وقف در متون ادب فارسي
مقدمه
تلقي مثبت از وقف، بويژه درگذشته که ساماندهي بسياري از بنيانهاي اجتماعي و علمي و فرهنگي بر عهدهي وقف بوده و وقف، به تنهايي کار بسياري از سازمانها و مؤسسات خدماتي و آموزشي را انجام ميداده، قطعا گستردهتر بوده است. با مروري بر متون ادب فارسي - اعم از نظم و نثر - تجليات ماندگار وقف را ميتوان ديد. سرايندگان و نويسندگان اين آثار نوعا پرورش يافتگان مدارس و مراکز وقفي بودهاند و از مزاياي آن بهرهمند. البته بودهاند کساني که به مناسبت علو طبع و پرواي از شبهات و يا از سر بينيازي درمي از مال وقف به نام آنان نبوده، ولي در آثار و مکتوبات همينها هم اشارات دقيق و لطيف و مغتنمي را به وقف و فرهنگ وقف و مسائل اجتماعي مربوط به آن ميتوان يافت.
از واقعيتهاي تلخ تاريخي، سوء استفادههاي فراواني است که از وقف و موقوفات شده است. مال وقف همواره در معرض دستاندازي سودجويان و قدرتمندان زمانه بوده است؛ بويژه مدعيان دروغين ارشاد و کرامت، بيش
از هر چيز چشم طمع به مال وقف داشتهاند. رفتار اين جماعت لطمهي شديدي به حيثيت وقف زده است که آثار آن هنوز در ذهنيت مردم باقي است. طبيعي است که اين سوءاستفادهها و نابايستگيها و ناشايستگيهايي که بر وقف رفته است، دل و جان حساس شاعران و انديشهوران اين ديار را آزرده ساخته باشد. به گونهاي که با تلميحات گوناگون از وقف ياد کردهاند و با زبان طنز پرده از اوضاع نابسامان اجتماعي و سوءاستفادههاي ارباب قدرت از وقف برداشتهاند. شاعران عارف مسلکي که دلتنگ از ريا کاريهاي اصحاب ظاهر، براي نشان دادن سوءاستفادههاي مدعيان دروغين ديانت، زبان به طنز گشوده و از اين زاويه به وقف نگريستهاند! حافظ سروده است:
فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد
که مي حرام ولي به ز مال اوقاف است!
شاعر خوش ذوق ديگري جام باده را پيش روي زاهدنمايي ميگذارد و به او ميگويد: «بنوش که تاکش ز مال اوقاف است!» صائب که در روزگار خود شاهد حيف و ميل اوقاف و ويراني موقوفات بوده ميسرايد:
چون هر چه وقف گشت به زودي شود خراب
کرديم وقف عشق تو ملک وجود خويش
و بدين گونه مضموني تغزلي و عرفاني را به کمک يک واقعيت اجتماعي بيان ميکند.
با توجه به وضعيت اوقاف درگذشته و سوءاستفادههايي که ميشده، چنين مضاميني در اشعار و متون فارسي و حتي ضربالمثلهاي عاميانه قابل توجه است.
اصولا کدام ارزش و حقيقتي است که در تاريخ مورد سوءاستفاده قرار نگرفته باشد و کدام خيري است که در دستان زيانبارهي انسان کمابيش به شر مبدل نشده باشد؟
در متون فارسي، معمولا در جاهايي که به اوضاع اجتماعي و اقتصادي جامعه، بويژه شرايط معيشتي اهل مسجد و مدرسه و خانقاه اشاره ميشود، سايهي وقف و موقوفات را ميتوان ديد. در متوني که به اطلاعات جغرافيايي ميپردازند بويژه در سفرنامهها، اشارات خوبي به وقف، موقوفات و مراکز وقفي وجود دارد. متن وقفنامهها، يکي ديگر از منابع بسيار مهم در باب مطالعات وقف است. ارزش ادبي اين اسناد چشمگير است و اطلاعات ريز و درشت تاريخي، لغوي، مردمشناسي و... در آنها قابل دستيابي است. ديباچهي اين اسناد، بويژه از لحاظ ارزشهاي ادبي حائز اهميت است.
زيباترين تحميديهها، آراسته به انواع صنايع ادبي در ديباچهي وقفنامهها به يادگار نهاده شده است. حجم وقفنامهها گاه برابر کتاب و رسائل مفصل است. با تأمل در اين قبيل ميتوان فيشهاي فراواني را در باب وقف و بازتابهاي آن در متون فارسي فراهم کرد و استنباط از آنها را به عهدهي اهل تحقيق قرار داد. آنچه در پي ميآيد، بخشهاي کوتاه و برگزيدهاي است از نظم و نثر بلندپايگان فارسي که در باب وقف يا با الهام از آن پديد آمده است.
از گلستان
نان از براي کنج عبادت گرفتهاند
صاحبدلان، نه کنج عبادت براي نان (1)
از بوستان
چو حق بر تو پاشد تو بر خلق پاش
نيامد کس اندر جهان کو بماند
مگر آن کز او نام نيکو بماند
سزد آن که ماند پس از وي به جاي
پل و خاني و خان و مهمان سراي
هر آن کو نماند از پسش يادگار
درخت وجودش نيامد به بار
و گر ماند و آثار خيرش نماند
نشايد پس مرگش الحمد خواند (2)
که را سيم و زر ماند و گنج و مال
پس از وي به چندي شود پايمال
وز آن کس که خيري بماند روان
دمادم رسد رحمتش بر روان (3)
از تاريخ بيهقي
علي بن موسي الرضا را عليهالسلام... در آن زيادتهاي بسيار فرموده بود و منارهاي کرد و ديهي خريد فاخر و بر آن وقف کرد... و در ميانهي محلت بلقاباد و حيره رودي است خرد و به وقت بهار آنجا سيل بسيار آمدي و مسلمانان را از آن رنج بسيار بودي، مثال داد تا باسنگ و خشت پخته ريخته کردند و آن رنج دور شد و بر اين دو چيز وقفها کرد تا مدروس نشود... و اين همه هست، اما اعتقاد من همه آن است که بسيار از اين، برابر ستمي که بر ضعيفي کنند نيستند و سخت نيکو گفته است شاعر:
کسارقة الرمان من کرم جارها
تعود به المرضي و تطمع في الفضل
نان همسايگان دزديدن و به همسايگان دادن در شرط نيست... و ندانم تا اين نو خاستگان در اين دنيا چه بينند که فراخيزند و مشتي حطام گرد کنند وز بهر آن خون ريزند و منازعت کنند و آن گاه آن را آسان فروگذارند و با حسرت بروند. ايزد عز ذکره بيداري کرامت کناد، بمنه و کرمه.(4)
از مرصاد العباد
زينهار در حضرت پادشاه اگر زاهدي يا جاهلي يا عالم فاسقي مداهنه کنند و رخصت دهد که مال خيرات و اوقاف در قسم ديگري صرف ميشايد کرد يا به لشکر توان داد يا به عمارت پلي يا رباطي يا ثغري يا سدي توان کرد، حاشا و کلا بدان مغرور نشود و اين، هيچ روا نبود الا بر مصرفي که صاحبان خيرات و اوقاف و مبرات معين نمودهاند...
و ديگر آنکه بر پادشاه واجب است بر اوقاف و ميراث و خيرات و مبرات اميني صاحب ديانت مشفق منصف که اهل آن کار باشد بگمارد تا در عمارت اقاف کوشد و دست ظالمان و مستأکله را از تعدي و تجاوز کوتاه نمايد و حق به مستحق رساند...
