0
مسیر جاری :
مهدوی

شکر کز منتظران تو مرا می خوانند

چند سالی است که از غیبت تو می گذرد و کماکان غم دوری تو در سینه ماست شکر کز منتظران تو مرا می خوانند این هم از لطف و عنایات زیادی شماست
مهدوی

ای که از نور رخت جلوه ایزد پیداست

ای که از نور رخت جلوه ایزد پیداست یوسف از خجلت روی تو به زندان بلاست از فراق تو دل غمزده ام می سوزد دیدن روی تو بر این دل بیمار دواست
مهدوی

جمعه ام شب شد و گویا خبر از یارم نیست

جمعه ام شب شد و گویا خبر از یارم نیست دل شکست و ز چه رو دلبر و دلدارم نیست آمدم بر سر بازار به شوق یوسف جان به کف آمدم و یوسف بازارم نیست
مهدوی

نگاهی از سر اکرام، به قلب عاشقان انداز

نگاهی از سر اکرام، به قلب عاشقان انداز در این گرمای تنهایی، به قلبم سایبان انداز تویی عشق دل و جانم، بود حب تو ایمانم ز هجرت ای گل نرگس، همیشه اشک افشانم
مهدوی

تا سر کوی دو چشم تو سفر باید کرد

تا سر کوی دو چشم تو سفر باید کرد دیده را از غم هجران تو تر باید کرد دیدن روی مهت نیست به این آسانی بهر دیدار تو ای یار خطر باید کرد
مهدوی

آقا بیا ز کوچه ما هم عبور کن

آقا بیا ز کوچه ما هم عبور کن آقا بیا به خاطر مادر ظهور کن ای تکسوار جاده چشمان خیس من این دیده را پر عطر حظور کن
مهدوی

اگر از وصل تو دلدار نگویم چه کنم

اگر از سینه ی بیمار نگویم چه کنم اگر از وصل تو دلدار نگویم چه کنم از پس پرده رخت هوش و هواسم برده اگر از وصف رخ یار نگویم چه کنم
مهدوی

ای حضرت کریم عزیز خدا بیا

ای در تو زنده تا به ابد صبر فاطمه به حق ناله خیر النساء بیا دریاب با تصدقی این مستمند را ای حضرت کریم عزیز خدا بیا
مهدوی

هر صبح می کنم به ظهورت دعا بیا

هر صبح می کنم به ظهورت دعا بیا ای آشنای خلوت هر آشنا بیا! هر پنجره به سوی شما موج می زند ای روح پر تلاطم در یا بیا
مهدوی

بی تو طلوع صبح فقط با غروب بود

شام سیاه و صبح که فرقی نمی کند بی تو طلوع صبح فقط با غروب بود رفتیم هر طرف پی تو صاحب الزمان! اما جواب هر دم و هر جا غروب بود