آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

در ورزش هميشه با وضو بودم!

در باشگاه کشتي بوديم. آماده مي شديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد.
سه‌شنبه، 23 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در ورزش هميشه با وضو بودم!
 در ورزش هميشه با وضو بودم!

 

نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت




 

 آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

ورزش براي خدا، عبادت است

شهيد ابراهيم هادي

در باشگاه کشتي بوديم. آماده مي شديم براي تمرين. ابراهيم هم وارد شد. چند دقيقه بعد يکي ديگر از دوستان آمد.
تا وارد شد بي مقدّمه گفت: ابراهيم جان، تيپ و هيکلت خيلي جالب شده! تو راه که مي آمدي دو تا دختر پشت سرت بودند. مرتّب داشتند از تو حرف مي زدند!
بعد ادامه داد: شلوار و پيراهن شيک که پوشيدي، ساک ورزشي هم که دست گرفتي. کاملاً مشخصه که ورزشکاري!
به ابراهيم نگاه کردم. رفته بود توي فکر. ناراحت شده بود. انگار توقّع چنين حرفي را نداشت.
جلسه ي بعد تا ابراهيم را ديدم خنده ام گرفت. پيراهن بلند پوشيده بود و شلوار گشاد! به جاي ساک ورزشي لباسها را داخل کيسه پلاستيکي ريخته بود! از آن روز به بعد اينگونه به باشگاه مي آمد!
بچه ها مي گفتند: بابا تو ديگر چه جور آدمي هستي! ما باشگاه مي آييم تا هيکل ورزشکاري پيدا کنيم. بعد هم لباس تنگ بپوشيم. اما تو با اين هيکل قشنگ و روفرم، آخر اين چه لباسهايي است که مي پوشي!
ابراهيم به حرفهاي آنها اهميّت نمي داد. به دوستانش هم توصيه مي کرد که: اگر ورزش براي خدا بود، مي شود عبادت. امّا اگر به هر نيّت ديگري باشد ضرر مي کنيد. (1)

جلوي غرورم را مي گيرد!

شهيد ابراهيم هادي

ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشغول کار بود. يک روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجّب کردم. دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشش بود. جلوي يک مغازه، کارتن ها را روي زمين گذاشت.
وقتي کار تحويل تمام شد جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابراهيم براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما! نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام مي دهم براي خودم خوبه، مطمئن مي شوم که هيچي نيستم. جلوي غرورم را مي گيرد!
گفتم: اگر کسي شما را اينطور ببيند خوب نيست، تو ورزشکاري و ... خيلي ها مي شناسنت.
ابراهيم خنديد و گفت: اي بابا، هميشه کاري کن که، اگر خدا تو را ديد خوشش بياد، نه مردم. (2)

رقابت با رفاقت زيباست

شهيد ابراهيم هادي

ارديبهشت سال پنجاه و نه بود. دبير ورزش دبيرستان شهدا بودم. در کنار مدرسه ي ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود.
رفته بودم به ديدنش. کلي با هم صحبت کرديم. شيفته مرام و اخلاقش شدم. آخر وقت بود. گفت: تک به تک واليبال بزنيم!؟
خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبک مي دانستم. حالا اين آقا مي خواهد...! گفتم باشد. توي دلم گفتم: ضعيف بازي مي کنم تا ضايع نشود!
سرويس اوّل را زد. آنقدر محکم بود که نتوانستم بگيرم. دومي، سومي و ... رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان کم آورده بودم.
ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويس ها واقعاً مشکل بود. دور تا دور زمين را بچّه ها گرفته بودند. نگاهي به من کرد. اين بار آهسته زد. امتياز اوّل را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و ... مي خواست ضايع نشوم. عمداً توپ ها را خراب مي کرد! رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد. توپ را انداختم که سرويس بزند.
توپ را در دستش گرفت. صدايي آمد. الله اکبر، اذان ظهر بود. توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد. بلند بلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد.
بچّه ها رفتند. عدّه اي براي وضو، عدّه اي براي خانه. مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچّه ها پشت سرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا کرديم.
نماز که تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست که با رفاقت باشد. (3)

