مسلم بن عقیل شهید عرفه
وصال مسلم به ملکوت، او که در عرفه شهيد شد تا دعاى عرفه مولى الکونين را تفسير کند و حماسه مسلم بودن و تسليم نشدن را بيافريند.
در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى عليه السلام که از سختترين دورههاى تاريخ اسلام نسبت به پيروان اهلبيت و طرفداران حق بود، «مسلم بن عقيل» با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مىشد. پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام که امامت به حسين بن على عليهماالسلام رسيد تا مرگ معاويه که يک دوره ده ساله بود؛ باز «مسلم بن عقيل» را در کنار امام حسين عليه السلام مىبينيم.
به ياد روح بزرگ انسانهاى خودساخته و پاکي که ايثارشان در راه خدا الهام بخش تعهد و فداکارى است. عظمت انسانى چهرههاى پرفروغ تاريخ خونبار ما چون «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه»، اسوه همه کسانى است که در زندگى به هدفهايى والاتر از دنيا اعتقاد دارند و ارزشهاى متعالى را مىجويند. انسانهاى نمونه از نظر ايمان، اخلاق، شهامت، جوانمردى و استقامت، هميشه زينت تاريخ بوده و هستند.
«مسلم بن عقيل» يکى از اين چهرههاست. شنيدن نام اين انسان والا و سرباز فداکار راه حق، ياد آور همه خوبيها، رشادتها و جوانمرديهاست؛ و خواندن زندگينامه اين سردار رشيد اسلام، درسآموز و الهامبخش و سازنده است. حماسه مسلمبن عقيل در کوفه، پيش درآمدى بر نهضت عظيم عاشورا بود؛ و خود مسلم، پيشاهنگ نهضت سيدالشهدا عليه السلام و سفير انقلاب کربلا و پيشمرگ حماسه تاريخساز و جاويدان عاشورا بود.
درباره «مسلم بن عقيل» ، چه مىتوان گفت، جز بيان صداقت و رشادت و ايمانش؟ و چه مىتوان نوشت، جز فداکارى و حماسه و آزادگىاش، و چه مىتوان شنيد جز عمل به وظيفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت. و «مسلم بن عقيل» کيست؟ تجسمى از ارزشهاى والاى مکتب؛ الگو و اسوهاى از يک جوانمرد سلحشور و انقلابى پاکباخته و دل به راه خدا داده و سر به راه دوست سپرده و قدم در راه حق نهاده و با شهادت به معراج قرب پروردگار رسيده.
معاويه، پس از بيست سال سلطنت استبدادى مُرد. يزيد، پس از معاويه بر سر کار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مىخواست اباعبدالله الحسين عليه السلام را هم به بيعت وادار کند، که سيدالشهدا نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهرهبردارى کند.
«مسلم بن عقيل»، برادرزاده اميرالمؤمنين و پسر عموى حسين بن على بود. دودمانى که مسلم در آن رشد يافت، دودمان علم و فضيلت و شرف بود و خاندانى که شخصيت انسانى و اسلامى «مسلم بن عقيل» در آن شکل گرفت، بهترين زمينه را براى تربيت و تکامل معنوى و حماسى مسلم فراهم کرد. از آغاز کودکى، در ميان جوانان بنىهاشم به خصوص در کنار امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بزرگ شد و کمالات اخلاقى و بنيان ولايت و درسهاى حماسه و ايثار و شجاعت را به خوبى فرا گرفت. اجداد «مسلم بن عقيل» کسانى، چون «ابوطالب» و «فاطمه بنت اسد» بودند که در فرزندان خويش، شجاعت و ايمان و دلاورى را به ارث مىگذاشتند و «مسلم بن عقيل»، شاخهاى پربار از اين اصل و تبار بود؛ و بنا به اصل وراثت، خصلتهاى برجسته را از نياکان خود به ارث برده بود.
به نقل مورخان، در زمان حکومت آن حضرت (بين سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفين، وقتى که اميرالمؤمنين عليهالسلام لشگر خود را صف آرايى مىکرد، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر و «مسلم بن عقيل» را بر جناح راست سپاه، مامور کرد.
شناسنامه «مسلم بن عقيل» را، پيش از آن که از نياکان و سرزمين و قبيله جستجو کنيم، بايد در فکر، عمل و زندگانىاش بيابيم؛ اين بهترين معرف «مسلم بن عقيل» است. «مسلم بن عقيل»، در دوران خلافت على عليه السلام در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامت دو فرزندش، حسنين عليهماالسلام تجسم پيدا کرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر اين آستان فدا کرد.
يزيد براى حفظ سلطه و حاکميت بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبيدالله بن زياد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن زياد» با حفظ سمت، والى کوفه نيز شد. ماموريت ابن زياد آن بود که به کوفه برود و «مسلم بن عقيل» را دستگير کند و سپس او را محبوس يا تبعيد کند، يا به قتل برساند.
در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى عليه السلام که از سختترين دورههاى تاريخ اسلام نسبت به پيروان اهلبيت و طرفداران حق بود، «مسلم بن عقيل» با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مىشد. پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام که امامت به حسين بن على عليهماالسلام رسيد تا مرگ معاويه که يک دوره ده ساله بود؛ باز «مسلم بن عقيل» را در کنار امام حسين عليه السلام مىبينيم. در اين دوره بيست ساله، يعنى از شهادت على عليه السلام تا حادثه کربلا بسيارى از کسان، يا مرعوب تهديدها شدند يا مجذوب زر و سيم و فريفته دنيا و صحنه حق را رها کردند و يا به معاويه پيوستند و يا انزواى بىدردسر را برگزيدند، ولى آنان که قلبى سرشار از ايمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرايط دشوار مىدانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداکارى در راه خدا و جهاد فى سبيل الله پرداختند. ارزش و فضيلت پيروان حق در آن دوره، به خصوص وقتى آشکارتر مىشود که به شرايط دشوار ديندارى و حقپرستى در روزگار سلطه امويان آگاه باشيم.
حضرت على عليه السلام از پيامبر اسلام حديثى را در مدح «عقيل» نقل مىکند که آن حضرت فرمودند: «من او را (عقيل) به دو جهت دوست دارم: يکى، به خاطر خودش، و يکى هم به خاطر اين که پدرش ابوطالب او را دوست مىداشت.» و در آخر، خطاب به على عليه السلام فرمود: «فرزند او «مسلم بن عقيل» کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک مىريزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مىفرستند.»
معاويه، پس از بيست سال سلطنت استبدادى مُرد. يزيد، پس از معاويه بر سر کار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مىخواست اباعبدالله الحسين عليه السلام را هم به بيعت وادار کند، که سيدالشهدا نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهرهبردارى کند.
سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسين عليه السلام در مکه و برخورد با مردم و تشکيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعت با يزيد، آشنا کرد؛ به خصوص مردم کوفه از اقدام انقلابى امام حسين عليه السلام خوشحال و اميدوار شدند. مردم کوفه، خاطره حکومت چهار ساله علوى را به ياد داشتند و در اين شهر، شخصيتهاى برجسته و چهرههاى درخشانى از مسلمانان متعهد و ياران اهلبيت بودند. از اين رو نامهها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهرههاى معروف شيعه در کوفه و بصره به امام حسين عليه السلام نوشتند، که تعداد اين نامهها به هزاران مىرسيد. کوفيان، گروهى را هم به نمايندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى» به نزد آن حضرت فرستادند و نامههايى همراه آنان ارسال کردند.
