وقف ‏نامه‏هاي دوران سلجوقي‏

بنابه آنچه در وقف‏نامه‏ي شمس‏الدين آلتون آبه (1) قيد شده، او يکي از سپهسالاران دوره‏ي قليچ ارسلان دوم و پسر او - سليمان شاه - بوده است. ابن بي‏بي از دو شمس‏الدين آلتون آبه بحث مي‏کند. يکي از آنها در زمان علاءالدين کيقباد اول مي‏زيست و مربي(2)پسر او يعني غياث‏الدين کيخسرو بود که وقتي غياث‏الدين بر تخت نشست در نتيجه‏ي توطئه‏ي سعدالدين کوپک (3) به همراه عده‏اي از دولت مردان آن زمان کشته شد. دومين شمس‏الدين آلتون آبه نيز يکي از غلامان مخصوص علاءالدين کيقباد
دوشنبه، 7 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
وقف ‏نامه‏هاي دوران سلجوقي‏
وقف ‏نامه‏هاي دوران سلجوقي‏
وقف ‏نامه‏هاي دوران سلجوقي‏

نويسنده:حجت فخري

زندگي و وقف ‏نامه‏ي شمس‏الدين آلتون آبه‏

حجت فخري: عضو هيأت علمي بنياد دايرةالمعارف اسلامي
استاديار رشته‏ي تاريخ قرون وسطي در دانشکده‏ي زبان، تاريخ و جغرافياي دانشگاه آنکارا
بنابه آنچه در وقف‏نامه‏ي شمس‏الدين آلتون آبه (1) قيد شده، او يکي از سپهسالاران دوره‏ي قليچ ارسلان دوم و پسر او - سليمان شاه - بوده است. ابن بي‏بي از دو شمس‏الدين آلتون آبه بحث مي‏کند. يکي از آنها در زمان علاءالدين کيقباد اول مي‏زيست و مربي(2)پسر او يعني غياث‏الدين کيخسرو بود که وقتي غياث‏الدين بر تخت نشست در نتيجه‏ي توطئه‏ي سعدالدين کوپک (3) به همراه عده‏اي از دولت مردان آن زمان کشته شد. دومين شمس‏الدين آلتون آبه نيز يکي از غلامان مخصوص علاءالدين کيقباد بود(4)
که در سمت سپهداري آمد(5) (دياربکر) انجام وظيفه مي‏کرد. علي‏رغم شباهت اسم و لقب اين دو شخصيت و نزديک بودن دوره‏ي زندگاني آنها به يکديگر، به دليل وجود اسناد صريحي مبني بر کشته شدن اولي به وسيله‏ي کوپک، و شرکت اشتن دومي در حوادث متعاقب آن، شکي باقي نمانده است که اين دو نفر شخصيت‏هايي جدا از يکديگر بوده‏اند. به نظر ما، صاحب وقف‏نامه‏ي مورد بحث در اينجا، همان شمس‏الدين آلتون آبه‏ي اولي است. از آنجا که در وقف‏نامه‏اش به او فقط عنوان سپهسالار داده شده، معلوم مي‏شود که در سال 598 ه ق، هنوز در سنين جواني بوده است؛ و چون در نوشته‏هاي ابن‏بي‏بي، نهايتا، عنوان‏هاي چاشني‏گير (6) و اتابک [مربي] را گرفته، معلوم مي‏شود که در سنين بالاتر، يعني دردوره‏ي علاءالدين کيقباد به اين مقام‏ها رسيده بود. ابن‏بي‏بي ضمن اينکه به مناسبت مرگ آلتون آبه از او به عنوان يک مرد ريش سفيد نام برده در شرح وقايع دوره‏ي غياث‏الدين کيخسرو اول و عزالدين کيکاووس اول از چنين شخصي با اين نام سخن به ميان نياورده است. بنابراين مي‏توان تصور کرد که آلتون آبه در دوره‏ي پيش از کيقباد شخصيت مهمي نبوده است. متأسفانه به دليل کم بودن منابع مربوط به دوران سلجوقي، در مورد زندگي او نيز، همانند بسياري از مسائل تاريخي زندگاني دولت‏مردان آن زمان، جز يکي دو اشاره‏ي ابن‏بي‏بي اطلاعات بيشتري در دست نداريم.
ابن‏بي‏بي ابتدا در شرح دوره‏ي کيقباد و وقايع سال 623 يا 624 ه ق در مورد آلتون آبه صحبت کرده است. علاءالدين کيقباد، بعد از لشکرکشي به کاخته (7)
به منظور ازدواج با شاهزاده‏ي ايوبي، ملکه‏ي عادليه، و آوردن او به خانه‏ي بخت، شمس‏الدين آلتون آبه را که در آن زمان چاشني‏گير بود به شام فرستاد. کيقباد به منظور استقبال از نامزد خود و برگزار کردن جشن عروسي به ملاطيه رفت. (8)
چند سال بعد، يعني در سال 627 ه ق، آلتون آبه از طرف سلطان و به عنوان سفير به سوي جلال‏الدين منگوبرتي خوارزم شاه. (9)
که در آن زمان در آناتولي شرقي و ايران تشکيل دولت داده بود و با مهاجمان مغول مي‏جنگيد، فرستاده شد. هرچند که در ابتدا، کيقباد موفق به ايجاد مناسبت‏هاي دوستانه با جلال‏الدين شده بود، و براي تحکيم اين روابط، متقابلا سفرايي نيز به سوي يکديگر فرستاده بودند، ليکن حمله‏ي جلال‏الدين به متفق کيقباد، يعني ملک اشرف، که از ايوبي‏ها بود و بر اخلاط حکومت مي‏کرد، و ايجاد مناسبات نزديک او با حکمران ارزروم، يعني جهان شاه، در مورد سياست‏هاي جلال‏الدين شبهه به وجود آورد. سلطان سلجوقي [کيقباد] به منظورمنصرف کردن جلال‏الدين از اشغال اخلاط و درک اهداف او، آلتون آبه را با هداياي بسياري به سوي او فرستاد. متعاقب مريض شدن آلتون آبه در اخلاط و طولاني شدن مذاکرات بي‏نتيجه‏ي او، کيقباد نگران شد و کمال‏الدين کاميار را به سوي خوارزم شاه فرستاد، ليکن، وقتي کمال‏الدين نيز جواب مثبتي دريافت نکرد، هر دو از مسير ارزروم و ارزنجان بازگشتند و موضوع را به اطلاع سلطان رساندند (10)
بعد از اين واقعه بود که کيقباد به اتفاق ايوبي‏ها جلال‏الدين را در رمضان 627 و در محل ياسي چمن (11)
ارزنجان شکست داد. قلمرو حکمران ارزروم، يعني جهان شاه، که پسر عمومي جلال‏الدين بود و از او جانب‏داري مي‏کرد، نيز به تصرف کيقباد درآمد. بعد از تصرف ارزروم کيقباد، آلتون آبه را با 5000 سواره نظام، به منظور آزاد کردن اخلاط و نجات ملک اشرف، به سوي جلال‏الدين روانه کرد (12)
بدين ترتيب، اخلاط به تصرف نيروهاي متفق درآمد و حکمراني آنجا دوباره به ملک اشرف واگذار شد. ليکن، بعد از مدتي، و با از ميان برخاستن جلال‏الدين، کيقباد به خاطر دفاع در مقابل مغول‏ها، بعضي قلعه‏هاي آناتولي شرقي را تسخير کرد که در اين ميان، اخلاط نيز به تصرف او درآمد. اين وضعيت باعث تيرگي رابطه‏ي بين او و ايوبي‏ها شد. در جنگ‏هايي که بين کيقباد و ايوبي‏ها درگرفت آلتون‏آبه به همراه فرماندهي مثل کمال‏الدين کاميار و مبارزالدين چاولي، موفق به شکست دادن قواي مشترک ايوبي‏ها شد. (13)
بدين ترتيب سلطان، پسرش قليچ ارسلان را که از شاهزاده‏ي ايوبي‏زاده شده بود وليعهد خود کرد و پسر بزرگ خود، غياث‏الدين کيخسرو دوم را دوباره در رأس حکومت ارزنجان قرار داد. آلتون آبه‏ي چاشني‏گير نيز که در دوره‏ي علاءالدين کيقباد خدمات بسياري انجام داده بود به سمت مربي و والي غياث‏الدين منصوب شد.(14)و(15)
ليکن پس از مدت کوتاهي (در سال 634 ه ق) سلطان فوت کرد و کيخسرو علي‏رغم امر پدرش و مخالفت بعضي رجال، با ياري دولت‏مرداني مثل مربي خود يعني آلتون‏آبه، جمال‏الدين فرخ لاله، تاج‏الدين پروانه سعدالدين کوپک سلطنت را به دست گرفت. بعد از مدتي آلتون‏آبه که در هنگام جلوس سلطان جديد با او همراه بود، نه تنها موقعيت، بلکه به همراه بسياري از دولت‏مردان ديگر، جان خود را نيز از دست داد. بعد از آنکه کيخسرو بر تخت نشست، سعدالدين کوپک در نزد او نفوذ بسياري به دست آورد و او را تقريبا، همچون يک عروسک، تابع خود کرد. در نتيجه، او بسياري از رجال با نفوذ و مخالف خود را، که مانع رسيدن او به اهدافش مي‏شدند، کشت و يا از کار برکنار کرد. پيشنهاد برکنار کردن سعدالدين کوپک از طرف شمس‏الدين آلتون‏آبه، که از همان ابتدا متوجه اين گونه فعاليت‏هاي منفي و عواقب اعمال سعدالدين کوپک بود، به گوش او رسيد، و در نتيجه [عداوت] سعدالدين را متوجه خود کرد. در مقابل، سعدالدين کوپک، نزد سلطان و در غياب آلتون‏آبه اتهاماتي را به او نسبت داد، و از طرفي، تاج‏الدين پروانه را نيز هم‏دست خود کرد. روزي، وقتي که آلتون‏آبه در ديوان [مجلس اعلا] مشغول امضا کردن اوراق بود، کوپک و تاج‏الدين پروانه از سلطان جدا شدند و به پيش او رفتند. کوپک، ريش سفيد آلتون‏آبه را گرفت و يکي از نگهبانان شب را مأمور کشتن او در خارج شهر کرد. (16)
اين، همه‏ي اطلاعاتي است که در خصوص زندگي آلتون‏آبه در دست داريم. ذکر اين نکته در منابع که ريش او سفيد بوده، از جهت تشخيص سن او اهميت دارد. مرگ او بايد در سال 634 يا 635 ه ق اتفاق افتاده باشد. اگر سن او در هنگام مرگ بين 69 تا 70 سال در نظر گرفته شود، مي‏توان قبول کرد که او دوره‏ي قليچ ارسلان دوم و رکن‏الدين سليمان شاه را درک کرده است. اين نکته که آلتون‏آبه در وقف‏نامه‏ي خود، اياز(17)و روزبه(18)
را، که از غلامان آزاد شده‏ي او بودند، به عنوان متولي و ناظر اوقاف خود تعيين کرده است، نشان مي‏دهد که او نيز، همچون قره‏طاي (19)
و ارتقوش(18) (20)
، فرزندي نداشته است. اين مطلب که بعضي از دولت مرداني که از غلامي به رجالي رسيده بودند فرزندي نداشتند، احتمالا موضوعي مربوط به همان نظام [برده‏داري] بوده است.

اوقاف و مدرسه‏ي آلتون ‏آبه‏

وقف‏نامه‏ي محتوي اوقاف آلتون‏آبه، از لحاظ قدمت و داشتن اطلاعاتي درخصوص تاريخ سلجوقي، اهميت خاصي دارد. در اين وقف‏نامه که در زمان رکن‏الدين سليمان شاه، پسر قليچ ارسلان دوم، يعني در سال 598 ه ق / 1202 م نوشته شده، اوقاف مربوط به احتياجات مدرسه، کاروان سرا، دفن مردگان مسکين، و نيز، احتياجات گرويدگان به اسلام [مهتدي‏ها] تعيين شده است. ضمنا، اين وقف‏نامه از لحاظ داشتن اطلاعات مهمي در خصوص تاريخ آن دوره، يک سند تاريخي قابل توجه است.
در خصوص مدرسه‏ي او، به غير از اشاره‏ي مختصري از طرف افلاکي، اطلاعات ديگري در بين منابع سلجوقي وجود ندارد. بنا به قول افلاکي، وقتي که بهاءالدين ولد،پدر مولانا جلال‏الدين، در سال 1228 م (21)
به قونيه آمد، علاءالدين کيقباد سعي کرد او را به طشت خانه (22)
دعوت کند، ليکن بهاءالدين با بيان اين عبارات که «امامان در مدرسه، شيوخ در خانقاه، امرا در قصر، تجار در کاروان سرا، رندان در تکيه و غريبان در مصطبه اقامت مي‏کنند»، مدرسه‏ي آلتون‏آبه را براي اقامت برگزيد. هرچند که طبق همين منبع، در آن زمان در قونيه مدرسه‏ي ديگري وجود نداشته است، ليکن ذکر نام مدرسه‏ي سلطانيه در اين وقف‏نامه، دليلي کافي براي تشخيص عدم صحت اين مطلب است(23)
از آنجا که آلتون‏آبه در وقف‏نامه‏ي خود، پسر ايپليک چي (24)
را به عنوان متولي تعيين کرده است، مدرسه‏اي که مسجد نيز در آن قرار دارد به نام مدرسه‏ي ايپليک‏چي خوانده شده است. اين مدرسه، بنا به کتيبه‏ي آن، در سال 733 ه ق به وسيله‏ي حاجي ابوبکر بن مسعود، که پسر ايپليک‏چي و متولي مدرسه بود، تعمير شده است (25)
هيچ کتيبه‏اي که مربوط به شخص باني مدرسه باشد، يافت نشده است. بنابه آنچه در وقف‏نامه آمده، اين مدرسه در قسمت خارجي (26)
(ظاهر) شهر، در محلي که در آن زمان بازار نو يا سوق‏الجديد [کذا] يا سوق المحدث [کذا] خوانده مي‏شد، ساخته شده بود، امروزه، اين مدرسه در جوار ساختمان [يا مهمان سراي؟] دولتي (27)
واقع در يک خيابان بزرگ و اصلي قرار دارد. در چهار طرف اين مدرسه، مسجد خواجه يوسف سالم اوغلي زرگر از اهالي قونيه و [بناي؟] وقف اين مسجد، مسجد خواجه عبدالجبار تاجر تبريزي، مغازه‏هاي قاضي نجم‏الدين عبدالرحمان مهاجر، و مغازه‏هاي مربوط به اين مدرسه وجود داشته‏اند.

تشکيلات و خدمه‏ي مدرسه‏

واقف [آلتون‏آبه] ، نجيب‏الدين اياز (28)
را، که از کاتبان ديوان و پسر ايپليک‏چي بود، به عنوان متولي اوقاف کلي(29)
خود، و روزبه شمسي(30)
را، که غلام آزاد شده‏ي او بود و لقب او را نيز به خود گرفته بود، به عنوان ناظر تعيين کرده، براي اولي ساليانه 400 دينار، براي دومي ساليانه 300 دينار، براي مدرس، به شرط گرويدنش به مذهب حنفي، 800 دينار، و براي معيد 240 دينار حقوق تعيين کرده است. او براي سه نفر از طلابي که در درجه‏ي فقاهت رسيده و مذهب حنفي و شافعي داشته‏اند، نفري يک سوم، يعني ماهيانه 45 دينار، براي هر يک از پانزده طلبه‏ي متوسط ماهيانه 10 دينار و يا مجموعا 150 دينار، براي هر يک از 20 طبه‏ي مبتدي ماهيانه 5 دينار و يا مجموعا 100 دينار، براي امام جماعت مدرسه، به شرط حنفي مذهب بودنش، ساليانه 200 دينار، براي مؤذن 100 دينار، و براي فراش، که به امور خدماتي مدرسه و افراد آن رسيدگي مي‏کرد، ماهيانه 5 دينار معين کرده است. بنابه اين وقف‏نامه، عده‏ي طلاب موجود در مدرسه 38 نفر بوده است. در وقف‏نامه آمده است که در اين مدرسه کتابخانه‏اي نيز وجود داشته، و مقرر بوده است که متولي، و ناظر، هر سال 100 دينار (درهم) از درآمد وقف را براي خريد کتابهاي مناسب مصرف کنند؛ علاقه‏مندان مي‏توانستند مبلغي معادل بهاي هر کتاب را نزد کتاب‏دار (خازن الکتب) به وديعه بگذارند و پس از مطالعه و تحويل دادن کتاب‏ها، پول خود را پس بگيرند. به احتمال زياد، مدرسه‏هاي ديگر دوران سلجوقي نيز، همچون اين مدرسه، کتابخانه داشته‏اند. در وقف‏نامه‏ي مهم صاحب فخرالدين علي، که به مدرسه‏ي مشهور صاحبيه واقع در سيواس مربوط مي‏شود، آمده که مدرسه‏ي مذکور يک کتاب‏دار داشته است.(31)
بنابه کتيبه‏ي کوچکي در وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي مروجيه‏ي سيواس نيز، اين مدرسه داراي يک کتابخانه و يک مسؤول کتب بوده است که طبيعتا، همانند همه‏ي مدرسه‏هاي جهان اسلام، بايد همين گونه نيز بوده باشد(32)
بنابه شرطي که از طرف واقف گذاشته شده است، هر طلبه‏اي که در مدت 5 سال قابليت خود را نشان ندهد، تلاش نکند و به طور منظم در کلاس‏ها شرکت نداشته باشد، بايد از مدرسه اخراج شود. به غير از مقرري‏هاي نقدي طلبه‏ها، براي آنان در ماه رمضان يک گوسفند، و مناسب بارطل قونيه، روزانه 80 رطل (33)
نان، و براي پخت شيريني، روزانه 3 دينار تعيين شده است، ضمنا، به عنوان سوخت کلاس‏ها و محل نماز و شستشو، در ماه‏هاي تابستان، ماهيانه يک رطل، و در ماه‏هاي زمستان دو رطل روغن کتان، و براي چراغاني در شب‏هاي مبارکي همچون نيمه‏ي شعبان، [شب] رغايب و شب‏هاي رمضان يک و نيم رطل خريد شمع مقرر شده است. از اينجا معلوم مي‏شود که در آن زمان، مردم براي روشنايي از روغن کتان استفاده مي‏کردند، و شمع از جمله وسايل تشريفاتي‏تر به حساب مي‏آمده است. نهايتا، مقدار هيزم لازم براي مدرسه نيز موکول به نظر متولي و ناظر شده است. معلوم نيست که در اين مدرسه، کار تدريس تا چه زماني ادامه داشته است؛ فقط، بنابه دفاتر اوقاف مربوط به دوره‏ي عثماني، معلوم مي‏شود که مدرسه در قرن شانزدهم فعال بوده و مدرسي به نام حاجي محيي‏الدين در آنجا تدريس مي‏کرده است(34)
ضمنا، در وقف‏نامه قيد شده است که در مدرسه براي مسکينان نيز نان پخش مي‏شده است.
در وقف‏نامه اين نکته که حقوق اشخاص مربوط به مدرسه به صورت «دينار» قيد شده است، قابل توجه است. همان‏گونه که مي‏دانيم، در دولت‏هاي اسلامي، دينار، عموما از جنس طلا، و درهم از جنس نقره به حساب
مي‏آمده است؛ ليکن قبول اين مطلب که در آن زمان، و به پول متداول آن دوره، اين مقدار حقوق به صورت پول طلا پرداخت مي‏شده مشکل است. به همين دليل، مي‏بايد دينارهاي مذکور نه از جنس طلا، بلکه از جنس نقره بوده باشند. در حقيقت، اين وقف‏نامه در زمان قليچ ارسلان دوم تنظيم شده، و پول رايج آن زمان به نام او و از جنس نقره بوده است؛ سلجوقيان آن زمان، هنوز پول طلا ضرب نکرده بودند.نکته‏ي قابل اهميت‏تر اين است که بر روي اين پول‏هاي نقره، برخلاف عادت، کلمه‏ي «درهم» نوشته نشده، بلکه کلمه‏ي «دينار» نوشته شده است. جناب اسماعيل غالب(35)
قيد مي‏کند که نوشته شدن کلمه‏ي «دينار» بر روي سکه‏هاي نقره موردي استثنايي و از روي سهو بوه است؛ او، احتمال خوانده شدن سکه‏هاي نقره به صورت دينار را ممکن مي‏داند (36)
بنابراين مشخص مي‏شود که وقف‏نامه اشتباهي صورت نگرفته، و منظور از قيد کلمه‏ي «دينار» در وقف‏نامه چه بوده است. در نتيجه، حقوق مذکور در اين وقف‏نامه را، نه به صورت دينار، بلکه بايد به صورت درهم در نظر بگيريم. مثال ديگري نيز، مبني بر اينکه کلمه‏ي دينار براي پول نقره به کار رفته است، وجود دارد: در زمان غازان خان، به 3 مثقال معادل 6 درهم نقره، يعني به پول‏هاي نقره‏ي 9ر12 گرمي، نيز دينار مي‏گفته‏اند (37)
و بار تولد نيز با استناد به همين مطلب روشن مي‏کند که دينارهاي پرداختي براي واردات دولتي حمدالله قزويني از جنس طلا نبوده، بلکه از جنس نقره بوده است؛ آغسرايي نيز اين مطلب را تأييد مي‏کند.(38)
همان گونه که آغسرايي نيز با قيد اين مطلب که در زمان مغول‏ها، در سال 669 ه ق / 1299 م، در زمين يک «مزرعه» واقع در آناتولي يک دينار نقره کشف شده است، در اين خصوص، سند ديگري به دست مي‏دهد. با اين حال، اينکه آيا اين سکه‏ي نقره مربوط به سلجوقيان يا ايلخانيان بوده، و اگر مربوط به سلجوقيان بوده، آيا تحت تأثير ايلخانيان يافت شده است، امروزه، معلوم نيست.