وقتي اين ضعيف در شام شنيدم که ملک صلاحالدين ايوبي عادت داشت که چون شهري گرفتي در آنجا بناي خير کردي. چون ديار مصر گرفت با قاضي فاضل که وزير بود گفت: ميخواهم که در مصر خانقاهي بسازم. قاضي گفت: من ميخواهم در ديار مصر، ملک اسلام هزار بقعهي خير بنا کند! گفت: چگونه ميسر شود؟ گفت: در ديار مصر، هزار بقعهي خير، بيش بنا کردهاند و خللي عظيم بر آن خيرات و مبرات راه يافته است. اگر ملک اسلام بفرمايد تا آن خيرات و اوقاف به عمارت و صلاح آورند و از تصرف مستأکلهها بيرون کنند و به اميني عالم متدين مشفق بسپارند تا به مصرف برساند ثواب آن جمله در ديوان ملک باشد و چنان بود که آن خيرات را ملک بنا نموده است. بفرمود تا چنان کردند؛ تقبل الله و شکر الله سعيه.(5)
از اسرار التوحيد
از خاقاني
خانهي جان به چار حد وقف هواي روي تو
مس ملکت، زر از آن گشت که وقف کف اوست
کيميايي که ز فتح و ظفر آميختهاند
خاک بالين رسول الله همه حرز شفاست
حرز شافي بهر جان ناتوان آوردهام
وقف بازوي من است اين حرز، نفروشم به کس
گرچه ز اول نام دادن بر زبان آوردهام
خانهي دل به چار حد، وقف غم تو کردهام
حد وفا همين بود، جور زحد چه ميبري؟
کنم دفتر عمر وقف قناعت
نويسم به هر صفحهاي لا يباعي
از تاريخ بيهق
اين مستورهي متموله اين کار [مساوي بناي مسجد] را شايد، برخاستند و به در سراي او رفتند، صرير دوک او شنيدند، گفتند: «از وي حسابي بر نتوان گرفت.» پس حال عرض دادند، آن پير زن، رحمهاالله، گفت: «چندان که مسجد را ميبايد، خط بر بايد کشيد تا من بر وفقنامه گواه گيرم، و درخت بسيار است در اين باغ، ببايد بريد و سقف مسجد را از آن ترتيب بايد کرد، و مزد اجرا و عمله، چندان که بايد، من ميدهم.» مردمان گفتند: «شکر الله سعيک... اما با چنان همت و ديانت، فاتحهي مصحف جواني خواندن و جامهي نشاط حب دنيا دوختن و از آخر نامه با عنوان آمدن و با چندين همت و مروت اين دوک رشتن چيست؟» گفت: «حديثي از مصطفي، صلوات الله عليه، به من رسيد... بدان حديث تبرک واجب دانستهام و ديگر که غايت صلاح زنان، نشستن است و هيچ کار نبود که معين بود بر نشستن، الاغزل.(7)
از حديقة الحقيقه
تا درون سراي يابي بار
کانکه شد پاسبان خانه و رز
چون کليدان بماند در پس در
جان و اسباب از او عطا داري
پس دريغش از او چرا داري؟
جان و اسباب در رهش در باز
بر ره رود و سيل خانه مساز
وقف کن جسم و مال را بر غيب
تا بوي چون کليدش اندر جيب (8)
از سفرنامهي ناصرخسرو
و چون از شهر [مساوي بيت المقدس] به سوي جنوب، نيم فرسنگي بروند و به نشيبي فرو روند، چشمهي آب از سنگ بيرون ميآيد، آن را «عين سلوان» گويند. عمارات بسيار بر سر آن چشمه کردهاند و آب آن به ديهي ميرود و آنجا عمارات بسيار کردهاند و بستانها ساخته و گويند هر که بدان آب سر و تن بشويد، رنجها و بيماريهاي مزمن از او زايل شود و بر آن چشمه وقفها بسيار کردهاند.
و بيتالمقدس را بيمارستاني نيک است و وقف بسيار دارد و خلق بسيار را دارو و شربت دهند و طبيبان باشند که از وقف، مرسوم ستانند.(9)
از رسالهي بدايت هدايت
از جملهي آنچه حرام محض باشد، آن است که از اوقاف خورند نه بر وفق شرط واقف. پس آن کس که به تفقه اشتغال ندارد، آنچه از مدارس ميگيرد حرام است و آن کس که مرتکب معصيتي ميشود که بدان سبب شهادت وي را نپذيرند، آنچه را به اسم صوفيه - از وقف يا جز آن - ستاند حرام است، و ما مداخل شبهات و حلال و حرام را در کتابي مفرد از کتب احياء علومالدين ياد کردهايم؛ پس بر توست که آن را طلب کني، چون معرفت حلال و طلب آن - مثل نمازهاي پنجگانه - بر هر مسلمان فرض است (10)
از الهي نامه (واقف زرتشتي)
که جدي بود در گبري تمامش
يکي پل او ز مال خويش کرده
مسافر را نکو انديش کرده
مگر سلطان دين محمود پيروز
بدان پل در رسيد از راه، يک روز
پلي بالاي رودي سوي ره ديد
که هم نيکو و هم بر جايگه ديد
کسي را گفت کاين خيري بلند است
که بنياد چنين پل او فکندهست؟
بدو گفتند: «گبري پير نامي»
ز غيرت کرد شاه آنجا مقامي
بخواندش گفت: «تو پيري وليکن
گمانم آنکه هستي خصم مومن
بيا هر زر که کردي خرج پل تو
بهاي آن ز من بستان به کل تو
که چون گبري تو جانت بيدرود است
تو را چون اين پلي آن سوي رود است»
زبان بگشاد آن گبر آشکاره
که «گر شخصم کند شه پاره پاره
نه بفروشم، نه زر بستانم اين را
که اين بنياد کردم بهر دين را»
شهش محبوس کرد و در عذابش
نه ناني داد در زندان نه آبش
به آخر چون عذاب از حد برون شد
دل آن گبر خاک افتاد و خون شد
به شه پيغام داد و گفت:«برخيز
درآور پاي اين ساعت به شبديز
يکي استاد با خود بر گرامي
که اين پل را کند قيمت تمامي»
از اين دلشاد شد شاه زمانه
سوي پل گشت با خلقي روانه
چو شاه آنجا رسيد و خلق بسيار
بر آن پل ايستاد آن گبر هشيار
زبان بگشاد و آن که گفت: «اي شاه
تو اکنون قيمت اين پل زمن خواه!
هلاک خود بدين سر پل کنم ساز
جواب تو بدان سر پل دهم باز
ببين اينک بها،اي شاه عالي!»
بگفت اين و در آب افتاد حالي
چو در آب اوفکند او خويشتن را
ربودش آب و جان درباخت و تن را
تن و جان باخت و دل از دين نپرداخت
چو آن بودش غرض، با اين نپرداخت
در آب افکند خويش آتش پرستي
که تا در دين وي نايد شکستي
ولي تو در مسلماني چناني
که بربودهست آبت جاوداني
چو گبري بيش دارد از تو اين سوز
مسلماني پس از گبري بياموز (11)
از تفسير حدائق الحقائق
خواهي که بيابي نظري از دل ما
يا بر تو گشايند دري از دل ما
از هر دو جهان درگذر و نزد حق آي
شايد که بيابي خبري از دل ما
و با خود چنين گوييم که نفس را خريد و دل را در بيع داخل مگردانيد، زيرا که دل وقف محبت اوست و بيع وقف جايز نيست.
اي درويش، خريد و فروخت ميان کساني است که در مقام محبت استوار نيستند و در طريق مودت به سر حد کمال نرسيدهاند، که اگر محبت بکمال بودي، نفس و مال باقي نماندي، هر که صاحب نفس و مال است در دعوي محبت صادق نيست.(12)
از تاريخ بخارا (ذکر جوي موليان و صفت او)
در قديم، اين ضياع جوي موليان، ملک طغشاده بوده است، و وي هر کسي از فرزندان و دامادان خود را حصهاي داده است، و امير اسماعيل ساماني، رحمة الله عليه، اين ضياع را بخريد از حسن بن محمد بن طالوت که سرهنگ المستعين بن المعتصم بود.
و امير اسماعيل به جوي موليان سرايها و بوستانها ساخت و پيشتر بر مواليان وقف کرد و هنوز وقف است، و پيوسته او را از جهت مواليان خويش دل مشغول بودي، تا روزي امير اسماعيل از حصار بخارا به جوي موليان نظاره ميکرد، سيماء الکبير [مولاي] پدر او [پيش او] ايستاده بود، او را به غايت دوست داشتي و نيکو داشتي. امير اسماعيل گفت: «هرگز بود که خداي تعالي سببي سازد تا اين ضياع را از بهر شما بخرم و مرا زندگاني دهد تا ببينم که اين [ضياع] شما را شده [است] از آنکه اين ضياع از همه ضياع بخارا بقيمتتر است و خوشتر.» خداي تعالي روزي کرد تا جمله بخريد و بر مواليان داد تا جوي مواليان نام شد و عامهي مردم «جوي موليان» گويند (13)
از سخن شاعران
بر وقف خدا هيچ کسي را نبود دست
منوچهري
زيرا که نشد وقف تو اين مرکز غبرا
ناصر خسرو
عشق جز بخشش خدايي نيست
اين به سلطاني و گدايي نيست
عشق وقف است بر دل پر درد
وقف در شرع ما بهايي نيست.
عطار
زکات و قطره و اعتاق و هدي و قرباني
تو کي به دولت ايشان رسي که نتواني
جز اين دو رکعت و آن هم به صد پريشاني!
