شرح اجمالي روند جنگ تحميلي از آغاز تا پايان
پيروزي انقلاب اسلامي در بهمن ماه 1357 و حاكميت نظام جمهوري اسلامي در ايران وضعيت تازهاي را در منطقه و جهان پديد آورد. خروج ايران از زير سايه بلوك غرب در نظام دو قطبي و اعلام استقلال كامل در نظام بينالمللي و خروج از دايرهوار بستگان امريكا در همسايگي شوروي، محسوسترين تبعات اين انقلاب بود. رهايي يك ملت از وابستگي و كسب استقلال و آزادي در مهمترين منطقه نفتخيز جهان - كه دولتهاي آن فاقد مشروعيت مردمي بودند
- ارائه ايدئولوژي جديد براي مبارزه با اسرائيل در وضعيتي كه ايدئولوژيهاي گذشته ناتواني خود را براي مقابله با اسرائيل نشان داده بودند، بخشي از عواقب پيروزي انقلاب اسلامي ايران بود كه نظام بينالملل نميتوانست در مورد آن بدون واكنش باقي بماند. خصوصاً از امريكا و همپيمانان منطقهاي آن در خاورميانه، بيشترين برخوردها انتظار ميرفت.
بروز بحرانهاي متعدد و گسترده و پي در پي داخلي، افزايش حضور ناوهاي آمريكايي در خليجفارس و تشكيل ناوگان پنجم دريايي امريكا به منظور پر كردن خلأ قدرت در اين منطقه بعد از سقوط ژاندارم منطقه (شاه ايران)، تشكيل "نيروي يك صد و ده هزار نفري واكنش سريع" در ارتش امريكا به منظور حضور سريع در مناطق ويژه، فعاليت جديد نيروهاي امريكايي در پايگاههاي نظامي كشور تركيه در همسايگي ايران و پذيرش شاه در امريكا، هركدام تهديدي از سوي امريكا عليه ايران اسلامي محسوب ميشد. جدي بودن اين تهديدات به خصوص با حمله امريكا به ايران در صحراي طبس -كه به شكست امريكاييها انجاميد ـ و با حمايت از كودتاي نوژه - كه در آستانه وقوع كشف گرديد - آشكار شد.
از سوي ديگر، حكومت عراق كه امضاي قرارداد 1975 الجزاير را تحميل بر خود ميدانست و همواره در پي فرصت بود كه به هر نحو ممكن از عملي شدن آن شانه خالي كند گرايش به سمت غرب را آغاز كرده بود. مراودات ديپلماتيك جديد سران حكومت عراق با حاكمان عربستان سعودي در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، بركناري "حسن البكر" رئيس جمهوري عراق و جايگزين شدن صدام حسين به جاي وي اندكي پس از پيروزي انقلاب، تيره شدن روابط عراق با سوريه پس از بركناري حسن البكر، تصفيه دروني حزب بعث و اعدام عناصر برجسته حزب كمونيست عراق، همگي نشاندهنده تغيير جهت حزب بعث عراق به سمت غرب بود. در اين حال حكومت عراق با اخراج رهبر انقلاب اسلامي ايران از عراق در آبان 1357، همچنين پس از انقلاب ايران با اعدام روحانيان مبارز عراق از جمله آيتالله سيد محمد باقر صدر و اخراج ايرانيان مقيم عراق، آموزش و تسليح گروههاي موسوم به خلق عرب در خوزستان دشمني خود را با انقلاب اسلامي آشكار ميساخت. هدف اين اقدامات حكومت عراق، دامن زدن به جنگ سرد عليه ايران اسلامي تلقي ميشد. از همان اوايل تشكيل نظام اسلامي در ايران، اوضاع استانهاي هم مرز با عراق بحراني شد و از خوزستان تا آذربايجان غربي دست خوش حوادثي گرديد كه گروههاي ضدانقلاب داخلي با حمايت عراق و يا عناصر عراقي تبار ايجاد ميكردند. ارتش عراق نيز دور از صحنه نبود، بلكه با اقدامات مهندسي منطقه را براي شروع نبردي سنگين آماده ميكرد و در اين حال با تجاوزات زميني، هوايي و دريايي و با راه انداختن جنگ رواني عليه ايران، قدرت واكنش قواي ايران را ميآزمود و معابر وصولي مناسب را براي آغاز هجوم سراسري شناسايي ميكرد.
در مقابل، نظام نوپاي جمهوري اسلامي كه هيچ انديشه فرامرزي به جز صدور فرهنگ انقلاب اسلامي نداشت، در همان روزهاي آغازين انقلاب به سرعت از توان نظامي خود كاست، مستشاران نظامي امريكايي را از كشور اخراج كرد، از پيمان نظامي و منطقهاي "سنتو" خارج شد، قرارداد خريد زيردريايي و آواكس را با كشورهاي آلمان و امريكا لغو كرد، سقف پرسنل ارتش را از پانصد هزار تن به نصف تقليل داد و دوره خدمت وظيفه را از دو سال به يك سال كاهش داد. اين وضعيت تا گذشت شش ماه پس از انقلاب ادامه داشت، اما پس از بروز چندين بحران در شش ماهه اول انقلاب - كه آخرين آن، بحران بزرگ پاوه بود و پس از اين كه امريكاييها شاه را پذيرفتند، اقدامات بازدارنده به مرور آغاز شد. تشكيل سپاه پاسداران و شروع تحول در ارتش و بازسازي آن - كه از همان روزهاي اول انقلاب آغاز شده بود - بخشي از اين اقدامات بازدارنده محسوب ميشد. افزايش خدمت سربازي از 12 ماه به 18 ماه و واگذاري فرماندهي كل قوا به رئيس جمهور وقت - كه افزايش انسجام تشكيلات نظمي را در پي داشت و ميتوانست موجب هماهنگي قواي لشكري و كشوري شود - نيز بخش ديگري از اقدامات بازدارنده ايران به شمار ميرفت. به موازات اين تلاشها، تصرف سفارت خانه امريكا در تهران، بسياري از برنامههاي ضدامنيتي امريكا عليه ايران را فاش كرد و اسناد به دست آمده از آن، ضمن آن كه عوامل داخلي امريكا را كه نقشهاي مهمي در تكميل توطئه امريكا عليه ايران داشتند، افشا كرد، بسياري از تهديدات را نيز برطرف كرد. اين اقدامات با كشف كودتاي نوژه تكميل گرديد.
البته اقدامات بازدارنده ايران در حدي نبود كه مانع از هجوم سراسري ارتش عراق به خاك ايران شود. در اين وضعيت، قواي مسلح نوپاي ايران با بحرانهاي داخلي درگير بودند. بحرانهايي كه حتي بخشهايي از استانهاي غربي كشور را به ميدان جنگهاي پارتيزاني تبديل كرده بود. ارتش و سپاه هر دو براي مقابله با ضدانقلاب مسلح درگير بودند، امّا مسئوليت اصلي مقابله با جنگ رواني، آشوب، ترور، ارعاب مردم و شهادت عناصر شاخص انقلاب، متوجه سپاه بود و عملاً عمده توان سپاه را به خود مشغول كرده بود و سپاه با گسترش توان خود در سراسر كشور به حفظ امنيت شهرها، روستاها، جادهها و بسياري از مناطق مرزي ميپرداخت. به اين ترتيب، در برابر معابر وصولي ارتش عراق كمتر از 20 درصد توان موجود قواي مسلح ايران به كار گرفته شده بود و بقيه در ساير نقاط كشور در حال برقراري نظم و حفظ امنيت بودند. طراحي كودتاي نوژه نيز در ارتش ايران - كه در حال تحول از ارتش شاهنشاهي به ارتش جمهوري اسلامي بود - نقش تخريبي بسياري داشت و موقعيت ارتش را - كه به علت تدبير غلط شاه در کوران انقلاب و قرار گرفتن در برابر مردم تضعيف شده بود و ميرفت كه با رهبري امام بازسازي شود - مجدداً تضعيف كرد. از سوي ديگر، دشمن در ارزيابي بحرانهاي موجود در كشور، دچار اشتباه شده بود و اين وضعيت را به عدم ثبات نظام تعبير ميكرد. به گمان دشمن در صورت يك تهاجم خارجي، نظام جديد ايران دچار گسستگي ميشد و فرو ميريخت. با اين پيشفرض، چند ديدار بين مقامات عاليرتبه عراقي و امريكايي صورت گرفت و پس از هماهنگيهاي لازم، عراق در شهريور 1359 تجاوزات خود به ايران را تشديد و چندين نقطه از خاك ايران را اشغال كرد تا ضمن آزمايش توانايي قواي مسلح ايران، واكنش افكار جهانيان را نيز بسنجد. در مقابل، قواي مسلح جمهوري اسلامي نتوانستند واكنش بازدارنده از خود نشان دهند و افكار عمومي جهانيان نيز در برابر اين تجاوزات واكنشي نشان نداد، لذا حكومت عراق پس از آن كه قرارداد 1975 الجزاير را رسماً در تاريخ 27/6/1359 به طور يك جانبه لغو كرد، در تاريخ 31/6/1359 هجوم سراسري خود را به خاك ايران اسلامي آغاز كرد.
عراق در اين هجوم، استراتژي "جنگ پرشدت و كوتاه مدت" را برگزيده بود، امّا بلافاصله پس از هجوم هوايي دشمن، امام خميني ابتكار عمل در جنگ رواني به دست گرفت، بحران را مهار كرد و در آرامش به دست آمده، مسئولان كشوري و لشكري زمينه منابعي به وجود آورد تدابير لازم را بينديشند و اعتماد به نفس مردم نيز تقويت شود و به عنوان نيروي تأخيري وارد ميدان شوند. امام با اصلي اعلام كردن جنگ، تأكيد بر وحدت ملي، حمايت از فرماندهان نظامي و باز گذاشتن دست فرمانده كل قوا (رئيس جمهوري وقت)، زمينههاي لازم را براي برنامهريزي فرماندهان فراهم آورد و استراتژي خودي را با عنوان "سلب آرامش از دشمن" اعلام كردند.