اوقاف مدرسه‏

واقف، آلتون‏آبه، کاروان سرايي را در خارج شهر، يعني در همان جايي که مدرسه قرار دارد، و از دو طرف، تعداد 10 باب و 8 باب مغازه در دو جنب اين کاروان‏سرا، و تعداد 9 باب مغازه‏ي روبه‏روي 8 مغازه‏ي مذکور، و باز در همان خارج شهر، يازده مغازه موجود در يني پازار [بازار نو] ، 7 مغازه‏ي موجود در اسکي پازار [بازار قديمي] ، تعداد نامعلوم دکان‏هاي داخل بازار علامه، و به غير از اينها، روستاهاي کندافقس [کذا] ، کداکله [کذا] و سراجيق (39)
و زمين‏هاي واقع در مسير روستاي گون دغدي (40)
را وقف مدرسه کرد. در وقف‏نامه، ابتدا، فقط از روستاهاي کندافقس [کذا] و سراجيق بحث شده، ولي بعدا، روستاي کداکله [کذا] نيز به آنها اضافه شده است. از آنجا که امروز، روستاي قوزلي اوي (41)
و محل قوزلي دره (42)
از توابع سيدي شهر(43)
هستند، و بنابه وقف‏نامه، روستاي سراجيق در بين روستا و دره‏ي مذکور قرار داشته، معلوم مي‏شود که اين روستا، همان روستاي سراجيق و يا سراي‏جيق (44)
و روستاي ياد شده سخن به ميان آمده است. از اينجا معلوم مي‏شود که روستا، بعدها به صورت مزرعه درآمده است. در دفتر وقف آمده که اين مزرعه از توابع لاديک(45)
در بعضي دفاتر اشتباها لارنده(46)
نوشته شده بوده است. اين لاديک، بنا به نوشته‏ي ابن‏بي‏بي، همان روستاي لاديک سوخته است که وقتي که غياث‏الدين کيخسرو اول از مسير آغ‏شهير (47)
به سوي امپراتور بيزانس مي‏رفته، به وسيله‏ي مردم اين روستا مورد تحقير واقع شده، و در نتيجه، به فرمان برادرش، يعني رکن‏الدين سليمان شاه، به آتش کشيده شده بود.(48)
بنابه اين منابع، روستاي لاديک امروزي، که بين قونيه و خاتون خاني (49)
قرار دارد، همين روستاست. در دفتر وقف، عشر روستاي سراي‏جيق، که به صورت مزرعه قيد شده، و نيز وقف مدرسه شده، 1480 آقچه [نوعي پول دوره‏ي عثماني] بوده است؛ اين روستا امروزه، روستاي کوچکي است. (50)
روستاي وقف شده‏ي ديگري که در وقف‏نامه قيد شده، روستايي است که نام آن به صورت کندافقس [کذا] نوشته شده است. بنابه وقف‏نامه، اين روستا در غرب قونيه قرار دارد. از روي نوشته‏هاي دفاتر وقف معلوم مي‏شود که اين روستا در قرن شانزدهم، ارقد [کذا] و يا ارقود [کذا] ناميده مي‏شده است. همان گونه که در پايين نيز اشاره خواهد شد، محلي که کاروان‏سرا در آنجا قرار داشته، ارقت [کذا] ناميده مي‏شده است؛ روستاي ارقت خاني (51)که امروزه در ميان آغ‏شهير و القين (52)
قرار دارد، همين جاست. در وقف‏نامه قيد شده است که بيشتر مردم اين دو روستا کافر بوده‏اند. در قرن شانزدهم، يعني تقريبا 400 سال بعد، بنابه دفتر وقف، تمام مردم روستا مسلمان بوده‏اند، و در بين اسامي اسلامي آنان، اسم‏هايي که ريشه‏ي ترکي داشته‏اند نيز مشاهده مي‏شود. اين مطلب نشان مي‏دهد که در طول اين مدت، عناصر مسيحي، مسلمان شده، و يا ترک‏ها جاي مسيحيان را گرفته‏اند. اگر عده‏ي اشخاص مشمول ماليات 60 نفر در نظر گرفته شود، معلوم مي‏شود که جمعيت روستا در حدود 300 نفر بوده است.(53)
امروزه، جمعيت اين روستا 2885 نفر است. در قرن شانزدهم، عشر وقف شده‏ي آن به مدرسه‏ي آلتون‏آبه 8640 آقچه، و سالاريه و رسوم عرفيه مربوط به تيول آن 5000 آقچه بوده است.
سومين وقفي که نام آن در وقف‏نامه به صورت روستاي کداکله [کذا] قيد شده است، در غرب قونيه قرار دارد. اين روستا، احتمالا، روستاي امروزي گديل (54)از توابع آغ‏شهير است؛ زيرا روستاي تورقوت (55)
، که در وقف‏نامه در محدوده‏ي روستاي ياد شده، نيز وقف‏نامه در محدوده‏ي روستاي ياد شده قيد شده، نيز امروزه، از توابع آغ‏شهير است. (56)
ليکن، از آنجا که نام اين روستا در نقشه‏ي 1:200000 مقياسي وجود ندارد، نتوانستيم وجود و يا عدم آن را در محدوده‏ي روستاي مذکور [تورقوت] به طور قطعي مشخص کنيم. [محل؟] کوه سنگي پاپاز(57)
واقع در جوار روستاي گديل مي‏تواند [همان محل؟] روستاي بقاياسي [کذا] باشد که در وقف‏نامه در محدوه‏ي روستاي مذکور ذکر شده است. اين روستا، در دفتر وقف مذکور وجود ندارد؛ ليکن، مزرعه‏اي به نام کده کلدي [کذا] قيد شده است که احتمال دارد همين جا باشد. وقفي که بنا به وقف‏نامه در مسير راه روستاي گون دوغدي وجود دارد با همان محلي که در دفتر وقف به نام مزرعه‏ي آلتون‏آبه قيد شده، مطابقت دارد. امروزه، اين روستا تابيع بيگ شهر (58) است.در دفتر آمده است که اين مزرعه از توابع سودور (59)و امروزه از توابع شهرستان چومرا (60)
است و درآمد عشري [يک دهمي] آن 800 آقچه مشخص شده است. امکان تحقيق در مورد روستاها و مناطق ديگري که در وقف‏نامه در داخل قونيه ذکر شده‏اند، در دفتر [وقف] به صورت کلي نوشته شده‏اند، [بازار] يني پازار، که مدرسه، کاروان‏سرا و دکان‏ها در آن واقع شده‏اند، در دفتر، مناسب با نام خانواده‏ي متولي، يعني خانواده‏ي ايپليک‏چي، به عنوان ايپليک چي پازاري، و يا با ترجمه‏ي فارسي آن به نام بازار رشته [بازار نخ] ذکر شده است. در اينجا، کاروان سراي مذکور در وقف‏نامه، کاروان سراي قوزي(61)
خوانده شده است. در دفتر اوقاف، رسوم عرفيه و سالاريه براي تيول، و درآمد باقي مانده معادل 12519 آقچه براي مدرسه تعيين شده است (62)
بدين ترتيب، مشخص مي‏شود که اوقاف مدرسه و درآمد حاصل از آن، مبلغ بسيار زيادي را تشکيل مي‏داده است.
در اينجا، درج اطلاعات قيد شده در دفاتر تحرير، در خصوص اوقاف مدرسه‏ي آلتون‏آبه بدون فايده نيست:
«وقف مدرسه‏ي آلتون‏آبه بن عبدالله السلطاني قليچ ارسلان بن مسعود بن قليچ ارسلان سلجوقي به موجب وقف‏نامه‏ي المورخ به تاريخ سال ثمان و تسعين و خمس مائه [598؟] .
عشر قريه‏ي ارقت تابع قونيه وقف مدرسه، حاصل [درآمد؟] 8640.
عشر مزرعه‏ي آلتون‏آبه تابع سودور وقف مدرسه، حاصل 800.
عشر مزرعه‏ي داغ‏سراي‏جيق تابع لاديک وقف مدرسه‏ي آلتون‏آبه، حاصل 1480.
مزرعه‏ي کده کلدي تابع قونيه، حاصل....زمين دکان‏ها در بازار ايپليک، اجاره در سال 360.... (63)
ساليانه بر وجه نقد پرداخت مي‏شود.خانه‏ها در بازار رشته، در سال 44.
باغ آلتون‏آبه در سال آن [؟] ، عشر 400.زمين در عبدالرشيد 3 قطعه، در 170، کلا 1219.(دفتر اوقاف لواي قونيه، شماره‏ي 584، گ 18 ر).
وقف مدرسه‏ي آلتون‏آبه،مقر تدريس در تصرف مولانا حاجي محيي‏الدين، وقف قديم، در دفتر وقفيه ثبت شده... (دفتر 256).

کاروان ‏سراي آلتون ‏آبه‏

ابن‏بي‏بي، ضمن اينکه محل کاروان‏سراي آلتون‏آبه را در نزديکي قونيه ذکر مي‏کند، در نقل وقايع مربوط به پناهنده شدن دوباره‏ي عزالدين کيکاووس دوم به [دولت] بيزانس، مي‏گويد که اين کاروان‏سرا در غرب قونيه و در مسير راه بيزانس واقع شده است. (64)
بنابه وقف‏نامه، نام محلي که کاروان‏سرا در آن واقع شه ارقت بوده است. بدين ترتيب، معلوم مي‏شود که مکان روستاي ارقت‏خاني، که ميان القين و آغ‏شهر امروزي است، همان مکان کاروان‏سرا بوده است. به همين دليل، همان‏گونه که ذکر شد اين روستا، که بعدها تبديل به کاروان سرا شد، نيز نام همين محل را به خود گرفته است. بنابراين، کاروان سراي آلتون‏آبه و محل و نام آن مشخص شده است. متأسفانه، در اين وقف‏نامه نيز همچون وقف‏نامه‏ي ارتقوش، توضيحات مفصلي که در وقف‏نامه‏ي قره‏طاي وجود دارد، ديده نمي‏شود. در اين وقف‏نامه، فقط از حقوق کاروان‏سرادار، گرم شدن مسکيناني که به کاروان‏سرا مي‏آمدند، و مقدار نامعلوم خريد هيزم و روغن کتان براي روشنايي صحبت به ميان آمده است. از آنجا که در وقف‏نامه، فقط يک دکان واقع در اسکي پازار قونيه به عنوان وقف اين کاروان‏سرا تعيين شده است، معلوم مي‏شود که اين کاروان‏سرا اهميت زيادي نداشته و فقط پناهگاهي براي مسکينان بوده است. ضمنا، چون در دفاتر وقف مذکر مربوط به قرن شانزدهم هيچ‏گونه صحبتي از هر وقفي براي کاروان‏سرا نشده، اين کاروان‏سرا به احتمال زياد در آن زمان مخروبه بوده است. اين نکته که در سياحت نامه‏هاي اخير نيز از اين کاروان‏سرا صحبتي نکرده‏اند، دليل خوبي براي مهم نبودن آن است. در وقف‏نامه، قيد شدن کاروان‏سراي شخصي به نام حاجي بختيار بن عبدالله تاجر تبريزي، واقع در مسير بين قونيه و قورقوروم (65)
، نيز به عنوان سندي براي اين مطلب که کاروان‏سراهاي دوران سلجوقي موقوفه بوده‏اند، قابل توجه است.

دفن و موميايي کردن مسکينان‏

جنبه‏ي ديگر وقف‏نامه آلتون‏آبه، که نشانگر اهميت بسيار زياد سندي و تاريخي آن است، اوقاف مربوط به هزينه‏هاي کفن، موميايي کردن و دفن مسلمانان مسکين و دين‏دار است. واقف، در اين خصوص، 2 باب مغازه در محله‏ي باقرجي يوسف (66)
[يوسف مسگر] واقع در حومه‏ي قونيه، صابون خانه‏اي در «اسکي پازار» واقع در حومه‏ي قونيه، 4 خانه و 6 مغازه، که همگي درآمدهاي بسيار مهمي داشتند، را وقف کرده است. اين بيان در وقف‏نامه، که [واقف] علي‏رغم آنچه در دين اسلام آمده، به غير از کفن و دفن مردگان، مطابق با شريعت، شرط موميايي کردن (تحنيط) آنها را نيز قرار داده است، سند مهمي براي دوران سلجوقي به حساب مي‏آيد (67)
ابن‏بطوطه نقل مي‏کند که در ديدار خود از شهر مانيسه (68)
به زيارت قبر پسر سطان در ساروخان(69)
، که چند ماه پيش فوت کرده بود، رفته است، و ادامه مي‏دهد: «جسد [آن] مرحوم موميايي شده و در تابوت چوبي پوشيده شده از آهن قلع‏دار گذاشته شده، و براي اينکه بوي آن خارج نشود از گنبدي بدون سقف آويزان شده بود؛ قرار بود که بعد از درست شدن سقف گنبد، تابوت بر زمين گذاشته شود و لباس‏هاي او هم بر روي آن قرار داده شود؛ ديدم که حکم‏رانان ديگر نيز چنين مي‏کردند (70)
انوري نيز در دستورنامه (71)
، با اشاره به مرگ آقاسليمان، پسر ساروخان، قيد مي‏کند که جسد او در تابوتي از چوب درخت گردو گذاشته شده بود، که اين خبر هم، حتما مربوط به حادثه مذکور است.(72)
نه تنها آنچه در وقف‏نامه در مورد موميايي کردن مردگان ذکر شده است با اين اطلاعات تاريخي مطابقت دارد، بلکه بعضي قبور مربوط به آن زمان نيز اين مطلب را ثابت مي‏کند؛ و بدين ترتيب، شکي باقي نمي‏ماند که در بين سلجوقيان چنين عادتي وجود داشته است. در روستاي ملک غازي واقع در حومه‏ي قيصري، در آرامگاه ملک غازي، که بنابه روايتي، خود ملک غازي که از دانشمند لي‏ها (73)بوده نيز در آنجا مدفون است اجسادي وجود دارند که حتي تا به امروز، به صورت مومياي و قسمتي پوسيده شده باقي مانده‏اند. (74)
بنابه بعضي گزارش‏هاي ارسالي به مديريت کل موزه‏ها، جسد غازي منگوجک (75)، واقع در بخش کماخ (76)
[شهرستان] ارزنجان، و اجساد خانوادگي 3 مرد، 2 زن و 2 بچه، واقع در اتاقي در کتابخانه‏ي آماسيه، که به صورت يک موزه‏ي شخصي درآمده است،موميايي شده هستند. در قونيه نيز (همانند جسد قره‏طاي) در مورد موميايي همچون اجساد مذکور عمل شده است. پروفسور ا.ح. اوزون چارشيلي (77)، بدون ذکر منبع استناد خود، ذکر مي‏کند که اين عرف موميايي کردن در همان اوايل دوران عثمان نيز وجود داشته است(78)
وقف‏نامه، با استناد به اين خبر که حتي اجساد مسکينان هم موميايي مي‏شده است، ذکر مي‏کند که اين عمل مخصوص دولت‏مردان نبوده، بلکه عملي بسيار رايج و عمومي بوده است. با اين حال، در نظر گرفتن شيوه و ماهيت اقتصادي اين کار، تا زماني که اسناد جديدي يافت نشده، مانع ابراز هرگونه نظر قطعي ما در اين خصوص است.
وجود چنين عادتي در بين سلجوقيان، با در نظر گرفتن اينکه اقوام خاور نزديک، و بويژه اقوام مسلمان از آن بي‏خبر بوده‏اند، توجه ما را براي يافتن منشأ آن، بي‏ترديد به سوي ترک‏هاي کهن سوق مي‏دهد. در کنار اين مطلب، تاکنون به هيچ سند تاريخي و باستان شناختي برخورد نکرده‏ايم که نشان دهد ترک‏هاي کهن، مردگان خود را موميايي مي‏کرده‏اند. براي مثال، در مرکز حکومت گوک -ترک، در مکان‏هايي که به نظر مي‏رسد قبرستان‏هاي آنان بوده است، به احتمال قوي، با روايت سوزاندن اجساد قابل توضيح است. همان‏گونه که بنا به يکي از منابع (79)جسد کيه‏لي خان(80)، که در چين و در اسارت جان داد، به طريق عرف ترک‏ها، و پس از مراسم مخصوص، سوزانيده و خاکستر آن در خارج از شهر دفن شد. مع ذلک،مطالب قيد شده در بعضي کتيبه‏هاي ارهون (81)را به اين شکل که آنان مردگان خود را موميايي مي‏کرده‏اند، تعبير مي‏کنم.در کتيبه، هنگام بحث از مراسم تشييع جنازه‏اي که در سال 735 ه ق و براي خان بيلگه (82)
، متوفي در سال 734 ه ق انجام شد، اضافه مي‏کند: «ليسون‏تاي سنگون (83) به همراه 500 نفر از چين آمد؛ مقدار بي‏شماري مواد معطر، طلا، نقره و شمع‏هاي معطر مخصوص مراسم تشييع جنازه آوردند و برپا کردند؛ چوب صندل (84)
[نيز] آوردند(85)
«.با توجه به ماهيت اين مواد، به نظر مي‏رسد که در کار موميايي استفاده شده باشند؛ مع ذلک، اين امکان نيز وجود دارد که اين لوازم [نه براي موميايي کردن، بلکه صرفا] براي مراسم آورده شده باشند. ليکن، مدت 6 ماه فاصله‏ي بين فوت و دفن قيد شده در کتيبه‏ها با آنچه در منابع آمده، مبني بر اينکه گوک - ترک‏ها کساني را که در پاييز مي‏مردند دربهار، و کساني را که در بهار مي‏مردند در پاييز دفن مي‏کردند، مطابقت دارد؛ و طبيعتا براي اينکه اجساد در اين مدت بو نگيرند، مي‏بايد که حتي به صورت ابتدايي، موميايي مي‏شدند. اسناد زيادي که نشانگر وجود مراسم، دفن در ميان ترک‏هاست، وجود دارد. در اين مراسم، اشياي مربوط به شخص فوت شده، آلات جنگي و اسب او، و اگر او يکي از حکم‏رانان بوده باشد، خدمت‏گزاران او نيز با وي دفن مي‏شدند، و يا جسد او سوزانده مي‏شد. (86)
ليکن از آنجا که عمل سوزاندن اجساد، حدود 6 ماه الي 3 سال بعد از مرگ انجام مي‏گرفت، به احتمال قوي، به طور موقت، به يک عمل موميايي نياز بوده است. در اسنادي که پروفسور و. ابرهارد به من داده است، به اين نکته که در شرق دور بعضي عادات مربوط به حفظ کردن اجساد وجود داشته، اشاره شده است. کتيان‏ها (87)
احشاي مردگان خود را خارج مي‏کردند و بعد از پر کردن آنها با نمک، آنها را از چين به وطن قديميشان، يعني مغولستان، منتقل مي‏نمودند (88)
بنا به منبعي ديگر، در قرن نهم، تاشيخ‏ها (89)
(تاجيک، در اينجا، احتمالا، ترک‏هاي مسلمان) کاسه‏ي سر رئيس‏هاي فوت شده‏ي خود را پر از مرواريد مي‏کردند و بعد از خارج کردن احشاي آنها، نوعي موميايي به وجود مي‏آوردند (90)
ممکن است که منظور از انسانهايي که در اين منبع قيد شده‏اند، قره‏خاني‏هاي (91)
مسلمان شده در اين قرن باشند. بنابه روايتي در يک منبع ديگر چيني، در زمان مغول‏ها، مسلمانان مردگانشان را در تابوتي پر از عسل مي‏گذاشتند؛ محتواي اين تابوت، بعد از 100 سال تبديل به دارويي مي‏شده که به آن مونايي (92)
مي‏گفتند. (93)
باز در زمان مغول‏ها، وقتي که کوتوله‏اي که از طرف يک دولت بيگانه به قصر هديه شده بود، مرد، شکم او را خالي و با ماده‏اي ديگر پر کردند، و او را در حرارت آتش خشک نمودند(94)
در منابع اسلام نيز آمده است که چيني‏ها نيز عادت به موميايي کردن مردگان داشتند (رک: ابن‏نديم، الفهرست، چاپ فلوگل (95)
ص 350؛ مروزي، طبايع الحيوان، چاپ مينورسکي (96)
متن، ص 12). هرچند که اين منابع براي مشخص کردن منشأ عادت موميايي کردن در بين سلجوقيان کافي نيست، ولي بي‏ترديد، منشأ انتقال اين عادت به سلجوقيان را، بايد در تاريخ ترک‏ها جستجو کرد. حقيقتا، اخباري که در اين باره از بيروني رسيده است، اي نظريه را قوي‏تر مي‏کند. او در دو مورد از آثار خود مي‏نويسد که وقتي کودک بوده با پيرمرد ترکمني برخورد کرده که از حوالي رود سيحون به خوارزم مي‏آمده است؛ در بين هدايايي که اين شخص براي خوارزم شاه آورده بود، موميايي نيز وجود داشته است. او اضافه مي‏کند که بعدها هم با پيرمرد ديگري برخورد کرده که با خود از ممالک ترکمن، دارو و مويايي بسيار مؤثري آورده بود. از طرف ديگر، او مقدسي نحوه‏ي به دست آوردن موميا را در داراب گرد ايران توضيح مي‏دهند و اضافه مي‏کنند که دولت، اين را به حساب خزانه مي‏گذاشته است، ولي در خصوص موميايي کردن اجساد توضيحي نمي‏دهند.(97)
چنين حدس مي‏زنند که عادت نه چندان عمومي سوزاندن و موميايي کردن اجساد در بين ترک‏ها، اولي بعد از پذيرفتن اسلام ترک شده، ولي دومي، که در رسوم اسلامي ملايم‏تر به نظر مي‏رسيده، مدت زيادي ادامه داشته است. همان گونه که به قول مروزي، وقتي که قره‏قيزها به مسلمانان نزديک‏تر شدند، عادت سوزاندن را ترک و مردگانشان را دفن مي‏کردند (ص 19). شکي نيست که اگر قبور قره‏خاني‏ها و سلاطين ديگر سلجوقي نبش شوند، اطلاعات روشن‏تري در اين خصوص به دست مي‏آيد.
در دفتر وقف ياد شده، از وقفي که در قرن شانزدهم براي هزينه‏ي کفن، موميايي کردن و دفن مسلمانان مسکين بوده، صحبتي به ميان نيامده است. از اين مطلب معلوم مي‏شود که اين شرط وقف، در اين زمان، رعايت نشده است.

فعاليت‏هاي [تبليغاتي] اسلامي

Islamlasma faaliyeti يکي از موارد قابل توجه در وقف‏نامه‏ي آلتون آبه مربوط به فعاليت‏هاي تبليغات اسلامي در آناتولي است. واقف، آلتون‏آبه، يک پنجم درآمد کاروان‏سرايي را که 18 اتاق داشت و در يني‏باغچه (98)
(محل دباغان)، در محله‏ي ميداني، در حومه‏ي قونيه واقع شده بود، وقف خوراک، لباس، کفش، هزينه‏هاي ختنه و فراگيري قرآن در حد نماز خواندن مسيحيان، يهوديان و مجوسيان (بت‏پرستان) مسلمان شده‏ي داخلي و خارجي کرد. متأسفانه، هرچند که در منابع بسيار نادر سلجوقي اشاره‏ي چنداني به چنين رويدادهايي اجتماعي نشده است، ليکن، با توجه به مثال مذکور در اين وقف‏نامه، شکي نيست که در آناتولي فعاليت‏هاي بسيار زياد اسلامي وجود داشته است. مهمترين عامل اين فعاليت‏هاي اسلامي در دوران سلجوقي، حاکميت ترک‏ها بر مسيحيان و برتري فرهنگي آنان بوده است. در اين راستا، نقش درويشان و خاقاه‏هاي آنان، که نسبت به علماي سني و مدارس ايشان روشن فکرتر و مسامحه کارتر بودند، مسلم است. مثلا، نقش مولانا جلال‏الدين رومي و منسوبان طريقت او، که با ديدگاه‏هاي وسيع تصوفي خود در مقابل غير مسلمانان بسيار مسامحه کار بودند و در نظر مسيحيان نيز صاحب اعتبار شدند، بسيار جلب توجه مي‏کند. (99)
افلاکي، ضمن قيد اين مطلب که در کنارمسلمانان، غير مسلمانان نيز با همان تأثر در مراسم تشييع جنازه‏ي مولانا جلال‏الدين شرکت کردند، نام مسيحياني را ذکر مي‏کند که در نتيجه‏ي تأثير مجذوب کننده‏ي مولانا به اسلام رويدند(100)
رفت و آمد سلاطين [سلجوقي] به کشور بيزانس و ايجاد روابط شرعي و قانوني با آنها، وجود مهتدي‏هايي که در بين رجال دولتي به مقام‏هاي بالا رسيده بودند، تداوم مسامحه‏ي ديني، که به صورت ذاتي در ترک‏هاي قديم وجود داشته، و اداره‏ي عادلانه‏ي امور مملکتي، براي ابراز انس مسلمانان ترک نسبت به مسيحيان، کافي بود. حتي حکم‏راني چون قليچ ارسلان دوم، که براي اسلام مي‏جنگيد، به خاطر همين مسامحه و بي‏تعصب بودنش، براي تجديد ايمان، در حضور وزير خود به نزد نورالدين زنگي (101)
مشهور فراخوانده مي‏شد (102)
؛ ابن‏اثير، پسر او - رکن‏الدين سليمان شاه - را به خاطر تمايلات فلسفي و لاابالي گريش در امر دين و شريعت متهم مي‏کند (103)
البته مي‏توان قشر عظيم مردم را، که هنوز به اعتقادات شماني وابسته بودند و اسلام را بسيار سطحي درک کرده بودند، نيز به اينان اضافه کرد. ليکن، گذشته از همه‏ي اينها، هيچ دليلي مبني بر اينکه سلاطين سلجوقي نيز همچون سلاطين دوره‏ي عثماني، به خاطر نگراني‏هاي مالي و يا در نتيجه‏ي آن ذهنيت مسامحه کارانه، مستقيما و يا به طور غير مستقيم، سياستي اسلام گرايانه پيشه کرده، و در آناتولي نيز همچون روملي (104)
، اقشار عظيم جامعه به اسلام گرويده بودند، وجود ندارد. گرايشي اين چنيني به دين اسلام، مي‏بايست که تغييراتي در ويژگي‏هاي زباني و نژادي به وجود آورد، که در آناتولي چنين نشد.
اطلاعات روشني که در خصوص گرايش به اسلام در زمان سلجوقيان وجود دارد، مربوط به دولت‏مرداني مي‏شود که به مقام‏هايي عالي رسيده بودند، و اصل آنان به نظام برده‏داري ارتشي باز مي‏گشت. ابن‏بي‏بي با استناد به منابع مختلف، به غير از بعضي اشخاص که وقف‏نامه‏هاي آنان را در اينجا چاپ کرده‏ايم، مسلمان نبودن پدران بعضي شخصيت‏هاي مهم از جمله شمس‏الدين يوتاش (105)
(مبارزالدين چاولي، جمال‏الدين فرخ‏لاله، امين‏الدين ميکائيل، عالم‏الد)ين قيصر، و خاص اغوز (106) را ذکر کرده (107)
:اضافه مي‏کند که آنان در بين غلامان سلاطين بزرگ شده‏اند؛ ضمنا نشان مي‏هد که براي قيد نشدن نام غير اسلامي پدران آنان در وقف‏نامه‏ها، از نام «ابن‏عبدالله» استفاده شده است. در کنار اين مطلب، بايد اضافه شود که اين تعبير نه تنها براي آنان که پدرانشان مسلمان نبوده‏اند بلکه براي مسلمان زاده‏هايي که والدينشان دستگير و اسير شده و هويتشان نامعلوم بود نيز به کار مي‏رفته است. در اين باره، ابن‏بي‏بي در شرح واقعه‏اي مربوط به گذشته
مطلب مهمي قيد کرده است:
وقتي که سلاطين، ارتشي را براي غزا به طرف [مملکت] روم روانه مي‏کردند، يکي از روحانيون مفيد به علم و عمل را براي تقديس لشکرکشي به همراه آنان مي‏فرستادند(108)
؛ غنائمي را که در بازگشت از جنگ با خود مي‏آوردند، به عنوان حق جنگ، به آنان مي‏دادند و هيچ چيزي براي خود برنمي‏داشتند؛ اگر صد هزار درهم داشتند، آن را براي ريشه‏کني کفار مصرف مي‏کردند. بسياري از اسرا را که از «دارالحرب» تحويل مي‏گرفتند به مقامات عالي رسانده، آنان را امير و علمدار مي‏کردند. تا به امروز، امراي بزرگي که در روم (يعني در ترکيه‏اي که تحت حکم‏راني سلجوقيان بود) وجود دارند، از نسل پسران غلامان آنان هستند (109)
اين بيانات ابن‏بي‏بي، بي‏ترديد نشانگر حقيقتي بزرگ است، چنانکه در همان اثر خود قيد مي‏کند که بعضي غلامان رومي نيز به بعضي اشخاص هديه مي‏شده‏اند (110)
ليکن اين تعبير «از ريشه‏ي روم بودن»، که دائما براي دولت مردان بزرگي که از نظام برده‏داري ارتشي به مقام‏هاي عالي رسيده بودند به کار مي‏رود براي توضيح حقيقت کافي نيست. پي بردن به نظام و منشأ برده‏داري در بين سلجوقيان ترکيه، بدون بررسي تشکيلات ارتشي امپراتوري کبير سلجوقي و يا دول ديگر ترک ممکن نيست. اين موضوع مهم در نوشته‏ي ديگري که منتشر خواهيم کرد، بررسي خواهد شد؛ ليکن، در اينجا، اين اشاره لازم است که قسمت بزرگي از اينها به ريشه‏ي قبچاق منجر شده است. قسمت بيشتر بردگان ساماني، غزنويان و سلجوقيان کبير از طريق فروش اسراي گرفته شده از اغوزها، پچنک‏ها، قرقيزها و قبچاق‏ها، که دائما در حال جنگ بودند، به تجار مسلمان تأمين مي‏شد. (111)
نظام‏الملک، بردگان ترکمن را به خاطر قهرماني‏ها، صداقت ومزيت‏هاي ديگرشان ترجيح مي‏داد؛ اين مطلب در قابوس‏نامه نيز قيد شده است. (112)
در قرن سيزدهم ميلادي، بيشترين بردگان را بردگان قبچاق تشکيل مي‏دادند. بردگان قبچاق، که بيشترين بردگان ايوبي‏هاي مصر و سوريه را تشکيل مي‏دادند، با گذشت زمان جاي اين دولت را گرفتند و دولت مملوکي را تأسيس کردند و در نتيجه، اهيمت بردگان قبچاق بسيار زياد شد. وقتي که دولت زرين اردو در منطقه‏ي قبچاق تأسيس شد، اين دولت به دفعات و به عنوان ماليات، فرزندان اتباع خود را فروخت؛ منابعي وجود دارد که نشان مي‏دهد که خود قبچاق‏هاي مسلمان و مسيحي و شماني نيز در زمان‏هاي خشک‏سالي، فرزندان خود را مي‏فروختند (113)در سال 702 ه ق/1303 م، در ممالک تابع توقتاي(114)
، در نتيجه‏ي سه سال خشک‏سالي، مردم، فرزندان و اقوام خود را به تجاري که به مصر و ممالک ديگر اسلامي سفر مي‏کردند، فروختند (115)
بردگاني که از همين منطقه‏ي قبچاق مي‏آمدند، بعد از انتقال به سواحل شمالي درياي سياه، در شهر سيواس جمع مي‏شدند؛ در نتيجه، اين شهر نه تنها بازار بزرگي براي کالاهاي ديگر تجاري بود بلکه به صورت يک بازار بزرگ برده نيز درآمده بود؛ بيبرس (116)
سلطان مملوکي، در همين جا فروخته شده بود؛ آباقا (117)
اين مطلب را وسيله‏ي تحقير او قرار داده بود. (118)
اين تجارت برده در سيواس تا قرن پانزدهم ميلادي ادامه داشت. وقتي که قاضي برهان‏الدين در يکي از سخنراني‏هاي خود خطاب به برقوق، سلطان مملوکي، که قصد داشت برده‏هاي ترک را از کار برکنار کرده و به جاي آنها برده‏هاي چرکس را قرار دهد، گفت: «بعد از اين اجازه نمي‏دهم انتقال برده از آناتولي به سوريه صورت بگيرد»، اين حرف در بين مصريان ترس بزرگي ايجاد کرده بود (119)
در زمانهايي که مملوکي‏ها با ايلخاني‏ها مي‏جنگيدند، چون آناتولي تحت اداره‏ي آنها بود، تدارک بردگان از اين طريق، گاه بسيار مشکل صورت مي‏گرفت. به همين دليل، براي عبور از تنگه‏ها و استفاده از راه‏هاي آبي، سعي کردند از دولت بيزانس کسب اجازه کنند.(120)
شکي نيست که قسمت اعظم برده‏هاي سلجوقي از ميان برده‏هايي که از منطقه‏ي قبچاق مي‏آمدند، تأمين مي‏شد. قزويني، تصريح مي‏کند که برده‏هاي ترکي که از شمال آورده مي‏شدند در بازارهاي آناتولي به فروش مي‏رسيدند (آثار البلاد، چاپ ووستن فلد (121)
ص 357). به همين دليل، در مسير يافتن منشأ اهتداي دولت‏مردان بايد به اين نکته توجه کرد؛ و همچنين، وجود بعضي اسامي قبچاقي در بين اشخاصي که در ابتدا برده بوده‏اند نيز از همين طريق قابل توضيح مي‏شود. اساسا، تأمين برده از طريق چپاولگري‏هاي کوچکي که در مرزها و پس از اتمام کشمکش‏هاي بين سلجوقيان و بيزانس در نيمه‏ي دوم قرن دوازدهم ميلادي جريان داشت، ممکن نبود. احتمالا، سلجوقيان ترکيه نيز، همانند ديگر دول ترک مسلمان، به اين عرف که برده‏هاي ارتش از بين ترک‏ها انتخاب شوند، پاي‏بند بوده‏اند.
نام بردن وقف‏نامه از يهوديان در بين عناصر مهتدي با آنچه در منابع تاريخي آمده، مبني بر اينکه در آن دوران، يهوديان نيز براي تجارت به آناتولي مي‏آمده‏اند، مطابقت دارد. ليکن، آيا منظور از کلمه‏ي «مجوس»، حقيقتا ديني غير از اديان مسيحي و يهودي بوده است؟ اگر چنين باشد، منظور از کلمه‏ي مجوس، به صورت خاص و با م قديمي آن، آتش‏پرستان نبوده، بلکه مي‏تواند ديني غير از اديان آسماني بوده باشد. شايد هم اينها بعد از استيلاي سلجوقيان به وجود آمدند؛ و يا منظور، ترک‏هاي قبچاقي وابسته به عقيده‏ي شماني‏ها باشند که بعدها به اينجا آمدند.قاضي احمد نيکده‏اي (122)
روايت مي‏کند که در آناتولي، قومي اباحيه مذهب به نام شيوخ ترک طبطوقي وجود داشتند که درخت کاج را مي‏پرستيدند و دختر، زن و خواهر خود را به ميهمانان خود تقديم مي‏کردند.
آنچه قاضي احمد نيکده‏اي درخصوص پرستش درخت کاج به وسيله‏ي بعضي گروه‏هاي ترک آناتولي قيد کرده است نيز، از ديدگاه نژادشناسي و ديني ترک‏هايي که به آنجا آمده بودند، شايان توجه است. حقيقتا، در عقايد شماني‏هاي ترک، درخت، جايگاه مهمي دارد. منقبت افسانه‏اي اويغورها، که جويني در مورد آن نوشته است، تقدس درخت را نشان مي‏دهد. قرديزي نوشته است که قرقيزها چيزهاي مختلفي را مي‏پرستيده‏اند، و گروهي از آنان نيز درخت را پرستش مي‏کرده‏اند (123)
پرستش درخت، که در شمانيسم ترک، جايگاه مهمي داشت، وارد طريقت‏هاي اسلامي نيز شده است. مولفين مؤخري چون نسوي نيز، ضمن قيد اين مطلب که قنقلي‏هاي(124)
موجود در ارتش خوارزم‏شاهيان هم‏چون مغول‏ها بت‏پرست بوده‏اند، اضافه مي‏کنند که با اينکه دين اسلام در سطحي بسيار وسيع و از زماني بسيار دور گسترش يافته بود، شمانيسم تا زماني طولاني به حيات خود ادامه داد (125)
مشاهده مي‏شود که با اينکه قبايل مغولي چون سماقار (126)
و چاي‏قازان(127)حدود يک قرن در آناتولي زندگي مي‏کردند، ولي هنوز مسلمان نشده بودند؛ اين مطلب نشان مي‏دهد که شمانيسم تا چه مدت زيادي در بين قبايل ترک حفظ شده بود.(128)
بنابراين، گفته‏هاي قاضي احمد نيکده‏اي را مي‏توان به اين صورت که در آناتولي، در قرن چهاردهم ميلادي، و حتي در اولين قرن استيلا، هنوز گروه‏هاي شماني وجود داشته‏اند تعبير کرد و به احتمال زيادي مي‏توان پذيرفت که منظور از کلمه‏ي مجوسي در وقف‏نامه، همين‏ها بوده‏اند.

موضع ‏نگاري تاريخي

topografya وقف‏نامه‏ي آلتون‏آبه، از لحاظ موضع‏نگاري تاريخي قونيه، فعلا، قديم‏ترين سند به حساب مي‏آيد؛ ليکن، اين وقف‏نامه نيز، همچون ديگر وقف‏نامه‏هاي موجود مربوط به قونيه، هيچ‏گاه همانند وقف‏نامه‏هاي مربوط به دارالشفاي عزالدين کيکاووس اول در سيواس و مدرسه‏ي صاحبيه‏ي فخرالدين علي در همان شهر، و يا همچون وقف‏نامه‏ي مربوط به اوقاف جاجه اوغلي (129)
در قرشهير (130)
، غني نيست؛ ليکن، هرگاه وقف‏نامه‏هاي مربوط به قونيه و دفاتر اوقاف دوره‏ي عثماني بررسي شوند، تعيين موضع‏نگاري تاريخي و مفصل اين شهر در دوره‏ي مورد بحث، ممکن خواهد شد. با توجه به وقف‏نامه، معلوم مي‏شود که در قونيه‏ي آن زمان، بازارهاي اسکي چارشي [اسکي پازار، بازار قديمي] ، يني چارشي [يني پازار، بازار نو] و علامه چارشي [بازار علامه] ، و محله‏هايي با نام‏هاي ختني، ميداني و با کرجي يوسف وجود داشته‏اند. مشاهده مي‏شود که پس از يک قرن استيلاي ترک، مؤسسات ترک و اسلامي بسيار زيادي به وجود آمدند، در حالي که اين شهر، دقيقا سيزده سال پيش از نوشته شدن اين وقف‏نامه( 598 ه ق) به اشغال صليبيون درآمده، و به احتمال زياد، بسيار تخريب شده و تلفات جاني بسياري داه بود. بنابه آنچه در وقف‏نامه به عنوان محدوده‏ي اوقاف مربوطه ترسيم شده است، در قسمت حومه‏ي قونيه و در نزديکي مدرسه، مسجد خواجه يوسف زرگر قونيه‏اي، مسجد خواجه عبدالجبار تاجر تبريزي، مسجد يوسف مسگر [باکرجي يوسف] بن سليمان، و در قسمت داخل شهر، مسجد جامع اسکي [مسجد جامع قديمي] ، مسجد حاجي عيسي و مدرسه‏ي سلطانيه وجود داشته‏اند. شکي نيست که اينها، فقط مواردي هستند که در محدوده‏ي املاک موقوفه قرار دارند؛ اين مطلب نشان مي‏دهد که در اين شهر مؤسسات ديگري مانند اينها، به اينها اضافه شده است. از اينجا مي‏توان پي برد که قونيه در زمان کوتاهي تبديل به يک مکان ترک‏نشين و يا مکان اسلامي شده است. در حقيقت، ضمن مشخص کردن حدود موقوفات، محدود بودن اسامي مسيحي نيز در اين خصوص قابل توجه است. در وقف‏نامه مشخص شده است که در شهر، يک کارگاه توليد صابون نيز وجود داشته است. بدين ترتيب، بدون ارائه تفصيلات بيشتر در اين مورد، صرفا به نکات مهم قيد شده در وقف‏نامه، در خصوص موضع‏نگاري شهر، اشاره کرديم.

مبارزالدين ارتوقوش و وقف ‏نامه‏ي او

ارتوقوش، که به خاطر فتوحات خود در آنتاليا (131)
و اطراف آن واداشتن سمت استانداري (سوباشي - سرلشکر) طويل‏المدت اين مناطق - در زمان غياث‏الدين کيسخرو اول، عزالدين کيکاووس اول و علاءالدين کيقباد اول - مشهور بود از غلامان خاص کيخسرو به شمار مي‏رفت. وقتي که غياث‏الدين، وليعهد قليچ ارسلان دوم، بعد از مرگ پدرش و به دليل ناتواني در حفظ موقعيت خود در مقابل برادرش، رکن‏الدين سليمان شاه، مجبور شد ابتدا به سوريه و سپس به استانبول برود (در 593 ه ق)؛ ارتوقوش نيز، در معيت سلطان به اين مکان‏ها رفت (132)
هرچند که بعد از مرگ رکن‏الدين سليمان شاه در سال 600 ه ق، پسر کم سن او، قليچ ارسلان سوم به جاي او نشست، ولي بعضي رجال مملکت، بويژه حکمرانان مرزي، پسران ياغي - باسان(133)
، به منظور نشاندن غياث‏الدين بر تخت سلجوقي، زکرياي حاجب (134)
را، که مشهور است که به پنج زبان رايج در آناتولي آن زمان همچون زبان مادري صحبت مي‏کرد، براي دعوت کردن سلطان [غياث‏الدين] ، و به صورت پنهاني، به سوي او فرستادند. بدين ترتيب، ارتوقوش نيز به همراه سلطان، دوباره به قلمرو سلجوقي بازگشت. معني ادعاي آقسرايي (135)
-بر خلاف عقيده‏ي ابن‏بي‏بي، مبني بر اينکه ارتوقوش از جمله رجالي بود که به همراه حکمرانان مرزي، سلطان را به آناتولي دعوت کردند - اين است که ارتوقوش در اين سفر به همراه سلطان نبوده است (136)
هرچند که حمدالله قزويني نيز با اعتقاد خود مبني بر اينکه ارتوقوش در معيت سلطان نبوه و بلکه سرآمد دعوت کنندگان، و از جمله‏ي کساني بوده است که سلطان را بر تخت نشاندند، نظر آقسرايي را تأييد مي‏کند؛ ولي بايد گفته‏ي ابن‏بي‏بي را موثق‏تر دانست (137)
، غياث‏الدين، که در سال 601 ه ق براي دومين بار بر تخت نشست. (138)
بيشتر به منظور اهداف تجاري در سال 603 هق( 1207 م) آنتاليا را فتح کرد. در اين پيروزي، مبارزالدين ارتوقوش جزو فرماندهان برگزيده‏ي او بود و پس از تصرف شهر به عنوان سرمفتش (سوباشي - سرلشکر) آنتاليا تعيين شد. در اين راستا، نه تنها سلطان اجازه داد که منسوبين ارتوقوش نيز به همراه او به آنجا بروند، بلکه امر کرد اموال تجار مسبب اين که پيروزي به وسيله‏ي مسيحيان غارت شده بود، را براي آنها باز ستاند.
او، تا زمان مرگ غياث‏الدين، در سمت استانداري اين منطقه باقي ماند. ولي پس از مرگ سلطان، مردم شهر، که مجادله‏ي سلطنتي عزالدين و برادرش علاءالدين را غنيمت شمردند، و نيز فرنگيان حاکم بر قبرس بپا خاستند و مدتي در آنجا به سلطنت سلجوقي پايان دادند. کيکاووس، پس از آزاد کردن برادر خود در محاصره‏ي آنکارا، دوباره آنتاليا را فتح و ارتوقوش را مجددا به عنوان سرمفتش (سوباشي) شهر و حومه‏ي آن تعيين کرد (139)
هرچند که تاريخ اين فتح دوم در منابع ثبت نشده است، ولي با توجه به اينکه اين واقعه پس از محاصره‏ي آنکارا در سال 609 ه ق و قبل از فتح سينوپ(140)
در سال 611 ه ق اتفاق افتاد، معلوم مي‏شود که تاريخ آن در بين سال‏هاي 611-609 ه ق بوده است.
مبارزالدين ارتوقوش، پس از روي کار آمدن مجدد، موقعيت خود را براي مدتي طولاني حفظ کرد. او، پس از مرگ کيکاووس و در زمان کيقباد نيز، در جهت گسترش فتوحات، خدمات زيادي انجام داد. يکي دو سال بعد از جلوس باکيقباد، سلطان را به فتح قلعه‏ي کالونوروس (141)
، واقع در شرق آنتاليا، تشويق کرد، و سلطان نيز، در اثر اين تشويق، تصميم به اين کار گرفت. وقتي که کرفرد (142)
که در آن موقع حاکم قلعه بود و ارتوقوش را به خاطر مناسبات و روابط قبلي مي‏شناخت، متوجه شد که نمي‏تواند مقاومت کند سفيري به سوي او فرستاد تا در صورت اخذ امان‏نامه و عهدنامه از سلطان، قلعه را به آنها تسليم کند. اين پيشنهاد، که توسط مبارزالدين به اطلاع سلطان رسيد مورد قبول واقع، و قلعه بدون وقوع جنگ فتح شد و آق‏شهر قونيه (143)
به عنوان اقطاع، و چند ده نيز به عنوان ملک به او داه شد؛ در محدوده‏ي موقوفات مدرسه‏ي قره‏تاي (144)
نيز، دهي که با همين نام و با نام امروزي کيورات (145)
وجود دارد يکي از همان دهات است و منشأ نام آن نيز از همين جاست.(146)
تاريخ ضبط اين قلعه، با توجه به تاريخ 618 ه ق قيد شده در کتيبه‏ي آنجا، بايد در همان سال و يا يک سال پيش از آن بوده باشد. (147)
پس از تصرف کالونوروس، اين قلعه به وسيله‏ي کيقباد بازسازي شد و به صورت اقامتگاه زمستاني سلطان درآمد و از آن به بعد نيز شهر، به تناسب نام سلطان، علائيه (148)ناميده شد.(149)ارتوقوش، در خلال اين سفر، قلعه‏ي آلارا (150) را، که در نزديکي کالونوروس و تحت اداره‏ي برادر کرفرد بود، نيز تصرف کرد.(151)
ارتوقوش، در هنگام سرمفتشي آنتاليا، به عنوان يکي از بزرگان و رجال با نفوذ دولت کيقباد جلب توجه مي‏کند. وقتي که علاءالدين کيقباد، در خلال يکي از دوره‏هاي اقامتش در آنتاليا، تصميم گرفت که بعضي از رجال دولتي مخالف خود را از سر راه بردارد؛ حقه‏باز اوغلي (152)
و امير کومننوس (153)
yzantion i(154
، که از محرمان سلطان بودند، با متوجه کردن کيقباد به دوستي نزديک او و ارتوقوش، و اينکه ارتوقوش اجازه نخواهد داد که در آنتاليا اين افتاق بيفتد، سلطان را براي انجام اين کار در شهر قيصريه (155)
راضي کردند. (156)
شکي نيست که ذکر اين نکته از طرف ابن‏بي‏بي مبني بر اينکه در آن زمان، ارتوقوش بيش از 20 سال سرمفتش آنتاليا بوده است، صحيح نيست. با در نظر گرفتن اينکه فتح آنتاليا در سال 603 ه ق اتفاق افتاده، معلوم مي‏شود که اين مدت 17 سال بوه است. اين نکته که سلطان به خاطر ارتوقوش قصد خود را [مبني بر برانداختن مخالفان] به تأخير انداخت و اينکه بعد از اين واقعه نيز ارتوقوش در پيش سلطان نفوذ و اعتبار بالايي داشت از جهت درک موقعيت و اهميت ارتوقوش در زمان کيقباد، قابل توجه است. چند سال بعد از اين واقعه، در طول سال‏هاي 625-623 ه ق، وقتي که کيقباد جنگ‏هاي متفاوتي در جهات مختلف را شروع کرد و به وسيله‏ي حسام‏الدين چوپان(157)
، در جنگي فرادريايي، شهر تجاري و مشهورسوغداک(158)
کيريم (159)، ونيز به وسيله‏ي مبارزالدين چاولي (160)
و امير کومننوس ارمنستان صغير را فتح کرد؛ ارتوقوش نيز از طريق سواحل درياي مديترانه به طرف ارمنستان رفت و قلعه‏هاي بسياري از قبيل آنامور(161)و ماناوگات (162)
را فتح کرد و پس از تعيين محافظاني براي آنها، گزارش‏هاي لازم را به اطلاع سلطان، که در قسيري منتظر رسيدن اخبار پيروزي بود، رساند. در همين هنگام، ارتوقوش از سلطان براي حمله به جزاير فرهنگ (قبرس) اجازه خواست ولي از آنجايي که چنين اتفاقي روي نداد، بايد نتيجه گرفت که کيقباد چنين اجازه‏اي را صادر نکرد. در نتيجه‏ي اين جنگ، که به نظر مي‏رسد با مقاصد تجاري انجام گرفت، کيقباد به ارتوقوش مأموريت داد تا اموال به غارت رفته‏ي تجار را براي آنها پس بگيرد و سربازان را نيز به خانه‏هايشان بفرستد. مبارزالدين ارتوقوش نيز، پس از انجام اين فرامين، همانند امراي ديگري که با پيروزي از جنگ‏ها باز مي‏گشتند، به پيشگاه سلطان که در قسيري اقامت داشت، رسيد (163)
اين فتوحات ارتوقوش، که از خشکي و دريا صورت گرفت، نشان مي‏دهد که او احتمالا در آنتاليا داراي نيروي دريايي آنچنان پر قدرتي بوده است که مي‏توانست در دريا و در مقابل فرنگ‏هاي مقيم جزاير و سواحل قدرت نمايي کند. همان گونه که اجازه خواستن او از سلطان براي فتح قبرس نيز نشان مي‏دهد که در آن زمان، اين نيروي دريايي سلجوقي جود داشته است. (164)
چنانکه مشاهده مي‏شود، ارتوقوش، بعد از اتمام دوره‏ي تقريبا 22 ساله‏ي استانداري آنتاليا (و احتمالا بعد از سال 625 ه ق) آنجا را ترک کرد. در پي اين فتوحات بود که علاءالدين کيقباد، دوباره به سوي شرق رفت و بعد از گرفتن ارزنجان(165)
بود، پسرش، غياث‏الدين کيخسرو دوم را فرمانرواي آنجا کرد و به همين مناسبت نيز مبارزالدين ارتوقوش را براي رسيدگي به کارهاي پسرش و به عنوان سرپرست (166)او به ارزنجان فرستاد (167)
به همين دليل است که او در تاريخ سلجوقي و وقف‏نامه‏اش به عنوان سرپرست معرفي شده است. [ارتوقوش] کمي بعد از ورود به ارزنجان و به دستور سلطان، قره حصار شرقي (168)
کوقونيه (169)
را از دست مظفرالدين محمد، برادر داوود شاه، گرفت و آن را به قلمرو سلجوقي افزود و طي عهدنامه‏اي، قيرشهر (170)و عرب سون (171)
را به عنوان اقطاع به پادشاه داد _(172)در خصوص مدت سرپرستي مبارزالدين ارتوقوش در ارزنجان و محل و زمان فوت او اطلاعي در دست نداريم. ليکن از آنجايي که کيقباد، پيش از مرگش، شمس‏الدين آلتونابا (173)را در ارزنجان و به عنوان سرپرست غياث‏الدين تعيين نمود - که در قسمت مربوط به آن ذکر
شد (رک: 42 Belleten, SayI) و از آن به بعد هم نامي از ارتوقوش برده نشد لذا به نظر مي‏رسد که او در اين اثنا فوت کرده باشد. ولي در وقف‏نامه‏ي او، که بعد از مرگش تنظيم شد، اقرارنامه‏اي وجود دارد که قول او را در خصوص تاريخ تنظيم آن مي‏توان به دو صورت معني کرد؛ يکي اينکه اين قرارداد در سال 56 (يعني در 656 ه ق) تنظيم شده باشد و ديگري اينکه اين قرارداد، 56 سال پيش نوشته شده باشد و ديگري اينکه اين قرارداد، 56 سال پيش نوشته شده باشد. ولي هيچ يک از اين دو تعبير نيز، با وقايع همخواني ندارند. زيرا اگر فرض شود که وقف در سال 656 ه ق صورت گرفته باشد، دو شاهد مذکور در اقرارنامه يعني جلال‏الدين قره‏تاي، چهار سال پيش از اين تاريخ و در سال 652 ه ق و ارمغان شاه، که خودش او را به عنوان متولي تعيين کرده بود، در سال 638 ه ق فوت کرده بودند.اگر فرض شود که اين واقعه، 56 سال پيش از تنظيم وقف‏نامه، يعني 56 سال پيش از سال 669 ه ق صورت گرفته باشد (که متن اصلي اين معني را مي‏دهد) در اين صورت، وقف بايد در سال 613 ه ق اتفاق افتاده باشد که اين نيز ممکن نيست. زيرا کتيبه‏هاي مدرسه و خان موقوفه نشان مي‏دهند که اينها در سال‏هاي 620 و 621 ه ق وقف شده‏اند. به هر حال به نظر مي‏رسد که در اين بان وقف‏نامه يک خطاي محاسبه‏اي وجود داشته باشد. هرچند که پروفسور ا.ح. اوزون چارشيلي (174)
معتقد است که ارتوقوش در مقبره‏ي خود واقع در مدرسه‏ي خودش دفن شده است، ولي در مورد وجود هرگونه منبع و يا کتيبه‏اي که دليل بر اين امر باشد حرفي نمي‏زند. (175)
ابن‏بي‏بي ذکر مي‏کند که او بسيار ثروتمند و داراي اتباع و مرداني بوده است (176)
اين نکته که او در وقف‏نامه خود، توليت را به غلام آزاد کرده‏اش، يعني ارمغان‏شاه سپرد نشان مي‏دهد که او فرزندي نداشته است. هرچند که نام تعدادي ديگر از غلامان آزاد کرده‏ي او در وقف‏نامه آمه است ولي بجاست که در اينجا فقط در مورد ارمغان‏شاه، که در بين رجال دولت سلجوقي داراي موقعيت مهمي و به عنوان متولي نيز تعيين شده بود، مطالبي گفته شود.

اتابک حاجي مبارزالدين ارمغان شاه‏

بنابه وقف‏نامه‏ي منتشر شده، ارمغان‏شاه از غلامان آزاد کرده‏ي ارتوقوش بود. از کتيبه‏ي مدرسه‏اي در آنتاليا (177)
معلوم مي‏شود که او صاحب اين مدرسه بوده و آن را در سال 637 ه ق بنا کرده است از اينجا نيز مي‏توان احتمال داد که او بعد از ارتوقوش، استاندار آن منطقه بوده است. نام او در کتيبه‏ي مدرسه، فقط به صورت ارمغان ذکر شده است ولي در وقف‏نامه و ابن‏بي‏بي، ارمغان شاه آمده است.
هرچند که در ابن‏بي‏بي لقب او، مبارزالدين و در وقف‏نامه، سعدالدين ذکر شده است ولي شکي نيست که هر دوي اينها يک شخص هستند؛ به همان دليل که هر دوي اينها او را به عنوان حاجي ارمغان شاه نيز ذکر مي‏کنند. ضمنا به همين دليل مي‏توان گفت که او به سفر حج نيز رفته بود. حاجي ارمغان شاه، در هنگام جلوس با غياث‏الدين کيخسرو دوم، در مقام استادالدار بود (اين به معني ناظر قصر است که بر عايدات قصر و مأموران آشپزخانه و شراب‏خانه نظارت داشت). سلطان، او را در سال 635 ه ق به عنوان سرپرست پسرش، عزالدين کيکاووس، تعيين کرد که مذکور بودن اين عنوان براي او، در کتيبه‏ي مدرسه با تاريخ 637 ه ق، مؤيد آن است. در اين اثنا، کيخسرو، کشتن برادران کوچک خود يعني، قليچ ارسلان و رکن‏الدين که از ملکه‏ي ايوبي (178)
، ملکه‏ي عادليه بودند و در قلعه‏ي بورغلو (179)
(اولوبورلو (180))زنداني شده بودند، را به مبارزالدين ارمغان شاه سپرد. بنا به روايت بدن وثوق منقول در ابن‏بي‏بي: «به عقيده‏ي بعضي‏ها به جاي شاهزاده‏ها دو برده را کشت و براي اثبات انجام شدن امر سلطان، براي او نشانه‏هايي برد؛ بنابه عقيده‏ي بعضي ديگر، آنها [شاهزاده‏ها] را کشت». در زمان کيکاووس، در سال 647 ه ق، قيام شخصي به نام ترک احمد (181)
در اوچ (182)
و ادعاي او مبني بر اينکه پسر کيقباد اول است، نيز دليلي است بر اينکه در مورد نحوه‏ي وقوع اين قتل، روايات مختلفي در بين مردم وجود داشته است.(183)
حاجي ارمغان‏شاه چند سالي در پست سرپرستي باقي ماند. در اين اثنا، شروع طغيان بابايي‏ها (184)
(637 ه ق) در دولت سلجوقي ايجاد تزلزل کرد. اين عصيان که در اطراف کفرسود(185)
و ماراش (186)
آغاز شد، در پي چند شکست ارتش سلجوقي، از مالاتيا (187)
تا سيواس (188)
و آماسيا (189)
گسترش يافت. کيخسرو، که وحشت‏زده شده بود، به قبادآباد(190)
گريخت (191)
و مبارزالدين حاجي ارمغان شاه را در رأس ارتش قرار داد واو را مأمور سرکوبي شورش کرد. هرچند که ارمغان شاه توانست در جنگ‏هاي متعددي به موفقيت‏هايي دست يابد و حتي بعضي سرکردگان شورشيان، بخصوص خود بابااسحاق (192)
را بکشد، ولي مريدان او که مرگش را باور نکرده بودند به جنگ ادامه دادند و عاقبت ارمغان شاه را نيز کشتند. ابوالفرج(193)
معتقد است که اين حادثه، بايد در سال 638 ه ق روي داده باشد. از آنجايي که ارمغان شاه توليت وقف‏نامه را بعد از مرگ خودش به پسرانش سپرده است، محققا داراي فرزند بوده است. همان‏گونه که در ادامه نيز اشاره خواهد شد، در دفاتر اوقاف دوره‏ي عثماني، در ده آغروس (194)
، جدول نام اشخاصي که از نسل او بودند وجود دارد. ابن‏بي‏بي
مي‏گويد که ارمغان‏شاه، به خاطر جوانمردي، دينداري و اخلاق پسنديده‏اش، شهرت داشت(195)
خانقاه حاجي ارمغان و بعضي موقوفه‏هاي ديگر رد ده آلپ غازي (196)
شهر بي‏شهر (197)
، که در منابع مربوط به دوره‏ي عثماني ذکر شده‏اند، بايد مربوط به همين حاجي ارمغان شاه باشد (198)
کتيبه‏اي وجود دارد که نشان مي‏دهد که او در آنتاليا و در سال 637، مدرسه‏اي بنا کرد (199)
بنابه وقف‏نامه‏ي مدرسه‏اي در قونيه، که مربوط به صاحب فخرالدين علي (200)
است، در قونيه محله‏اي به نام ارمغان شاه وجود دارد که مي‏توان پذيرفت که اين نيز منسوب به ارمغان شاه ماست.(201)

وقف ‏نامه‏ي ارتوقوش‏

وقف‏نامه‏ي ارتوقوش، بعد از مرگ خودش و حتي بعد از مرگ متولي‏اش، يعني غلام آزاد کرده‏اش، حاجي ارمغان شاه (بعد از 638 ه ق) در سال 669 و در آنتاليا تنظيم شد. در وقف‏نامه ذکر شده است که اين معامله در حضور بعضي شهود، و در زمان حيات او انجام گرفت. وقف‏نامه، به مدرسه‏اي که ارتوقوش در ده آغروس شهر بورلوي (202)
استان اسپارتا (203)
بنا کرد، و به کاروانسراي واق در ده داديل (204)
شهر بورلو، و نيز مسجد او در آنتاليا مربوط است. از آنجايي که وقف‏نامه خيلي بعد از مرگ او تنظيم شد، متأسفانه هيچ ضبطي در مورد جزئيات شروط وقف، موجود نيست. يک پنجم عايدات ده آغروس، که موقوفه‏ي فقط اين سه مؤسسه است، به متولي داده مي‏شود و بقيه‏ي آن نيز به مدرس و طلاب مدرسه، مسافراني که به خوان مي‏آيند، به امام و مؤذن مسجد و مصارف مربوط به اينها تخصيص داده شده است. اين مدرسه، همان‏گونه که از کتيبه‏ي آن معلوم مي‏شود، در سال 621 ه ق ساخته شد.(205)
[توضيح اينکه، شماره‏ي 27 در پي‏نوشت در متن اصلي حذف شده است (مترجم)] .
ده آغروس، براي آخرين بار و به صورت قطعي در زمان قليچ ارسلان سوم و هنگام فتح اسپارتا و حومه‏ي آن، به قلمرو سلجوقي پيوست (206)
ده، بايد از طرف کيخسرو،
کيکاووس و کيقباد به ارتوقوش تمليک شده باشد. هرچند که ساکنان اوليه‏ي ده، بي‏ترديد مسيحيان بودند ولي سلاطيني که بعد از فتح بر تخت نشستند، مکان‏هاي تازه ضبط شده را به اسکان ترک‏ها اختصاص دادند و معلوم مي‏شود که در نتيجه‏ي ازدياد و گسترش و تراکم جمعيت آن مکان‏ها، ده مذکور به صورت ترک‏نشين درآمد. همان گونه که [در اينجا] قسمتي از وقف‏نامه‏ي ارتوقوش را آورده‏ايم، در دفتر وقف ده آغروس، که مربوط به قرون شانزدهم و هفدهم مي‏شود، ذکر شده که ده، متعلق به مدرسه و ديگر موقوفات مبارزالدين ارتوقوش است و توليت آن در دست فرزند ارمغان شاه يعني غلام آزاد کرده‏اش قرار دارد و اضافه شده که در آن موقع ده دلداري، سيزده محله به نامهاي جامي (207)
، آلاجا (208)، امين‏الدين(209)، چشمه (210)، يونس (211)
پازار (212)، سينان (214)، بيچاقچي (215)، آقاخواجه(216)
،سيران (؟) (217)، محله زميان (218)، (مسيحيان [زمامدار] ) و دومان (219)، بوده است و در ده، 722 مسلمان و 39 مسيحي مکلف پرداخت ماليات و ضمنا 25 خانه‏ي منسوب به فرزند ارمغان شاه متولي (جماعت ارمغان‏شاهي تک اتابک مرحوم) وجود داشته است. (220)
اگر هر مکلف را به اضافه‏ي افراد تحت تکفل او پنج نفر فرض کنيم مشخص مي‏شود که ده در حدود 4000 نفر جمعيت داشته است. با توجه به مثال‏هاي مختلفي که نشان مي‏دهند آناتولي، که تا قرن شانزدهم اقتصادي پيشرفته و جمعيتي انبوه داشت، پسرفت کرد معلوم مي‏شود که چرا جمعيت آغروس، که امروزه آتابگ (221)
، خوانده مي‏شود، به 2888 نفر تقليل يافته است. (222)
بنابه دفتر وقف، جمعيت مسيحي ده بسيار کم است. همان گونه که در ساير نقاط نيز ديده مي‏شود در اين جماعت مسيحي افرادي وجود دارند که به نام‏هاي ترکي از قبيل قره‏جا (223)
، ارسلان (224)، تورموش(225)، ياخشي(226) ، بالي (227)
بايرام (228)، و کوسه (229)، خوانده مي‏شوند. (230)
آغروس، در يک توقيع موجود در وقف‏نامه‏ي قره تامي، به عنوان يک بخش ذکر شده است. اين نکته نشانگر وضعيت ده در زمان پيش از نوشته شدن وقف‏نامه است.
در دفتر وقف ياد شده، در مورد ده پامبوقلي (231)
، که داراي 74 متأهل (مکلف پرداخت ماليات) است، سخن به ميان آمده است؛ در صورتي که در وقف‏نامه، هيچ وقفي غير از ده آغروس وجود ندارد. به عقيده‏ي ما، اين ده در محدوده‏ي همان ده آغروس و بعد از تنظيم وقف‏نامه به
وجود آمده است؛ امروزه، شکي نيست که محل پاموکلو (232)
واقع در دو سه کيلومتري ده آتابي (233)
(آغروس)، در همين جا واقع شده است، دفتر، همه‏ي اهالي ده را مسلمان معرفي کرده است. امروزه، در اثر [ي به نام] دهات ما (234)
(نشر وکالت داخلي (235)
)دهي در آنجا و با چنين نامي ذکر نشده است. تخصيصات تعيين شده از عايدات ده، که مربوط به طلبه‏ها و کاروان‏سرا مي‏شود، ذکر شده‏اند و مشخص است که منظور، همان طلاب مدرسه و خوان مورد بحث در وقف‏نامه است.(236)
ضمنا در وقف‏نامه آمده است که قسمتي از وقف به کاروان‏سرا تعلق دارد. امروزه، هنوز نتوانسته‏ايم مشخص کنيم که ده داديک (237)
و يا داديل مذکور [در وقف‏نامه] ، کدام ده است. مشهور است که شيخ خانقاهي در اغدير (238) به نام شيخ داديکي (239)مي‏زيسته است که نام داديکي (دديکي) او منسوب به همين ده است.معذالک، دوستي از محلي نزيک به درياچه‏اي که در محدوده‏ي ده ميکائيل (240)
واقع در جنوب گلندوس (241) به من گفته است که در محل مذکور و آسيابي که در آنجا وجود دارد به نام داديل خوانده مي‏شوند.
از کتيبه‏ي موجود در خوان گلندوس معلوم مي‏شود که اين خوان به ارتوقوش تعلق داشته است. (242)
به همين دليل است که ده مذکور، بايد در همان جايي باشد که خوان در آنجا واقع است. بدين ترتيب، اين مسأله که آيا گلندوس نام اخير آن است يا اينکه آيا دهي غير از گلندوس در جايي که خوان قرار دارد وجود داشته، هنوز حل نشده است. گلندوس، بنا به دفتر تحرير دوره‏ي عثماني، دهي مسلمان‏نشين و وابسته به بخش افشار است (بخش افشار امروزه، ده است) و 425 نفر مکلف پرداخت ماليات دارد که اين صورت ميانگين جمعيت آن 1200 نفر مي‏شود.(243)
در حال حاضر، منبعي که مشخص کند مسجد واقع در آنتاليا کدام مسجد است، در دست ندارم.

متن وقف‏ نامه‏ي ارتوقوش‏

... علي خير خلقه محمد نبيه و آله الکرام. هذا کتاب مجمله / و مفصله و يحتوي مفرده و مرکبه بذکر ما شهد في مجلس الشرع والقضاء و محل لتقبل الامضا بمحروسة دارالعز انطاليه حماها الله تعالي لدي المسجل اعلاه / غفرالله له و لوالديه بعد جريان ما هو الواجب شرعا نجم‏الدين محمود بن مسعود بن... المحتسب يومئذ بمحروسة انطالية والاصفهسلار شجاع‏الدين علي بن سليمان بن مسعود المعروف بشاه کلاه و هما عدلان و شهداخي امين‏الدين محمود بن يوسف /... القصيري و زکاه بدرالدين ارسلان بن ايدغدي بن ميکائيل و صدرالدين محمد بن احمد بن محمد العلوي و شهد جبرئيل بن يغمربن بلاق و زکاه ارکين (!) بن صالح بن عمر و موسي بن عبدالله بن يغمر و شهد ابوبکر بن عثمان بن عين‏الدوله / و زکاه اسحق بن خليفه بن روس (!) و امير اينانج بن جبرئيل بن يغمر و شهد شجاع‏الدين يلغوربن عبدالله و بهاءالدين ايلدکزبن عبدالله عتقاء سعدالدين ارمغان شاه و زکاهما شجاع‏الدين ابرهيم بوزق (!) بن ايلمک و فخرالدين سليمان بن عليشير بن احمد و شهاب‏الدين شاهين بن عبدالله بن ترکري و نجم‏الدين بن يعقوب بن محمد بن احمد شهدوا اصالة و شهد الامير المختار الحسب سعدالدين سلمان بن المرحوم نجيب‏الدين محمود بن ابراهيم و الشيخ حسام‏الدين الحسن بن الرشيد بن احمد الحافظ يحملا عن الامير الاصفهسلار الکبير بدرالدين فرهاد / بن المرحوم نجيب‏الدين محمود بن ابراهيم و شهد الامير مفخرالتراجمه نورالدين عبدالله بن حمزه بن هبة الله التبريزي و تاج‏الدين اميرالحاج بن اسحق بن اسعد القصيري يحملا عن الامير الرباني السعيد المحروم جلال‏الدين قراطاي بن عبدالله اسکنه الله / بحبوحة جنانه و شهد الامام حسام‏الدين الحسن بن عبدالله بن عبدالرحمن و محمود بن الخضر بن ادريس يحملا عن الحاج يوسف بن عبدالله المقيم بناحية سيرته و شهد کمال‏الدين بن عبدالحميد بن شهاب‏الدين الب سنقر بن عبدالله والامام بديع‏الدين / بهرام بن تکمسي (!) بن فيلي(!) تحملا عن شهاب‏الدين الب سنقربن عبدالله عتيق المرحوم مبارزالدين ارتقش و شهد الامام زين‏الدين زکريا بن الفقيه البغاير (!) بن محمود و الامام سيف‏الدين حبيب بن رمضان بن احمد بک تحملا عن شجاع‏الدين البغوربن عبدالله و عن صمصام‏الدين سريجه / بن عبدالله عتيقي مبارزالدين ارتقش رحمه الله شهادة صحيحة شرعية معتبرة متفقة الالفاظ والمعاني متحدة العبارات والمباني عن علم و يقين لاعن ظن و تخمين بانه لما بني الامير المرحوم مبارزالدين ارتقش بن عبدالله رحمه الله جميع المدرسة / الکائنة بقرية اغروس والخان بقرية ذآذيل و هما من اعمال محروسة برغلو حماها الله والمسجد الجامع بمحروسة دارالعز انطاليه اقر عندهم قبل تاريخ هذا الکتاب بستة و خمسين سنة اقرارا صحيحا شرعيا و اشهدهم علي اقراره انه وقف / و
حبس و سبل و تصدق جميع القرية المسمآة اغروس المذکورة المستغنية عن ذکر التحديد لشهرتها عند اهل تلک البلدة بجميع حدودها و حقوقها و مرافقها ومضافاتها و توابعها و لواحقها و کل حق هوله فيها داخلا و خارجا / متصلا و منفصلا علي تناهي الوجوه والاسباب کلها باسرها و اجمعها علي مصالح المسجد الجامع والخان والمدرسة المذکوره فيه و علي مصالح المدرس والفقهاء بالمدرسة المذکورة و علي مصالح المترددين النازلين في الخان المذکور و علي مصالح / الامام والمؤذن والزيت والحصر والقيم للمسجد الجامع المذکور وقفا صحيحا شرعيا و حبسها تحبسا جائزا مرعيا و تصدق بها تصدقا معتبرا مرعيا مؤبدا مخلدا ابدالابدين الي ان يرث الله الارض و من عليها و هو خير / الوارثين لايباع و لايوهب و لايملک و لايعوض بوجه ما و فوض التولية في مجلس صحة الوقف والتاريخ اولاده بطنا بعد بطن و عقبا / بعد عقب و نسلا بعد نسل و شرط الواقف و هو الامير المرحوم مبارزالدين ارتقش المذکور نورالله ضريحه خمس ما يحصل من القرية المذکوره لعتقه و هو المرحوم سعدالدين ارمغان شاه المذکور و فان لم يبق من نسل الامير سعدالدين المذکور احد فحق التولية بعد ذلک للحاکم العادل ينفعه الوقف و لا يکون له المذکورة تفويضا صحيحا شرعيا و قد حکم بصحة الوقف والتولية حسب المرقوم فيه حاکم من حکام المسلمين / نافذ له ذلک شرعا و اخرج الواقف المذکور يقبل الله منه جميع القرية المذکورة من يده و تصرفه / و سلمها الي المتولي المذکور تسليما شرعيا فلما شهدوا علي الوجه المشروح والنمط الموضوح فيه سمع الحاکم المسجل اعلاه احسن الله خاتمه شهادتهم و قبل مقالتهم بعد التزکية والتعديل و حکم بصحة ذلک کلما حکما نافذا لازما شرعيا / و اشهد عليه من حضر عنده من الائمة والثقات بسؤال شرعي في الثالث عشر من شهر الله الاصب رجب عمت ميامنه سنة تسع و ستين و ستمائه والحمدلله شاکرا.
شهد بذلک علي حکم الحاکم
يونس بن ابي‏بکر
کتب بخطه
شهد بذلک حسن بن علي
شهد غازي بن ميمون
اشهد علي حکم الحاکم ادام الله ظله
محمد بن الحسين البيلقاني و کتب بخطه
و بمثله شهد محمد بن علي بن ابي‏الفضل کتبه بخطه
شهد علي حکم
اسمعيل بن علي بن عمرالمارديني
شهدت علي حکم الحاکم المسجل
ادام الله علوه و برکته کتبه
رسول بن الحسين بن الخليل
و بمثله شهد حسين محمد بن علي کتبه بخطه
شهد بما فيه و انا زين الحاج بن عمر بن حسين کتبه بخطه
بشهاده من الشاهدين علي مضمونه اسبغ الله ظله يوسف بن عمر بن يحيي کتبه بخطه
اشهد بجميع ما فيه
انا احمد بن العباس بن الحسين احسن الله خاتمته
شهد علي الوجه المحلي محمد بن احمد بن محمود بن الحسين العلوي المعروف بعريفا
اشهد علي حاکم الحاکم المسجل اعلاالله تعالي و انا
شهد بما فيه علي حکم الحاکم اسبغ الله ظله زين‏العابدين بن محمد الخلاطي المتفقه
شهد بما فيه سنقربن عبدالله و کتب بخطه
و شهد بما فيه علي بن عبدالرحمن بن احمد و کتبه بخطه
شهد بما فيه علي حکم الحاکم
محمد بن يوسف بن زنگي بن عبدالله الارموي و کتبت بخطي
شهد بما فيه علي حکم الحاکم
اسبغ الله ظله اسمعيل بن هابيل المتفقه
شهد بذلک ابراهيم بن ملکداربن خداداد و کتب بخطه
شهد بما فيه علي الحکم الحاکم و انا مبارک بن عبدالله
شهد بذلک و انا ابوبکر بن اسمعيل بن صديق کتبه باليد
شهد بذالک و انا موسي بن شهريار بن امير غازي القيصري کتبه باليد
شهد بما فيه ياقوت
شهد بذلک علي حکم الحاکم
امير عالم بن محمد بن محمد البلخي
شهد بذلک خالد بن محمد، مقيم سيرته فکتب باليد
شهد بما فيه عبدالعزيز بن القاضي و کتبه عنه بخطه
شهد علي حکم الحاکم محمد بن داوود بن لسکري و کتبه بخطه
شهد علي الحکم بما حکم به فيه اسدالدين اغلبک بن النجيب حرر عنه باليد
شهد علي حکم به الحاکم عمربن محمد بن شعبان و کتبه بخطه
شهد علي الحکم نصرت بن سلمان
شهد علي الحکم ادام الله ظل حاکمه
عثمان بن معاذبن عثمان في تاريخه
شهد علي ما يحکم الحاکم سوندک بن يوسف بن قلتاق و کتبه بخطه
شهد بما فيه انا عذيربن ساروجه و کتب عنه بامره
شهد بما فيه و انا حسن بن دبيس سليمان بن ابراهيم و کتب بخطه
شهد بما فيه و انا عمر بن سليمان بن ابراهيم و کتب بخطه‏
شهد بذلک رومبکي بن ايدغدي سوباشي و کتب بخطه بامره
شهد ذلک يوسف بن اغلبک و کتبه بخطه
شهد بذلک محمد بن سعدالمعلم و کتبه بخطه
شهد بما فيه علي الحکم محيي بن اسمعيل و کتبه بخطه

