وقف نامههاي دوران سلجوقي
نويسنده:حجت فخري
زندگي و وقف نامهي شمسالدين آلتون آبه
استاديار رشتهي تاريخ قرون وسطي در دانشکدهي زبان، تاريخ و جغرافياي دانشگاه آنکارا
بنابه آنچه در وقفنامهي شمسالدين آلتون آبه (1) قيد شده، او يکي از سپهسالاران دورهي قليچ ارسلان دوم و پسر او - سليمان شاه - بوده است. ابن بيبي از دو شمسالدين آلتون آبه بحث ميکند. يکي از آنها در زمان علاءالدين کيقباد اول ميزيست و مربي(2)پسر او يعني غياثالدين کيخسرو بود که وقتي غياثالدين بر تخت نشست در نتيجهي توطئهي سعدالدين کوپک (3) به همراه عدهاي از دولت مردان آن زمان کشته شد. دومين شمسالدين آلتون آبه نيز يکي از غلامان مخصوص علاءالدين کيقباد بود(4)
که در سمت سپهداري آمد(5) (دياربکر) انجام وظيفه ميکرد. عليرغم شباهت اسم و لقب اين دو شخصيت و نزديک بودن دورهي زندگاني آنها به يکديگر، به دليل وجود اسناد صريحي مبني بر کشته شدن اولي به وسيلهي کوپک، و شرکت اشتن دومي در حوادث متعاقب آن، شکي باقي نمانده است که اين دو نفر شخصيتهايي جدا از يکديگر بودهاند. به نظر ما، صاحب وقفنامهي مورد بحث در اينجا، همان شمسالدين آلتون آبهي اولي است. از آنجا که در وقفنامهاش به او فقط عنوان سپهسالار داده شده، معلوم ميشود که در سال 598 ه ق، هنوز در سنين جواني بوده است؛ و چون در نوشتههاي ابنبيبي، نهايتا، عنوانهاي چاشنيگير (6) و اتابک [مربي] را گرفته، معلوم ميشود که در سنين بالاتر، يعني دردورهي علاءالدين کيقباد به اين مقامها رسيده بود. ابنبيبي ضمن اينکه به مناسبت مرگ آلتون آبه از او به عنوان يک مرد ريش سفيد نام برده در شرح وقايع دورهي غياثالدين کيخسرو اول و عزالدين کيکاووس اول از چنين شخصي با اين نام سخن به ميان نياورده است. بنابراين ميتوان تصور کرد که آلتون آبه در دورهي پيش از کيقباد شخصيت مهمي نبوده است. متأسفانه به دليل کم بودن منابع مربوط به دوران سلجوقي، در مورد زندگي او نيز، همانند بسياري از مسائل تاريخي زندگاني دولتمردان آن زمان، جز يکي دو اشارهي ابنبيبي اطلاعات بيشتري در دست نداريم.
ابنبيبي ابتدا در شرح دورهي کيقباد و وقايع سال 623 يا 624 ه ق در مورد آلتون آبه صحبت کرده است. علاءالدين کيقباد، بعد از لشکرکشي به کاخته (7)
به منظور ازدواج با شاهزادهي ايوبي، ملکهي عادليه، و آوردن او به خانهي بخت، شمسالدين آلتون آبه را که در آن زمان چاشنيگير بود به شام فرستاد. کيقباد به منظور استقبال از نامزد خود و برگزار کردن جشن عروسي به ملاطيه رفت. (8)
چند سال بعد، يعني در سال 627 ه ق، آلتون آبه از طرف سلطان و به عنوان سفير به سوي جلالالدين منگوبرتي خوارزم شاه. (9)
که در آن زمان در آناتولي شرقي و ايران تشکيل دولت داده بود و با مهاجمان مغول ميجنگيد، فرستاده شد. هرچند که در ابتدا، کيقباد موفق به ايجاد مناسبتهاي دوستانه با جلالالدين شده بود، و براي تحکيم اين روابط، متقابلا سفرايي نيز به سوي يکديگر فرستاده بودند، ليکن حملهي جلالالدين به متفق کيقباد، يعني ملک اشرف، که از ايوبيها بود و بر اخلاط حکومت ميکرد، و ايجاد مناسبات نزديک او با حکمران ارزروم، يعني جهان شاه، در مورد سياستهاي جلالالدين شبهه به وجود آورد. سلطان سلجوقي [کيقباد] به منظورمنصرف کردن جلالالدين از اشغال اخلاط و درک اهداف او، آلتون آبه را با هداياي بسياري به سوي او فرستاد. متعاقب مريض شدن آلتون آبه در اخلاط و طولاني شدن مذاکرات بينتيجهي او، کيقباد نگران شد و کمالالدين کاميار را به سوي خوارزم شاه فرستاد، ليکن، وقتي کمالالدين نيز جواب مثبتي دريافت نکرد، هر دو از مسير ارزروم و ارزنجان بازگشتند و موضوع را به اطلاع سلطان رساندند (10)
بعد از اين واقعه بود که کيقباد به اتفاق ايوبيها جلالالدين را در رمضان 627 و در محل ياسي چمن (11)
ارزنجان شکست داد. قلمرو حکمران ارزروم، يعني جهان شاه، که پسر عمومي جلالالدين بود و از او جانبداري ميکرد، نيز به تصرف کيقباد درآمد. بعد از تصرف ارزروم کيقباد، آلتون آبه را با 5000 سواره نظام، به منظور آزاد کردن اخلاط و نجات ملک اشرف، به سوي جلالالدين روانه کرد (12)
بدين ترتيب، اخلاط به تصرف نيروهاي متفق درآمد و حکمراني آنجا دوباره به ملک اشرف واگذار شد. ليکن، بعد از مدتي، و با از ميان برخاستن جلالالدين، کيقباد به خاطر دفاع در مقابل مغولها، بعضي قلعههاي آناتولي شرقي را تسخير کرد که در اين ميان، اخلاط نيز به تصرف او درآمد. اين وضعيت باعث تيرگي رابطهي بين او و ايوبيها شد. در جنگهايي که بين کيقباد و ايوبيها درگرفت آلتونآبه به همراه فرماندهي مثل کمالالدين کاميار و مبارزالدين چاولي، موفق به شکست دادن قواي مشترک ايوبيها شد. (13)
بدين ترتيب سلطان، پسرش قليچ ارسلان را که از شاهزادهي ايوبيزاده شده بود وليعهد خود کرد و پسر بزرگ خود، غياثالدين کيخسرو دوم را دوباره در رأس حکومت ارزنجان قرار داد. آلتون آبهي چاشنيگير نيز که در دورهي علاءالدين کيقباد خدمات بسياري انجام داده بود به سمت مربي و والي غياثالدين منصوب شد.(14)و(15)
ليکن پس از مدت کوتاهي (در سال 634 ه ق) سلطان فوت کرد و کيخسرو عليرغم امر پدرش و مخالفت بعضي رجال، با ياري دولتمرداني مثل مربي خود يعني آلتونآبه، جمالالدين فرخ لاله، تاجالدين پروانه سعدالدين کوپک سلطنت را به دست گرفت. بعد از مدتي آلتونآبه که در هنگام جلوس سلطان جديد با او همراه بود، نه تنها موقعيت، بلکه به همراه بسياري از دولتمردان ديگر، جان خود را نيز از دست داد. بعد از آنکه کيخسرو بر تخت نشست، سعدالدين کوپک در نزد او نفوذ بسياري به دست آورد و او را تقريبا، همچون يک عروسک، تابع خود کرد. در نتيجه، او بسياري از رجال با نفوذ و مخالف خود را، که مانع رسيدن او به اهدافش ميشدند، کشت و يا از کار برکنار کرد. پيشنهاد برکنار کردن سعدالدين کوپک از طرف شمسالدين آلتونآبه، که از همان ابتدا متوجه اين گونه فعاليتهاي منفي و عواقب اعمال سعدالدين کوپک بود، به گوش او رسيد، و در نتيجه [عداوت] سعدالدين را متوجه خود کرد. در مقابل، سعدالدين کوپک، نزد سلطان و در غياب آلتونآبه اتهاماتي را به او نسبت داد، و از طرفي، تاجالدين پروانه را نيز همدست خود کرد. روزي، وقتي که آلتونآبه در ديوان [مجلس اعلا] مشغول امضا کردن اوراق بود، کوپک و تاجالدين پروانه از سلطان جدا شدند و به پيش او رفتند. کوپک، ريش سفيد آلتونآبه را گرفت و يکي از نگهبانان شب را مأمور کشتن او در خارج شهر کرد. (16)
اين، همهي اطلاعاتي است که در خصوص زندگي آلتونآبه در دست داريم. ذکر اين نکته در منابع که ريش او سفيد بوده، از جهت تشخيص سن او اهميت دارد. مرگ او بايد در سال 634 يا 635 ه ق اتفاق افتاده باشد. اگر سن او در هنگام مرگ بين 69 تا 70 سال در نظر گرفته شود، ميتوان قبول کرد که او دورهي قليچ ارسلان دوم و رکنالدين سليمان شاه را درک کرده است. اين نکته که آلتونآبه در وقفنامهي خود، اياز(17)و روزبه(18)
را، که از غلامان آزاد شدهي او بودند، به عنوان متولي و ناظر اوقاف خود تعيين کرده است، نشان ميدهد که او نيز، همچون قرهطاي (19)
و ارتقوش(18) (20)
، فرزندي نداشته است. اين مطلب که بعضي از دولت مرداني که از غلامي به رجالي رسيده بودند فرزندي نداشتند، احتمالا موضوعي مربوط به همان نظام [بردهداري] بوده است.
اوقاف و مدرسهي آلتون آبه
در خصوص مدرسهي او، به غير از اشارهي مختصري از طرف افلاکي، اطلاعات ديگري در بين منابع سلجوقي وجود ندارد. بنا به قول افلاکي، وقتي که بهاءالدين ولد،پدر مولانا جلالالدين، در سال 1228 م (21)
به قونيه آمد، علاءالدين کيقباد سعي کرد او را به طشت خانه (22)
دعوت کند، ليکن بهاءالدين با بيان اين عبارات که «امامان در مدرسه، شيوخ در خانقاه، امرا در قصر، تجار در کاروان سرا، رندان در تکيه و غريبان در مصطبه اقامت ميکنند»، مدرسهي آلتونآبه را براي اقامت برگزيد. هرچند که طبق همين منبع، در آن زمان در قونيه مدرسهي ديگري وجود نداشته است، ليکن ذکر نام مدرسهي سلطانيه در اين وقفنامه، دليلي کافي براي تشخيص عدم صحت اين مطلب است(23)
از آنجا که آلتونآبه در وقفنامهي خود، پسر ايپليک چي (24)
را به عنوان متولي تعيين کرده است، مدرسهاي که مسجد نيز در آن قرار دارد به نام مدرسهي ايپليکچي خوانده شده است. اين مدرسه، بنا به کتيبهي آن، در سال 733 ه ق به وسيلهي حاجي ابوبکر بن مسعود، که پسر ايپليکچي و متولي مدرسه بود، تعمير شده است (25)
هيچ کتيبهاي که مربوط به شخص باني مدرسه باشد، يافت نشده است. بنابه آنچه در وقفنامه آمده، اين مدرسه در قسمت خارجي (26)
(ظاهر) شهر، در محلي که در آن زمان بازار نو يا سوقالجديد [کذا] يا سوق المحدث [کذا] خوانده ميشد، ساخته شده بود، امروزه، اين مدرسه در جوار ساختمان [يا مهمان سراي؟] دولتي (27)
واقع در يک خيابان بزرگ و اصلي قرار دارد. در چهار طرف اين مدرسه، مسجد خواجه يوسف سالم اوغلي زرگر از اهالي قونيه و [بناي؟] وقف اين مسجد، مسجد خواجه عبدالجبار تاجر تبريزي، مغازههاي قاضي نجمالدين عبدالرحمان مهاجر، و مغازههاي مربوط به اين مدرسه وجود داشتهاند.
تشکيلات و خدمهي مدرسه
را، که از کاتبان ديوان و پسر ايپليکچي بود، به عنوان متولي اوقاف کلي(29)
خود، و روزبه شمسي(30)
را، که غلام آزاد شدهي او بود و لقب او را نيز به خود گرفته بود، به عنوان ناظر تعيين کرده، براي اولي ساليانه 400 دينار، براي دومي ساليانه 300 دينار، براي مدرس، به شرط گرويدنش به مذهب حنفي، 800 دينار، و براي معيد 240 دينار حقوق تعيين کرده است. او براي سه نفر از طلابي که در درجهي فقاهت رسيده و مذهب حنفي و شافعي داشتهاند، نفري يک سوم، يعني ماهيانه 45 دينار، براي هر يک از پانزده طلبهي متوسط ماهيانه 10 دينار و يا مجموعا 150 دينار، براي هر يک از 20 طبهي مبتدي ماهيانه 5 دينار و يا مجموعا 100 دينار، براي امام جماعت مدرسه، به شرط حنفي مذهب بودنش، ساليانه 200 دينار، براي مؤذن 100 دينار، و براي فراش، که به امور خدماتي مدرسه و افراد آن رسيدگي ميکرد، ماهيانه 5 دينار معين کرده است. بنابه اين وقفنامه، عدهي طلاب موجود در مدرسه 38 نفر بوده است. در وقفنامه آمده است که در اين مدرسه کتابخانهاي نيز وجود داشته، و مقرر بوده است که متولي، و ناظر، هر سال 100 دينار (درهم) از درآمد وقف را براي خريد کتابهاي مناسب مصرف کنند؛ علاقهمندان ميتوانستند مبلغي معادل بهاي هر کتاب را نزد کتابدار (خازن الکتب) به وديعه بگذارند و پس از مطالعه و تحويل دادن کتابها، پول خود را پس بگيرند. به احتمال زياد، مدرسههاي ديگر دوران سلجوقي نيز، همچون اين مدرسه، کتابخانه داشتهاند. در وقفنامهي مهم صاحب فخرالدين علي، که به مدرسهي مشهور صاحبيه واقع در سيواس مربوط ميشود، آمده که مدرسهي مذکور يک کتابدار داشته است.(31)
بنابه کتيبهي کوچکي در وقفنامهي مدرسهي مروجيهي سيواس نيز، اين مدرسه داراي يک کتابخانه و يک مسؤول کتب بوده است که طبيعتا، همانند همهي مدرسههاي جهان اسلام، بايد همين گونه نيز بوده باشد(32)
بنابه شرطي که از طرف واقف گذاشته شده است، هر طلبهاي که در مدت 5 سال قابليت خود را نشان ندهد، تلاش نکند و به طور منظم در کلاسها شرکت نداشته باشد، بايد از مدرسه اخراج شود. به غير از مقرريهاي نقدي طلبهها، براي آنان در ماه رمضان يک گوسفند، و مناسب بارطل قونيه، روزانه 80 رطل (33)
نان، و براي پخت شيريني، روزانه 3 دينار تعيين شده است، ضمنا، به عنوان سوخت کلاسها و محل نماز و شستشو، در ماههاي تابستان، ماهيانه يک رطل، و در ماههاي زمستان دو رطل روغن کتان، و براي چراغاني در شبهاي مبارکي همچون نيمهي شعبان، [شب] رغايب و شبهاي رمضان يک و نيم رطل خريد شمع مقرر شده است. از اينجا معلوم ميشود که در آن زمان، مردم براي روشنايي از روغن کتان استفاده ميکردند، و شمع از جمله وسايل تشريفاتيتر به حساب ميآمده است. نهايتا، مقدار هيزم لازم براي مدرسه نيز موکول به نظر متولي و ناظر شده است. معلوم نيست که در اين مدرسه، کار تدريس تا چه زماني ادامه داشته است؛ فقط، بنابه دفاتر اوقاف مربوط به دورهي عثماني، معلوم ميشود که مدرسه در قرن شانزدهم فعال بوده و مدرسي به نام حاجي محييالدين در آنجا تدريس ميکرده است(34)
ضمنا، در وقفنامه قيد شده است که در مدرسه براي مسکينان نيز نان پخش ميشده است.
در وقفنامه اين نکته که حقوق اشخاص مربوط به مدرسه به صورت «دينار» قيد شده است، قابل توجه است. همانگونه که ميدانيم، در دولتهاي اسلامي، دينار، عموما از جنس طلا، و درهم از جنس نقره به حساب
ميآمده است؛ ليکن قبول اين مطلب که در آن زمان، و به پول متداول آن دوره، اين مقدار حقوق به صورت پول طلا پرداخت ميشده مشکل است. به همين دليل، ميبايد دينارهاي مذکور نه از جنس طلا، بلکه از جنس نقره بوده باشند. در حقيقت، اين وقفنامه در زمان قليچ ارسلان دوم تنظيم شده، و پول رايج آن زمان به نام او و از جنس نقره بوده است؛ سلجوقيان آن زمان، هنوز پول طلا ضرب نکرده بودند.نکتهي قابل اهميتتر اين است که بر روي اين پولهاي نقره، برخلاف عادت، کلمهي «درهم» نوشته نشده، بلکه کلمهي «دينار» نوشته شده است. جناب اسماعيل غالب(35)
قيد ميکند که نوشته شدن کلمهي «دينار» بر روي سکههاي نقره موردي استثنايي و از روي سهو بوه است؛ او، احتمال خوانده شدن سکههاي نقره به صورت دينار را ممکن ميداند (36)
بنابراين مشخص ميشود که وقفنامه اشتباهي صورت نگرفته، و منظور از قيد کلمهي «دينار» در وقفنامه چه بوده است. در نتيجه، حقوق مذکور در اين وقفنامه را، نه به صورت دينار، بلکه بايد به صورت درهم در نظر بگيريم. مثال ديگري نيز، مبني بر اينکه کلمهي دينار براي پول نقره به کار رفته است، وجود دارد: در زمان غازان خان، به 3 مثقال معادل 6 درهم نقره، يعني به پولهاي نقرهي 9ر12 گرمي، نيز دينار ميگفتهاند (37)
و بار تولد نيز با استناد به همين مطلب روشن ميکند که دينارهاي پرداختي براي واردات دولتي حمدالله قزويني از جنس طلا نبوده، بلکه از جنس نقره بوده است؛ آغسرايي نيز اين مطلب را تأييد ميکند.(38)
همان گونه که آغسرايي نيز با قيد اين مطلب که در زمان مغولها، در سال 669 ه ق / 1299 م، در زمين يک «مزرعه» واقع در آناتولي يک دينار نقره کشف شده است، در اين خصوص، سند ديگري به دست ميدهد. با اين حال، اينکه آيا اين سکهي نقره مربوط به سلجوقيان يا ايلخانيان بوده، و اگر مربوط به سلجوقيان بوده، آيا تحت تأثير ايلخانيان يافت شده است، امروزه، معلوم نيست.
اوقاف مدرسه
و زمينهاي واقع در مسير روستاي گون دغدي (40)
را وقف مدرسه کرد. در وقفنامه، ابتدا، فقط از روستاهاي کندافقس [کذا] و سراجيق بحث شده، ولي بعدا، روستاي کداکله [کذا] نيز به آنها اضافه شده است. از آنجا که امروز، روستاي قوزلي اوي (41)
و محل قوزلي دره (42)
از توابع سيدي شهر(43)
هستند، و بنابه وقفنامه، روستاي سراجيق در بين روستا و درهي مذکور قرار داشته، معلوم ميشود که اين روستا، همان روستاي سراجيق و يا سرايجيق (44)
و روستاي ياد شده سخن به ميان آمده است. از اينجا معلوم ميشود که روستا، بعدها به صورت مزرعه درآمده است. در دفتر وقف آمده که اين مزرعه از توابع لاديک(45)
در بعضي دفاتر اشتباها لارنده(46)
نوشته شده بوده است. اين لاديک، بنا به نوشتهي ابنبيبي، همان روستاي لاديک سوخته است که وقتي که غياثالدين کيخسرو اول از مسير آغشهير (47)
به سوي امپراتور بيزانس ميرفته، به وسيلهي مردم اين روستا مورد تحقير واقع شده، و در نتيجه، به فرمان برادرش، يعني رکنالدين سليمان شاه، به آتش کشيده شده بود.(48)
بنابه اين منابع، روستاي لاديک امروزي، که بين قونيه و خاتون خاني (49)
قرار دارد، همين روستاست. در دفتر وقف، عشر روستاي سرايجيق، که به صورت مزرعه قيد شده، و نيز وقف مدرسه شده، 1480 آقچه [نوعي پول دورهي عثماني] بوده است؛ اين روستا امروزه، روستاي کوچکي است. (50)
روستاي وقف شدهي ديگري که در وقفنامه قيد شده، روستايي است که نام آن به صورت کندافقس [کذا] نوشته شده است. بنابه وقفنامه، اين روستا در غرب قونيه قرار دارد. از روي نوشتههاي دفاتر وقف معلوم ميشود که اين روستا در قرن شانزدهم، ارقد [کذا] و يا ارقود [کذا] ناميده ميشده است. همان گونه که در پايين نيز اشاره خواهد شد، محلي که کاروانسرا در آنجا قرار داشته، ارقت [کذا] ناميده ميشده است؛ روستاي ارقت خاني (51)که امروزه در ميان آغشهير و القين (52)
قرار دارد، همين جاست. در وقفنامه قيد شده است که بيشتر مردم اين دو روستا کافر بودهاند. در قرن شانزدهم، يعني تقريبا 400 سال بعد، بنابه دفتر وقف، تمام مردم روستا مسلمان بودهاند، و در بين اسامي اسلامي آنان، اسمهايي که ريشهي ترکي داشتهاند نيز مشاهده ميشود. اين مطلب نشان ميدهد که در طول اين مدت، عناصر مسيحي، مسلمان شده، و يا ترکها جاي مسيحيان را گرفتهاند. اگر عدهي اشخاص مشمول ماليات 60 نفر در نظر گرفته شود، معلوم ميشود که جمعيت روستا در حدود 300 نفر بوده است.(53)
امروزه، جمعيت اين روستا 2885 نفر است. در قرن شانزدهم، عشر وقف شدهي آن به مدرسهي آلتونآبه 8640 آقچه، و سالاريه و رسوم عرفيه مربوط به تيول آن 5000 آقچه بوده است.
سومين وقفي که نام آن در وقفنامه به صورت روستاي کداکله [کذا] قيد شده است، در غرب قونيه قرار دارد. اين روستا، احتمالا، روستاي امروزي گديل (54)از توابع آغشهير است؛ زيرا روستاي تورقوت (55)
، که در وقفنامه در محدودهي روستاي ياد شده، نيز وقفنامه در محدودهي روستاي ياد شده قيد شده، نيز امروزه، از توابع آغشهير است. (56)
ليکن، از آنجا که نام اين روستا در نقشهي 1:200000 مقياسي وجود ندارد، نتوانستيم وجود و يا عدم آن را در محدودهي روستاي مذکور [تورقوت] به طور قطعي مشخص کنيم. [محل؟] کوه سنگي پاپاز(57)
واقع در جوار روستاي گديل ميتواند [همان محل؟] روستاي بقاياسي [کذا] باشد که در وقفنامه در محدوهي روستاي مذکور ذکر شده است. اين روستا، در دفتر وقف مذکور وجود ندارد؛ ليکن، مزرعهاي به نام کده کلدي [کذا] قيد شده است که احتمال دارد همين جا باشد. وقفي که بنا به وقفنامه در مسير راه روستاي گون دوغدي وجود دارد با همان محلي که در دفتر وقف به نام مزرعهي آلتونآبه قيد شده، مطابقت دارد. امروزه، اين روستا تابيع بيگ شهر (58) است.در دفتر آمده است که اين مزرعه از توابع سودور (59)و امروزه از توابع شهرستان چومرا (60)
است و درآمد عشري [يک دهمي] آن 800 آقچه مشخص شده است. امکان تحقيق در مورد روستاها و مناطق ديگري که در وقفنامه در داخل قونيه ذکر شدهاند، در دفتر [وقف] به صورت کلي نوشته شدهاند، [بازار] يني پازار، که مدرسه، کاروانسرا و دکانها در آن واقع شدهاند، در دفتر، مناسب با نام خانوادهي متولي، يعني خانوادهي ايپليکچي، به عنوان ايپليک چي پازاري، و يا با ترجمهي فارسي آن به نام بازار رشته [بازار نخ] ذکر شده است. در اينجا، کاروان سراي مذکور در وقفنامه، کاروان سراي قوزي(61)
خوانده شده است. در دفتر اوقاف، رسوم عرفيه و سالاريه براي تيول، و درآمد باقي مانده معادل 12519 آقچه براي مدرسه تعيين شده است (62)
بدين ترتيب، مشخص ميشود که اوقاف مدرسه و درآمد حاصل از آن، مبلغ بسيار زيادي را تشکيل ميداده است.
در اينجا، درج اطلاعات قيد شده در دفاتر تحرير، در خصوص اوقاف مدرسهي آلتونآبه بدون فايده نيست:
«وقف مدرسهي آلتونآبه بن عبدالله السلطاني قليچ ارسلان بن مسعود بن قليچ ارسلان سلجوقي به موجب وقفنامهي المورخ به تاريخ سال ثمان و تسعين و خمس مائه [598؟] .
عشر قريهي ارقت تابع قونيه وقف مدرسه، حاصل [درآمد؟] 8640.
عشر مزرعهي آلتونآبه تابع سودور وقف مدرسه، حاصل 800.
عشر مزرعهي داغسرايجيق تابع لاديک وقف مدرسهي آلتونآبه، حاصل 1480.
مزرعهي کده کلدي تابع قونيه، حاصل....زمين دکانها در بازار ايپليک، اجاره در سال 360.... (63)
ساليانه بر وجه نقد پرداخت ميشود.خانهها در بازار رشته، در سال 44.
باغ آلتونآبه در سال آن [؟] ، عشر 400.زمين در عبدالرشيد 3 قطعه، در 170، کلا 1219.(دفتر اوقاف لواي قونيه، شمارهي 584، گ 18 ر).
وقف مدرسهي آلتونآبه،مقر تدريس در تصرف مولانا حاجي محييالدين، وقف قديم، در دفتر وقفيه ثبت شده... (دفتر 256).
کاروان سراي آلتون آبه
بنابه وقفنامه، نام محلي که کاروانسرا در آن واقع شه ارقت بوده است. بدين ترتيب، معلوم ميشود که مکان روستاي ارقتخاني، که ميان القين و آغشهر امروزي است، همان مکان کاروانسرا بوده است. به همين دليل، همانگونه که ذکر شد اين روستا، که بعدها تبديل به کاروان سرا شد، نيز نام همين محل را به خود گرفته است. بنابراين، کاروان سراي آلتونآبه و محل و نام آن مشخص شده است. متأسفانه، در اين وقفنامه نيز همچون وقفنامهي ارتقوش، توضيحات مفصلي که در وقفنامهي قرهطاي وجود دارد، ديده نميشود. در اين وقفنامه، فقط از حقوق کاروانسرادار، گرم شدن مسکيناني که به کاروانسرا ميآمدند، و مقدار نامعلوم خريد هيزم و روغن کتان براي روشنايي صحبت به ميان آمده است. از آنجا که در وقفنامه، فقط يک دکان واقع در اسکي پازار قونيه به عنوان وقف اين کاروانسرا تعيين شده است، معلوم ميشود که اين کاروانسرا اهميت زيادي نداشته و فقط پناهگاهي براي مسکينان بوده است. ضمنا، چون در دفاتر وقف مذکر مربوط به قرن شانزدهم هيچگونه صحبتي از هر وقفي براي کاروانسرا نشده، اين کاروانسرا به احتمال زياد در آن زمان مخروبه بوده است. اين نکته که در سياحت نامههاي اخير نيز از اين کاروانسرا صحبتي نکردهاند، دليل خوبي براي مهم نبودن آن است. در وقفنامه، قيد شدن کاروانسراي شخصي به نام حاجي بختيار بن عبدالله تاجر تبريزي، واقع در مسير بين قونيه و قورقوروم (65)
، نيز به عنوان سندي براي اين مطلب که کاروانسراهاي دوران سلجوقي موقوفه بودهاند، قابل توجه است.
دفن و موميايي کردن مسکينان
[يوسف مسگر] واقع در حومهي قونيه، صابون خانهاي در «اسکي پازار» واقع در حومهي قونيه، 4 خانه و 6 مغازه، که همگي درآمدهاي بسيار مهمي داشتند، را وقف کرده است. اين بيان در وقفنامه، که [واقف] عليرغم آنچه در دين اسلام آمده، به غير از کفن و دفن مردگان، مطابق با شريعت، شرط موميايي کردن (تحنيط) آنها را نيز قرار داده است، سند مهمي براي دوران سلجوقي به حساب ميآيد (67)
ابنبطوطه نقل ميکند که در ديدار خود از شهر مانيسه (68)
به زيارت قبر پسر سطان در ساروخان(69)
، که چند ماه پيش فوت کرده بود، رفته است، و ادامه ميدهد: «جسد [آن] مرحوم موميايي شده و در تابوت چوبي پوشيده شده از آهن قلعدار گذاشته شده، و براي اينکه بوي آن خارج نشود از گنبدي بدون سقف آويزان شده بود؛ قرار بود که بعد از درست شدن سقف گنبد، تابوت بر زمين گذاشته شود و لباسهاي او هم بر روي آن قرار داده شود؛ ديدم که حکمرانان ديگر نيز چنين ميکردند (70)
انوري نيز در دستورنامه (71)
، با اشاره به مرگ آقاسليمان، پسر ساروخان، قيد ميکند که جسد او در تابوتي از چوب درخت گردو گذاشته شده بود، که اين خبر هم، حتما مربوط به حادثه مذکور است.(72)
نه تنها آنچه در وقفنامه در مورد موميايي کردن مردگان ذکر شده است با اين اطلاعات تاريخي مطابقت دارد، بلکه بعضي قبور مربوط به آن زمان نيز اين مطلب را ثابت ميکند؛ و بدين ترتيب، شکي باقي نميماند که در بين سلجوقيان چنين عادتي وجود داشته است. در روستاي ملک غازي واقع در حومهي قيصري، در آرامگاه ملک غازي، که بنابه روايتي، خود ملک غازي که از دانشمند ليها (73)بوده نيز در آنجا مدفون است اجسادي وجود دارند که حتي تا به امروز، به صورت مومياي و قسمتي پوسيده شده باقي ماندهاند. (74)
بنابه بعضي گزارشهاي ارسالي به مديريت کل موزهها، جسد غازي منگوجک (75)، واقع در بخش کماخ (76)
[شهرستان] ارزنجان، و اجساد خانوادگي 3 مرد، 2 زن و 2 بچه، واقع در اتاقي در کتابخانهي آماسيه، که به صورت يک موزهي شخصي درآمده است،موميايي شده هستند. در قونيه نيز (همانند جسد قرهطاي) در مورد موميايي همچون اجساد مذکور عمل شده است. پروفسور ا.ح. اوزون چارشيلي (77)، بدون ذکر منبع استناد خود، ذکر ميکند که اين عرف موميايي کردن در همان اوايل دوران عثمان نيز وجود داشته است(78)
وقفنامه، با استناد به اين خبر که حتي اجساد مسکينان هم موميايي ميشده است، ذکر ميکند که اين عمل مخصوص دولتمردان نبوده، بلکه عملي بسيار رايج و عمومي بوده است. با اين حال، در نظر گرفتن شيوه و ماهيت اقتصادي اين کار، تا زماني که اسناد جديدي يافت نشده، مانع ابراز هرگونه نظر قطعي ما در اين خصوص است.
وجود چنين عادتي در بين سلجوقيان، با در نظر گرفتن اينکه اقوام خاور نزديک، و بويژه اقوام مسلمان از آن بيخبر بودهاند، توجه ما را براي يافتن منشأ آن، بيترديد به سوي ترکهاي کهن سوق ميدهد. در کنار اين مطلب، تاکنون به هيچ سند تاريخي و باستان شناختي برخورد نکردهايم که نشان دهد ترکهاي کهن، مردگان خود را موميايي ميکردهاند. براي مثال، در مرکز حکومت گوک -ترک، در مکانهايي که به نظر ميرسد قبرستانهاي آنان بوده است، به احتمال قوي، با روايت سوزاندن اجساد قابل توضيح است. همانگونه که بنا به يکي از منابع (79)جسد کيهلي خان(80)، که در چين و در اسارت جان داد، به طريق عرف ترکها، و پس از مراسم مخصوص، سوزانيده و خاکستر آن در خارج از شهر دفن شد. مع ذلک،مطالب قيد شده در بعضي کتيبههاي ارهون (81)را به اين شکل که آنان مردگان خود را موميايي ميکردهاند، تعبير ميکنم.در کتيبه، هنگام بحث از مراسم تشييع جنازهاي که در سال 735 ه ق و براي خان بيلگه (82)
، متوفي در سال 734 ه ق انجام شد، اضافه ميکند: «ليسونتاي سنگون (83) به همراه 500 نفر از چين آمد؛ مقدار بيشماري مواد معطر، طلا، نقره و شمعهاي معطر مخصوص مراسم تشييع جنازه آوردند و برپا کردند؛ چوب صندل (84)
[نيز] آوردند(85)
«.با توجه به ماهيت اين مواد، به نظر ميرسد که در کار موميايي استفاده شده باشند؛ مع ذلک، اين امکان نيز وجود دارد که اين لوازم [نه براي موميايي کردن، بلکه صرفا] براي مراسم آورده شده باشند. ليکن، مدت 6 ماه فاصلهي بين فوت و دفن قيد شده در کتيبهها با آنچه در منابع آمده، مبني بر اينکه گوک - ترکها کساني را که در پاييز ميمردند دربهار، و کساني را که در بهار ميمردند در پاييز دفن ميکردند، مطابقت دارد؛ و طبيعتا براي اينکه اجساد در اين مدت بو نگيرند، ميبايد که حتي به صورت ابتدايي، موميايي ميشدند. اسناد زيادي که نشانگر وجود مراسم، دفن در ميان ترکهاست، وجود دارد. در اين مراسم، اشياي مربوط به شخص فوت شده، آلات جنگي و اسب او، و اگر او يکي از حکمرانان بوده باشد، خدمتگزاران او نيز با وي دفن ميشدند، و يا جسد او سوزانده ميشد. (86)
ليکن از آنجا که عمل سوزاندن اجساد، حدود 6 ماه الي 3 سال بعد از مرگ انجام ميگرفت، به احتمال قوي، به طور موقت، به يک عمل موميايي نياز بوده است. در اسنادي که پروفسور و. ابرهارد به من داده است، به اين نکته که در شرق دور بعضي عادات مربوط به حفظ کردن اجساد وجود داشته، اشاره شده است. کتيانها (87)
احشاي مردگان خود را خارج ميکردند و بعد از پر کردن آنها با نمک، آنها را از چين به وطن قديميشان، يعني مغولستان، منتقل مينمودند (88)
بنا به منبعي ديگر، در قرن نهم، تاشيخها (89)
(تاجيک، در اينجا، احتمالا، ترکهاي مسلمان) کاسهي سر رئيسهاي فوت شدهي خود را پر از مرواريد ميکردند و بعد از خارج کردن احشاي آنها، نوعي موميايي به وجود ميآوردند (90)
ممکن است که منظور از انسانهايي که در اين منبع قيد شدهاند، قرهخانيهاي (91)
مسلمان شده در اين قرن باشند. بنابه روايتي در يک منبع ديگر چيني، در زمان مغولها، مسلمانان مردگانشان را در تابوتي پر از عسل ميگذاشتند؛ محتواي اين تابوت، بعد از 100 سال تبديل به دارويي ميشده که به آن مونايي (92)
ميگفتند. (93)
باز در زمان مغولها، وقتي که کوتولهاي که از طرف يک دولت بيگانه به قصر هديه شده بود، مرد، شکم او را خالي و با مادهاي ديگر پر کردند، و او را در حرارت آتش خشک نمودند(94)
در منابع اسلام نيز آمده است که چينيها نيز عادت به موميايي کردن مردگان داشتند (رک: ابننديم، الفهرست، چاپ فلوگل (95)
ص 350؛ مروزي، طبايع الحيوان، چاپ مينورسکي (96)
متن، ص 12). هرچند که اين منابع براي مشخص کردن منشأ عادت موميايي کردن در بين سلجوقيان کافي نيست، ولي بيترديد، منشأ انتقال اين عادت به سلجوقيان را، بايد در تاريخ ترکها جستجو کرد. حقيقتا، اخباري که در اين باره از بيروني رسيده است، اي نظريه را قويتر ميکند. او در دو مورد از آثار خود مينويسد که وقتي کودک بوده با پيرمرد ترکمني برخورد کرده که از حوالي رود سيحون به خوارزم ميآمده است؛ در بين هدايايي که اين شخص براي خوارزم شاه آورده بود، موميايي نيز وجود داشته است. او اضافه ميکند که بعدها هم با پيرمرد ديگري برخورد کرده که با خود از ممالک ترکمن، دارو و مويايي بسيار مؤثري آورده بود. از طرف ديگر، او مقدسي نحوهي به دست آوردن موميا را در داراب گرد ايران توضيح ميدهند و اضافه ميکنند که دولت، اين را به حساب خزانه ميگذاشته است، ولي در خصوص موميايي کردن اجساد توضيحي نميدهند.(97)
چنين حدس ميزنند که عادت نه چندان عمومي سوزاندن و موميايي کردن اجساد در بين ترکها، اولي بعد از پذيرفتن اسلام ترک شده، ولي دومي، که در رسوم اسلامي ملايمتر به نظر ميرسيده، مدت زيادي ادامه داشته است. همان گونه که به قول مروزي، وقتي که قرهقيزها به مسلمانان نزديکتر شدند، عادت سوزاندن را ترک و مردگانشان را دفن ميکردند (ص 19). شکي نيست که اگر قبور قرهخانيها و سلاطين ديگر سلجوقي نبش شوند، اطلاعات روشنتري در اين خصوص به دست ميآيد.
در دفتر وقف ياد شده، از وقفي که در قرن شانزدهم براي هزينهي کفن، موميايي کردن و دفن مسلمانان مسکين بوده، صحبتي به ميان نيامده است. از اين مطلب معلوم ميشود که اين شرط وقف، در اين زمان، رعايت نشده است.
فعاليتهاي [تبليغاتي] اسلامي
(محل دباغان)، در محلهي ميداني، در حومهي قونيه واقع شده بود، وقف خوراک، لباس، کفش، هزينههاي ختنه و فراگيري قرآن در حد نماز خواندن مسيحيان، يهوديان و مجوسيان (بتپرستان) مسلمان شدهي داخلي و خارجي کرد. متأسفانه، هرچند که در منابع بسيار نادر سلجوقي اشارهي چنداني به چنين رويدادهايي اجتماعي نشده است، ليکن، با توجه به مثال مذکور در اين وقفنامه، شکي نيست که در آناتولي فعاليتهاي بسيار زياد اسلامي وجود داشته است. مهمترين عامل اين فعاليتهاي اسلامي در دوران سلجوقي، حاکميت ترکها بر مسيحيان و برتري فرهنگي آنان بوده است. در اين راستا، نقش درويشان و خاقاههاي آنان، که نسبت به علماي سني و مدارس ايشان روشن فکرتر و مسامحه کارتر بودند، مسلم است. مثلا، نقش مولانا جلالالدين رومي و منسوبان طريقت او، که با ديدگاههاي وسيع تصوفي خود در مقابل غير مسلمانان بسيار مسامحه کار بودند و در نظر مسيحيان نيز صاحب اعتبار شدند، بسيار جلب توجه ميکند. (99)
افلاکي، ضمن قيد اين مطلب که در کنارمسلمانان، غير مسلمانان نيز با همان تأثر در مراسم تشييع جنازهي مولانا جلالالدين شرکت کردند، نام مسيحياني را ذکر ميکند که در نتيجهي تأثير مجذوب کنندهي مولانا به اسلام رويدند(100)
رفت و آمد سلاطين [سلجوقي] به کشور بيزانس و ايجاد روابط شرعي و قانوني با آنها، وجود مهتديهايي که در بين رجال دولتي به مقامهاي بالا رسيده بودند، تداوم مسامحهي ديني، که به صورت ذاتي در ترکهاي قديم وجود داشته، و ادارهي عادلانهي امور مملکتي، براي ابراز انس مسلمانان ترک نسبت به مسيحيان، کافي بود. حتي حکمراني چون قليچ ارسلان دوم، که براي اسلام ميجنگيد، به خاطر همين مسامحه و بيتعصب بودنش، براي تجديد ايمان، در حضور وزير خود به نزد نورالدين زنگي (101)
مشهور فراخوانده ميشد (102)
؛ ابناثير، پسر او - رکنالدين سليمان شاه - را به خاطر تمايلات فلسفي و لاابالي گريش در امر دين و شريعت متهم ميکند (103)
البته ميتوان قشر عظيم مردم را، که هنوز به اعتقادات شماني وابسته بودند و اسلام را بسيار سطحي درک کرده بودند، نيز به اينان اضافه کرد. ليکن، گذشته از همهي اينها، هيچ دليلي مبني بر اينکه سلاطين سلجوقي نيز همچون سلاطين دورهي عثماني، به خاطر نگرانيهاي مالي و يا در نتيجهي آن ذهنيت مسامحه کارانه، مستقيما و يا به طور غير مستقيم، سياستي اسلام گرايانه پيشه کرده، و در آناتولي نيز همچون روملي (104)
، اقشار عظيم جامعه به اسلام گرويده بودند، وجود ندارد. گرايشي اين چنيني به دين اسلام، ميبايست که تغييراتي در ويژگيهاي زباني و نژادي به وجود آورد، که در آناتولي چنين نشد.
اطلاعات روشني که در خصوص گرايش به اسلام در زمان سلجوقيان وجود دارد، مربوط به دولتمرداني ميشود که به مقامهايي عالي رسيده بودند، و اصل آنان به نظام بردهداري ارتشي باز ميگشت. ابنبيبي با استناد به منابع مختلف، به غير از بعضي اشخاص که وقفنامههاي آنان را در اينجا چاپ کردهايم، مسلمان نبودن پدران بعضي شخصيتهاي مهم از جمله شمسالدين يوتاش (105)
(مبارزالدين چاولي، جمالالدين فرخلاله، امينالدين ميکائيل، عالمالد)ين قيصر، و خاص اغوز (106) را ذکر کرده (107)
:اضافه ميکند که آنان در بين غلامان سلاطين بزرگ شدهاند؛ ضمنا نشان ميهد که براي قيد نشدن نام غير اسلامي پدران آنان در وقفنامهها، از نام «ابنعبدالله» استفاده شده است. در کنار اين مطلب، بايد اضافه شود که اين تعبير نه تنها براي آنان که پدرانشان مسلمان نبودهاند بلکه براي مسلمان زادههايي که والدينشان دستگير و اسير شده و هويتشان نامعلوم بود نيز به کار ميرفته است. در اين باره، ابنبيبي در شرح واقعهاي مربوط به گذشته
مطلب مهمي قيد کرده است:
وقتي که سلاطين، ارتشي را براي غزا به طرف [مملکت] روم روانه ميکردند، يکي از روحانيون مفيد به علم و عمل را براي تقديس لشکرکشي به همراه آنان ميفرستادند(108)
؛ غنائمي را که در بازگشت از جنگ با خود ميآوردند، به عنوان حق جنگ، به آنان ميدادند و هيچ چيزي براي خود برنميداشتند؛ اگر صد هزار درهم داشتند، آن را براي ريشهکني کفار مصرف ميکردند. بسياري از اسرا را که از «دارالحرب» تحويل ميگرفتند به مقامات عالي رسانده، آنان را امير و علمدار ميکردند. تا به امروز، امراي بزرگي که در روم (يعني در ترکيهاي که تحت حکمراني سلجوقيان بود) وجود دارند، از نسل پسران غلامان آنان هستند (109)
اين بيانات ابنبيبي، بيترديد نشانگر حقيقتي بزرگ است، چنانکه در همان اثر خود قيد ميکند که بعضي غلامان رومي نيز به بعضي اشخاص هديه ميشدهاند (110)
ليکن اين تعبير «از ريشهي روم بودن»، که دائما براي دولت مردان بزرگي که از نظام بردهداري ارتشي به مقامهاي عالي رسيده بودند به کار ميرود براي توضيح حقيقت کافي نيست. پي بردن به نظام و منشأ بردهداري در بين سلجوقيان ترکيه، بدون بررسي تشکيلات ارتشي امپراتوري کبير سلجوقي و يا دول ديگر ترک ممکن نيست. اين موضوع مهم در نوشتهي ديگري که منتشر خواهيم کرد، بررسي خواهد شد؛ ليکن، در اينجا، اين اشاره لازم است که قسمت بزرگي از اينها به ريشهي قبچاق منجر شده است. قسمت بيشتر بردگان ساماني، غزنويان و سلجوقيان کبير از طريق فروش اسراي گرفته شده از اغوزها، پچنکها، قرقيزها و قبچاقها، که دائما در حال جنگ بودند، به تجار مسلمان تأمين ميشد. (111)
نظامالملک، بردگان ترکمن را به خاطر قهرمانيها، صداقت ومزيتهاي ديگرشان ترجيح ميداد؛ اين مطلب در قابوسنامه نيز قيد شده است. (112)
در قرن سيزدهم ميلادي، بيشترين بردگان را بردگان قبچاق تشکيل ميدادند. بردگان قبچاق، که بيشترين بردگان ايوبيهاي مصر و سوريه را تشکيل ميدادند، با گذشت زمان جاي اين دولت را گرفتند و دولت مملوکي را تأسيس کردند و در نتيجه، اهيمت بردگان قبچاق بسيار زياد شد. وقتي که دولت زرين اردو در منطقهي قبچاق تأسيس شد، اين دولت به دفعات و به عنوان ماليات، فرزندان اتباع خود را فروخت؛ منابعي وجود دارد که نشان ميدهد که خود قبچاقهاي مسلمان و مسيحي و شماني نيز در زمانهاي خشکسالي، فرزندان خود را ميفروختند (113)در سال 702 ه ق/1303 م، در ممالک تابع توقتاي(114)
، در نتيجهي سه سال خشکسالي، مردم، فرزندان و اقوام خود را به تجاري که به مصر و ممالک ديگر اسلامي سفر ميکردند، فروختند (115)
بردگاني که از همين منطقهي قبچاق ميآمدند، بعد از انتقال به سواحل شمالي درياي سياه، در شهر سيواس جمع ميشدند؛ در نتيجه، اين شهر نه تنها بازار بزرگي براي کالاهاي ديگر تجاري بود بلکه به صورت يک بازار بزرگ برده نيز درآمده بود؛ بيبرس (116)
سلطان مملوکي، در همين جا فروخته شده بود؛ آباقا (117)
اين مطلب را وسيلهي تحقير او قرار داده بود. (118)
اين تجارت برده در سيواس تا قرن پانزدهم ميلادي ادامه داشت. وقتي که قاضي برهانالدين در يکي از سخنرانيهاي خود خطاب به برقوق، سلطان مملوکي، که قصد داشت بردههاي ترک را از کار برکنار کرده و به جاي آنها بردههاي چرکس را قرار دهد، گفت: «بعد از اين اجازه نميدهم انتقال برده از آناتولي به سوريه صورت بگيرد»، اين حرف در بين مصريان ترس بزرگي ايجاد کرده بود (119)
در زمانهايي که مملوکيها با ايلخانيها ميجنگيدند، چون آناتولي تحت ادارهي آنها بود، تدارک بردگان از اين طريق، گاه بسيار مشکل صورت ميگرفت. به همين دليل، براي عبور از تنگهها و استفاده از راههاي آبي، سعي کردند از دولت بيزانس کسب اجازه کنند.(120)
شکي نيست که قسمت اعظم بردههاي سلجوقي از ميان بردههايي که از منطقهي قبچاق ميآمدند، تأمين ميشد. قزويني، تصريح ميکند که بردههاي ترکي که از شمال آورده ميشدند در بازارهاي آناتولي به فروش ميرسيدند (آثار البلاد، چاپ ووستن فلد (121)
ص 357). به همين دليل، در مسير يافتن منشأ اهتداي دولتمردان بايد به اين نکته توجه کرد؛ و همچنين، وجود بعضي اسامي قبچاقي در بين اشخاصي که در ابتدا برده بودهاند نيز از همين طريق قابل توضيح ميشود. اساسا، تأمين برده از طريق چپاولگريهاي کوچکي که در مرزها و پس از اتمام کشمکشهاي بين سلجوقيان و بيزانس در نيمهي دوم قرن دوازدهم ميلادي جريان داشت، ممکن نبود. احتمالا، سلجوقيان ترکيه نيز، همانند ديگر دول ترک مسلمان، به اين عرف که بردههاي ارتش از بين ترکها انتخاب شوند، پايبند بودهاند.
نام بردن وقفنامه از يهوديان در بين عناصر مهتدي با آنچه در منابع تاريخي آمده، مبني بر اينکه در آن دوران، يهوديان نيز براي تجارت به آناتولي ميآمدهاند، مطابقت دارد. ليکن، آيا منظور از کلمهي «مجوس»، حقيقتا ديني غير از اديان مسيحي و يهودي بوده است؟ اگر چنين باشد، منظور از کلمهي مجوس، به صورت خاص و با م قديمي آن، آتشپرستان نبوده، بلکه ميتواند ديني غير از اديان آسماني بوده باشد. شايد هم اينها بعد از استيلاي سلجوقيان به وجود آمدند؛ و يا منظور، ترکهاي قبچاقي وابسته به عقيدهي شمانيها باشند که بعدها به اينجا آمدند.قاضي احمد نيکدهاي (122)
روايت ميکند که در آناتولي، قومي اباحيه مذهب به نام شيوخ ترک طبطوقي وجود داشتند که درخت کاج را ميپرستيدند و دختر، زن و خواهر خود را به ميهمانان خود تقديم ميکردند.
آنچه قاضي احمد نيکدهاي درخصوص پرستش درخت کاج به وسيلهي بعضي گروههاي ترک آناتولي قيد کرده است نيز، از ديدگاه نژادشناسي و ديني ترکهايي که به آنجا آمده بودند، شايان توجه است. حقيقتا، در عقايد شمانيهاي ترک، درخت، جايگاه مهمي دارد. منقبت افسانهاي اويغورها، که جويني در مورد آن نوشته است، تقدس درخت را نشان ميدهد. قرديزي نوشته است که قرقيزها چيزهاي مختلفي را ميپرستيدهاند، و گروهي از آنان نيز درخت را پرستش ميکردهاند (123)
پرستش درخت، که در شمانيسم ترک، جايگاه مهمي داشت، وارد طريقتهاي اسلامي نيز شده است. مولفين مؤخري چون نسوي نيز، ضمن قيد اين مطلب که قنقليهاي(124)
موجود در ارتش خوارزمشاهيان همچون مغولها بتپرست بودهاند، اضافه ميکنند که با اينکه دين اسلام در سطحي بسيار وسيع و از زماني بسيار دور گسترش يافته بود، شمانيسم تا زماني طولاني به حيات خود ادامه داد (125)
مشاهده ميشود که با اينکه قبايل مغولي چون سماقار (126)
و چايقازان(127)حدود يک قرن در آناتولي زندگي ميکردند، ولي هنوز مسلمان نشده بودند؛ اين مطلب نشان ميدهد که شمانيسم تا چه مدت زيادي در بين قبايل ترک حفظ شده بود.(128)
بنابراين، گفتههاي قاضي احمد نيکدهاي را ميتوان به اين صورت که در آناتولي، در قرن چهاردهم ميلادي، و حتي در اولين قرن استيلا، هنوز گروههاي شماني وجود داشتهاند تعبير کرد و به احتمال زيادي ميتوان پذيرفت که منظور از کلمهي مجوسي در وقفنامه، همينها بودهاند.
موضع نگاري تاريخي
در قرشهير (130)
، غني نيست؛ ليکن، هرگاه وقفنامههاي مربوط به قونيه و دفاتر اوقاف دورهي عثماني بررسي شوند، تعيين موضعنگاري تاريخي و مفصل اين شهر در دورهي مورد بحث، ممکن خواهد شد. با توجه به وقفنامه، معلوم ميشود که در قونيهي آن زمان، بازارهاي اسکي چارشي [اسکي پازار، بازار قديمي] ، يني چارشي [يني پازار، بازار نو] و علامه چارشي [بازار علامه] ، و محلههايي با نامهاي ختني، ميداني و با کرجي يوسف وجود داشتهاند. مشاهده ميشود که پس از يک قرن استيلاي ترک، مؤسسات ترک و اسلامي بسيار زيادي به وجود آمدند، در حالي که اين شهر، دقيقا سيزده سال پيش از نوشته شدن اين وقفنامه( 598 ه ق) به اشغال صليبيون درآمده، و به احتمال زياد، بسيار تخريب شده و تلفات جاني بسياري داه بود. بنابه آنچه در وقفنامه به عنوان محدودهي اوقاف مربوطه ترسيم شده است، در قسمت حومهي قونيه و در نزديکي مدرسه، مسجد خواجه يوسف زرگر قونيهاي، مسجد خواجه عبدالجبار تاجر تبريزي، مسجد يوسف مسگر [باکرجي يوسف] بن سليمان، و در قسمت داخل شهر، مسجد جامع اسکي [مسجد جامع قديمي] ، مسجد حاجي عيسي و مدرسهي سلطانيه وجود داشتهاند. شکي نيست که اينها، فقط مواردي هستند که در محدودهي املاک موقوفه قرار دارند؛ اين مطلب نشان ميدهد که در اين شهر مؤسسات ديگري مانند اينها، به اينها اضافه شده است. از اينجا ميتوان پي برد که قونيه در زمان کوتاهي تبديل به يک مکان ترکنشين و يا مکان اسلامي شده است. در حقيقت، ضمن مشخص کردن حدود موقوفات، محدود بودن اسامي مسيحي نيز در اين خصوص قابل توجه است. در وقفنامه مشخص شده است که در شهر، يک کارگاه توليد صابون نيز وجود داشته است. بدين ترتيب، بدون ارائه تفصيلات بيشتر در اين مورد، صرفا به نکات مهم قيد شده در وقفنامه، در خصوص موضعنگاري شهر، اشاره کرديم.
مبارزالدين ارتوقوش و وقف نامهي او
و اطراف آن واداشتن سمت استانداري (سوباشي - سرلشکر) طويلالمدت اين مناطق - در زمان غياثالدين کيسخرو اول، عزالدين کيکاووس اول و علاءالدين کيقباد اول - مشهور بود از غلامان خاص کيخسرو به شمار ميرفت. وقتي که غياثالدين، وليعهد قليچ ارسلان دوم، بعد از مرگ پدرش و به دليل ناتواني در حفظ موقعيت خود در مقابل برادرش، رکنالدين سليمان شاه، مجبور شد ابتدا به سوريه و سپس به استانبول برود (در 593 ه ق)؛ ارتوقوش نيز، در معيت سلطان به اين مکانها رفت (132)
هرچند که بعد از مرگ رکنالدين سليمان شاه در سال 600 ه ق، پسر کم سن او، قليچ ارسلان سوم به جاي او نشست، ولي بعضي رجال مملکت، بويژه حکمرانان مرزي، پسران ياغي - باسان(133)
، به منظور نشاندن غياثالدين بر تخت سلجوقي، زکرياي حاجب (134)
را، که مشهور است که به پنج زبان رايج در آناتولي آن زمان همچون زبان مادري صحبت ميکرد، براي دعوت کردن سلطان [غياثالدين] ، و به صورت پنهاني، به سوي او فرستادند. بدين ترتيب، ارتوقوش نيز به همراه سلطان، دوباره به قلمرو سلجوقي بازگشت. معني ادعاي آقسرايي (135)
-بر خلاف عقيدهي ابنبيبي، مبني بر اينکه ارتوقوش از جمله رجالي بود که به همراه حکمرانان مرزي، سلطان را به آناتولي دعوت کردند - اين است که ارتوقوش در اين سفر به همراه سلطان نبوده است (136)
هرچند که حمدالله قزويني نيز با اعتقاد خود مبني بر اينکه ارتوقوش در معيت سلطان نبوه و بلکه سرآمد دعوت کنندگان، و از جملهي کساني بوده است که سلطان را بر تخت نشاندند، نظر آقسرايي را تأييد ميکند؛ ولي بايد گفتهي ابنبيبي را موثقتر دانست (137)
، غياثالدين، که در سال 601 ه ق براي دومين بار بر تخت نشست. (138)
بيشتر به منظور اهداف تجاري در سال 603 هق( 1207 م) آنتاليا را فتح کرد. در اين پيروزي، مبارزالدين ارتوقوش جزو فرماندهان برگزيدهي او بود و پس از تصرف شهر به عنوان سرمفتش (سوباشي - سرلشکر) آنتاليا تعيين شد. در اين راستا، نه تنها سلطان اجازه داد که منسوبين ارتوقوش نيز به همراه او به آنجا بروند، بلکه امر کرد اموال تجار مسبب اين که پيروزي به وسيلهي مسيحيان غارت شده بود، را براي آنها باز ستاند.
او، تا زمان مرگ غياثالدين، در سمت استانداري اين منطقه باقي ماند. ولي پس از مرگ سلطان، مردم شهر، که مجادلهي سلطنتي عزالدين و برادرش علاءالدين را غنيمت شمردند، و نيز فرنگيان حاکم بر قبرس بپا خاستند و مدتي در آنجا به سلطنت سلجوقي پايان دادند. کيکاووس، پس از آزاد کردن برادر خود در محاصرهي آنکارا، دوباره آنتاليا را فتح و ارتوقوش را مجددا به عنوان سرمفتش (سوباشي) شهر و حومهي آن تعيين کرد (139)
هرچند که تاريخ اين فتح دوم در منابع ثبت نشده است، ولي با توجه به اينکه اين واقعه پس از محاصرهي آنکارا در سال 609 ه ق و قبل از فتح سينوپ(140)
در سال 611 ه ق اتفاق افتاد، معلوم ميشود که تاريخ آن در بين سالهاي 611-609 ه ق بوده است.
مبارزالدين ارتوقوش، پس از روي کار آمدن مجدد، موقعيت خود را براي مدتي طولاني حفظ کرد. او، پس از مرگ کيکاووس و در زمان کيقباد نيز، در جهت گسترش فتوحات، خدمات زيادي انجام داد. يکي دو سال بعد از جلوس باکيقباد، سلطان را به فتح قلعهي کالونوروس (141)
، واقع در شرق آنتاليا، تشويق کرد، و سلطان نيز، در اثر اين تشويق، تصميم به اين کار گرفت. وقتي که کرفرد (142)
که در آن موقع حاکم قلعه بود و ارتوقوش را به خاطر مناسبات و روابط قبلي ميشناخت، متوجه شد که نميتواند مقاومت کند سفيري به سوي او فرستاد تا در صورت اخذ اماننامه و عهدنامه از سلطان، قلعه را به آنها تسليم کند. اين پيشنهاد، که توسط مبارزالدين به اطلاع سلطان رسيد مورد قبول واقع، و قلعه بدون وقوع جنگ فتح شد و آقشهر قونيه (143)
به عنوان اقطاع، و چند ده نيز به عنوان ملک به او داه شد؛ در محدودهي موقوفات مدرسهي قرهتاي (144)
نيز، دهي که با همين نام و با نام امروزي کيورات (145)
وجود دارد يکي از همان دهات است و منشأ نام آن نيز از همين جاست.(146)
تاريخ ضبط اين قلعه، با توجه به تاريخ 618 ه ق قيد شده در کتيبهي آنجا، بايد در همان سال و يا يک سال پيش از آن بوده باشد. (147)
پس از تصرف کالونوروس، اين قلعه به وسيلهي کيقباد بازسازي شد و به صورت اقامتگاه زمستاني سلطان درآمد و از آن به بعد نيز شهر، به تناسب نام سلطان، علائيه (148)ناميده شد.(149)ارتوقوش، در خلال اين سفر، قلعهي آلارا (150) را، که در نزديکي کالونوروس و تحت ادارهي برادر کرفرد بود، نيز تصرف کرد.(151)
ارتوقوش، در هنگام سرمفتشي آنتاليا، به عنوان يکي از بزرگان و رجال با نفوذ دولت کيقباد جلب توجه ميکند. وقتي که علاءالدين کيقباد، در خلال يکي از دورههاي اقامتش در آنتاليا، تصميم گرفت که بعضي از رجال دولتي مخالف خود را از سر راه بردارد؛ حقهباز اوغلي (152)
و امير کومننوس (153)
yzantion i(154
، که از محرمان سلطان بودند، با متوجه کردن کيقباد به دوستي نزديک او و ارتوقوش، و اينکه ارتوقوش اجازه نخواهد داد که در آنتاليا اين افتاق بيفتد، سلطان را براي انجام اين کار در شهر قيصريه (155)
راضي کردند. (156)
شکي نيست که ذکر اين نکته از طرف ابنبيبي مبني بر اينکه در آن زمان، ارتوقوش بيش از 20 سال سرمفتش آنتاليا بوده است، صحيح نيست. با در نظر گرفتن اينکه فتح آنتاليا در سال 603 ه ق اتفاق افتاده، معلوم ميشود که اين مدت 17 سال بوه است. اين نکته که سلطان به خاطر ارتوقوش قصد خود را [مبني بر برانداختن مخالفان] به تأخير انداخت و اينکه بعد از اين واقعه نيز ارتوقوش در پيش سلطان نفوذ و اعتبار بالايي داشت از جهت درک موقعيت و اهميت ارتوقوش در زمان کيقباد، قابل توجه است. چند سال بعد از اين واقعه، در طول سالهاي 625-623 ه ق، وقتي که کيقباد جنگهاي متفاوتي در جهات مختلف را شروع کرد و به وسيلهي حسامالدين چوپان(157)
، در جنگي فرادريايي، شهر تجاري و مشهورسوغداک(158)
کيريم (159)، ونيز به وسيلهي مبارزالدين چاولي (160)
و امير کومننوس ارمنستان صغير را فتح کرد؛ ارتوقوش نيز از طريق سواحل درياي مديترانه به طرف ارمنستان رفت و قلعههاي بسياري از قبيل آنامور(161)و ماناوگات (162)
را فتح کرد و پس از تعيين محافظاني براي آنها، گزارشهاي لازم را به اطلاع سلطان، که در قسيري منتظر رسيدن اخبار پيروزي بود، رساند. در همين هنگام، ارتوقوش از سلطان براي حمله به جزاير فرهنگ (قبرس) اجازه خواست ولي از آنجايي که چنين اتفاقي روي نداد، بايد نتيجه گرفت که کيقباد چنين اجازهاي را صادر نکرد. در نتيجهي اين جنگ، که به نظر ميرسد با مقاصد تجاري انجام گرفت، کيقباد به ارتوقوش مأموريت داد تا اموال به غارت رفتهي تجار را براي آنها پس بگيرد و سربازان را نيز به خانههايشان بفرستد. مبارزالدين ارتوقوش نيز، پس از انجام اين فرامين، همانند امراي ديگري که با پيروزي از جنگها باز ميگشتند، به پيشگاه سلطان که در قسيري اقامت داشت، رسيد (163)
اين فتوحات ارتوقوش، که از خشکي و دريا صورت گرفت، نشان ميدهد که او احتمالا در آنتاليا داراي نيروي دريايي آنچنان پر قدرتي بوده است که ميتوانست در دريا و در مقابل فرنگهاي مقيم جزاير و سواحل قدرت نمايي کند. همان گونه که اجازه خواستن او از سلطان براي فتح قبرس نيز نشان ميدهد که در آن زمان، اين نيروي دريايي سلجوقي جود داشته است. (164)
چنانکه مشاهده ميشود، ارتوقوش، بعد از اتمام دورهي تقريبا 22 سالهي استانداري آنتاليا (و احتمالا بعد از سال 625 ه ق) آنجا را ترک کرد. در پي اين فتوحات بود که علاءالدين کيقباد، دوباره به سوي شرق رفت و بعد از گرفتن ارزنجان(165)
بود، پسرش، غياثالدين کيخسرو دوم را فرمانرواي آنجا کرد و به همين مناسبت نيز مبارزالدين ارتوقوش را براي رسيدگي به کارهاي پسرش و به عنوان سرپرست (166)او به ارزنجان فرستاد (167)
به همين دليل است که او در تاريخ سلجوقي و وقفنامهاش به عنوان سرپرست معرفي شده است. [ارتوقوش] کمي بعد از ورود به ارزنجان و به دستور سلطان، قره حصار شرقي (168)
کوقونيه (169)
را از دست مظفرالدين محمد، برادر داوود شاه، گرفت و آن را به قلمرو سلجوقي افزود و طي عهدنامهاي، قيرشهر (170)و عرب سون (171)
را به عنوان اقطاع به پادشاه داد _(172)در خصوص مدت سرپرستي مبارزالدين ارتوقوش در ارزنجان و محل و زمان فوت او اطلاعي در دست نداريم. ليکن از آنجايي که کيقباد، پيش از مرگش، شمسالدين آلتونابا (173)را در ارزنجان و به عنوان سرپرست غياثالدين تعيين نمود - که در قسمت مربوط به آن ذکر
شد (رک: 42 Belleten, SayI) و از آن به بعد هم نامي از ارتوقوش برده نشد لذا به نظر ميرسد که او در اين اثنا فوت کرده باشد. ولي در وقفنامهي او، که بعد از مرگش تنظيم شد، اقرارنامهاي وجود دارد که قول او را در خصوص تاريخ تنظيم آن ميتوان به دو صورت معني کرد؛ يکي اينکه اين قرارداد در سال 56 (يعني در 656 ه ق) تنظيم شده باشد و ديگري اينکه اين قرارداد، 56 سال پيش نوشته شده باشد و ديگري اينکه اين قرارداد، 56 سال پيش نوشته شده باشد. ولي هيچ يک از اين دو تعبير نيز، با وقايع همخواني ندارند. زيرا اگر فرض شود که وقف در سال 656 ه ق صورت گرفته باشد، دو شاهد مذکور در اقرارنامه يعني جلالالدين قرهتاي، چهار سال پيش از اين تاريخ و در سال 652 ه ق و ارمغان شاه، که خودش او را به عنوان متولي تعيين کرده بود، در سال 638 ه ق فوت کرده بودند.اگر فرض شود که اين واقعه، 56 سال پيش از تنظيم وقفنامه، يعني 56 سال پيش از سال 669 ه ق صورت گرفته باشد (که متن اصلي اين معني را ميدهد) در اين صورت، وقف بايد در سال 613 ه ق اتفاق افتاده باشد که اين نيز ممکن نيست. زيرا کتيبههاي مدرسه و خان موقوفه نشان ميدهند که اينها در سالهاي 620 و 621 ه ق وقف شدهاند. به هر حال به نظر ميرسد که در اين بان وقفنامه يک خطاي محاسبهاي وجود داشته باشد. هرچند که پروفسور ا.ح. اوزون چارشيلي (174)
معتقد است که ارتوقوش در مقبرهي خود واقع در مدرسهي خودش دفن شده است، ولي در مورد وجود هرگونه منبع و يا کتيبهاي که دليل بر اين امر باشد حرفي نميزند. (175)
ابنبيبي ذکر ميکند که او بسيار ثروتمند و داراي اتباع و مرداني بوده است (176)
اين نکته که او در وقفنامه خود، توليت را به غلام آزاد کردهاش، يعني ارمغانشاه سپرد نشان ميدهد که او فرزندي نداشته است. هرچند که نام تعدادي ديگر از غلامان آزاد کردهي او در وقفنامه آمه است ولي بجاست که در اينجا فقط در مورد ارمغانشاه، که در بين رجال دولت سلجوقي داراي موقعيت مهمي و به عنوان متولي نيز تعيين شده بود، مطالبي گفته شود.