واكنش امام، مردم و نظام، نادرستي پيشفرضهاي دشمن را آشكار ساخت و بدين ترتيب استراتژي جنگ سريع و پرشدت به نتيجه مورد نظر حاكمان عراق نرسيد. پس از گذشت سه روز از آغاز جنگ، تحليلگران نظامي اهداف عراق از شروع جنگ را دست نيافتني دانستند و ارتش اين كشور را شكست خورده تلقي كردند. حكومت عراق نيز پس از گذشت شش روز از آغاز جنگ، لحن اوليه خود را تغيير داد و از پايان جنگ سخن به ميان آورد.
عراق در هفته اول جنگ، شهرهايي را اشغال كرد كه اغلب كوچك و بعضي در حد يك بخش بودند. بزرگترين شهري كه در هفته اول جنگ به اشغال درآمد قصرشيرين بود. عراق در اشغال شهرها با مشكل روبه رو بود و به جز سومار و موسيان كه وسعتي بيش از يك بخش ندارند، در بقيه شهرها با مقاومت سرسختانه مواجه شد. ارتش عراق در پايان هفته اول دشتهاي وسيعي را پشت سر گذاشته بود و تعدادي از شهرها را با دادن تلفات فراوان، تصرف كرده بود؛ امّا در جبهه غرب پشت دروازههاي سرپلذهاب و گيلانغرب و در جبهه جنوب پشت دروازههاي خرمشهر و اهواز و پشت رودخانه كرخه (در منطقه دزفول) متوقف شده بود. به اين ترتيب هدف ارتش عراق هم در جبهه جنوب و هم در جبهه غرب ناقص ماند، لذا پس از پايان هفته اول، استراتژي عراق از "جنگ سريع و پرشدت" به "جنگ بلند مدت و فرسايشي" تبديل شد. در جبهه غرب، عراق تمايلي به سرمايهگذاري بيشتر نداشت و در جبهه جنوب نيز، هدف خود را از تصرف خوزستان به تصرف خرمشهر و آبادان محدود كرد. از آغاز هفته دوم جنگ، عراق حمله خود را به خرمشهر آغاز كرد و در همان حال، شعار صلح خواهي نيز سر ميداد. عراق در صورت موفقيت، ميتوانست لااقل با در دست داشتن مناطق مهم، ادعاي حاكميت خود بر اروندرود را به ايران تحميل كند و بدين ترتيب مطامع تاريخي عراق در خصوص انتقال مرزهايش به ساحل شرقي اروندرود تحقق مييافت.
امّا جنگ در خرمشهر به درازا كشيد و نيروهاي مدافع شهر كه از مرز تا پلنو هفت روز در مقابل دشمن ايستادگي كرده بودند، در محلههاي خرمشهر از پلنو تا پل خرمشهر - آبادان نيز 28 روز تمام جنگيدند، در حالي كه با انسداد جادههاي اهوازـ خرمشهر و اهواز - آبادان و ماهشهر - آبادان، كه به ترتيب در تاريخهاي 5/7/59،19/7/59 و 23/7/59 مسدود شد، شهر در محاصره كامل قرار داشت.
پس از سقوط خرمشهر، دشمن، تصرف آبادان را هدف قرار داد. چهار روز پس از سقوط خرمشهر نيروهاي عراقي با عبور از رود بهمنشير در منطقه كوي ذوالفقاريه، وارد جزيره آبادان شدند، ليكن با همت مدافعان آبادان، متجاوزان به كلي منهدم شدند. بطوري كه، عراق تا پايان جنگ، ديگر براي عبور از بهمنشير و ورود به آبادان به استقبال خطر نرفت و سرمايهگذاري جدي نكرد. بنابراين، ارتش عراق در اشغال هدف محدود شده خود نيز ناكام ماند و بخش جنوبي خرمشهر (جنوب كارون) و جزيره آبادان از اشغال دشمن مصون ماند و به اين ترتيب با تصرف ناقص اهداف، يك خط پدافندي ناقص و آسيبپذير به دشمن تحميل شد.
دو هفته پس از حادثه كوي ذوالفقاريه، عراق براي تصرف مجدد سوسنگرد - كه در تاريخ 1359/7/10 آزاد شده بود - حمله كرد امّا اين بار نيز با مقاومت سرسختانه خودي روبه رو شد و پس از 72 ساعت، شكست خورد. بدين ترتيب استراتژي (عملياتي) "سلب آرامش از دشمن" به نتيجه رسيد و ارتش عراق را مجبور به پذيرش وضعيتي آسيبپذير كرد. در عين حال عراق كه در مقايسه توان نظامي دو كشور، توازن نظامي موجود را به نفع خود ميديد، ميديد، حاضر به عقبنشيني نبود و ميخواست در مذاكرات آتي، مناطق اشغالي را عامل تضمين كسب امتياز از ايران قرار دهد. پس از اشغال سرزمينهاي ايران، چندين بار هيئتهاي صلح بين ايران و عراق تردد كردند. سازمان كنفرانس اسلامي و سازمان غيرمتعهدها هركدام هيئتي را مأمور به ميانجيگري كرد. همچنين نماينده دبيركل سازمان ملل متحد نيز چند بار به تهران آمد و به بغداد سفر كرد. تهران هيچگاه راه را به روي فعاليت ديپلماتيك نبست امّا ميانجيگران هيچ طرح تضمين شدهاي براي آزادي سرزمينهاي اشغالي نداشتند، بلكه تنها ايران را به قبول آتشبس توصيه ميكردند! از جمله اين طرحها قطعنامه 479 شوراي امنيت سازمان ملل در تاريخ 7/7/59 بود که بدون توجه به حقوق ايران خواهان پايان بخشبدن به درگيريها شده بود. در مقابل، ايران كه از موضع ثابتي برخوردار بود و اعلام ميكرد كه قبل از هر چيز بايد ارتش عراق بدون قيد و شرط از سرزمينهاي عقبنشيني كند، تنها راه چاره را در اقدام نظامي ميديد.
در اين اوضاع، بازنگري و ارزيابي عمل كرد گذشته به كوشش برخي از نخبگان نظامي آغاز شد و نيروهاي خودي در بستر نبردهاي محدود، با روش آزمون و خطا به بررسي پرداختند، ليكن وظيفه اصلي در اين راستا متوجه فرمانده كل قوا (رئيس جمهور وقت) بود، امّا وي پس از احساس بنبست، جهت يافتن راهحل نظامي براي جنگ، اقدامي نكرد.
فرمانده كل قوا براي باز كردن گره جنگ تدبيري نداشت و نيز از انديشه نخبگاني كه اوضاع جنگ را درك ميكردند، ياري نميخواست.
وي پس از ناكامي نبردهاي پل نادري، نصر و توكل، پنج ماه فرصت بازنگري داشت، امّا هيچ تدبير و راه كار جديدي ارائه نكرد بلكه با روي آوردن به بحرانهاي داخلي و نزديك شدن به سازمانهاي مخالف نظام و روي در روي قرار گرفتن با اكثريت مردم، از پشتوانه مردمي و ملي نيز بيبهره شد و ضرورت عزل خود را قطعي كرد، كه در اين هنگام رهبري نظام در 2/3/60 وي را از سمت فرمانده كل قوا بر كنار كرد. پس از بركناري رئيس جمهور (بنيصدر) از مقام فرماندهي كل قوا، گروههاي مخالف نظام كه با وي همپيمان شده بودند، موقعيت را براي تشديد بحران داخلي مناسب ديدند، بدان اميد كه رئيس جمهور همچنان از حمايت مردمي برخوردار است و از اين موقعيت آنان نيز بهره خواهند برد. با اعلام طرح عدم کفايت سياسي بني صدر در مجلس شوراي اسلامي در 26/3/60 سازمان مجاهدين خلق (منافقين) - كه از همان روزهاي اول انقلاب اقدام به جمعآوري سلاح و تشكيل تيمهاي مخفي كرده بود - به حمايت از رئيس جمهور يك راهپيمايي غيرقانوني خشونتبار به راه انداخت. برخلاف تصور سازمان واكنش شديد مردم را نيز برانگيخت. لذا از روز بعد از اين واقعه، سازمان كه از قبل آماده ورود به فاز نظامي شده بود، رفتار تشكيلاتي خود را تغيير داد به اقدامات نظامي و مخفيانه روي آورد؛ ترورها و بمبگذاري آغاز شد، بسياري از مردم عادي مورد سوءقصد مسلحانه قرار گرفتند و نيز بسياري از مسئولان كشوري از جمله 72 عضو برجسته نظام در انفجار هفتم تيرماه 1360 در مقر حزب جمهوري اسلامي به شهادت رسيدند.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه با تحول در فرماندهي عالي جنگ، ميدان مانور پيدا كرده بود و ميبايست در صحنه جنگ قابليتهاي خود را به نمايش ميگذاشت، ناگزير شد در گستردهاي بسيار بيشتر و با حساسيتي افزونتر از گذشته، براي برقراري امنيت در سطح كشور وارد عمل شود و به عنوان نيروي اصلي پاسدار انقلاب، در كنار نيروهاي كميتههاي انقلاب اسلامي و ساير نيروهاي امنيتي و اطلاعاتي از جمله اطلاعات نخستوزيري، به حفاظت از اماكن و شخصيتها، شناسايي خانههاي تيمي و انهدام تشكيلات منافقين و عناصر آن بپردازد. بنيصدر و رجوي كه هر يك با اتكا به نيروهاي يكديگر، به هم نزديك شده بودند، به پاريس گريختند و مركزيت سياسي محاربه با نظام را در خارج كشور مستقر كردند، امّا مركزيت نظامي سازمان كه به رهبري موسي خياباني در داخل كشور استقرار داشت، به دنبال انهدام پي در پي خانههاي تيمي و تشكيلات سازمان، طي يك عمليات سقوط كرد و با كشته شدن موسي خياباني و اشرف ربيعي (همسر رجوي)، فرماندهي و رهبري سازمان منافقين در داخل كشور فرو پاشيد و سازمان جايگاه خود را به عنوان يك مدعي داخلي به كلي از دست داد و به يك نيروي ايذايي تبديل گرديد.