موقوفات و وقف نامه‏هاي جلال الدين قراطاي

زندگي قراطاي

جلال الدين قراطاي، که در درخشانترين دوره‏ي سلجوقيان ترکيه مي‏زيست، از دولتمردان مهم و سرشناسي بود که پس از مرگ علاء الدين کيقباد در 634 ه ق / 1237 م، و بويژه پس از شکست کوسه داغ در 640 ه ق / 1243 م، مانع گسترش تزلزل‏ها و بي‏ثباتي‏هاي دولتي ناشي از حوادث داخلي و خارجي مملکت شد، و آن‏ها را فرونشاند. در آن دوران که جواني و شخصيت ضعيف سلاطين در داخل، و مداخلات روزافزون مغول‏ها از خارج، زمينه را براي آزمندي و مجادله بر سر کسب موقعيتها در بين دولتمردان آماده کرده، و مملکت نيز ثابت خود را از دست داده بود، قراطاي، به سبب اقتدار شخصي و مزيت‏هاي اخلاقي خود، علاقه و احترام همگان را کسب کرد. او به عنوان چهره‏اي که براي حفظ شرف و يک پارچگي امپراتوري سلجوقي تلاش بسيار کرد، جلب توجه مي‏کند. قراطاي هم‏چنين، شخصيتي است که بايد به خاطر ايجاد مؤسسات خيريه در بسياري از نقاط ترکيه‏ي دوران سلجوقي مورد بررسي قرار بگيرد. متأسفانه، ناکافي بودن منابع مربوط به تاريخ ترکيه‏ي قرون وسطي باعث شده است که در مورد زندگي قراطاي نيز، هم چون تاريخ و سرگذشت ديگر رجال آن دوران، اطلاعات اندکي داشته باشيم(244)
به گفته‏ي ابن بي بي، قراطاي، اصلا يک برده‏ي رومي بوده است (245)
هر چند که ابن بي بي نام صاحب غلاماني که بعدها به مقام‏هاي مهمي رسيده بودند را آورده، ليکن اشاره‏اي به طاحب قراطاي نکرده است. ابوالفرج نيز آورده که قراطاي از غلامان رومي و دست‏پرورده‏ي علاء الدين کيقباد بوده است؛ ليکن اين گفته‏ي او که قراطاي غلام کيقباد کبير بوده است، بايد اشتباهي ناشي از توجه وي به رابطه‏ي نزديک قراطاي و اين سلطان باشد، که به آن خواهيم پرداخت.(246)
تعبير «رومي»، که در اين دو منبع براي قراطاي آمده است، به معني اهل بيزانس [امپراطوري روم شرقي] و به صورت عموميتر، به معني مسيحي ارتدوکس - از هر قومي که باشد - و نهايتا اصطلاحي به معني ترک مسلمان مقيم ترکيه است. واضح است که اين معني آخر در مورد قراطاي صادق نيست. زيرا، همان‏گونه که در اسناد آن دوره معمول بوده، نام پدر «مهتدي»ها [هدايت‏شدگان و گروندگان به اسلام] به «عبدالله» تغيير مي‏کرده است. از اينجا معلوم مي‏شود که چرا در وقف‏نامه‏ها و کتيبه‏هاي مربوط به قراطاي، نام او هميشه به صورت قراطاي بن عبدالله آمده است. وگرنه، شکي نيست که او از يک خانواده‏ي غير مسلمان بود. هر چند که در بين غلامان سلجوقي ترکيه، عناصري که اصليت آن‏ها
قبچاقي بوده است نقش مهمي داشته‏اند، ولي نه تنها امکان ندارد که بتوان گفت قراطاي از ايشان بوده (247)
، بلکه بر عکس، مي‏توان با استناد به وقف‏نامه‏ي مربوط به کاروان سرا استدلال کرد که او اهل آناتومي بوده است. او توليت اين وقف‏نامه را براي زمان بعد از خود، به برادرانش کمال الدين رومتاش و سيف الدين قراسنقر، و پسران آن‏ها، و نهايتا، در صورت قطع شدن نسل ايشان، به خواهر زاده‏هاي ذکور خود واگذار کرده است. بنابراين، امکان ندارد که همه‏ي اين افراد به همراه يک غلام از مملکتي دور به آنجا آمده باشند. ضمنا قراطاي، در اين وقف‏نامه، سهمي نيز براي خويشان بي‏بضاعت و يا غلامان آزادکرده‏ي خود تعيين، و قيد کرده است که اينها ممکن است مسلمان يا کافر [غير مسلمان] باشند. اين مطلب نيز به صورت واضح‏تري نشان مي دهد که بعضي از اقوام او هنوز مسلمان نشده بودند، و اين‏که وطن اصلي او آناتولي بوده است.
پ. ويتک (248)
، با استناد به جمله‏اي که پرفسور اسماعيل حقي اوزون چارشيلي از وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي قراطاي نقل کرده، (249)
به درستي ادعا کرده است که چون اين سه برادر مهتدي به چنين مقام‏هاي بالايي رسيده، و به ارتباط نسبي خود نيز واقف بوده اند، نمي‏توانستند غلامان زرخريد باشند. او، ماوروزوميس (250)
که دختر خود را به غياث الدين کيخسرو اول داده بود، را به عنوان پدر مسيحي آن‏ها و شخصيتي مهم معرفي مي‏کند (251)
علت اين ادعاي
(دنيزلي (253)
[امروزي] ) بوده، و دوما ناه هر سه برادر با پيشوند «قرا»، و نام اصيل زاده‏ي بيزانسي ياد شده - که در خدمت دربار سلجوقي بوده و ويتک او را پدر اين سه برادر فرض کرده - نيز با پيشوند «ماورو» (در يوناني معادل «قرا») آغاز مي‏شود. بنابراين، از نظر ويتک، اينها با هم نسبت دارند (254)
شکي نيست که اين بررسي ويتک ضعف بسيار دارد. صرف نظر از فراواني اسامي ترکي که در آن دوره با کلمه‏ي «قرا» ترکيب شده‏اند، نام يکي از سه برادر آن گونه نيست که ويتک به صورت قراتاش آورده است. بلکه، همان گونه که اشاره خواهيم کرد، «قرا» ترکيب شده‏اند، نام يکي از سه برادر آن گونه نيست که اشاره خواهيم کرد، در بعضي جاها، نام او به صورت رمتاش [کذا] آورده شده است. گذشته از اين، اگر او، بويژه در نزد سلجوقيان، از چنين خانواده‏ي معتبر و مشهوري مي‏بود، در منابع از او نه به عنوان يک غلام، بکله به طور حتم، به عنوان فرزند آن خانواده ياد مي‏شد. با توجه به نمونه‏هاي مشابه موجود، حاکي از اين‏که منسوبان چنين خانواده‏هاي مشهوري، حتي پس از ورود به اسلام، شهرت قديمي خود را حفظ مي‏کردند، در صورتي که قراطاي فرزند ماوروزوميس مي‏بود، امکان ندارد که در مورد اين جنبه‏ي زندگي او سخن به ميان نيامده باشد. اين نکته نيز که سي‏ال. هوارت (255)
قراطاي را منسوب به خانواده‏اي ترک مي‏داند، بي‏ترديد همانند همه‏ي اطلاعات سطحي ارايه شده از طرف او اساسي ندارد، و نمي‏تواند ربطي به اصليت قراطاي داشته باشد(256)
هر چند، شکي باقي نمانده که قراطاي اهل آناتولي بوده است، ليکن مشخص کردن اين‏که او چگونه از جمله‏ي غلامان سلجوقي شده بود مشکل است. به احتمال زياد، او نمي‏تواند از جمله‏ي «ذميان» تحت حکمراني دولت سلجوقي بوده باشد؛ زيرا، بر اساس حقوق اسلامي، بجز موارد استثنايي، برده کردن ذميان آزاد جايز نيست. به همين دليل، بايد پذيرفت که قراطاي در اثناي يک لشکرکشي سلجوقي به حدود آناتولي، يا در يک چپاول، به اسارت درآمده، و به همراه غلامان ديگر تربيت شده است. اين واقعه، به احتمال زياد، و علي رغم اين گفته‏ي ابوالفرج، که قراطاي غلام کيقباد بوده است، به زمان پدر کيقباد، يعني غياث الدين کيخسرو اول (606 - 600 ه ق / 1210 - 1204 م)، و يا به زماني پيش از آن، مربوط مي‏شود. از آنجا که قراطاي برادران و اقوام خود را فراموش نکرده بود، معلوم مي‏شود که در زمان بردگي سن کمي نداشته است. او، احتمالا اهل مکاني در بين کليکيه(257)
و قيصريه بوده، و در اثناي لشکرکشي کيخسرو به ارمنستان در 605 ه ق اسير شده بود (258)
يکي از دلايلي که ما را در پيدا کردن ريشه‏ي قراطاي به اين عقيده سوق مي‏دهد اين مطلب است که محل اقامت اقوام او، احتمالا و به تازگي، جزو حاکميت سلجوقي شده بود. زيرا در غير اين صورت، روابط فاميلي او ادامه نمي‏يافت. از طرفي نيز شايد به واسطه‏ي همين روابط بود که توانست در آن حوالي، مالک روستاهايي شود، و کاروان سراي خود را نيز بنا کند (259) همان گونه که اشاره خواهد شد، وجود يک جمعيت ترک مسيحي در آن منطقه، و ترکي بودن اسامي برادران قراطاي نيز مي‏تواند در تشخيص اصليت قراطاي راه گشا باشد. ضمن معلوم بودن اين مطلب که به برده‏هاي غير ترک اسامي ترکي داده مي‏شده است، و اين‏که قراطاي نبايد برده بوده باشد، و از آنجا که برادران قراطاي، که احتمالا بعد از انتصاب او به بعضي از مقام‏هاي دولتي، اسلام آوردند و در خدمت دولت سلجوقي درآمدند، از جمله‏ي مهتديان بسياري که اسامي اسلامي مي‏گرفته، و يا گاهي اسم و شهرت مسيحي خود را حفظ مي‏کرده‏اند، نبودند، احتمال انتساب قراطاي به خانواده‏اي با اصليت ترک را قوي‏تر مي‏کند. ليکن تا زماني که سند تأييد کننده‏اي پيدا نشود، رسيدن به نتيجه‏اي قطعي در اين مورد ممکن نيست.
ابن بي بي، با استناد به رايتي که خود قراطاي نقل کرده است، مي‏گويد که او به مدت هجده سال، يعني از زمان
جلوس کيقباد تا مرگش، در صلح و جنگ، در خدمت آن سلطان بزرگ بوده است (260)
از اينجا معلمم مي‏شود که قراطاي، در زما شاهزادگي آن سلطان، در خدمت او نبوده است. شکي نيست که قراطاي در زمان جلوس سلطان، از جهت سن و موقعيتش، مردي رشيد بوده است. زيرا، قراطاي و نجم‏الدين طوسي در رأس مشايعت کنندگان شهاب‏الدين سهروردي در بازگشتش از قونيه بودند که به عنوان سفير خليفه، براي تأييد و تبرک تاجگذاري کيقباد به آنجا فرستاده شده بود(261)
با توجه به اين‏که يک شخص معمولي نمي‏توانست سفير کبير خليفه را، که با شکوهي آنچناني مورد استقبال قرار گرفته بود، همراهي کند، به وضوح معلوم مي‏شود که قراطاي در آن زمان نيز شخصيت مهمي بوده است. اين مطلب ما را به اين باور سوق مي‏دهد که قراطاي پيش از زمان کيقباد، اسير شده و بعد از مدتي (262)
آموزش در «غلامخانه»، جذب دربار و يا ارتش شده و نهايتا پس از آزاد شدن، مقامي را در دربار يا ارتش به دست آورده بوده است. به گفته‏ي ابن بي بي، قراطاي پيش از مديريت «طشتخانه» (263)
t-dar
، مدير «دوات» [تحرير] بوده، و بدون ترديد، پيش از خدمت نزد کيقباد، اين مقام را داشته است.(264)
از اين رو نيز در وقف‏نامه‏هايش به او عناويني نظامي، مانند «اميرالامراي دوات» و «سپهسالار» داده شده است. با توجه به اين‏که قراطاي بعد از رسيدن به مقام مديريت طشتخانه در خدمت کيقباد، در مقام‏هاي ياد شده نبوده، معلوم مي‏شود که انتصاب او به اين مقام‏هاي ياد شده نبوده، معلوم مي‏شود که انتصاب او به اين مقام‏ها در زماني بعد از غلامي او و پيش از سلطنت کيقباد اتفاق افتاده است. اين گفته‏ي مؤلف مجهول سلجوق نامه که قرطاي از 612 تا 652 ه ق در خدمت دولت سلجوقي بوده (265)
به زماني پس از غلامي قراطاي، يعني به زماني که در مقام‏هاي رسمي بوده است مربوط مي‏شود. اين نکته هم‏چنين مطالعات ما را در اين زمينه تأييد مي‏کند. با توجه به اين مطالب، مي‏توان قبول کرد که قراطاي پيش از جلوس کيقباد در 616 ه ق، حدود چهار سال در مقام مدير «تحرير» و «سپهسالاري» بوده است.
به نظر مي‏رسد که قراطاي در تمام مدت سلطنت کيقباد، در سمت مديريت طشتخانه باقي مانده بود. با توجه به ماهيت اين وظيفه، صحت اين روايت که قراطاي در زمان صلح و جنگ و شب و روز، مدت هجده سال، در خدمت سلطان بوده است، به خوبي معلوم مي‏شود. يکي دو واقعه نشان مي‏دهد که قراطاي در تمام اين مدت طولاني، سمت مديريت طشتخانه را حفظ کرده بود. اولين واقعه در زماني اتفاق افتاد که عده‏اي از رجال بزرگ و با نفوذ، هم چون سيف الدين اي آبه (266)
زين الدين بشاره، مبارزالدين بهرام شاه، و بهاء الدين قوتلي جه (267)
را در قيصريه از ميان برداشت و اموال آنان را مصادره کرد. علاءالدين کيقباد پس از کشتن يا زنداني کردن اين رجال بزرگ دولتي، که نفوذ و استقلال يافته بودند، امر کرد تا غلامان کوچک و لايق آن‏ها را به نزد قراطاي در طشتخانه، و بقيه را به نزد «باباها (268)
« [مساوي پيش کسوتان، استادان] در غلامخانه بفرستند تا در آنجا تعليم ببينند و تربيت شوند (269)
ابن بي بي، که عموما به ذکر کردن تاريخ دقيق عادت ندارد، با توجه به ترتيب تاريخي وقاعي مي‏گويد که اين واقعه در بين سال 618 ه ق، که باروهاي قونيه و سيواس ساخته شدند، و لشکرکشي کاخته
(270)
در 623 ه ق اتفاق افتاده است (271)
در سلجوق‏نامه‏ي بي‏نام، زمان وقوع حادثه، روز دوشنبه، چهارم جمادي الاول 620 ه ق ذکر شده است (272)
با توجه به آن‏چه در کتيبه‏ي مسجد علاء الدين - که به وسيله‏ي زين الدين بشاره در نيکده (273)
ساخته شد - مبني بر اتمام ساختمان آن در 620 ه ق آمده است (274)
، او بايد چند ماه پس از اتمام ساختمان اين مسجد کشته شده باشد. در سند ديگري آمده است که وقتي که سلطان به منظور ازدواج با ملکه‏ي عادليه از شاهزاده‏هاي ايوبي، به ملاطيه [در آناتومي] رفت، قراطاي نيز به عنوان مدير طشتخانه در ملازمت او بود. اين ازدواج، از آنجا که متعاقب لشکرکشي کاخته روي داد، در تاريخ 623 يا 624 ه ق بوده است. در همين سفر بود که سلطان مريض شد و با اين‏که عده‏اي از پزشکان مسلمان و مسيحي براي درمان او کوشيدند، ولي فايده نکرد. عاقبت، يک جراح مسيحي به نام واصل، زخم او را گشود و ناراحتي سلطان را برطرف کرد. در اين جراحي، قراطاي نيز با آوردن لگن (طشت) در امر نظافت و بهداشت شرکت داشته است (275)
قراطاي به خاطر توجهات سلطان، تا آخر عمر او از اين وظيفه و در نتيجه، از ملازمت سلطان جدا نشد و از آنجا که مدت زيادي در اين سمت باقي ماند، در وقف‏نامه‏هايش به او لقب «اميرالامراي طشت» داده‏اند. حد توجه و نزديکي سلطان به قراطاي در جريان جشن بزرگي که پيش از مرگش ترتيب داده بود مشخص مي‏شود. علاء الدين کيقباد در عيد فطر سال 634 ه ق، در دشت مشهديه‏ي قيصريه جشن بزرگي ترتيب داد که با بازي‏ها و سرگرمي‏هاي مختلفي همراه بود. در اين جشن که بسياري از سفراي ممالک مختلف نيز شرکت داشتند، خود سلطان هم بر اسب سوار شد و به همراه قراطاي در بازي بالاتکين (276)
شرکت کرد، ليکن بعد از نماز عيد و صرف غذا مسموم شد، و در نتيجه، به قصر قيصريه رفت. وقتي که ناخوشي سلطان شدت گرفت به قراطاي گفت: «کار من تمام شد؛ کمال الدين کاميار را خبر کن، با او وصيتي در مورد امور مملکت دارم» (277)
بدين سان، قراطاي مورد احترام سلطاني واقع شده بود که سبب ايجاد
درخشانترين دوره‏ي تاريخ سلجوقي، لقب «کيقباد کبير» را گرفته بود. قراطاي، تا آخرين نفس، اين موقعيت را حفظ کرد و توفيق داشت که در جنگ و صلح در کنار کيقباد باشد و در چنين دوره‏ي درخشاني زندگي کند. مقام و منزلتي که کيقباد باشد و در چنين دوره‏ي درخشاني زندگي کند. مقام و منزلتي که کيقباد براي قراطاي قايل شده بود، و تجربه‏ها و آگاهي‏هايي که قراطاي، به عنوان محرم سلطان و در کنار او به دست آورده بود، تأثير بسياري در نفوذ و قدرت قراطاي در زمان پس از مرگ کيقباد داشت، همين توجه سلطان به قراطاي باعث شد که سلطان، او را مالک روستاهايي کند که قراطاي باعث شد که سلطان، قسمت داخلي کاروان سراي خود را بسازد. آن‏چه درباره‏ي مدت طولاني هجده سالي که قراطاي در خدمت سلطان بود در دست داريم همين‏هاست.
پس از مرگ ناگهاني اين سلطان بزرگ، پسرش غياث الدين کيخسرو دوم به جاي او بر تخت نشست، که حکمراني ضعيف، خوش گذران و ميخواره بود. سعد الدين کوپک (278)
نيز که از اين حکمران بچه صفت به دلخواه خود سوي استفاده مي‏کرد و او را کاملا تحت تأثير داشت، مردي حريص و مشؤوم بود (279)
در نتيجه‏ي دسيسه‏هاي ناشي از حرص ورزي کوپک بود که رجال بزرگ مملکت، يکي پس از ديگري، کشته و يا عزل شدند. بر سر کار آمدن انسان‏هاي بد و نالايق، خوش گذراني‏هاي مداوم سلطان و رفتار ديوانه‏وار او زمينه را براي فروپاشي نظام داخلي ترکيه، و مصيبتي که از طرف مغول‏ها وارد شد آماده کرد، و دوران درخشان ترکيه را به پايان برد (280)
درست در همين اثنا بود که بنا به ضرب المثل عربي «وقتي بدها حاکم شوند، خوب‏ها ناپديد مي‏شوند»، جلال الدين قراطاي نيز به همراه بعضي از دولتمردان ديگر از مرگ نجات يافت و گوشه‏ي عزلت گزيد. ليکن آشفته‏تر شدن اوضاع مملکت، عاقبت افکار هنوز نيرومند عمومي را به جوش آورد و سلطان را مجبور به کشتن سعدالدين کوپک کرد. به همين سبب، دولتمرداني چون صاحب شمس الدين محمد اصفهاني و مهذب الدين علي، دوباره به روي کار آمدند، و جلال‏الدين قراطاي نيز به مقام سابق خود، يعني امارت طشتخانه، هم‏چنين به امارت «خزانه‏ي خاص» تعيين شد (281)
بدين ترتيب، تزلزل و بحران‏هاي به وجود آمده، با وجود حرکات غيرطبيعي و ضعف سلطان، اندکي رو به بهبود گذاشت. ولي، از آنجا که شدت بحران‏ها قابل کنترل نبود، بروز نبرد کوسه‏داغ (641 ه ق) که به صورتي بسيار بد فرماندهي شده بود، باعث شد که ترکيه تحت نفوذ مغول‏ها قرار بگيرد، و اين نيز آغازي براي سقوط دولت سلجوقي شد (282)
جلال الدين قراطاي تا زمان مرگ کيخسرو در مقام‏هاي خود باقي ماند، و با درست کردن قسمت خارجي کاروان سرا، که قسمت داخلي آن را در زمان کيقباد ساخته بود، آن را کامل کرد. فعاليت و نقش اصلي قراطاي در امور مملکت، در زمان پس از مرگ کيخسرو، يعني زماني که سه فرزند او هم زمان و جداگانه سلطنت کردند، بيشتر مشخص مي‏شود.
وقتي که غياث الدين کيخسرو دوم در اثناي لشکرکشي به ارمنستان سغير مرد 642 ه ق(283)
، سه شاهزاده به نام‏هاي عزالدين کيکاووس دوم، رکن الدين قليچ ارسلان چهارم و علاء الدين کيقباد دوم را از خود به جا گذاشت. وقتي که سلطان در سنين جواني فوت کرد، پسر بزرگ او، کيکاووس، هنوز بچه بود. او، بنا به تاريخ بيبرس، با قيد چند سال ديرتر، در 630 ه ق به دنيا آمده بود (284)
چنان‏که ابن‏فواتي نيز که در مورد مرگ کيخسرو مي‏نويسد که جانشين او - که بايد کيکاووس بوده باشد - هفت سال داشته است(285)
کيخسرو، کوچکترين پسرش علاءالدين کيقباد، از نسل دختر ملکه‏ي گرجي(286)را وليعهد خود کرده بود (287)
ليکن، پس از مرگ کيخسرو، دولتمرداني چون شمس‏الدين محمد وزير اصفهاني، جلال‏الدين قراطاي، خاص اغوز (288)
اسد الدين روزبه و فخرالدين ابوبکر، با تصميمي مشترک، شاهزاده‏ي بزرگتر را به عوض او بر تخت نشاندند (289)
کريم الدين آقسرايي، ضمن توضيح اين‏که سلطنت اشتراکي اين سه برادر، که برخلاف امر پدرشان صورت گرفت، کار قراطاي و يوتاش بوده است، مي گويد که در مورد سلطنت مستقل کيکاووس تا سال 674 ه ق چيزي نمي‏داند. در واقع نيز اين سلطنت اشتراکي کمي قبل از تاريخ ياد شده شروع شد، و اين امکان نيز وجود دارد که قرطاي ياد شده شروع شد، و اين امکان نيز وجود دارد که قرطاي و يوتاش در تشکيل آن دست داشته بوده باشند، ولي، اين تلقي آقسرايي که سلطنت استراکي توسط کيکاووس و در حوادث ديگر آن زمان نقش زيادي داشته است. يکي از جلوه‏هاي اين نفوذ قراطاي، به دست آوردن مقام بسيار بالاي «نيابت سلطنت»، بعد از مرگ غياث الدين بود (290)
او، تا حدود يک سال پيش از شروع سلطنت مشترک در آن مقام باقي ماند. ابن بي بي برتري عزالدين کيکاووس را نسبت به دو برادر ديگر، نه تنها به سن بيشتر او، بلکه به استعدادهاي ديگرش ربط مي‏دهد. حوادث متعاقب نيز که بي‏ترديد در زمان بعد از بلوغ او روي داد نشان مي‏دهد که وي نسبت به برادرانش از قابليت و ديدگاه سياسي بالاتر برخوردار بوده است.
در زمان کيکاووس، تفاهم و هم‏دستي به وجود آمده‏ي بين رجال ياد شده، در مدت کوتاهي، به سبب بروز مجادلات ناشي از جاه طلبي آن‏ها از بين رفت، و رقابت‏ها و تنش‏هاي روز افزوني بين صاحب شمس الدين، که از زمان کيخسرو در مقام وزارت بود، با خاص اغوز روزبه، که قرابت سببي نيز پيدا کرده بودند، به وجود آمد. انتصاب اين دو نفر در مقام‏هاي مهمي چون سرفرماندهي و اتابکي، و نفوذ و اقتدار زياد آن‏ها در امور دولتي باعث نگراني آن وزير حريص شده بود. پروانه ابوبکر و «امير داد» نصرت، در اين مجادلات، طرف صاحب شمس‏الدين را گرفتند، و در نتيجه‏ي يک سوي قصد، آن دو را از ميان برداشتند (291)