اتابک حاجي مبارزالدين ارمغان شاه
معلوم ميشود که او صاحب اين مدرسه بوده و آن را در سال 637 ه ق بنا کرده است از اينجا نيز ميتوان احتمال داد که او بعد از ارتوقوش، استاندار آن منطقه بوده است. نام او در کتيبهي مدرسه، فقط به صورت ارمغان ذکر شده است ولي در وقفنامه و ابنبيبي، ارمغان شاه آمده است.
هرچند که در ابنبيبي لقب او، مبارزالدين و در وقفنامه، سعدالدين ذکر شده است ولي شکي نيست که هر دوي اينها يک شخص هستند؛ به همان دليل که هر دوي اينها او را به عنوان حاجي ارمغان شاه نيز ذکر ميکنند. ضمنا به همين دليل ميتوان گفت که او به سفر حج نيز رفته بود. حاجي ارمغان شاه، در هنگام جلوس با غياثالدين کيخسرو دوم، در مقام استادالدار بود (اين به معني ناظر قصر است که بر عايدات قصر و مأموران آشپزخانه و شرابخانه نظارت داشت). سلطان، او را در سال 635 ه ق به عنوان سرپرست پسرش، عزالدين کيکاووس، تعيين کرد که مذکور بودن اين عنوان براي او، در کتيبهي مدرسه با تاريخ 637 ه ق، مؤيد آن است. در اين اثنا، کيخسرو، کشتن برادران کوچک خود يعني، قليچ ارسلان و رکنالدين که از ملکهي ايوبي (178)
، ملکهي عادليه بودند و در قلعهي بورغلو (179)
(اولوبورلو (180))زنداني شده بودند، را به مبارزالدين ارمغان شاه سپرد. بنا به روايت بدن وثوق منقول در ابنبيبي: «به عقيدهي بعضيها به جاي شاهزادهها دو برده را کشت و براي اثبات انجام شدن امر سلطان، براي او نشانههايي برد؛ بنابه عقيدهي بعضي ديگر، آنها [شاهزادهها] را کشت». در زمان کيکاووس، در سال 647 ه ق، قيام شخصي به نام ترک احمد (181)
در اوچ (182)
و ادعاي او مبني بر اينکه پسر کيقباد اول است، نيز دليلي است بر اينکه در مورد نحوهي وقوع اين قتل، روايات مختلفي در بين مردم وجود داشته است.(183)
حاجي ارمغانشاه چند سالي در پست سرپرستي باقي ماند. در اين اثنا، شروع طغيان باباييها (184)
(637 ه ق) در دولت سلجوقي ايجاد تزلزل کرد. اين عصيان که در اطراف کفرسود(185)
و ماراش (186)
آغاز شد، در پي چند شکست ارتش سلجوقي، از مالاتيا (187)
تا سيواس (188)
و آماسيا (189)
گسترش يافت. کيخسرو، که وحشتزده شده بود، به قبادآباد(190)
گريخت (191)
و مبارزالدين حاجي ارمغان شاه را در رأس ارتش قرار داد واو را مأمور سرکوبي شورش کرد. هرچند که ارمغان شاه توانست در جنگهاي متعددي به موفقيتهايي دست يابد و حتي بعضي سرکردگان شورشيان، بخصوص خود بابااسحاق (192)
را بکشد، ولي مريدان او که مرگش را باور نکرده بودند به جنگ ادامه دادند و عاقبت ارمغان شاه را نيز کشتند. ابوالفرج(193)
معتقد است که اين حادثه، بايد در سال 638 ه ق روي داده باشد. از آنجايي که ارمغان شاه توليت وقفنامه را بعد از مرگ خودش به پسرانش سپرده است، محققا داراي فرزند بوده است. همانگونه که در ادامه نيز اشاره خواهد شد، در دفاتر اوقاف دورهي عثماني، در ده آغروس (194)
، جدول نام اشخاصي که از نسل او بودند وجود دارد. ابنبيبي
ميگويد که ارمغانشاه، به خاطر جوانمردي، دينداري و اخلاق پسنديدهاش، شهرت داشت(195)
خانقاه حاجي ارمغان و بعضي موقوفههاي ديگر رد ده آلپ غازي (196)
شهر بيشهر (197)
، که در منابع مربوط به دورهي عثماني ذکر شدهاند، بايد مربوط به همين حاجي ارمغان شاه باشد (198)
کتيبهاي وجود دارد که نشان ميدهد که او در آنتاليا و در سال 637، مدرسهاي بنا کرد (199)
بنابه وقفنامهي مدرسهاي در قونيه، که مربوط به صاحب فخرالدين علي (200)
است، در قونيه محلهاي به نام ارمغان شاه وجود دارد که ميتوان پذيرفت که اين نيز منسوب به ارمغان شاه ماست.(201)
وقف نامهي ارتوقوش
استان اسپارتا (203)
بنا کرد، و به کاروانسراي واق در ده داديل (204)
شهر بورلو، و نيز مسجد او در آنتاليا مربوط است. از آنجايي که وقفنامه خيلي بعد از مرگ او تنظيم شد، متأسفانه هيچ ضبطي در مورد جزئيات شروط وقف، موجود نيست. يک پنجم عايدات ده آغروس، که موقوفهي فقط اين سه مؤسسه است، به متولي داده ميشود و بقيهي آن نيز به مدرس و طلاب مدرسه، مسافراني که به خوان ميآيند، به امام و مؤذن مسجد و مصارف مربوط به اينها تخصيص داده شده است. اين مدرسه، همانگونه که از کتيبهي آن معلوم ميشود، در سال 621 ه ق ساخته شد.(205)
[توضيح اينکه، شمارهي 27 در پينوشت در متن اصلي حذف شده است (مترجم)] .
ده آغروس، براي آخرين بار و به صورت قطعي در زمان قليچ ارسلان سوم و هنگام فتح اسپارتا و حومهي آن، به قلمرو سلجوقي پيوست (206)
ده، بايد از طرف کيخسرو،
کيکاووس و کيقباد به ارتوقوش تمليک شده باشد. هرچند که ساکنان اوليهي ده، بيترديد مسيحيان بودند ولي سلاطيني که بعد از فتح بر تخت نشستند، مکانهاي تازه ضبط شده را به اسکان ترکها اختصاص دادند و معلوم ميشود که در نتيجهي ازدياد و گسترش و تراکم جمعيت آن مکانها، ده مذکور به صورت ترکنشين درآمد. همان گونه که [در اينجا] قسمتي از وقفنامهي ارتوقوش را آوردهايم، در دفتر وقف ده آغروس، که مربوط به قرون شانزدهم و هفدهم ميشود، ذکر شده که ده، متعلق به مدرسه و ديگر موقوفات مبارزالدين ارتوقوش است و توليت آن در دست فرزند ارمغان شاه يعني غلام آزاد کردهاش قرار دارد و اضافه شده که در آن موقع ده دلداري، سيزده محله به نامهاي جامي (207)
، آلاجا (208)، امينالدين(209)، چشمه (210)، يونس (211)
پازار (212)، سينان (214)، بيچاقچي (215)، آقاخواجه(216)
،سيران (؟) (217)، محله زميان (218)، (مسيحيان [زمامدار] ) و دومان (219)، بوده است و در ده، 722 مسلمان و 39 مسيحي مکلف پرداخت ماليات و ضمنا 25 خانهي منسوب به فرزند ارمغان شاه متولي (جماعت ارمغانشاهي تک اتابک مرحوم) وجود داشته است. (220)
اگر هر مکلف را به اضافهي افراد تحت تکفل او پنج نفر فرض کنيم مشخص ميشود که ده در حدود 4000 نفر جمعيت داشته است. با توجه به مثالهاي مختلفي که نشان ميدهند آناتولي، که تا قرن شانزدهم اقتصادي پيشرفته و جمعيتي انبوه داشت، پسرفت کرد معلوم ميشود که چرا جمعيت آغروس، که امروزه آتابگ (221)
، خوانده ميشود، به 2888 نفر تقليل يافته است. (222)
بنابه دفتر وقف، جمعيت مسيحي ده بسيار کم است. همان گونه که در ساير نقاط نيز ديده ميشود در اين جماعت مسيحي افرادي وجود دارند که به نامهاي ترکي از قبيل قرهجا (223)
، ارسلان (224)، تورموش(225)، ياخشي(226) ، بالي (227)
بايرام (228)، و کوسه (229)، خوانده ميشوند. (230)
آغروس، در يک توقيع موجود در وقفنامهي قره تامي، به عنوان يک بخش ذکر شده است. اين نکته نشانگر وضعيت ده در زمان پيش از نوشته شدن وقفنامه است.
در دفتر وقف ياد شده، در مورد ده پامبوقلي (231)
، که داراي 74 متأهل (مکلف پرداخت ماليات) است، سخن به ميان آمده است؛ در صورتي که در وقفنامه، هيچ وقفي غير از ده آغروس وجود ندارد. به عقيدهي ما، اين ده در محدودهي همان ده آغروس و بعد از تنظيم وقفنامه به
وجود آمده است؛ امروزه، شکي نيست که محل پاموکلو (232)
واقع در دو سه کيلومتري ده آتابي (233)
(آغروس)، در همين جا واقع شده است، دفتر، همهي اهالي ده را مسلمان معرفي کرده است. امروزه، در اثر [ي به نام] دهات ما (234)
(نشر وکالت داخلي (235)
)دهي در آنجا و با چنين نامي ذکر نشده است. تخصيصات تعيين شده از عايدات ده، که مربوط به طلبهها و کاروانسرا ميشود، ذکر شدهاند و مشخص است که منظور، همان طلاب مدرسه و خوان مورد بحث در وقفنامه است.(236)
ضمنا در وقفنامه آمده است که قسمتي از وقف به کاروانسرا تعلق دارد. امروزه، هنوز نتوانستهايم مشخص کنيم که ده داديک (237)
و يا داديل مذکور [در وقفنامه] ، کدام ده است. مشهور است که شيخ خانقاهي در اغدير (238) به نام شيخ داديکي (239)ميزيسته است که نام داديکي (دديکي) او منسوب به همين ده است.معذالک، دوستي از محلي نزيک به درياچهاي که در محدودهي ده ميکائيل (240)
واقع در جنوب گلندوس (241) به من گفته است که در محل مذکور و آسيابي که در آنجا وجود دارد به نام داديل خوانده ميشوند.
از کتيبهي موجود در خوان گلندوس معلوم ميشود که اين خوان به ارتوقوش تعلق داشته است. (242)
به همين دليل است که ده مذکور، بايد در همان جايي باشد که خوان در آنجا واقع است. بدين ترتيب، اين مسأله که آيا گلندوس نام اخير آن است يا اينکه آيا دهي غير از گلندوس در جايي که خوان قرار دارد وجود داشته، هنوز حل نشده است. گلندوس، بنا به دفتر تحرير دورهي عثماني، دهي مسلماننشين و وابسته به بخش افشار است (بخش افشار امروزه، ده است) و 425 نفر مکلف پرداخت ماليات دارد که اين صورت ميانگين جمعيت آن 1200 نفر ميشود.(243)
در حال حاضر، منبعي که مشخص کند مسجد واقع در آنتاليا کدام مسجد است، در دست ندارم.
متن وقف نامهي ارتوقوش
حبس و سبل و تصدق جميع القرية المسمآة اغروس المذکورة المستغنية عن ذکر التحديد لشهرتها عند اهل تلک البلدة بجميع حدودها و حقوقها و مرافقها ومضافاتها و توابعها و لواحقها و کل حق هوله فيها داخلا و خارجا / متصلا و منفصلا علي تناهي الوجوه والاسباب کلها باسرها و اجمعها علي مصالح المسجد الجامع والخان والمدرسة المذکوره فيه و علي مصالح المدرس والفقهاء بالمدرسة المذکورة و علي مصالح المترددين النازلين في الخان المذکور و علي مصالح / الامام والمؤذن والزيت والحصر والقيم للمسجد الجامع المذکور وقفا صحيحا شرعيا و حبسها تحبسا جائزا مرعيا و تصدق بها تصدقا معتبرا مرعيا مؤبدا مخلدا ابدالابدين الي ان يرث الله الارض و من عليها و هو خير / الوارثين لايباع و لايوهب و لايملک و لايعوض بوجه ما و فوض التولية في مجلس صحة الوقف والتاريخ اولاده بطنا بعد بطن و عقبا / بعد عقب و نسلا بعد نسل و شرط الواقف و هو الامير المرحوم مبارزالدين ارتقش المذکور نورالله ضريحه خمس ما يحصل من القرية المذکوره لعتقه و هو المرحوم سعدالدين ارمغان شاه المذکور و فان لم يبق من نسل الامير سعدالدين المذکور احد فحق التولية بعد ذلک للحاکم العادل ينفعه الوقف و لا يکون له المذکورة تفويضا صحيحا شرعيا و قد حکم بصحة الوقف والتولية حسب المرقوم فيه حاکم من حکام المسلمين / نافذ له ذلک شرعا و اخرج الواقف المذکور يقبل الله منه جميع القرية المذکورة من يده و تصرفه / و سلمها الي المتولي المذکور تسليما شرعيا فلما شهدوا علي الوجه المشروح والنمط الموضوح فيه سمع الحاکم المسجل اعلاه احسن الله خاتمه شهادتهم و قبل مقالتهم بعد التزکية والتعديل و حکم بصحة ذلک کلما حکما نافذا لازما شرعيا / و اشهد عليه من حضر عنده من الائمة والثقات بسؤال شرعي في الثالث عشر من شهر الله الاصب رجب عمت ميامنه سنة تسع و ستين و ستمائه والحمدلله شاکرا.
شهد بذلک علي حکم الحاکم
يونس بن ابيبکر
کتب بخطه
شهد بذلک حسن بن علي
شهد غازي بن ميمون
اشهد علي حکم الحاکم ادام الله ظله
محمد بن الحسين البيلقاني و کتب بخطه
و بمثله شهد محمد بن علي بن ابيالفضل کتبه بخطه
شهد علي حکم
اسمعيل بن علي بن عمرالمارديني
شهدت علي حکم الحاکم المسجل
ادام الله علوه و برکته کتبه
رسول بن الحسين بن الخليل
و بمثله شهد حسين محمد بن علي کتبه بخطه
شهد بما فيه و انا زين الحاج بن عمر بن حسين کتبه بخطه
بشهاده من الشاهدين علي مضمونه اسبغ الله ظله يوسف بن عمر بن يحيي کتبه بخطه
اشهد بجميع ما فيه
انا احمد بن العباس بن الحسين احسن الله خاتمته
شهد علي الوجه المحلي محمد بن احمد بن محمود بن الحسين العلوي المعروف بعريفا
اشهد علي حاکم الحاکم المسجل اعلاالله تعالي و انا
شهد بما فيه علي حکم الحاکم اسبغ الله ظله زينالعابدين بن محمد الخلاطي المتفقه
شهد بما فيه سنقربن عبدالله و کتب بخطه
و شهد بما فيه علي بن عبدالرحمن بن احمد و کتبه بخطه
شهد بما فيه علي حکم الحاکم
محمد بن يوسف بن زنگي بن عبدالله الارموي و کتبت بخطي
شهد بما فيه علي حکم الحاکم
اسبغ الله ظله اسمعيل بن هابيل المتفقه
شهد بذلک ابراهيم بن ملکداربن خداداد و کتب بخطه
شهد بما فيه علي الحکم الحاکم و انا مبارک بن عبدالله
شهد بذلک و انا ابوبکر بن اسمعيل بن صديق کتبه باليد
شهد بذالک و انا موسي بن شهريار بن امير غازي القيصري کتبه باليد
شهد بما فيه ياقوت
شهد بذلک علي حکم الحاکم
امير عالم بن محمد بن محمد البلخي
شهد بذلک خالد بن محمد، مقيم سيرته فکتب باليد
شهد بما فيه عبدالعزيز بن القاضي و کتبه عنه بخطه
شهد علي حکم الحاکم محمد بن داوود بن لسکري و کتبه بخطه
شهد علي الحکم بما حکم به فيه اسدالدين اغلبک بن النجيب حرر عنه باليد
شهد علي حکم به الحاکم عمربن محمد بن شعبان و کتبه بخطه
شهد علي الحکم نصرت بن سلمان
شهد علي الحکم ادام الله ظل حاکمه
عثمان بن معاذبن عثمان في تاريخه
شهد علي ما يحکم الحاکم سوندک بن يوسف بن قلتاق و کتبه بخطه
شهد بما فيه انا عذيربن ساروجه و کتب عنه بامره
شهد بما فيه و انا حسن بن دبيس سليمان بن ابراهيم و کتب بخطه
شهد بما فيه و انا عمر بن سليمان بن ابراهيم و کتب بخطه
شهد بذلک رومبکي بن ايدغدي سوباشي و کتب بخطه بامره
شهد ذلک يوسف بن اغلبک و کتبه بخطه
شهد بذلک محمد بن سعدالمعلم و کتبه بخطه
شهد بما فيه علي الحکم محيي بن اسمعيل و کتبه بخطه
موقوفات و وقف نامههاي جلال الدين قراطاي
زندگي قراطاي
به گفتهي ابن بي بي، قراطاي، اصلا يک بردهي رومي بوده است (245)
هر چند که ابن بي بي نام صاحب غلاماني که بعدها به مقامهاي مهمي رسيده بودند را آورده، ليکن اشارهاي به طاحب قراطاي نکرده است. ابوالفرج نيز آورده که قراطاي از غلامان رومي و دستپروردهي علاء الدين کيقباد بوده است؛ ليکن اين گفتهي او که قراطاي غلام کيقباد کبير بوده است، بايد اشتباهي ناشي از توجه وي به رابطهي نزديک قراطاي و اين سلطان باشد، که به آن خواهيم پرداخت.(246)
تعبير «رومي»، که در اين دو منبع براي قراطاي آمده است، به معني اهل بيزانس [امپراطوري روم شرقي] و به صورت عموميتر، به معني مسيحي ارتدوکس - از هر قومي که باشد - و نهايتا اصطلاحي به معني ترک مسلمان مقيم ترکيه است. واضح است که اين معني آخر در مورد قراطاي صادق نيست. زيرا، همانگونه که در اسناد آن دوره معمول بوده، نام پدر «مهتدي»ها [هدايتشدگان و گروندگان به اسلام] به «عبدالله» تغيير ميکرده است. از اينجا معلوم ميشود که چرا در وقفنامهها و کتيبههاي مربوط به قراطاي، نام او هميشه به صورت قراطاي بن عبدالله آمده است. وگرنه، شکي نيست که او از يک خانوادهي غير مسلمان بود. هر چند که در بين غلامان سلجوقي ترکيه، عناصري که اصليت آنها
قبچاقي بوده است نقش مهمي داشتهاند، ولي نه تنها امکان ندارد که بتوان گفت قراطاي از ايشان بوده (247)
، بلکه بر عکس، ميتوان با استناد به وقفنامهي مربوط به کاروان سرا استدلال کرد که او اهل آناتومي بوده است. او توليت اين وقفنامه را براي زمان بعد از خود، به برادرانش کمال الدين رومتاش و سيف الدين قراسنقر، و پسران آنها، و نهايتا، در صورت قطع شدن نسل ايشان، به خواهر زادههاي ذکور خود واگذار کرده است. بنابراين، امکان ندارد که همهي اين افراد به همراه يک غلام از مملکتي دور به آنجا آمده باشند. ضمنا قراطاي، در اين وقفنامه، سهمي نيز براي خويشان بيبضاعت و يا غلامان آزادکردهي خود تعيين، و قيد کرده است که اينها ممکن است مسلمان يا کافر [غير مسلمان] باشند. اين مطلب نيز به صورت واضحتري نشان مي دهد که بعضي از اقوام او هنوز مسلمان نشده بودند، و اينکه وطن اصلي او آناتولي بوده است.
پ. ويتک (248)
، با استناد به جملهاي که پرفسور اسماعيل حقي اوزون چارشيلي از وقفنامهي مدرسهي قراطاي نقل کرده، (249)
به درستي ادعا کرده است که چون اين سه برادر مهتدي به چنين مقامهاي بالايي رسيده، و به ارتباط نسبي خود نيز واقف بوده اند، نميتوانستند غلامان زرخريد باشند. او، ماوروزوميس (250)
که دختر خود را به غياث الدين کيخسرو اول داده بود، را به عنوان پدر مسيحي آنها و شخصيتي مهم معرفي ميکند (251)
علت اين ادعاي
(دنيزلي (253)
[امروزي] ) بوده، و دوما ناه هر سه برادر با پيشوند «قرا»، و نام اصيل زادهي بيزانسي ياد شده - که در خدمت دربار سلجوقي بوده و ويتک او را پدر اين سه برادر فرض کرده - نيز با پيشوند «ماورو» (در يوناني معادل «قرا») آغاز ميشود. بنابراين، از نظر ويتک، اينها با هم نسبت دارند (254)
شکي نيست که اين بررسي ويتک ضعف بسيار دارد. صرف نظر از فراواني اسامي ترکي که در آن دوره با کلمهي «قرا» ترکيب شدهاند، نام يکي از سه برادر آن گونه نيست که ويتک به صورت قراتاش آورده است. بلکه، همان گونه که اشاره خواهيم کرد، «قرا» ترکيب شدهاند، نام يکي از سه برادر آن گونه نيست که اشاره خواهيم کرد، در بعضي جاها، نام او به صورت رمتاش [کذا] آورده شده است. گذشته از اين، اگر او، بويژه در نزد سلجوقيان، از چنين خانوادهي معتبر و مشهوري ميبود، در منابع از او نه به عنوان يک غلام، بکله به طور حتم، به عنوان فرزند آن خانواده ياد ميشد. با توجه به نمونههاي مشابه موجود، حاکي از اينکه منسوبان چنين خانوادههاي مشهوري، حتي پس از ورود به اسلام، شهرت قديمي خود را حفظ ميکردند، در صورتي که قراطاي فرزند ماوروزوميس ميبود، امکان ندارد که در مورد اين جنبهي زندگي او سخن به ميان نيامده باشد. اين نکته نيز که سيال. هوارت (255)
قراطاي را منسوب به خانوادهاي ترک ميداند، بيترديد همانند همهي اطلاعات سطحي ارايه شده از طرف او اساسي ندارد، و نميتواند ربطي به اصليت قراطاي داشته باشد(256)
هر چند، شکي باقي نمانده که قراطاي اهل آناتولي بوده است، ليکن مشخص کردن اينکه او چگونه از جملهي غلامان سلجوقي شده بود مشکل است. به احتمال زياد، او نميتواند از جملهي «ذميان» تحت حکمراني دولت سلجوقي بوده باشد؛ زيرا، بر اساس حقوق اسلامي، بجز موارد استثنايي، برده کردن ذميان آزاد جايز نيست. به همين دليل، بايد پذيرفت که قراطاي در اثناي يک لشکرکشي سلجوقي به حدود آناتولي، يا در يک چپاول، به اسارت درآمده، و به همراه غلامان ديگر تربيت شده است. اين واقعه، به احتمال زياد، و علي رغم اين گفتهي ابوالفرج، که قراطاي غلام کيقباد بوده است، به زمان پدر کيقباد، يعني غياث الدين کيخسرو اول (606 - 600 ه ق / 1210 - 1204 م)، و يا به زماني پيش از آن، مربوط ميشود. از آنجا که قراطاي برادران و اقوام خود را فراموش نکرده بود، معلوم ميشود که در زمان بردگي سن کمي نداشته است. او، احتمالا اهل مکاني در بين کليکيه(257)
و قيصريه بوده، و در اثناي لشکرکشي کيخسرو به ارمنستان در 605 ه ق اسير شده بود (258)
يکي از دلايلي که ما را در پيدا کردن ريشهي قراطاي به اين عقيده سوق ميدهد اين مطلب است که محل اقامت اقوام او، احتمالا و به تازگي، جزو حاکميت سلجوقي شده بود. زيرا در غير اين صورت، روابط فاميلي او ادامه نمييافت. از طرفي نيز شايد به واسطهي همين روابط بود که توانست در آن حوالي، مالک روستاهايي شود، و کاروان سراي خود را نيز بنا کند (259) همان گونه که اشاره خواهد شد، وجود يک جمعيت ترک مسيحي در آن منطقه، و ترکي بودن اسامي برادران قراطاي نيز ميتواند در تشخيص اصليت قراطاي راه گشا باشد. ضمن معلوم بودن اين مطلب که به بردههاي غير ترک اسامي ترکي داده ميشده است، و اينکه قراطاي نبايد برده بوده باشد، و از آنجا که برادران قراطاي، که احتمالا بعد از انتصاب او به بعضي از مقامهاي دولتي، اسلام آوردند و در خدمت دولت سلجوقي درآمدند، از جملهي مهتديان بسياري که اسامي اسلامي ميگرفته، و يا گاهي اسم و شهرت مسيحي خود را حفظ ميکردهاند، نبودند، احتمال انتساب قراطاي به خانوادهاي با اصليت ترک را قويتر ميکند. ليکن تا زماني که سند تأييد کنندهاي پيدا نشود، رسيدن به نتيجهاي قطعي در اين مورد ممکن نيست.
ابن بي بي، با استناد به رايتي که خود قراطاي نقل کرده است، ميگويد که او به مدت هجده سال، يعني از زمان
جلوس کيقباد تا مرگش، در صلح و جنگ، در خدمت آن سلطان بزرگ بوده است (260)
از اينجا معلمم ميشود که قراطاي، در زما شاهزادگي آن سلطان، در خدمت او نبوده است. شکي نيست که قراطاي در زمان جلوس سلطان، از جهت سن و موقعيتش، مردي رشيد بوده است. زيرا، قراطاي و نجمالدين طوسي در رأس مشايعت کنندگان شهابالدين سهروردي در بازگشتش از قونيه بودند که به عنوان سفير خليفه، براي تأييد و تبرک تاجگذاري کيقباد به آنجا فرستاده شده بود(261)
با توجه به اينکه يک شخص معمولي نميتوانست سفير کبير خليفه را، که با شکوهي آنچناني مورد استقبال قرار گرفته بود، همراهي کند، به وضوح معلوم ميشود که قراطاي در آن زمان نيز شخصيت مهمي بوده است. اين مطلب ما را به اين باور سوق ميدهد که قراطاي پيش از زمان کيقباد، اسير شده و بعد از مدتي (262)
آموزش در «غلامخانه»، جذب دربار و يا ارتش شده و نهايتا پس از آزاد شدن، مقامي را در دربار يا ارتش به دست آورده بوده است. به گفتهي ابن بي بي، قراطاي پيش از مديريت «طشتخانه» (263)
t-dar
، مدير «دوات» [تحرير] بوده، و بدون ترديد، پيش از خدمت نزد کيقباد، اين مقام را داشته است.(264)
از اين رو نيز در وقفنامههايش به او عناويني نظامي، مانند «اميرالامراي دوات» و «سپهسالار» داده شده است. با توجه به اينکه قراطاي بعد از رسيدن به مقام مديريت طشتخانه در خدمت کيقباد، در مقامهاي ياد شده نبوده، معلوم ميشود که انتصاب او به اين مقامهاي ياد شده نبوده، معلوم ميشود که انتصاب او به اين مقامها در زماني بعد از غلامي او و پيش از سلطنت کيقباد اتفاق افتاده است. اين گفتهي مؤلف مجهول سلجوق نامه که قرطاي از 612 تا 652 ه ق در خدمت دولت سلجوقي بوده (265)
به زماني پس از غلامي قراطاي، يعني به زماني که در مقامهاي رسمي بوده است مربوط ميشود. اين نکته همچنين مطالعات ما را در اين زمينه تأييد ميکند. با توجه به اين مطالب، ميتوان قبول کرد که قراطاي پيش از جلوس کيقباد در 616 ه ق، حدود چهار سال در مقام مدير «تحرير» و «سپهسالاري» بوده است.
