0
مسیر جاری :
مهدوی

الا ای مونس هر صبح و شامم

الا ای مونس هر صبح و شامم نفس دادی و بگشودی تو کامم که من شبهای جمعه در مناجات بگویم بر حسین تو سلامم
مهدوی

با هر گناه کردن من آه می کشی

با هر گناه کردن من آه می کشی باید مریض بودن دل را دوا کنم با گریه پاک می‌شود این دلهایمان کافیست یادِ تشنه لب کربلا کـنم
مهدوی

می‌ترسم از دمی که شما را رها کنم

من اهل کوفه نیستم ولی آقا بدان می‌ترسم از دمی که شما را رها کنم سنگینی فراق تو در شعر جا نشد باید فراق را به دل خویش جا کنم
مهدوی

باید تمام عمر شما را صدا کنم

باید تمام عمر شما را صدا کنم شاید که حق نان و نمک را ادا کنم تا زنده ام به عشق تو باید، امام عصر فکری به حال این گذر جمعه ها کنم
مهدوی

از هجر تو چشمم شده چون چشمه زمزم

از هجر تو چشمم شده چون چشمه زمزم در حسرت دیدار رخت من به کمینم ای شاه کرم دست من بی سر و پا گیر کین بار گنه میزند اخر به زمینم آیا که شود قسمت من آن دم آخر اندر لحدم...
مهدوی

صاحب به تمنای وصال تو نشینم

صاحب به تمنای وصال تو نشینم در کنج حرم از غم تو باده گزینم این هفته به غفلت گذر از کوی تو کردم مولا نظری کن که من آلوده ترینم
مهدوی

دستان دعا، بهر ظهورت بردار

دستان دعا، بهر ظهورت بردار در مسجد سهله، تو که مأوا داری ای منتقمِ حسین زهرا، برگرد در پشت سرت، دعای زهرا داری
مهدوی

در سینه خود، ماتم زهرا داری

وقتی که شوی زائر قبر مادر در سینه خود، ماتم زهرا داری در گوشه سرداب، بسی ناله زدی با خالق شیعیان، تو نجوا داری
مهدوی

هر جمعه، کنار علقمه می آیی

در هر شب جمعه به کنار مقتل بر سینه زدی، ذکر غریبا داری هر جمعه، کنار علقمه می آیی بر روی لبت، روضه سقّا داری
مهدوی

در کلّ جهان شما، نه همتا داری

در کلّ جهان شما، نه همتا داری در قلب تمام عاشقان، جا داری از فرط گناهم، شده چشمت خونبار غصّه به دلت، مثال دنیا داری