ليکن، بعد از مرگ آن‏ها، و رسيدن همان نفوذ و اقتدار به دست ابوبکر و نصرت، اين بار، باعث به وجود آمدن مجادلات بين شمس‏الدين و اين دو نفر شد. وزير اصفهاني براي از بين شمس‏الدين و اين دو نفر شد. وزير اصفهاني براي از بين بردن اين دو نفر، از طريق طغراجي محمود، با شرف‏الدين محمود، سرلشکر ارزنجان، ارتباط برقرار کرد. آن‏ها براي اين‏که ابوبکر و نصرت را از يکديگر دور کنند، تصميم گرفتند که نصرت را به همراه قليچ ارسلان به سوي خان مغول بفرستند. در اين بين، جلال‏الدين قراطاي در مقابل همه‏ي اين دسيسه‏ها و جاه‏طلبي‏ها بي‏طرفي را ترجيح داد. وزير اصفهاني، به همراه شرف‏الدين محمود و طغراجي محمود، سلطان را به سوي آقسراي برد. در بين راه، قاصدي به سوي جلال‏الدين قراطاي فرستادند و به او گفتند که خزانه و اشياي مربوط به قصر، بايد بار شده و به آنجا فرستاده شوند (292)
ابوبکر پروانه تنها ماند و متوجه خطر شد، و هر چند که سعي در عصيان و فرار کرد ولي موفق نشد، و عاقبت دستگير و در قلعه‏ي دارنده (293)
زنداني شد. وقتي که وزير شمس‏الدين با همراهان خود به سيواس رسيد، اميرداد نصرت را نيز در قلعه ي خافق (294)
حبس کرد.
صاحب شمس الدين، که همه‏ي رقيبان خود را از ميان برداشته بود، به خاطر استحکام بيشتر موقعيت خود، با مادر سلطان ازدواج کرد. اما اين بار نيز شرف الدين محمود را، که در کشمکش‏هاي قبلي به او کمک کرده بود، رقيب خود شمرد و سعي در به دام انداختن او کرد. شرف‏الدين نيز که خود را در چنين وضعيتي ديد، از نارضايتي و دلشکستگي امرا، که از ازدواج وزير با مادر سلطان ناشي شده بود، به نفع خود استفاده و شورشي به پا کرد (295)
ليکن، نيروهاي تحت فرماندهي شمس الدين يوتاش توانستند آن شورش را سرکوب کنند. صاحب شمس‏الدين، که بدين ترتيب توانسته بود همه‏ي آن مبارزات جاه‏طلبانه را به نفع خود تمام کند، حدود دو سال، مستبدانه نفوذ خود را در همه‏ي امور مملکت گسترش داد و در جاه و جلال زندگي کرد. با توجه به اين‏که او در سال 646 ه ق از دنيا رفت، مي‏توان گفت که اين مجادلات و کشمکش‏ها در 644 ه ق پايان يافته بود. ابن بي بي، احتمالا به خاطر مقام وزارت صاحب شمس‏الدين و مرکزيت او در امور مملکتي، و نتيجتا مشروعيت بخشيدن به اعمال او، در اثناي شرح اين مجادلات داخلي، دايما از او دفاع کرده، مسؤوليت اين حوادث را، يا به رقيبان او، و يا به شخصيت‏هاي درجه‏ي دو [در دولت] ، و نهايتا، به مقدرات الهي نسبت مي‏دهد. اين کار ابن بي بي ممکن است به خاطر نسبتي باشد که با صاحب داشته است. ليکن تحليل اين حوادث نشان مي‏دهد که جاه طلبي‏هاي وزير تا چه اندازه در بروز آن حوادث مؤثر بوده است؛ تا آنجا که خود ابن بي بي، ضمن قيد اين‏که صاحب شمس‏الدين در دوران پيش از حکومت استبدادي خود هيچ کاري از امور مملکتي را بدون اطلاع قراطاي انجام نمي‏داد، نمي‏تواند از ذکر اين مطلب بگذرد که عمل کردهاي اخير شمس‏الدين، جلال‏الدين قراطاي را نيز، که هيچ فکري جز حفظ آبروي دولت نداشت، متأثر کرد و براي جلوگيري از رسيدن او به مقام وزارت هيچ کوششي را فرو نگذاشت (296)
بدين ترتيب، صاحب پس از دور سال استبداد، نه تنها مقام، بلکه جان خود را از دست داد. در سال 646 ه ق در نواحي مرزي، شخصي به نام ترک احمد، با اين ادعا که پسر کيقباد اول است - که به امر کيخسرو دوم و به همراه مادرش، يعني ملکه‏ي عادليه، کشته ويا زنداني شده بود - شورش کرد و ترک‏هاي مرزنشين نيز به او ملحق شدند.(297)
عدم کفايت نيروهايي که براي سرکوب اين شورش فرستاده شده بودند صاحب را مجبور کرد که نيروهاي گارد شخصي خود را نيز به آن سو روانه کند. در همين اثنا، خبر رسيد که قليچ ارسلان و طرفدارانش، که براي شرکت در جشن گيوک خان رفته بودند، در بازگشت، فرماني مبني بر عزل سلطان کيکاووس و وزيرش، يعني شمس الدين، آورده‏اند (298)
وقتي که قليچ ارسلان به ترکيه بازگشت، در سيواس استقلال خود را اعلام کرد. در اين راستا، قراطاي و نجم الدين ابوالقاسم با فرستادن پيامي به سوي صاحب شمس‏الدين، مي‏خواستند، نه تنها با استفاده از موقعيت به وجود آمده به ظلم او پايان دهند، بلکه از اين راه، رابطه‏ي بين دو برادر را بهبود بخشند: «هر چند که چنين حکمي صادر شده باشد، ما هنوز او را رييس خود مي‏دانيم؛ ليکن، از اين پس، بايد که طبق سنت وزراي پيشين، بدون دبدبه به ديوان [مجلس بزرگ] بيايد، و همراهان او نيز فقط چند (دوات دار) و شخص (سرموزه دار) باشند». صاحب احساس کرده بود که حيله‏اي در اين حرف‏ها وجود دارد. بنابراين تعدادي از خدمه و غلامان خود را مأمور حفاظت از سراي خود کرد. در اين بين، هر چند که قراطاي به وسيله‏ي تاج الدين سيمجوري به او توصيه کرد که از شهر خارج شود و به قشون خود در منطقه‏ي مرزي بپيوندد، صاحب، اين را نيز خطرناک ديد و نتوانست از خانه‏اش خارج شود (299)
روز بعد،نجم الدين ابوالقاسم، به علت کمبود سرباز، «فتيان» را [اهل فرقه‏ي فتوت]قونيه (300)
مسلح کرد و صاحب را با زور به دربار برد. «زعيم الدار» ابوالقاسم، کاتبان ديوان و مأموران مالي را براي مصادره‏ي اموال صاحب، به سراي او فرستاد. وزير، که تحت شکنجه‏ي زيادي قرار گرفته بود، همه‏ي دارايي‏هاي خود را روي کاغذ نوشت و قسم خورد که چيز ديگري ندارد و آن نوشته را به قراطاي فرستاد. در روز چهارم نيز به طرز فجيعي کشته شد (301)
به گفته‏ي ابوالفرج، وقتي که صاحب از امريه‏اي که از طرف خان [مغول] عليه سلطان و خودش صادر شده بود آگاه شد، تصميم گرفت که سلطان و خودش صادر شده بود آگاه شد، تصميم گرفت که سلطان را به قلعه‏اي کنار ساحل ببرد و مدتي را در آنجا بگذارند، و [از دور] روند حوادث را دنبال کند؛ ليکن، به وسيله‏ي قراطاي، که متوجه قضيه شده بود، دستگير شد و پس از مصادره‏ي اموال و اتابک قليچ‏ارسلان، يعني بهاءالدين ترجمان، کشته شد (302)
در سلجوق نامه‏ي بي‏نام، تاريخ وقوع اين حادثه، مطابق با ترتيب تاريخي، 8 ذي حجه 646 ه ق (28 تشرين اول [در تاريخ سرياني، مطابق با ماه اکتبر] 1248) بوده است. مشاهده مي‏شود که اين حادثه، بدون احتساب نفرتي که نسبت به صاحب وجود داشت، و صرفا بدون احتساب نفرتي که نسبت به صاحب وجود داشت، و صرفا به عنوان حادثه‏اي که تحت تأثير مغول‏ها به وقوع پيوست، قابل توضيح نيست، و جبهه‏گيري شخصيتي چون قراطاي، که اخلاق و انسانيت او براي ما معلوم است، عليه صاحب، از راه ديگري درک نمي‏شود (303)
جلال الدين از طرفي، درگير برکنار کردن شمس‏الدين اصفهاني و سامان بخشيدن به اوضاع مرکزي از [حکومت] بود، و از طرف ديگر نيز سعي مي‏کرد که مداخله‏ي مغول‏ها و قصد رکن‏الدين و يارانش در گرفتن سلطنت از دست کيکاووس جلوگيري کند. همه‏ي اين‏ها جلال‏الدين را در موقعيت سختي قرار داده بود. پس از مرگ صاحب، وقتي که جمال‏الدين ختني، فرستاده‏ي قليچ ارسلان، مدعي شد که بنا به فرمان صادره، سلطنت از آن رکن‏الدين است، قراطاي نگران عواقب ناشي از اين حرکت شد، و در مجلسي که تشکيل داد چنين گفت: «در جايي که برادر بزرگ وجود دارد، بر تخت نشستن کوچکتر برخلاف شريعت و عرف است؛ [پس] بهتر است که هر سه با هم سلطنت کنند، و دو هزار سواره نظام مغول، که به همراه قليچ ارسلان آمده‏اند نيز بايد بازگردانده شوند». بدين ترتيب، در نتيجه‏ي نفوذ و غيرت قراطاي، نه تنها از اختلاف بين برادران، بلکه از جاه طلبي شخصي منصوبان به ايشان جلوگيري به عمل آمد. اين مسأله، عاقبت به پايان رسيد و با تفاهم ايجاد شده، هر سه برادر توانستند مشترکا سلطنت کنند و قاضي عزالدين محمد ري‏شهري، که بعد از مرگ اصفهاني به وزارت رسيده بود، و وزير قليچ ارسلان، يعني بهاءالدين ترجمان، برکنار شوند، و نظام‏الدين خورشيد به عنوان وزير مشترک هر سه نفر منصوب شود (304)
ليکن زماني که قليچ ارسلان با همراهانش از قيصريه به آقسراي مي‏رفت امراي او مخالفت خود را با اشتراک کيکاووس درامر سلطنت اعلام کردند. از طرف ديگر، بهاءالدين در راستاي مخالفت با اين فرمان، سعي کرد که با قراطاي به توافق برسد. قراطاي براي جلوگيري از فتنه، نه تنها پيشنهادهاي بهاءالدين را رد کرد، بلکه چند بار شيخ عمادالدين و ملاطيه‏اي(305)
[ملطي] نجم الدين نخجواني را به منظور نصيحت کردن اين امرا، به سوي ايشان فرستاد. ليکن، آنان به راه نيامدند و از اعمال خود دست نکشيدند. بنا به روايت منقول ز ابن بي بي، زماني که سلطان و قراطاي در چنين وضعيت بحراني، تنها مانده بودند، قراطاي ديد که سلطان، علي رغم اوضاع نامناسب، لبخند مي‏زند، و وقتي که سبب را پرسيد، سلطان جواب داد: «پدرم براي سپردن سلطنت به برادرم از دولتمردان بيعت گرفته بود؛ [اما] با کمک خداوند، بر خلاف ميل پدرم، من سلطان شدم. حال، برادرم کينه کرده است و مي‏خواهد که سلطنت را از من بگيرد؛ من به تقدير خداوند رضايت مي‏دهم». قراطاي نيز در جواب او گفت: «حال که سلطان بزرگ به خداوند توکل مي کند، شکي نيست که به همه‏ي آرزوهاي خود خواهد رسيد». بدين ترتيب، قاصداني فرستادند و پس از گردآوردن سربازاني، از قونيه به طرف آقسراي حرکت کردند
(306)
قواي کيکاووس و قليچ ارسلان در محل کاروان سراي قليچ ارسلان، که در مسير آن‏ها قرار داشت، با هم روبه رو شدند.(307)
وقتي که همه‏ي تلاش‏هاي صلح بي‏نتيجه ماند، جلوداران دو ارتش به زد و خورد پرداختند. در اولين برخورد، قواي قليچ ارسلان شکست خورده و مجبور شد به همراه جلال‏الدين ختني و همراهان ديگر و قسمتي از غلاما و چادر و علم خود به، بالاي تپه‏اي فرار کند. ارسلان ارسلان دوغموش (308)
که شاهد اين فرار بود، به آن‏ها حمله کرد و نه تنها جلال‏الدين ختني را به قتل رساند، بلکه قليچ‏ارسلان را دستگير کرد و به نزد برادر او عزالدين برد (309)
وقتي که سلطان خبر دستگيري برادرش را شنيد، به همراه قراطاي و رجال ديگر به پيشواز او رفت، او را در آغوش کشيد و دو برادر آشتي کردند. جلال‏الدين قراطاي، طبق قرار قبلي خود، زمينه‏ي سلطنت مشترک سه برادر را آماده، و بدين ترتيب از اغتشاش و فروپاشي دولت جلوگيري کرد. بنا به سلجوق‏نامه‏ي بي‏نام، اين واقعه در اول ربيع الاول 647 ه ق اتفاق افتاد، و سکه‏هاي ضرب شده به نام سه برادر در آن تاريخ نيز اين مطلب را تأييد مي‏کند. هم‏چنين، کتيبه‏اي که در 648 ه ق، به نام سه برادر نوشته شده نيز براي تشخيص تاريخ اين واقعه، قابل توجه است (310)
گذشته از اين‏ها، جا دارد يادآوري کنيم که تقريبا در همه‏ي کتيبه‏هاي مربوط به دوره‏ي اين سلطنت مشترک، به نام کيکاووس، با صفت «سلطان کبير» برمي‏خوريم.
با توجه به آن‏چه در سلجوق نامه آمده است(311)
مبني بر اينه قراطاي سمت نايب السلطنه‏ي خود را، از زمان جلوس کيکاووس تا زمان وقوع حادثه‏ي ياد شده، يعني تا زمان شروع سلطنت مشترک در 647 ه ق، ادامه داشت، رها کرد و به «اتابکي» منصور شد، و با توجه به اين‏که در وقف‏نامه‏ي مسجد و خانقاه برادر او، يعني کمال الدين (در صفر 646 ه ق)، به قراطاي لقب «ابوالملوک السلاطين» داده شده است، معلوم مي شود که قراطاي يک سال قبل از آن واقعه به مقام «اتابکي» رسيده بوده است. بنابراين، صحيح تر به نظر مي رسد که با توجه به اين دو سند بگوييم که قراطاي در 647ه ق، فقط اتابک کيکاووس بود، ولي بعد از آن به مقام اتابکي هر سه برادر رسيد؛ که اين تلقي با تعبير «اتابک روم» نيز تطبيق مي‏کند. قراطاي، که تا زمان مرگش در اين منصب باقي ماند، متناسب با مسؤوليتي که به عهده گرفته بود، اهداف بالاي را از قبيل جلوگيري از بروز هر گونه اختلاف در بين سه برادر، و سوي استفاده‏ي دولتمردان از آن‏ها در جهت منافع و جاه طلبي‏هاي خود، دنبال مي کرد. چنان‏که تا زماني که او در اين مقام بود، هر سه برادر، مشترکا سلطنت کردند، ولي پس از مرگش، جاه طلبي‏ها و مجادلات از سر گرفته شد، و نظام و وحدت از بين رفت. سلجوق نامه، در طول دو ماه بين مرگ صاحب شمس‏الدين (ذي حجه 646 ه ق) و اتابک شدن قرطاي (ربيع الاول 647 ه ق)، قراطاي را به عنوان وزير معرفي مي‏کند، که اشتباه است. زيرا، ابن بي بي به وضوح نوشته است که بعد از مرگ اصفهاني، قاضي عزالدين محمد به مقام وزارت رسيد (312)
در حقيقت، نمي توان دليلي ارايه کرد که چرا بايد قراطاي، که بر تمام امور نظارت داشت، فقط چند ماه وزارت کند و کنار بکشد. وزير نشدن قراطاي را، صرف نظر از بعضي موارد مستثاني ديگر، مي‏توان، متناسب با رسم آن دوران، به علت منسوب بودن وزرا به سلک روحانيون دانست. بنا به بعضي تحقيقات اخير، معرفي شدن قراطاي به عنوان يکي از وزراي سلجوقي، به احتمال قوي، بايد ناشي از اين خطا باشد که منجم باشي، با اقتباس از ابن بي بي آورده که قراطاي «کدخداي وزير»(که منظور از اين عبارت، «نيابت» اوست) بوده است(313)
در حالي که در وقف‏نامه‏ها، که عنوان همه‏ي مقام‏هاي او در آنجا آمده است، هيچ مطلبي درباره‏ي وزارت او نيست.
ابن بي بي و آقسرايي، به اتابکي قراطاي و باقي ماندنش در اين مقام تا اواخر عمر اشاره کرده‏اند (314)
شکي نيست که معرفي شدن قراطاي با عنوان اتابک در زمان جلوس کيکاوس، از طرف ابوالفرج، اشتباه است (315)
همان‏گونه که اشاره خواهيم کرد، کيکاووس در نامه‏اي که به وسيله‏ي برادرش علاءالدين کيقباد براي خان مغول فرستاد نوشته بود: «اتابک من، جلال الدين فوت کرد.» اين بيان نشان مي‏دهد که جلال‏الدين قراطاي تا زمان مرگش در آن مقام باقي بوده است. به همين دليل، عنوان اتابکي او، که در وقف‏نامه‏ي کاروان سرا به چشم نمي‏خورد، در وقف نامه‏ي مورخه‏ي 651 ه ق مدرسه‏ي او در قونيه، و لقب «ابوالملوک السلاطين»، که براي اتابکان به کار برده مي‏شد نيز در وقف‏نامه‏ي 646 ه ق مدرسه و مسجد او آمده است. بدينسان، او توانسته بود که در مقام اتابکي، تا زمان مرگش، مسؤوليت سنگيني چون حفظ و تداوم سلطنت مشترک سه برادر را با موفقيت به انجام برساند. او با نفوذ و قدرت خود، و با احترامي که در نزد عموم کسب کرده بود، نه تنها وظايف مربوط به مقام خود را انجام مي‏داد، بلکه در تمام امور مهم مملکتي وانتصاب اشخاص به مقام‏هاي بالاي دولتي، نقش اصلي را به عهده داشت. در زمان او رجال دولتي و حتي وزراي منتخب، بدون تأييدات او، امکان نداشت بتوانند به آن مقام‏ها برسند. چنان که بعد از حادثه‏ي دشت آقسراي، مقام وزارت را به نجم الدين نخجواني، که مردي عالم و فاضل بود، پيشنهاد کرد، و نجم‏الدين نيز گفته بود که اگر از «بيت المال»، روزانه دو درهم، که ساليانه 720 درهم مي شود، به او بپردازند و ديگر دولتمردان نيز به حقوقي متناسب با اين مقدار قناعت کنند، اين پيشنهاد را مي‏پذيرد. ليکن از آنجا که اين شرط آرمان گرايانه‏ي او موجبات نگراني بسياري از دولتمردان را فراهم کرده بود، قراطاي نجم الدين را به مقدار 40000 درهم، معادل با حقوقي که مهذب الدين علي، يکي از بهترين وزراي سلجوقي مي‏گرفت، راضي کرد و او را به مقام وزارت آورد (316)
ولي در کنار انسان‏هايي چون قراطاي و نجم‏الدين، که با چنان فداکاري‏هايي سعي در حفظ شرف و موجوديت دولت در مقابل تزلزل‏ها داشتند، طبيعتا، تعداد اشخاصي که به دنبال موقعيت، ثروت و جاه‏طلبي‏هاي خود بودند بيشتر بود. اينان، يا از طريق گروه‏بندي‏هاي داخلي به مجادله برمي‏خواستند، و يا در صورت نبودن چنين امکاني، با دست‏يازي به مغول‏ها دسيسه و نيرنگ مي‏کردند. اين وضعيت باعث مي‏شد که قراطاي و دوستانش براي حفظ و کنترل اوضاع مملکت، در مقابل مشکلات داخلي و خارجي قرار بگيرند. اين بار، منصوبان وزير اصفهاني بودند که با دست يازي به مغول‏ها وارد مجادله شدند. ليکن، وزير جديد از مجادله پرهيز کرد و بعد از ترک مقام خود به حلب رفت (317)
قراطاي، به منظورجلوگيري از مقاصد شوم رجال ياد شده، طغراجي شمس الدين محمود را به سوي باتوخان فرستاد (318)
ليکن اين ها نيز براي منافع خود کار کردند و با کسب بعضي موقعيت‏ها بازگشتند. بدين ترتيب، محمود طغرايي نيز توانست مقام وزارت را به دست آورد. آنان از طرف باتوخان هدايايي چون خلعت‏ها و تير و کمان براي سلطان، و پوست و هداياي ديگري نيز براي قراطاي در نزد مغول‏ها اهميت دارد.
اين عمل محمود طغرايي و همراهانش که صرفا در راستاي ميل مغول‏ها کسب موقعيت کرده بودند، قراطاي، يوتاش، ارسلان - دوغموش و نظام‏الدين خورشيد را آزرد و باعث جبهه‏گيري آن‏ها شد. در اين وضعيت جديد، محمود طغرايي قصد داشت به وسيله‏ي معين الدين سليمان، که آماده‏ي سفر به نزد بايجو نويان بود، مخفيانه نامه‏اي عليه ارکان سلطنتي بهه او برساند. ليکن. اين نامه به وسيله‏ي صمصام‏الدين قايماز (319)
که از غلامان کيقباد اول و دست پرورده‏ي قراطاي بود، کشف شد و به دست قراطاي سلطان تشکيل داد و اين عمل محمود طغرايي را به عنوان بي وفايي و خيانت به خاندان سلجوقي طغرايي را به عنوان بي‏وفايي و خيانت به خاندان سلجوقي تلقي کرد و دستور داد که او را توقيف کنند. عاقبت هم او را به آنطاليه (320)
(321)
بعدها، اثيرالدين منجم، که از هم‏دستان طغرايي بود، مخفيانه به نزد بايجو رفت، و با توسل به او طغرايي را از زندان نجات داد. همان‏گونه که اشاره شد، بعد از آن نيز طغرايي پيش از فخرالدين علي، موفق به کسب مقام وزارت شد.
بعد از آن‏که محمود طغرايي در چنين وضعيتي قرار گرفت، جلال‏الدين قراطاي جاي خالي وزارت را با انتصاب مجدد قاضي عزالدين محمد بن محمود ري‏شهري پر کرد(322)
اين واقعه که در منابع ديگر نيامده، در نوشته‏هاي ابن بي بي، و طبق عادت هميشگي‏اش، بدون قيد تاريخ، آمده است. در اين بين، با توجه به ترتيب تاريخي وقايع، و انتصاب نجم‏الدين نخجواني و محمود طغرايي به مقام وزارت بعد از حوادث دشت آقسراي (647 ه ق) - که به زودي پايان گرفت - و با توجه به وقايعي که بين دوره‏ي وزارت قاضي [عزالدين] و مرگ قراطاي رخ داد، مي‏توان قبول کرد که انتصاب او به مقام وزارت در سال 964 ه ق و يا 650 ه ق بوده است. ليکن، همان‏گونه که بعدا اشاره خواهد شد، در وقف‏نامه‏ي مربوط به مدرسه‏ي قراطاي، عزالدين محمد در جمادي‏الاول 651 ه ق، قاضي قونيه بوده است. بنابراين ضرورت دارد که همه‏ي اين حوادث را در بين 652 - 651 ه ق در نظر بگيريم. در دفتر وقف قونيه، نام مسجل وقف [مذکور] ، محمود بن ابوبکر بن احمد الاورموي، قاضي وقت قونيه (323)
، و تاريخ آن نيز 652 ه ق بوده است (324)
ليکن، با توجه به تصريح وقف‏نامه، مبني بر تسجيل آن به وسيله‏ي قاضي عزالدين، اين تسجيل موجود در دفتر، بايد به ذيل اول يا دوم وقف نامه، در 652 يا 660 ه ق اضافه شده باشد. در واقع، هر چند که در آن‏چه از رونوشت وقف‏نامه باقي مانده، نام مسجل اصل آن به چشم نمي‏خورد، ولي نام مسجل ذيل آن آمده است. در وقف‏نامه، به او القاب مخصوص وزيران اطلاق شده است، که او اين القاب را به مناسبت اولين مقام وزارت خود به دست آورده بود. از اينجا معلوم مي‏شود که او پس از ترک اولين دوره‏ي وزارت خود، بار ديگر مشغول قضاوت شد. در سلجوق نامه‏ي بي‏نام آمده است که قراطاي و قاضي عزالدين در 649 ه ق، به عنوان سفير، به سوي خليفه، به بغداد فرستاده شدند، و در بازگشت، از طرف خليفه، به بغداد فرستاده شدند، و در بازگشت، از طرف خليفه، نامه، خلعت و هداياي ديگر نيامده است. اگر، بنا به همين منبع، آرامگاه شهاب‏الدين سهروردي را قراطاي درست کرده بود، پس، بايد اين کار را در همين اثنا انجام داده باشد. بنا به کتيبه‏هاي مربوط به مدرسه‏ي او در قونيه و در الصلحاي او در آنطاليه، کار ساختمان اولي در 649 ه ق، و دومي نيز يک سال پيش از آن تمام شده بود.
