0
حافظ

شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت

شیوهٔ چشمت فریب جنگ داشت ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم
حافظ

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم

با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم
حافظ

خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا

خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم
حافظ

قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند

قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم
حافظ

حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز

حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
حافظ

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم
حافظ

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز

صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم
حافظ

حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن

حافظ نه حد ماست چنین لاف ها زدن پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
حافظ

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم

ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم
حافظ

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی

دل بیمار شد از دست رفیقان مددی تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم