0
مسیر جاری :
مهدوی

محتاج یک نگاه تو هستیم که یک نگاه

محتاج یک نگاه تو هستیم که یک نگاه خاک ضعیف را چون زر ناب میکند چشم تورا به چشمه چه حاجت که چشم تو صد چشمه را ز عاطفه سیراب میکند
مهدوی

نور رُخت کرشمه به مهتاب میکند

نور رُخت کرشمه به مهتاب میکند دیده برای دیدن تو خواب میکند جذاب تر ز یوسف مصری بیا بیا آیینه را نگاه تو جذاب میکند
مهدوی

ای آفتاب، اول صبح ظهور تو

تو باز هم به رسم خودت میکنی کرم هر چند اشتباهی از اینجا گذر کنیم ای آفتاب، اول صبح ظهور تو ما می رویم فاطمه را باخبر کنیم
مهدوی

وقتی طواف گرد تو را دور میزنم

وقتی طواف گرد تو را دور میزنم پروانه نیستیم طواف حجر کنیم ما بار خویش بسته و آماده ی توایم کافیست تا اشاره کنی و سفر کنیم
مهدوی

ما در فراق خون جگر میخوریم و بس

وقتی که اشک نیست شبی را سحر کنیم باید که التماس به خون جگر کنیم ما در فراق خون جگر میخوریم و بس اصلا حلال نیست که کار دگر کنیم
مهدوی

این زندگی بدون تو تلخ است و بی ثمر

این زندگی بدون تو تلخ است و بی ثمر بی روی یار آب گوارا نمیشود سایه کجا و دیدن تشریف آفتاب میخواستم ببینمت  اما نمیشود
مهدوی

عشق از سرای این دل من پا نمیشود

عشق از سرای این دل من پا نمیشود مجنون دلش بجز سوی لیلا نمیشود بالای تخت یوسف کنعان نوشته اند هر یوسفی که یوسف زهرا نمیشود
مهدوی

این دل حریف ناز تو مولا نمی‌شود

نازک دلی شبیه تو پیدا نمی‌شود این دل حریف ناز تو مولا نمی‌شود ای ناز تو بهای تمام نیاز من کالا بدون عرضه تقاضا نمی‌شود
مهدوی

سال ها منتظر روز وصالت هستم

سال ها منتظر روز وصالت هستم چشم در راه تماشای جمالت هستم گر چه دورم ز تو امّا به خیالم آقا صبح و شب معتکف کعبه ی خالت هستم
مهدوی

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است

ساحل چشم من از شوق به دریا زده است                 چشم بسته به سرش موج تماشا زده اسـت جمعه را سرمه کشیدم که مگر برگردی                  با همان سیصد و دلتنگ نفر برگردی