0
مسیر جاری :
پيام آور روزگاران شعر

پيام آور روزگاران

جهان را بود تا فراز و فرود به فردوسي از ما هزاران درود تويي گوهر پاک و گوهر شناس سزد از تو دم هزاران سپاس سرو سرور اوستادان تويي سخن را گرامي سخندان تويي ز خورشيد تابان فروزان تري هنر را افروغ و هنر...
بهشت روان پرور شعر

بهشت روان پرور

شيراز، اي بهشت روان پرور اي شهر شور و شوق و دل و دلبر اي خاک پاک توست به چشم من چون سرمه سپاهان، روشنگر اي کان حسن و معدل لب لعل اي شهر پر کرشمه و پرزيور اي باغ سروناز گل سوري اي شهر بلبل و گل و سيسنبر
به ياد وطن شعر

به ياد وطن

عشق وطن، زخم مرا مرهم است راز دل زار مرا محرم است اي فلکي نور شب تار من روشني ديده بيدار من باز ز سحر سخن اعجاز کن باز در قول و غزل باز کن باز بر آن چنگ کهن چنگ زن چنگ بر آن چنگ به آهنگ زن
به ياد فيروز کوهي شعر

به ياد فيروز کوهي

سيد بزرگوار مرحوم استاد اميري فيروز کوهي دانشمند و اديب نامور به بنده محبت فراوان داشت و در سال هاي نخست آوارگي ام ازهيچ گونه همکاري و همراهي دريغ نفرمود. شعر زير را به ياد آن مرحوم سرودم و گمان مي کنم...
به فرّ فردوسي شعر

به فرّ فردوسي

بيا که نوبت وجد و سرود خواني ماست بساط جشن همايون و خرمي برپاست فرشته باز در آمد به ساحت فردوس نواي دلکش کروبيان به عرش به پاست بيا به گلشن فردوس، مهد فردوسي که ترتبش به طراوت خوش و عبير آساست بهنام...
به پيشگاه وطن شعر

به پيشگاه وطن

اي کعبة عشق و خانة شوق اي مهد جمال و معبد ذوق اي خاک درت فروغ ديده بر ديده چو توتيا کشيده ماه من و آسمان من، تو مهر من و مهربان من، تو هر ذرة تو مرا جهاني هر قطره چو بحر بي کراني چون مادر مهرپروري...
آزادگي و عشق شعر

آزادگي و عشق

ايراني ام و ريشه به خاک وطنم هست عشق و وطن آميخته با جان و تنم هست هرگز به همه گوهر عالم نفروشم اين درّ دري را که به درج دهنم هست در سينه نهان کرده ام آتشکدة پارس آن آتش پرسوز، نهان در سخنم هست
آرش و تيرگان شعر

آرش و تيرگان

حماسه آرش که در اوستا به درازي از آن سخن رفته است، در زمان فرمانروايي منوچهر- نوه ايرج- روي داد. در آن هنگام تورانيان بر بخش ستردگي از ايران چنگ انداخته بودند و ايرانيان بسيار اندوهگين بودند. پس بر آن...
آذربايجان، جان و سر ايران شعر

آذربايجان، جان و سر ايران

آرزوي ما تويي تو قبلة دلها تويي تو جان بي تو آرامي ندارد کارام جان ما تويي تو عاشقم اي مه به رويت سر خوشم اي گل به بويت مجنون تر از مجنون منم من زيباتر از ليلي تويي تو مي ده به ياران کهن
ايراني، اي سره مرد شعر

ايراني، اي سره مرد

در فروردين 67 به زادبوم خود، توس (مشهد) رفته بودم، بيمارگونه و گريزان از بمب و موشک جنگ تحميلي، و مدتها بود شعري نگفته بودم؛ اما به محض سکونت و سکون يافتن در مشهد، اين قصيده به خاطرم خطور کرد.