سعدي (گلستان)
که بودند از پي شيرين پريشان
چو ديدندش زمين را بوسه دادند
زمين گشتند و در پايش فتادند
بسي شکر و بسي شکرانه کردند
جهاني وقف آتش خانه کردند
نظامي (خسرو و شيرين)
ز مال وقف نبيني به نام من درمي
حافظ
صرفهي وقف درآن است که ميخانه شود!
مجذوب تبريزي
کردهام وقف تو اين بحر لبالب ز زلال
اين زمان گرديده وقف عام ورنه پيش از اين
غير «صائب» بلبلي در باغ و بستانت نبود
صائب
خون فرزندان خود هم وقف قاتل کردهام
بهشت حق بنيآدم است دل خوشدار
که ماند از پدر اين باغ وقف اولاد است
بس که از آه من غبار گرفت
سرزمينها در آسمان دارم
پيکرم وقف سنگ طفلان باد
تا شکستن در استخوان دارم
کليم کاشاني
گليم وقف، بلي زود ميشود پاره!
هادي رنجي
و مساکين که در مساکن ذل و هوان ساکناند، تفقد کن و فرمان عمان خود را به طغراي (و يطعمون الطعام علي حبه مسکينا و يتيما و اسيرا) موشح ساز. مال رعيت بر قانون قديم بستان، رضاي مولي بر جملهي مهام، اولي شناس، توفيرات خزينه و طيارات ديواني از وجه مرضي و غير مرضي مستان، رسمهاي محدث از جرايد عمال ولايات حک کن و بدعتهاي قديم از صحايف اعمال ديواني بستر، اطماع مستأکله و تصرفات باطله از موقوفات مشاهد و رباطات و مساجد و مزارات منقطع گردان (14)
از جامع التواريخ (فرمان سلطان محمود غازان)
... ديگر چون استماع افتاد که بعضي عاقبت ناانديشان که ايشان را به شرط واقف، توليتي ميرسد، به سبب فريب بعضي طامعان، توليت خود به ديگري ميفروشند و تفويض ميکنند، و از آن خرابي و خلل حال آن وقف ميزايد، فرموديم تا هر که به شبهت تفويض موضعي وقفي را در دست دارد، از شرط واقف آن معاني احتياط کنند؛ اگر متضمن اجازت تفويض است، تعرض نرسانند، و الا آن تفويض را باطل گردانند و تفويضنامه را در طاس عدل بشويند، و بعد از اين هيچ آفريده را مجال تفويضي که شرط واقف متضمن جواز آن نباشد، ندهند و هر که مخالفت کند، تفويض کننده و قبول کننده و نويسنده را جمله مؤاخذت و تعزير کنند(15)
... پادشاه اسلام [مساوي غازان خان]، خلد سلطانه، دو نوبت جمال خواجهي کاينات، عليه افضل الصلوات و اکمل التحيات، به خواب ديده و... اميرالمؤمنين علي و حسن و حسين، عليهمالسلام، با نبي، صلوات الله عليه، به هم بودهاند... و از آن تاريخ باز، دوستي او با اهلبيت نبوت، عليهمالسلام، زيادت شد و همواره - مزار خاندان را زيارت کند و نذرها پذيرد و فرستد، و سادات را عزيز و
محترم دارد... و چون خانقاه و مدارس و مساجد و ديگر ابواب البر در هر موضعي ميساخت و اوقاف معين ميفرمود و وظايف و مشاهرات هر طايفهاي در نظر آورد، و فرمود که «چگونه است که از آن فقها و متصوفه و ديگر طوايف هست و ازآن سادات نيست؟ از آن علويان نيز واجب است» و فرمود تا در تبريز و ديگر ولايات معظم در تمامت ممالک، در بلاد معتبر، چون اصفهان و شيراز و بغداد و امثالها دارالسياده سازند تا سادات آنجا فرود آيند و جهت مصالح ايشان، وجهي که مصلحت ديده، به موجبي که وقفنامهها به ذکر آن ناطق است، معين فرمود تا ايشان نيز از خيرات او با بهره باشند.
