در کوچه باغ شعر

فصل گل و درخت و هزار آمده ست باز وقت وصال و عشرت يار آمده ست باز عطر نيايش از لب شب بوست اشکار طرف چمن نسيم نگار آمده ست باز دلدادگان سروسهمي را نويد باد نرگس به گل نشست و بهار آمده ست باز باري کمال سجده و تسبيح غنچه ها گلبوته ها و سبزه به بار آمده ست باز
پنجشنبه، 24 فروردين 1391
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در کوچه باغ شعر

در کوچه باغ شعر
در کوچه باغ شعر


 






 

بهار و يار
 

شاعر:ابوالفضل دادا (تبريز)

فصل گل و درخت و هزار آمده ست باز
وقت وصال و عشرت يار آمده ست باز

عطر نيايش از لب شب بوست اشکار
طرف چمن نسيم نگار آمده ست باز

دلدادگان سروسهمي را نويد باد
نرگس به گل نشست و بهار آمده ست باز

باري کمال سجده و تسبيح غنچه ها
گلبوته ها و سبزه به بار آمده ست باز

عمري پي اش اسيرم و يارم به پاي خويش
مانند سايه زير چنار آمده است باز

شوق پرندگي
 

حسن قدرت آبادي (تهران)

کوه شکوهمند و سبز
دست مناجات زمين

پر شده درياي بزرگ
موج به موج از يقين

وقت نماز عشق، گل
ز بند غنچه رسته است

سرو در آستان او
قامت عشق بسته است

همقدم چشمه روان
جاري و جويبار شو

حرف شکفتگي چو باغ
زمزمه کن، بهار شو

بيا به بلبل اسير
شوق پرندگي ببخش

کوچه به کوچه با بهار

سفر
 

اکرم رئيسي (اصفهان)

سال ها مي گذرد
ليک از يار سفر کرده من
خبري هرگز نيست
مي گذرد از جلوي چشمانم
خاطرات سبزش
از غم دوري او
به کجا بايد رفت؟
نه چراغي، نه نگاهي که بگويد از عشق
که بنالد زغم هجر و سفر
زيرا اين سقف حيات
مي زنم فريادي
من ز يار خوبم
کرده باشم يادي

بي صداترين صدا، عشق
 

رضا خواجوي (دزفول)

توي شهر بي صدايي، بي صداترين صدا عشق
توي خاک غربت و غم، با همه کس آشنا عشق

با تموم خستگي ها، با همه شکستگي ها
بهترين پناه و ياور براي اين آدما عشق

ميون اين همه دشمن، ميون کينه و نفرت
توي اين نامردمي ها، اون رفيق بي ريا عشق

وقتي که براي آدم معني شده ابهام
توي بهت حرف و واژه بهترين نام خدا، عشق

ميون جاده غربت، توي راه بي کسي ها
بهترين پناه براي، خستگي عابرا، عشق

وقتي که سکوت و گريه، توي قلب آدما هست
توي سکوت قلب خسته، اون صداي آشنا، عشق

تبسم
 

هوشنگ هوشنگي (تهران)

لحظه تجسم بهار شد
و رقص برگ
لحظه شکوه آب و آينه
موسم خروش و اشک ابر
باز شد دوباره دفتر بهار
تازه شد حديث سبز روزگار
جان گرفته فرصت دعا
مي رود دعاي تو، دعاي من
به آسمان
جسم زندگي، گرفته جان!
لحظه تبسم است!

سبز
 

محمد رحيمي(رامهرمز)

يک نفر آمده دنياي مرا سبز کند
خواب و بيداري و روياي مرا سبز کند

پلک چشمان تر پنجره را بگشايد
سمت دلگير تماشاي مرا سبز کند

سيب لبخند به لب هاي تو آويزد و بعد
فصل نمناک غزل هاي مرا سبز کند

بعد از آن، هي هي تنهايي چوپاني دل
کسي آمد نفس ناي مرا سبز کند

عند ليبانه سخن ساز کند کلک مرا
طبع شيرين شکر جاي مرا سبز کند

کسي از نسل اقاقي، کسي از جنس بهار
يک نفر آمده دنياي مرا سبز کند

منبع:نشريه خانواده، شماره 394



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.