با شهيدان وطن
شاعر: گلشن کردستاني
اي خيره به خويشتن جهان کرده
خود را به زمانه داستان کرده
سرمايه زندگي به کف، رفته
سوداي شرف به نقد جان کرده
پيمان وفا به خلق و حق بسته
اين عهد به هر دو توأمان کرده
گلبوسه مهر را بر اين داده
گلنغمه عشق را، از آن کرده
در قلب سياهي و سکوت شب
هر گاه که رو، به آسمان کرده
در بارگه خدا، ز سوز دل
يک قطره اشک، ترجمان کرده
از خلق گسسته و، ملک آسا
در حضرت لامکان، مکان کرده
با خوي فرشتگي، به کار خلق
مبهوت ز خويش، انس و جان کرده
با گوهر معرفت، دل و جان را
از بهر نثار بحر و کان کرده
چون طاير عرش، در حريم دوست
پرواز نموده، آشيان کرده
از بهر عروج در مقام حق
جان را به دو دست، نردبان کرده
از قول خدا و گفت پيغمبر
هر نکته نغز را بيان کرده
از کار و جهاد خويشتن راضي
پيغمبر آخرالزمان کرده
هر شب به نماز و اخترافشاني
جاري ز دو چشم کهکشان کرده
پُر کرده مصاف از گل تکبير
ميدان را، که گل نشان کرده
با شوق به جبهه رفته جان افشان
با شادي، ترک خانمان کرده
در بستان و هويزه، خونين شهر
ايران را نام، جاودان کرده
در دجله، وضو گرفته با شادي
مؤمن را جمله شادمان کرده
آنگه شده، زي جزيره مجنون
گيتي انگشت در دهان کرده
آن مدعي توان و يارا را
با ياري عزم، ناتوان کرده
تکريتي بعث تيره دل، صدام
اسلام عزيز را نشان کرده
از ابن زياد يادگارست او
ياد از اجداد و خاندان کرده
نامردمي است خوي اين نامرد
از مردي و مردمي، کران کرده
ضامن شده سفلگان گيتي را
رسوايي خويش را ضمان کرده
شاديم که سر به سر ضرر ديده
صد شکر که يکي به يک، زيان کرده
ايراني، آبداده پولاد است
هر سختي دهر، امتحان کرده
در طي قرون، چه قهرمانيها
کاين خلق بزرگ قهرمان کرده
از دشمن تيره دل، هزاران بار
سرها بس بر سر سنان کرده
در قلب سياه خصم بنشسته
هر تير که خرج هر کمان کرده
زودا بينم به دفع اين فتنه
ايران را رشک گلستان کرده
خونين شهر است باز خرم شهر
بستان را باز، بوستان کرده
ايران جدا ز فتنه طاغوت
رخساره به رنگ ارغوان کرده
گلبانگ محمدي بدو جان داد
اسلامش غيرت جنان کرده
اميد که روز و روزگاري نو
روشن اين ملک باستان کرده
غمگينان جمله شادمان گشته
ناکامان، جمله کامران کرده
جان برخي(1) آن کسي که جان از عشق
در حضرت دوست، ارمغان کرده
خود را به زمانه داستان کرده
سرمايه زندگي به کف، رفته
سوداي شرف به نقد جان کرده
پيمان وفا به خلق و حق بسته
اين عهد به هر دو توأمان کرده
گلبوسه مهر را بر اين داده
گلنغمه عشق را، از آن کرده
در قلب سياهي و سکوت شب
هر گاه که رو، به آسمان کرده
در بارگه خدا، ز سوز دل
يک قطره اشک، ترجمان کرده
از خلق گسسته و، ملک آسا
در حضرت لامکان، مکان کرده
با خوي فرشتگي، به کار خلق
مبهوت ز خويش، انس و جان کرده
با گوهر معرفت، دل و جان را
از بهر نثار بحر و کان کرده
چون طاير عرش، در حريم دوست
پرواز نموده، آشيان کرده
از بهر عروج در مقام حق
جان را به دو دست، نردبان کرده
از قول خدا و گفت پيغمبر
هر نکته نغز را بيان کرده
از کار و جهاد خويشتن راضي
پيغمبر آخرالزمان کرده
هر شب به نماز و اخترافشاني
جاري ز دو چشم کهکشان کرده
پُر کرده مصاف از گل تکبير
ميدان را، که گل نشان کرده
با شوق به جبهه رفته جان افشان
با شادي، ترک خانمان کرده
در بستان و هويزه، خونين شهر
ايران را نام، جاودان کرده
در دجله، وضو گرفته با شادي
مؤمن را جمله شادمان کرده
آنگه شده، زي جزيره مجنون
گيتي انگشت در دهان کرده
آن مدعي توان و يارا را
با ياري عزم، ناتوان کرده
تکريتي بعث تيره دل، صدام
اسلام عزيز را نشان کرده
از ابن زياد يادگارست او
ياد از اجداد و خاندان کرده
نامردمي است خوي اين نامرد
از مردي و مردمي، کران کرده
ضامن شده سفلگان گيتي را
رسوايي خويش را ضمان کرده
شاديم که سر به سر ضرر ديده
صد شکر که يکي به يک، زيان کرده
ايراني، آبداده پولاد است
هر سختي دهر، امتحان کرده
در طي قرون، چه قهرمانيها
کاين خلق بزرگ قهرمان کرده
از دشمن تيره دل، هزاران بار
سرها بس بر سر سنان کرده
در قلب سياه خصم بنشسته
هر تير که خرج هر کمان کرده
زودا بينم به دفع اين فتنه
ايران را رشک گلستان کرده
خونين شهر است باز خرم شهر
بستان را باز، بوستان کرده
ايران جدا ز فتنه طاغوت
رخساره به رنگ ارغوان کرده
گلبانگ محمدي بدو جان داد
اسلامش غيرت جنان کرده
اميد که روز و روزگاري نو
روشن اين ملک باستان کرده
غمگينان جمله شادمان گشته
ناکامان، جمله کامران کرده
جان برخي(1) آن کسي که جان از عشق
در حضرت دوست، ارمغان کرده
پي نوشت ها :
1- فدا