به نظر ميرسد که قراطاي در تمام مدت سلطنت کيقباد، در سمت مديريت طشتخانه باقي مانده بود. با توجه به ماهيت اين وظيفه، صحت اين روايت که قراطاي در زمان صلح و جنگ و شب و روز، مدت هجده سال، در خدمت سلطان بوده است، به خوبي معلوم ميشود. يکي دو واقعه نشان ميدهد که قراطاي در تمام اين مدت طولاني، سمت مديريت طشتخانه را حفظ کرده بود. اولين واقعه در زماني اتفاق افتاد که عدهاي از رجال بزرگ و با نفوذ، هم چون سيف الدين اي آبه (266)
زين الدين بشاره، مبارزالدين بهرام شاه، و بهاء الدين قوتلي جه (267)
را در قيصريه از ميان برداشت و اموال آنان را مصادره کرد. علاءالدين کيقباد پس از کشتن يا زنداني کردن اين رجال بزرگ دولتي، که نفوذ و استقلال يافته بودند، امر کرد تا غلامان کوچک و لايق آنها را به نزد قراطاي در طشتخانه، و بقيه را به نزد «باباها (268)
« [مساوي پيش کسوتان، استادان] در غلامخانه بفرستند تا در آنجا تعليم ببينند و تربيت شوند (269)
ابن بي بي، که عموما به ذکر کردن تاريخ دقيق عادت ندارد، با توجه به ترتيب تاريخي وقاعي ميگويد که اين واقعه در بين سال 618 ه ق، که باروهاي قونيه و سيواس ساخته شدند، و لشکرکشي کاخته
(270)
در 623 ه ق اتفاق افتاده است (271)
در سلجوقنامهي بينام، زمان وقوع حادثه، روز دوشنبه، چهارم جمادي الاول 620 ه ق ذکر شده است (272)
با توجه به آنچه در کتيبهي مسجد علاء الدين - که به وسيلهي زين الدين بشاره در نيکده (273)
ساخته شد - مبني بر اتمام ساختمان آن در 620 ه ق آمده است (274)
، او بايد چند ماه پس از اتمام ساختمان اين مسجد کشته شده باشد. در سند ديگري آمده است که وقتي که سلطان به منظور ازدواج با ملکهي عادليه از شاهزادههاي ايوبي، به ملاطيه [در آناتومي] رفت، قراطاي نيز به عنوان مدير طشتخانه در ملازمت او بود. اين ازدواج، از آنجا که متعاقب لشکرکشي کاخته روي داد، در تاريخ 623 يا 624 ه ق بوده است. در همين سفر بود که سلطان مريض شد و با اينکه عدهاي از پزشکان مسلمان و مسيحي براي درمان او کوشيدند، ولي فايده نکرد. عاقبت، يک جراح مسيحي به نام واصل، زخم او را گشود و ناراحتي سلطان را برطرف کرد. در اين جراحي، قراطاي نيز با آوردن لگن (طشت) در امر نظافت و بهداشت شرکت داشته است (275)
قراطاي به خاطر توجهات سلطان، تا آخر عمر او از اين وظيفه و در نتيجه، از ملازمت سلطان جدا نشد و از آنجا که مدت زيادي در اين سمت باقي ماند، در وقفنامههايش به او لقب «اميرالامراي طشت» دادهاند. حد توجه و نزديکي سلطان به قراطاي در جريان جشن بزرگي که پيش از مرگش ترتيب داده بود مشخص ميشود. علاء الدين کيقباد در عيد فطر سال 634 ه ق، در دشت مشهديهي قيصريه جشن بزرگي ترتيب داد که با بازيها و سرگرميهاي مختلفي همراه بود. در اين جشن که بسياري از سفراي ممالک مختلف نيز شرکت داشتند، خود سلطان هم بر اسب سوار شد و به همراه قراطاي در بازي بالاتکين (276)
شرکت کرد، ليکن بعد از نماز عيد و صرف غذا مسموم شد، و در نتيجه، به قصر قيصريه رفت. وقتي که ناخوشي سلطان شدت گرفت به قراطاي گفت: «کار من تمام شد؛ کمال الدين کاميار را خبر کن، با او وصيتي در مورد امور مملکت دارم» (277)
بدين سان، قراطاي مورد احترام سلطاني واقع شده بود که سبب ايجاد
درخشانترين دورهي تاريخ سلجوقي، لقب «کيقباد کبير» را گرفته بود. قراطاي، تا آخرين نفس، اين موقعيت را حفظ کرد و توفيق داشت که در جنگ و صلح در کنار کيقباد باشد و در چنين دورهي درخشاني زندگي کند. مقام و منزلتي که کيقباد باشد و در چنين دورهي درخشاني زندگي کند. مقام و منزلتي که کيقباد براي قراطاي قايل شده بود، و تجربهها و آگاهيهايي که قراطاي، به عنوان محرم سلطان و در کنار او به دست آورده بود، تأثير بسياري در نفوذ و قدرت قراطاي در زمان پس از مرگ کيقباد داشت، همين توجه سلطان به قراطاي باعث شد که سلطان، او را مالک روستاهايي کند که قراطاي باعث شد که سلطان، قسمت داخلي کاروان سراي خود را بسازد. آنچه دربارهي مدت طولاني هجده سالي که قراطاي در خدمت سلطان بود در دست داريم همينهاست.
پس از مرگ ناگهاني اين سلطان بزرگ، پسرش غياث الدين کيخسرو دوم به جاي او بر تخت نشست، که حکمراني ضعيف، خوش گذران و ميخواره بود. سعد الدين کوپک (278)
نيز که از اين حکمران بچه صفت به دلخواه خود سوي استفاده ميکرد و او را کاملا تحت تأثير داشت، مردي حريص و مشؤوم بود (279)
در نتيجهي دسيسههاي ناشي از حرص ورزي کوپک بود که رجال بزرگ مملکت، يکي پس از ديگري، کشته و يا عزل شدند. بر سر کار آمدن انسانهاي بد و نالايق، خوش گذرانيهاي مداوم سلطان و رفتار ديوانهوار او زمينه را براي فروپاشي نظام داخلي ترکيه، و مصيبتي که از طرف مغولها وارد شد آماده کرد، و دوران درخشان ترکيه را به پايان برد (280)
درست در همين اثنا بود که بنا به ضرب المثل عربي «وقتي بدها حاکم شوند، خوبها ناپديد ميشوند»، جلال الدين قراطاي نيز به همراه بعضي از دولتمردان ديگر از مرگ نجات يافت و گوشهي عزلت گزيد. ليکن آشفتهتر شدن اوضاع مملکت، عاقبت افکار هنوز نيرومند عمومي را به جوش آورد و سلطان را مجبور به کشتن سعدالدين کوپک کرد. به همين سبب، دولتمرداني چون صاحب شمس الدين محمد اصفهاني و مهذب الدين علي، دوباره به روي کار آمدند، و جلالالدين قراطاي نيز به مقام سابق خود، يعني امارت طشتخانه، همچنين به امارت «خزانهي خاص» تعيين شد (281)
بدين ترتيب، تزلزل و بحرانهاي به وجود آمده، با وجود حرکات غيرطبيعي و ضعف سلطان، اندکي رو به بهبود گذاشت. ولي، از آنجا که شدت بحرانها قابل کنترل نبود، بروز نبرد کوسهداغ (641 ه ق) که به صورتي بسيار بد فرماندهي شده بود، باعث شد که ترکيه تحت نفوذ مغولها قرار بگيرد، و اين نيز آغازي براي سقوط دولت سلجوقي شد (282)
جلال الدين قراطاي تا زمان مرگ کيخسرو در مقامهاي خود باقي ماند، و با درست کردن قسمت خارجي کاروان سرا، که قسمت داخلي آن را در زمان کيقباد ساخته بود، آن را کامل کرد. فعاليت و نقش اصلي قراطاي در امور مملکت، در زمان پس از مرگ کيخسرو، يعني زماني که سه فرزند او هم زمان و جداگانه سلطنت کردند، بيشتر مشخص ميشود.
وقتي که غياث الدين کيخسرو دوم در اثناي لشکرکشي به ارمنستان سغير مرد 642 ه ق(283)
، سه شاهزاده به نامهاي عزالدين کيکاووس دوم، رکن الدين قليچ ارسلان چهارم و علاء الدين کيقباد دوم را از خود به جا گذاشت. وقتي که سلطان در سنين جواني فوت کرد، پسر بزرگ او، کيکاووس، هنوز بچه بود. او، بنا به تاريخ بيبرس، با قيد چند سال ديرتر، در 630 ه ق به دنيا آمده بود (284)
چنانکه ابنفواتي نيز که در مورد مرگ کيخسرو مينويسد که جانشين او - که بايد کيکاووس بوده باشد - هفت سال داشته است(285)
کيخسرو، کوچکترين پسرش علاءالدين کيقباد، از نسل دختر ملکهي گرجي(286)را وليعهد خود کرده بود (287)
ليکن، پس از مرگ کيخسرو، دولتمرداني چون شمسالدين محمد وزير اصفهاني، جلالالدين قراطاي، خاص اغوز (288)
اسد الدين روزبه و فخرالدين ابوبکر، با تصميمي مشترک، شاهزادهي بزرگتر را به عوض او بر تخت نشاندند (289)
کريم الدين آقسرايي، ضمن توضيح اينکه سلطنت اشتراکي اين سه برادر، که برخلاف امر پدرشان صورت گرفت، کار قراطاي و يوتاش بوده است، مي گويد که در مورد سلطنت مستقل کيکاووس تا سال 674 ه ق چيزي نميداند. در واقع نيز اين سلطنت اشتراکي کمي قبل از تاريخ ياد شده شروع شد، و اين امکان نيز وجود دارد که قرطاي ياد شده شروع شد، و اين امکان نيز وجود دارد که قرطاي و يوتاش در تشکيل آن دست داشته بوده باشند، ولي، اين تلقي آقسرايي که سلطنت استراکي توسط کيکاووس و در حوادث ديگر آن زمان نقش زيادي داشته است. يکي از جلوههاي اين نفوذ قراطاي، به دست آوردن مقام بسيار بالاي «نيابت سلطنت»، بعد از مرگ غياث الدين بود (290)
او، تا حدود يک سال پيش از شروع سلطنت مشترک در آن مقام باقي ماند. ابن بي بي برتري عزالدين کيکاووس را نسبت به دو برادر ديگر، نه تنها به سن بيشتر او، بلکه به استعدادهاي ديگرش ربط ميدهد. حوادث متعاقب نيز که بيترديد در زمان بعد از بلوغ او روي داد نشان ميدهد که وي نسبت به برادرانش از قابليت و ديدگاه سياسي بالاتر برخوردار بوده است.
در زمان کيکاووس، تفاهم و همدستي به وجود آمدهي بين رجال ياد شده، در مدت کوتاهي، به سبب بروز مجادلات ناشي از جاه طلبي آنها از بين رفت، و رقابتها و تنشهاي روز افزوني بين صاحب شمس الدين، که از زمان کيخسرو در مقام وزارت بود، با خاص اغوز روزبه، که قرابت سببي نيز پيدا کرده بودند، به وجود آمد. انتصاب اين دو نفر در مقامهاي مهمي چون سرفرماندهي و اتابکي، و نفوذ و اقتدار زياد آنها در امور دولتي باعث نگراني آن وزير حريص شده بود. پروانه ابوبکر و «امير داد» نصرت، در اين مجادلات، طرف صاحب شمسالدين را گرفتند، و در نتيجهي يک سوي قصد، آن دو را از ميان برداشتند (291)
ليکن، بعد از مرگ آنها، و رسيدن همان نفوذ و اقتدار به دست ابوبکر و نصرت، اين بار، باعث به وجود آمدن مجادلات بين شمسالدين و اين دو نفر شد. وزير اصفهاني براي از بين شمسالدين و اين دو نفر شد. وزير اصفهاني براي از بين بردن اين دو نفر، از طريق طغراجي محمود، با شرفالدين محمود، سرلشکر ارزنجان، ارتباط برقرار کرد. آنها براي اينکه ابوبکر و نصرت را از يکديگر دور کنند، تصميم گرفتند که نصرت را به همراه قليچ ارسلان به سوي خان مغول بفرستند. در اين بين، جلالالدين قراطاي در مقابل همهي اين دسيسهها و جاهطلبيها بيطرفي را ترجيح داد. وزير اصفهاني، به همراه شرفالدين محمود و طغراجي محمود، سلطان را به سوي آقسراي برد. در بين راه، قاصدي به سوي جلالالدين قراطاي فرستادند و به او گفتند که خزانه و اشياي مربوط به قصر، بايد بار شده و به آنجا فرستاده شوند (292)
ابوبکر پروانه تنها ماند و متوجه خطر شد، و هر چند که سعي در عصيان و فرار کرد ولي موفق نشد، و عاقبت دستگير و در قلعهي دارنده (293)
زنداني شد. وقتي که وزير شمسالدين با همراهان خود به سيواس رسيد، اميرداد نصرت را نيز در قلعه ي خافق (294)
حبس کرد.
صاحب شمس الدين، که همهي رقيبان خود را از ميان برداشته بود، به خاطر استحکام بيشتر موقعيت خود، با مادر سلطان ازدواج کرد. اما اين بار نيز شرف الدين محمود را، که در کشمکشهاي قبلي به او کمک کرده بود، رقيب خود شمرد و سعي در به دام انداختن او کرد. شرفالدين نيز که خود را در چنين وضعيتي ديد، از نارضايتي و دلشکستگي امرا، که از ازدواج وزير با مادر سلطان ناشي شده بود، به نفع خود استفاده و شورشي به پا کرد (295)
ليکن، نيروهاي تحت فرماندهي شمس الدين يوتاش توانستند آن شورش را سرکوب کنند. صاحب شمسالدين، که بدين ترتيب توانسته بود همهي آن مبارزات جاهطلبانه را به نفع خود تمام کند، حدود دو سال، مستبدانه نفوذ خود را در همهي امور مملکت گسترش داد و در جاه و جلال زندگي کرد. با توجه به اينکه او در سال 646 ه ق از دنيا رفت، ميتوان گفت که اين مجادلات و کشمکشها در 644 ه ق پايان يافته بود. ابن بي بي، احتمالا به خاطر مقام وزارت صاحب شمسالدين و مرکزيت او در امور مملکتي، و نتيجتا مشروعيت بخشيدن به اعمال او، در اثناي شرح اين مجادلات داخلي، دايما از او دفاع کرده، مسؤوليت اين حوادث را، يا به رقيبان او، و يا به شخصيتهاي درجهي دو [در دولت] ، و نهايتا، به مقدرات الهي نسبت ميدهد. اين کار ابن بي بي ممکن است به خاطر نسبتي باشد که با صاحب داشته است. ليکن تحليل اين حوادث نشان ميدهد که جاه طلبيهاي وزير تا چه اندازه در بروز آن حوادث مؤثر بوده است؛ تا آنجا که خود ابن بي بي، ضمن قيد اينکه صاحب شمسالدين در دوران پيش از حکومت استبدادي خود هيچ کاري از امور مملکتي را بدون اطلاع قراطاي انجام نميداد، نميتواند از ذکر اين مطلب بگذرد که عمل کردهاي اخير شمسالدين، جلالالدين قراطاي را نيز، که هيچ فکري جز حفظ آبروي دولت نداشت، متأثر کرد و براي جلوگيري از رسيدن او به مقام وزارت هيچ کوششي را فرو نگذاشت (296)
بدين ترتيب، صاحب پس از دور سال استبداد، نه تنها مقام، بلکه جان خود را از دست داد. در سال 646 ه ق در نواحي مرزي، شخصي به نام ترک احمد، با اين ادعا که پسر کيقباد اول است - که به امر کيخسرو دوم و به همراه مادرش، يعني ملکهي عادليه، کشته ويا زنداني شده بود - شورش کرد و ترکهاي مرزنشين نيز به او ملحق شدند.(297)
عدم کفايت نيروهايي که براي سرکوب اين شورش فرستاده شده بودند صاحب را مجبور کرد که نيروهاي گارد شخصي خود را نيز به آن سو روانه کند. در همين اثنا، خبر رسيد که قليچ ارسلان و طرفدارانش، که براي شرکت در جشن گيوک خان رفته بودند، در بازگشت، فرماني مبني بر عزل سلطان کيکاووس و وزيرش، يعني شمس الدين، آوردهاند (298)
وقتي که قليچ ارسلان به ترکيه بازگشت، در سيواس استقلال خود را اعلام کرد. در اين راستا، قراطاي و نجم الدين ابوالقاسم با فرستادن پيامي به سوي صاحب شمسالدين، ميخواستند، نه تنها با استفاده از موقعيت به وجود آمده به ظلم او پايان دهند، بلکه از اين راه، رابطهي بين دو برادر را بهبود بخشند: «هر چند که چنين حکمي صادر شده باشد، ما هنوز او را رييس خود ميدانيم؛ ليکن، از اين پس، بايد که طبق سنت وزراي پيشين، بدون دبدبه به ديوان [مجلس بزرگ] بيايد، و همراهان او نيز فقط چند (دوات دار) و شخص (سرموزه دار) باشند». صاحب احساس کرده بود که حيلهاي در اين حرفها وجود دارد. بنابراين تعدادي از خدمه و غلامان خود را مأمور حفاظت از سراي خود کرد. در اين بين، هر چند که قراطاي به وسيلهي تاج الدين سيمجوري به او توصيه کرد که از شهر خارج شود و به قشون خود در منطقهي مرزي بپيوندد، صاحب، اين را نيز خطرناک ديد و نتوانست از خانهاش خارج شود (299)
روز بعد،نجم الدين ابوالقاسم، به علت کمبود سرباز، «فتيان» را [اهل فرقهي فتوت]قونيه (300)
مسلح کرد و صاحب را با زور به دربار برد. «زعيم الدار» ابوالقاسم، کاتبان ديوان و مأموران مالي را براي مصادرهي اموال صاحب، به سراي او فرستاد. وزير، که تحت شکنجهي زيادي قرار گرفته بود، همهي داراييهاي خود را روي کاغذ نوشت و قسم خورد که چيز ديگري ندارد و آن نوشته را به قراطاي فرستاد. در روز چهارم نيز به طرز فجيعي کشته شد (301)
به گفتهي ابوالفرج، وقتي که صاحب از امريهاي که از طرف خان [مغول] عليه سلطان و خودش صادر شده بود آگاه شد، تصميم گرفت که سلطان و خودش صادر شده بود آگاه شد، تصميم گرفت که سلطان را به قلعهاي کنار ساحل ببرد و مدتي را در آنجا بگذارند، و [از دور] روند حوادث را دنبال کند؛ ليکن، به وسيلهي قراطاي، که متوجه قضيه شده بود، دستگير شد و پس از مصادرهي اموال و اتابک قليچارسلان، يعني بهاءالدين ترجمان، کشته شد (302)
در سلجوق نامهي بينام، تاريخ وقوع اين حادثه، مطابق با ترتيب تاريخي، 8 ذي حجه 646 ه ق (28 تشرين اول [در تاريخ سرياني، مطابق با ماه اکتبر] 1248) بوده است. مشاهده ميشود که اين حادثه، بدون احتساب نفرتي که نسبت به صاحب وجود داشت، و صرفا بدون احتساب نفرتي که نسبت به صاحب وجود داشت، و صرفا به عنوان حادثهاي که تحت تأثير مغولها به وقوع پيوست، قابل توضيح نيست، و جبههگيري شخصيتي چون قراطاي، که اخلاق و انسانيت او براي ما معلوم است، عليه صاحب، از راه ديگري درک نميشود (303)
جلال الدين از طرفي، درگير برکنار کردن شمسالدين اصفهاني و سامان بخشيدن به اوضاع مرکزي از [حکومت] بود، و از طرف ديگر نيز سعي ميکرد که مداخلهي مغولها و قصد رکنالدين و يارانش در گرفتن سلطنت از دست کيکاووس جلوگيري کند. همهي اينها جلالالدين را در موقعيت سختي قرار داده بود. پس از مرگ صاحب، وقتي که جمالالدين ختني، فرستادهي قليچ ارسلان، مدعي شد که بنا به فرمان صادره، سلطنت از آن رکنالدين است، قراطاي نگران عواقب ناشي از اين حرکت شد، و در مجلسي که تشکيل داد چنين گفت: «در جايي که برادر بزرگ وجود دارد، بر تخت نشستن کوچکتر برخلاف شريعت و عرف است؛ [پس] بهتر است که هر سه با هم سلطنت کنند، و دو هزار سواره نظام مغول، که به همراه قليچ ارسلان آمدهاند نيز بايد بازگردانده شوند». بدين ترتيب، در نتيجهي نفوذ و غيرت قراطاي، نه تنها از اختلاف بين برادران، بلکه از جاه طلبي شخصي منصوبان به ايشان جلوگيري به عمل آمد. اين مسأله، عاقبت به پايان رسيد و با تفاهم ايجاد شده، هر سه برادر توانستند مشترکا سلطنت کنند و قاضي عزالدين محمد ريشهري، که بعد از مرگ اصفهاني به وزارت رسيده بود، و وزير قليچ ارسلان، يعني بهاءالدين ترجمان، برکنار شوند، و نظامالدين خورشيد به عنوان وزير مشترک هر سه نفر منصوب شود (304)
ليکن زماني که قليچ ارسلان با همراهانش از قيصريه به آقسراي ميرفت امراي او مخالفت خود را با اشتراک کيکاووس درامر سلطنت اعلام کردند. از طرف ديگر، بهاءالدين در راستاي مخالفت با اين فرمان، سعي کرد که با قراطاي به توافق برسد. قراطاي براي جلوگيري از فتنه، نه تنها پيشنهادهاي بهاءالدين را رد کرد، بلکه چند بار شيخ عمادالدين و ملاطيهاي(305)
[ملطي] نجم الدين نخجواني را به منظور نصيحت کردن اين امرا، به سوي ايشان فرستاد. ليکن، آنان به راه نيامدند و از اعمال خود دست نکشيدند. بنا به روايت منقول ز ابن بي بي، زماني که سلطان و قراطاي در چنين وضعيت بحراني، تنها مانده بودند، قراطاي ديد که سلطان، علي رغم اوضاع نامناسب، لبخند ميزند، و وقتي که سبب را پرسيد، سلطان جواب داد: «پدرم براي سپردن سلطنت به برادرم از دولتمردان بيعت گرفته بود؛ [اما] با کمک خداوند، بر خلاف ميل پدرم، من سلطان شدم. حال، برادرم کينه کرده است و ميخواهد که سلطنت را از من بگيرد؛ من به تقدير خداوند رضايت ميدهم». قراطاي نيز در جواب او گفت: «حال که سلطان بزرگ به خداوند توکل مي کند، شکي نيست که به همهي آرزوهاي خود خواهد رسيد». بدين ترتيب، قاصداني فرستادند و پس از گردآوردن سربازاني، از قونيه به طرف آقسراي حرکت کردند
(306)
قواي کيکاووس و قليچ ارسلان در محل کاروان سراي قليچ ارسلان، که در مسير آنها قرار داشت، با هم روبه رو شدند.(307)
وقتي که همهي تلاشهاي صلح بينتيجه ماند، جلوداران دو ارتش به زد و خورد پرداختند. در اولين برخورد، قواي قليچ ارسلان شکست خورده و مجبور شد به همراه جلالالدين ختني و همراهان ديگر و قسمتي از غلاما و چادر و علم خود به، بالاي تپهاي فرار کند. ارسلان ارسلان دوغموش (308)
که شاهد اين فرار بود، به آنها حمله کرد و نه تنها جلالالدين ختني را به قتل رساند، بلکه قليچارسلان را دستگير کرد و به نزد برادر او عزالدين برد (309)
وقتي که سلطان خبر دستگيري برادرش را شنيد، به همراه قراطاي و رجال ديگر به پيشواز او رفت، او را در آغوش کشيد و دو برادر آشتي کردند. جلالالدين قراطاي، طبق قرار قبلي خود، زمينهي سلطنت مشترک سه برادر را آماده، و بدين ترتيب از اغتشاش و فروپاشي دولت جلوگيري کرد. بنا به سلجوقنامهي بينام، اين واقعه در اول ربيع الاول 647 ه ق اتفاق افتاد، و سکههاي ضرب شده به نام سه برادر در آن تاريخ نيز اين مطلب را تأييد ميکند. همچنين، کتيبهاي که در 648 ه ق، به نام سه برادر نوشته شده نيز براي تشخيص تاريخ اين واقعه، قابل توجه است (310)
گذشته از اينها، جا دارد يادآوري کنيم که تقريبا در همهي کتيبههاي مربوط به دورهي اين سلطنت مشترک، به نام کيکاووس، با صفت «سلطان کبير» برميخوريم.
با توجه به آنچه در سلجوق نامه آمده است(311)
مبني بر اينه قراطاي سمت نايب السلطنهي خود را، از زمان جلوس کيکاووس تا زمان وقوع حادثهي ياد شده، يعني تا زمان شروع سلطنت مشترک در 647 ه ق، ادامه داشت، رها کرد و به «اتابکي» منصور شد، و با توجه به اينکه در وقفنامهي مسجد و خانقاه برادر او، يعني کمال الدين (در صفر 646 ه ق)، به قراطاي لقب «ابوالملوک السلاطين» داده شده است، معلوم مي شود که قراطاي يک سال قبل از آن واقعه به مقام «اتابکي» رسيده بوده است. بنابراين، صحيح تر به نظر مي رسد که با توجه به اين دو سند بگوييم که قراطاي در 647ه ق، فقط اتابک کيکاووس بود، ولي بعد از آن به مقام اتابکي هر سه برادر رسيد؛ که اين تلقي با تعبير «اتابک روم» نيز تطبيق ميکند. قراطاي، که تا زمان مرگش در اين منصب باقي ماند، متناسب با مسؤوليتي که به عهده گرفته بود، اهداف بالاي را از قبيل جلوگيري از بروز هر گونه اختلاف در بين سه برادر، و سوي استفادهي دولتمردان از آنها در جهت منافع و جاه طلبيهاي خود، دنبال مي کرد. چنانکه تا زماني که او در اين مقام بود، هر سه برادر، مشترکا سلطنت کردند، ولي پس از مرگش، جاه طلبيها و مجادلات از سر گرفته شد، و نظام و وحدت از بين رفت. سلجوق نامه، در طول دو ماه بين مرگ صاحب شمسالدين (ذي حجه 646 ه ق) و اتابک شدن قرطاي (ربيع الاول 647 ه ق)، قراطاي را به عنوان وزير معرفي ميکند، که اشتباه است. زيرا، ابن بي بي به وضوح نوشته است که بعد از مرگ اصفهاني، قاضي عزالدين محمد به مقام وزارت رسيد (312)
در حقيقت، نمي توان دليلي ارايه کرد که چرا بايد قراطاي، که بر تمام امور نظارت داشت، فقط چند ماه وزارت کند و کنار بکشد. وزير نشدن قراطاي را، صرف نظر از بعضي موارد مستثاني ديگر، ميتوان، متناسب با رسم آن دوران، به علت منسوب بودن وزرا به سلک روحانيون دانست. بنا به بعضي تحقيقات اخير، معرفي شدن قراطاي به عنوان يکي از وزراي سلجوقي، به احتمال قوي، بايد ناشي از اين خطا باشد که منجم باشي، با اقتباس از ابن بي بي آورده که قراطاي «کدخداي وزير»(که منظور از اين عبارت، «نيابت» اوست) بوده است(313)
در حالي که در وقفنامهها، که عنوان همهي مقامهاي او در آنجا آمده است، هيچ مطلبي دربارهي وزارت او نيست.
ابن بي بي و آقسرايي، به اتابکي قراطاي و باقي ماندنش در اين مقام تا اواخر عمر اشاره کردهاند (314)
شکي نيست که معرفي شدن قراطاي با عنوان اتابک در زمان جلوس کيکاوس، از طرف ابوالفرج، اشتباه است (315)
همانگونه که اشاره خواهيم کرد، کيکاووس در نامهاي که به وسيلهي برادرش علاءالدين کيقباد براي خان مغول فرستاد نوشته بود: «اتابک من، جلال الدين فوت کرد.» اين بيان نشان ميدهد که جلالالدين قراطاي تا زمان مرگش در آن مقام باقي بوده است. به همين دليل، عنوان اتابکي او، که در وقفنامهي کاروان سرا به چشم نميخورد، در وقف نامهي مورخهي 651 ه ق مدرسهي او در قونيه، و لقب «ابوالملوک السلاطين»، که براي اتابکان به کار برده ميشد نيز در وقفنامهي 646 ه ق مدرسه و مسجد او آمده است. بدينسان، او توانسته بود که در مقام اتابکي، تا زمان مرگش، مسؤوليت سنگيني چون حفظ و تداوم سلطنت مشترک سه برادر را با موفقيت به انجام برساند. او با نفوذ و قدرت خود، و با احترامي که در نزد عموم کسب کرده بود، نه تنها وظايف مربوط به مقام خود را انجام ميداد، بلکه در تمام امور مهم مملکتي وانتصاب اشخاص به مقامهاي بالاي دولتي، نقش اصلي را به عهده داشت. در زمان او رجال دولتي و حتي وزراي منتخب، بدون تأييدات او، امکان نداشت بتوانند به آن مقامها برسند. چنان که بعد از حادثهي دشت آقسراي، مقام وزارت را به نجم الدين نخجواني، که مردي عالم و فاضل بود، پيشنهاد کرد، و نجمالدين نيز گفته بود که اگر از «بيت المال»، روزانه دو درهم، که ساليانه 720 درهم مي شود، به او بپردازند و ديگر دولتمردان نيز به حقوقي متناسب با اين مقدار قناعت کنند، اين پيشنهاد را ميپذيرد. ليکن از آنجا که اين شرط آرمان گرايانهي او موجبات نگراني بسياري از دولتمردان را فراهم کرده بود، قراطاي نجم الدين را به مقدار 40000 درهم، معادل با حقوقي که مهذب الدين علي، يکي از بهترين وزراي سلجوقي ميگرفت، راضي کرد و او را به مقام وزارت آورد (316)
ولي در کنار انسانهايي چون قراطاي و نجمالدين، که با چنان فداکاريهايي سعي در حفظ شرف و موجوديت دولت در مقابل تزلزلها داشتند، طبيعتا، تعداد اشخاصي که به دنبال موقعيت، ثروت و جاهطلبيهاي خود بودند بيشتر بود. اينان، يا از طريق گروهبنديهاي داخلي به مجادله برميخواستند، و يا در صورت نبودن چنين امکاني، با دستيازي به مغولها دسيسه و نيرنگ ميکردند. اين وضعيت باعث ميشد که قراطاي و دوستانش براي حفظ و کنترل اوضاع مملکت، در مقابل مشکلات داخلي و خارجي قرار بگيرند. اين بار، منصوبان وزير اصفهاني بودند که با دست يازي به مغولها وارد مجادله شدند. ليکن، وزير جديد از مجادله پرهيز کرد و بعد از ترک مقام خود به حلب رفت (317)
قراطاي، به منظورجلوگيري از مقاصد شوم رجال ياد شده، طغراجي شمس الدين محمود را به سوي باتوخان فرستاد (318)
ليکن اين ها نيز براي منافع خود کار کردند و با کسب بعضي موقعيتها بازگشتند. بدين ترتيب، محمود طغرايي نيز توانست مقام وزارت را به دست آورد. آنان از طرف باتوخان هدايايي چون خلعتها و تير و کمان براي سلطان، و پوست و هداياي ديگري نيز براي قراطاي در نزد مغولها اهميت دارد.
اين عمل محمود طغرايي و همراهانش که صرفا در راستاي ميل مغولها کسب موقعيت کرده بودند، قراطاي، يوتاش، ارسلان - دوغموش و نظامالدين خورشيد را آزرد و باعث جبههگيري آنها شد. در اين وضعيت جديد، محمود طغرايي قصد داشت به وسيلهي معين الدين سليمان، که آمادهي سفر به نزد بايجو نويان بود، مخفيانه نامهاي عليه ارکان سلطنتي بهه او برساند. ليکن. اين نامه به وسيلهي صمصامالدين قايماز (319)
که از غلامان کيقباد اول و دست پروردهي قراطاي بود، کشف شد و به دست قراطاي سلطان تشکيل داد و اين عمل محمود طغرايي را به عنوان بي وفايي و خيانت به خاندان سلجوقي طغرايي را به عنوان بيوفايي و خيانت به خاندان سلجوقي تلقي کرد و دستور داد که او را توقيف کنند. عاقبت هم او را به آنطاليه (320)
(321)
بعدها، اثيرالدين منجم، که از همدستان طغرايي بود، مخفيانه به نزد بايجو رفت، و با توسل به او طغرايي را از زندان نجات داد. همانگونه که اشاره شد، بعد از آن نيز طغرايي پيش از فخرالدين علي، موفق به کسب مقام وزارت شد.
بعد از آنکه محمود طغرايي در چنين وضعيتي قرار گرفت، جلالالدين قراطاي جاي خالي وزارت را با انتصاب مجدد قاضي عزالدين محمد بن محمود ريشهري پر کرد(322)
اين واقعه که در منابع ديگر نيامده، در نوشتههاي ابن بي بي، و طبق عادت هميشگياش، بدون قيد تاريخ، آمده است. در اين بين، با توجه به ترتيب تاريخي وقايع، و انتصاب نجمالدين نخجواني و محمود طغرايي به مقام وزارت بعد از حوادث دشت آقسراي (647 ه ق) - که به زودي پايان گرفت - و با توجه به وقايعي که بين دورهي وزارت قاضي [عزالدين] و مرگ قراطاي رخ داد، ميتوان قبول کرد که انتصاب او به مقام وزارت در سال 964 ه ق و يا 650 ه ق بوده است. ليکن، همانگونه که بعدا اشاره خواهد شد، در وقفنامهي مربوط به مدرسهي قراطاي، عزالدين محمد در جماديالاول 651 ه ق، قاضي قونيه بوده است. بنابراين ضرورت دارد که همهي اين حوادث را در بين 652 - 651 ه ق در نظر بگيريم. در دفتر وقف قونيه، نام مسجل وقف [مذکور] ، محمود بن ابوبکر بن احمد الاورموي، قاضي وقت قونيه (323)
، و تاريخ آن نيز 652 ه ق بوده است (324)
ليکن، با توجه به تصريح وقفنامه، مبني بر تسجيل آن به وسيلهي قاضي عزالدين، اين تسجيل موجود در دفتر، بايد به ذيل اول يا دوم وقف نامه، در 652 يا 660 ه ق اضافه شده باشد. در واقع، هر چند که در آنچه از رونوشت وقفنامه باقي مانده، نام مسجل اصل آن به چشم نميخورد، ولي نام مسجل ذيل آن آمده است. در وقفنامه، به او القاب مخصوص وزيران اطلاق شده است، که او اين القاب را به مناسبت اولين مقام وزارت خود به دست آورده بود. از اينجا معلوم ميشود که او پس از ترک اولين دورهي وزارت خود، بار ديگر مشغول قضاوت شد. در سلجوق نامهي بينام آمده است که قراطاي و قاضي عزالدين در 649 ه ق، به عنوان سفير، به سوي خليفه، به بغداد فرستاده شدند، و در بازگشت، از طرف خليفه، به بغداد فرستاده شدند، و در بازگشت، از طرف خليفه، نامه، خلعت و هداياي ديگر نيامده است. اگر، بنا به همين منبع، آرامگاه شهابالدين سهروردي را قراطاي درست کرده بود، پس، بايد اين کار را در همين اثنا انجام داده باشد. بنا به کتيبههاي مربوط به مدرسهي او در قونيه و در الصلحاي او در آنطاليه، کار ساختمان اولي در 649 ه ق، و دومي نيز يک سال پيش از آن تمام شده بود.