به گفته‏ي ابن‏بي بي، (325)
، بايجو در دوره‏ي وزارت قاضي عزالدين، سفرايي را به منظور طلب ماليات‏هاي سنگين از سلجوقيان به سوي ايشان فرستاد، و وزير با همفکري قراطاي، يوتاش و ارسلان دوغموش، به منظور جلوگيري از اين خواسته، فخرالدين علي را، که «امير داد» وقت بود، به سوي خان مغول روانه کرد. ليکن، ابن بي بي مشخص نمي‏کند که آيا خان مغول منگوخان بوده يا باتوخان، که در آن زمان، تمامي آناتولي را تحت اداره‏ي خود داشت. ابن بي بي اين حادثه را، که تاريخ آن نيز مشخص نکرده، ضمن وقايع بعد از مرگ قراطاي ذکر کرده است. در صورتي که خود او [در جايي ديگر] توضيح مي‏دهد که اين حادثه در دوره‏ي وزارت قاضي عزالدين و حيات قراطاي رخ داده است. به گفته‏ي آقسرايي (326)
و ابوالفرج، خان مورد نظر، منگوخان بوده، و بنا به سلجوق نامه‏ي بي‏نام نيز فخرالدين علي، هم باتوخان و هم با منگوخان ارتباط داشته است؛ اين گفته را مي‏توان به اين شکل تعبير کرد که فخرالدين علي، هم با باتوخان و هم با منگوخان ارتباط داشته است؛ اين گفته را مي‏توان به اين شکل تعبير کرد که فخرالدين از راه [امپراطوري مغولي]«اردوي زرين»[التين اردو] به مغولستان رفته است. ليکن، با توجه به اين‏که قاضي عزالدين در 651 ه ق به وزارت رسيد و قراطاي در 652 ه ق، يعني در زمان حرکت سلطان، فوت کرد، اگر عقيده بر اين باشد که همه‏ي اين مسافرت طولاني و
وقايع نمي‏تواند در مدت يک سال اتفاق افتاده باشد، بايد قبول کرد که بازگشت فخرالدين علي از اين سفر، با در دست داشتن فرمان پادشاه، مبني بر در خواسته‏هاي بايجو، بعد از مرگ قراطاي اتفاق افتاده بوده است (327)
در اين اثنا، سفرايي از طرف منگوخان به نزد کيکاووس آمدند و از او خواستند که به حضور خان برود. بنا به روايت ابن بي بي، همه‏ي رجال سلجوقي، که وزير در رأس آن‏ها بود، رفتن پادشاه به نزد خان را به عنوان گردن نهادن به حکم حکمراني ديگر تلقي کردند، و از اين رو، ناخشنود شدند، و سعي کردند تا سفراي ياد شده را با عذرخواهي و هدايايي بازگردانند. ليکن در پي رد شدن عذرخواهي‏ها از طرف سفرا، و اصرار آن‏ها در مورد رفتن سلطان با آن‏ها، وزير عزالدين، قراطاي، يوتاش، و ارسلان دوغموش و نظام الدين خورشيد، به همراه هر سه سلطان، براي بدرقه‏ي کيکاووس، به طرف قيصريه حرکت کردند. کيکاووس، برادران خود، يعني قليچ ارسلان و کيقباد را به هرماه قراطاي و ارسلان دوغموش در قيصريه باقي گذاشت، و خود به سفر ادامه داد. ليکن در راه سيواس، وقتي که خبر فوت قراطاي در قيصريه را شنيد بسيار پريشان شد، و نيز با اين نگراني که مملکت سرپرست مانده است، از ادامه‏ي سفر معذور شد، و بازگشت. آن گاه، برادر کوچک خود، يعني علاءالدين کيقباد را به جاي خود، همراه عده‏اي از دولتمردان به سوي خان مغول فرستاد. محمود طغرايي نيز با هم قطارانش، بدون اطلاع مرکز، در بين راه به آن‏ها ملحق شد (328)
به عقيده‏ي ابوالفرج، آمدن سفرا و حرکت سلطان به سوي مغولستان در 652 ه ق رخ داده است. بنابراين، تاريخ مرگ قراطاي، که به وسيله‏ي ابن بي بي و آقسرايي مشخص نشده است نيز به دست مي‏آيد. در حقيقت، کيکاووس نگران اين مطلب شد که در نتيجه‏ي مرگ قراطاي، امور مملکت به مخاطره بيافتد و سلطنت از دست برود. از اين رو، بي‏درنگ، برادرش کيقباد را به سوي خان مغول فرستاد، و براي او نامه‏اي به اين مضمون نوشت: «به دليل فوت اتابکم، که مسؤول امور من بود، و ظهور دشمناني در جبهه‏ي غرب، خودم نمي‏توانم بيايم؛ هر گاه کارم با آنها تمام شود، خواهم آمد؛ اکنون، برادرم علاءالدين را که همانند خودم، يک سلطان است، [به جاي خودم] مي‏فرستم» (329)
در سلجوق‏نامه‏ي بي‏نام، ذکر تاريخ دقيق [فوت قراطاي] به صورت 8 رمضان 652 ه ق (تشرين اول [اکتبر] 1254)، و باز در همان جا، ذکر اين نکته که «قراطاي از 612 تا 652 ه ق در خدمت دولت سلجوقي بود» نيز مؤيد همين مطلب است. اساسا وقف‏نامه‏ي مورخه‏ي 651 ه ق مدرسه‏ي قراطاي بيانگر زنده بودن او در آن تاريخ است. ولي، در ذيل مورخه‏ي 652 ه ق وقف نامه، از او به عنوان متوفي ياد شده است. از طرفي نيز با اين‏که در سلجوق‏نامه تاريخ 8 رمضان آمده، بنا به وقف نامه، قراطاي دو ماه پيش از آن تاريخ، يعني در نيمه‏ي اول جمادي الآخر، متوفي بوده است. با توجه به آنچه در اين منابع آمده است، و صرف نظر از اختلاف آنها در ماه‏ها، در خصوص مرگ قراطاي در 652 ه ق، شکي باقي نمي‏ماند. بيان اين مطلب از جانب عيني، که گويا در زمان حادثه‏ي تقسيم شدن حکومت سلجوقي در بين دو برادر، قراطاي نيز زنده بوده است، بي‏شک، بايد يکي از خطاهاي مربوط به آن دوران آشفته به شمار آيد.
هر چند که ابن بي بي مرگ قراطاي را در قيصريه تأييد کرده، ليکن درباره‏ي مدفن او چيزي نگفته است. بر اساس روايات محلي، وي در قونيه و در مقبره‏ي کنار مدرسه‏اش (330)
، و يا در مقبره‏ي داخل کاروان سرايش مدفون است(331)
ولي در هيچ يک از اين دو مکان، کتيبه‏اي که مؤيد اين احتمال باشد نيست، و شکي نيست که احتمال اول صحيح است. زيرا در سلجوق‏نامه آمده است که پس از مرگ قراطاي در قيصريه، تابوت او را به قونيه بردند (332)
، و حکايتي منقول از طرف افلاکي نيز اين مطلب را تأييد مي‏کند. بنا به اين حکايت، وقتي که مولانا جلال‏الدين رومي [مولوي] به مدرسه‏ي قراطاي سر مي‏زند، صداي قراطاي را با اين مضمون که «مشتاق ديدار مولانا هستم» مي‏شنود و در نتيجه، [مولانا و] همه‏ي دوستان به زيارت آرامگاه او مي‏روند، و حافظان، حدود يک ساعت، براي [شادي] روح او قرآن مي‏خوانند (333)
با توجه به اين‏که وقتي که جلال‏الدين در 616 ه ق به خدمت سلطان کيقباد گمارده شد، 30 - 20 ساله بود، و مرگ او در 652 ه ق اتفاق افتاد، معلوم مي‏شود که وي بيش از 60 سال عمر کرده بود. در بين زايران مقبره‏ي او، کساني ديده‏اند که جسد او به صورت موميايي بوده است، توضيحات مربوط به اين مورد در وقف‏نامه‏ي آلتون ابه (334)
آمده است.
روايات منقول از طرف افلاکي گوياي دوستي عميق بين قراطاي و مولاناست. وجود منابعي (335)
حاکي از حضور مولانا در مراسم افتتاح مدرسه‏ي قراطاي، و اين‏که آن‏ها در آنجا از راههاي مختلفي وقت خود را مي‏گذراندند، و رواياتي (336)
حاکي از اين‏که قراطاي در مدرسه به مولانا اقتدا مي‏کرده است، از جهت روشنتر شدن رابطه‏ي آن‏ها اهميت دارد. اساسا با توجه به اطلاعات موجود در خصوص رابطه‏ي تنگاتنگ مولانا با دولتمردان زمان خود، و نفوذ و تأثير روزافزون او در بين آن‏ها، رابطه‏ي نزديک دولتمرد دينداري چون قراطاي با مولانا، به راحتي قابل درک است. در همين جا بايد اشاره کنيم که نامه‏اي که در بين نامه‏هاي مولانا به نام يا لقب جلال‏الدين و خطاب به يکي از رجال نوشته شده است، برخلاف آن‏چه تصور مي‏شود، مربوط به قراطاي نيست (337)
زيرا، نه تنها هيچ يک از عناوين به کار رفته براي جلال‏الدين در آن نامه ربطي به قراطاي ندارد، بکله مي‏دانيم که عنوان «صاحب ديوان الاستيفا»، که در نامه آمده است، مقامي بود که قراطاي هيچ گاه به آن منصوب نشد، و اصولا هم نمي‏توانست در آن مقام باشد. جلال‏الدين مورد بحث در نامه‏ي ياد شده، همان جلال‏الدين محمود بن اميرالحج است، که چند سال پيش از مرگ مولانا به مقام «ديوان الاستيفا» گمارده شده بود(338)
همان‏گونه که اشخاصي که نام آنها را خواهيم آورد خبر داده‏اند، بيشتر اين نامه‏ها به زمان‏هاي بعدتر مربوط مي‏شود که نفوذ و تأثير مولانا بسيار زياد بوده است.
همه‏ي منابع موجود، در دينداري، خيرخواهي، فضايل اخلاقي، و اقتدار قراطاي به عنوان يک شخصيت دولتي، هم عقيده‏اند. به گفته‏ي ابن بي بي، او شب‏ها نماز مي‏خواند، روزها روزه مي‏گرفت و از انواع لذت‏هاي مادي دوري مي‏کرد؛ او کسي بود که همه‏ي مسلمانان و ذميان از احسان و کرم او بهره‏مند مي‏شدند، و با طبيعت فرشته‏گونه‏ي خود به اشخاص عالم، فاضل و زاهد، و حتي به بيوه‏ها و يتيمان کمک و بخشش بسيار مي‏کرد(339)
سلجوق نامه‏ي بي‏نام، او را به سبب همين صفاتش، از سيره‏ي پيامبر معرفي مي‏کند (340)
ابوالفرج، پس از ذکر همين صفات، اضافه مي‏کند که او در زهد خود تا آنجا پيش رفت که خود را از تماس جنسي مشروع و خوردن گوشت نيز محروم کرد (341)
واقعه‏اي که آقسرايي در مورد قراطاي نقل کرده است از جهت توضيح اين قبيل حالات او قابل توجه است: گويا، وقتي که قراطاي براي ديدن کاروان سراي خود، که ساختمان آن به پايان رسيده بود، رفت، از مشاهده‏ي اين اثر بزرگ خود احساس غرور کرد، و با نگراني از اين‏که شايد به علت اين احساس غرور کرد، و با نگراني از اين‏که شايد به علت اين احساس غرور کرد، و با نگراني از اين‏که شايد به علت اين احساس غرور، اجر [معنوي] کارش را از دست بدهد، پشيمان شد، و بازگشت. آقسرايي به اين مطلب نيز اشاره مي‏کند که چون قراطاي نمي‏خواست، به سبب باقي مانده‏هاي [احتمالا نامعلوم] هزينه‏هاي زياد، معتمد [ناظر] ، اوستا و کارگران مقيد [و يا معذب] شوند، و [احيانا] از آن‏ها چيزي مطالبه شود، همه‏ي دفاتر و اوراق مربوط به هزينه‏هاي ساختمان را مي‏سوزاند(342)
از اين رو، در مناقب العارفين از زندگي و خيرخواهي‏هاي او، در مناقب العارفين از زندگي و خيرخواهي‏هاي او، سيرت ولي گونه‏اش و از احترام زياد مولانا نسبت به او سخن به ميان آمده است (343)
ابن بي بي و صاحب مسامرة الاخبار نيز گفته‏اند که قراطاي طبيعت اوليا را داشته و در منشورها و فرامين پادشاهي «ولي الله في الارض» خطاب مي‏شده (344)
، که چنين خطابي در آن زمان، مخصوص مشايخ و اوليا بوده است. چنان‏که در ميان القاب قراطاي در وقف‏نامه‏ي مربوط به تکيه‏ي مسجد او، اين لقب نيز به چشم مي‏خورد. در وقف‏نامه‏ي مورخه‏ي 669 ه ق ازتقوش (345)
نيز از او با عنوان «الا مير الرباني» ياد شده است. به استثناي مدرسه‏اش، نيامدن نام او در کتيبه‏هاي آثار ديگرش نيز، بايد به سبب زهد و تواضع او باشد. به خاطر احترام و نفوذي که قراطاي در زمان حياتش به دست آورده بود، ابن بي بي در اثر خود بحث جداگانه‏اي را به او اختصاص داده است. به گفته‏ي ابوالفرج، مردم و طبقه‏ي اشراف احترام زيادي براي او قايل بودند. به نظر مي‏رسد که اين احساس احترام نسبت به قراطاي، براي مدتي طولاني، در خاطره‏ي ترک‏ها باقي بوده است. آوردن اين مطلب از طرف العمري که مردم آناتولي قراطاي را بسيار گرامي مي‏داشته‏اند، بي‏ترديد، بيانگر ديده‏ها و شنيده‏هاي مؤلف منبع مورد استفاده‏ي اوست که در اثناي لشکرکشي به بيبرس تجربه کرده بوده است (346)
شهرت قراطاي، حتي در آثار جديدتري چون شکاري نيز منعکس شده است (347)
قراطاي کسي بود که مجادله‏ي سلطنتي بين پادشاهان و مجادله‏ي بين دولتمرداي را که به علت جاه طلبي و منافع شخصي با يکديگر مقابله مي‏کردند، و مداخله‏ي مغول‏ها را که همين دولتمردان قصد مي‏کردند، و مداخله‏ي مغول‏ها را که همين دولتمردان قصد سوي استفاده از آن را داشتند، مهار کرد. او شخصيتي بود که همه‏ي عمر خود را در راه حفظ يکپارچگي و شرف دولت سلجوقي صرف کرد، و در اين جهت نيز بسيار موفق بود. او به واسطه‏ي همين مزيت‏هاي خود احترام مغول‏ها را نيز جلب کرده بود. آن‏چه در نوشته‏ي العمري، مبني بر اين‏که مغول‏ها به کاروان سرا و اوقاف قراطاي تجاوز نکردند، احتمالا، به خاطر همين تأثير او بر آن‏ها بوده است (348)
او، در جهت طبيعت خود و ضرورت محيط زندگي‏اش، نه تنها مؤسسه‏هاي علمي به وجود آورد، بلکه معلوم مي‏شود که فعاليت‏هاي علمي به وجود آورد، بلکه معلوم مي‏شود که فعاليت‏هاي علمي را شخصا حمايت مي‏کرده است. يکي از نتايج همين علاقه‏ي او بود که مدح فقر را، به وسيله‏ي مترجمي، از عربي به فارسي برگرداند. همين بيان مترجم، مبني بر اين‏که قراطاي، علي‏رغم دانستن زبان عربي، خواست که اين اثر براي درک بهتر مردم به فارسي ترجمه شود، بيانگر تحصيلات بالاي اوست (349)
از آنجا که در ميان القاب موجود در وقف‏نامه، به او عنوان «واضح طريقت»(350)
نيز داده شده، بايد قبول کرد که او به طريقتي نيز منسوب بوده است.
براي درک بهتر نقش قراطاي در حفظ نظام و يکپارچگي دولت سلجوقي کافي است که به حوادث متعاقب مرگ او توجه کنيم. بنا به سلجوق‏نامه‏ي بي‏نام، به واسطه‏ي او بود که رابطه‏ي بين سه برادر، «شيرين، هم‏چون ترکيب شير و عسل (351)
» شد؛ و به گفته‏ي آقسرايي، با مرگ او، اين وحدت به اختلاف گراييد (352)
به درستي که بعد از مرگ قراطاي، وابستگان اين سه سلطان به علت جاه‏طلبي و منافع خودسعي کردند که سلطان متبوع خود را حاکم کنند، در نتيجه، يک تجزيه‏ي سه قطبي ظهور کرد. ابتدا، آنان که قصد سوي استفاده از سفر کيقباد به سوي منگوخان را داشتند تصميم گرفتند که وليعهدي او را بهانه‏ي اقدامات فعلي خود قرار دهند، و عقايد خود را به منگوخان تحميل کنند. اما چون کيقباد در بين راه گذشت، در دو گروه، به گرد کيکاووس و قليچ ارسلان جمع شدند و نهايتا درمجادله‏اي که بين اين دو درگرفت قليج ارسلان و طرفدارانش شکست خوردند. کيکاووس برادر خود قليچ ارسلان را ابتدا در قلعه‏ي اماسيه (Amasya)، و سپس در قلعه‏ي بورقلي (Borglu) اولوبورلي (Uluborlu)و يا قلعه‏ي بوردور (Burdur)، حبس کرد. متعاقب آن، جنبش «آغاچ - اريلر (Agac-eriler)» [/ آغاچ اريان / آغاچريان / تخته‏جي‏ها؛ به معني «اربابان جنگل يا هيزم شکنان»] دولت را مشغول کرد(353)
، و بعد از آن نيز نيروهاي بايجو مملکت را از ارزنجان تا قونيه ويران کردند و پيش رفتند. هر چند که کيکاووس به تشويق وزير قاضي عزالدين در نزديکي آقسراي و در اطراف کاروان سراي علاءالدين با بايجو مقابله کرد، ولي، نه تنها قاضي عزالدين کشته شد و ارتش آن‏ها شکست خورد، بلکه کيکاووس نيز، اجبارا، به حاکم ازنيق (lznik)پناه برد (354)
يک سال بعد، وقتي که بايجو آناتولي را ترک کرد، کيکاووس فرصت را غنيمت شمرد و به قونيه بازگشت. در اين بين، هولاکو که به ايران آمده و حکومت ايلخانيان را تأسيس کرده بود، دولت سلجوقي را بين دو برادر تقسيم کرد. ليکن استمرار مجادله‏هاي جاه طلبانه‏ي بين امرا، تلاش‏هاي زياد پروانه و معين الدين سليمان، که نفوذ زيادي در آناتولي به دست آورده بودند، براي جلب مداخله‏ي مغول‏ها، و در اين بين، لشکرکشي مغول‏ها و قليچ ارسلان عليه کيکاووس، با اين اتهام که با دولت مصر رابطه دارد، کيکاووس را مجبور کرد (658 ه ق) بر اساس اين واقعيت‏ها مشاهده مي‏شود که اين مجادلات هرگز در زمان قراطاي، موجب چنين تزلزل‏هايي نمي‏شدند؛ حال آن‏که در نتيجه‏ي مرگ وي، قدرتي که يکپارچگي و نظام دولت سلجوقي را حفظ کرده بود نيز از ميان رفت؛ ازدياد تأثير و فشار مغول‏ها بر آناتولي نيز به دوران پس از مرگ او مربوط مي‏شود.
اطاعات ما درباره‏ي اين‏که جلال‏الدين قراطاي دو برادر داشته است، به اطلاعات موجود در وقف نامه‏ها باز مي‏گردد. کتيبه‏هايي مربوط به برادر کوچکتر تا امروز باقي مانده است، ليکن، قاعدتا نبايد در آن‏ها اشاره‏اي به نسبت او باقراطاي شده باشد. از طرفي، در اين کتيبه‏ها، نام «عبدالله»، که براي پدر او به کار رفته است [به همان دليل که پيشتر مطرح شد] نيز چيزي را ثابت نمي‏کند. در سلجوق نامه‏ها نيز هيچ اشاره‏اي به برادران قراطاي نشده است. تنها در سلجوق‏نامه‏ي بي‏نام آمده که برادر قراطاي، به نام کمال الدين، در نبرد کوسه داغ شرکت داشته است. بنابه آن‏چه در وقف نامه‏هاي او قيد شده، قراطاي داراي دو برادر، به نام‏هاي کمال‏الدين رومتاش (355)
و سيف‏الدين قراسنقر بوده است. از آنجا که در اين اسناد، لقب «امير بزرگ» (buyuk emir) براي کمال‏الدين رومتاش، و القاب «اميرکبير» و «سپهسالار» براي سيف‏الدين قراسنقر آمده است، معلوم مي‏شود که آن‏ها در خدمت دولت سلجوقي داراي مقامات عالي بوده‏اند. هيچ سندي درباره‏ي عنوان مناصب کمال‏الدين وجود ندارد. آن‏چه در سلجوق‏نامه‏ي بي‏نام، مبني بر کشته شدن او در نبرد کوسه‏داغ (641 ه ق) آمده، بي‏ترديد اشتباه است. زيرا، بنا به وقف‏نامه‏ي مورخه‏ي 645 ه ق کاروان سرا، او آمده، مدرسه‏ي ديگري نيز در قراحصار بهرام شاه داشته است. با توجه به وقف‏نامه‏ها معلوم مي‏شود که او [کمال‏الدين] از قراسنقر بزرگ‏تر بوده است. حمدي‏زاده عبدالقدير، در مقاله‏ي ياد شده در بالا، او را از جمله‏ي وزرا و طبيبان سلجوقي معرفي مي‏کند که بي‏ترديد، نظريه‏اي بي اساس است. اين اشتباه، احتمالا نتيجه‏ي اشتباه شدن اکمل‏الدين با کمال‏الدين است.
از کتيبه‏هاي سيف‏الدين قراسنقر، يعني برادر کوچکتر، معلوم مي‏شود که او همان سيف‏الدين قراسنقرين عبدالله است که در زمان کيکاووس دوم، والي دنيزلي (لاديک) بود. از کتيبه‏هاي باقي مانده‏ي او در اين منطقه معلوم مي‏شود که حدودا 20 سال، از دوره‏ي علاءالدين کيقباد اول تا زمان عزالدين کيکاووس اول، ولايت دنيزلي و حوالي آن را به عهده داشته است. اولين آثار مربوط به دورن سلجوقي در دنيزلي را او بنا کرده است. اين آثار، دلايل خوبي هستند، مبني بر اين‏که او در مدت طولاني ولايت خود براي آباداني اين منطقه تلاش زيادي کرده بود. [کاروان سراي] آق خان )Ak han( مهم‏ترين اثر او به شمار مي آيد (356)
از کتيبه‏ي اين کاروان سرا و وقف نامه‏ي مدرسه‏ي قراطاي معلوم مي‏شود که مرگ او بعد از 651 ه ق اتفاق افتاده است. در متون مربوط به دوران سلجوقي، هيچ مطلبي در مورد قراسنقر به چشم نمي‏خورد. در نوشته‏هاي ابن بي بي، در مطالب مربوط به شورش خطيراوغلي (Hatiroglu)، نام شخصي به نام سيف‏الدين قراسنقر آمده، که اوزون چارشيلي او را برادر قراطاي فرض کرده است (357)
ليکن، وجود اين مطلب در نوشته‏ي مفصل اثر ياد شده‏ي، مبني [ابن بي بي] موجود در [کتابخانه‏ي] آيا صوفيه (Ayasofya) بر اين‏که قراسنقر ياد شده، غلام قليچ ارسلان بوده است، فرض اوزون چارشيلي را غير ممکن مي‏کند (358)
زيرا، حتي تولد قليچ ارسلان نيز با دوره‏اي مصادف است که قراطاي در سن و منصب‏هاي بالايي بود. به غير از اين‏ها، بنا به کتيبه‏ي ياد شده، از آنجا که قراسنقر در زمان کيقباد اول در 663 ه ق، يعني خيلي پيش از تولد قليچ ارسلان، والي دنيزلي بوده است، به وضوح معلوم مي‏شود که چنين احتمالي وجود نداشته است.
از شروط توليت در وقف‏نامه‏ي کاروان سرا معلوم مي‏شود که به غير از اين دو برادر، قراطاي خواهراني نيز داشته است. از آنجا که قراطاي توليت اوقاف خود را براي زمان بعد از مرگش، ابتدا به برادران، و بعد از آن‏ها نيز به پسران ايشان واگذار کرده است، معلوم مي‏شود که قراطاي فرزندي نداشته است. هر چند در دفاتر وقف اخير آمده است که متوليان اوقاف قراطاي و متوليان برادرش کمال‏الدين از فرزندان قراطاي (عن اولاد قراطاي) بوده‏اند، ليکن بايد دانست که اين عبارت [«اولاد قراطاي»] در مفهوم به ارث رسيدن شهرت [و نام] قراطاي به برادرانش به کار رفته است (359)
از اطلاعات جديدتر در وقف‏نامه‏ي کاروان سرا معلوم مي‏شود که فرزندان قراسنقر در روستاي قراطاي، که کاروان سرا نيز در آنجا واقع شده است، و فرزندان کمال‏الدين رمتاش هم در قونيه مي‏زيسته‏اند. بدينسان، اطلاعات مربوط به قراطاي در اسناد موجود، اينهاست.

