به ياد فيروز کوهي
شاعر : عبدالکريم تمنا هروي
سيد بزرگوار مرحوم استاد اميري فيروز کوهي دانشمند و اديب نامور به بنده محبت فراوان داشت و در سال هاي نخست آوارگي ام ازهيچ گونه همکاري و همراهي دريغ نفرمود. شعر زير را به ياد آن مرحوم سرودم و گمان مي کنم که غير از “امير” واژه تازي ديگري در آن به کار نبرده باشم.
ياد آن روزي که شاد و پراميد
بار بر دربار ياري داشتم
در خزان خستة آوارگي
نوبهار خوشگواري داشتم
***
سرور و استاد استادان “امير”
زيب دانش، زيور دانشوري
آن که بر ارجش گواهي مي دهند
نغمه پردازان گلبانگ دري
***
پارسا مردي که کس همتاي او
چشم نگشوده به پهناي جهان
تا زبان پارسي گويا بود
نام او هرگز نيفتد از زبان
***
از هري تا رهسپار ري شدم
اوفتادم در پي ديدار او
زانکه از روز جواني بوده ام
دوستدار کلک گوهر بار او
***
تا دهم بوسه به دست و روي او
رهنمايم گشت “يغمايي” نخست
ديد استاد و پدروارم نواخت
سرگذشتم را شنيد و راز جست
***
زان زمان که گاه شاد و سرزده
مي نهادم سر به پاي او فرود
گرچه مهر و مردمي بودش فزون
مهر بر مهرش دمامدم مي فزود
***
ز آشنايي هاي مهر افزاي او
در دلم بيگانگي را ره نبود
دست من گر بود کوتاه و تهي
دست سبز باورش کوته نبود
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.
ياد آن روزي که شاد و پراميد
بار بر دربار ياري داشتم
در خزان خستة آوارگي
نوبهار خوشگواري داشتم
***
سرور و استاد استادان “امير”
زيب دانش، زيور دانشوري
آن که بر ارجش گواهي مي دهند
نغمه پردازان گلبانگ دري
***
پارسا مردي که کس همتاي او
چشم نگشوده به پهناي جهان
تا زبان پارسي گويا بود
نام او هرگز نيفتد از زبان
***
از هري تا رهسپار ري شدم
اوفتادم در پي ديدار او
زانکه از روز جواني بوده ام
دوستدار کلک گوهر بار او
***
تا دهم بوسه به دست و روي او
رهنمايم گشت “يغمايي” نخست
ديد استاد و پدروارم نواخت
سرگذشتم را شنيد و راز جست
***
زان زمان که گاه شاد و سرزده
مي نهادم سر به پاي او فرود
گرچه مهر و مردمي بودش فزون
مهر بر مهرش دمامدم مي فزود
***
ز آشنايي هاي مهر افزاي او
در دلم بيگانگي را ره نبود
دست من گر بود کوتاه و تهي
دست سبز باورش کوته نبود
منبع: یزدان پرست، حمید؛ (1388) نامه ایران: مجموعه مقاله ها، سروده ها و مطالب ایران شناسی، تهران، اطلاعات، چاپ نخست.