در ميان نامهها و امضاها، نام شخصيتهاى بزرگى از کوفه همچون «شبث بن ربعى» و «سليمان بن صرد» و «مسيب بن نجبه» و ... به چشم مىخورد که از آن حضرت مىخواستند مردم را به بيعت با خود دعوت کند و به کوفه بيايد و يزيد را از خلافت خلع کند.
امام، تصميم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مکرر مردم کوفه، عکس العمل نشان داده و اقدامى کند. براى ارزيابى دقيق اوضاع کوفه و ميزان علاقه و استقبال مردم و تهيه مقدمات لازم و شناسايى و سازماندهى و تشکل نيروهاى انقلابى، ضرورى بود که کسى قبلا به کوفه رفته و اين ماموريت را انجام دهد و گزارشى دقيق از وضعيت شهر و مردم، به او بدهد.
حسين بن على عليهماالسلام در يکى از منازل ميان راه، خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيد. شهادت «مسلم بن عقيل»، «هانى» بن عروه و عبدالله يقطر، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندين بار، براى «مسلم بن عقيل» و «هانى» از خداوند رحمت طلبيد و گفت: «خدايا براى ما و پيروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت خويش جمع گردان، که تو بر هر چيز، توانايى!»
حضرت حسين بن على عليهماالسلام مناسبترين فرد براى اين ماموريت محرمانه را «مسلم بن عقيل» ديد، که هم آگاهى سياسى و درايت کافى داشت، و هم تقوا و ديانت، و هم خويشاوند نزديک امام بود. به نمايندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمويم «مسلم بن عقيل» را با شما به کوفه مىفرستم، اگر مردم با او بيعت کردند؛ من نيز خواهم آمد.
اين که امام از «مسلم بن عقيل» به عنوان «برادرم» و «فرد مورد اعتمادم» نام مىبرد، ميزان اعتبار و لياقت و کفايت مسلم بن عقيل را مىرساند. آن گاه «مسلم بن عقيل» را طلبيد و به او فرمود: به کوفه مىروى، اگر ديدى که دل و زبان مردم يکى است و آنچنان که در اين نامهها نوشتهاند متحدند و مىتوان به وسيله آنان اقدامى کرد، نظر خودت را بر من بنويس و «مسلم بن عقيل» را وصيت و سفارش کرد، به اين که:
پرهيزکار و با تقوا باش؛ نرمش و مهربانى به کار ببر؛ فعاليتهاى خود را پوشيده دار؛ اگر مردم، يکدل و يک جان بودند و در ميانشان اختلافى نبود، مرا خبر کن.
اعزام «مسلم بن عقيل» و فرستادن اين پيام به کوفه، پاسخى به همه نامهها و دعوتها و طومارها بود. محتواى پيام امام، در اين چند محور، خلاصه مىشود:
1 - تاييد کامل از «مسلم بن عقيل» به عنوان برادر، پسر عمو و نمايندهاى مورد اطمينان.
2 - محدوده مسؤوليت «مسلم بن عقيل» در کوفه نسبت به ارزيابى وحدت کلمه و صداقت مردم.
3 - پاسخى به دعوتهاى مکرر، به عنوان اتمام حجت.
4 - درخواست از مردم براى حمايت و اطاعت از «مسلم بن عقيل».
«مسلم بن عقيل» با گرفتن دو راهنما از مکه به سوى کوفه حرکت کرد. و اينک، «مسلم بن عقيل»، با شهرى رو به روست، حادثه خيز و پر ماجرا و با گرايشهاى مختلف؛ شهرى با افکار گوناگون که اگر چه به ظاهر آرام است، اما آرامش قبل از طوفان را مىگذراند.
شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مىآمدند و با «مسلم بن عقيل» ديدار و بيعت مىکردند و «مسلم بن عقيل» هم نامه امام حسين عليه السلام را خطاب به مؤمنان و مسلمانان کوفه براى هر جماعتى از آنان مىخواند.
روز به روز بر تعداد هواداران امام حسين عليه السلام که با نمايندهاش «مسلم بن عقيل»، بيعت مىکردند افزوده مىشد تا اين که پس از چند روز، به هزاران نفر مىرسيد.
با وجود اين همه بيعتگران جان بر کف و انقلابيهاى آماده براى هرگونه فداکارى در راه حمايت حسين عليه السلام و بر انداختن حکومت يزيد، «مسلم بن عقيل»، طى نامهاى اوضاع را به امام گزارش داد و با بيان شرايط و زمينه مساعد براى نهضت از امام خواست که به سوى کوفه بشتابد.
اکنون «مسلم بن عقيل»، نگينى در ميان حلقه انبوه ياران است حضورش مايه دلگرمى اميدواران است شکوه و هيبتى دارد، ميان کوفيان جايى و محبوبيتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لکههاى ذلت و ننگ است کلام از شور جانسوز حقيقتهاست، ز «رفتن»ها و «ماندن»هاست. ولى دوران آن کم بود و کم پاييد، تمام شعلهها ناگه فرو خوابيد ...
يزيد براى حفظ سلطه و حاکميت بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبيدالله بن زياد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن زياد» با حفظ سمت، والى کوفه نيز شد. ماموريت ابن زياد آن بود که به کوفه برود و «مسلم بن عقيل» را دستگير کند و سپس او را محبوس يا تبعيد کند، يا به قتل برساند.
مردمى که با «مسلم بن عقيل» بيعت کرده و در انتظار آمدن حسين بن على عليهماالسلام به کوفه بودند، با ورود ابن زياد به کوفه، وضعى ديگر پيدا کردند. فردا صبح که مردم براى نماز جماعت به مسجد آمدند، ابن زياد از دارالاماره بيرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... اميرالمؤمنين يزيد، مرا فرمانرواى شهر و اين مرز و بوم و حاکم بر شما و بيت المال قرار داده است و به من دستور داده که با ستمديدگان، انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نيکى کنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشير و تازيانه رفتار کنم. پس هر کس بايد بر خويش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل روشن مىشود؛ به آن مرد هاشمى «مسلم بن عقيل» هم برسانيد که از خشم و غضب من بترسد.»
از اين پس، مجراى بسيارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن زياد، رؤساى قبايل و محلهها را طلبيد و برايشان صحبتهاى تهديدآميز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان يزيد را به او گزارش دهند، وگرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.
حزب اموى، که مىرفت بساطش نابود و برچيده گردد، ديگر بار جان گرفت و آن تهديدها و تطميعها و فريبکاريها و تبليغهاى دامنهدار، تاثير خود را بخشيد و والى جديد، توانست با قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسى و خبرگيرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگيريها و خشونتها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.