به گفتهي ابنبي بي، (325)
، بايجو در دورهي وزارت قاضي عزالدين، سفرايي را به منظور طلب مالياتهاي سنگين از سلجوقيان به سوي ايشان فرستاد، و وزير با همفکري قراطاي، يوتاش و ارسلان دوغموش، به منظور جلوگيري از اين خواسته، فخرالدين علي را، که «امير داد» وقت بود، به سوي خان مغول روانه کرد. ليکن، ابن بي بي مشخص نميکند که آيا خان مغول منگوخان بوده يا باتوخان، که در آن زمان، تمامي آناتولي را تحت ادارهي خود داشت. ابن بي بي اين حادثه را، که تاريخ آن نيز مشخص نکرده، ضمن وقايع بعد از مرگ قراطاي ذکر کرده است. در صورتي که خود او [در جايي ديگر] توضيح ميدهد که اين حادثه در دورهي وزارت قاضي عزالدين و حيات قراطاي رخ داده است. به گفتهي آقسرايي (326)
و ابوالفرج، خان مورد نظر، منگوخان بوده، و بنا به سلجوق نامهي بينام نيز فخرالدين علي، هم باتوخان و هم با منگوخان ارتباط داشته است؛ اين گفته را ميتوان به اين شکل تعبير کرد که فخرالدين علي، هم با باتوخان و هم با منگوخان ارتباط داشته است؛ اين گفته را ميتوان به اين شکل تعبير کرد که فخرالدين از راه [امپراطوري مغولي]«اردوي زرين»[التين اردو] به مغولستان رفته است. ليکن، با توجه به اينکه قاضي عزالدين در 651 ه ق به وزارت رسيد و قراطاي در 652 ه ق، يعني در زمان حرکت سلطان، فوت کرد، اگر عقيده بر اين باشد که همهي اين مسافرت طولاني و
وقايع نميتواند در مدت يک سال اتفاق افتاده باشد، بايد قبول کرد که بازگشت فخرالدين علي از اين سفر، با در دست داشتن فرمان پادشاه، مبني بر در خواستههاي بايجو، بعد از مرگ قراطاي اتفاق افتاده بوده است (327)
در اين اثنا، سفرايي از طرف منگوخان به نزد کيکاووس آمدند و از او خواستند که به حضور خان برود. بنا به روايت ابن بي بي، همهي رجال سلجوقي، که وزير در رأس آنها بود، رفتن پادشاه به نزد خان را به عنوان گردن نهادن به حکم حکمراني ديگر تلقي کردند، و از اين رو، ناخشنود شدند، و سعي کردند تا سفراي ياد شده را با عذرخواهي و هدايايي بازگردانند. ليکن در پي رد شدن عذرخواهيها از طرف سفرا، و اصرار آنها در مورد رفتن سلطان با آنها، وزير عزالدين، قراطاي، يوتاش، و ارسلان دوغموش و نظام الدين خورشيد، به همراه هر سه سلطان، براي بدرقهي کيکاووس، به طرف قيصريه حرکت کردند. کيکاووس، برادران خود، يعني قليچ ارسلان و کيقباد را به هرماه قراطاي و ارسلان دوغموش در قيصريه باقي گذاشت، و خود به سفر ادامه داد. ليکن در راه سيواس، وقتي که خبر فوت قراطاي در قيصريه را شنيد بسيار پريشان شد، و نيز با اين نگراني که مملکت سرپرست مانده است، از ادامهي سفر معذور شد، و بازگشت. آن گاه، برادر کوچک خود، يعني علاءالدين کيقباد را به جاي خود، همراه عدهاي از دولتمردان به سوي خان مغول فرستاد. محمود طغرايي نيز با هم قطارانش، بدون اطلاع مرکز، در بين راه به آنها ملحق شد (328)
به عقيدهي ابوالفرج، آمدن سفرا و حرکت سلطان به سوي مغولستان در 652 ه ق رخ داده است. بنابراين، تاريخ مرگ قراطاي، که به وسيلهي ابن بي بي و آقسرايي مشخص نشده است نيز به دست ميآيد. در حقيقت، کيکاووس نگران اين مطلب شد که در نتيجهي مرگ قراطاي، امور مملکت به مخاطره بيافتد و سلطنت از دست برود. از اين رو، بيدرنگ، برادرش کيقباد را به سوي خان مغول فرستاد، و براي او نامهاي به اين مضمون نوشت: «به دليل فوت اتابکم، که مسؤول امور من بود، و ظهور دشمناني در جبههي غرب، خودم نميتوانم بيايم؛ هر گاه کارم با آنها تمام شود، خواهم آمد؛ اکنون، برادرم علاءالدين را که همانند خودم، يک سلطان است، [به جاي خودم] ميفرستم» (329)
در سلجوقنامهي بينام، ذکر تاريخ دقيق [فوت قراطاي] به صورت 8 رمضان 652 ه ق (تشرين اول [اکتبر] 1254)، و باز در همان جا، ذکر اين نکته که «قراطاي از 612 تا 652 ه ق در خدمت دولت سلجوقي بود» نيز مؤيد همين مطلب است. اساسا وقفنامهي مورخهي 651 ه ق مدرسهي قراطاي بيانگر زنده بودن او در آن تاريخ است. ولي، در ذيل مورخهي 652 ه ق وقف نامه، از او به عنوان متوفي ياد شده است. از طرفي نيز با اينکه در سلجوقنامه تاريخ 8 رمضان آمده، بنا به وقف نامه، قراطاي دو ماه پيش از آن تاريخ، يعني در نيمهي اول جمادي الآخر، متوفي بوده است. با توجه به آنچه در اين منابع آمده است، و صرف نظر از اختلاف آنها در ماهها، در خصوص مرگ قراطاي در 652 ه ق، شکي باقي نميماند. بيان اين مطلب از جانب عيني، که گويا در زمان حادثهي تقسيم شدن حکومت سلجوقي در بين دو برادر، قراطاي نيز زنده بوده است، بيشک، بايد يکي از خطاهاي مربوط به آن دوران آشفته به شمار آيد.
هر چند که ابن بي بي مرگ قراطاي را در قيصريه تأييد کرده، ليکن دربارهي مدفن او چيزي نگفته است. بر اساس روايات محلي، وي در قونيه و در مقبرهي کنار مدرسهاش (330)
، و يا در مقبرهي داخل کاروان سرايش مدفون است(331)
ولي در هيچ يک از اين دو مکان، کتيبهاي که مؤيد اين احتمال باشد نيست، و شکي نيست که احتمال اول صحيح است. زيرا در سلجوقنامه آمده است که پس از مرگ قراطاي در قيصريه، تابوت او را به قونيه بردند (332)
، و حکايتي منقول از طرف افلاکي نيز اين مطلب را تأييد ميکند. بنا به اين حکايت، وقتي که مولانا جلالالدين رومي [مولوي] به مدرسهي قراطاي سر ميزند، صداي قراطاي را با اين مضمون که «مشتاق ديدار مولانا هستم» ميشنود و در نتيجه، [مولانا و] همهي دوستان به زيارت آرامگاه او ميروند، و حافظان، حدود يک ساعت، براي [شادي] روح او قرآن ميخوانند (333)
با توجه به اينکه وقتي که جلالالدين در 616 ه ق به خدمت سلطان کيقباد گمارده شد، 30 - 20 ساله بود، و مرگ او در 652 ه ق اتفاق افتاد، معلوم ميشود که وي بيش از 60 سال عمر کرده بود. در بين زايران مقبرهي او، کساني ديدهاند که جسد او به صورت موميايي بوده است، توضيحات مربوط به اين مورد در وقفنامهي آلتون ابه (334)
آمده است.
روايات منقول از طرف افلاکي گوياي دوستي عميق بين قراطاي و مولاناست. وجود منابعي (335)
حاکي از حضور مولانا در مراسم افتتاح مدرسهي قراطاي، و اينکه آنها در آنجا از راههاي مختلفي وقت خود را ميگذراندند، و رواياتي (336)
حاکي از اينکه قراطاي در مدرسه به مولانا اقتدا ميکرده است، از جهت روشنتر شدن رابطهي آنها اهميت دارد. اساسا با توجه به اطلاعات موجود در خصوص رابطهي تنگاتنگ مولانا با دولتمردان زمان خود، و نفوذ و تأثير روزافزون او در بين آنها، رابطهي نزديک دولتمرد دينداري چون قراطاي با مولانا، به راحتي قابل درک است. در همين جا بايد اشاره کنيم که نامهاي که در بين نامههاي مولانا به نام يا لقب جلالالدين و خطاب به يکي از رجال نوشته شده است، برخلاف آنچه تصور ميشود، مربوط به قراطاي نيست (337)
زيرا، نه تنها هيچ يک از عناوين به کار رفته براي جلالالدين در آن نامه ربطي به قراطاي ندارد، بکله ميدانيم که عنوان «صاحب ديوان الاستيفا»، که در نامه آمده است، مقامي بود که قراطاي هيچ گاه به آن منصوب نشد، و اصولا هم نميتوانست در آن مقام باشد. جلالالدين مورد بحث در نامهي ياد شده، همان جلالالدين محمود بن اميرالحج است، که چند سال پيش از مرگ مولانا به مقام «ديوان الاستيفا» گمارده شده بود(338)
همانگونه که اشخاصي که نام آنها را خواهيم آورد خبر دادهاند، بيشتر اين نامهها به زمانهاي بعدتر مربوط ميشود که نفوذ و تأثير مولانا بسيار زياد بوده است.
همهي منابع موجود، در دينداري، خيرخواهي، فضايل اخلاقي، و اقتدار قراطاي به عنوان يک شخصيت دولتي، هم عقيدهاند. به گفتهي ابن بي بي، او شبها نماز ميخواند، روزها روزه ميگرفت و از انواع لذتهاي مادي دوري ميکرد؛ او کسي بود که همهي مسلمانان و ذميان از احسان و کرم او بهرهمند ميشدند، و با طبيعت فرشتهگونهي خود به اشخاص عالم، فاضل و زاهد، و حتي به بيوهها و يتيمان کمک و بخشش بسيار ميکرد(339)
سلجوق نامهي بينام، او را به سبب همين صفاتش، از سيرهي پيامبر معرفي ميکند (340)
ابوالفرج، پس از ذکر همين صفات، اضافه ميکند که او در زهد خود تا آنجا پيش رفت که خود را از تماس جنسي مشروع و خوردن گوشت نيز محروم کرد (341)
واقعهاي که آقسرايي در مورد قراطاي نقل کرده است از جهت توضيح اين قبيل حالات او قابل توجه است: گويا، وقتي که قراطاي براي ديدن کاروان سراي خود، که ساختمان آن به پايان رسيده بود، رفت، از مشاهدهي اين اثر بزرگ خود احساس غرور کرد، و با نگراني از اينکه شايد به علت اين احساس غرور کرد، و با نگراني از اينکه شايد به علت اين احساس غرور کرد، و با نگراني از اينکه شايد به علت اين احساس غرور، اجر [معنوي] کارش را از دست بدهد، پشيمان شد، و بازگشت. آقسرايي به اين مطلب نيز اشاره ميکند که چون قراطاي نميخواست، به سبب باقي ماندههاي [احتمالا نامعلوم] هزينههاي زياد، معتمد [ناظر] ، اوستا و کارگران مقيد [و يا معذب] شوند، و [احيانا] از آنها چيزي مطالبه شود، همهي دفاتر و اوراق مربوط به هزينههاي ساختمان را ميسوزاند(342)
از اين رو، در مناقب العارفين از زندگي و خيرخواهيهاي او، در مناقب العارفين از زندگي و خيرخواهيهاي او، سيرت ولي گونهاش و از احترام زياد مولانا نسبت به او سخن به ميان آمده است (343)
ابن بي بي و صاحب مسامرة الاخبار نيز گفتهاند که قراطاي طبيعت اوليا را داشته و در منشورها و فرامين پادشاهي «ولي الله في الارض» خطاب ميشده (344)
، که چنين خطابي در آن زمان، مخصوص مشايخ و اوليا بوده است. چنانکه در ميان القاب قراطاي در وقفنامهي مربوط به تکيهي مسجد او، اين لقب نيز به چشم ميخورد. در وقفنامهي مورخهي 669 ه ق ازتقوش (345)
نيز از او با عنوان «الا مير الرباني» ياد شده است. به استثناي مدرسهاش، نيامدن نام او در کتيبههاي آثار ديگرش نيز، بايد به سبب زهد و تواضع او باشد. به خاطر احترام و نفوذي که قراطاي در زمان حياتش به دست آورده بود، ابن بي بي در اثر خود بحث جداگانهاي را به او اختصاص داده است. به گفتهي ابوالفرج، مردم و طبقهي اشراف احترام زيادي براي او قايل بودند. به نظر ميرسد که اين احساس احترام نسبت به قراطاي، براي مدتي طولاني، در خاطرهي ترکها باقي بوده است. آوردن اين مطلب از طرف العمري که مردم آناتولي قراطاي را بسيار گرامي ميداشتهاند، بيترديد، بيانگر ديدهها و شنيدههاي مؤلف منبع مورد استفادهي اوست که در اثناي لشکرکشي به بيبرس تجربه کرده بوده است (346)
شهرت قراطاي، حتي در آثار جديدتري چون شکاري نيز منعکس شده است (347)
قراطاي کسي بود که مجادلهي سلطنتي بين پادشاهان و مجادلهي بين دولتمرداي را که به علت جاه طلبي و منافع شخصي با يکديگر مقابله ميکردند، و مداخلهي مغولها را که همين دولتمردان قصد ميکردند، و مداخلهي مغولها را که همين دولتمردان قصد سوي استفاده از آن را داشتند، مهار کرد. او شخصيتي بود که همهي عمر خود را در راه حفظ يکپارچگي و شرف دولت سلجوقي صرف کرد، و در اين جهت نيز بسيار موفق بود. او به واسطهي همين مزيتهاي خود احترام مغولها را نيز جلب کرده بود. آنچه در نوشتهي العمري، مبني بر اينکه مغولها به کاروان سرا و اوقاف قراطاي تجاوز نکردند، احتمالا، به خاطر همين تأثير او بر آنها بوده است (348)
او، در جهت طبيعت خود و ضرورت محيط زندگياش، نه تنها مؤسسههاي علمي به وجود آورد، بلکه معلوم ميشود که فعاليتهاي علمي به وجود آورد، بلکه معلوم ميشود که فعاليتهاي علمي را شخصا حمايت ميکرده است. يکي از نتايج همين علاقهي او بود که مدح فقر را، به وسيلهي مترجمي، از عربي به فارسي برگرداند. همين بيان مترجم، مبني بر اينکه قراطاي، عليرغم دانستن زبان عربي، خواست که اين اثر براي درک بهتر مردم به فارسي ترجمه شود، بيانگر تحصيلات بالاي اوست (349)
از آنجا که در ميان القاب موجود در وقفنامه، به او عنوان «واضح طريقت»(350)
نيز داده شده، بايد قبول کرد که او به طريقتي نيز منسوب بوده است.
براي درک بهتر نقش قراطاي در حفظ نظام و يکپارچگي دولت سلجوقي کافي است که به حوادث متعاقب مرگ او توجه کنيم. بنا به سلجوقنامهي بينام، به واسطهي او بود که رابطهي بين سه برادر، «شيرين، همچون ترکيب شير و عسل (351)
» شد؛ و به گفتهي آقسرايي، با مرگ او، اين وحدت به اختلاف گراييد (352)
به درستي که بعد از مرگ قراطاي، وابستگان اين سه سلطان به علت جاهطلبي و منافع خودسعي کردند که سلطان متبوع خود را حاکم کنند، در نتيجه، يک تجزيهي سه قطبي ظهور کرد. ابتدا، آنان که قصد سوي استفاده از سفر کيقباد به سوي منگوخان را داشتند تصميم گرفتند که وليعهدي او را بهانهي اقدامات فعلي خود قرار دهند، و عقايد خود را به منگوخان تحميل کنند. اما چون کيقباد در بين راه گذشت، در دو گروه، به گرد کيکاووس و قليچ ارسلان جمع شدند و نهايتا درمجادلهاي که بين اين دو درگرفت قليج ارسلان و طرفدارانش شکست خوردند. کيکاووس برادر خود قليچ ارسلان را ابتدا در قلعهي اماسيه (Amasya)، و سپس در قلعهي بورقلي (Borglu) اولوبورلي (Uluborlu)و يا قلعهي بوردور (Burdur)، حبس کرد. متعاقب آن، جنبش «آغاچ - اريلر (Agac-eriler)» [/ آغاچ اريان / آغاچريان / تختهجيها؛ به معني «اربابان جنگل يا هيزم شکنان»] دولت را مشغول کرد(353)
، و بعد از آن نيز نيروهاي بايجو مملکت را از ارزنجان تا قونيه ويران کردند و پيش رفتند. هر چند که کيکاووس به تشويق وزير قاضي عزالدين در نزديکي آقسراي و در اطراف کاروان سراي علاءالدين با بايجو مقابله کرد، ولي، نه تنها قاضي عزالدين کشته شد و ارتش آنها شکست خورد، بلکه کيکاووس نيز، اجبارا، به حاکم ازنيق (lznik)پناه برد (354)
يک سال بعد، وقتي که بايجو آناتولي را ترک کرد، کيکاووس فرصت را غنيمت شمرد و به قونيه بازگشت. در اين بين، هولاکو که به ايران آمده و حکومت ايلخانيان را تأسيس کرده بود، دولت سلجوقي را بين دو برادر تقسيم کرد. ليکن استمرار مجادلههاي جاه طلبانهي بين امرا، تلاشهاي زياد پروانه و معين الدين سليمان، که نفوذ زيادي در آناتولي به دست آورده بودند، براي جلب مداخلهي مغولها، و در اين بين، لشکرکشي مغولها و قليچ ارسلان عليه کيکاووس، با اين اتهام که با دولت مصر رابطه دارد، کيکاووس را مجبور کرد (658 ه ق) بر اساس اين واقعيتها مشاهده ميشود که اين مجادلات هرگز در زمان قراطاي، موجب چنين تزلزلهايي نميشدند؛ حال آنکه در نتيجهي مرگ وي، قدرتي که يکپارچگي و نظام دولت سلجوقي را حفظ کرده بود نيز از ميان رفت؛ ازدياد تأثير و فشار مغولها بر آناتولي نيز به دوران پس از مرگ او مربوط ميشود.
اطاعات ما دربارهي اينکه جلالالدين قراطاي دو برادر داشته است، به اطلاعات موجود در وقف نامهها باز ميگردد. کتيبههايي مربوط به برادر کوچکتر تا امروز باقي مانده است، ليکن، قاعدتا نبايد در آنها اشارهاي به نسبت او باقراطاي شده باشد. از طرفي، در اين کتيبهها، نام «عبدالله»، که براي پدر او به کار رفته است [به همان دليل که پيشتر مطرح شد] نيز چيزي را ثابت نميکند. در سلجوق نامهها نيز هيچ اشارهاي به برادران قراطاي نشده است. تنها در سلجوقنامهي بينام آمده که برادر قراطاي، به نام کمال الدين، در نبرد کوسه داغ شرکت داشته است. بنابه آنچه در وقف نامههاي او قيد شده، قراطاي داراي دو برادر، به نامهاي کمالالدين رومتاش (355)
و سيفالدين قراسنقر بوده است. از آنجا که در اين اسناد، لقب «امير بزرگ» (buyuk emir) براي کمالالدين رومتاش، و القاب «اميرکبير» و «سپهسالار» براي سيفالدين قراسنقر آمده است، معلوم ميشود که آنها در خدمت دولت سلجوقي داراي مقامات عالي بودهاند. هيچ سندي دربارهي عنوان مناصب کمالالدين وجود ندارد. آنچه در سلجوقنامهي بينام، مبني بر کشته شدن او در نبرد کوسهداغ (641 ه ق) آمده، بيترديد اشتباه است. زيرا، بنا به وقفنامهي مورخهي 645 ه ق کاروان سرا، او آمده، مدرسهي ديگري نيز در قراحصار بهرام شاه داشته است. با توجه به وقفنامهها معلوم ميشود که او [کمالالدين] از قراسنقر بزرگتر بوده است. حمديزاده عبدالقدير، در مقالهي ياد شده در بالا، او را از جملهي وزرا و طبيبان سلجوقي معرفي ميکند که بيترديد، نظريهاي بي اساس است. اين اشتباه، احتمالا نتيجهي اشتباه شدن اکملالدين با کمالالدين است.
از کتيبههاي سيفالدين قراسنقر، يعني برادر کوچکتر، معلوم ميشود که او همان سيفالدين قراسنقرين عبدالله است که در زمان کيکاووس دوم، والي دنيزلي (لاديک) بود. از کتيبههاي باقي ماندهي او در اين منطقه معلوم ميشود که حدودا 20 سال، از دورهي علاءالدين کيقباد اول تا زمان عزالدين کيکاووس اول، ولايت دنيزلي و حوالي آن را به عهده داشته است. اولين آثار مربوط به دورن سلجوقي در دنيزلي را او بنا کرده است. اين آثار، دلايل خوبي هستند، مبني بر اينکه او در مدت طولاني ولايت خود براي آباداني اين منطقه تلاش زيادي کرده بود. [کاروان سراي] آق خان )Ak han( مهمترين اثر او به شمار مي آيد (356)
از کتيبهي اين کاروان سرا و وقف نامهي مدرسهي قراطاي معلوم ميشود که مرگ او بعد از 651 ه ق اتفاق افتاده است. در متون مربوط به دوران سلجوقي، هيچ مطلبي در مورد قراسنقر به چشم نميخورد. در نوشتههاي ابن بي بي، در مطالب مربوط به شورش خطيراوغلي (Hatiroglu)، نام شخصي به نام سيفالدين قراسنقر آمده، که اوزون چارشيلي او را برادر قراطاي فرض کرده است (357)
ليکن، وجود اين مطلب در نوشتهي مفصل اثر ياد شدهي، مبني [ابن بي بي] موجود در [کتابخانهي] آيا صوفيه (Ayasofya) بر اينکه قراسنقر ياد شده، غلام قليچ ارسلان بوده است، فرض اوزون چارشيلي را غير ممکن ميکند (358)
زيرا، حتي تولد قليچ ارسلان نيز با دورهاي مصادف است که قراطاي در سن و منصبهاي بالايي بود. به غير از اينها، بنا به کتيبهي ياد شده، از آنجا که قراسنقر در زمان کيقباد اول در 663 ه ق، يعني خيلي پيش از تولد قليچ ارسلان، والي دنيزلي بوده است، به وضوح معلوم ميشود که چنين احتمالي وجود نداشته است.
از شروط توليت در وقفنامهي کاروان سرا معلوم ميشود که به غير از اين دو برادر، قراطاي خواهراني نيز داشته است. از آنجا که قراطاي توليت اوقاف خود را براي زمان بعد از مرگش، ابتدا به برادران، و بعد از آنها نيز به پسران ايشان واگذار کرده است، معلوم ميشود که قراطاي فرزندي نداشته است. هر چند در دفاتر وقف اخير آمده است که متوليان اوقاف قراطاي و متوليان برادرش کمالالدين از فرزندان قراطاي (عن اولاد قراطاي) بودهاند، ليکن بايد دانست که اين عبارت [«اولاد قراطاي»] در مفهوم به ارث رسيدن شهرت [و نام] قراطاي به برادرانش به کار رفته است (359)
از اطلاعات جديدتر در وقفنامهي کاروان سرا معلوم ميشود که فرزندان قراسنقر در روستاي قراطاي، که کاروان سرا نيز در آنجا واقع شده است، و فرزندان کمالالدين رمتاش هم در قونيه ميزيستهاند. بدينسان، اطلاعات مربوط به قراطاي در اسناد موجود، اينهاست.
موقوفات قراطاي
کاروان سراي قراطاي
هر چند که اين بيان ابن بي بي مبالغهآميز است، ليکن، بايد اينگونه تلقي شود که قراطاي آثار بسياري از اين قبيل به وجود آورده است. اما، آن تعداد از خيريههاي او که در وقفنامهها، کتيبهها و يا منابع ديگر آمدهاند، کاروان سرا و مدرسهي او در قونيه، و دارالصلحاي او در آنطاليه است بنا به سلجوق نامهي بينام، باني آرامگاه شهابالدين سهروردي (متوفاي 633 ه ق) در بغداد - که به عنون سفير خليفهي بغداد به سوي علاءالدين کيقباد اول فرستاده شد - قراطاي بوده، و توفيق احداث هر گونه خيريهاي براي هيچ يک از امرا و سلاطين در بغداد حاصل نشده است (361)
ليکن، در حال حاضر، در اين خصوص اطلاعات ديگري در دست نداريم. در وقفنامهي مدرسهي قراطاي، که آن را درست پيش از مرگش به ثبت رساند، جز اين سه موقوفه، از ديگر موقوفات او نام برده نشده است. در کنار اين، از ديگر موقوفات او نام برده نشده است. در کنار اين، صرف نظر از مسجد برادر او، کمالالدين، قيد اين مطلب در يکي از دفاتر اوقاف، مبني بر اينکه او موقوفات ديگري هم دارد، نشان ميدهد که احتمال پيدا شدن موقوفات ديگر او وجود دارد، که در اين صورت، بيان نيز ابن بي بي [در اين باره] تأييد ميشود (362)
اطلاعات تاريخي مربوط به کاروان سرا
ساختمان اين کاروانسرا در زمان علاءالدين کيقباد اول آغاز شده، و در زمان پسرش، غياثالدين کيخسرو دوم، به پايان رسيده است. اين ساختمان از دو قسمت جلويي و عقبي تشکيل شده است،که دو کتيبه در بالاي درهاي بيروني و داخلي آن وجود دارد. قراطاي از روي تواضع، در هيچ يک از اين دو کتيبه، همانگونه که در دارالصلحا مشاهده ميشود، نام خود را نياورده است. بنا به کتيبهي بالاي در بيروني، اين بنا در زمان غياثالدين کيخسرو ساخته شده است (365)
از آنجا که پدر هر دو کيقباد، کيخسرو بوده است، نام کيقباد در کتيبهي بالاي درب دروني، خليل ادهم را به اشتباه انداخته و در نتيجه، تشخيص نداده است که آيا کيقباد ياد شده در اينجا، کيقباد کبير است، يا نوهي او. که البته، شکي نيست که منظور از کيقباد در اينجا، همان کيقباد کبير است. زيرا گذشته از اينکه قسمت داخلي بنا، بايد پيش از قسمت خارجي آن ساخته شده باشد، با توجه به اينکه نه تنها کيقباد دوم سلطنت مستقلي نداشت، بلکه، حتي اگر قسمت ياد شده در طول سلطنت اشتراکي او ساخته شده بود، ممکن نبود که در آن کتيبه، فقط نام نوشته شود. در آن دوران، و حتي زمان سلطنت اشتراکي سه برادر، صرف نظر از يک کتيبهي مشترک، در تمام کتيبههاي ديگر، به صورت تنها، فقط به نام سلطان کبير، يعني عزالدين کيکاووس دوم بر ميخوريم. علاوه بر اينها، در
وقف نامه، که بعد از اتمام ساختمان کاروانسرا تنظيم شده و در آن، تاريخهاي 643 و 645 ه ق به چشم ميخورد، فقط نام کيکاووس آمده است، که در آن تاريخ، سلطنت مستقل داشت. در وقفنامه اضافه شده که تمام کار ساختمان کاروان سرا در همان زمان به پايان رسيده است. از اينجا معلوم ميشود که کاروانسرا، پيش از شروع سلطنت اشتراکي کيقباد دوم (647 ه ق) ساخته شده بود. اساسا، در دورهي سلطنت اشتراکي، ذکر نام برادر کوچکتر به تنهايي، به هيچ صورت، قابل قبول نيست. بنابراين، بايد قبول کرد که قسمت پشت کاروانسرا در زمان علاءالدين کيقباد اول، يعني قبل از 634 ه ق، و قسمت جلوي آن در زمان پسرش، کيخسرو، در 638 ه ق، ساخته شده است. از اينجا نيز معلوم ميشود که کاروان سرا در مدتي طولاني ساخته شده است. گابريل(366)
، بدون بررسي اين نکات، از دو امکان مطرح شده از طرف خليل ادهم، اولي را، مبني بر اينکه ساختمان کاروان سرا در زمان کيقباد اول تمام شده، ميپذيرد، و از آنجا که نام باني آن در کتيبه نيامده است، اعتقاد دارد که قسمت جلوي کاروانسرا توسط غياثالدين کيخسرو کامل شده است، که البته، اين عقيده اشتباه است اگر چنين بود، بايد بر اساس کتيبهي ديگر ميپذيرفتيم که قسمت داخلي نيز از طرف کيقباد ساخته شده است.
