مسیر جاری :
تابش راي سايهي يزدان
تابش راي سايهي يزدان شاعر : انوري منت آفتاب باطل کرد تابش راي سايهي يزدان دربهار آفتاب با گل کرد آنچه بامن زلطف کرد امروز منت دستبوس حاصل کرد کرمش پايمرد گشت...
شادماني گزين و نيک خويي
شادماني گزين و نيک خويي شاعر : انوري که زمانه وفا نخواهد کرد شادماني گزين و نيک خويي پيش از آن کز سرت برآرد گرد از سر روزگار گرد برآر
مير طغرل بمرد و من گفتم
مير طغرل بمرد و من گفتم شاعر : انوري ملکالموت کار مردان کرد مير طغرل بمرد و من گفتم مردمي کرد و سخت نيک آورد برهانيد مردمان را زو يک درم سنگ نان خويش نخورد قلتباني...
اي برادر نسل آدم را خدي از روي لطف
اي برادر نسل آدم را خدي از روي لطف شاعر : انوري نامها دادست پيش ازتر و خشک و گرم و سرد اي برادر نسل آدم را خدي از روي لطف پس در آوردستشان اندر جهان خواب و خورد هر کسي...
شمس بي نور و خواجهي بياصل
شمس بي نور و خواجهي بياصل شاعر : انوري چند از اين دفع گرم و وعدهي سرد شمس بي نور و خواجهي بياصل بيش از اين گرد پاي حوض مگرد از سر جوي عشوهي آب ببند مر ترا پوستين...
به کلاهي بزرگ کرد مرا
به کلاهي بزرگ کرد مرا شاعر : انوري آنکه گيتي به چشمشس آمد خرد به کلاهي بزرگ کرد مرا آب دستار خواجگيش ببرد آنکه آب کلاهداري چرخ بر کله گوشهي زمانه سپرد هر که پيشش...
اي زتو بنهاده کلاه مني
اي زتو بنهاده کلاه مني شاعر : انوري هر که نيايد کلهش از دو برد اي زتو بنهاده کلاه مني جاه تو الواح نحوست سترد نام تو اوراق سعادت نبشت نام مبارک پدرت را سپرد ازخلفات...
جور يکسر جهان چنان بگرفت
جور يکسر جهان چنان بگرفت شاعر : انوري که همي بوي عدل نتوان برد جور يکسر جهان چنان بگرفت ميشناسم که فاعليست نه خرد وز بزرگي که نفس حادثه راست که ره جور جابران بسپرد...
درخت دولت شاه عجم سر بر فلک دارد
درخت دولت شاه عجم سر بر فلک دارد شاعر : انوري بلي سر بر فلک يازد چو بيخ اندر سمک دارد درخت دولت شاه عجم سر بر فلک دارد که آب چشمهي شمشير تيز خاصبک دارد سرافرازي و غواصي...
اگر در خدمتت تقصير کردم
اگر در خدمتت تقصير کردم شاعر : انوري مگر لطفت مرا معذور دارد اگر در خدمتت تقصير کردم ز مخدومان گراني دور دارد که بهتر آن کسي باشد که هردم