از سوي ديگر، در همين حال به رغم تشديد بحران داخلي كه نتيجه آن، ناامني در عقبههاي استراتژيك جنگ ميبود و شمار فراواني از نيروهاي سپاه و بسيج را معطوف خود ميكرد، رهبري نظام بر اصلي نگه داشتن جنگ تاكيد ميكرد. امام خميني با اولويتبندي مصالح كشور، اولويت شماره يك را به جنگ اختصاص داد. در اين حال، چنين با برطرف شدن موانع هماهنگي بين سپاه و ارتش، فرصت به كارگيري انديشههاي جديد نظامي كه از اسفندماه 1359 پايهريزي و در نبردهاي محدود از جمله عمليات فرمانده كل قوا در21/3/60 آزمايش شده بود، به وجود آمد. علاوه بر اين، با رفع موانع براي ورود سپاه به ميدان جنگ، زمينه لازم براي جذب نيروهاي انقلابي و شكلدهي به اين نيروها در قالب سازمان رزم، به وجود آمده بود و ظرفيت به كارگيري نيروهاي مردمي ايجاد شد، لذا سپاه ميبايست در كنار ايجاد امنيت در كشور و مقابله با جرياني كه مردم، دولت، مجلس و قوه قضاييه را تهديد ميكرد، به مسئله جنگ به عنوان اصليترين مأموريت خود، ميپرداخت.
ارتش عراق كه خسارتهاي خود را در دو سال جنگ به سرعت ترميم كرده بود، پس از فتح خرمشهر بيش از آغاز جنگ نيرو و تجهيزات داشت. ارزيابي روحيه تجاوزگر رهبري عراق به خصوص صدام حسين، نشان ميداد كه ارتش عراق همچنان يك تهديد جدي عليه جمهوري اسلامي ايران به حساب ميآيد. از سوي ديگر، منطق نظامي حكم ميكرد در وضعيتي كه برتري با خودي است و دور پيروزي ادامه دارد، جنگ تا دستيابي به موقعيتي مستحكم ادامه يابد، به خصوص كه هيچ نداي ميانجيگرانه جدي در جهان شنيده نميشد. محافل بينالمللي درباره حقوق ايران سكوت كرده بودند و عراق هنوز 2500 كيلومتر مربع از سرزمينهاي ايران اسلامي را تحت اشغال داشت و هيچ نشانهاي از عقبنشيني سياسي طرف مغلوب مشاهده نميشد؛ كوچكترين امتيازي براي ايران در نظر گرفته نشده بود، حتي از محكوميت متجاوز خبري شنيده نميشد و پرداخت غرامت به ايران به فراموشي سپرده شده بود، لذا براي كسب موقعيت برتر و دستيابي به موفقيتي كه با استفاده از آن، امكان احقاق حقوق ايران ميسر باشد، ادامه جنگ ضروري مينمود. اين جمعبندي سران سياسي و نظامي كشور بود كه در جلساتي با فرمانده كل قوا "امام خميني" ارائه شد و برجهتگيري اوليه امام مبني بر لزوم پايان دادن به جنگ، تاثير گذاشت. بدين ترتيب ضرورت تعقيب دشمن قطعي شد و تعقيب متجاوز تا حصول وضعيتي كه تامين حقوق ايران را مقدور سازد، مبناي تصميمگيري واقع شد و نقطه عطفي را در روند جنگ به وجود آورد.
تصميم جديد نياز به استراتژي جديد داشت. استراتژي جديد با عنوان "تعقيب متجاوز" هدفهاي متعددي را دنبال ميكرد: آزادي سرزمينهاي در اشغال مانده، تأمين مرزهاي بينالمللي، انهدام ارتش دشمن تا رفع تهديد آن، واداشتن نظام بينالملل به معرفي و تنبيه آغازگر جنگ و دريافت غرامت جنگي از عراق، هدفهاي اين استراتژي شناخته ميشد. امّا از آن جهت كه اميدي به پيشرفت كار در مجراي ديپلماسي نبود و نشانهاي از واقعبيني در نظام بينالمللي ديده نميشد، خود به خود راهي جز هدف قرار دادن تغيير حكومت عراق باقي نماند؛ زيرا تنها در آن صورت بقيه اهداف و حداقل حقوق حقه و منافع ملي ايران تأمين ميشد.
تضمين اجراي اين استراتژي، حمايت مردم از ادامه جنگ بود. نقش افكار عمومي كه در گذرگاههاي انقلاب اسلامي تعيين كننده بوده است، در اثبات ضرورت ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر نيز تاثيرگذار بود. رهبري نظام كه حفظ مردم در صحنه را در برنامه خويش قرار داده بود و وحدت و يكپارچكي ملي و مردمي را حفظ ميكرد، هرگز براي تسريع در چرخه امور از روشهاي غيرمردمي و مستبدانه سود نجست، بلكه تنها با تقويت انگيزهها و تأكيد بر جنبههاي شرعي و تقويت احساس تكليف در مردم، آنان را به حمايت از جنگ فرا ميخواند، لذا با وجود آن كه جامعه ايران جوان بود و سه برابر عراق جمعيت داشت، هرگز در طول جنگ تعداد نيروهاي ايراني در جبهه به تعداد نيروهاي عراقي نرسيد و هرگز كسي كه از خدمت سربازي روي برگردانده بود و يا منطقه عملياتي را ترك كرده بود، محاكمه نشد. همچنان كه كسي براي رفتن به جبهه مجبور نگرديد. اين روش كه در نظامهاي شناخته شده جهان نوعي سوء مديريت شناخته ميشود، در انقلاب اسلامي كه نوع مديريت آن از نوع مديريت انبيا است و بيش از هر چيز، انسان پروري در آن اهميت دارد، روشي كاملا صحيح و پسنديده است، اگرچه در كوتاه مدت سبب از دست رفتن پارهاي از موقعيتهاي مناسب نيز باشد. در مقابل، رهبران بغداد با روشهايي كه به كار گرفتند نيروهاي فراواني را در جبهه گرد آوردند، حتي شيعيان عراقي كه دوستداران رهبران روحاني ايران و مردم ايران بودن و نيز عراقيهاي ايراني تبار را هم به جنگ ايران فرستادند و هركس روي از جنگ با ايران بر ميگرداند، اعدام ميشد و يا خانوادهاش مورد آزار قرار ميگرفت.
امّا در ايران در كنار رهبري آموزگارانه امام و در كنار نقش تعيين كننده نيروهاي داوطلب مردمي، سازمانهاي ارتش، سپاه و بسيج به تفكيك مسئوليت، در نبردهاي مشترك و مستقل و درآفند و پدافند تجربههاي خود را محك زده در چارچوب استراتژي دوره تعقيب متجاوز، وضعيت رزمي خود را ارتقا ميدادند؛ افزايش استعداد تيپهاي مستقل ارتش به لشكر، تشكيل سه نيروي سپاه (زميني، هوايي، دريايي) و نيز اعزامهاي بزرگ بسيج، تمامي در اين استراتژي قابل تبيين است. سلب آرامش از دشمن و وارد كردن ضربات سنگين به سازمان ارشت آن - كه به منظور گرفتن فرصت بازسازي و تدبير از دشمن به اجرا در ميآمد - نيز در چارچوب اين استراتژي عملي ميشد. همچنين اصلي قرار دادن جنگ و پرهيز از سرمايهگذاري در مسائل جانبي، از جمله فرعي كردن مقابله با اسرائيل در لبنان در مقايسه با جنگ تحميلي و تمركز قواي مسلح در جبهههاي جنگ با عراق نيز در جهت تحقق آن استراتژي بود.
سعي در غافلگير كردن دشمن در سه عامل زمين، زمان و تاكتيك و نيز انتخاب زمين نبرد و تحميل آن بر دشمن، از جمله موارد ديگري بود كه در اجراي اين استراتژي رعايت ميشد. كسب تجارب جديد در به كارگيري تجهيزات و تعيين نقش تأثيرگذار برخي تجهيزات در تاكتيكهاي ويژه، از جمله نقش شناورها در عمليات خيبر و نقش توپخانه در عمليات والفجر8 نيز با توجه به همان استراتژي قابل تبيين است. كاهش ميزان تأثيرگذاري سلاحهاي پيشرفته دشمن كه با ادامة جنگ در زمينهاي دشوار، دنبال ميشد نيز با توجه به آن استراتژي بود.
در استراتژي "تعقيب متجاوز" كه هدف نهايي بصره بود، با وجود تداوم جنگ در سه جبهه شمالي، مياني و جنوبي، جبهه جنوبي منطقه اصلي نبرد بود و دو جبهه ديگر تا پايان زمستان 1365 نقش پشتيباني داشتند. اولين نبرد بزرگ در استراتژي تعقيب متجاوز، عمليات رمضان در شرق بصره بود كه به سبب عدم انطباق كامل وضعيت خودي با آن استراتژي، با وجود موفقيتهاي اوليه، به اهداف خود نرسيد. مهمترين نبرد بزرگ بعدي، عمليات خيبر بود كه قابليتهاي قواي مسلح جمهوري اسلامي ايران را آشكار ميساخت. در نتيجه اين عمليات بود كه بلوك غرب كوشيد باب مذكره با ايران را بگشايد، اقداماتي كه با سفر نخستوزير تركيه به عنوان پيامآور غرب آغاز شد و به سفر مشاور امنيت ملي امريكا (مك فارلين) به ايران منتهي گرديد.
با افشاي ماجراي مك فارلين، روابط امريكا و عراق تيره شد و شورويها براي پر كردن جاي خالي ايجاد شده، در روابط خارجي عراق، به سرعت خود را به اين كشور نزديك كردند و از سوي ديگر به منظور نشان دادن خشم خود به ايران، به دليل برقراري روابط پنهان با امريكا، بمباران گستردهاي را عليه ايران سامان دادند. در اين بين امريكاييها هم كه از تيره شدن روابط خود با عراق نگران بودند و اين مسئله را سبب سلب اطمينان دنياي عرب از واشنگتن ميدانستند، از سويي از همكاري شوروي با عراق و بمباران شهرهاي ايران تشكر كردند و از سوي ديگر، اطلاعات (ماهوارهاي و غيره) مربوط به عمليات كربلاي4 را در اختيار عراق گذاشتند. ارتش عراق كه از محور اصلي عمليات كربلاي4 آگاه شده بود، شب عمليات اصليترين معبر وصولي را مسدود كرد و در نتيجه، عمليات سرنوشتساز، هم در بعد سياسي و هم در بعد نظامي ناكام ماند، به همين دليل نام عمليات كه قبلا پيشبيني شده بود والفجر10 باشد به كربلاي4 تغيير يافت.