«مسلم بن عقيل»، در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتى که ياد شد، پيش آمد. از آن جا که ابن زياد، براى سرکوبى انقلابيها به دنبال رهبر اين نهضت؛ يعنى «مسلم بن عقيل» مىگشت، «مسلم بن عقيل» مىبايست جاى امنتر و مطمئنترى انتخاب کند. اين بود که مقر و مخفيگاه خود را تغيير داد و به خانه «هانى» رفت.
«هانى بن عروه»، از بزرگان کوفه و چهرههاى معروف و پر نفوذ شيعه در اين شهر بود که هواداران و نيروهاى مسلح و سوارهاى که تعدادشان به هزاران نفر ميرسيد در اختيار داشت. «هانى»، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پيامبر را هم درک کرده بود و در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام هم در جنگهاى جمل و صفين و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفايى شايسته در حق اهلبيت پيامبر برخوردار بود.
اينک، بار ديگر موقعيتى پيش آمده بود که «هانى»، صداقت و ايمان و تعهد خويش را نسبت به حق نشان دهد و در اين شرايط خطرناک و اوضاع بحرانى، پذيراى «مسلم بن عقيل» گردد که در راس نيروهاى شيعى است و تحت تعقيب از سوى حاکم کوفه.
نهضت «مسلم بن عقيل» و هوادارانش، صورت مخفيترى گرفت و ارتباط ها پنهانتر انجام مىشد. با تغيير شرايط، کوفه به کانون خطرى براى انقلابيهاى شيعه تبديل شده بود که با کمترين غفلتى ممکن بود خطرات بزرگى پيش بيايد. سياست کلى «ابن زياد» نابودى «مسلم بن عقيل» و شکست اين نهضت بود و براى اين کار، دو نقشه کلى را در دست اجرا داشت:
1 - جستجو و تعقيب «مسلم بن عقيل» و طرفدارانش.
2 - خريدن سران شهر و چهرههاى با نفوذ.
براى پي بردن به مخفيگاه «مسلم بن عقيل» و اطلاع از قرارها و برنامهها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت «مسلم بن عقيل»، راهى که از سوى ابنزياد پيش گرفته شد، استفاده از يک عامل نفوذى بود که با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حکومت برساند. اين عامل نفوذى ابن زياد کسى جز «معقل» نبود. معقل که از سرسپردگان حکومت بود، با دريافت سه هزار درهم، مأموريت يافت که به عنوان يک هوادار «مسلم بن عقيل» و طرفدار نهضت با طرفداران «مسلم بن عقيل» تماس بگيرد و به عنوان يک انقلابى، که مي¬خواهد اين پولها را براى صرف در راه انقلاب و تهيه سلاح و امکانات مبارزه به «مسلم بن عقيل» تحويل دهد، کم کم به پيش «مسلم بن عقيل» راه يافته و از خانه او و تشکيلات و افراد مؤثر، گزارش تهيه کرده و به ابن زياد خبر دهد.
به اين صورت، کم کم اين جاسوس ابن زياد، به خانه هانى هم که پناهگاه «مسلم بن عقيل» بود راه پيدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحويل داد و به تدريج خود را يکى از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه ميآمد و ديرتر از همه ميرفت و اخبار درونى نهضت را به عبيدالله زياد، گزارش ميداد.
با پى بردن به مخفيگاه «مسلم بن عقيل» و مرکزيت نهضت و افراد مؤثر در جريان مبارزه، ابن زياد، بيشتر احساس خطر کرد و تصميم گرفت که هر چه زودتر دست به کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غير قابل کنترلى برسد، درهم شکسته و سران نهضت و مقاومت انقلابيها را در هم شکند. اين بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پيشگامان آن و چهرههاى سرشناس تشکيلات «مسلم بن عقيل» کشيده شد و اولين گام، دستگيرى «هانى» بود.
نقش «هانى» در نهضت، بسيار بود؛ از اين رو والى کوفه به فکر دستگيرى «هانى» افتاد تا از اين طريق به «مسلم بن عقيل» هم دسترسى پيدا کند، زيرا ميدانست تا وقتى که «هانى»، در محل خود مستقر باشد، بازداشت «مسلم بن عقيل» عملى نيست و نيروهاى زيادى که در اختيار و در فرمان «هانى» هستند، مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس بايد با نقشهاي پاى هانى را به «دارالاماره» بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بين او و «مسلم بن عقيل» جدايى بيفتد.
«هانى» به بهانه مريضى پيش «عبيدالله زياد» نميرفت، تا اين که ابن زياد، چند نفر را در پى او فرستاد و با اين بهانه که والى کوفه ميخواهد تو را ببيند، او را به دارالاماره بردند.
ابن زياد، با جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهديدآميز، همراه با تطميع، بيان ميکرد. قساوت و خشونت از گفتارش ميباريد. بيشترين تهديد، نسبت به کسانى بود که به «مسلم بن عقيل» پناه دهند و مژده جايزه به کسى داد که «مسلم بن عقيل» را يا خبرى از او را نزد او بياورد. «مسلم بن عقيل» نايب و نماينده حسين بود. نسخهاى برابر با اصل. تصميم گرفته بود کربلايى در کوفه بر پا سازد، و حماسهاى به ياد ماندنى و درسى عظيم از قدرت رزمى و روحى يک «مؤمن» در تاريخ، بر جاى بگذارد. و اين چنين کوفه که به خاطر نهضت براى «مسلم بن عقيل» «وطن» شده بود، اينک به غربت تبديل شده است. «مسلم بن عقيل» بيياوري چون «هاني».
و «مسلم بن عقيل»، غريبى در وطن! «مسلم بن عقيل» براى يافتن خانهاى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچهها غريبانه ميگشت و نميدانست به کجا ميرود.
و اما در کوفه، همه درها به روي «مسلم بن عقيل» بسته بود و هر کس، سوداى سلامت و آسايش خويش را در سر داشت. تا اين که پس از چند روز آوارگي در محله «بنى بجيله» زنى به نام «طوعه» به مسلم پناه داد. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن زياد» بود. شب که به خانه آمد، از حرکات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غيرعادى شد. با کنجکاوى فراوان بالأخره فهميد که مهمانِ خانهشان کسى جز «مسلم بن عقيل» نيست. بسيار خوشحال شد، که اگر به والى شهر خبر دهد، جايزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد که به کسى نگويد.
سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خويش را فداى رهبر و مولايشان سيدالشهدا عليه السلام کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق» و «آزادى» است.
و سپاهيان ابن زياد شبانه به قصد جان «مسلم بن عقيل» به خانه طوعه يورش بردند. حضرت «مسلم بن عقيل» يک تنه در برابر انبوهى از سپاهيان ابن زياد ايستاده بود و دليرانه مقاومت و جنگ ميکرد. هر هجومى را با شمشير دفع ميکرد و هر مهاجمى را ضربتى کارى ميزد. «مسلم بن عقيل»، تصميم داشت که تا آخرين قطره خون و تا واپسين دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در يک حلقه محاصره از پشت سر، نيزهاى بر او زده و او را به زمين افکندند و بدين گونه، اسيرش کردند. طبق برخى از نقلها سر راهش گودالى کندند و «مسلم بن عقيل» در آن افتاد و اسير شد. «مسلم بن عقيل» را گرفتند؛ آزادهاى که در انديشه نجات آن اسيران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى ديگر از حماسه در پيش ديدگان تاريخ، نمودار شد.
