0
مسیر جاری :
مهدوی

شفا دهنده به زخم دل شکسته تویی

دل شکسته ی من هستی من زار است تمام هستی من بر سر گذر مانده شفا دهنده به زخم دل شکسته تویی بیا که ناله ی زهرا به پشت در مانده
مهدوی

بیا که رنگ خزان دارد آرزوهامان

بیا که رنگ خزان دارد آرزوهامان بیا که باغ امید تو بی ثمر مانده جواب طعنه زنان را دهم به این جمله که یار و صاحب من در ره سفر مانده
مهدوی

بیا که شب ز فراق تو بی سحر مانده

بیا که شب ز فراق تو بی سحر مانده بیا که داغ فراق تو بر جگر مانده بیا که دیده عالم دگر ندارد تاب ز فرط گریه برای تو بی گوهر مانده
مهدوی

برگرد ای مسافر تنهای جاده ها

برگرد ای مسافر تنهای جاده ها زیرا به دست توست تمام اراده ها برگرد از سفر که ببینی به چشم خویش تلخی روزگار همه خانواده ها
مهدوی

کم یاد کردن از شهدا بیشتر شده

هر سال که گذشته ز دوران جبهه ها کم یاد کردن از شهدا بیشتر شده هم کاسه ای که نیست کند گریه پا به پات تنهایی ات به صبح و مسا بیشتر شده
مهدوی

یک عمر بی خیال، نفس بی تو می کشیم

یک عمر بی خیال، نفس بی تو می کشیم لطف تو هم ز قبل به ما بیشتر شده! کمتر سراغ توبه ز تقصیر می رویم در زندگی که جرم و خطا بیشتر شده
مهدوی

افسوس خط فاصله ها بیشتر شده

افسوس خط فاصله ها بیشتر شده ای وای گریه های شما بیشتر شده اصلاً وفا به بیعت با تو نکرده ایم گرچه ز جانب تو وفا بیشتر شده
مهدوی

دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم

دست ما نیست به چشم تو گرفتار شدیم همه اش کار خودت بود خریدار شدیم خواب دیدیم که تو آمده ای اما حیف صبح شد با جگر سوخته بیدار شدیم
مهدوی

ای برکشیده قامت رعنا به دلبری

ای برکشیده قامت رعنا به دلبری چشم و چراغ ماه نشینان حیدری حاجت به ذوالفقار نباشد که ابرویت با یک کرشمه  می شکند پشت لشگری
مهدوی

ای عشق را محکبه تو دل بسته نه فلک

ای عشق را محکبه تو دل بسته نه فلک عشاق را نگاه تو بی تاب میکند ای شاهه ملک دل به تو دل بسته اهل دل شیعه به سینه عکس تورا قاب میکند