مسیر جاری :
روز را رايگان ز دست مده
روز را رايگان ز دست مده شاعر : انوري نيست امکان آنکه باز رسد روز را رايگان ز دست مده که بدان دولت دراز رسد دست اين روزهاي کوتاهست به سرت گرچه ترکتاز رسد آنچ از...
مقبلي آنکه روز و شب ادبار
مقبلي آنکه روز و شب ادبار شاعر : انوري از سر و ريش او همي ريزد مقبلي آنکه روز و شب ادبار روح او از عروق بگريزد دست بر نبض هر کسي که نهاد درزمان بانگ مرگ برخيزد ...
کي بود کين سپهر حادثه زاي
کي بود کين سپهر حادثه زاي شاعر : انوري جمله از يکدگر فرو ريزد کي بود کين سپهر حادثه زاي بر جهان آتش بلا بيزد تا چو پرويز نست او که مدام چند از اين رنگ فتنه آميزد ...
اميرالجبال آنکه با جاه جودش
اميرالجبال آنکه با جاه جودش شاعر : انوري نه گردون براند نه دريا ستيزد اميرالجبال آنکه با جاه جودش به پرويزن ابر گوهر چه بيزد چو دست گهر بار او نيست گردون که درحال...
هر که به ورزيدن کمال نهد روي
هر که به ورزيدن کمال نهد روي شاعر : انوري شيوهي نقصان ز هيچ روي نورزد هر که به ورزيدن کمال نهد روي گرد قناعت بر آستانش نلرزد زلزلهي حرص اگر زهم ببرد کوه صحبت اهل...
جهان گر مضطرب شد گو همي شو
جهان گر مضطرب شد گو همي شو شاعر : انوري من و مي تا جهان آرام گيرد جهان گر مضطرب شد گو همي شو که مي اندوه فردا وام گيرد دلم را انده امروز بس نيست ...
قلتباني هم به خواهر هم بزن
قلتباني هم به خواهر هم بزن شاعر : انوري نيست پيدا گرچه کس پنهان نکرد قلتباني هم به خواهر هم بزن گپ مزن گرد حديث او مگرد چند گويي خواهر من پارساست زانکه نانت را نه...
گرچه شب سقطهي من هر که ديد
گرچه شب سقطهي من هر که ديد شاعر : انوري پارهاي از روز قيامت شمرد گرچه شب سقطهي من هر که ديد گنج بزرگست پس از رنج خرد عاقبت عافيتآموز را کي برم از گردش او دستبرد...
در جهان با مردماني که چون بايد گذاشت
در جهان با مردماني که چون بايد گذاشت شاعر : انوري آن قدر عمري که يابد مردم آزاد مرد در جهان با مردماني که چون بايد گذاشت فيالمثل گز بگذرد بر دامن او باد سرد کاستينها...
آنکه او دست و دلت را سبب روزي کرد
آنکه او دست و دلت را سبب روزي کرد شاعر : انوري درگهت را در پيروزي و بهروزي کرد آنکه او دست و دلت را سبب روزي کرد هر کرا خدمت جانپرور تو روزي کرد يافت از دست اجل جان...