0
مسیر جاری :
مهدوی

شب را سحر باشد ز پی، آخر بهاری می‌رسد

اندیشه از سرما مکن، سر می‌شود دوران دی شب را سحر باشد ز پی، آخر بهاری می‌رسد ای منتظر غمگین مشو، قدری تحمل بیشتر گردی به پاشد در افق، گویی سواری می‌رسد
مهدوی

ای تیر نگاهت به دل زار کجایی

ای تیر نگاهت به دل زار کجایی ای روی گلت شمع شب تار کجایی آرام و قرار دل بی تاب و شکیبم آرام وقرار دل بیمار کجایی
مهدوی

الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی

الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی
مهدوی

چشمم به جز بروی تو بینا نمی شود

چشمم به جز بروی تو بینا نمی شود مایل به سیر و گشت و تماشا نمی شود عالم اگر به طنز شود چون تو نیستی لب‌های من به خنده دگر وا نمی شود
مهدوی

گل من مهدی صاحب زمان است

گلی گم کرده‌ام می‌جویم او را به هر گل می‌رسم می‌بویم او را گل من نی بود این و نه آنست گل من مهدی صاحب زمان است
مهدوی

صبح بی‌تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد

صبح بی‌تو رنگ بعد از ظهر یک آدینه دارد  بی‌‌تو حتی مهربانی حالتی از کینه دارد بی‌تو می‌گویند تعطیل است کار عشقبازی  عشق اما کی خبر از شنبه و آدینه دارد
مهدوی

در غروب جمعه ما دلخون شدیم

در غروب جمعه ما دلخون شدیم از غم عشق تو ما مجنون شدیم در حرم بودیم بهر غفلتی از حریم آن حرم بیرون شدیم
مهدوی

امشب نشسته بر دلم غم‌های عالم

امشب نشسته بر دلم غم‌های عالم          بی تو گذشت امروز هم آقای عالم امروز هم حتی خبر از تو نیامد شب آمد و من ماندم و غم‌های عالم
مهدوی

چون بیاید دردها را جمله درمان می‌کند

چون بیاید عشق را معنای دیگر می‌کند چون بیاید دردها را جمله درمان می‌کند چون بیاید نارها همچون گلستان می‌کند چون بیاید رازهای خفته سر وا می‌کند
مهدوی

روز و شب فکر و خیالم شده آن یار کجاست؟

روز و شب فکر و خیالم شده آن یار کجاست؟  آن ذخیره گوهر عالم اسرار کجاست؟ آن سفر کرده چرا از سفرش بازنگشت؟ وان که ما را به غمش کرده گرفتار کجاست؟