اين مسئله كه بار ديگر از توانمندي قواي مسلح ايران حكايت ميكرد، دنياي غرب و شرق را به جمعبندي قاطعي رساند: آنان متقاعد شدند كه در صورت نداشتن اتفاق نظر، ايران برنده قطعي جنگ خواهد بود. در نتيجه اولين توافق بينالمللي بين امريكا و شوروي بر سر پايان جنگ رخ داد و در اولين و آخرين تلاش صلح جدي سازمان ملل متحد براي برقراري صلح، قطعنامه 598 در شوراي امنيت اين سازمان تصويب شد. اين قطعنامه در وضعيتي تصويب شد كه برتري در جنگ با ايران بود، در عين حال نحوه تنظيم مواد آن نشان ميداد، صرف نظر از اين كه براي اولين بار به برخي واقعيات جنگ توجه شده است، با ابهامات توأم ميباشد كه ميتواند تامين كننده تمايلات عراق باشد و بي دليل نبود كه پس از تصويب قطعنامه، عراق بلافاصله پذيرش خود را اعلام كرد، امّا ايران كه نميتوانست ريسك كند و در وضعيت برتر يك قطعنامه مبهم را بپذيرد، پذيرش آن را به توافق بر سر روش اجرايي آن مشروط كرد، در عين حال براي تحكيم مواضع بينالمللي خود كه در چانهزنيهاي بعدي بتواند حداقل امتيازات و حقوق مورد نظرش را استيفا كند، جنگ را ادامه داد. ميدان اصلي جنگ كه تا عمليات كربلاي5، در جبهه جنوبي بود، از اين پس به جبهه شمالي منتقل شد و از سوي ديگر، با ورود امريكا در خليج فارس و احساس خطر جمهوري اسلامي از آن ناحيه، براي مدتي ميدان اصلي نبرد از زمين به دريا انتقال يافت و مدت چهار ماه اين وضعيت ادامه داشت تا آن كه يك آتشبس نسبي اعلام نشده بين ايران و امريكا در خليجفارس برقرار شد و آنگاه بار ديگر نبردهاي زميني، در رأس جنگ قرار گرفت.
در جبهه شمالي چند عمليات موفق ايران اجرا شد. در طي اين مدت، ايران ضمن ادامه عمليات، گفت و گو براي رسيدن به توافق در نحوه اجراي قطعنامه 598 را رها نكرد و در اين باره موافقت نسبي دبيركل سازمان ملل متحد را نيز جلب كرده بود و با اميدواري در مورد جلب نظر شوراي امنيت پيش ميرفت. نامگذاري والفجر10 براي عمليات در منطقه حلبچه نيز خود ميتوانست پيامي براي آمادگي ايران براي پايان جنگ باشد، ليكن دنيا با سكوت خود در برابر اين پيام، مجوز بمباران شيميايي حلبچه را به عراق داد و پس از اين بمباران نيز اقدام مهمي از كشورهاي ثالث ديده نشد. از سوي ديگر برخي اختلالات و تضاد منافع بين امريكا و شوروي در نحوه پايان جنگ، از جمله حضور بسيار گسترده و دخالت مستقيم نظامي امريكا در خليج فارس، سبب شد كه شوروي هم نوايي كاملي (نظير زمان تصويب 598) با ديگر اعضاي شوراي امنيت نشان ندهد، از اين رو ايران در جريان چانهزني درباره قطعنامه و رسيدن به وضعيت مطلوب، تهديدها و قطعنامههاي تنبيهي بعدي را چندان جدي نميگرفت و با افزايش حسن ارتباط با شوروي، از اين ابرقدرت به منظور گرفتن زمان لازم استفاده ميكرد.
امّا از طرف ديگر، كمكهاي مالي، تسليحاتي و اطلاعاتي و نيز حمايت ديپلماتيك و تبليغاتي نظام بينالملل از عراق، كمبودهاي رواني ارتش اين كشور را جبران ميكرد، ضمن آن كه به برتري تواناييهاي نظامي عراق روز به روز ميافزود.
عراق با اتكا به حمايتهاي جهاني، علاوه بر تقويت روزافزون قواي زميني خود، توان نيروي هوايياش را نيز افزايش داد به كمك هواپيماهاي پيشرفته، از سال 1362 خليجفارس را براي ايران ناامن كرد تا با توقف يا كاهش صدور نفت و تقليل قدرت اقتصادي ايران، توان ادامه جنگ را از آن بگيرد و همزمان دامنه جنگ را گسترش دهد و پاي نيروهاي فرا منطقهاي را به خليجفارس بكشاند. ايران در برابر اين اقدام چارهاي جز مقابله به مثل نداشت. از آن جا كه تنگه هرمز بر روي كشتيهاي عراقي مسدود بود و كويت و عربستان سعودي به جاي عراق نفت ميفروختند و حمل و نقل دريايي انجام ميدادند، كشتيهاي كويتي و سعودي هدف حمله هواپيماهاي ناشناس قرار ميگرفتند و اين مسئله، دعوت از ابرقدرتها را براي اسكورت نفتكشها را در پي داشت كه از سال 1366 بعد از تصويب قطعنامه 598، اجراي اسكورت شروع شد و دور جديدي را در جنگ پديد آورد. در جنبهاي ديگر، تقويت ناوگان هوايي عراق سبب گرديد كه اين كشور از سال 1363 دامنه حملات هوايي خود را تا تهران گسترش دهد و چهار سال بمباران شهرهاي ايران را تداوم دهد. در اين جريان، شوروي، آلمان و برزيل با تقويت يگانهاي موشكي عراق، نقش مهمي را در ادامه حملات عراق به شهرهاي ايران داشتند. اين مسئله كه بيشتر به منظور كاستن از حمايت مردم و دور كردن آنها از جنگ و ايجاد واكنش در آنان عليه حكومت ايران صورت ميگرفت، به رغم آسيب بسياري كه وارد آورد، واكنش منفي عليه نظام جمهوري اسلامي در پي نداشت. ايران نيز با اين كه قدرت آفند نيروي هوايياش تقريباً به صفر رسيده بود، با موشكهايي كه به دست آورده يا بازسازي كرده بود، مقابله به مثل ميكرد، لذا اين اقدام عراق نيز تأثير تعيين كنندهاي در جهتگيري ايران نداشت. امّا آنچه نقش تعيين كننده را ايفا ميكرد، قواي زميني ارتش عراق بود كه با وجود تلفات فراواني كه در 8 سال جنگ به آن وارد شده بود، در روزهاي پاياني جنگ پنج برابر رويهاي نخست نيرو و لشكر داشت و تعداد ادوات زرهي و هواپيماهايش نيز دو برابر شده بود، اين در حالي بود كه شمار نيروهاي ايران كمتر از 30% نيروهاي عراق بود. در چنين حالتي، عراق در يك سال آخر جنگ از درگير كردن يگانهاي اصلي خود نيز پرهيز كرد و هرگز حاضر نشد براي دفاع از جبهه شمالي خود، آنها را به كار بگيرد.
با چنين وضعيتي و در حالي كه قواي مسلح ايران در منطقه حلبچه درگير بودند، ارتش عراق به فاو حمله كرد و با استفاده از سلاح شيميايي و غافلگيري نيروهاي خودي، فاو را گرفت و وضعيت جديدي را پيش آورد. دستيابي به فاو براي عراق كه به جز ضعف روحي نيروها، در همه جنبههاي مادي؛ برتري محسوس بر ايران يافته بود، براي ارتش عراق مشكلگشا شد و با آشكار شدن اين برتري و نيز با اتكا به سلاحهاي غيرمتعارف مناطق از دست داده شلمچه، مجنون و زبيدات، را باز ستاند، در همين وضعيت، امريكا كه همزمان با حمله عراق به فاو، در حملهاي سمبليك، سكوهاي نفتي ايران را هدف گرفته بود تا حمايت خود را از عراق اثبات كند، در تاريخ 1367/4/12 يك هواپيماي مسافربري ايران را برفراز خليجفارس هدف قرار داد و 290 مسافر را به شهادت رساند. همزمان خبرهايي دال بر تهديد به بمباران شيميايي و حتي بمباران اتمي شهرهاي بزرگ به ايران ميرسيد و حادثه سقوط هواپيماي مسافربري نيز هشداري براي حملات بعدي معنا ميشد. لذا تحزيه و تحليل اوضاع موجود سبب شد كه در تاريخ 1367/4/27 موافقت ايران با قبول قطعنامه 598 اعلام كند.
به اين ترتيب وقتگيري يك ساله ايران براي كسب پيروزي مهم و استراتژيك و قرار گرفتن در موضعي برتر، به نتيجه مطلوب نرسيد و نظام بينالملل حاضر نشد به تلاش منطقي و ديپلماتيك ايران روي خوش نشان دهد، بلكه برعكس با تقويت رژيم عراق و موافقت يا به كارگيري گسترده سلاحهاي غير متعارف توسط ارتش آن كشور خطر تضعيف ايران و حتي شكست كامل در جنگ به وجود آمد. پس از اعلام موافقت ايران با قطعنامه، ارتش عراق مجدداً به خوزستان، ايلام و كرمانشاه هجوم آورد، ضمن آنكه در حمله به كرمانشاه نيروهاي منافقين نيز به كار گرفته شد، امّا در پي پيام امام خميني مبني بر مقابله با تجاوزات دشمن، مردم به طور شگفتآوري با حضور در جنوب و غرب كشور ارتش عراق و منافقين را با قدرت عقب راندند.