و همواره در عبارت آورد و فرمايد که «من منکر هيچ کس نيستم و به بزرگي صحابه معترفم، ليکن چون رسول را، عليه الصلوة و السلام، در خواب ديدم... هر آينه با اهلالبيت دوستي زيادت ميورزم... و فرمود تا جهت مشهد حسين، عليهالسلام، نهري جاري گردانيدند؛ چنان که شرح آن بيايد، و همواره نعت خاندان فرمايد بي تعصب! چه بحمدالله و منه حکيم و کامل است...(16)
از بيدل دهلوي
بار دوش مژه بايد به تماشا برداشت
خجالت صرف گفتارم، ندامت وقف کردارم
سراپا انفعالم، دعوي نامرد را مانم
چو ني هر که را حرف بر لب گره شد
تأمل، شکر کرد وقف گلويش
قد خم گشته را تا ميتواني وقف طاعت کن
به اين قلاب صيد ماهي درياي رحمت کن
از نزهة القلوب
همانا از پانصد بقعه درگذرد، و بر آن موقوفات بيشمار...(17)
از وقف نامهي ربع رشيدي
ذکر باقي را حکيمان عمر ثاني گفتهاند
اين ذخيره بس تو را کالباقيات الصالحات...
و بدين تقرير و برهين و مقدمات، معلوم و محقق شد که وقف کردن، که آن از خيرات جاريه است،... آن را ثواب و اجر عظيم بسيار است و هر که در آن طعني زند يا منکر باشد، آن از ناداني و غفلت باشد، و چون او را دست دهد که آن خيرات جاريه به جاي آرد، و در آن اهمال نموده باشد، زياني که او با خود کرده باشد، هيچ کس با او نتوانسته باشد کردن و دشمن حقيقي خود بوده باشد...
و هر که او را حق تعالي هدايتي و توفيقي داده باشد... از خوردن و آشاميدن خود بازگيرد و در خيرات جاريه صرف کند، اجر ثواب او بيشتر متصور بود .
پي نوشت :
1- گلستان، باب دوم.
2- بوستان، چاپ دکتر يوسفي، انتشارات ققنوس، باب اول، ص 221، در بيت سوم «خاني» به معني چشمه است.
3- همان، ص 234. در بيت دوم «خير روان» معادل «صدقهي جاريه» يعني همان «وقف» است.
4- ابوالفضل بيهقي، تاريخ بيهقي، چاپ دکتر فياض، ص 532.
5- نجمالدين رازي، مرصادالعباد، چاپ شمس العرفا، ص 264 - 263.
6- محمد بن منور، اسرار التوحيد في مقامات الشيخ ابيسعيد، چاپ دکتر شفيعي، ج 1، ص 280.
7- ابوالحسن علي بن زيد بيهقي، تاريخ بيهق، چاپ احمد بهمنيار، ص 50 - 49.
8- سنائي، حديقةالحقيقه، چاپ مدرس رضوي، ص 164.
9- سفرنامهي ناصرخسرو، چاپ دکتر دبير سياقي، ص 37.
10- ابوحامد غزالي، رسالهي بدايت هدايت، (به نقل از زرين کوب) با کاروان انديشه، اميرکبير، چاپ دوم، ص 163.
11- فريدالدين عطار، الهينامه، چاپ فؤاد روحاني، انتشارات زوار، چاپ چهارم، 1364 ه ش، ص 77.
12- معينالدين فراهي هروي، تفسير حدائق الحقائق، چاپ دکتر سيد جعفر سجادي، چاپ دوم، ص 349.
13- ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي، تاريخ بخارا، ترجمهي ابونصر احمد بن محمد بن نصر القباوي، چاپ مدرس رضوي، انتشارات توس، 1363 ه ش.
14- رشيدالدين فضلالله همداني، سوانحالافکار رشيدي، چاپ محمد تقي دانش پژوه، انتشارات کتابخانهي مرکزي و مرکز اسناد دانشگاه تهران، 1358 ه ش.
15- رشيدالدين فضلالله همداني، جامع التواريخ، چاپ محمد روشن - مصطفي موسوي، ج 2 ص 1406.
16- همان، ص 1359.
17- حمدالله مستوفي، نزهة القلوب، (تأليف 740 ه ق) المقالة الثالثه، چاپ ليسترانج، افست دنياي کتاب، تهران، 1362، ص 115 - 114.
18- رشيدالدين فضلالله همداني، وقفنامهي ربع رشيدي، به کوشش مجتبي مينوي - ايرج افشار، (چاپ حروفي از روي نسخهي اصل) انتشارات انجمن آثار ملي، ص 12، 8 و 14.