منابع سلجوقي، تعلق اين کاروانسرا به قراطاي تأييد ميکنند، ليکن هيچ اطلاعات قابل استفادهاي دربارهي آن به دست نميدهند. ابن بي بي، در شرح واقعهاي مربوط به دختر قليچ ارسلان چهارم و پسر اباغه (368)
، فقط اشارهاي به اين کاروانسرا ميکند(369)
در سلجوقنامهي بينام نيز به ذکر اين مطلب که بيبرس، به هنگام سفر به آناتولي، و پيش از رسيدن به قيصريه، در کاروانسراي قراطاي منزل کرد، اکتفا ميکند. آقسرايي در شرح کار ساختمان اين کاروان سرا نوشته است: «بر روي زمين، چنين عمارت شامخي وجود ندارد؛ قراطاي با اين فکر که با تماشاي اين بنا ممکن است مغرور شود و از ثواب [معنوي] ساخت آن محروم بماند، از تماشاي آن صرف نظر کرد»، و اينگونه، عظمت اين ثواب را بيان ميکند. آقسرايي اضافه ميکند که قراطاي دستور داده بود تا اوراق مربوط به کار ساختمان کاروان سرا را بسوزانند. قصد او اين بود که هيچ يک از دست اندرکاران ساختمان، به جهت هزينههاي بسيار زياد آن، متضرر [و مقيد نشوند] (370)
منابع غربي مربوط به دوران مملوکي نيز در شرح لشکرکشي بيبرس به آناتولي، اطلاعاتي دربارهي کاروان سراي قراطاي ارايه ميکنند. از بين اينها، اطلاعات ارايه شده از طرف نويري، ابن تقريبردي، و مقريزي به اندازهي منابع سلجوقي اهميت دارند(371)
فقط عيني با اقتباس از منبعي که به آن خواهيم پرداخت اطلاعات اندک و مفيدي ارايه کرده است(372)
بي شک مهمترين اطلاعات مربوط کارونسراي قراطاي در نامهاي منسوب به محييالدين عبدالظاهر آمده است که شخصا در لشکرکشي بيبرس شرکت داشت. اين نامه در اثر قلقشندي، عينا آمده، و محتواي آن نيز در اثر العمري نقل شده است. قاضي محييالدين در شرح لشکرکشي ياد شده و منازل مسير حرکت، کاروانسراي قراطاي را به شکلي بسيار زيبا معرفي ميکند. او پس از گفتن اينکه سپاه بيبرس بر سر راه خود از حلب، دلوک (373)
، گوي نوک (374)
(الحادث الحمرا)، گوک - سو (375)
آقچه - دربند(376)
البستان، رمان(377)
، قشلاق - پنار(378)
(قشلاربينار [کذا] ) و اکرک (379)
(اوتراک [کذا] )گذشت، اضافه ميکند: «نهايتا، به خان [کاروانسراي] قراطاي رسيديم که دلالت بر [بزرگي و] شرف بنيانگذار آن دارد، و به خاطر ساختن آن از خداوند براي خود طلب ثواب ميکند». قاضي محييالدين در اين مکتوب خود، اطلاعات با ارزشي از کاروانسرا ارايه ميدهد، که به آنها خواهيم پرداخت (380)
ظاهرا، پگولتي (381)
، سياح ايتاليايي نيز از اين کاروانسرا، که در اوايل قرن چهاردهم بسيار فعال بوده، ديدن کرده است. اين سياح در زمان ايلخانيان، از ارمنستان صغير به سيواس، و از آنجا هم به تبريز سفر کرده، و از دو کاروانسراي...(382)
بين گوک - سو و سيواس (بيشک، بدون رفتن به قيصريه) سخن گفته، که محققا منظور او همان کاروان سراهاي قراطاي و کيقباد است (383)
تشکيلات کاروان سرا
، به طول سيزده متر قرار دارد. در طرف راست اين قسمت يک مسجد، و در طرف چپ آن، ايواني با يک مقبره به چشم ميخورد، طاق اين ايوان، که در حدود چهار متر پهنا دارد، بسيار مزين است و در منتب کاري مستطيل شکلي که در اطراف آن ديده ميشود اشکال پرنده، شير، فيل و حيوانات ديگر کنده شده است. در وسط اين کاروانسرا ميداني با وسعت 30 ضربدر 37 متر قرار دارد و در اطراف آن اتاقهايي براي مسافران، مغازهها و نيز اتاقهايي مخصوص مأموران امور اوقاف کاروانسرامشاهده ميشود. خليل ادهم در متن آلماني (نه در متن ترکي) مقالهي خود اشاره کرده است که در پشت مسجد يک حمام وجود دارد. ساختمان پشتي، که قسمت داخلي را تشکيل ميدهد، داراي دري مزين است. اين قسمت 28 ضربدر 36 متر وسعت دارد و متشکل از آخورهايي است که با گنبدهاي استوار بر 24 پايهي قوس پوشيده شده است. از بيرون مخروطي سنگي ديده ميشود که درست در وسط اين قسمت قرار دارد. کل وسعت اين کاروانسرا 3300 متر مربع است. پهناي ديوارها 40 را - 00ر 2 متر است و در گوشههاي ديوارهاي اطراف نيز برجهايي ساخته شدهاند (385)
اين کاروان سرا کمي کوچکتر از کاروان سراي کيقباد است، ولي همان تشکيلات را دارد (386)
توصيف محيي الدين بن عبدالظاهر از زمان فعاليت کاروان سرا، توصيف امروزي آن را که در اينجا ارايه شد عيني تر جلوه ميدهد: «اين کاروان را با ديوارها و برجهاي خود در گوشهها، و بزرگي و ارتفاعش، يکي از زيباترين بناهاست. ديوارهاي آن از سنگهاي قرمز تراشيده و صيقلي شده شبيه به مرمر (387)
ساخته شده است. روي ديوارها نقوشي ديده ميشوند که ترسيم شبيه آنها، حتي به وسيلهي قلم، ممکن نيست. در بيرون در آن، در بين دو در، محوطهاي همچون رباض [حومهي شهر يا محوطهي بيروني شهر] (388)
و پياده روي مربوط به آن وجود دارد؛ در آنجا مغازههايي نيز ديده ميشود. درهاي کاروانسرا از جنس آهن بسيار خوب ساخته شده است. در داخل آن کوشکهاي تابستاني (و اوين [ايوانها]) و مکانهاي زمستاني وجود دارد. زيبايي اين مکان را نميتوان بدون ديدن تصور کرد. در آنجا، در تابستان و زمستان، هر مايحتاجي يافت مي شود. در اين کاروانسرا حمام، بيمارستان، داروهاي متعدد، تخت خواب، لوازم پخت و پز و آخورهايي وجود دارد. هر مسافري ميتواند به تناسب سطح و درجهي خود استفادهي بيشتري از امکانات ببرد. سلطان، يعني بيبرس، هنگام عبور از اين مکان در اين کاروانسرا اقامت کرد. اين کاروانسرا موقوفههاي مهمي دارد که در اطراف آن و شهرهاي ديگر پراکندهاند. در آنجا اتاقهايي مخصوص (دواوين) مأموران و کاتباني براي رسيدگي به درآمد و هزينههاي کاروانسرا به چشم ميخورد. تاتارها اين وضعيت را تغيير ندادند و اجازه دادند که طبق سابق مشغول باشند» (389)
ارزشمندترين و مفصلترين اطلاعات مربوط به کاروانسرا از وقفنامه به دست آمده است. اين اطلاعات ميتوانند در روشن کردن بعضي از نکات وقفنامه نقش مهمي داشته باشد. وقف نامهي ياد شده که مهمترين سند مربوط به کاروان سراست، در عين حال، تنها منبع مربوط به کاروانسراهاي سلجوقي نيز به شمار ميآيد.
بر اساس اين وقف نامه (390)
، که چند سال پس از ساخت کاروانسرا (در 645 ه ق) تنظيم شد يک «متولي» براي کاروانسرا، به منظور رسيدگي به درآمدها و هزينههاي مربوط به آن، و يک «مشرف» (مفتش) و يک «ناظر» و مفتش، و نيز خود متولي (که از برادران، و بعدها هم از اولاد ايشان بودند) صلاحيت تفتيش تمامي امور و ادارت وقف را داشتهاند. در وقفنامه آمده است که اموري از قبيل افزايش حقوق مأموران کاروانسرا و اوقاف مربوطه، اهداي مأموريتهاي جديد، و يا خريد زمينها و عقار [ملک] جديد، و نيز اضافهکردن آنها به اوقاف کاروانسرا، بايد با تصميم اين سه نفر صورت ميپذيرفت. از اين رو، حقوق همهي مأموران در وقفنامه نيامده است. براي نمونه، به گفتهي العمري و قلقشندي، مأموران امور اوقاف و حقوق آنها، به صورت قطعي، مشخص نشده، و تثبيت نهايي آنها به رأي اين سه نفر موکول شده است. واقف، يک سهم از شش سهم کل درآمد را - البته، پس از کم کردن هزينههاي ضروري مربوط به کاروانسرا و اوقاف مربوط - به متولي اختصاص داده است. از آنجا که مقدار اين يک سهم، و يا به طور کلي، درآمد کاروانسرا، بلکه مقدار نقدي عايدي ناظر را نميتوان مشخص کرد. پس از متولي، ناظر و مشرف مهمترين وظايف مربوط به کاروانسرا و اوقاف آن را به عهده دارند. بنا به وقف نامه، حقوق ساليانهي مشرف پانصد درهم سلطاني پول نقرهي خالص و پنجاه مد (391)
«ذخيره» [ي غلات، بيشتر گندم] ، و حقوق ناظر نيز 360 درهم پول و 24 مد «ذخيره» براي فريضهي اقامهي نماز مسافران در مسجد کاروانسرا تعيين کرده است. شخصي نيز به عنوان «موضف» (مهماندار) با حقوق ساليانه دويست درهم پول و 24 مد ذخيره براي استقبال از مسافران و رسيدگي به امور خواب و خوراک آنها، و يک «امير حوايج» (حوايجي) نيز، که ظاهرا مأمور ارزاق و لوازم (انبار) کاروانسرا بوده، با حقوق ساليانهي دويست درهم پول و 24 مد ذخيره تعيين شده است. بعد از اينها، در وقف نامه آمده که در کاروانسرا يک کاروانسرادار (سرايدار) نيز با حقوق ساليانه 150 درهم پول و 24 مد ذخيره تعيين شده است، که از اينجا معلوم مي شود که سرايدار نسبت به مهماندار در مقام پايينتري قرار داشته است. از آنجا که وظيفهي مهماندار پذيرفتن مسافران و تأمين رفاه آنان بوده، ميتوان پذيرفت که وظيفهي سرايدار رسيدگي به ستوران بوده است. بنا به ذيل مورخهي 646 ه ق در پشت وقفنامه، پنجاه درهم به حقوق سرايدار اضافه، و حقوق او دويست درهم شده است در وقفنامه آمده است که در صورت ازدياد درآمد، بايد مصارف کاروانسرا و حقوق مأموران بيشتر شود، و با باقي ماندههاي اضافي به منظور هر چه بيشتر شدن درآمد کاروانسرا، زمين و عقار بيشتري خريداري شود. از اينجا معلوم ميشود که حقوق ديگر مستخدمان نيز به مرور بيشتر ميشده است.
کاروانسرا داراي «آشخانه» اي بود که همهي مسافران ميتوانستند در آنجا غذاي مجاني بخورند. هر چند که مقدار غذاي پخت شده در اين آشخانه، و ظرفيت خود کاروانسرا را نميتوان به صورت قطعي مشخص کرد، ولي کميت ظروف و لوازمي که خريد آنها براي استفاده در آشخانه مقرر شده بود ميتواند در اين مورد کمک کند: در وقفنامه، خريداري تعداد پنجاه کاسهي بزرگ، بيست بشقاب مسي، يک صد ظرف سفالي (392)
بزرگ، پنجاه بشقاب سفالي(393)
، و باز از جنس مس، 10 ديگ بزرگ و پنج ديگ متوسط و پنج ديگ کوچک، دو لگن بزرگ، دو پاتيل بزرگ، دو هاون بزرگ، و ديگر لوازم آشپزخانه قيد شده است. براي «آشچي» [آشپز] اين آشخانه، که در کار خود ماهر بوده، ساليانه دويست درهم پول و 24 مد ذخيره تعيين شده است. در وقف نامه آمده است که بايد به هر مسافري (مسلمان، کافر، آزاده يا غلام) که به کاروانسرا ميآيد، به طور مساوي، يک اوقيه [واحد وزن قديمي برابر 1، 283 گرم يا چهارصد درهم] گوشت و يک پاتيل غذا داده شود؛ که البته، واقف تصريح کرده است که وزن اوقيهي دويست درهم است(394)
به غير از اينها، همانگونه که در تمام مؤسسات اجتماعي آن دوره، از قبيل خانقاه، امارت و مدرسه مرسوم بوده، واقف اين کاروانسرا نيز شرط پختهشدن حلواي عسل، و توزيع آن در بين مسافران در هر شب جمعه (395)
را قيد کرده است. را قيد کرده است. العمري و منابع هم عصر او نيز آوردهاند که در آن دوران، در آناتولي، عسل فراوان، ارزان و مرغوب بوده است. اساسا، چون توليد شکر در قرون وسطي کم بوده، از جمله مواد غذايي تجملي به حساب ميآمده، و در چنين مؤسسههايي براي پخت شيريني از عسل استفاده ميشده است.
به غير از اينها، شيوهي رفع احتياجات مسافران در کاروانسرا نيز شايان توجه است؛ بدين گونه که تعمير کفش مسافران، و يا دادن کفش به کساني که کفش ندارند، از جمله شروط وقفنامه بوده است. به همين شکل، براي نعل کردن ستوران کاروانها نعل و ميخ در نظر گرفته و مقرر شده است که براي خريد پوست، ساختيان [تيماج پوست بز دباغي شده] و ميخ و نعل از درآمد اوقاف استفاده شود. براي معالجهي ستوران مريض نيز در کاروانسرا يک «بيطار» [دامپزشک] دايمي وجود داشته، که حقوق او نيز يک صد درهم پول و 24 مد ذخيره بوده است. بنا به وقف نامه، به ستوران کاروانها به مقدار کافي يونجه و کاه داده ميشده است. مقدار خريد روغن و شمع براي روشنايي کاروانسرا و مسجد، و هيزم براي گرمشدن مسافران نيز به نظر مديران کاروانسرا موکول شده است. قراطاي، همچنين وسايل و شرايط را براي رحم کردن مسافران فراهم کرده بود. در وقفنامه هيچ اشارهاي به حمامي در کاروانسرا نشده است؛ اما، در ذيل مورخهي 645 ه ق در پشت وقفنامه آمده است که واقف، حمام خود را که در روستاي محل کاروانسرا قرار دارد وقف مسافران، روستاييان و کسان ديگري که به آنجا بروند کرده، و حقوق مدير حمام را ساليانه 120 درهم پول و 24 مد گندم تعيين کرده است. ليکن، از طرفي نيز به غير از اين حمام واقع در روستا، حمام ديگري نيز وجود داشته است. اساسا، با توجه به اينکه وجود حمام در کاروانسراها معمول بوده است، بايد پذيرفت که اينجا نيز حمامي داشته؛ و از اينجا نيز ميتوان نتيجه گرفت که همهي تشکيلات کاروانسرا در وقفنامه قيد نشده است.
شرط تأمين دارو براي مسافران مريض درکاروان سرا، گفتهي العمري و قلشندي را مبني بر اينکه کاروانسرا يک بيمارستان نيز داشته است تأييد ميکند. اين مطلب نشان ميدهد که در آنجا يک داروخانه نيز داير بوده است، ليکن، با وجود قيد شدن حضور يک دامپزشک، عدم هر گونه اشارهاي به مديران بيمارستان، از قبيل پزشک يا پرستاران، ايجاد مسأله ميکند. شايد اين مورد به مشکل عدم حضور دايمي يک پزشک در کارواسرا در آن زمان مربوط باشد. آيا در کاروانسرايي که بيمارستان و دارو داشته، فقط در صورت شيوع بيماريهاي مهم، به آوردن پزشک از مراکز نزديکي چون قيصريه و سيواس اکتفا ميشده است؟ در واقع، در کتيبهي وقفنامهي عمارت يعقوب بيگ گرميان اوغلي [پسر گرميان] که در کوتاهيه واقع شده، آمده است که براي بيماران آنجا پزشک ميآورده و دارو تأمين ميکردهاند، و هزينهي همهي اينها نيز از درآمد وقف پرداخت ميشده است (396)
بنا به شرط واقف، بيماران کاروان سرا بايد تا زمان بهبودي، در آنجا معالجه، و در صورت فوت نيز با هزينهي اوقاف، کفن و دفن شوند. ضمنا، قراطاي براي هر کسي که به کاروان سرا پناهنده شود، از قبيل اقوام يا غلامان آزادشدهي خود، مرد يا زني که قادر به امرار معاش نباشند، چه مسلمان
و چه کافر، 120 درهم پول و 24 مد ذخيرهي آذوقه تخصيص داده است. همچنين، در وقفنامه آمده است که براي انجام امور کاروانسرا و اوقاف مربوطه، يک سوار دايمي وجود داشته و واقف براي او ساليانه يک صدر درهم پول و 24 مد ذخيره تعيين کرده است.
بيشک، موارد ياد شده، همهي وظايف کاروانسرا نبوده است. براي نمونه در وقفنامه اشارهاي به مأموران حسابدار درآمد و هزينههاي کاروانسرا نشده است؛ در صورتي که العمري و قلقشندي گفتهاند که در آنجا مأموران و کاتبان مخصوص اين امور وجود داشتهاند. به همين دليل، بايد نتيجه گرفت که در وقفنامه فقط وظايف مهم قيد شده و [هر گونه تصميم گيري در] ديگر امور [تغيير پذير] به نظر و صلاحديد متولي، مشرف [مفتش] و ناظر موکول شده است. قراطاي شرط کرده است که پس از مرگش، وظيفهي متولي به برادرانش و سپس به اولاد آنها، و وظيفهي مشرف و ناظر نيز در صورتي که انسانهاي درستکاري باشند، ترجيحا به بيگانهها، از قبيل غلامان آزاد کردهي خود واگذار شود. اين اطلاعات براي نشان دادن ماهيت کاروان سراي قراطاي و چگونگي اين کاروانسرا از لحاظ زندگي مدني کافي است. در آينده، در صورتي که وقفنامههاي کاروانسراهاي ديگر به دستمان برسد، قطعا به اطلاعات تاريخي بيشتري در اين خصوص دست خواهيم يافت.
مقدار حقوق مأموران کاروان سرا
در اينجا ميتوان به اطلاعات ارايهشده العمري، به نقل از شيخ حيدر العريان، اهل سوري حصار (397)
(السبر حصاري الرومي [کذا] ) اشره کرد. با اينکه فاصلهي زماني بين زندگي اين دو نفر، حدود يک قرن بود، چون شرايط اقتصادي ترکيه در آن مدت تغيير زيادي نداشت، ميتوان از اطلاعات العمري سود برد. به گفتهي او، عواملي چون پايين بودن قيمتها، کم بودن مراحل امور گمرکي، حجم زياد تجارت، نزديک بودن درياها و فراواني مرغزارها در ترکيه موجب ارزان بودن قيمتها در اين کشور بوده است. به عقيدهي او، قيمتها در ترکيه، [حتي] درخشک ساليها به سطح قيمتها در سوريه ميرسيده است. چنان که قيمت بهترين گوسفند به بيش از دوازده درهم افزايش نمييافته، که اين قيمت، بنا به درهم رايج در مصر آن زمان، برابر با نه درهم مصري، و يا کمتر از آن ميشده است (398)
ابن بطوطه در ضمن ذکر اين مطلب که قسطموني (399)
شهر بسيار ارزاني بوده است، اضافه ميکند که در آنجا ميتوان نصف يک گوسفند، مقدار نان مورد نياز ده نفر در يک روز، و يا مقدار کافي حلواي عسل بار ده نفر را با دو درهم تهيه کرد (400)
العمري موضوع قيمت يا ارزش ذخيره [ء آذوقه؛ گندم] را فقط دربارهي گرميان مطرح ميکند. به گفتهي او، در گرميان، قيمت يک مد گندم، به طور متوسط، پانزده درهم بوده است (401)
با توجه به وزن واحد مد، که به آن خواهيم پرداخت، حدس ميزنيم که گندم در زمان سلجوقيان ارزان تر بوده است (402)
زيرا، به گفتهي آقسرايي، در نتيجهي بسته شدن راهها در اثناي لشکرکشي بيبرس به آناتولي، قيمت ذخيره افزايش يافته، قيمت يک مد گندم به چهل درهم رسيده، و در نتيجه، قيمت يک من انگور نيز به ده درهم افزايش پيدا کرده، و نيز در نتيجهي خشکسالي شديد 679 ه ق، يک مد گندم پنجاه درهم شده بود(403)
از اينجا معلوم ميشود که گندم، زماني، بسيار گران شده بود. بنابراين، ميتوانيم بپذيريم که يک مد (120 - 100 کيلوگرم) به طور ميانگين، ده درهم، و يک گوسفند نيز ده درهم بوده است. اين مبالغ، در محاسبه با پول رايج ترکيه در زمان پيش از اين جنگ، به طور ميانگين، برابر با 5 ر 2 - 1 ليرهي ترک ميشود. از اينجا معلوم مي شود که حقوق ساليانه يک مأمور کاروانسرا، که دويست درهم بوده است، به پول رايج پيش از جنگ، حدودا سيصد تا چهارصد ليره ميشده است.
در کنار اين حقوقهاي نقدي، لازم است که مقدار و ارزش 24 مد گندم، که به صورت مساوي، و تقريبا به همهي کارکنان کاروانسرا داده ميشده است نيز مشخص شود. در آثار ابي بي بي و آقسرايي نيز همانند وقفنامهها، براي بيان واحد ذخيره [ء گندم] در آناتولي از کلمهي مد استفاده شده است (404)
به عقيدهي العمري، يک مد (موط) آناتولي، تقريبا برابر 5 ر 1 «اردب» [شصت و چهار من] در مصر بوده است (405)
واحد اردب، که بسيار هم متغير بود، تقريبا برابر 75 کيلوگرم است. چنانکه در 995 ه ق، با يک شتر، که 250 - 200 کيلوگرم بوده، برابر با سه ادب مصر ميشده است (406)
با اين حساب، يک مد، بايد 120 - 100 کيلوگرم بوده باشد (407)
واحدهاي مد رايج در آناتولي، با وجود تفاوتي که در
جاهاي مختلف داشته است. به هر حال، بايد برابر با مدهايي باشد که در وقفنامه آمده است. بدين ترتيب، به مأموران کاروانسرا 2400 مساوي 100 ضربدر 24 کيلوگرم گندم داده ميشده است، که به اعتبار سي کيلوگرم، هشتاد کيله [واحد حجم گندم (تقريبا 36 کيلوگرم)] ميشود. اين مقدار ذخيره براي يک سال هر خانواده کافي بوده، و واقف نيز اين مطلب را در نظر داشته است. حقوق نقدي آنان نيز احتياجات ديگر آنان را رفع ميکرده است. اگر معادل نقدي اين ذخيره در حدود دويست درهم يا سيصد تا چهارصد ليره فرض شود، ميتوان قبول کرد که يک کارمند متوسط کاروانسرا، ساليانه شش صد تا هشت صد ليره دريافت ميکرده است. در وقفنامه اشارهاي به اينکه کارکنان کاروانسرا حق استفاده از غذاي آنجا را داشتهاند نشده است؛ در صورتي که کارکنان مؤسساتي از اين قبيل در ترکيهي آن زمان، عموما اين حق را داشتهاند.
در اينجا يکي دو نمونه از وقفنامههاي ديگر خواهيم آورد که هم از لحاظ قدرت خريد پول، و هم از لحاظ سطح زندگي مردم و قياس آنها با کارکنان کاروانسرا ميتواند روشنگر باشد. مثلا، در وقفنامهي مربوط به (تکيهي)«دارالراحهي» کمالالدين بن راحت، واقع در سيواس، آمده است که به شيخ آنجا روزانه دو وعده غذا، و ماهيانه سي درهم، يا به عبارتي، ساليانه 360 درهم حقوق، و به فراش آنجا نيز ساليانه 240 درهم داده ميشده است (408)
صاحب فخرالدين علي در وقفنامهي مربوط به مدرسهي صاحبيه در سيواس و «دارالضيافهي» مجاور آن، براي معمار ماهيانه پنجاه درهم، براي مؤذنها ماهيانه 25 درهم، براي فراشها ماهيانه بيست درهم، براي مدرس ماهيانه 150 درهم و براي «معيد» ها [مشاوران مدرسه] هر کدام پنجاه د رهم (و هر کدام، روزانه سه اوقيه، يعني هر کدام سيصد درهم نان) تعيين کرده است. به «آشچي» [آشپز] «دارالضيافهي» ياد شده نيز هر ماه پانزده درهم حقوق، و غذاي روزانه داده ميشده است. براي تحصيلدار (جابي (409)
(اوقاف آنجا نيز ماهيانه چهل درهم تعيين شده است. باز، در وقفنامهي مدرسهي صاحب فخرالدين در قونيه، براي تحصيلدار و معمار، هر کدام، ماهيانه سي درهم پول و نيم من نان اختصاص داده شده است )(410)
(411)
در وقف نامهي منتشر شدهي آلتون آبه نيز، که دينارهاي مذکوردر آن، در واقع، همان درهم است، براي مدرس ساليانه هشت صد، معيد 240، امام جماعت ويست، مؤذن يک صد، و براي فراش (خدمه) ساليانه 120 دينار (درهم) تعيين شده است. اين گونه اطلاعات مربوط به مشاغل و سطوح مختلف زندگي و حقوق ماهيانه و ساليانهي آنها، از جهت دانستن قدرت خريد پول و معيارهاي زندگي در آن دوران، بسيار اهميت دارد. با توجه به ميانگين حقوقهاي ياد شده در اين نمونهها معلوم ميشود که بودجهي ساليانهي يک خانوادهي متوسط چهارصد تا شش صد درهم بوده است، که اين مقدار نيز به پول رايج پيش از جنگ، معادل 1200 - 800 ليرهي ترک ميشود. سند ديگري که در اين باره وجود دارد مربوط به مسألهي شيوهي قبول کردن سمت وزارت از طرف نجمالدين نخجواي است که از ابن بي بي نقل شد. بدينسان که وقتي که نجمالدين، به منظور جلوگيري از اسراف، شرط کرد که در صورت تعيين حقوقي معادل 720 درهم براي خود، و حقوقهايي متناسب با آن براي ديگر دولتمردان، سمت وزارت را ميپذيرد، جلالالدين قراطاي، با در نظر گرفتن اينکه رجال ياد شده از چنين وضعيتي ناخشنود خواهند شد، او را راضي کرد حقوقي معادل حقوق مهذبالدين علي، يکي از بهترين وزراي سلجوقي را که برابر چهل هزار درهم بود بپذيرد (412)
از اينجا معلوم ميشود که 720 درهم پيشنهادي نجمالدين، هر چقدر هم که متواضعانه باشد، مقدار حقوقي در خور و کافي براي يک وزير، و بالاتر از سطح زندگي [عامه] ، و با پول پيش از جنگ، تقريبا معادل 1،500 ليرهي ترک بوده است. همهي اينها نشان ميدهد که سطح زندگي مأموران کاروانسرا متناسب با رفاه موجود در تمام ترکيهي سلجوقي بوده است؛ و طبيعتا قراطاي نيز که بنيانگذار چنين مؤسسهي بزرگي بود همين شرايط را براي کارکنان آنجا در نظر گرفته بود.
اوقاف کاروان سرا
اولين وقف مربوط به کاروانسرا روستاي سراخور (413)
است(414)
اين روستا، بعدها، به مناسبت کاروانسرا و يا [نام] صاحب آن، روستاي قراطاي نام گرفته است. به سبب وجود کاروانسرا و جادهي مربوطه، اين مکان در قرن سيزدهم، يک مرکز تجاري بوده است. با توجه به اينکه قراطاي تعداد نامشخصي خانه و پانزده باب مغازه (در کنار حمام وقف کاروانسرا) در اين روستا را وقف کاروانسرا کرده است، درک اين همه مغازه و خانه در آنجا، که همگي درآمد اجارهاي داشتهاند، بدون بررسي اهميت تجاري آن مکان ممکن نيست. در حقيقت نيز با توجه به اهميت بينالمللي جاده و وجود کاروانسرا در آنجا، ميتوانست چنين امکاني وجود داشته باشد. براتيانو (415)
، به صورت کمي مبالغهآميز، به سبب وجود جاده و کاروانسرا، اين مکان را يک مرکز تجاري بزرگ [حدود قرن هفتم ه ق / [ قرن سيزدهم م ذکر کرده است، که وقفنامه نيز اين تخمين او را تأييد ميکند (416)
به عقيدهي نگارنده، پيادهرو(417)
[يا سنگفرش خيابان] ، که وقفنامه از مرمت آن سخن به ميان آورده است، در بين کاروانسرا و روستا قرار داشته و در کنار اين گذرگاه فعال بودهاند. چنين وضعيتي نشان ميدهد که کاروانسراهاي سلجوقي، به غير از کمک به تجارت شهرهاي بزرگ، اطراف خود را نيز به مراکز تجاري تبديل ميکردهاند. چنانکه در [حدود قرن دهم ه ق / [ قرن شانزدهم (در دورهي [سلطان سليمان] قانوني) از اهميت اين راه، و در نتيجه، از اهميت کاروانسرا کاسته شد، که بنا به دفتر ثبت مربوطه، روستا کوچک شد، و جمعيت آن به 700 نفر تقليل يافت، و کاروانسرا نيز به صورت يک زاويهي [خانقاه] ساده و معمولي (زاويهي قراطاي سلطان) درآمد. بنا به اين دفتر، روستاي ياد شده از دو قسمت تشکيل شده بود؛ يک قسمت آن با همان نام روستاي سراخور بوده، که نيمي از آن هفتاد و دو نفر مشمول ماليات بودهاند، که بنابراين، در آنجا [حدود] هفتاد و دو خانه وجود داشته است. قسمت دوم، يعني روستاي قراطاي در کنار کاروانسرا، تماما وقف کاروانسرا (زاويه) بوده، و جمعيت آن به صورت 66 خانه ذکر شده است. امروزه، نام سراخور به کار نميرود، و روستا تماما روستاي قراطاي (قرادايي) خوانده ميشود. جمعيت آن، بنا به سرشماري 485، 1935 نفر بوده است. امروزه، جمعيت آن نسبت به [حدود قرن دهم ه ق /] قرن شانزدهم نيز کم شده است، که بنا به آنچه در اسناد ديگر آمده، نه تنها نسبت به قرن سيزدهم م، بلکه نسبت به قرن شانزدهم نيز در آناتولي، کاهش جمعيت مشاهده ميشود. در دفتر وقف آمده است که در روستاي قراطاي، وابستگان نسبي قراطاي، فرمانهايي از طرف علاءالدوله علي بيگ (ذوالقدر اوغلي) در دست داشتند که بر اساس آن، آنها از «رسم غنم» [ماليات اغنام (گوسفندان)] و ديگر «تکاليف عرفيه» و «عوارض ديوانيه» معاف بودند، و حتي به «باب السعادت» [اندروني قصر] راه داشتند، و قراطاي در آن روستا يک آسباب وقفي نيز داشته است (418)
بنا به دفتر ياد شده، اهالي روستاي سراخور، تماما مسيحي، و مردم روستاي قراطاي مسلمان بوده، و اهل 41 خانه از مجموع 66 خانهي آن نيز از نسل او بودهاند.
روستاي ديگر وقف کاروانسرا لکندون (419)
نام دارد. اين محل بايد همان جايي باشد که در گذشته، لنکدوس(420)
ناميده مي شد (421)
دو روستاي قلوته (422)
و اکقرک، که در همسايگي آن آمدهاند، امروزه نيز با همان نامها موجودند. روستاي اوتراک (423)
مذکور در مسالک الابصار، بايد همين روستاي اکرک امروزي باشد. روستاي الکندون (424)
مذکور در دفتر تحرير [ثبت] بالا نيز نميتواند روستايي غير از لنکدون باشد. چون 299 نفر از اهالي آن مشمول پرداخت ماليات بودهاند، ميتوان حدس زد که جمعيت آنجا، تقريبا 1،500 نفر بوده است (425)
سندي حاکي از اينکه اين روستا نيز از موقوفههاي قراطاي بوده است وجود ندارد.از اينجا ميتوان گفت که روستا از حالت وقف خارج شده بوده است، که دليل آن نيز واضح است؛ زيرا، در دورهي عثماني، قسمتي يا تمام بعضي از اوقاف سلجوقي از حالت موقوفه خارج ميشدند، و به صورت اموال دولتي (426)
[«ميري»] در ميآمدند، که نمونههاي آن بسيار است، و روستاي قراطاي نيز از همين جمله بوده است. امکان دارد که اين روستا [الکندون] همان روستاي سماغر(427)
امروزي باشد. نهايتا، معلوم مي شود که اينجا در [حدود قرن هشتم ه ق / [ قرن چهاردهم، به وسيلهي مردم سماغر، که در آن زمان، و در آناتولي، جابهجاييهايي انجام دادند، مسکوني شده بود (428)
رايج بودن نام سماغر در بين اهالي روستا مؤيد اين نظر است. اهالي 107 خانه در روستا مسلمان، و 192 خانه نيز مسيحي بودهاند. يکي ديگر از اوقاف مربوط به کاروانسرا، خاني واقع در قصبهي قراحصار همان قراحصار شرقي است، ليکن با نام قراحصار بهرام شاه مشهور شده است. به گفتهي حمدالله قزويني، اين قراحصار در محدودهي قونيه قرار دارد، و توسط بهرام شاه بنا شده است (429)
به گفته استرآبادي، اينجا تحت ادارهي قاضي برهان الدين بوده، که بيگي [اميري] به نام نبي (430)
، آنجا را به نام او اداره ميکرده است (431)
از آنجا که حوالي قونيه تحت ادارهي قرامانيان بود، گفتهي قزويني براي تشخيص محل قصبه ناکافي، و آنچه استرآبادي در اين خصوص گفته است، مبهم باقي ميماند. هر چند که خوانده شدن اين قراحصار با نامهاي شرقي و بهرام شاه، و اينکه بهرامشاه پسر آخرين حکمران خاندان منگوجک بود، در نگاه اول، اين تصور را ايجاد ميکند که اين قراحصار، همان قراحصار شرقي امروزي است. ليکن، مشاهده ميشود که قزويني و استرآبادي در کنار قراحصار بهرامشاه، نام قراحصار کوقونيه (432)
(شرق) را نيز آوردهاند. به غير از اين، و با توجه به وقايع ياد شده، مشخص است که قراحصار بهرام شاه، که در بزم و رزم از آن ياد شده نيز نميتواند قراحصار شرقي (شبين (433))
امروزي باشد. اساسا، با توجه به اينکه در آناتولي قراحصارهاي بسياري هست، ميتوان پذيرفت که کلمهي شرق در وقفنامه به يکي از قراحصارهاي ديگر در آناتولي مرکزي، به صورت اضافهي دستوري، نسبت داده شده است. بنابراين، مشخص ميشود که اين قراحصار بهرام شاه، بنا به آنچه در اسناد آمده، در آناتولي مرکزي بوده است. معلوم نيست که نام بهرامشاه براي اين قصبه به کدام بهرامشاه مربوط ميشود. البته، ممکن است که منظور نصيرالدين بهرامشاه پسر مظفرالدين محمود از منگوجکها و حکمران قراحصار شرقي (کوقونيه) باشد. وقتي که علاءالدين کيقباد اول بعد از ارزنجان، کوقونيه را تصرف کرد، قرشهري(434)
[شهر قرشهر] را به عنوان اقطاع [ملک يا زمين اهدايي سلطان يا خليفه] به مظفرالدين داد. يکي از احتمالهاي بسيار قوي اين است که يکي از پسران او، به نام بهرامشاه (435)
، که مدت مديدي در آناتولي داراي زندگي شرافتمندانهاي بود، در اينجا اقامته داشته، و قصبه نيز به نام او مشهور شده است. بنابر اينها، احتمال دارد که قراحصار دميرلو (436)، که در بين قيصريه و چوروم(437)
بوده است، همين جا باشد (438)
چنانکه بيبرس منصوري، در فهرست شهرهاي اصلي پادشاهي روم خود، قراحصار دميرلو را در بين شهرهاي ايالت قونيه ذکر ميکند. سي ال. کوهن (439)
، بدون توجه به موجوديت يک قراحصار دميرلو، نام آن را قراحصار دوهلو (440)تصور کرده است(441)
با توجه به اينکه قزويني «حقوق ديواني» قراحصار بهرامشاه را 11،600 دينار قيد کرده است، باز، با استناد به نوشتههاي خود او معلوم ميشود که اينجا به بزرگي يا ثروتمندي قسطموني بوده است. در وقف نامه آمده است که در کنار خان موقوفهي کاروانسرا، مدرسهي مربوط به کمالالدين، برادر کوچک قراطاي، يک خان به نام بهرامشاه، به مناسبت نام صاحب آن، و يک مسجد به نام مسجد خطيب وجود دارد. آنچه فعلا دربارهي اين قصبه ميدانيم همينهاست. قراطاي، به غير از اينها، دو خانه در شهر قيصريه، يک خان و دو مرغزار خود را که در قسمت خارجي («ظاهر») يا حومهي شهر قرار داشتهاند، وقف کاروانسرا کرده است.