سرانجام عراق نيز كه خطر گرفتاري مجدد در حوادثي همانند آغاز جنگ را دوباره احساس ميكرد، در تاريخ15/7/67 تن به آتشبس داد و در تاريخ 29/5/67 به طور رسمي آتشبس برقرار شد و نيروهاي حافظ سازمان ملل متحد بين نيروهاي ايران و عراق مستقر شدند
منبع:ایسنا
- ارائه ايدئولوژي جديد براي مبارزه با اسرائيل در وضعيتي كه ايدئولوژيهاي گذشته ناتواني خود را براي مقابله با اسرائيل نشان داده بودند، بخشي از عواقب پيروزي انقلاب اسلامي ايران بود كه نظام بينالملل نميتوانست در مورد آن بدون واكنش باقي بماند. خصوصاً از امريكا و همپيمانان منطقهاي آن در خاورميانه، بيشترين برخوردها انتظار ميرفت.
بروز بحرانهاي متعدد و گسترده و پي در پي داخلي، افزايش حضور ناوهاي آمريكايي در خليجفارس و تشكيل ناوگان پنجم دريايي امريكا به منظور پر كردن خلأ قدرت در اين منطقه بعد از سقوط ژاندارم منطقه (شاه ايران)، تشكيل "نيروي يك صد و ده هزار نفري واكنش سريع" در ارتش امريكا به منظور حضور سريع در مناطق ويژه، فعاليت جديد نيروهاي امريكايي در پايگاههاي نظامي كشور تركيه در همسايگي ايران و پذيرش شاه در امريكا، هركدام تهديدي از سوي امريكا عليه ايران اسلامي محسوب ميشد. جدي بودن اين تهديدات به خصوص با حمله امريكا به ايران در صحراي طبس -كه به شكست امريكاييها انجاميد ـ و با حمايت از كودتاي نوژه - كه در آستانه وقوع كشف گرديد - آشكار شد.
از سوي ديگر، حكومت عراق كه امضاي قرارداد 1975 الجزاير را تحميل بر خود ميدانست و همواره در پي فرصت بود كه به هر نحو ممكن از عملي شدن آن شانه خالي كند گرايش به سمت غرب را آغاز كرده بود. مراودات ديپلماتيك جديد سران حكومت عراق با حاكمان عربستان سعودي در آستانه پيروزي انقلاب اسلامي در ايران، بركناري "حسن البكر" رئيس جمهوري عراق و جايگزين شدن صدام حسين به جاي وي اندكي پس از پيروزي انقلاب، تيره شدن روابط عراق با سوريه پس از بركناري حسن البكر، تصفيه دروني حزب بعث و اعدام عناصر برجسته حزب كمونيست عراق، همگي نشاندهنده تغيير جهت حزب بعث عراق به سمت غرب بود. در اين حال حكومت عراق با اخراج رهبر انقلاب اسلامي ايران از عراق در آبان 1357، همچنين پس از انقلاب ايران با اعدام روحانيان مبارز عراق از جمله آيتالله سيد محمد باقر صدر و اخراج ايرانيان مقيم عراق، آموزش و تسليح گروههاي موسوم به خلق عرب در خوزستان دشمني خود را با انقلاب اسلامي آشكار ميساخت. هدف اين اقدامات حكومت عراق، دامن زدن به جنگ سرد عليه ايران اسلامي تلقي ميشد. از همان اوايل تشكيل نظام اسلامي در ايران، اوضاع استانهاي هم مرز با عراق بحراني شد و از خوزستان تا آذربايجان غربي دست خوش حوادثي گرديد كه گروههاي ضدانقلاب داخلي با حمايت عراق و يا عناصر عراقي تبار ايجاد ميكردند. ارتش عراق نيز دور از صحنه نبود، بلكه با اقدامات مهندسي منطقه را براي شروع نبردي سنگين آماده ميكرد و در اين حال با تجاوزات زميني، هوايي و دريايي و با راه انداختن جنگ رواني عليه ايران، قدرت واكنش قواي ايران را ميآزمود و معابر وصولي مناسب را براي آغاز هجوم سراسري شناسايي ميكرد.
در مقابل، نظام نوپاي جمهوري اسلامي كه هيچ انديشه فرامرزي به جز صدور فرهنگ انقلاب اسلامي نداشت، در همان روزهاي آغازين انقلاب به سرعت از توان نظامي خود كاست، مستشاران نظامي امريكايي را از كشور اخراج كرد، از پيمان نظامي و منطقهاي "سنتو" خارج شد، قرارداد خريد زيردريايي و آواكس را با كشورهاي آلمان و امريكا لغو كرد، سقف پرسنل ارتش را از پانصد هزار تن به نصف تقليل داد و دوره خدمت وظيفه را از دو سال به يك سال كاهش داد. اين وضعيت تا گذشت شش ماه پس از انقلاب ادامه داشت، اما پس از بروز چندين بحران در شش ماهه اول انقلاب - كه آخرين آن، بحران بزرگ پاوه بود و پس از اين كه امريكاييها شاه را پذيرفتند، اقدامات بازدارنده به مرور آغاز شد. تشكيل سپاه پاسداران و شروع تحول در ارتش و بازسازي آن - كه از همان روزهاي اول انقلاب آغاز شده بود - بخشي از اين اقدامات بازدارنده محسوب ميشد. افزايش خدمت سربازي از 12 ماه به 18 ماه و واگذاري فرماندهي كل قوا به رئيس جمهور وقت - كه افزايش انسجام تشكيلات نظمي را در پي داشت و ميتوانست موجب هماهنگي قواي لشكري و كشوري شود - نيز بخش ديگري از اقدامات بازدارنده ايران به شمار ميرفت. به موازات اين تلاشها، تصرف سفارت خانه امريكا در تهران، بسياري از برنامههاي ضدامنيتي امريكا عليه ايران را فاش كرد و اسناد به دست آمده از آن، ضمن آن كه عوامل داخلي امريكا را كه نقشهاي مهمي در تكميل توطئه امريكا عليه ايران داشتند، افشا كرد، بسياري از تهديدات را نيز برطرف كرد. اين اقدامات با كشف كودتاي نوژه تكميل گرديد.
البته اقدامات بازدارنده ايران در حدي نبود كه مانع از هجوم سراسري ارتش عراق به خاك ايران شود. در اين وضعيت، قواي مسلح نوپاي ايران با بحرانهاي داخلي درگير بودند. بحرانهايي كه حتي بخشهايي از استانهاي غربي كشور را به ميدان جنگهاي پارتيزاني تبديل كرده بود. ارتش و سپاه هر دو براي مقابله با ضدانقلاب مسلح درگير بودند، امّا مسئوليت اصلي مقابله با جنگ رواني، آشوب، ترور، ارعاب مردم و شهادت عناصر شاخص انقلاب، متوجه سپاه بود و عملاً عمده توان سپاه را به خود مشغول كرده بود و سپاه با گسترش توان خود در سراسر كشور به حفظ امنيت شهرها، روستاها، جادهها و بسياري از مناطق مرزي ميپرداخت. به اين ترتيب، در برابر معابر وصولي ارتش عراق كمتر از 20 درصد توان موجود قواي مسلح ايران به كار گرفته شده بود و بقيه در ساير نقاط كشور در حال برقراري نظم و حفظ امنيت بودند. طراحي كودتاي نوژه نيز در ارتش ايران - كه در حال تحول از ارتش شاهنشاهي به ارتش جمهوري اسلامي بود - نقش تخريبي بسياري داشت و موقعيت ارتش را - كه به علت تدبير غلط شاه در کوران انقلاب و قرار گرفتن در برابر مردم تضعيف شده بود و ميرفت كه با رهبري امام بازسازي شود - مجدداً تضعيف كرد. از سوي ديگر، دشمن در ارزيابي بحرانهاي موجود در كشور، دچار اشتباه شده بود و اين وضعيت را به عدم ثبات نظام تعبير ميكرد. به گمان دشمن در صورت يك تهاجم خارجي، نظام جديد ايران دچار گسستگي ميشد و فرو ميريخت. با اين پيشفرض، چند ديدار بين مقامات عاليرتبه عراقي و امريكايي صورت گرفت و پس از هماهنگيهاي لازم، عراق در شهريور 1359 تجاوزات خود به ايران را تشديد و چندين نقطه از خاك ايران را اشغال كرد تا ضمن آزمايش توانايي قواي مسلح ايران، واكنش افكار جهانيان را نيز بسنجد. در مقابل، قواي مسلح جمهوري اسلامي نتوانستند واكنش بازدارنده از خود نشان دهند و افكار عمومي جهانيان نيز در برابر اين تجاوزات واكنشي نشان نداد، لذا حكومت عراق پس از آن كه قرارداد 1975 الجزاير را رسماً در تاريخ 27/6/1359 به طور يك جانبه لغو كرد، در تاريخ 31/6/1359 هجوم سراسري خود را به خاك ايران اسلامي آغاز كرد.
تجاوز همه جانبه ارتش عراق، اشغال ناقص
عراق در اين هجوم، استراتژي "جنگ پرشدت و كوتاه مدت" را برگزيده بود، امّا بلافاصله پس از هجوم هوايي دشمن، امام خميني ابتكار عمل در جنگ رواني به دست گرفت، بحران را مهار كرد و در آرامش به دست آمده، مسئولان كشوري و لشكري زمينه منابعي به وجود آورد تدابير لازم را بينديشند و اعتماد به نفس مردم نيز تقويت شود و به عنوان نيروي تأخيري وارد ميدان شوند. امام با اصلي اعلام كردن جنگ، تأكيد بر وحدت ملي، حمايت از فرماندهان نظامي و باز گذاشتن دست فرمانده كل قوا (رئيس جمهوري وقت)، زمينههاي لازم را براي برنامهريزي فرماندهان فراهم آورد و استراتژي خودي را با عنوان "سلب آرامش از دشمن" اعلام كردند.
واكنش امام، مردم و نظام، نادرستي پيشفرضهاي دشمن را آشكار ساخت و بدين ترتيب استراتژي جنگ سريع و پرشدت به نتيجه مورد نظر حاكمان عراق نرسيد. پس از گذشت سه روز از آغاز جنگ، تحليلگران نظامي اهداف عراق از شروع جنگ را دست نيافتني دانستند و ارتش اين كشور را شكست خورده تلقي كردند. حكومت عراق نيز پس از گذشت شش روز از آغاز جنگ، لحن اوليه خود را تغيير داد و از پايان جنگ سخن به ميان آورد.
عراق در هفته اول جنگ، شهرهايي را اشغال كرد كه اغلب كوچك و بعضي در حد يك بخش بودند. بزرگترين شهري كه در هفته اول جنگ به اشغال درآمد قصرشيرين بود. عراق در اشغال شهرها با مشكل روبه رو بود و به جز سومار و موسيان كه وسعتي بيش از يك بخش ندارند، در بقيه شهرها با مقاومت سرسختانه مواجه شد. ارتش عراق در پايان هفته اول دشتهاي وسيعي را پشت سر گذاشته بود و تعدادي از شهرها را با دادن تلفات فراوان، تصرف كرده بود؛ امّا در جبهه غرب پشت دروازههاي سرپلذهاب و گيلانغرب و در جبهه جنوب پشت دروازههاي خرمشهر و اهواز و پشت رودخانه كرخه (در منطقه دزفول) متوقف شده بود. به اين ترتيب هدف ارتش عراق هم در جبهه جنوب و هم در جبهه غرب ناقص ماند، لذا پس از پايان هفته اول، استراتژي عراق از "جنگ سريع و پرشدت" به "جنگ بلند مدت و فرسايشي" تبديل شد. در جبهه غرب، عراق تمايلي به سرمايهگذاري بيشتر نداشت و در جبهه جنوب نيز، هدف خود را از تصرف خوزستان به تصرف خرمشهر و آبادان محدود كرد. از آغاز هفته دوم جنگ، عراق حمله خود را به خرمشهر آغاز كرد و در همان حال، شعار صلح خواهي نيز سر ميداد. عراق در صورت موفقيت، ميتوانست لااقل با در دست داشتن مناطق مهم، ادعاي حاكميت خود بر اروندرود را به ايران تحميل كند و بدين ترتيب مطامع تاريخي عراق در خصوص انتقال مرزهايش به ساحل شرقي اروندرود تحقق مييافت.
امّا جنگ در خرمشهر به درازا كشيد و نيروهاي مدافع شهر كه از مرز تا پلنو هفت روز در مقابل دشمن ايستادگي كرده بودند، در محلههاي خرمشهر از پلنو تا پل خرمشهر - آبادان نيز 28 روز تمام جنگيدند، در حالي كه با انسداد جادههاي اهوازـ خرمشهر و اهواز - آبادان و ماهشهر - آبادان، كه به ترتيب در تاريخهاي 5/7/59،19/7/59 و 23/7/59 مسدود شد، شهر در محاصره كامل قرار داشت.
پس از سقوط خرمشهر، دشمن، تصرف آبادان را هدف قرار داد. چهار روز پس از سقوط خرمشهر نيروهاي عراقي با عبور از رود بهمنشير در منطقه كوي ذوالفقاريه، وارد جزيره آبادان شدند، ليكن با همت مدافعان آبادان، متجاوزان به كلي منهدم شدند. بطوري كه، عراق تا پايان جنگ، ديگر براي عبور از بهمنشير و ورود به آبادان به استقبال خطر نرفت و سرمايهگذاري جدي نكرد. بنابراين، ارتش عراق در اشغال هدف محدود شده خود نيز ناكام ماند و بخش جنوبي خرمشهر (جنوب كارون) و جزيره آبادان از اشغال دشمن مصون ماند و به اين ترتيب با تصرف ناقص اهداف، يك خط پدافندي ناقص و آسيبپذير به دشمن تحميل شد.
دو هفته پس از حادثه كوي ذوالفقاريه، عراق براي تصرف مجدد سوسنگرد - كه در تاريخ 1359/7/10 آزاد شده بود - حمله كرد امّا اين بار نيز با مقاومت سرسختانه خودي روبه رو شد و پس از 72 ساعت، شكست خورد. بدين ترتيب استراتژي (عملياتي) "سلب آرامش از دشمن" به نتيجه رسيد و ارتش عراق را مجبور به پذيرش وضعيتي آسيبپذير كرد. در عين حال عراق كه در مقايسه توان نظامي دو كشور، توازن نظامي موجود را به نفع خود ميديد، ميديد، حاضر به عقبنشيني نبود و ميخواست در مذاكرات آتي، مناطق اشغالي را عامل تضمين كسب امتياز از ايران قرار دهد. پس از اشغال سرزمينهاي ايران، چندين بار هيئتهاي صلح بين ايران و عراق تردد كردند. سازمان كنفرانس اسلامي و سازمان غيرمتعهدها هركدام هيئتي را مأمور به ميانجيگري كرد. همچنين نماينده دبيركل سازمان ملل متحد نيز چند بار به تهران آمد و به بغداد سفر كرد. تهران هيچگاه راه را به روي فعاليت ديپلماتيك نبست امّا ميانجيگران هيچ طرح تضمين شدهاي براي آزادي سرزمينهاي اشغالي نداشتند، بلكه تنها ايران را به قبول آتشبس توصيه ميكردند! از جمله اين طرحها قطعنامه 479 شوراي امنيت سازمان ملل در تاريخ 7/7/59 بود که بدون توجه به حقوق ايران خواهان پايان بخشبدن به درگيريها شده بود. در مقابل، ايران كه از موضع ثابتي برخوردار بود و اعلام ميكرد كه قبل از هر چيز بايد ارتش عراق بدون قيد و شرط از سرزمينهاي عقبنشيني كند، تنها راه چاره را در اقدام نظامي ميديد.
بنبست در جنگ، تحول در استراتژي
در اين اوضاع، بازنگري و ارزيابي عمل كرد گذشته به كوشش برخي از نخبگان نظامي آغاز شد و نيروهاي خودي در بستر نبردهاي محدود، با روش آزمون و خطا به بررسي پرداختند، ليكن وظيفه اصلي در اين راستا متوجه فرمانده كل قوا (رئيس جمهور وقت) بود، امّا وي پس از احساس بنبست، جهت يافتن راهحل نظامي براي جنگ، اقدامي نكرد.
فرمانده كل قوا براي باز كردن گره جنگ تدبيري نداشت و نيز از انديشه نخبگاني كه اوضاع جنگ را درك ميكردند، ياري نميخواست.
وي پس از ناكامي نبردهاي پل نادري، نصر و توكل، پنج ماه فرصت بازنگري داشت، امّا هيچ تدبير و راه كار جديدي ارائه نكرد بلكه با روي آوردن به بحرانهاي داخلي و نزديك شدن به سازمانهاي مخالف نظام و روي در روي قرار گرفتن با اكثريت مردم، از پشتوانه مردمي و ملي نيز بيبهره شد و ضرورت عزل خود را قطعي كرد، كه در اين هنگام رهبري نظام در 2/3/60 وي را از سمت فرمانده كل قوا بر كنار كرد. پس از بركناري رئيس جمهور (بنيصدر) از مقام فرماندهي كل قوا، گروههاي مخالف نظام كه با وي همپيمان شده بودند، موقعيت را براي تشديد بحران داخلي مناسب ديدند، بدان اميد كه رئيس جمهور همچنان از حمايت مردمي برخوردار است و از اين موقعيت آنان نيز بهره خواهند برد. با اعلام طرح عدم کفايت سياسي بني صدر در مجلس شوراي اسلامي در 26/3/60 سازمان مجاهدين خلق (منافقين) - كه از همان روزهاي اول انقلاب اقدام به جمعآوري سلاح و تشكيل تيمهاي مخفي كرده بود - به حمايت از رئيس جمهور يك راهپيمايي غيرقانوني خشونتبار به راه انداخت. برخلاف تصور سازمان واكنش شديد مردم را نيز برانگيخت. لذا از روز بعد از اين واقعه، سازمان كه از قبل آماده ورود به فاز نظامي شده بود، رفتار تشكيلاتي خود را تغيير داد به اقدامات نظامي و مخفيانه روي آورد؛ ترورها و بمبگذاري آغاز شد، بسياري از مردم عادي مورد سوءقصد مسلحانه قرار گرفتند و نيز بسياري از مسئولان كشوري از جمله 72 عضو برجسته نظام در انفجار هفتم تيرماه 1360 در مقر حزب جمهوري اسلامي به شهادت رسيدند.
سپاه پاسداران انقلاب اسلامي كه با تحول در فرماندهي عالي جنگ، ميدان مانور پيدا كرده بود و ميبايست در صحنه جنگ قابليتهاي خود را به نمايش ميگذاشت، ناگزير شد در گستردهاي بسيار بيشتر و با حساسيتي افزونتر از گذشته، براي برقراري امنيت در سطح كشور وارد عمل شود و به عنوان نيروي اصلي پاسدار انقلاب، در كنار نيروهاي كميتههاي انقلاب اسلامي و ساير نيروهاي امنيتي و اطلاعاتي از جمله اطلاعات نخستوزيري، به حفاظت از اماكن و شخصيتها، شناسايي خانههاي تيمي و انهدام تشكيلات منافقين و عناصر آن بپردازد. بنيصدر و رجوي كه هر يك با اتكا به نيروهاي يكديگر، به هم نزديك شده بودند، به پاريس گريختند و مركزيت سياسي محاربه با نظام را در خارج كشور مستقر كردند، امّا مركزيت نظامي سازمان كه به رهبري موسي خياباني در داخل كشور استقرار داشت، به دنبال انهدام پي در پي خانههاي تيمي و تشكيلات سازمان، طي يك عمليات سقوط كرد و با كشته شدن موسي خياباني و اشرف ربيعي (همسر رجوي)، فرماندهي و رهبري سازمان منافقين در داخل كشور فرو پاشيد و سازمان جايگاه خود را به عنوان يك مدعي داخلي به كلي از دست داد و به يك نيروي ايذايي تبديل گرديد.