عاشق خدا باش نه زنگ زورخانه

شهيد ابراهيم هادي

در دوران مجروحيت ابراهيم به يکي از زورخانه هاي تهران رفتيم. ما در گوشه اي نشستيم. با وارد شدن هر پيشکسوت صداي زنگ مرشد به صدا در مي آمد و کار ورزش چند لحظه اي قطع مي شد.
تازه وارد هم دستي از دور براي ورزشکاران نشان مي داد و با لبخندي بر لب در گوشه اي مي نشست. ابراهيم با دقّت به حرکات مردم نگاه مي کرد. بعد هم برگشت و آرام به من گفت: اينها را ببين. ببين چطور از صداي زنگ خوشحال مي شوند.
بعد ادامه داد: بعضي از آدمها عاشق زنگ زورخانه اند. اينها اگر اينقدر که عاشق اين زنگ بودند عاشق خدا مي شدند ديگر روي زمين نبودند. بلکه در آسمانها راه مي رفتند!
بعد گفت: دنيا همين است. تا آدم عاشق دنياست و به اين دنيا چسبيده، حال و روزش همين است. امّا اگر انسان سرش را به سمت آسمان بياورد و کارهايش را براي رضاي خدا انجام دهد، مطمئن باش زندگيش عوض مي شود و تازه معني زندگي کردن را مي فهمد.
بعد ادامه داد: توي زورخانه خيلي ها مي خواهند ببينند چه کسي از بقيه زورش بيشتر است و چه کسي هم زودتر خسته مي شود. اگر روزي مياندار ورزش شدي تا ديدي کسي خسته شده، براي رضاي خدا سريع ورزش را عوض کن. من زماني مياندار ورزش بودم و اين کار را نکردم، البته منظوري نداشتم، اما بي دليل بين بچّه ها مطرح شدم ولي تو اين کار را نکن. (4)

در ورزش، هميشه با وضو بودم!

شهيد ابراهيم هادي

با ابراهيم از ورزش صحبت مي کرديم مي گفت: وقتي براي ورزش يا مسابقات کشتي مي رفتم، هميشه با وضو بودم.
هميشه هم قبل از مسابقات کشتي دو رکعت نماز مي خواندم. پرسيدم: چه نمازي؟! گفت: دو رکعت نماز مستحبي! از خدا مي خواستم يک وقت تو مسابقه، حال کسي را نگيرم. (5)

جدّي و مردانه

شهيد منصور رئيسي

با مهدي نصر و بچّه هاي ديگر تيم فوتبال تشکيل مي دادند و بازي مي کردند. از ورزش و آمادگي جسماني غافل نمي شد. مرتّب به بچّه ها سفارش مي کرد که ورزش کنند و بدنشان را آماده نگهدارند. در ورزش هم از کار فرهنگي و آموزشي نيروهايش غافل نمي شد. حتي در بازي کردنش هم جدّي بود. يکي از بازي هايمان به پنالتي کشيده شده بود، دروازه بان براي اينکه مزاحم پنالتي زدن او شود، تمرکزش را به هم مي زد، مرتّب شلوغ مي کرد. اين طرف و آن طرف مي پريد و حرف مي زد. منصور خيز گرفته بود براي زدن پنالتي. امّا سرجايش ايستاد. کمي به دروازه بان نگاه کرد تا او ايستاد بعد به او تذکّر داد که در بازي کردنش جدّي و مردانه باشد. (6)

پياده روي را خيلي دوست داشت

شهيد مصطفي نساج

عليرغم ظاهر آرامش، اهل ورزش و جنب و جوش بود. پايگاه که بوديم جمعه ها با بچّه ها مي رفتيم کوه. گاهي وقت ها مي رفتيم کوه هاي آبشينه. بعد از شروع جنگ هم با اينکه چندبار از پاهايش زخمي شده بود ولي با همان پاها کيلومترها راهپيمايي مي کرد. پياده روي را خيلي دوست داشت. (7)

پي‌نوشت‌ها:

1- سلام بر ابراهيم، ص 41.
2- سلام بر ابراهيم، ص 44.
3- سلام بر ابراهيم، صص 75- 74.
4- سلامب ر ابراهيم، صص 178- 177.
5- سلام بر ابراهيم، ص 180.
6- ستارگان چشم من (1)، صص 17-16.
7- مسافر غريب، ص 42.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما