0
مسیر جاری :
نگذاشت من خجل شوم ادبیات دفاع مقدس

نگذاشت من خجل شوم

دو سه ساعتي به افطار باقي بود. مشغول آماده کردن افطاري بودم که سر و کله ي منصور پيدا شد. خسته و کوفته از کار مزرعه آمده بود. دست و پايش را شست. ساک ورزشي اش را برداشت و از در بيرون رفت. گفتم:
روحيه ي پهلواني ادبیات دفاع مقدس

روحيه ي پهلواني

محمّدرضا به فوتبال هم خيلي علاقه داشت. تو همان مدرسه ي راهنمايي، همان سال اول، از بس بازي اش خوب بود رفت تو تيم مدرسه شان. واليبال و اين چيزها هم بازي مي کرد، ولي تمام عشق و علاقه اش فوتبال بود. عصرها...
در ورزش هميشه با وضو بودم! ادبیات دفاع مقدس

در ورزش هميشه با وضو بودم!

در باشگاه کشتي بوديم. آماده مي شديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد.
باخت تا من ضايع نشوم! ادبیات دفاع مقدس

باخت تا من ضايع نشوم!

صبح زود بود. ابراهيم با وسايل کشتي از خانه بيرون رفت. من و برادرم هم راه افتاديم. هر جايي مي رفت دنبالش بوديم. تا اينکه داخل سالن هفت تير فعلي رفت. ما هم رفتيم توي سالن و بين تماشاگرها نشستيم. سالن شلوغ...
تيم فوتبال الگو ادبیات دفاع مقدس

تيم فوتبال الگو

کار نظامي و رزمي اقتضا مي کرد که در صورت حصول فرصت به بدن سازي و کوه نوردي بپردازد. او يکي از تکواندوکارهاي معروف را جهت آموزش تکواندو و رزم انفرادي نيروهاي تحت امرش، به قرارگاه فراخواند و خود به همراه...
فوتبال جانانه ادبیات دفاع مقدس

فوتبال جانانه

در جبهه، نياز به نيرو شديداً احساس مي شد. آقا هادي هم از اين موضوع مطلع شده بود و جمع زيادي از فرهنگيان و دانش آموزان را با خود به جبهه آورده بود. سراغش را که گرفتم، مرا به محل استقرار گردان نوح در اطراف...
اينجا همه بايد ورزش کنند ادبیات دفاع مقدس

اينجا همه بايد ورزش کنند

دلش مي خواست يک روز او را پيش همه ي بچّه ها سکه ي يک پول کند. بازي « ناصر » بهتر از ديگران بود. حتّي اگر او يک گل صد درصد را هم خراب مي کرد، کسي حرف نمي زد. اما قاسم ذخيره ي تيم بود و حرصش مي گرفت
قوي مي شويم براي خدمت به اسلام ادبیات دفاع مقدس

قوي مي شويم براي خدمت به اسلام

مراسم صبحگاهي که تمام شد، بچّه ها به آسايشگاه برگشتند تا حاضر شدن صبحانه، نيم ساعتي مانده بود. سيّد دست در گردن محسن انداخت:
آمادگی جسمانی و روحیه ی پهلوانی در میان شهدا ادبیات دفاع مقدس

آمادگی جسمانی و روحیه ی پهلوانی در میان شهدا

خاطراتی از روحیه ورزشی و پهلوانی در میان شهدا وجود دارد که نه فقط به‌عنوان یک قهرمان، بلکه به‌عنوان یک پهلوان باید نامشان مطرح شود.
ورزش باستاني ادبیات دفاع مقدس

ورزش باستاني

ما توي يک روستا زندگي مي کرديم. تيم فوتبالي داشتيم که يازده – دوازده نفر در آن بازي مي کردند. مي رفتيم بيرون روستا. دو دسته مي شديم و بازي مي کرديم. يک بار دم غروب بود. گرم بازي بوديم که حاجي علي آمد به...