ياد ياران شما
نويسنده: دكتراحمديگيوي
اشاره : دكتر مهدي روشن ضمير از استادان برجسته ادبيات فرانسه و نيز زبان و ادب فارسي در دانشگاه تبريز بود كه قدرش ناشناخته ماند و كمتر كسي از فضايل اخلاقي و توان علمي او آگاه شد .دكتر گيوي مي گويد پس از انتشار كتاب دكتر مهدي روشن ضمير با عنوان « ياد ياران » شعر زير را سرودم و به استاد تقديم كردم :
ديده و دل كرد روشن، ياد ياران شما
اوستادا! ديده و دل هردو قربان شما
چهره تابان انسانيت و آزادگيست
گلشن صدق و صفا، اين طرفه بستان شما
سطرسطرش درس اخلاق است و سرمشق ادب
حرف حرفش پرتو اخلاص و ايمان شما
نامههايش پاس ارزشهاي والا و اصيل
جملههايش بازتاب عشق و عرفان شما
گشته اشك خامه استاد من برشهريار
خاتم و ديباچهاي خوشبر گلستان شما
پردهاي از آرمان و بينش و فرهنگ ماست
نغمه آثار موزون و خوش الحال شما
هست آهنگ نكيسا بردل درد آشنا
نثر نظم آهنگ و شعر شكر افشان شما
گنج بيپايان ايران را غنا بخشيده است
گوهر انديشه و ذوق درخشان شما
اي سخنسالار دانشپرور روشن ضمير!
خامه رايكسو منه دستم به دامان شما
عرصه كن بر بوستان معرفت، گلهاي نو
تا ببالد ميهن از گلهاي خندان شما
ميبرازد خامه، بر آن پنجة سحرآفرين
در خور آيد چامه بر طبع درفشان شما
پس مريدانند و مشتاقان و شاگردان چو من
ديده بر دست شما، دل درگروگان شما
سرفراز از نامهام، آيين كمتر پروري
هست لطفعام و شأن خاص و شايان شما
جلوه ذات شريف و پرتو طبع لطيف
خوش نمايد چهره در آيينهي جان شما
ياد ياران شما خوش باد كان آزادگان
خو جلادادند اين در فروزان شما
همت از فيض لسان الغيب جويداحمدي
گشته زين سان گردعاگوي وثنا خوان شما
شنبهـ پانزدهم خرداد ماه 1372 حسن احمديگيوي
دكتر گيوي مي گويد پس ازاينكه اين قطعه را به محضر مرحوم روشن ضمير تقديم كردم او هم قطعه زير را سرود:
سپاسگزاري از وفاداران
روزگاري گرچه خود آموزگاري بودهام
حاليا من كيستم؟ ـ طفل دبستان شمــا!
به! از آن طبع لطيف و خامه سحر آفرين!
آفرين برآن بيان شكر افشان شما!
اين همه ذوق و صفا را از كجا آوردهاي؟!
وه چه غوغا ميكند مرغ خوش الحان شما!
والدينت اوستادان نخستين بودهاند
گشته زان صهبا لبالب ساغر جان شما!
دانش و ذوق و وفا كمتر به يكجا ديدهام
زان سبب گرديدهام شيدا و حيران شما!
آصفي،همچون ترابي و رضائي و رضا
در صفا و در وفا هستند همسان شما
ورنه هر دانشوري را آن اصالت نيست يانيست
تا شود از هر نظر هم كفو و همشأن شما
من كه شاعر نيستم، شعر تو وادارم نمود
تا شوم از جان و دل هر جا ثناخوان شما
گر دلي از سنگ و گل باشد بكنج سينهاي،
بر سرشوق آورد طبع سخندان شما!
چاوش ار شعري نخواند كاروان بي رونق است
رحمت حق بر وفاداران و ياران شما!
«يادياران» را ستودي، خانهات آبادباد!
گرچه اين هديه نبود و نيست شايان شما
تحفهاي ناقابل است و راستي شرم آوراست
بردن پاي ملخ پيش سليمان شما!
قصه اعرابي است و آن سبوي آب او!
تو خليفه آب دجله شعر و ديوان شما!
«احمدا» گفتن كجا و شعر ناب «احمدي»؟!
احمدائي گفتهام در باغ و بستان شما!
اينكه ميبينيد در دستم، گل است و شعر نيست!
دسته گل آوردهام من از گلستان شما!
همتي خواهي اگر از خواجه شيراز خواه!
كوجلا داده است برجان من و جان شما
سالها در باغ دانش نونهالان كاشتيم
شكر يزدان خويش ببار آمد بدوران شما!
