مسیر جاری :
با شهيدان وطن
اي خيره به خويشتن جهان کرده خود را به زمانه داستان کرده سرمايه زندگي به کف، رفته سوداي شرف به نقد جان کرده پيمان وفا به خلق و حق بسته اين عهد به هر دو توأمان کرده گلبوسه مهر را بر اين داده گلنغمه عشق...
آذربايجان
جلوه گاه عشق و ايمان، مسکن آزادگان افسر ملک کيان، اي خاک آذربايجان چيره دستي کرده در طرح تو نقاش ازل روضه رضوان ز رشکت کرده آذرها به جان آباي چشمه سارانت همه زمزم صفت دامن کوه سهندت دلگشاتر از جنان
پهلوانان...
ايران و روح ايراني
درود باد به ايران و روح ايراني به مهرورزي و نيکي و پاکداماني به شور و شادي و آزادگي و علم و هنر به سرزمين جهان بيني و جهان باني به مهر و ماه جهانتاب و اختران سپهر که کرده اند بر اين پهنه پرتوافشاني...
ايران من
ايرانم، اي از خون ياران، لاله زاران اي لاله زار بي خزان، از خون ياران ايرانم، اي معشوق ناب، اي ناب ناياب وي عاشقانت بي شمار بي شماران يک چشم تو خندان و يک چشم تو گريان چون شادخواران در کنار سوگواران
ايران...
ايران ديروز، ايران فردا
از چيست که اين ابر تيره خاست؟ وين تيرگي مهر از کجاست؟ اين ابر فشانده دود و دم آوخ به ندانم که از چه خاست؟ بارد همه بر خاک نفت و قير اين بارش آن ابر ديوساست پهناي جهان داشت روشني آن پهنه روشن، سيه چراشت؟...
اي وطن
دوست دارم سرزمينم را آسمان آبي ايران زمينم را دوست دارم با تو بودن را عشق را، پرواز را، شوق سرودن را بالهايم بالهاي عشق و آغاز است در نمازم شوق پرواز است آسمان، سجاده راز و نياز من کهکشان هم اقتدا کرده...
امام علي (ع) و ايران
گيرم که آفتاب جهان ذره پرور است اين بس مرا که سايه مهر تو بر سر است دولت به کام و محنت گردون حرام باد تا ساغرت به گردش و تا مي به ساغر است نوش لب است و سايه مشکين، نقاب زلف يا آب...
اصفهان
خرّما شهر سپاهان ب چنان زيب و نمود آن هواي مشک ساي و آن فضاي مشکسود بر هواي مشک سايش بي دريغ از من سلام بر فضاي مشک سودش بي شمار از من درود بس خوش آمد در سپاهان جلوه خرم بهار خاصه در هنگام فروردين،...
اشعاری در توصیف شهید صیاد شیرازی
در سفر عاشقي، هر كه سبكبارتر قافله عشق را قافله سالارتر گر به تولاي دوست، جان بفشاني نكوست هديه به جانان رواست، هر چه سزاواتر هر كه به طوفان عشق، سينه به دريا زند گوهر اسرار را هست خريدارتر
بر در دل...
عروج خونین
اي دوست يک دم از ره غمخواري سر کن حديث عشق و وفاداري يادآور اين بلاکش دوران را بگذار پا به ديده ام از ياري تا آگهي از حال دلم يابي تا گويمت ز درد گرفتاري بنگر که دامنم شده چون دريا چهرم ز اشک خون شده...