راوي کربلا
زينب؛ قهرمان کربلا
قهرمان کربلا در شام غوغا مي کند
ظالم بيدادگر را خوار و رسوا مي کند
خطبه مي خواند که باشد همچنان آتشفشان
انقلاب کربلا بنگر که احيا مي کند
زينب بيدار دل، آن دختر پاک علي (عليه السلام)
خصم را ديوانه و مجنون چو زهرا مي کند
ظلم و جور دشمنان مکتب اسلام ناب
از تريبون جفا و ظلم، افشا مي کند
مي نمايد فاش او اسرار عاشوراي عشق
خون دل ها را روان از چشم اعدا مي کند
او به ما آموزش درس شهادت مي دهد
چشم ها را رنگ خون مانند صهبا مي کند
مي کند افشا فداکاري ياران حسين (عليه السلام)
زنده از نو، راه و رسم مير بطحا مي کند
مي کند رسوا يزيد کافر و ابن زياد
خلق را از بهر نهضت ها، مهيا مي کند
با قدي خم، شامگاه روز عاشوراي عشق
نيمه ي شب خوش نماز عشق بر پا مي کند
مي کند با حضرت محبوب او راز و نياز
خون حق را در ره معشوق اهدا مي کند
دختر شيرخدا، افشاگر ظلم و جفا
زنده و احيا، راه و رسم يکتا مي کند
او سخن ها گويد از بازيگران دشت خون
زين فداکاري جهان را مات و شيدا مي کند
مي سرايد شعر سرو واژگون بزم عشق
ياد اکبر، نوگل رعناي ليلا مي کند
مي زند فريادها از لاله هاي کربلا
اين سخن را منعکس تا عرش اعلا مي کند
با برادر عهد بسته، گوئي از روز ألست
فاش اسرار حسيني تا ثريا مي کند
عاشقا! گر تشنه لب باشي، علمدار رشيد
او کوير غم برايت مثل دريا مي کند
مي نمايد فاش سرّ انقلاب کربلا
علّت اين نهضت خونين هويدا مي کند
مبتلاي دردر و رنج و غم حسين بن علي (عليه السلام)
زندگي را از برايت نيک و زيبا مي کند
«باقر» خونين جگر، فريادها زد يا حسين!
ياد تو آلام و دردم را مداوا مي کند
نغمه هاي پيروزي
بار ديگر مثنوي ها گل نمود
باز ياد نغمه بلبل نمود
اي عزيز دل، گل زهرا، حسين
عقل کل را اي حسين، نور دو عين
گر حسين بن علي، مثل گل است
زينب مظلومه، او را بلبل است
حبّذا در صبحگاه روز عشق
خواند زينب نغمه ي پيروز عشق
از قيام پاکت اي خون خدا
کاخ ظلم و جور را کردي فنا
خواهرت بنگر که بي يار آمده
از غم هجران، گرفتار آمده
آه اندر کوفه و شام بلا
خطبه هاي جانفزا کرده ادا
همچو بلبل کرده بر پا شور و شين
در عزاي زاده زهرا، حسين
دوش اندر مجلس ابن زياد
آبروي آن لعين داده به باد
خطبه اي کرده ادا در شهر شام
نيک او پاشيده بذر صد قيام
باز بلبل نغمه اي آغاز کرد
او به کاخ ظلم، کشف راز کرد
خوش سخن گفت از قيام کربلا
از حسين، آن شاهد را خدا
داده از ياران حق، داد سخن
گشته خونين صحن گلزار و چمن
گر چه ظالم بود در دنيا، امير
کرد زينب دشمن حق، سر به زير
او سخن گفت از گلستان شفق
تا ابد پيروز باشد راه حق
عمر باطل در جهان پايان رسد
فصل حاکم گشتن قرآن رسد
گر چه دشمن، ظلم و کين بسيار کرد
خصم يزدان، ترک ننگ و عار کرد
ليک از الطاف ذات کردگار
آمده هنگامه ي فتح نگار
مکتب حق تا ابد پاينده است
مهر و ماهش تا ابد تابنده است
گفت «باقر» يا حسين! ديوانه ام
گر تو شمعي، من چنان پروانه ام
زينب است!