نيك باشد گر ببخشي هر بدي ديدي زما
الوداع، اي مرد دانا، جان به قربان شما!
كرج فرديس تيرماه 1372 مهدي روشن ضمير
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
ديده و دل كرد روشن، ياد ياران شما
اوستادا! ديده و دل هردو قربان شما
چهره تابان انسانيت و آزادگيست
گلشن صدق و صفا، اين طرفه بستان شما
سطرسطرش درس اخلاق است و سرمشق ادب
حرف حرفش پرتو اخلاص و ايمان شما
نامههايش پاس ارزشهاي والا و اصيل
جملههايش بازتاب عشق و عرفان شما
گشته اشك خامه استاد من برشهريار
خاتم و ديباچهاي خوشبر گلستان شما
پردهاي از آرمان و بينش و فرهنگ ماست
نغمه آثار موزون و خوش الحال شما
هست آهنگ نكيسا بردل درد آشنا
نثر نظم آهنگ و شعر شكر افشان شما
گنج بيپايان ايران را غنا بخشيده است
گوهر انديشه و ذوق درخشان شما
اي سخنسالار دانشپرور روشن ضمير!
خامه رايكسو منه دستم به دامان شما
عرصه كن بر بوستان معرفت، گلهاي نو
تا ببالد ميهن از گلهاي خندان شما
ميبرازد خامه، بر آن پنجة سحرآفرين
در خور آيد چامه بر طبع درفشان شما
پس مريدانند و مشتاقان و شاگردان چو من
ديده بر دست شما، دل درگروگان شما
سرفراز از نامهام، آيين كمتر پروري
هست لطفعام و شأن خاص و شايان شما
جلوه ذات شريف و پرتو طبع لطيف
خوش نمايد چهره در آيينهي جان شما
ياد ياران شما خوش باد كان آزادگان
خو جلادادند اين در فروزان شما
همت از فيض لسان الغيب جويداحمدي
گشته زين سان گردعاگوي وثنا خوان شما
شنبهـ پانزدهم خرداد ماه 1372 حسن احمديگيوي
دكتر گيوي مي گويد پس ازاينكه اين قطعه را به محضر مرحوم روشن ضمير تقديم كردم او هم قطعه زير را سرود:
سپاسگزاري از وفاداران
روزگاري گرچه خود آموزگاري بودهام
حاليا من كيستم؟ ـ طفل دبستان شمــا!
به! از آن طبع لطيف و خامه سحر آفرين!
آفرين برآن بيان شكر افشان شما!
اين همه ذوق و صفا را از كجا آوردهاي؟!
وه چه غوغا ميكند مرغ خوش الحان شما!
والدينت اوستادان نخستين بودهاند
گشته زان صهبا لبالب ساغر جان شما!
دانش و ذوق و وفا كمتر به يكجا ديدهام
زان سبب گرديدهام شيدا و حيران شما!
آصفي،همچون ترابي و رضائي و رضا
در صفا و در وفا هستند همسان شما
ورنه هر دانشوري را آن اصالت نيست يانيست
تا شود از هر نظر هم كفو و همشأن شما
من كه شاعر نيستم، شعر تو وادارم نمود
تا شوم از جان و دل هر جا ثناخوان شما
گر دلي از سنگ و گل باشد بكنج سينهاي،
بر سرشوق آورد طبع سخندان شما!
چاوش ار شعري نخواند كاروان بي رونق است
رحمت حق بر وفاداران و ياران شما!
«يادياران» را ستودي، خانهات آبادباد!
گرچه اين هديه نبود و نيست شايان شما
تحفهاي ناقابل است و راستي شرم آوراست
بردن پاي ملخ پيش سليمان شما!
قصه اعرابي است و آن سبوي آب او!
تو خليفه آب دجله شعر و ديوان شما!
«احمدا» گفتن كجا و شعر ناب «احمدي»؟!
احمدائي گفتهام در باغ و بستان شما!
اينكه ميبينيد در دستم، گل است و شعر نيست!
دسته گل آوردهام من از گلستان شما!
همتي خواهي اگر از خواجه شيراز خواه!
كوجلا داده است برجان من و جان شما
سالها در باغ دانش نونهالان كاشتيم
شكر يزدان خويش ببار آمد بدوران شما!
نيك باشد گر ببخشي هر بدي ديدي زما
الوداع، اي مرد دانا، جان به قربان شما!
كرج فرديس تيرماه 1372 مهدي روشن ضمير
منبع:http://www.ettelaat.com
ارسال توسط کاربر محترم سایت :hasantaleb
/ج