از سوي ديگر، در همين حال به رغم تشديد بحران داخلي كه نتيجه آن، ناامني در عقبههاي استراتژيك جنگ ميبود و شمار فراواني از نيروهاي سپاه و بسيج را معطوف خود ميكرد، رهبري نظام بر اصلي نگه داشتن جنگ تاكيد ميكرد. امام خميني با اولويتبندي مصالح كشور، اولويت شماره يك را به جنگ اختصاص داد. در اين حال، چنين با برطرف شدن موانع هماهنگي بين سپاه و ارتش، فرصت به كارگيري انديشههاي جديد نظامي كه از اسفندماه 1359 پايهريزي و در نبردهاي محدود از جمله عمليات فرمانده كل قوا در21/3/60 آزمايش شده بود، به وجود آمد. علاوه بر اين، با رفع موانع براي ورود سپاه به ميدان جنگ، زمينه لازم براي جذب نيروهاي انقلابي و شكلدهي به اين نيروها در قالب سازمان رزم، به وجود آمده بود و ظرفيت به كارگيري نيروهاي مردمي ايجاد شد، لذا سپاه ميبايست در كنار ايجاد امنيت در كشور و مقابله با جرياني كه مردم، دولت، مجلس و قوه قضاييه را تهديد ميكرد، به مسئله جنگ به عنوان اصليترين مأموريت خود، ميپرداخت.
آزادسازي مناطق اشغال شده
عبور از مرز براي تعقيب دشمن
ارتش عراق كه خسارتهاي خود را در دو سال جنگ به سرعت ترميم كرده بود، پس از فتح خرمشهر بيش از آغاز جنگ نيرو و تجهيزات داشت. ارزيابي روحيه تجاوزگر رهبري عراق به خصوص صدام حسين، نشان ميداد كه ارتش عراق همچنان يك تهديد جدي عليه جمهوري اسلامي ايران به حساب ميآيد. از سوي ديگر، منطق نظامي حكم ميكرد در وضعيتي كه برتري با خودي است و دور پيروزي ادامه دارد، جنگ تا دستيابي به موقعيتي مستحكم ادامه يابد، به خصوص كه هيچ نداي ميانجيگرانه جدي در جهان شنيده نميشد. محافل بينالمللي درباره حقوق ايران سكوت كرده بودند و عراق هنوز 2500 كيلومتر مربع از سرزمينهاي ايران اسلامي را تحت اشغال داشت و هيچ نشانهاي از عقبنشيني سياسي طرف مغلوب مشاهده نميشد؛ كوچكترين امتيازي براي ايران در نظر گرفته نشده بود، حتي از محكوميت متجاوز خبري شنيده نميشد و پرداخت غرامت به ايران به فراموشي سپرده شده بود، لذا براي كسب موقعيت برتر و دستيابي به موفقيتي كه با استفاده از آن، امكان احقاق حقوق ايران ميسر باشد، ادامه جنگ ضروري مينمود. اين جمعبندي سران سياسي و نظامي كشور بود كه در جلساتي با فرمانده كل قوا "امام خميني" ارائه شد و برجهتگيري اوليه امام مبني بر لزوم پايان دادن به جنگ، تاثير گذاشت. بدين ترتيب ضرورت تعقيب دشمن قطعي شد و تعقيب متجاوز تا حصول وضعيتي كه تامين حقوق ايران را مقدور سازد، مبناي تصميمگيري واقع شد و نقطه عطفي را در روند جنگ به وجود آورد.
تصميم جديد نياز به استراتژي جديد داشت. استراتژي جديد با عنوان "تعقيب متجاوز" هدفهاي متعددي را دنبال ميكرد: آزادي سرزمينهاي در اشغال مانده، تأمين مرزهاي بينالمللي، انهدام ارتش دشمن تا رفع تهديد آن، واداشتن نظام بينالملل به معرفي و تنبيه آغازگر جنگ و دريافت غرامت جنگي از عراق، هدفهاي اين استراتژي شناخته ميشد. امّا از آن جهت كه اميدي به پيشرفت كار در مجراي ديپلماسي نبود و نشانهاي از واقعبيني در نظام بينالمللي ديده نميشد، خود به خود راهي جز هدف قرار دادن تغيير حكومت عراق باقي نماند؛ زيرا تنها در آن صورت بقيه اهداف و حداقل حقوق حقه و منافع ملي ايران تأمين ميشد.
تضمين اجراي اين استراتژي، حمايت مردم از ادامه جنگ بود. نقش افكار عمومي كه در گذرگاههاي انقلاب اسلامي تعيين كننده بوده است، در اثبات ضرورت ادامه جنگ پس از فتح خرمشهر نيز تاثيرگذار بود. رهبري نظام كه حفظ مردم در صحنه را در برنامه خويش قرار داده بود و وحدت و يكپارچكي ملي و مردمي را حفظ ميكرد، هرگز براي تسريع در چرخه امور از روشهاي غيرمردمي و مستبدانه سود نجست، بلكه تنها با تقويت انگيزهها و تأكيد بر جنبههاي شرعي و تقويت احساس تكليف در مردم، آنان را به حمايت از جنگ فرا ميخواند، لذا با وجود آن كه جامعه ايران جوان بود و سه برابر عراق جمعيت داشت، هرگز در طول جنگ تعداد نيروهاي ايراني در جبهه به تعداد نيروهاي عراقي نرسيد و هرگز كسي كه از خدمت سربازي روي برگردانده بود و يا منطقه عملياتي را ترك كرده بود، محاكمه نشد. همچنان كه كسي براي رفتن به جبهه مجبور نگرديد. اين روش كه در نظامهاي شناخته شده جهان نوعي سوء مديريت شناخته ميشود، در انقلاب اسلامي كه نوع مديريت آن از نوع مديريت انبيا است و بيش از هر چيز، انسان پروري در آن اهميت دارد، روشي كاملا صحيح و پسنديده است، اگرچه در كوتاه مدت سبب از دست رفتن پارهاي از موقعيتهاي مناسب نيز باشد. در مقابل، رهبران بغداد با روشهايي كه به كار گرفتند نيروهاي فراواني را در جبهه گرد آوردند، حتي شيعيان عراقي كه دوستداران رهبران روحاني ايران و مردم ايران بودن و نيز عراقيهاي ايراني تبار را هم به جنگ ايران فرستادند و هركس روي از جنگ با ايران بر ميگرداند، اعدام ميشد و يا خانوادهاش مورد آزار قرار ميگرفت.
امّا در ايران در كنار رهبري آموزگارانه امام و در كنار نقش تعيين كننده نيروهاي داوطلب مردمي، سازمانهاي ارتش، سپاه و بسيج به تفكيك مسئوليت، در نبردهاي مشترك و مستقل و درآفند و پدافند تجربههاي خود را محك زده در چارچوب استراتژي دوره تعقيب متجاوز، وضعيت رزمي خود را ارتقا ميدادند؛ افزايش استعداد تيپهاي مستقل ارتش به لشكر، تشكيل سه نيروي سپاه (زميني، هوايي، دريايي) و نيز اعزامهاي بزرگ بسيج، تمامي در اين استراتژي قابل تبيين است. سلب آرامش از دشمن و وارد كردن ضربات سنگين به سازمان ارشت آن - كه به منظور گرفتن فرصت بازسازي و تدبير از دشمن به اجرا در ميآمد - نيز در چارچوب اين استراتژي عملي ميشد. همچنين اصلي قرار دادن جنگ و پرهيز از سرمايهگذاري در مسائل جانبي، از جمله فرعي كردن مقابله با اسرائيل در لبنان در مقايسه با جنگ تحميلي و تمركز قواي مسلح در جبهههاي جنگ با عراق نيز در جهت تحقق آن استراتژي بود.
سعي در غافلگير كردن دشمن در سه عامل زمين، زمان و تاكتيك و نيز انتخاب زمين نبرد و تحميل آن بر دشمن، از جمله موارد ديگري بود كه در اجراي اين استراتژي رعايت ميشد. كسب تجارب جديد در به كارگيري تجهيزات و تعيين نقش تأثيرگذار برخي تجهيزات در تاكتيكهاي ويژه، از جمله نقش شناورها در عمليات خيبر و نقش توپخانه در عمليات والفجر8 نيز با توجه به همان استراتژي قابل تبيين است. كاهش ميزان تأثيرگذاري سلاحهاي پيشرفته دشمن كه با ادامة جنگ در زمينهاي دشوار، دنبال ميشد نيز با توجه به آن استراتژي بود.
در استراتژي "تعقيب متجاوز" كه هدف نهايي بصره بود، با وجود تداوم جنگ در سه جبهه شمالي، مياني و جنوبي، جبهه جنوبي منطقه اصلي نبرد بود و دو جبهه ديگر تا پايان زمستان 1365 نقش پشتيباني داشتند. اولين نبرد بزرگ در استراتژي تعقيب متجاوز، عمليات رمضان در شرق بصره بود كه به سبب عدم انطباق كامل وضعيت خودي با آن استراتژي، با وجود موفقيتهاي اوليه، به اهداف خود نرسيد. مهمترين نبرد بزرگ بعدي، عمليات خيبر بود كه قابليتهاي قواي مسلح جمهوري اسلامي ايران را آشكار ميساخت. در نتيجه اين عمليات بود كه بلوك غرب كوشيد باب مذكره با ايران را بگشايد، اقداماتي كه با سفر نخستوزير تركيه به عنوان پيامآور غرب آغاز شد و به سفر مشاور امنيت ملي امريكا (مك فارلين) به ايران منتهي گرديد.
گذر از موانع عبور ناپذير و تصرف مناطق مهم
با افشاي ماجراي مك فارلين، روابط امريكا و عراق تيره شد و شورويها براي پر كردن جاي خالي ايجاد شده، در روابط خارجي عراق، به سرعت خود را به اين كشور نزديك كردند و از سوي ديگر به منظور نشان دادن خشم خود به ايران، به دليل برقراري روابط پنهان با امريكا، بمباران گستردهاي را عليه ايران سامان دادند. در اين بين امريكاييها هم كه از تيره شدن روابط خود با عراق نگران بودند و اين مسئله را سبب سلب اطمينان دنياي عرب از واشنگتن ميدانستند، از سويي از همكاري شوروي با عراق و بمباران شهرهاي ايران تشكر كردند و از سوي ديگر، اطلاعات (ماهوارهاي و غيره) مربوط به عمليات كربلاي4 را در اختيار عراق گذاشتند. ارتش عراق كه از محور اصلي عمليات كربلاي4 آگاه شده بود، شب عمليات اصليترين معبر وصولي را مسدود كرد و در نتيجه، عمليات سرنوشتساز، هم در بعد سياسي و هم در بعد نظامي ناكام ماند، به همين دليل نام عمليات كه قبلا پيشبيني شده بود والفجر10 باشد به كربلاي4 تغيير يافت.