آن که کاخ ظالمان را کرد ويران، زينب است
عالمي را خطبه هايش کرد حيران، زينب است
کرد رسوا با سخن هايش ببين ابن زياد
آنکه دشمن را کرد زار و پريشان، زينب است
آنکه در کاخ سياه ظلم و تاريک يزيد
کاخ ظلم و جور و کين را کرد ويران، زينب است
آنکه طاغوت سيه کار دغل رسوا نمود
آنکه افشا کرد اسرار شهيدان، زينب است
دختر زهراي اطهر، دخت پاک مرتضي
آنکه دارد حشمت و جاه سليمان، زينب است
بعد زهرا، دختر ختم رسولان در جهان
آنکه باشد رهنماي خيل نسوان زينب است
انقلاب کربلا را آبياري کرده او
آنکه با خون دل و با اشک چشمان، زينب است
کرد احيا در جهان با خطبه ها، اسلام ناب
آنکه رسوا کرد ظلم و جور و طغيان، زينب است
گير الهام از کلامش راه نيکوي فلاح
آنکه برانداخت راه و رسم عصيان، زينب است
راز «ثارالله» را او در جهان افشا نمود
«باقر» دلداده! خصم خيل شيطان، زينب است
اشک خواهر
امشب از هر ناله اي خون مي چکد
خون ز پيکرهاي گلگون مي چکد
امشب از هر آشيانه ناله اي است
ناله از سوز و گداز لاله اي است
امشب اندر دل شرر انداختند
حصر بشکستند و بر دل تاختند
امشب از هر ناله سوزي شد بلند
شعله عالم فروزي شد بلند
امشب اين دل با افق دمساز نيست
شام طولاني و خواب ناز نيست
امشب از هر خانه اي خون مي چکد
خون نه از خانه، ز گردون مي چکد
چشم ها محو عروج لاله ها
ديده محو خاک تا بي انتها
ناله از زخم دل پروانه هاست
ناله از پرواز مرغ از خانه هاست
واي امشب هر دلي باراني است
غصه اي بر کنج دل مهماني است
واي مرغ سينه ها زخمي شده است
چشمه ي آيينه ها زخمي شده است
شيهه ي اسبان ضربت خورده بين
کودکان بي کس و افسرده بين
واي بر دل ضربه ي کاري زدند
ضربه بر مزد پرستاري زدند
واي من، اينجا چه خاک ماتم است
بار بر بار است و ماتم بر غم است
مادري بر نعش فرزندش به خاک
خون فرو مي ريزد از دل دردناک
آن طرف تر خيمه ها در آتش است
جلوه ي پستي قومي سرکش است
اين ميان، انصاف و مردي مرده است
خيل نابخرد، مروت برده است
صبر تا کي، بردباري تا به کي
واي من، تيمار داري تا به کي
آه امشب بر دلم سوزي نماند
کس به تسکين دلم شعري نخواند
وارث يک زخم کاري گشته ام
تا سر کوي تو جاري گشته ام
غم مرا در انحصار خود گرفت
ديده و دل را شکار خود گرفت
غم فرود آمد و بر دل بار شد
بار بر بار آمد و انبار شد
غم که با اين سينه هم بازار گشت
عشق آمد، خيمه زد دل، يار گشت
عشق در عشق آمد و بازار ما
رونقي بخشيد و برکت کار ما
عشق مولامان، رواق منظز است
حصر نشناسد، ز حد بالاتر است
عشق او مرهم نه زخم دل ست
فخر يابد هر که عشقش شامل ست
هر که عشقش نيست بر سر، مردنيست
حاصل عمرش، به غير از درد نيست
عشق؛ يعني با حسين فاطمه
جان فدا، لب تشنه اندر علقمه
عشق؛ يعني خويش را نشناختن
چون علي اکبر به ميدان تاختن
عشق؛ يعني شور هفتاد و دو مرد
جان فدا، با خيل نااهلان نبرد
شور هفتاد و دو سر نشناخته
کآتشي بر قلب دون انداخته
عشق مولا، نور وحدانيت است
رسم مردي، راه انسانيت است
عشق او رونق دهد بازار را
روح مي بخشد دل بيمار را
عشق او بر هر دلي منزل گرفت
جاي جايش لطف حق شامل گرفت
عشق او سرچشمه آزادگي ست
راه پيروزي ست، شرط بندگي ست
عشق او؛ يعني مسلمان زيستن
زندگي را شهد عشق آميختن
عشق او؛ يعني سراسر کربلا
جاي جاي اين زمين و خاک ما
کربلا، منزلگه تعليم خلق
خلق را پرهيز از تزوير و دلق
کربلا و عشق بهتر زيستن
نزد هفتاد و دو گوهر زيستن
کربلا و گوي سبقت داشتن
بيرق آزادگي افراشتن
کربلا و شهد وصلت تا بهشت
