0
مسیر جاری :
آز در شعر شاعران شعر

آز در شعر شاعران

حريص، چشم طمع دارد از کريم و لئيم مگس، به خوان(1) شه و کاسه گدا افتد «کليم کاشاني» زحمت، هميشه لازم اهل طمع بود هرگز تهي ز دانه نديديم چشم دام «مخلص کاشاني»
اشعاری در فراق شهید آیت الله مدنی(ره) شعر

اشعاری در فراق شهید آیت الله مدنی(ره)

آيت الله مدني هم از ما گوهري بود نظيرش ناياب پير هفتاد و علي رغم مشيب شير كوشائي و سرمشق شباب چون درخشنده شهابي ليكن چه شهابي كه گلاويز سهاب او درخشنده تر از كوكب صبح در شبي تيره تر از شر غراب طاوسي بود...
روايت شعر

روايت

يا محمد ! نفسي سوخته در دل داريم آتشي سرخ و برافروخته در دل داريم يا محمد! شرر آلوده ي عصيان ماييم تشنه تر، خشک تر از ريگ بيابان ماييم يا محمد! همه جز پوچي تکرار نبود چارده قرن، علم بود و علم دار نبود...
دوستي و دوستان در شعر شاعران شعر

دوستي و دوستان در شعر شاعران

از دوستان رسد، همه آفت به دوستان چشم گهر، سفيد ز آب گهر بود «کليم کاشاني» مي توان يک دم، هزاران دوست با خود خصم کرد از پي قطع محبت ، حاجت شمشير نيست «مخلص کاشاني» جز ياد دوست، بر دل نازک...
فصل اشك شعر

فصل اشك

كعبه ي مقصود، كربلاي حسين است مقصدِ معبود، نينواي حسين است ماه محرم رسيد، گريه نمائيد سينه بزن چون مه عزاي حسين است راضي از عشّاق او خداي جهان است زآنكه رضاي خدا، رضاي حسين است پرچم نهضت به بام دهر برافراشت...
آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب شعر

آمد بهار خرم با رنگ و بوي طيب

با نگاهي كوتاه ، توصيف بهار از ديدگاه دو شاعر نامدار ايران زمين يعني رودكي پدر شعر فارسي و لسان الغيب حافظ شيرازي در دو دوره مختلف را بازخواني مي كنيم . شاعراني كه از قرن چهارم تا زمان ما بهار را توصيف...
مثنوي کربلا شعر

مثنوي کربلا

ساربان محمل فرو هل کربلاست اين زمين ميعادگاهي دلرباست کربلا، فخر زمين و آسمان نقطه عطف تطور درجهان کربلا! خون خدا درخاک توست توتياي ديده، خاک پاک توست ديدمت درسجده هاي هر نماز تربتت با قبله در راز ونياز
قطره اي از غدير شعر

قطره اي از غدير

يا علي کاندر غديري آي ناب برکوير سينه امت، بتاب اي ولي الله مطلق درجهان تو زالا آبي وآنها سراب سيزده ماه رجب دربيت حق رخ نمودي همچو مهري بي نقاب اي وصي حضرت ختم رسل باب شهر علم آن عالي جناب
غديرتا کربلا شعر

غديرتا کربلا

چشم تاريخ مانده است به راه مي کند روزگار خيره نگاه دل ايام مي تپد از شوق مي کشد زانتظار گردون، آه سوخته ز آرزو، دل خورشيد درهوس باز مانده ديده ماه فجر بيدار مانده شب، همه شب سرکشيده زشوق صبح پگاه
اشعاري در اغتنام فرصت شعر

اشعاري در اغتنام فرصت

نشنيده اي که زير چناري کدو بني برجست وبر دويد برو بر به روز بيست پرسيد از چنار که توچند روزه اي گفتا چنار عمر من افزون تر از دويست گفتا به بيست روز من از تو فزون شدم اين کاهلي بگوي که آخر زبهر...