پيشروي در شرق بصره
اين مسئله كه بار ديگر از توانمندي قواي مسلح ايران حكايت ميكرد، دنياي غرب و شرق را به جمعبندي قاطعي رساند: آنان متقاعد شدند كه در صورت نداشتن اتفاق نظر، ايران برنده قطعي جنگ خواهد بود. در نتيجه اولين توافق بينالمللي بين امريكا و شوروي بر سر پايان جنگ رخ داد و در اولين و آخرين تلاش صلح جدي سازمان ملل متحد براي برقراري صلح، قطعنامه 598 در شوراي امنيت اين سازمان تصويب شد. اين قطعنامه در وضعيتي تصويب شد كه برتري در جنگ با ايران بود، در عين حال نحوه تنظيم مواد آن نشان ميداد، صرف نظر از اين كه براي اولين بار به برخي واقعيات جنگ توجه شده است، با ابهامات توأم ميباشد كه ميتواند تامين كننده تمايلات عراق باشد و بي دليل نبود كه پس از تصويب قطعنامه، عراق بلافاصله پذيرش خود را اعلام كرد، امّا ايران كه نميتوانست ريسك كند و در وضعيت برتر يك قطعنامه مبهم را بپذيرد، پذيرش آن را به توافق بر سر روش اجرايي آن مشروط كرد، در عين حال براي تحكيم مواضع بينالمللي خود كه در چانهزنيهاي بعدي بتواند حداقل امتيازات و حقوق مورد نظرش را استيفا كند، جنگ را ادامه داد. ميدان اصلي جنگ كه تا عمليات كربلاي5، در جبهه جنوبي بود، از اين پس به جبهه شمالي منتقل شد و از سوي ديگر، با ورود امريكا در خليج فارس و احساس خطر جمهوري اسلامي از آن ناحيه، براي مدتي ميدان اصلي نبرد از زمين به دريا انتقال يافت و مدت چهار ماه اين وضعيت ادامه داشت تا آن كه يك آتشبس نسبي اعلام نشده بين ايران و امريكا در خليجفارس برقرار شد و آنگاه بار ديگر نبردهاي زميني، در رأس جنگ قرار گرفت.
در جبهه شمالي چند عمليات موفق ايران اجرا شد. در طي اين مدت، ايران ضمن ادامه عمليات، گفت و گو براي رسيدن به توافق در نحوه اجراي قطعنامه 598 را رها نكرد و در اين باره موافقت نسبي دبيركل سازمان ملل متحد را نيز جلب كرده بود و با اميدواري در مورد جلب نظر شوراي امنيت پيش ميرفت. نامگذاري والفجر10 براي عمليات در منطقه حلبچه نيز خود ميتوانست پيامي براي آمادگي ايران براي پايان جنگ باشد، ليكن دنيا با سكوت خود در برابر اين پيام، مجوز بمباران شيميايي حلبچه را به عراق داد و پس از اين بمباران نيز اقدام مهمي از كشورهاي ثالث ديده نشد. از سوي ديگر برخي اختلالات و تضاد منافع بين امريكا و شوروي در نحوه پايان جنگ، از جمله حضور بسيار گسترده و دخالت مستقيم نظامي امريكا در خليج فارس، سبب شد كه شوروي هم نوايي كاملي (نظير زمان تصويب 598) با ديگر اعضاي شوراي امنيت نشان ندهد، از اين رو ايران در جريان چانهزني درباره قطعنامه و رسيدن به وضعيت مطلوب، تهديدها و قطعنامههاي تنبيهي بعدي را چندان جدي نميگرفت و با افزايش حسن ارتباط با شوروي، از اين ابرقدرت به منظور گرفتن زمان لازم استفاده ميكرد.
پايان جنگ
امّا از طرف ديگر، كمكهاي مالي، تسليحاتي و اطلاعاتي و نيز حمايت ديپلماتيك و تبليغاتي نظام بينالملل از عراق، كمبودهاي رواني ارتش اين كشور را جبران ميكرد، ضمن آن كه به برتري تواناييهاي نظامي عراق روز به روز ميافزود.
عراق با اتكا به حمايتهاي جهاني، علاوه بر تقويت روزافزون قواي زميني خود، توان نيروي هوايياش را نيز افزايش داد به كمك هواپيماهاي پيشرفته، از سال 1362 خليجفارس را براي ايران ناامن كرد تا با توقف يا كاهش صدور نفت و تقليل قدرت اقتصادي ايران، توان ادامه جنگ را از آن بگيرد و همزمان دامنه جنگ را گسترش دهد و پاي نيروهاي فرا منطقهاي را به خليجفارس بكشاند. ايران در برابر اين اقدام چارهاي جز مقابله به مثل نداشت. از آن جا كه تنگه هرمز بر روي كشتيهاي عراقي مسدود بود و كويت و عربستان سعودي به جاي عراق نفت ميفروختند و حمل و نقل دريايي انجام ميدادند، كشتيهاي كويتي و سعودي هدف حمله هواپيماهاي ناشناس قرار ميگرفتند و اين مسئله، دعوت از ابرقدرتها را براي اسكورت نفتكشها را در پي داشت كه از سال 1366 بعد از تصويب قطعنامه 598، اجراي اسكورت شروع شد و دور جديدي را در جنگ پديد آورد. در جنبهاي ديگر، تقويت ناوگان هوايي عراق سبب گرديد كه اين كشور از سال 1363 دامنه حملات هوايي خود را تا تهران گسترش دهد و چهار سال بمباران شهرهاي ايران را تداوم دهد. در اين جريان، شوروي، آلمان و برزيل با تقويت يگانهاي موشكي عراق، نقش مهمي را در ادامه حملات عراق به شهرهاي ايران داشتند. اين مسئله كه بيشتر به منظور كاستن از حمايت مردم و دور كردن آنها از جنگ و ايجاد واكنش در آنان عليه حكومت ايران صورت ميگرفت، به رغم آسيب بسياري كه وارد آورد، واكنش منفي عليه نظام جمهوري اسلامي در پي نداشت. ايران نيز با اين كه قدرت آفند نيروي هوايياش تقريباً به صفر رسيده بود، با موشكهايي كه به دست آورده يا بازسازي كرده بود، مقابله به مثل ميكرد، لذا اين اقدام عراق نيز تأثير تعيين كنندهاي در جهتگيري ايران نداشت. امّا آنچه نقش تعيين كننده را ايفا ميكرد، قواي زميني ارتش عراق بود كه با وجود تلفات فراواني كه در 8 سال جنگ به آن وارد شده بود، در روزهاي پاياني جنگ پنج برابر رويهاي نخست نيرو و لشكر داشت و تعداد ادوات زرهي و هواپيماهايش نيز دو برابر شده بود، اين در حالي بود كه شمار نيروهاي ايران كمتر از 30% نيروهاي عراق بود. در چنين حالتي، عراق در يك سال آخر جنگ از درگير كردن يگانهاي اصلي خود نيز پرهيز كرد و هرگز حاضر نشد براي دفاع از جبهه شمالي خود، آنها را به كار بگيرد.
با چنين وضعيتي و در حالي كه قواي مسلح ايران در منطقه حلبچه درگير بودند، ارتش عراق به فاو حمله كرد و با استفاده از سلاح شيميايي و غافلگيري نيروهاي خودي، فاو را گرفت و وضعيت جديدي را پيش آورد. دستيابي به فاو براي عراق كه به جز ضعف روحي نيروها، در همه جنبههاي مادي؛ برتري محسوس بر ايران يافته بود، براي ارتش عراق مشكلگشا شد و با آشكار شدن اين برتري و نيز با اتكا به سلاحهاي غيرمتعارف مناطق از دست داده شلمچه، مجنون و زبيدات، را باز ستاند، در همين وضعيت، امريكا كه همزمان با حمله عراق به فاو، در حملهاي سمبليك، سكوهاي نفتي ايران را هدف گرفته بود تا حمايت خود را از عراق اثبات كند، در تاريخ 1367/4/12 يك هواپيماي مسافربري ايران را برفراز خليجفارس هدف قرار داد و 290 مسافر را به شهادت رساند. همزمان خبرهايي دال بر تهديد به بمباران شيميايي و حتي بمباران اتمي شهرهاي بزرگ به ايران ميرسيد و حادثه سقوط هواپيماي مسافربري نيز هشداري براي حملات بعدي معنا ميشد. لذا تحزيه و تحليل اوضاع موجود سبب شد كه در تاريخ 1367/4/27 موافقت ايران با قبول قطعنامه 598 اعلام كند.
به اين ترتيب وقتگيري يك ساله ايران براي كسب پيروزي مهم و استراتژيك و قرار گرفتن در موضعي برتر، به نتيجه مطلوب نرسيد و نظام بينالملل حاضر نشد به تلاش منطقي و ديپلماتيك ايران روي خوش نشان دهد، بلكه برعكس با تقويت رژيم عراق و موافقت يا به كارگيري گسترده سلاحهاي غير متعارف توسط ارتش آن كشور خطر تضعيف ايران و حتي شكست كامل در جنگ به وجود آمد. پس از اعلام موافقت ايران با قطعنامه، ارتش عراق مجدداً به خوزستان، ايلام و كرمانشاه هجوم آورد، ضمن آنكه در حمله به كرمانشاه نيروهاي منافقين نيز به كار گرفته شد، امّا در پي پيام امام خميني مبني بر مقابله با تجاوزات دشمن، مردم به طور شگفتآوري با حضور در جنوب و غرب كشور ارتش عراق و منافقين را با قدرت عقب راندند.
سرانجام عراق نيز كه خطر گرفتاري مجدد در حوادثي همانند آغاز جنگ را دوباره احساس ميكرد، در تاريخ15/7/67 تن به آتشبس داد و در تاريخ 29/5/67 به طور رسمي آتشبس برقرار شد و نيروهاي حافظ سازمان ملل متحد بين نيروهاي ايران و عراق مستقر شدند
منبع:ایسنا