اوقاف ديگر کاروانسرا، همانگونه که در ذيل پشت وقفنامه مشاهده ميشود، آنهايي است که در سالهاي 645 و 646 ه ق وقف آنجا شد. بنا به آنچه در ذيل ياد شده آمده است، اينها بر اساس شروط وقف نامه، با پول مازاد درآمد مربوط به کاروانسرا خريداري شده است. اين موقوفات جديد عبارتند از 29 قطعه زمين با مجموع ظرفيت 334 مد بذر و هفت مزرعهاي که مساحت آنها مشخص نشده است، در اطراف قيصريه، چهار خانه، يک نان پزي و 19 مزرعه در روستاي مشهد واقع در اطراف قيصريه (442)
، هشت خانه در خود شهر، پانزده مغازه، يک حمام (براي مسافران، نه براي اجاره) و تعداد نامعلومي خانه در روستاي سراخور که کاروانسرا نيز در آنجا واقع شده است. ضمنا گفته ميشود که روستاي گوني(443)
(کوبي [کذا] ) واقع در جوار روستاي سراخور نيز در بين همين اوقاف اخيرالذکر، وقف [کاروانسرا] شده است. از آنجا که هيچ سندي مبني بر خريداري اين روستا با پول درآمد اوقاف وجود ندارد، بايد نتيجه گرفت که اين روستا از قبل در ملکيت قراطاي بوده است. زيرا، با اضافهي درآمد اوقاف نميتوان چنين روستايي را در چنان زمان کوتاهي خريد. در دفتر تحرير ياد شده در بالا، اين روستا در [حدود قرن دهم ه ق /] قرن شانزدهم، به عنوان موقوفهي کاروانسرا آمده است («قريهي گوني وقف زاويهي قراطاي سلطان»). بنا به اين دفتر، جماعت سليمانلو در آنجا زندگي ميکردند، که از اينجا معلوم ميشود که در آنجا زندگي ميکردند، که از اينجا معلوم ميشود که اين روستا همان روستاي سليماني واقع در جنوب غربي روستاي قراطاي امروزي، بين روستاهاي سقال توتان (444)
و گل ورن (445)
است. بنا به آنچه در اين دفتر آمده، مردم روستا مسلمان بودهاند (446)
وضعيت قومي روستاهاي موقوفه
در واقع، وقتي که براي بررسي اين نظر، به دفاتر تحرير [ثبت] اراضي مربوط به دورهي عثماني رجوع کرديم، همانگونه که اشاره شد، مشاهده کرديم که دست کم قسمتي از اهالي آن روستاها مسيحي بودهاند. نکتهاي که دراينباره جلب توجه ميکند اين است که مردم اين روستاها و بعضي ديگر از روستاهاي اطراف، چه مسلمان باشند و چه مسيحي، عموما داراي اسامي اصيل ترکي بودهاند. اسامي رايج در بين نامهاي مسيحيان (ذميان) ساکن اين روستاها که ما آنها را ضبط کردهايم از قبيل اينهاست (448)
کاويا. [ولد] سرکيس (449)، ارسلان ب. خچوک (450)
، بوادق و. مقرديچ (451)، سرکيس و. بال - يمز(452)
، باران و. قراجا (453)، سبحان - وردي و. توماس (454)
، قرا - قوچ و. تورسون (455)، ايل - آلدي و. او (456)
، کرکور ب. او (457) بوقوس و. خدا - وردي (458)
، يامور (459)، اولاش (460)، بالي (461)، ايل بيگي (462)
، چيچک (463)، سرکيس و. ايمور(464)، قمري و. توتي (465)
، سرکيس و. پولات - چاقر(466)، يوروک و. مهتر (467)
، آي دغموش ب. او (468)، آقوپ و گوکچه(469)قپلان (470)
، تيمور، شاهين، ده ده، توروس و. کايا(471)، اورانيس و. خداوردي(472)، ملک شاه،.... حتي در بعضي از دفاتر [ثبت تفکيک مسلمانان داراي اسامي اصيل ترکي از مسيحيان، تنها در صورتي ممکن ميبود که [در تقسيم بندي، نام] مسيحيان هر روستا را، جداگانه در ذيل [نام جمعيت] «ذمي»قيد کنند («ذميان در قريهي مذکور»). اين مسألهاي است که بايد در آن تأمل کرد. همانگونه که در وقفنامهها مشاهده ميشود، در حالي که عناصر مسيحي، بويژه در شهرها، نام مسيحي خود را حفظ کردهاند، چرا مسيحيان اين روستاها نامهاي قومي غير مسيحي را، در چنين مقياس بزرگي، به اسامي [مسيحي] خود ترجيح دادهاند؟ چگونه ميتوان توضيح داد که چرا مردم قومي که دين خدا را دارند، نسبت به اسمهاي غيرملي و بيگانه از دين خود، اين چنين احساس وابستگي، و يا احساس بيتفاوتي [از اينکه داراي چنين نامهايي باشند] از خود بروز دادهاند؟ در اين نکته شکي نيست که همانند رومهاي اهل قرامان، که زمانهاي اخير، ميزيسته (پيش از تبعيد و مبادلهها [مبادلهي ترکها با يونانيان ساکن در سرزمينهاي يکديگر] ) به زبان ترکي صحبت و عبادت ميکرده، و اسامي ترکي داشتهاند، مردم مسيحي و ارمني مذهب اين روستاها نيز، حتي اگر در زمان پيش از [حدود قرن دهم ه /ق] قرن شانزدهم چنين نبوده باشد، اما در قرن شانزدهم به زبان ترکي صحبت ميکرده اند. استفاده و تلفظ اسمهاي مرکبي چون تنري - وردي، گون -دوغموش، بال - يمز، و چلب - وردي، بدون دانستن زبان ترکي ممکن نيست. آيا اينها بازماندگان ترکهايي بودند که توسط روم شرقي در آناتولي ساکن، و به مرو، مسيحي شدند؟ در واقع نيز حکومت روم شرقي، گروهي از مردم ترک را به آناتولي منتقل کرد. گرچه نميتوان عناصر اوغوز قبچاق (کومن) را از همنژادهاي شرقي خود، که از آن سو به آناتولي آمدند، تشخيص داد، ولي ميدانيم که روستاهايي که با نام پچنک خوانده ميشوند، منسوب به پچنکهايي هستند که از سرزمينهاي بالکان منتقل شده بودند.همانگونه که در جنگ طليبي 502 - 501 ه ق / 1109 - 1108 م نيز پچنکها انتقال داده شدند (473)
وقتي که ژان کومنن (474)
، پچنکها را در روستاهايي در سرزمينهاي بالکان (در ولايتي واقع در غرب) ساکن کرد و به بقيهي آنها نيز با شرط پرداخت ماليات به او، زمينهاي حاصلخيزي در نزديکي ازميت (475)
[در نزديکي استانبول] اختصاص داد (476)
.امپراتوران روم شرقي، در زمانهاي مختلف، ترکان مهاجر اهل شمال درياي سياه را، که اسير و يا به عنوان سرباز، مرزبان و يا مستعمرهنشين (477) به آناتولي سوق مي دادند. (478)
اين عناصر [ترک] ، را که پيش از استيلاي سلجوقيان به آناتولي کوچانده شدند، ظاهرا، به منظور حفاظت از مرزها در مقابل مسلمانان، در مناطق قرامان و قيصريه ساکن شدند. از آنجا که مکانهايي که ابن بي بي با نام «حوالي بلغار و گلنار» (479)
ذکر کرده است در اين منطقه قرار دارد، و از موجوديت قصبهي گلنار در غرب کوه بلغار (480)
و [موضع] سليفکه (481)
، معلوم ميشود که منظور از اين نامها در دفاتر ثبت و در سياحت نامهي اولياچلبي نيز همين مناطق است (482)
در اثر شکاري آمده است که در کنار قبايل ترک، همچون قبايل بايبورت و تورقوت، در بين قرامانيان اين منطقه، يک قبيلهي بلغار نيز وجود داشته است (483)
از طرفي نيز اسمهايي چون بلغار و. [ولد] سويندوک (484)
و يا موسي و. [ولد] بلغار در روستاهاي گوني، موقوفهي کاروانسرا، و روستاهاي ديگري در آن نواحي رايج بوده است؛ که همهي اينها را، ضرورتا، بايد به اين منشأ نژادي مربوط دانست (485)جامي بيگ (486)
، در زمان خود، بدون رجوع به اسناد محلي و ملي، و با استناد به نشريات مربوط به تاريخ روم شرقي، ادعا کرد که مسيحيان ساکن آناتولي، که به زبان ترکي صحبت و عبادت ميکرده و اسامي ترکي داشتهاند، ترکان اسکان داده شده از طرف روم شرقي بودهاند، همچنين رومهاي قراماني که الفباي يوناني را در ترکي به کار بردند نيز از نسل آنها بودهاند (487) بعدها، ح. فهمي تورغال (488)، با استناد به سجلات (489)
[دفاتر ثبت] محکمه [دادگاه] هاي شرعي (490)
، و با توجه به اينکه ذميان قيصريه و سيواس، که اسامي ترکي داشتند، در صورت گرويدن به اسلام، اسامي اسلامي را جايگزين اسامي ترکي خود ميکردند، از نظريهي موجوديت يک عنصر ترک مسيحي در ترکيه پشتيباني کرد (491)
ليکن، آنچه که نظريهي ترک بودن اين عناصر مسيحي - با وجود داشتن اسامي ترکي - و اسکان داده شدن آنها در آناتولي از راه سرزمينهاي بالکان را تضعيف ميکند،
وجود بعضي اسامي اسلامي، از قبيل شاه - قلي، ملکشاه، جهانشاه و سبحان -وردي، در ميان آنهاست. به نظر ميرسد که اگر عناصر ترک مسيحي، به صورت مخلوط، در بين مسيحيان بومي آناتولي ميزيستهاند، بايد وابسته به قبايلي باشند که با روي کار آمدن سلجوقيان ظهور کردند. اينها، بيآنکه آيين شمني [اصطلاحا بت پرستي] خود را رها کنند، با عناصر بومي زندگي کردند، و به صورت تدريجي و سطحي، مسيحيت را پذيرفتند. اساسا ميتوان حدس زد که در بين اين قبايل ترک، که اسلام و مسيحيت را به صورتي سطحي قبول کردند، هنوز تفاوتهاي بارز اعتقادي و زيستي به وجود نيامده بود. اگر در روستاي لکندون موقوفهي کاروانسرا، موجوديت شخصي به نام ايمور (492)
، که نام قبيلهي اوغوز را به خود گرفته بود، را در نظر بگيريم، در آنچه که در سجل محکمهي شرعي قيصريه مربوط به قرن دهم ه ق / قرن شانزدهم، مبني بر مسلمان شدن يک مسيحي از عشيرهي قراکچلي (493)
آمده است (494)
را بپذيريم، و اگر اسناد ديگري در اين زمينه را نيز مورد توجه قرار دهيم، معلوم ميشود که نبايد منشأ عناصر ترک مسيحي ياد شده را صرفا در غرب، بکله لزوما، بايد در شرق نيز جستجو کنيم. در مقالهي مربوط به وقفنامهي آلتون - آبه آورديم که عناصر ترک بتپرست (شمني) در آناتولي زندگي ميکردند (495)
به هر حال، از لحاظ نظري، قبول اين مطلب مشکل نيست که عدهاي از قبايل ترک، در اوايل دوران استيلا، در نتيجهي تماس نزديک با مسيحيان، و بويژه در نتيجهي اسکان در سرزمينهاي تحت ادارهي ارمنستان صغير، به صورت سطحي، به مسيحيت روي آوردند. ابناثير ضمن بحث در مورد لشکرکشي سال 576 ه ق صلاحالدين ايوبي به ارمنستان صغير آورده است که سلطان ارمني قسمتي از ترکمنها را از بين برد و قسمتي ديگر را در مملکت خود اسکان داد (496)
وقتي که بيبرس، سلطان مملوکي، در لشکرکشي به ارمنستان صغير در 673 ه ق، وارد ماسيس(497)
شد، ترکمنهاي زيادي با احشام خود به اطاعت او درآمدند(498)
با گذشت زمان، لشکرکشيهاي ترکمنها به ارمنستان صغير و اسکان آنها در آنجا آنچنان گسترش يافت که وقتي اين دولت سقوط کرد و سرزمين آنها تحت ادارهي ترکها قرار گرفت، بيشتر جميت آنجا را ترکمنها تشکيل ميدادند، و اسامي اماکن آنجا نيز در سطح وسيعي ترکي شده بود. اين مطلبي است که بويژه از وقفنامههاي مهم مربوط به رمضان اوغليها برميآيد. از آنجا که اينگونه مناسبات، از طرفي، موجب مبادلات فرهنگي در بين ترکها و ارامنه، و ترک و اسلامي شدن زبان و اسامي ارمنيها ميشد، و از طرفي نيز موجب مسيحي شدن ترکها بود، لزوما نميتوان نتيجه گرفت که همهي مسيحياني که اسامي ترکي داشتند، حتما ترک بودهاند. چنانکه آنچه اوليا چلبي آورده است، مبني بر اينکه رومهاي ساکن يکي از محلههاي علاثيه زبان رومي نميدانستهاند، و تماما به زبان ترکي صحبت ميکردهاند (499)
نيز نميتواند ما را به اين نتيجه سوق دهد که اين مردم، اصلا ترک بودهاند. در اينجا بايد ذکر شود که ارمنيها در زمان پيش از دوران سلجوقي، يعني وقتي که تحت حاکمتيت عربها بودند، حتي به صورت محدود، از اسمهاي عربي استفاده ميکردند، و نيز بنا به دفاتر تحرير [ثبت] عثماني، ارمنيها مقيم در خارج از منطقهي ياد شده، نسبت به اين حوالي، خيلي کمتر اسمهاي ترکي داشتهاند. با اين همه، بر اين باور هستيم که بررسي کردن سبب رواج اين همه اسم ترکي در بين مردم مسيحي اين منطقه، از راه پذيرفتن موجوديت يک عنصر ترک مسيحي، صحيحتر خواهد بود. اگر دربارهي اين عناصر، که پيش از جنگ جهاني اول، در آناتولي ميزيستند، تحقيقات نژادشناسي و تودهشناسي [فولکوري] انجام ميگرفت، احتمالا دلايل بهتري دربارهي منشأ نژادي آنها به دست ميآمد. در حال حاضر، براي روشنشدن اين مسأله چارهاي جز انتظار و اميد براي پيدا شدن اسناد جديدتر نيست. مردم مسيحي روستاهاي موقوفهي کاروانسرا، همانند جاهاي ديگر، تا زمان آخرين کوچانيدن، موجوديت خود را حفظ کرده بودند.
مدرسهي قراطاي
فعاليت تاريخي مدرسه
هر چند که اين تاريخ که ذکر شد، و همان گونه که در بسياري از کتيبههاي ديگر آمده است. قراطاي، برخلاف کتيبههاي بناهاي ديگرش، که از روي فروتني، از ذکر نامش [به عنوان باني و يا واقف] خودداري کرده، در اينجا نام خود را آورده است. اين مدرسه، که داراي منزلت زيادي در زمينهي هنر و علم دوران سلجوقي بوده است، در نزديکي مدرسهاي قرار دارد که پيش از آن، به وسيلهي کمالالدين، برادر کوچک قراطاي، ساخته شده بود. افلاکي دده روايت ميکند که مراسم بزرگي براي افتتاح مدرسه برپا شد، و علما و شيوخ بسياري، از قبيل مولانا جلالالدين رومي و شمسالدين تبريزي نيز در آن شرکت کردند. (501)
در همين منبع آمده است
که در اين مدرسه - که يک مؤسسهي برجستهي علمي در دوران سلجوقي به شمار ميآمده است - عدهاي از دانشمندان شاخص تدريس کردهاند. در همان منبع در ميان دانشمندان نام شمسالدين مارديني و رکنالدين مازندراني ذکر شده است. شمسالدين مارديني، احتمالا، بايد همان قاضي شمسالدين ياد شدهي ابن بي بي باشد، که به گفتهي ابن بي بي، وقتي که کيکاووس دوم براي اولين بار تخت سلطنت را رها کرد، او حدود يک ماه در پست وزارت باقي ماند (502)
به گفتهي افلاکي، زينالدين عبدالمؤمن توقاتي، از علماي بزرگ آناتولي در آن زمان، که در دورهي تدريس شمسالدين مارديني در مدرسهي قراطاي، معيد [دستيار مدرس] او بوده است، مدرس مدرسهي معينالدين پروانه در توقات شد (503)
جلالالدين رومي در نامهاي که پس از انتقال شمسالدين مارديني به مدري مدرسهي تازه تأسيس اتابکيهي ارسلان - دوغموش، و بعد از مرگ قراطاي، به طبيب اکملالدين نوشته بود از وي خواسته بود که افضلالدين را مدرس مدرسهي قراطاي کند، که شمسالدين مارديني نيز در اين باره رضايت داشته است. در اين نامه اضافه شده است که کس مدرسهي قراطاي کند، که شمسالدين مارديني نيز در اين باره رضايت داشته است. در اين نامه اضافه شده است که کس ديگري طمع مدرسي آنجا را نداشته باشد، زيرا طلبههاي منسوب به او [جلالالدين] نگران قطعشدن خرجي خود، به سبب انتصاب شخصي ديگر [به جاي افضلالدين هستند، و ادامهي تحصيل فقرا نيز از راه ديگر مشکل خواهد بود.(504)
افلاکي همچنين روايت ميکند که سراج الدين خروس نيز که از شاگردان رکنالدين مازندراني در آنجا بود، به درجهي مدرسي ارتقا يافته بود (505)
از اينجا معلوم ميشود که جلالالدين رومي نه تنها با قراطاي، بلکه با مدرسهي او نيز ارتباط نزديک داشته است. بر پايهي همين منبع، روزي، همهي زنان قونيه قصد يافتن رفيقهي مولانا، يعني گيرهخاتون (506)
را داشتند تا در اجتماعات (سماع) برگزار شده در مدرسهي قراطاي شرکت کنند. به روايتي ديگر، روزي مولانا در خواب ميبيند که شمسالدين تبريزي وارد مدرسهي قراطاي ميشود. در اين هنگام، وقتي که چشمان خود را ميگشايد، شمس را در حال ورود به مدرسه مييابد (507)
به غير از اينها، اسنادي وجود دارد حاکي از اينکه روزي، قراطاي به منظور نماز خواندن در پشت سر مولانا، مخفيانه به مدرسه آمده بود(508)
،و يا همانگونه که ذکر شد، بعد از مرگ قراطاي، مولانا به همراه همهي نزديکانش از مدرسه خارج شد، و به منظور خواندن قرآن براي روح او، همگي به مزارش رفتند. گرچه اين اسناد ارتباط نزديک مولانا را با اين مدرسه نشان ميدهد، ولي امکان ندارد که به استناد اينها احتمال بدهيم که مولانا در آن مدرسه مدرس بوده است. زيرا، ميدانيم که مولانا کار تدريس را پس از آشنايي با شمستبريزي رها کرد (509)
، و حوادث ياد شده نيز مربوط به زندگي متصوفانهي بعد از ديدار او با شمستبريزي است. ضمنا، آشنايي اين دو [مولانا و شمس] در زمان پيش از ساختهشدن مدرسه در 642 ه ق / 1244 م، اتفاق افتاده بود(510)
تشکيلات مدرسه
، اثر سال 631 ه ق، و يا در مدرسهي مستنصريهي قاهره (512)
، براي طلاب منسوب به هر يک از چهار مذهب ياد شده يک مدرس و معيد منسوب به همان مذهب تعيين ميشدند. احتمالا به سبب کمبود منسوبان مذاهب ديگر در آناتولي، تعيين مدرساني هم مذهب آنها لزومي نداشته است. حقيقتا دروقفنامههاي ديگر نيز به شرط حنفي مذهب بودن مدرس بر ميخوريم. زيرا، سلجوقيان، عموما اهميت زيادي به مذهب حنفي ميدادند (513)
، و بيشتر ترکهاي آناتولي نيز پيرو اين مذهب بودهاند. اسنادي نيز وجود دارد، مبني بر اينکه مذهب شافعي نيز، بعد از مذهب حنفي، تا اندازهاي در آناتولي مرسوم بوده است؛ که احتمالا، صحيحتر است که منسوبان اين مذهب، بيشتر، مسلمانان غير ترک در نظر گرفته شوند. چنانکه در وقفنامهي آلتون -آبه، که قبلا منتشر کرديم، شرط شده است که طلبهها ميتوانند حنفي يا شافعي مذهب باشند. همچنين دربارهي مدرس مدرسهي مشهور صاحب فخرالدين علي، به نام مدرسهي گوک (514)
(صاحبيه) شرط شده است که بايد شافعي (و در صورت نبود آن، حنفي) مذهب باشد. در اينجا ميتوانيم گفتهي ابن بي بي را مبني بر اينکه علاءالدين کيقباد، با وجود حنفي مذهب بودن، نماز صبح را شافعي مذهب ميخوانده است، براي نشان دادن اهميت مذهب شافعي [در آن زمان] ذکر کنيم (515)
شرط داشتن لياقت و صلاحيت مدرس در علوم شريعت، حديث، تفسير، اصول و فروع، و علم خلاف در وقفنامه [ي مدرسهي قراطاي] ميتواند دربارهي علومي که در آنجا تدريس ميشده است اطلاعاتي به دست دهد. متأسفانه، به علت ناکافي بودن منابع، اطلاعي دربارهي برنامهي
مدارس سلجوقي، بويژه، دربارهي تدريس شدن يا نشدن علوم مثبت [علوم طبيعي] در کنار علوم شرعي در دست نيست. افلاکي آورده است که در مدرسهي اتابکيهي ارسلان - دوغموش در قونيه، مدرس، که بنا به شرط وقفنامه، بايد حنفي مذهب ميبود، ميبايست که به طلاب حنفي (جايي براي شافعيها نبود) درس فقهي بدهد، که در ذيل مورخهي 851 ه ق آن اشارهاي به اين مطلب نشده است (516)
در وقفنامهي مدرسهي صاحب فخرالين قيد شده است که بايد علوم شرعي و فقه تدريس شود، و در وقفنامهي مدرسهي جاجه اوغلي در قرشهير نيز قيد شده است که طلاب آنجا بايد دروس شرعي بياموزند. سبب شهرت يافتن بعضي از مدارس به نام «دارالحديث»، براي نمونه ناميده شدن مدرسهي «چفته مناره»ي سيواس به اين نام، به مناسبت تدريس بيشتر اين علم در آن مکانها بوده است. به اين علت، در حال حاضر نميتوانيم در مورد تدريس شدن يا نشدن علوم مثبت در مدارس ترکيهي سلجوقي نظري داشته باشيم. اين در حالي است که ميدانيم که در مدرسهي مستنصريهي بغداد، در کنار علوم اسلامي،دو مدرس به نامهاي «شيخ حديث» و «شيخ طب»، که دومي به ده طلبهي مسلمان تدريس علم طب ميکرده، وجود داشتهاند (517)
در وقفنامهي مدرسهي قراطاي آمده است که مدرس بايد به غير از کارهاي مربوط به تدريس، در امور حقوقي و استخدامي طلاب و امام [جماعت] و ديگر مستخدمان با متولي همکاري کند.اين مورد در بين مدارس [آن دوران] مرسوم بوده است. در حقيقت، در «تفويضنامه»اي که به مناسبت انتصاب فخرالدين محمد به مقام مدرسي مدرسهي نظاميهي بغداد صادر شده، آمده است که بنا به شرط واقف، امور مربوط به مدرسه، معيد و طلاب در حيطهي صلاحيت مدرس است (518)
همچنين بنا به وقف نامهي مدرسهي نظاميهي نيشابور، خوجه محييالدين محمد بن زکي (519)
که با فرماني به مقام مدرسي آنجا تعيين شد، به غير از امور مدرسه و طلاب، به امور مربوط به وقف نيز رسيدگي ميکرده است (520)
در مدارس ترکيهي سلجوقي، بنا به وقفنامههاي آنها، فقط يک مدرس وجود داشته است؛ که تقريبا در تمام مدارس اسلامي [آن دوران] چنين رسمي ديده ميشود. حتي سندي وجود دارد، حاکي از اينکه يکي از مدرسان دورهي سلطان سنجر، مسؤول چند مدرسه بوده است. به همين صورت نيز به غير از امور تدريسي و وقفي مدرسهي تکشي، مدرسهي کوزه و مسجد سرسنگ، ادارهي مجالس وعظ در مساجد زرگران و يشيمگران [يشم گران] ، مدرسهي اتابکي و رباط ريسمان فروشان، همچنين ادارهي کتابخانهي اين رباط به [شخصي به نام] ظهيرالدين سپرده شده، از طرفي نيز به عنوان «امام الشرف» مسجد جامع کبير، و کسي که مناظرهي او مشهور و مقبول است، ادارهي مناظرات بين علما و فقهاي آنجا به عهدهي او گذاشته شده است (521)
همانگونه که ذکر شد، در مراکز مدني بزرگي چون بغداد و قاهره، منسوبان چهار مذهب اهل سنت وجود داشته، و مدرساني بودهاند که طلاب منسوب به هر يک از اين مذاهب را موافق با مذهبشان تدريس ميکردهاند. همچنين ميدانيم که در 483 ه ق، در مدرسهي نظاميهي بغداد، دو مدرس، به ترتيب، به نامهاي عبدالله الطيري و ابومحمد عبدالرحمان شيرازي با فاصلهي يک ماه، و با اين شرط که هر کدام يک روز، به صورت متناوب، تدريس کنند، تعيين شدند (522)
درمدرسهي قراطي حقوق مدرس به صورت نقدي و قطعي مشخص نشده، و فقط چنين قيد شده است که از درآمد اوقاف، پس از پرداخت حقوق مأموران رسيدگي به اوقاف و جمعآوري درآمد آنها، و کسر هزينههايي چون هزينهي مفروشات مدرسه، روغن (زيت [روغن، روغن زيتون] ) براي روشنايي، و يا شمع براي شبهاي رغايب، نيمهي شعبان و شب [هاي] قدر، باقي ماندهي درآمد ده قسمت شود، و يک قسمت از آن، به عنوان حقوق، به مدرس پرداخت شود. در ديگر مدارس سلجوقي، براي نمونه حقوق مدرس مدرسهي آلتون - آبه، ساليانه هشت صد دينار (نقره)، حقوق مدرس مدرسهي جاجه اوغلي، ساليانه 720 درهم قيد شده است. بنابراين ميتوان حساب کرد که در دوران سلجوقي، به مدرسان، ساليانه، تقريبا، حقوقي معادل 1،500 -1،000 ليره (با ارزش پيش از جنگ آن) پرداخت ميشده است.
در وقف نامهي مدرسهي قراطاي آمده که مدرسه يک معيد داشته است. در وقفنامههاي ديگر، عموما به دو، و در مدرسهي بروجيهي سيواس به وجود سه معيد اشاره شده است (523)
نخجواني، صورت يک حکم تفويض را به عنوان سندي تاريخي در اثر خود درج کرده است، که ميتوان آن را از جهت نشان دادن ماهيت علمي وظيفهي معيد بودن (اعادت) مورد توجه قرار داد: «براي يک طلبه، بعد از مدرس، مقامي بالاتر از معيد وجود ندارد. مولانا جمالالدين علي، به خاطر ممتاز بودن در بيان زيبا و ارشاداتش، به عنوان معيد در مدرسهي نظاميه تعيين شد. معيد درسهاي طلاب را به آنها «اعاده» ميکند. اگر مدرس در خصوص استعداد طلبه غفلت کند، معيد او را تصحيح ميکند. از آنجا که با طلبهها مباحثه دارد، آنها را ميشناسد، و اطلاعات لازم را به مدرس ميدهد، و يا لزوم تغيير درس را يادآوري ميکند. سعي در ياد دادن درسي به طلبه دارد که طلبه در آن استعداد دارد» (524)
اساسا، از اين رو به او معيد ميگفتند که براي تفهيم درسي که مدرس داده است، و حل مشکلات طلاب، درسها را براي ايشان تکرار ميکرده است (525)
بنا به وقفنامهي مدرسهي قراطاي، حقوقي معادل نصف حقوق مدرس به معيد پرداخت ميشده است. چنانکه در وقفنامهي جاجه اوغلي، حقوق معيد، ساليانه سيصد درهم، در وقف نامهي آلتون - آبه، ساليانه 240 درهم، در وقفنامهي مدرسهي گوک، براي هر يک از دو معيد، ماهيانه پنجاه درهم قيد شده است. در وقف نامهي قراطاي شرط شده است که معيد نيز بايد حنفي مذهب باشد. اين مقام علمي، برابرمقامي بين استاديار (526)و دانشيار (527)
امروز است.