حضرت «مسلم بن عقيل» با خرسندي از تقرب به مقام والاي شهادت خود، دشمنان را ندا داد:
من امروز، از خُم خون، ميچشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم که مرگم جز به راه حق و قرآن نيست.
از اين مردن سرافرازم که پيش باطل و بيداد نياوردم فرود، اين سر نکردم سجده بر دينار، نسودم لحظهاى پيشانيام بر زر، کنون در چنگ اين دشمن، شرافتمند ميميرم که من، مردانه جنگيدم و بر مرگ دليران و جوانمردان نميبايست گرييدن.
ولى ناگاه «مسلم بن عقيل» را گريه فرا گرفت، و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» يکى از سران سپاه ابن زياد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى اين کارها باشد، بر اين پيشامدها نبايد گريه کند. «مسلم بن عقيل» گفت:
«به خدا سوگند! گريهام براى خويش و به خاطر ترس از مرگ نيست، بلکه گريه من براى خانوادهام و براى حسين بن على و خانواده اوست، که به سوى شما ميآيند.»
در زير برق سرنيزهها، آن اسير آزاده تشنه لب، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآميز خويش ميانديشيد و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همين کوفه در حرکت بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسين عليه السلام نبود. «مسلم بن عقيل» را به بالاى دارالاماره ميبردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبير ميگفت، خدا را تسبيح ميکرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهى درود ميفرستاد و ميگفت:
خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبکاران نيرنگ باز که دست از يارى ما کشيدند، حکم کن!
شکوه و عظمت «مسلم بن عقيل» در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، ديدنى بود. گرچه آنان، اين قهرمان اسير و دست بسته را با تحقير و توهين براى کشتن به آن بالا برده بودند، ليکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چيز ديگرى است که ديدههاى بصير و دلهاى آگاه، شکوهش را مييابند. با ضربت شمشير، سر از بدنش جدا کردند، و ... پيکر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سر و صداى زيادى به پا کردند.
پس از شهادت «مسلم بن عقيل»، به سراغ «هانى» رفتند و با دو ضربت، سر اين انسان والا و حامى بزرگ «مسلم بن عقيل» را از بدن جدا کردند. در حالي که اين چنين با خداي خود ميگفت: «بازگشت به سوى خداست. خدايا مرا به سوى رحمت و رضوان خويش ببر!»
آن فرومايگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچهها و گذرها بر خاک کشيدند. خبر اين بيحرمتى به همه رسيد. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگيرى با نيروهاى ابن زياد بدن «هانى» و «مسلم بن عقيل» را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد «مسلم بن عقيل»، بيسر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگير شده و به شهادت رسيدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشيد به خاک سپرده شد و در روز نهم ذيحجه، کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و يادشان به جاودانگى پيوست.
در پى اين شهادتها که وضع کوفه اين گونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، کاروان امام حسين عليهالسلام هم که از مکه به سوى کوفه حرکت کرده بود به سوى اين شهر ميآمد.
حسين بن على عليهماالسلام در يکى از منازل ميان راه، خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيد. شهادت «مسلم بن عقيل»، «هانى بن عروه» و «عبدالله يقطر»، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندين بار، براى «مسلم بن عقيل» و «هانى» از خداوند رحمت طلبيد و گفت: «خدايا براى ما و پيروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت خويش جمع گردان، که تو بر هر چيز، توانايى!» آن گاه نامهاى را که محتوايش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع کوفه بود بيرون آورد و براى همراهان خود، خواند و گفت: هر کس از شما ميخواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پيمان و عهدى نيست...
آرامگاه حضرت «مسلم بن عقيل»، اين شخصيت والا مقام در بيرون باروى - ديوار - مسجد کوفه و در سمت جنوب شرقى آن قرار دارد که به وسيله راهرو کوتاهى از مسجد ميتوان به درون صحن آن قدم نهاد. حرم حضرت «مسلم بن عقيل» عليه السلام فضاى وسيعى در شرق مسجد کوفه را در برگرفته و از گنبد طلايى بزرگ و چندين رواق و شبستان و ايوان تشکيل شده است و در برابر حرم حضرت «مسلم بن عقيل» و در سمت شمالى صحن او آرامگاه هانى بن عروه قرار دارد.
سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خويش را فداى رهبر و مولايشان سيدالشهدا عليه السلام کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق» و «آزادى» است.
در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى عليه السلام که از سختترين دورههاى تاريخ اسلام نسبت به پيروان اهلبيت و طرفداران حق بود، «مسلم بن عقيل» با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مىشد. پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام که امامت به حسين بن على عليهماالسلام رسيد تا مرگ معاويه که يک دوره ده ساله بود؛ باز «مسلم بن عقيل» را در کنار امام حسين عليه السلام مىبينيم.
به ياد روح بزرگ انسانهاى خودساخته و پاکي که ايثارشان در راه خدا الهام بخش تعهد و فداکارى است. عظمت انسانى چهرههاى پرفروغ تاريخ خونبار ما چون «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه»، اسوه همه کسانى است که در زندگى به هدفهايى والاتر از دنيا اعتقاد دارند و ارزشهاى متعالى را مىجويند. انسانهاى نمونه از نظر ايمان، اخلاق، شهامت، جوانمردى و استقامت، هميشه زينت تاريخ بوده و هستند.
«مسلم بن عقيل» يکى از اين چهرههاست. شنيدن نام اين انسان والا و سرباز فداکار راه حق، ياد آور همه خوبيها، رشادتها و جوانمرديهاست؛ و خواندن زندگينامه اين سردار رشيد اسلام، درسآموز و الهامبخش و سازنده است. حماسه مسلمبن عقيل در کوفه، پيش درآمدى بر نهضت عظيم عاشورا بود؛ و خود مسلم، پيشاهنگ نهضت سيدالشهدا عليه السلام و سفير انقلاب کربلا و پيشمرگ حماسه تاريخساز و جاويدان عاشورا بود.
درباره «مسلم بن عقيل» ، چه مىتوان گفت، جز بيان صداقت و رشادت و ايمانش؟ و چه مىتوان نوشت، جز فداکارى و حماسه و آزادگىاش، و چه مىتوان شنيد جز عمل به وظيفه و اطاعت از امام و جهاد در راه حق تا مرز شهادت. و «مسلم بن عقيل» کيست؟ تجسمى از ارزشهاى والاى مکتب؛ الگو و اسوهاى از يک جوانمرد سلحشور و انقلابى پاکباخته و دل به راه خدا داده و سر به راه دوست سپرده و قدم در راه حق نهاده و با شهادت به معراج قرب پروردگار رسيده.
مسلم بن عقيل کيست؟
معاويه، پس از بيست سال سلطنت استبدادى مُرد. يزيد، پس از معاويه بر سر کار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مىخواست اباعبدالله الحسين عليه السلام را هم به بيعت وادار کند، که سيدالشهدا نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهرهبردارى کند.
«مسلم بن عقيل»، برادرزاده اميرالمؤمنين و پسر عموى حسين بن على بود. دودمانى که مسلم در آن رشد يافت، دودمان علم و فضيلت و شرف بود و خاندانى که شخصيت انسانى و اسلامى «مسلم بن عقيل» در آن شکل گرفت، بهترين زمينه را براى تربيت و تکامل معنوى و حماسى مسلم فراهم کرد. از آغاز کودکى، در ميان جوانان بنىهاشم به خصوص در کنار امام حسن و امام حسين عليهماالسلام بزرگ شد و کمالات اخلاقى و بنيان ولايت و درسهاى حماسه و ايثار و شجاعت را به خوبى فرا گرفت. اجداد «مسلم بن عقيل» کسانى، چون «ابوطالب» و «فاطمه بنت اسد» بودند که در فرزندان خويش، شجاعت و ايمان و دلاورى را به ارث مىگذاشتند و «مسلم بن عقيل»، شاخهاى پربار از اين اصل و تبار بود؛ و بنا به اصل وراثت، خصلتهاى برجسته را از نياکان خود به ارث برده بود.
به نقل مورخان، در زمان حکومت آن حضرت (بين سالهاى 36 تا 40 هجرى) از جانب آن امام، متصدى برخى از منصبهاى نظامى در لشگر بوده است، از جمله در جنگ صفين، وقتى که اميرالمؤمنين عليهالسلام لشگر خود را صف آرايى مىکرد، امام حسن و امام حسين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر و «مسلم بن عقيل» را بر جناح راست سپاه، مامور کرد.
شناسنامه «مسلم بن عقيل» را، پيش از آن که از نياکان و سرزمين و قبيله جستجو کنيم، بايد در فکر، عمل و زندگانىاش بيابيم؛ اين بهترين معرف «مسلم بن عقيل» است. «مسلم بن عقيل»، در دوران خلافت على عليه السلام در خدمت آن حضرت، مدافع حق بود و پس از شهادت آن امام، هرگز از حق که در خاندان او و امامت دو فرزندش، حسنين عليهماالسلام تجسم پيدا کرده بود جدا نشد و عاقبت هم، جان پاکش را بر اين آستان فدا کرد.
يزيد براى حفظ سلطه و حاکميت بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبيدالله بن زياد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن زياد» با حفظ سمت، والى کوفه نيز شد. ماموريت ابن زياد آن بود که به کوفه برود و «مسلم بن عقيل» را دستگير کند و سپس او را محبوس يا تبعيد کند، يا به قتل برساند.
در دوران امامت ده ساله امام حسن مجتبى عليه السلام که از سختترين دورههاى تاريخ اسلام نسبت به پيروان اهلبيت و طرفداران حق بود، «مسلم بن عقيل» با خلوص هر چه تمام در مسير حق بود و از باوفاترين ياران و از خواص اصحاب امام حسن محسوب مىشد. پس از شهادت امام مجتبى عليه السلام که امامت به حسين بن على عليهماالسلام رسيد تا مرگ معاويه که يک دوره ده ساله بود؛ باز «مسلم بن عقيل» را در کنار امام حسين عليه السلام مىبينيم. در اين دوره بيست ساله، يعنى از شهادت على عليه السلام تا حادثه کربلا بسيارى از کسان، يا مرعوب تهديدها شدند يا مجذوب زر و سيم و فريفته دنيا و صحنه حق را رها کردند و يا به معاويه پيوستند و يا انزواى بىدردسر را برگزيدند، ولى آنان که قلبى سرشار از ايمان و دلى سوخته در راه حق داشتند و مسلمانى را در صبر و مقاومت و مبارزه در شرايط دشوار مىدانستند، امامان حق را تنها نگذاشتند و با زبان و مال و جان و فرزند، به فداکارى در راه خدا و جهاد فى سبيل الله پرداختند. ارزش و فضيلت پيروان حق در آن دوره، به خصوص وقتى آشکارتر مىشود که به شرايط دشوار ديندارى و حقپرستى در روزگار سلطه امويان آگاه باشيم.
حضرت على عليه السلام از پيامبر اسلام حديثى را در مدح «عقيل» نقل مىکند که آن حضرت فرمودند: «من او را (عقيل) به دو جهت دوست دارم: يکى، به خاطر خودش، و يکى هم به خاطر اين که پدرش ابوطالب او را دوست مىداشت.» و در آخر، خطاب به على عليه السلام فرمود: «فرزند او «مسلم بن عقيل» کشته راه محبت فرزند تو خواهد شد. چشم مؤمنان بر او اشک مىريزد و فرشتگان مقرب پروردگار بر او درود مىفرستند.»
معاويه، پس از بيست سال سلطنت استبدادى مُرد. يزيد، پس از معاويه بر سر کار آمد و با تهديد و تطميع بر اوضاع مسلط شد. مىخواست اباعبدالله الحسين عليه السلام را هم به بيعت وادار کند، که سيدالشهدا نپذيرفت و به طور مخفيانه، همراه با جمعى از خانواده خود، شبانه از مدينه بيرون آمد و به حرم خدا در مکه پناهنده شد، تا در ضمن آن، از فرصت مناسب ايام حج در جهت آگاهانيدن مردم، بهرهبردارى کند.
سال شصت هجرى بود. اقامت چهار ماهه امام حسين عليه السلام در مکه و برخورد با مردم و تشکيل اجتماعات و گفتگوها، مردم را با انگيزه و اهداف امام، از امتناع از بيعت با يزيد، آشنا کرد؛ به خصوص مردم کوفه از اقدام انقلابى امام حسين عليه السلام خوشحال و اميدوار شدند. مردم کوفه، خاطره حکومت چهار ساله علوى را به ياد داشتند و در اين شهر، شخصيتهاى برجسته و چهرههاى درخشانى از مسلمانان متعهد و ياران اهلبيت بودند. از اين رو نامهها و طومارهاى مفصلى با امضاى چهرههاى معروف شيعه در کوفه و بصره به امام حسين عليه السلام نوشتند، که تعداد اين نامهها به هزاران مىرسيد. کوفيان، گروهى را هم به نمايندگى از طرف خود به سرکردگى «ابوعبدالله جدلى» به نزد آن حضرت فرستادند و نامههايى همراه آنان ارسال کردند.
در ميان نامهها و امضاها، نام شخصيتهاى بزرگى از کوفه همچون «شبث بن ربعى» و «سليمان بن صرد» و «مسيب بن نجبه» و ... به چشم مىخورد که از آن حضرت مىخواستند مردم را به بيعت با خود دعوت کند و به کوفه بيايد و يزيد را از خلافت خلع کند.
امام، تصميم گرفت در مقابل اصرار و دعوتهاى مکرر مردم کوفه، عکس العمل نشان داده و اقدامى کند. براى ارزيابى دقيق اوضاع کوفه و ميزان علاقه و استقبال مردم و تهيه مقدمات لازم و شناسايى و سازماندهى و تشکل نيروهاى انقلابى، ضرورى بود که کسى قبلا به کوفه رفته و اين ماموريت را انجام دهد و گزارشى دقيق از وضعيت شهر و مردم، به او بدهد.
