وطن دوستي

قصه گيسوي لعبتان طرازي از شب يلدا فزوده شد به درازي عمر گرانمايه، اي دريغ تلف شد در خم گيسوي لعبتان طرازي درد و دريغا که عاشقان وطن را عشق حقيقي بدل شده به مجازي ما به سر زلف يار بسته دل و، خصم بسته دو بازويمان به حيلت و بازي اي پسر نازنين شوخ، که باشد مادرت از پارسي پدرت ز تازي
دوشنبه، 7 آذر 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وطن دوستي

وطن دوستي
وطن دوستي


 

شاعر : اديب الممالک فراهاني




 
قصه گيسوي لعبتان طرازي
از شب يلدا فزوده شد به درازي
عمر گرانمايه، اي دريغ تلف شد
در خم گيسوي لعبتان طرازي
درد و دريغا که عاشقان وطن را
عشق حقيقي بدل شده به مجازي
ما به سر زلف يار بسته دل و، خصم
بسته دو بازويمان به حيلت و بازي
اي پسر نازنين شوخ، که باشد
مادرت از پارسي پدرت ز تازي
مادر تو دخت شهريار کياني
وان پدرت پور پيشواي حجازي
عمّت گُند آوران مکي و شامي
خالت دانشوران توسي و رازي
گلشن توحيد را خجسته نهالي
گلّه تاييد را يگانه نهازي
پيشه تو مردمي و مردي و رادي
کار تو دشمن کشي و دوست نوازي
الحق با اين نژاد و پروزَ و هنجار
شايد اگر بر مه و ستاره بنازي
ليک يکي راز با تو دارم و بايد
گوش دهي نيک، زانکه محرم رازي
از تو شگفت آيدم بسي که بدين ناز
پيش لئيمان چرا چو اهل نيازي
بر در دونان بري نياز، ولي خود
تا به کمر غرق مال و نعمت و نازي
کعبه تو آباد کرده بودي و اينک
رو به کليسا ستاده بهر نمازي
چشمت بي پرده شد چو ديده صرعي
رويت بي آبرو چو چهره آزي
خشک و تهي شد سرت، مگر تو کدويي؟
خام و دو تو شد دلت، مگر تو پيازي؟
چون شدت اي مهر زرفشان، که در اين روز
هر دم چون زر درون بوته گدازي
گاه چو در استخوان، شکسته ز سنگي
گاه چو زر، جان و تن دريده زگازي
خود تو نه آني که بودي از رخ و بالا
شهره ي گيتي به دلکشي و رازي؟
تا به ختا سير کردي از در ايران
باهنر و علم در خط متوازي
از چه در اين باغ، اي درخت برومند
ميوه نياري به بار و قد نفرازي؟
از چه در اين پهنه، اي دلير دلاور
تيغ نگيري به دست و اسب نتازي؟
گر عجب است از گراز، دعوي شيري
اعجب باشد ز شير بيشه، گرازي!
خصم و رقيب از نشيب رو به فرازند
تو به نشيب - اي عجب - دوان ز فرازي
چاره بيچارگان تو بودي و امروز
درد دل خود به هيچ چاره نسازي
دزد به کاخ تو اندر است و تو ابله
خفته به غفلت درون بستر نازي
ديده به ديدار و دست در خم زلفي
لب به قدح، گوش بر ترانه سازي
قهقهه کبک نر نيوش و به خونش
پنجه فرو کن، نه کم ز طغرل و بازي
رخت به غارت شدت، کلاه به يغما
تو پي پيرايه و سجاف و طرازي
خفته عروست بر رقيب و تو غافل
در پي تقديم سور و حمل جهازي
بي خبر از آن عروس شوخ شگرفي
شيفته بر اين عجوز زشت چغازي
خيرگي و تيرگي رها کن، از يراک
با دل بيدار و با دو ديده بازي
بايدت اندر مصاف دشمن خونخوار
باشي هشيار کار و زهره نبازي
تير چو بارد، سهام زرين باري
تيغ چو يازد، حسام خونين يازي
اي پسر بي گناه و کودک مسکين
چند در اين ناز تفته سوزي و سازي؟
ششم رمضان، 1322/22، نوامبر 1904
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.