در وقفنامهي قراطاي، مطلبي دربارهي تعداد طلاب و مقدار حقوق آنها قيد نشده است. فقط هفت قسمت از درآمد ده قسمت شدهي اوقاف را به امام [جماعت] و طلاب اختصاص داده شده است. در صورتي که در بسياري از وقف نامههاي ديگر، تعداد طلاب و مقدار حقوقشان مشخص است. براي نمونه، در وقف نامهي آلتون - آبه قيد شده است که به هر يک از سه طلبهي استدلال کننده (فقيه) و پيشرفته، از مجموع 38 طلبهي آنجا ماهيانه پانزده درهم، به هر يک از پانزده طلبهي درجه يا دوره ميانه [متوسطه] ماهيانه ده درهم، و به هر يک از بيست طلبهي مبتدي، ماهيانه پنج درهم حقوق نقدي، همچنين به همهي آنها غذاي روزانه داده شود. بنا به وقفنامهي جاجه اوغلي، به هر يک از سه طلبهي پيشرفتهي مدرسهي او در [شهر] قرشهير، ساليانه 120 درهم، به هر يک از پنج طلبهي استدلال کننده و متمايز در مدرسهي گوک، واقع در سيواس، ماهيانه ده درهم پول، و از طرف «دارالضيافه» به آنها سه نوبت غذا داده ميشده است. در [بعضي از] اسناد چنين آمده است که مدرسهي بروجيهي سيواس سي فقيه داشته است. يا اينکه فقيه، عموما به طلاب پيشرفته گفته ميشده است، شکي نيست که منظور از اين کلمه در اينجا، همهي طلاب بوده است (528)
به نظر ميرسد که در مدارس آن دوران، تحصيلات، عموما به سه دوره و يا درجه تقسيم ميشده است. با اين حال مشاهده ميشود که در وقفنامهي قراطاي، طلاب به دو دستهي «فقيه» و «ملازم» تقسيم شدهاند. بنا به وقفنامههاي موجود، تعداد طلاب در مدارس سلجوقي بيست تا چهل نفر بوده است. ليکن، با اينکه اين ارقام قيد شده در وقفنامهها به طلاب حقوق بگير آنجا مربوط ميشود، موجوديت طلاب بدون حقوق را نفي نميکند. احتمالا، به غير از طلاب حقوق بگير، طلاب ديگري که با هزينه خود، و يا با استفاده از هر مساعدت ديگري، به تحصيل در آنجا ادامه ميدادهاند نيز وجود داشتهاند. ولي، در هيچ يک از وقفنامهها، مطلبي در اينباره نيامده است. حتي اگر چنين باشد، اين مطلب به آن معناست که به خاطر زياد بودن مدارس، امکان جبران محدوديت تعداد شاگردان هر مدرسه وجود داشته است. براي نمونه، بر اساس دو وقف نامهي موجود، در قرن هفتم ه ق / سيزدهم م، در سيواس، سيزده مدرسه وجود داشته است. دربارهي شرايط انتخاب و قبول طلاب حقوق بگير، نه در وقفنامهها و نه در هيچ جاي ديگري، مطلبي نيامده است. در وقفنامهي آلتون - آبه قيد شده است که اگر طلبهاي در مدت پنج سال، فعاليت نکند، به صورت منظم در کلاسها شرکت نکند و از خود قابليت نشان ندهد، اخراج ميشود. در اين راستا، جذب شدن طلاب به مدارس، با اين شرايط که از اوقاف حقوق بگيرند و شرايط واقف را نيز به جا آورند - چنانکه در همهي زمينهها، به عنوان ايجاب و دوام ادارهي شايان توجه دولت سلجوقي دولت ممکن بوده است. براي نمونه، «تفويض نامهي» مربوط به طلبهاي که جذب مدرسهي مجديهي (529)
تبريز شده بود، در اين خصوص، اهميت دارد: «حاکما تبريز و متصرفان عمومي اوقاف، و متوليان مدرسهي مجديه از اين تاريخ به بعد، صدالدين محمد را يکي از طلاب (فقيه [هاي آن] ) مدرسه بدانند، [تا] در تحصيل علوم پيشرفت کند، و [در اين راستا] رعايت حال او کنند. حقوق نقدي و «ذخيرهي» [غلات، گندم] تعيين شدهي واقف براي طلاب، به طور کامل، به او نيز داده شود. به اين ترتيب، او از مشکلات معيشتي نجات يافته، خود را تماما وقف تحصيل علوم شريعت کند» (530)
نامهاي که مولانا جلالالدين رومي به معينالدين پروانه نوشته است نيز جلب توجه ميکند. در اين نامه، مولانا از پروانه خواهش ميکند که حقوق قطع شده و چند درهمي دو طلبه، به نامهاي اختيار الدين و عمادالدين، با عنايت به اينکه آنها جز خدا کسي را ندارند، دوباره به آنها پرداخت شود (531)
البته، هيچ اشارهاي به سبب قطع شدن حقوق نشده است. اگر اين اقدام به علت هر گونه بيادبي يا بي لياقتي آنها بوده باشد، معلوم نيست که چرا مولانا از آنها حمايت کرده است. در وقفنامهي مدرسهي گوک شرط شده است که طلاب شبانه روزي مدرسه بايد مجرد باشند، و طلاب متأهل نيز بايد هفتهاي دو شب در مدرسه بخوابند. هيچ الاعي در مورد مدت تحصيل در مدارس سلجوقي در دست نيست. هر چند، آنچه در وقفنامه آمده است، مبني بر اينکه طلاب پيشرفته (فقها) در مدت سه سال، دورهي خود را به پايان ميرسانند، مدت تحصيل در دورهي ياد شده را نشان ميدهد؛ ولي به علت معلوم نبودن مدت دورههاي ابتدايي و متوسطه، نميتوان تمام مدت تحصيل در مدارس را حساب کرد. البته، ميتوان حدس زد که کل مدت تحصيلي مورد بحث به اندازهي مدت تحصيلي در دوران اخير بوده باشد. دروقفنامهي قراطاي قيد شده که در هفته، فقط پنج روز تدريس ميشده است. همان طور که ميدانيم، اين به معناي پنج روز هفته، به غير از روزهاي جمعه و سه شنبه است.
در وقف نامه، همانند ديگر جزييات، دربارهي امور مربوط به خوراک و خواب طلاب در مدرسه مطلبي نيامده، و به موجوديت مسجد در آنجا نيز اشارهاي نشده است. در صورتي که در کنار مدارس بزرگ آن دوران، همچون مدرسههاي آلتون - آبه، گوک و يعقوب بيگ در کوتاهيه، جاندار اوغلي در قسطموني، و يا مدرسهي ابراهيم بي در قرامان، عمارات و مساجد مربوط به آنها نيز موجود بوده است. در عمارات مربوط به اين مدارس، نه تنها خوراک منسوبان آنجاها پخته ميشده، بکله از مسافران منسوب به علم و تصوف، که به آنجا ميرفتند نيز پذيرايي ميشده است؛ بويژه که در آن دوران، از بين اصناف مختلف مسافران، امرا در قصرها، تجار در خانها [کاروان سراها] ، دراويش در زاويهها [خانقاهها] ، و علما در مدارس منزل ميکردهاند. از اين رو، مدارس شاخص داراي آشخانه [آشپزخانه] و خوابگاه بودند، و ايجاب مي کند که مدرسهي قراطاي نيز همينگونه بوده باشد، چنان که، وقتي که تاجالدين بن احمد الرفاعي به قونيه سفر کرد، مردم و «ارباب فتوت»(532)
[اله فرقهي «فتيان»] از او و مشايخ همراهش استقبال کردند، و آنها را براي اقامت به مدرسهي قراطاي بردند.اين مطلب حاکي از وجود امکانات پذيرايي از اينگونه مسافران در اين مدرسه است (533)
البته، لازم است که اينگونه مدارس، مسجد نيز داشته باشند. اساسا، بنا به روايتي که از افلاکي نقل کرديم، مبني بر اينکه قراطاي به آنجا [مدرسه] رفته، و در پشت سر مولانا که در دفتر تحرير [ثبت] مربوط به قرن ده ه ق / شانزدهم، ضمن بحث دربارهي اوقاف مدرسه، قيد شده که در آنجا يک «مسجد قراطاي» نيز وجود داشته، و اضافه شده است که «امامت، مشروط به مدرس است» مطلب اخير در وقفنامه ذکر نشده است (534)
همچنين، با اينکه در وقف نامه به اين مورد نيز اشارهاي نشده است، ميتوان حدس زد که آنجا نيز همچون مدارس صاحبيه، بروجيه و آلتون - آبه، يک کتابخانه داشته است. قراطاي يک قسمت از ده قسمت درآمد اوقاف را، براي زمان بعد از مرگش، به برادرش سيفالدين قراسنقر و کمالالدين رومتاش و به متولي، که قرار بود از پسران اينها باشد، و نيم يک قسمت را نيز به دربان (بواب) و فراش، که اينها هم قرار بود از برادرزادههايش باشند اختصاص داده است. در ذيل وقف نامه قيد شده است که براي هر يک از دو نفر حافظاني که دو بار در روز، قرآن را قرائت ميکنند، ماهيانه سيدرهم، و براي متصدي نظافت شيرهاي آب نيز ماهيانه سي درهم تعيين شده است. متني که در پايين ارايه ميکنيم از دفتر تحرير [ثبت] اراضي گرفته شده است، که فعاليت مدرسه را در قرن دهم ه ق / شانزدهم نشان مي دهد؛ در اينجا، همچنين مطلب مهمي دربارهي تعميرات انجام شده در مدرسه در اوايل قرن هفدهم (1018 ه ق / 1609 م) موجود است(535)
اوقاف مدرسه
از توابع دوريگي (537)
-که حدود آن روستا را امروزه روستاي نورشين (538)، کوه آرديچلي - بل(539)و مکاني به نام ايکه کارواني(540) تشکيل ميدهد؛ سپس، يک قطعه زمين در محلي به نام چاشنيگير قاپوسي (541)واقع در «ظاهر» [خارج، حومهي] قونيه - که موقوفهي [شخصي موسوم به] يونس، و املاک [شخصي موسوم به] ملک خاتون، صالحه خاتون و امينه و قبرستان قمرالدين محدودهي آن را تشکيل ميدهند؛ يک خان، يک قطعه زيمن و سه باب مغازهي مجاور به يکديگر در کنار بوغداي پازاري (542)[بازار گندم] واقع در غرب قونيه، و پنج باب مغازه و يک دهنه حجره نيز در کنار مدرسهي موجود در محل سلطان قاپوسي(543)در داخل قونيه - که حدود اينها را جاده و راه مدرسه و ملک نجمالدين بهرام شاه تشکيل ميدهد. بنا به ذيل وقف نامه، بعدها، سه روستاي مجاور يکديگر به نامهاي کومسه (544)، اردواوزي (545) و کورالمه(546)در حوالي قونيه وقف مدرسه شده است، که روستاهاي قواق (547)، اکسله (548) و چماقلي (549) قيد شده است، درمحدودهي آنها، امروزه نيز موجودند. محلي که به نام يانکين (550)بنا به دفتر تحرير اراضي عثماني، يک روستاست. موقوفات مربوط به مدرسه را که در دفتر وقف مربوط به قرن دهم ه ق / شانزدهم قيد شده است،در اينجا عينا ميآوريم:
«وقف مدرسهي اميرقراطاي بن عبدالله بر موجب وقف المسجل بامضاء القاضي ابوالثنا محمود بن ابوبکر بن احمد الاموي (551)
الحاکم بقونيه في سنة اثنين و خمسين و ستة مائه الهجرية. توليت اولاد واقف نسلا بعد نسل بعد الانقراض اولاد اخويه، بعد عتقاء و اولاد عتقاء بر موجب کتاب وقف.قريهي خاتون سراي(552)
في کتاب وقفيه [به صورت] کليساي کوفو(553)
مسطور است. عشر رعايا مع نصف عشر
مسلمان وقف مدرسهي قراطاي مع عشر مزرعه در قريهي مذکور، حاصلات عشر غلات و باغ و بستان و کندر (554)
قريهي کومسه تابع خاتونسراي، عشر رعايا مع نصف مسلمان وقف مدرسهي قراطاي، حاصلات 2700.قريهي کورالمه [کذا] تابع...، عشر رعايا مع نصف عشر مسلمان وقف مدرسهي مذکور؛ حاصلات غلات و نصف و عشر کندو (555)عشر بستان 1200.قريهي اردواوزي تابع خاتونسراي عشر رعايا مع نصف عشر مسلمان وقف مدرسهي مذکور. حاصلات عشر غلات و نصف عشر کندو و بستان و کتان 1,230.قريهي يانکين تابع خاتونسراي نصف عشر وقف مدرسهي مذکوره، حاصلات نصف عشر غلات و کتان و کندو 710.مغريلر(556)
تابع خاتونسراي حاصلات عشر غلات و باغ و بستان و نصف عشر کندو 2,300.مزرعهي آوجي قايا (557) تابع ايل سعيد (558)نزد مرز قريهي سراي ايلي (559)حاصلات غلات 100.قريهي قشلاجق (560)
تابع خاتونسراي نصف عشر وقف مدرسه، حاصلات نصف عشر غلات و بستان و کندو و نصف رسم آسياب (561)1340 جمع ل 15,450.
زمين چوقور(562)در جوار دکاکين 5 باغات في سنه 60.قطعهي زمين عن زمين چوقور، حاليا باغات شده است في سنه عن اجاره 300.
اجارهي زمين خانهها در محلهي چاوش (563)
، باب 12، به هر خانه في 2، في سنه 24.اجارهي زمين خانهها در محلهي مذکور و درون قلندرخانه 2، سنه 32.اجازهي زمين دکاکين در بازار سودهگر(564)في سنه 300.زمين قورباغه چوکوري. (565)
در جانب معدن دلولر [کذا] 4 دونم (566)[مساوي 940 متر مربع مساوي 40 آرشين مربع] زمين در ناحيه ي... 35.
چايرگوديک (567)در قريهي خاتونسراي بر موجب سيد عيسي قاضي گلنار(568)و قاضي حاجي چلبي (569)المتولي بقوينه، في 500.
آسياب خاتونسراي 1(570)در قريهي اردواوزي 1. جمع کل 1,،396. جمعا 16,846، المصرف عن محصول به مدرس، بعد تعمير الرقبايا بر(571)جهت وظيفهي مدرس، امامت مدرس مشروط است، بر موجب وقفنامه، في يوم 30، في سنه 10،800، جهت طلبه نفر 5، في سنه 800. جهت توليت عشر محصول؛ طعام آنها از عمارت ابراهيم بيگ بن قرامان(572) تأمين شود» (573)اين اوقاف مدرسه در يک دفتر وقف ديگر نيز به صورت خلاصه قيد شده است (574)
دارالصلحاي قراطاي
هر چند که در اينجا نيز همچون مورد کاروانسرا، نام او به جهت تواضع قيد نشده است، ليکن معروفيت نام قراطاي در بين مردم آنجا، بيترديد مشخص کنندهي نام باني آن است. در وقفنامهي مدرسه نيز چنين آمده است که در صورت خراب شدن مدرسه و عدم امکان بازسازي، اوقاف آنجا به دارالصلحاي واقع در مسير انطاليه در «ظاهر» [مساوي بيرون] قلعه، و به کاروانسرا اختصاص داده شود (576)
اينجا، همانگونه که از و نامش پيداست، جايي غير از يک زاويه [مساوي خانقاه] يا يک «عمارت» نيست. در حاشيهي غنية الکاتب مربوط به قرن سيزدهم م نيز آمده است که خانقاه جلالالدين قراطاي در انطاليه قرار دارد، و هشتي آن 48 پا طول و سي پا نيز عرض دارد (577)
در وقفنامهي مدرسه، در پي قيد اين مطلب که در صورت خراب شدن مدرسه، اوقاف آن به دارالصلحا تعلق بگيرد، اضافه شده است که اين اقدام بايد بنا به شروط وقفنامهي آنجا صورت بگيرد. هر چند، اين مطلب بيانگر آن است که دارالصحا نيز داراي وقفنامه است، متأسفانه اين وقفنامه هنوز پيدا نشده است. در وقفنامه، همچنين آمده است که در آنجا يک مسجد وجود دارد، ولي معلوم نيست که منظور، همان مسجد دارالصلحاست يا مسجد جداگانهاي منظور بوده است. طول اين بنا 25، و عرض آن بيست متر است.
وقف نامههاي قراطاي
وقف نامهي کاروان سرا
[مساوي منگوجکها [ در بين شهود، توفيق بررسي بيشتر آن را نداشته است (579)
ما با تکيه به اين سند مهم به عنوان مأخذ اصلي خود در مقالهي خود «کاروان سراهاي سلجوقي» اطلاعات موجود درآن را براي اولين بار به دنياي علم ارائه کرديم (580)اين اثر، که تصادفا تا امروز باقي مانده است، و در موزهي نژادشناسي آنکارا (581)
نگهداري ميشود، به صورت يک طومار، بر روي پارچهاي به طول 64ر10 و عرض 27ر0 متر نوشته شده است. محتواي آن از دو قسمت متن اصلي و ذيل تشکيل شده، که متن اصلي در قسمت روي طومار، و ذيل آن نيز در قسمت پشت آن نوشته شده است (582)
در آخر متن اصلي، «تاريخ صدور» وقفنامه به صورت 643 ه ق، تاريخ نوشته شدن [مساوي تنظيم] آن نيز 645 ه ق قيد شده است، که اين تاريخ، زمان عزالدين کيکاووس دوم را نشان ميدهد. چنانکه در بالاي اين وقفنامه نيز، همانند بالاي بيشتر وقفنامههاي ديگر آن دوران، نام اين حکمران نوشته شده است. ذيل وقفنامه شامل [سه مورد] قسمتهايي است که در اواخر 645، جمادي الاول 646 و رجب همان سال نوشته شده است. در ابتداي متن اصلي و ذيل، بعداز ذکر «بسم الله»، چنانکه در تمام اسناد و وقفنامههاي بايگاني شدهي دوران سلجوقي مشاهده ميشود، کلمهي «سلطان» به طور جداگانه و با مرکب قرمز، طغرانويسي شده است. با اينکه قسمت مربوط به ثبت در بالاي متن اصلي تا حدود زيادي پاک شده است، ولي، از آنجا که نام محمد بن محمود بن محمد خوانده ميشود، و اين نام، با نسبت «الرازي»، در ذيل نيز آمده است، ميتوان هويت حاکمي که آن را ثبت کرده است، را مشخص کرد. در متنهاي مربوط به شهود، قاضي مورد نظر ما به دفعات با لقب عزالدين ذکر شده، و از اينجا معلوم ميشود که قاضي مسجل وقفنامه همان وزير عزالدين رازي بوده است، که در مبحث مربوط به زندگي قراطاي مطرح شد. از آنجا که مسجل هر دو وقفنامهي مسجد و زاويه [خانقاه] ، به تاريخ 646 ه ق، و وقفنامهي مدرسه، به تاريخ 651 ه ق، يک قاضي بوده، و اين شخص در تاريخهاي ياد شده، قاضي قونيه بوده است، ميتوان گفت که وقفنامهي کاروانسرا نيز نه در قيصريه، بلکه در قونيه تنظيم و تسجيل شده است. از اين رو، پاکشدگي مطالب در قسمت مربوط به تسجيل قاضي، از جهت ارائهي اطلاعات [کافي] در اينباره، يک فقدان [علمي] محسوب نميشود. ضمنا، اين قسمت مربوط به تسجيل وقفنامه، تنها جايي نيست که خواندن آن مشکل و يا غير ممکن است، بلکه قسمت آغازين متن اصلي نيز به همين عاقبت دچار شده است. اما، از آنجا که اين قسمت، تماما متشکل از عبارات تکريمي است، چيزي از اهميت تاريخي [و ماهيت علمي] آن نميکاهد. مقدار جايي که متن اصلي و ذيل اشغال کردهاند، به ترتيب، 296 و 152 سطر است. از آنجا که بقيهي قسمتهاي وقفنامه به خوبي حفظ شده است، در اين قسمتها کلماتي که قادر به خواندن آنها نشديم، تقريبا بياهميت و بسيار کم است، و در جاي خود، به آنها اشاره خواهد شد. شاهدان نيز همچون قاضي، که در تسجيل متن اصلي و ذيل شرکت داشتند، بيشتر، همان اشخاص بودهاند. به منظور ايجاد سهولت براي خواننده، شاهدان متن اصلي را با اعداد 3، 2، 1...، و شاهدان ذيل را با حروف الفبا نشان خواهيم داد.
بدينسان، مشاهده ميشود که وقفنامه، به علت اختلافها و مسائل متعدد، در تاريخهاي مختلف، به دادگاه قيصريه برده شده، و در آنجا تسجيل شده است، و تسجيلات اخير و شاهدان مربوطه قيد شدهاند. اينها، فقط در قمست روي وقفنامه (در زير متن اصلي) به چشم ميخورد. هر چند که در نگاه اول، ممکن است به نظر برسد که همهي شاهدان مربوط به ذيل، در متن اصلي نيز مشترک باشند، ولي عليرغم تفاوت نوشتهها معلوم ميشود که بعضي از آنها، به اين دليل که شهادتشان مبتني بر حکم قاضي عزالدين بوده است، شاهدان اصلي بودهاند. بدين ترتيب، ميتوان شاهدان اصل وقفنامه را از تسجيلها و شاهدان جديدتر جدا کرد. به همين مناسبت، بهتر ديديم که تسجيلها و مطالب جديدتر را با حروف ايتاليک بياوريم. بعضي از اينها مورخهي 1253، 820، 810، 734 و 1267 ه ق هستند. قديمترين تسجيل، مورخهي 734 ه ق، به زبان ترکي است. صرفنظر از اينکه آيا زبان ترکي در آن تاريخ، به عنوان زبان حقوقي به کار ميرفته است يا نه، زبان متن به زبان دورهي عثماني ميماند. از اين رو، اگر متن اين امکان را ميداد، سبعمايه [کذا] را به صورت تسعمايه [کذا] ميخوانديم.
در بررسي اين وقفنامه نيز همچون وقفنامههاي ديگر، بدون در نظر گرفتن خصوصيات زبانشناختي متن، فقط به اطلاعات تاريخي آن پرداختيم. از آنجا که قسمتي از اطلاعات تاريخي موجود در وقفنامه را آوردهايم، در اينجا، صرفا به بعضي موارد اشاره ميکنيم. ناکافي بودن منابع مربوط به تاريخ سلجوقي اهميت وقفنامهها را در به دست آوردن اطلاعاتي دربارهي رجال آن دوران آشکار ميکند. همچنين، وجود نام اسحاق بن شاهين شاهبن سليمان از منگوجکها در ديوريک، که به عنوان شاهد ثبت شده، نشان داده است که شخصيت جديدي از اين خانواده [در آن دوران] ميزيسته است؛ که به اين مورد در وقفنامهي مربوط به مسجد و زاويه نيز برميخورديم. در وقف نامه آمده است که سنقورجه (583)
، از ميان شاهدان، غلام آزاده شدهي شمسالدين خوجه مسعود(584)
بوده، و شمسالدين خوجه مسعود نيز ازرجال غياثالدين کيخسرو دوم بوده است(585)که کاروانسرايي درمنطقهي ايوب حصار دارد (586)
شکي نيست که محمود بن علي بن الحسين السيمجوري از دوستان نزديک قراطاي، و همان تاجالدين سيمجوري ترجمان [مساوي مترجم] از خانوادهي سيمجوري مقيم خراسان بوده است (587)
در وقفنامهي مدرسه و ذيلهاي آن، نام او به صورت کامل، تاجالدين محمود بن علي بن الحسين السيمجوري، و وظيفهي او به صورت «سيدالتراجمه» قيد شده است. بدين ترتيب، مشخص ميشود که او در 660 ه ق زنده بوده، و تا اين تاريخ نيز در همان وظيفهي قبلي خود باقي مانده است. در بين شهود، نام يوسف بن ابراهيمبن بغراخان توقاتي جلب توجه ميکند. نام اين شخص در وقفنامهي زاويه و مسجد نيز ديده ميشود. از آنجا که نام و يا عنوان بغراخان مخصوص سلسلهي خانهاي اليغ (588) بوده است (589)
، ميتوان پذيرفت که اين شخص نيز همانند قراتکين(590)، که فتوحاتي در اطراف چانقري (591) و قسطموني انجام داد، از همين خانواده بوده است که به توقات آمد و در آنجا ساکن شد (592)
از فهرست شهود چنين برميآيد که در آن تاريخ، دولتمردي به نام علي بن محمد مروي، که «امير محفل» بود، ميزيست که نام او در وقفنامهي مدرسه نيز ديده ميشود. از آنجا که نوشتهي ديگري دربارهي موضوعهاي مربوط به «ملک سلطان»، «اراضي سلطان»، اسناد مربوط به صاحبان مسيحي و مسلمان املاک، و ديگر اطلاعات تاريخي موجود در وقفنامه سخن خواهيم گفت، در اينجا به [ارائهي] همين مقدار [اطلاعات] اکتفا ميکنيم.
وقف نامهي مدرسه
موجود است(594) و اصل وقفنامه در دست نيست. از آنجا که در 1329 ه ق، عبارت «به موجب ارادهي عاليهي صادره» قيد شده است، معلوم ميشود که اصل و يا يک نسخهي قديمي آن در زمان ثبت موجود بوده است، که البته امروزه، نميدانيم که متن اصلي در کجا و يا در دست کيست. ليکن، از آنجا که اين وقفنامه در زمان بسيار کوتاهي رونويسي شده است، معلوم ميشود که ميتوان به پيداشدن اصل آن اميدوار بود (595)
وقفنامه، که در 651 ه ق تنظيم شده، و ذيلهاي مورخهي 652 و 660 ه ق مربوط به آن در يک جاست. اصل اين وقفنامه نيز همچون ديگر وقفنامهها، از طرف قاضي عزالدين رازي تسجيل شده است؛ اين مطلب با توجه به قسمت مربوط به تسجيل در بالاي وقفنامه، و از بيان شهود مشخص است. متني که ارائه خواهيم کرد بسيار خراب است که تا حد ممکن سعي در درست کردن اين خرابي و اشتباهات کردهايم. فقط، با اينکه در متن اصلي يک روستا وقف شده است، ذکر شدن [عبارت] دو روستا (قريتين المذکورتين) در پايين آن، يا بايد ناشي از قيد نشدن روستاي دوم به وسيلهي ناسخ باشد، و يا اينکه در نتيجهي اشتباه خوانده شدن، به صورت تثنيه نوشته شده است، که ما نتوانستيم هيچ يک از اين دو امکان را مشخص کنيم. حتما، در بالاي اين نسخهي اصلي نيز، همانند نمونههاي مشابه، بعد از «بسم الله»، يک کلمهي «سلطان» با مرکب قرمز وجود داشته، که ناسخ در نوشتن آن سهلانگاري کرده است. هر چند که وجود يک فهرست شهود 52 نفري در وقفنامه، موجب اين گمان ميشود که قسمتي از اينها به تسجيلات جديدتر وقفنامه مربوط باشد، ولي مطالب مربوط به شاهدان، اين گمان را برطرف ميکند. اين مسأله، بايد به نفوذ زياد قراطاي و اهميت مدرسه در زمان تنظيم وقفنامه مربوط باشد. از بين شهود، تعداد آنهايي که توانستيم نام آنها را در اسناد و منابع ديگر بررسي کنيم اندک است. از آنجا که نويسندهي ابنبيبي مفصل (596)
داراي کنيهي «السيدالجعفري»، و نام سي و نهمين شاهد محمد بنالحسين السيد الجعفري بوده است، احتمال دارد که هر دو از يک خانواده بوده باشند. در واقع، نام نويسندهي مفصل، الحسين بنمحمد بنعلي است. بنابراين، ايجاب ميکند که محمد بنعلي، مجدالدين محمد بنعلي ترجمان [مساوي مترجم] ، همسر بيبي منجمه (597) باشد، که در زمان کيقباد به آناتولي آمد؛ که اين نيز پدر حسين، نويسندهي مفصل است. بيشک، اين امکان وجود داشته که مجدالدين محمد، که در آن دوره، در خدمت دولت بوده است، جزو شهود بوده باشد.بدين ترتيب، اسم نامعلوم ديگري را از شجرهي مؤلف ابنبيبي تثبيت کرديم، که هم نام اين مؤلف و جد اعلاي او، يعني حسينالجعفري است. هر چند به نظر ميرسد که شاهدي که نام او يحيي بنمحمد است، پسر نجدالدين محمد، و صاحب ابنبيبي مختصر (598)
، يعني نصرالدين يحيي بنمحمد باشد، از جهت اشکالي که در سن آنها وجود دارد، فعلا نميتوان در اين مورد نتيجهي قطعي گرفت. نام تاجالدين محمود در ذيلهاي وقفنامه نيز، همانند وقفنامههاي کاروانسرا و زاويه، ديده ميشود. نام سه شخص ديگر (7 و 19 و 33) از خانوادهي سيمجوري، که تاجالدين محمود نيز به آن منسوب است، به عنوان شاهد در وقفنامهي مدرسه وجود دارد. از آنجا که شجرهي نزديکتر اينها متفاوت، و فقط نسبت سيمجوري آنها مشترک است، معلوم ميشود که گروه بسيار پرجمعيتي از اين خاندان به آناتولي آمدهاند. از بين شهود، شکي نيست که مظفرالدين
هبة الله بنالمظفر، همان مظفر بن هبة الله بنالمظفربن عبدالله المفضل البروجردي است، که مدرسهي بروجيه را در 670 ه ق، در سيواس بنا کرد، و آرامگاه خودش نيز در آنجاست (599)
شاهد ديگري (46) به نام محمد بنالمظفر نيز ذکر شده، که معلوم ميشود برادر او بوده است. در اين وقفنامه، چنانکه در وقفنامهي کاروانسرا نيز مشاهده ميشود، نام «امير محفل» علي بنمحمد، به عنوان شاهد قيد ميشود، نام «امير محفل» علي بنمحمد، به عنوان شاهد قيد شده است. نام سعيد بن الياس، از شهود، نيز به عنوان محتسب ارتش (محتسب العساکر) ذکر شده است، که اين سند، از جهت مشخص کردن وجود محتسب در ارتش سلجوقي اهميت دارد. ابوسعد السنجاني (600)
، که کاتب و شاهد وقفنامهي مسجد و زاويه بوده، در ذيل وقفنامهي مدرسه نيز شاهد بوده است. در شرح محدودهي اوقاف مدرسه، ملکي به نام ملک نجمالدين بهرامشاه ذکر شده است، که اين بهرامشاه ميتواند همان جاندار نجمالدين بهرامشاه، از رجال کيکاووس اول باشد. تکرار شدن نام بعضي اشخاص منسوب به آذربايجان، ايران و شهرهاي مختلف ترکستان در فهرست طويل شهود جلب توجه ميکند. اين وضعيت را ميتوان به عنوان نتيجهي استيلاي مغول، به سادگي درک کرد، که در وقفنامههاي ديگر مربوط به اين دوران نيز به چشم ميخورد. در وقفنامه آمده است که مصحفي داراي شيرازه در مدرسه وجود دارد؛ اين مصحف، امروزه، در موزهي آثار اسلامي استانبول (601)
نگهداري ميشود.
وقف نامهي مسجد و زاويه [خانقاه]
نسخهي اخيري از اين وقفنامه نيز، همچون وقفنامهي کاروانسرا، در بايگاني اوقاف موجود نيست. طول آن 95ر4، و عرض آن 375 ر0 متر است، که متن، با 99 سطر، 50ر2 متر آن را اشغال ميکند. اين وقفنامه، برخلاف وقفنامهي کاروانسرا، به شکل خوبي محافظت شده است. ليکن، براي بهتر خوانده شدن متن، در زمانهاي اخير، نوشتهها به وسيلهي مرکب پررنگتر شده، که خود، باعث تغيير شکل بعضي از کلمهها و به وجود آمدن بعضي خطاها شده است. اينها در متني که ارائه دادهايم مشاهده ميشوند، و خواننده نيز آنها را تشخيص ميدهد. همانگونه که گفته شد، اين وقفنامه نيز، همانند ديگر وقفنامهها، به وسيلهي عزالدين رازي، قاضي قونيه، تسجيل شده است. از شهود وقفنامهي کاروانسرا، نامهاي اسحاق بنشاهين شاه بنسليمان ديوريکلي و يوسف بن ابراهيم بن بغراخان توقاتي در اينجا نيز ذکر شده است؛ بقيهي آنها اشخاصي هستند که براي ما، فعلا مجهولند. بعضي قسمت هاي اين وقفنامه در جلالالدين قراطاي (603)، اثر مسعود کومن (604) و فريد اوغور (605) به چاپ رسيده، که در آنجا، اشتباها، وقفنامه به کمالالدين رومتاش نسبت داده شده است. مسجد و زاويه در ظاهر [مساوي حومهي] شرقي شهر قونيه، در کنار خندقي ساخته شده، و بنا به آنچه در متن نشان داده شده است، يک جاده، باغ سبزيجات موقوفهي رشيدالدين در نزديکي آن [جاده] و راه ديگري در طرف رودخانه و خندق قرار دارد. در خارج از قونيه، يک دکان در جوار درقصاب خانه در رديف قصابان، و دکاني ديگر در رديف کفاشان (خفاف)، يک نانوايي در محل حمام اختيار(606)، يک قطعه زمين، و روستاي سوزمه (607) وقف اين دو مؤسسه شده است. درآمد اين اوقاف صرف احتياجات مسجد و زاويه، امام [جماعت] و شيخ و کساني که به زاويه [خانقاه] رفت و آمد داشتهاند ميشده است. منبع:ميراث جاويدان (شماره 29، 33، 34)