حسين بن على عليهماالسلام در يکى از منازل ميان راه، خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيد. شهادت «مسلم بن عقيل»، «هانى» بن عروه و عبدالله يقطر، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندين بار، براى «مسلم بن عقيل» و «هانى» از خداوند رحمت طلبيد و گفت: «خدايا براى ما و پيروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت خويش جمع گردان، که تو بر هر چيز، توانايى!»
حضرت حسين بن على عليهماالسلام مناسبترين فرد براى اين ماموريت محرمانه را «مسلم بن عقيل» ديد، که هم آگاهى سياسى و درايت کافى داشت، و هم تقوا و ديانت، و هم خويشاوند نزديک امام بود. به نمايندگانى که از کوفه آمده بودند، فرمود: من، برادر و پسر عمويم «مسلم بن عقيل» را با شما به کوفه مىفرستم، اگر مردم با او بيعت کردند؛ من نيز خواهم آمد.
اين که امام از «مسلم بن عقيل» به عنوان «برادرم» و «فرد مورد اعتمادم» نام مىبرد، ميزان اعتبار و لياقت و کفايت مسلم بن عقيل را مىرساند. آن گاه «مسلم بن عقيل» را طلبيد و به او فرمود: به کوفه مىروى، اگر ديدى که دل و زبان مردم يکى است و آنچنان که در اين نامهها نوشتهاند متحدند و مىتوان به وسيله آنان اقدامى کرد، نظر خودت را بر من بنويس و «مسلم بن عقيل» را وصيت و سفارش کرد، به اين که:
پرهيزکار و با تقوا باش؛ نرمش و مهربانى به کار ببر؛ فعاليتهاى خود را پوشيده دار؛ اگر مردم، يکدل و يک جان بودند و در ميانشان اختلافى نبود، مرا خبر کن.
اعزام «مسلم بن عقيل» و فرستادن اين پيام به کوفه، پاسخى به همه نامهها و دعوتها و طومارها بود. محتواى پيام امام، در اين چند محور، خلاصه مىشود:
1 - تاييد کامل از «مسلم بن عقيل» به عنوان برادر، پسر عمو و نمايندهاى مورد اطمينان.
2 - محدوده مسؤوليت «مسلم بن عقيل» در کوفه نسبت به ارزيابى وحدت کلمه و صداقت مردم.
3 - پاسخى به دعوتهاى مکرر، به عنوان اتمام حجت.
4 - درخواست از مردم براى حمايت و اطاعت از «مسلم بن عقيل».
«مسلم بن عقيل» با گرفتن دو راهنما از مکه به سوى کوفه حرکت کرد. و اينک، «مسلم بن عقيل»، با شهرى رو به روست، حادثه خيز و پر ماجرا و با گرايشهاى مختلف؛ شهرى با افکار گوناگون که اگر چه به ظاهر آرام است، اما آرامش قبل از طوفان را مىگذراند.
شيعيان، دسته دسته به خانه مختار مىآمدند و با «مسلم بن عقيل» ديدار و بيعت مىکردند و «مسلم بن عقيل» هم نامه امام حسين عليه السلام را خطاب به مؤمنان و مسلمانان کوفه براى هر جماعتى از آنان مىخواند.
روز به روز بر تعداد هواداران امام حسين عليه السلام که با نمايندهاش «مسلم بن عقيل»، بيعت مىکردند افزوده مىشد تا اين که پس از چند روز، به هزاران نفر مىرسيد.
با وجود اين همه بيعتگران جان بر کف و انقلابيهاى آماده براى هرگونه فداکارى در راه حمايت حسين عليه السلام و بر انداختن حکومت يزيد، «مسلم بن عقيل»، طى نامهاى اوضاع را به امام گزارش داد و با بيان شرايط و زمينه مساعد براى نهضت از امام خواست که به سوى کوفه بشتابد.
اکنون «مسلم بن عقيل»، نگينى در ميان حلقه انبوه ياران است حضورش مايه دلگرمى اميدواران است شکوه و هيبتى دارد، ميان کوفيان جايى و محبوبيتى دارد، و هر شب، صحبت از جنگ است، سخن از شستشوى لکههاى ذلت و ننگ است کلام از شور جانسوز حقيقتهاست، ز «رفتن»ها و «ماندن»هاست. ولى دوران آن کم بود و کم پاييد، تمام شعلهها ناگه فرو خوابيد ...
يزيد براى حفظ سلطه و حاکميت بر کوفه عنصر ناپاک و سفاک و خشنى همچون «عبيدالله بن زياد» را که حاکم بصره بود، انتخاب کرد. «ابن زياد» با حفظ سمت، والى کوفه نيز شد. ماموريت ابن زياد آن بود که به کوفه برود و «مسلم بن عقيل» را دستگير کند و سپس او را محبوس يا تبعيد کند، يا به قتل برساند.
مردمى که با «مسلم بن عقيل» بيعت کرده و در انتظار آمدن حسين بن على عليهماالسلام به کوفه بودند، با ورود ابن زياد به کوفه، وضعى ديگر پيدا کردند. فردا صبح که مردم براى نماز جماعت به مسجد آمدند، ابن زياد از دارالاماره بيرون آمد و در سخنان خود، خطاب به مردم گفت: «... اميرالمؤمنين يزيد، مرا فرمانرواى شهر و اين مرز و بوم و حاکم بر شما و بيت المال قرار داده است و به من دستور داده که با ستمديدگان، انصاف و با محرومان بخشش داشته باشم و به فرمانبرداران نيکى کنم و با متهمان به مخالفت و نافرمانى با شدت و با شمشير و تازيانه رفتار کنم. پس هر کس بايد بر خويش بترسد. راستى گفتارم هنگام عمل روشن مىشود؛ به آن مرد هاشمى «مسلم بن عقيل» هم برسانيد که از خشم و غضب من بترسد.»
از اين پس، مجراى بسيارى از حوادث، دگرگون شد و اوضاع برگشت. ابن زياد، رؤساى قبايل و محلهها را طلبيد و برايشان صحبتهاى تهديدآميز کرد و از آنان خواست که نام مخالفان يزيد را به او گزارش دهند، وگرنه خون و مال و جانشان به هدر خواهد رفت.
حزب اموى، که مىرفت بساطش نابود و برچيده گردد، ديگر بار جان گرفت و آن تهديدها و تطميعها و فريبکاريها و تبليغهاى دامنهدار، تاثير خود را بخشيد و والى جديد، توانست با قدرت و قوت و با تمام امکانات جاسوسى و خبرگيرى و خبررسانى، جوى از وحشت و ارعاب را فراهم آورد. با دستگيريها و خشونتها و برخوردهاى تندى که انجام داد، بر اوضاع مسلط شد و ورق برگشت.
«مسلم بن عقيل»، در خانه «مختار» بود که صحنه حوادث به صورتى که ياد شد، پيش آمد. از آن جا که ابن زياد، براى سرکوبى انقلابيها به دنبال رهبر اين نهضت؛ يعنى «مسلم بن عقيل» مىگشت، «مسلم بن عقيل» مىبايست جاى امنتر و مطمئنترى انتخاب کند. اين بود که مقر و مخفيگاه خود را تغيير داد و به خانه «هانى» رفت.
