مسیر جاری :
اي وطن
دوست دارم سرزمينم را آسمان آبي ايران زمينم را دوست دارم با تو بودن را عشق را، پرواز را، شوق سرودن را بالهايم بالهاي عشق و آغاز است در نمازم شوق پرواز است آسمان، سجاده راز و نياز من کهکشان هم اقتدا...
اي سخنگوي سترگ
اوستاد آمدم، شوريده جان تا زنم بوسه تو را بر آستان آستان بوسم تو را، از درد و سوز آستيني از دهش بر من فشان ز آن نهاد رشک دريايت مرا ريز در دامن گهرهاي گران
دم به دم، گوهر بر آري بي شمار از تک درياي...
اي پور وطن
اي پور وطن، به دلها شرر افکن از آتش غيرت به وطن شعله در افکن بي فکري و لاقيدي و ديوانه سري را از پايه برانداز و به رويين تبر افکن بنگر اثر همت پوياي ملل را بر حاصل کوشايي آنان نظر افکن
ايران من
اي بلند سرفراز، ايران من اي شکوه نام تو در جان و تن چشمايت قصه گوي رازها رودهايت در دل طوفان رها دشت هايت ارغواني سبز و سرخ اي تو با راز شکفتن آشنا
روز باراني که صحرا بشکفد غنچة يادت به دنيا بشکفد...
به ياد وطن
بيار ساقي، زمي چراغي، به بزم نوروز، که ياد ايران نشسته بر دل، فتاده در سر، دلي که مهرش، سرشته با جان، سري که شوري دگر ندارد به نوبهاران، کهن شرابي، زجام جمشيد، به کام جان ريز که تشنه کامي، غريب و مهجور،...
وطن
بهشت برين خاک ايران ماست چه باشد بهشت برين؟ جان ماست نکودار او را که بنگاه توست بدو شادمان جان آگاه توست عزيز است گر او، تو باشي عزيز و گر خوار باشد، تويي خوار نيز تو چون مرغي و اين وطن پرّ توست
وطن ما
نام وطن چه دلکش و زيباست جان بخش و دلفريب و دلاراست زان خوبتر دگر سخني نيست شيرين تر از تمام لغت هاست از بهر من شنيدن نامش
بالاترين لذايذ دنياست يک لفظ هست و معني بي حد پنهان در آن هزار معماست...
وطن را به جان دوست دار
چنين يادم دارم زآموزگار حکيم سخن گستر هوشيار طلب کرد روزي مرا نزد خويش بسي لطف کرد آن پسنديده کيش دُر درج فرهنگ و دانش بسفت به اندرزم اين نکته ها باز گفت
که جانا به اندر من دار گوش
وطن دوستي
قصه گيسوي لعبتان طرازي از شب يلدا فزوده شد به درازي عمر گرانمايه، اي دريغ تلف شد در خم گيسوي لعبتان طرازي درد و دريغا که عاشقان وطن را عشق حقيقي بدل شده به مجازي ما به سر زلف يار بسته دل و، خصم بسته دو...
وصف البرز
خوشا کوه البرز و آن آبها خوشا پيچها و خوشا تابها زسنگي به سنگي سرازير بين چو پيلان لغزنده سيلابها چکد آب از سرخ گل بامداد چو از جام ياقوت، سيمابها بنفشه نشسته لب جويبار که بگشايد از زلف خود تابها...