مسیر جاری :
راز و نياز با خدا و آثار تربيتى آن در اشعار عرفا
اى جمله بى كسان عالم را كس يك جو كرمت يار من بى كس بس هر كس به كسى و حضرتى مى نازد جز حضرت تو ندارد اين بى كس كس
در هواي ترنم
که بود اين موج، اين طوفان که خراب از چشم دريا برد؟ و شب را از سراشيب سکون، تا اوج فردا برد کدامين آفتاب از کهکشان خود فرود آمد که اين گونه زمين را تا عميق آسمان ها برد صداي پاي رودي بود و در قعر زمان...
ياد ياران شما
دكتر مهدي روشن ضمير از استادان برجسته ادبيات فرانسه و نيز زبان و ادب فارسي در دانشگاه تبريز بود كه قدرش ناشناخته ماند و كمتر كسي از فضايل اخلاقي و توان علمي او آگاه شد .دكتر گيوي مي گويد پس از انتشار كتاب...
راوي کربلا
قهرمان کربلا در شام غوغا مي کند ظالم بيدادگر را خوار و رسوا مي کند خطبه مي خواند که باشد همچنان آتشفشان انقلاب کربلا بنگر که احيا مي کند زينب بيدار دل، آن دختر پاک علي (عليه السلام) خصم را ديوانه و مجنون...
منظومه ناب
به نام خداوند تاج شمال
خداوند ديروز و فردا و حال
به نام خداي عناق و سها
خداوند اکليل و ناهيد و ما!
بداريم منظومه اي بس شگرف
که توصيفش اما نکنجد به حرف
گروهي که در آن نيابي گسست
چو خورشيد باشد...
در هواي ترنم
بانو، شما چقدر لطيفيد، ساده ايد
آيينه ايد، مثل خدا بي افاده ايد
گرميد و زير سايه اتان مي شود نشست
کوهيد، جنگليد، درختان جاده ايد
کوريم اگر نه صفحه ي دفتر سفيد نيست
ايشان نوشته اند، شما شرح داده ايد
دست...
در کوچه باغ شعر
فصل گل و درخت و هزار آمده ست باز
وقت وصال و عشرت يار آمده ست باز
عطر نيايش از لب شب بوست اشکار
طرف چمن نسيم نگار آمده ست باز
دلدادگان سروسهمي را نويد باد
نرگس به گل نشست و بهار آمده ست باز
باري کمال...
گلستانه
قرآن بخوان، تمام جهان گوش ميشود غير از تو هر چه هست فراموش ميشود اي شعلة شگفت حقيقت! چراغ درك پيش تشعشعات تو خاموش ميشود محو حلاي زمزمة آسمانيات داود هم به محض تو مدهوش ميشود قرآن بخوان ـ صراحت...
گفتهای تولید ملی، گفتههایت روی چشم!
باز آقا محضرت عرض ارادت می کنیم آسمان را روشن از شمع ولایت می کنیم گفته ای تولید ملی، گفته هایت روی چشم! باز از سرمایه و از کار ایرانی حمایت می کنیم ما پر از کار مضاعف ،همت افزون تریم
باجهاد اقتصادی،...
تماشاگه راز
مجنون و عيب جو
به مجنون گفت روزي عيبجويي
که پيدا کن به از ليلي نکويي
که ليلي گرچه در چشم تو حوري است
به هر جزيي ز حُسن او قصوري است
ز حرف عيبجو مجنون برآشفت
در آن آشفتگي خندان شد و گفت:
اگر در ديده...