گوي سبقت تا پگاه سرنوشت
کربلا و خيمه هاي سوخته
کودکاني چشم بر ره دوخته
کربلا و غيرت مردانگي
معني عشق و طريق زندگي
کربلامان مهد عشق آموزي است
خط سير سرخ تا پيروزي است
کربلا ما مانده ايم و يک نگاه
يک نگاه خسته تا آن سوي راه
کربلا مائيم و يک وامانده دل
يک نگاه بي تبسم روي گل
کربلا مائيم و يک زخم عجين
يک سر شوريده و يک دشت کين
کربلا مائيم و يک ماتم سرا
دست تنها و توکل بر خدا
کربلا مائيم و يک سوز و گداز
فرقت و تنهايي و راز و نياز
پشتم از فرقت فرو افتاده است
غم مرا اينجا زمين بنهاده است
ديده از خون جگر تر مي کنم
بي حسين امشب به دل سر مي کنم
آسمان هم رنگ ماتم سينه اش
نيست گلچرخش، شکست آيينه اش
ماه هم قامت خميده در تب است
هر دلي تنها نشستن مطلب است
بر هوا مرغي به طنازي نماند
کودکان را فرصت بازي نماند
اشک جاري در نگاه کودکان
ناله ها برخاسته تا آسمان
خيمه ها در شعله مي سوزد هنوز
کودکي چشمش به در دوزد هنوز
ديده اش اين سو و آن سو مي رود
لاجرم از خيمه بيرون مي دود
مام را مي خواهد و مي خواندش
شعله اي بر چرخ گردون ماندش
او پدر مي خواهد و باور نداشت
ساربانش بي سر است و سر نداشت
زينب امشب بي برادر مانده است
کاروان رفته است و او جا مانده است
زينب امشب بي برادر سر کند
خون بريزد، ديدگان را تر کند
زينب امشب بي کس و غمخوار ماند
باز پرپر گشت و او بي يار ماند
آه زينب، آسمان ها را گرفت
تندر بي باک صحرا را گرفت
آه او، بغض گلو را مي شکافت
حصر دل در روبرو را مي شکافت
ناله اش تا آسمان ها سر گرفت
ديدگانش هر کراني پر گرفت
مي شکافند ناله او سنگ هم
غم فزايد هر دل دلتنگ هم
کربلا امشب، حسين من کجاست ؟
او کجا رفته ست، دست من جداست!
دست او دامان گردون چنگ زد
آسمان ها را از آهش رنگ زد
تا بيابد آنچه را گم کرده او
آنچه وقف خيل مردم کرده او
تا بيابد چون خودي ماتم زده
ديگري افزون تر از خود غم زده
تا بيابد سينه اي منقوش تر
سينه اي سوزنده تر، پر جوش تر
زينبم، داغ برادر مي کشم
سوز او بر سينه و سر مي کشم
زيباترين قيام
دل من باز ياد اربعين کرد
از اين غم قلب امت را حزين کرد
حسين بنگر قيامي بس متين کرد
قيامي خون فشان و آتشين کرد
نظر کن زاده ي زهراي اطهر
نگر گلگون همه خاک زمين کرد
زمين کربلا را کرد خون فام
نبردي با تمام اهل کين کرد
ببين قربان به راه حضرت دوست
علي اکبرش آن مه جبين کرد
نگر اسلام ناب، احيا نموده
شکست خويش را دشمن يقين کرد
فداکاري به راه پاک محبوب
حسين بن علي، صبح و پسين کرد
به روز پاک عاشوراي خونين
جنايت ها ببين شمر لعين کرد
قيام کربلاي خون فشانش
ببين ارشادها تا واپسين کرد
به دشت نينوا آن عاشق دوست
حسين، جان را فداي راه دين کرد
قيامي کربلا در روز عاشور
تماشا کن که آن مرد امين کرد
ببين قربان به راه پاک يزدان
علي اصغر آن نيکو جبين کرد
ز خون خويش دشمن کرد رسوا
جهان را همچنان خلد برين کرد
به اوج آسمان عشق آن روز
عزا برپا نگر روح الامين کرد
تماشا کن قيام پور زهرا
خدا بر وي هزاران آفرين کرد
عزيزان را به راه دوست قربان
ميان کارها زيباترين کرد
شهيد راه يزدان با قيامش
که زنده راه ختم المرسلين کرد
حسين با انقلاب خويش هموار
ره حق از براي مسلمين کرد
نمود او مکتب اسلام، احيا
کسي ديگر نه کاري اين چنين کرد
شنيدم خطبه هاي ناب زينب
دلم ياد اميرالمؤمنين کرد
به کاخ شوم جلاد سيه روز
به پا او خطبه اي پاک و وزين کرد
نظر کن خطبه سجاد در شام
شکست دشمن دين را قرين کرد
بنال اي «باقر» ديوانه از غم
غم او قلب عاشق را غمين کرد.