«هانى بن عروه»، از بزرگان کوفه و چهرههاى معروف و پر نفوذ شيعه در اين شهر بود که هواداران و نيروهاى مسلح و سوارهاى که تعدادشان به هزاران نفر ميرسيد در اختيار داشت. «هانى»، در آن هنگام حدود نود سال داشت و افتخار حضور پيامبر را هم درک کرده بود و در زمان اميرالمؤمنين عليه السلام هم در جنگهاى جمل و صفين و نهروان ملازم رکاب آن حضرت بود و از اخلاصى والا و وفايى شايسته در حق اهلبيت پيامبر برخوردار بود.
اينک، بار ديگر موقعيتى پيش آمده بود که «هانى»، صداقت و ايمان و تعهد خويش را نسبت به حق نشان دهد و در اين شرايط خطرناک و اوضاع بحرانى، پذيراى «مسلم بن عقيل» گردد که در راس نيروهاى شيعى است و تحت تعقيب از سوى حاکم کوفه.
نهضت «مسلم بن عقيل» و هوادارانش، صورت مخفيترى گرفت و ارتباط ها پنهانتر انجام مىشد. با تغيير شرايط، کوفه به کانون خطرى براى انقلابيهاى شيعه تبديل شده بود که با کمترين غفلتى ممکن بود خطرات بزرگى پيش بيايد. سياست کلى «ابن زياد» نابودى «مسلم بن عقيل» و شکست اين نهضت بود و براى اين کار، دو نقشه کلى را در دست اجرا داشت:
1 - جستجو و تعقيب «مسلم بن عقيل» و طرفدارانش.
2 - خريدن سران شهر و چهرههاى با نفوذ.
براى پي بردن به مخفيگاه «مسلم بن عقيل» و اطلاع از قرارها و برنامهها و شناختن عوامل مؤثر در نهضت «مسلم بن عقيل»، راهى که از سوى ابنزياد پيش گرفته شد، استفاده از يک عامل نفوذى بود که با جاسوسى، اخبار نهضت مسلم را به حکومت برساند. اين عامل نفوذى ابن زياد کسى جز «معقل» نبود. معقل که از سرسپردگان حکومت بود، با دريافت سه هزار درهم، مأموريت يافت که به عنوان يک هوادار «مسلم بن عقيل» و طرفدار نهضت با طرفداران «مسلم بن عقيل» تماس بگيرد و به عنوان يک انقلابى، که مي¬خواهد اين پولها را براى صرف در راه انقلاب و تهيه سلاح و امکانات مبارزه به «مسلم بن عقيل» تحويل دهد، کم کم به پيش «مسلم بن عقيل» راه يافته و از خانه او و تشکيلات و افراد مؤثر، گزارش تهيه کرده و به ابن زياد خبر دهد.
به اين صورت، کم کم اين جاسوس ابن زياد، به خانه هانى هم که پناهگاه «مسلم بن عقيل» بود راه پيدا کرد و با مسلم ملاقات نمود و پولها را به او تحويل داد و به تدريج خود را يکى از طرفداران نهضت، جا زد. صبحها زودتر از همه ميآمد و ديرتر از همه ميرفت و اخبار درونى نهضت را به عبيدالله زياد، گزارش ميداد.
با پى بردن به مخفيگاه «مسلم بن عقيل» و مرکزيت نهضت و افراد مؤثر در جريان مبارزه، ابن زياد، بيشتر احساس خطر کرد و تصميم گرفت که هر چه زودتر دست به کار شود و انقلاب را قبل از آن که به مرحله غير قابل کنترلى برسد، درهم شکسته و سران نهضت و مقاومت انقلابيها را در هم شکند. اين بود که نقشه حمله گسترده به نهضت و پيشگامان آن و چهرههاى سرشناس تشکيلات «مسلم بن عقيل» کشيده شد و اولين گام، دستگيرى «هانى» بود.
نقش «هانى» در نهضت، بسيار بود؛ از اين رو والى کوفه به فکر دستگيرى «هانى» افتاد تا از اين طريق به «مسلم بن عقيل» هم دسترسى پيدا کند، زيرا ميدانست تا وقتى که «هانى»، در محل خود مستقر باشد، بازداشت «مسلم بن عقيل» عملى نيست و نيروهاى زيادى که در اختيار و در فرمان «هانى» هستند، مقاومت و دفاع خواهند کرد. پس بايد با نقشهاي پاى هانى را به «دارالاماره» بکشد و او را در همان جا زندانى کند تا بين او و «مسلم بن عقيل» جدايى بيفتد.
«هانى» به بهانه مريضى پيش «عبيدالله زياد» نميرفت، تا اين که ابن زياد، چند نفر را در پى او فرستاد و با اين بهانه که والى کوفه ميخواهد تو را ببيند، او را به دارالاماره بردند.
ابن زياد، با جوش و خروش، براى مردم، سخنانى تهديدآميز، همراه با تطميع، بيان ميکرد. قساوت و خشونت از گفتارش ميباريد. بيشترين تهديد، نسبت به کسانى بود که به «مسلم بن عقيل» پناه دهند و مژده جايزه به کسى داد که «مسلم بن عقيل» را يا خبرى از او را نزد او بياورد. «مسلم بن عقيل» نايب و نماينده حسين بود. نسخهاى برابر با اصل. تصميم گرفته بود کربلايى در کوفه بر پا سازد، و حماسهاى به ياد ماندنى و درسى عظيم از قدرت رزمى و روحى يک «مؤمن» در تاريخ، بر جاى بگذارد. و اين چنين کوفه که به خاطر نهضت براى «مسلم بن عقيل» «وطن» شده بود، اينک به غربت تبديل شده است. «مسلم بن عقيل» بيياوري چون «هاني».
و «مسلم بن عقيل»، غريبى در وطن! «مسلم بن عقيل» براى يافتن خانهاى که شب را به روز آورد و در پناه آن، مصون بماند، در کوچهها غريبانه ميگشت و نميدانست به کجا ميرود.
و اما در کوفه، همه درها به روي «مسلم بن عقيل» بسته بود و هر کس، سوداى سلامت و آسايش خويش را در سر داشت. تا اين که پس از چند روز آوارگي در محله «بنى بجيله» زنى به نام «طوعه» به مسلم پناه داد. پسر طوعه، بر خلاف مادرش از هواداران «ابن زياد» بود. شب که به خانه آمد، از حرکات و رفتار مادر، متوجه اوضاع غيرعادى شد. با کنجکاوى فراوان بالأخره فهميد که مهمانِ خانهشان کسى جز «مسلم بن عقيل» نيست. بسيار خوشحال شد، که اگر به والى شهر خبر دهد، جايزه خواهد گرفت. گرچه به مادرش قول داد و تعهد سپرد که به کسى نگويد.
سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خويش را فداى رهبر و مولايشان سيدالشهدا عليه السلام کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق» و «آزادى» است.
و سپاهيان ابن زياد شبانه به قصد جان «مسلم بن عقيل» به خانه طوعه يورش بردند. حضرت «مسلم بن عقيل» يک تنه در برابر انبوهى از سپاهيان ابن زياد ايستاده بود و دليرانه مقاومت و جنگ ميکرد. هر هجومى را با شمشير دفع ميکرد و هر مهاجمى را ضربتى کارى ميزد. «مسلم بن عقيل»، تصميم داشت که تا آخرين قطره خون و تا واپسين دم و تا شهادت بجنگد، اما اطرافش را گرفتند و در يک حلقه محاصره از پشت سر، نيزهاى بر او زده و او را به زمين افکندند و بدين گونه، اسيرش کردند. طبق برخى از نقلها سر راهش گودالى کندند و «مسلم بن عقيل» در آن افتاد و اسير شد. «مسلم بن عقيل» را گرفتند؛ آزادهاى که در انديشه نجات آن اسيران بود، خود، در دست آنان گرفتار شد. او را به سوى دارالاماره بردند و ورقى ديگر از حماسه در پيش ديدگان تاريخ، نمودار شد.
حضرت «مسلم بن عقيل» با خرسندي از تقرب به مقام والاي شهادت خود، دشمنان را ندا داد:
من امروز، از خُم خون، ميچشم شهد شهادت را ولى خرسند و خشنودم که مرگم جز به راه حق و قرآن نيست.
از اين مردن سرافرازم که پيش باطل و بيداد نياوردم فرود، اين سر نکردم سجده بر دينار، نسودم لحظهاى پيشانيام بر زر، کنون در چنگ اين دشمن، شرافتمند ميميرم که من، مردانه جنگيدم و بر مرگ دليران و جوانمردان نميبايست گرييدن.
ولى ناگاه «مسلم بن عقيل» را گريه فرا گرفت، و گفت: «انا لله و انا اليه راجعون» يکى از سران سپاه ابن زياد، از روى طعنه، گفت: کسى که در پى اين کارها باشد، بر اين پيشامدها نبايد گريه کند. «مسلم بن عقيل» گفت:
«به خدا سوگند! گريهام براى خويش و به خاطر ترس از مرگ نيست، بلکه گريه من براى خانوادهام و براى حسين بن على و خانواده اوست، که به سوى شما ميآيند.»
در زير برق سرنيزهها، آن اسير آزاده تشنه لب، و آن آزاده گرفتار را نگهداشته بودند. هم به سرنوشت افتخارآميز خويش ميانديشيد و هم به فکر کاروانى بود که به سوى همين کوفه در حرکت بود و سالار آن قافله، کسى جز اباعبدالله الحسين عليه السلام نبود. «مسلم بن عقيل» را به بالاى دارالاماره ميبردند، در حالى که نام خدا بر زبانش بود، تکبير ميگفت، خدا را تسبيح ميکرد و بر پيامبر خدا و فرشتگان الهى درود ميفرستاد و ميگفت:
خدايا! تو خود ميان ما و اين فريبکاران نيرنگ باز که دست از يارى ما کشيدند، حکم کن!
شکوه و عظمت «مسلم بن عقيل» در آن اوج و بر فراز آن سکوى شهادت و معراج، ديدنى بود. گرچه آنان، اين قهرمان اسير و دست بسته را با تحقير و توهين براى کشتن به آن بالا برده بودند، ليکن عزت مرگ شرافتمندانه در راه حق، چيز ديگرى است که ديدههاى بصير و دلهاى آگاه، شکوهش را مييابند. با ضربت شمشير، سر از بدنش جدا کردند، و ... پيکر خونين اين شهيد آزاده و شجاع را از آن بالا به پايين انداختند و مردم نيز هلهله و سر و صداى زيادى به پا کردند.
پس از شهادت «مسلم بن عقيل»، به سراغ «هانى» رفتند و با دو ضربت، سر اين انسان والا و حامى بزرگ «مسلم بن عقيل» را از بدن جدا کردند. در حالي که اين چنين با خداي خود ميگفت: «بازگشت به سوى خداست. خدايا مرا به سوى رحمت و رضوان خويش ببر!»
آن فرومايگان، بدن هانى را هم به طنابى بستند و در کوچهها و گذرها بر خاک کشيدند. خبر اين بيحرمتى به همه رسيد. اسب سوارانشان حمله کردند و پس از درگيرى با نيروهاى ابن زياد بدن «هانى» و «مسلم بن عقيل» را گرفتند و غسل دادند و بر آنها نماز خواندند و دفن کردند، در حالى که جسد «مسلم بن عقيل»، بيسر بود. آن روز، تنى چند از سرداران اسلام هم دستگير شده و به شهادت رسيدند و اجساد مطهرشان در کنار آن دو قهرمان رشيد به خاک سپرده شد و در روز نهم ذيحجه، کربلاى کوچکى در کوفه بر پا شد و يادشان به جاودانگى پيوست.
در پى اين شهادتها که وضع کوفه اين گونه بحرانى و اوضاع نامساعد بود، کاروان امام حسين عليهالسلام هم که از مکه به سوى کوفه حرکت کرده بود به سوى اين شهر ميآمد.
حسين بن على عليهماالسلام در يکى از منازل ميان راه، خبر شهادت اين سه يار وفادار خويش را شنيد. شهادت «مسلم بن عقيل»، «هانى بن عروه» و «عبدالله يقطر»، امام را ناراحت کرد و امام فرمود: «انا لله و انا اليه راجعون» و اشک در چشمانش حلقه زد. چندين بار، براى «مسلم بن عقيل» و «هانى» از خداوند رحمت طلبيد و گفت: «خدايا براى ما و پيروانمان منزلتى والا قرار بده و ما را در قرارگاه رحمت خويش جمع گردان، که تو بر هر چيز، توانايى!» آن گاه نامهاى را که محتوايش گزارش شهادت آنان و دگرگونى اوضاع کوفه بود بيرون آورد و براى همراهان خود، خواند و گفت: هر کس از شما ميخواهد برگردد، برگردد، از جانب ما بر عهده او پيمان و عهدى نيست...
آرامگاه حضرت «مسلم بن عقيل»، اين شخصيت والا مقام در بيرون باروى - ديوار - مسجد کوفه و در سمت جنوب شرقى آن قرار دارد که به وسيله راهرو کوتاهى از مسجد ميتوان به درون صحن آن قدم نهاد. حرم حضرت «مسلم بن عقيل» عليه السلام فضاى وسيعى در شرق مسجد کوفه را در برگرفته و از گنبد طلايى بزرگ و چندين رواق و شبستان و ايوان تشکيل شده است و در برابر حرم حضرت «مسلم بن عقيل» و در سمت شمالى صحن او آرامگاه هانى بن عروه قرار دارد.
سلام خدا و فرشتگان و پاکان، بر روح بلند حضرت «مسلم بن عقيل» و «هاني بن عروه» باد، که شرط وفا و جوانمردى را ادا نمودند و جان خويش را فداى رهبر و مولايشان سيدالشهدا عليه السلام کردند. و درود بر همه ادامه دهندگان راهشان، که راه «حق» و «آزادى» است.
مأخذ:
تاريخ طبرى
نفس المهموم شيخ عباس قمى (رحمت الله عليه)
ارشاد شيخ مفيد (رحمت الله عليه)
www.aligold.com