موقوفات قراطاي

کاروان سراي قراطاي

به گفته‏ي ابن بي بي، هيچ ديار و راهي نيست که قراطاي در آن‏ها مسجد، مدرسه، خانقاه و کاران‏سرا (رباط)، به عنوان خيريه، درست نکرده باشد (360)
هر چند که اين بيان ابن بي بي مبالغه‏آميز است، ليکن، بايد اين‏گونه تلقي شود که قراطاي آثار بسياري از اين قبيل به وجود آورده است. اما، آن تعداد از خيريه‏هاي او که در وقف‏نامه‏ها، کتيبه‏ها و يا منابع ديگر آمده‏اند، کاروان سرا و مدرسه‏ي او در قونيه، و دارالصلحاي او در آن‏طاليه است بنا به سلجوق نامه‏ي بي‏نام، باني آرامگاه شهاب‏الدين سهروردي (متوفاي 633 ه ق) در بغداد - که به عنون سفير خليفه‏ي بغداد به سوي علاءالدين کيقباد اول فرستاده شد - قراطاي بوده، و توفيق احداث هر گونه خيريه‏اي براي هيچ يک از امرا و سلاطين در بغداد حاصل نشده است (361)
ليکن، در حال حاضر، در اين خصوص اطلاعات ديگري در دست نداريم. در وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي قراطاي، که آن را درست پيش از مرگش به ثبت رساند، جز اين سه موقوفه، از ديگر موقوفات او نام برده نشده است. در کنار اين، از ديگر موقوفات او نام برده نشده است. در کنار اين، صرف نظر از مسجد برادر او، کمال‏الدين، قيد اين مطلب در يکي از دفاتر اوقاف، مبني بر اين‏که او موقوفات ديگري هم دارد، نشان مي‏دهد که احتمال پيدا شدن موقوفات ديگر او وجود دارد، که در اين صورت، بيان نيز ابن بي بي [در اين باره] تأييد مي‏شود (362)

اطلاعات تاريخي مربوط به کاروان ‏سرا

کاروان‏سراي قراطاي يکي از يادگارهاي بزرگ عهد سلجوقي است (363) اين کاروان سرا در مسير جاده‏ي بزرگ بين ترکيه، سوريه و ديگر ممالک جنوبي‏تر واقع شده است؛ جاده‏اي از در زمان سلجوقيان، بسيار پر رفت و آمد بود. اين کاروان‏سرا در بين راه قيصريه - در روستايي به نام صاحب آن، يعني روستاي قرادايي (قراطاي)، از توابع ناحيه‏ي ايل باشي به(llbasi )زمانتي (Zamanti )دراستان بنيان (Bunyan) واقع شده است. خليل ادهم تشريح کرده (Halil Edhem) مناسبت چاپ و نشر کتيبه‏ها، اين کارون‏سرا را ظاهرا کار [در نوشته‏هاي خود] است (364)
ساختمان اين کاروان‏سرا در زمان علاءالدين کيقباد اول آغاز شده، و در زمان پسرش، غياث‏الدين کيخسرو دوم، به پايان رسيده است. اين ساختمان از دو قسمت جلويي و عقبي تشکيل شده است،که دو کتيبه در بالاي درهاي بيروني و داخلي آن وجود دارد. قراطاي از روي تواضع، در هيچ يک از اين دو کتيبه، همان‏گونه که در دارالصلحا مشاهده مي‏شود، نام خود را نياورده است. بنا به کتيبه‏ي بالاي در بيروني، اين بنا در زمان غياث‏الدين کيخسرو ساخته شده است (365)
از آنجا که پدر هر دو کيقباد، کيخسرو بوده است، نام کيقباد در کتيبه‏ي بالاي درب دروني، خليل ادهم را به اشتباه انداخته و در نتيجه، تشخيص نداده است که آيا کيقباد ياد شده در اينجا، کيقباد کبير است، يا نوه‏ي او. که البته، شکي نيست که منظور از کيقباد در اينجا، همان کيقباد کبير است. زيرا گذشته از اين‏که قسمت داخلي بنا، بايد پيش از قسمت خارجي آن ساخته شده باشد، با توجه به اين‏که نه تنها کيقباد دوم سلطنت مستقلي نداشت، بلکه، حتي اگر قسمت ياد شده در طول سلطنت اشتراکي او ساخته شده بود، ممکن نبود که در آن کتيبه، فقط نام نوشته شود. در آن دوران، و حتي زمان سلطنت اشتراکي سه برادر، صرف نظر از يک کتيبه‏ي مشترک، در تمام کتيبه‏هاي ديگر، به صورت تنها، فقط به نام سلطان کبير، يعني عزالدين کيکاووس دوم بر مي‏خوريم. علاوه بر اين‏ها، در
وقف نامه، که بعد از اتمام ساختمان کاروان‏سرا تنظيم شده و در آن، تاريخ‏هاي 643 و 645 ه ق به چشم مي‏خورد، فقط نام کيکاووس آمده است، که در آن تاريخ، سلطنت مستقل داشت. در وقف‏نامه اضافه شده که تمام کار ساختمان کاروان سرا در همان زمان به پايان رسيده است. از اينجا معلوم مي‏شود که کاروان‏سرا، پيش از شروع سلطنت اشتراکي کيقباد دوم (647 ه ق) ساخته شده بود. اساسا، در دوره‏ي سلطنت اشتراکي، ذکر نام برادر کوچکتر به تنهايي، به هيچ صورت، قابل قبول نيست. بنابراين، بايد قبول کرد که قسمت پشت کاروان‏سرا در زمان علاءالدين کيقباد اول، يعني قبل از 634 ه ق، و قسمت جلوي آن در زمان پسرش، کيخسرو، در 638 ه ق، ساخته شده است. از اينجا نيز معلوم مي‏شود که کاروان سرا در مدتي طولاني ساخته شده است. گابريل(366)
، بدون بررسي اين نکات، از دو امکان مطرح شده از طرف خليل ادهم، اولي را، مبني بر اين‏که ساختمان کاروان سرا در زمان کيقباد اول تمام شده، مي‏پذيرد، و از آنجا که نام باني آن در کتيبه نيامده است، اعتقاد دارد که قسمت جلوي کاروان‏سرا توسط غياث‏الدين کيخسرو کامل شده است، که البته، اين عقيده اشتباه است اگر چنين بود، بايد بر اساس کتيبه‏ي ديگر مي‏پذيرفتيم که قسمت داخلي نيز از طرف کيقباد ساخته شده است.
منابع سلجوقي، تعلق اين کاروان‏سرا به قراطاي تأييد مي‏کنند، ليکن هيچ اطلاعات قابل استفاده‏اي درباره‏ي آن به دست نمي‏دهند. ابن بي بي، در شرح واقعه‏اي مربوط به دختر قليچ ارسلان چهارم و پسر اباغه (368)
، فقط اشاره‏اي به اين کاروان‏سرا مي‏کند(369)
در سلجوق‏نامه‏ي بي‏نام نيز به ذکر اين مطلب که بيبرس، به هنگام سفر به آناتولي، و پيش از رسيدن به قيصريه، در کاروان‏سراي قراطاي منزل کرد، اکتفا مي‏کند. آقسرايي در شرح کار ساختمان اين کاروان سرا نوشته است: «بر روي زمين، چنين عمارت شامخي وجود ندارد؛ قراطاي با اين فکر که با تماشاي اين بنا ممکن است مغرور شود و از ثواب [معنوي] ساخت آن محروم بماند، از تماشاي آن صرف نظر کرد»، و اين‏گونه، عظمت اين ثواب را بيان مي‏کند. آقسرايي اضافه مي‏کند که قراطاي دستور داده بود تا اوراق مربوط به کار ساختمان کاروان سرا را بسوزانند. قصد او اين بود که هيچ يک از دست اندرکاران ساختمان، به جهت هزينه‏هاي بسيار زياد آن، متضرر [و مقيد نشوند] (370)
منابع غربي مربوط به دوران مملوکي نيز در شرح لشکرکشي بيبرس به آناتولي، اطلاعاتي درباره‏ي کاروان سراي قراطاي ارايه مي‏کنند. از بين اين‏ها، اطلاعات ارايه شده از طرف نويري، ابن تقريبردي، و مقريزي به اندازه‏ي منابع سلجوقي اهميت دارند(371)
فقط عيني با اقتباس از منبعي که به آن خواهيم پرداخت اطلاعات اندک و مفيدي ارايه کرده است(372)
بي شک مهم‏ترين اطلاعات مربوط کارون‏سراي قراطاي در نامه‏اي منسوب به محيي‏الدين عبدالظاهر آمده است که شخصا در لشکرکشي بيبرس شرکت داشت. اين نامه در اثر قلقشندي، عينا آمده، و محتواي آن نيز در اثر العمري نقل شده است. قاضي محيي‏الدين در شرح لشکرکشي ياد شده و منازل مسير حرکت، کاروان‏سراي قراطاي را به شکلي بسيار زيبا معرفي مي‏کند. او پس از گفتن اين‏که سپاه بيبرس بر سر راه خود از حلب، دلوک (373)
، گوي نوک (374)
(الحادث الحمرا)، گوک - سو (375)
آقچه - دربند(376)
البستان، رمان(377)
، قشلاق - پنار(378)
(قشلاربينار [کذا] ) و اکرک (379)
(اوتراک [کذا] )گذشت، اضافه مي‏کند: «نهايتا، به خان [کاروان‏سراي] قراطاي رسيديم که دلالت بر [بزرگي و] شرف بنيانگذار آن دارد، و به خاطر ساختن آن از خداوند براي خود طلب ثواب مي‏کند». قاضي محيي‏الدين در اين مکتوب خود، اطلاعات با ارزشي از کاروان‏سرا ارايه مي‏دهد، که به آن‏ها خواهيم پرداخت (380)
ظاهرا، پگولتي (381)
، سياح ايتاليايي نيز از اين کاروان‏سرا، که در اوايل قرن چهاردهم بسيار فعال بوده، ديدن کرده است. اين سياح در زمان ايلخانيان، از ارمنستان صغير به سيواس، و از آنجا هم به تبريز سفر کرده، و از دو کاروان‏سراي...(382)
بين گوک - سو و سيواس (بي‏شک، بدون رفتن به قيصريه) سخن گفته، که محققا منظور او همان کاروان سراهاي قراطاي و کيقباد است (383)

تشکيلات کاروان ‏سرا

مهمترين اطلاعات موجود در مورد تشکيلات و نحوه‏ي فعاليت کاروان‏سراي قراطاي از وقف نامه‏ي آن به دست آمده است. شکي نيست که بررسي منابع مستفيد از نامه‏ي محيي‏الدين و وضعيت کنوني کاروان‏سرا براي تکميل اطلاعات موجود در وقف‏نامه لازم است. قسمت جلويي کاروان‏سرا به صورت چهارگوش است که اضلاعي در حدود 48 متر دارد. در بزرگ ورودي اين قسمت رو به جنوب است که بعد از آن دهليزي با قوس [هاي] مرتفع (384)
، به طول سيزده متر قرار دارد. در طرف راست اين قسمت يک مسجد، و در طرف چپ آن، ايواني با يک مقبره به چشم مي‏خورد، طاق اين ايوان، که در حدود چهار متر پهنا دارد، بسيار مزين است و در منتب کاري مستطيل شکلي که در اطراف آن ديده مي‏شود اشکال پرنده، شير، فيل و حيوانات ديگر کنده شده است. در وسط اين کاروان‏سرا ميداني با وسعت 30 ضربدر 37 متر قرار دارد و در اطراف آن اتاق‏هايي براي مسافران، مغازه‏ها و نيز اتاق‏هايي مخصوص مأموران امور اوقاف کاروان‏سرامشاهده مي‏شود. خليل ادهم در متن آلماني (نه در متن ترکي) مقاله‏ي خود اشاره کرده است که در پشت مسجد يک حمام وجود دارد. ساختمان پشتي، که قسمت داخلي را تشکيل مي‏دهد، داراي دري مزين است. اين قسمت 28 ضربدر 36 متر وسعت دارد و متشکل از آخورهايي است که با گنبدهاي استوار بر 24 پايه‏ي قوس پوشيده شده است. از بيرون مخروطي سنگي ديده مي‏شود که درست در وسط اين قسمت قرار دارد. کل وسعت اين کاروان‏سرا 3300 متر مربع است. پهناي ديوارها 40 را - 00ر 2 متر است و در گوشه‏هاي ديوارهاي اطراف نيز برج‏هايي ساخته شده‏اند (385)
اين کاروان سرا کمي کوچکتر از کاروان سراي کيقباد است، ولي همان تشکيلات را دارد (386)
توصيف محيي الدين بن عبدالظاهر از زمان فعاليت کاروان سرا، توصيف امروزي آن را که در اينجا ارايه شد عيني تر جلوه مي‏دهد: «اين کاروان را با ديوارها و برج‏هاي خود در گوشه‏ها، و بزرگي و ارتفاعش، يکي از زيباترين بناهاست. ديوارهاي آن از سنگ‏هاي قرمز تراشيده و صيقلي شده شبيه به مرمر (387)
ساخته شده است. روي ديوارها نقوشي ديده مي‏شوند که ترسيم شبيه آن‏ها، حتي به وسيله‏ي قلم، ممکن نيست. در بيرون در آن، در بين دو در، محوطه‏اي هم‏چون رباض [حومه‏ي شهر يا محوطه‏ي بيروني شهر] (388)
و پياده روي مربوط به آن وجود دارد؛ در آنجا مغازه‏هايي نيز ديده مي‏شود. درهاي کاروان‏سرا از جنس آهن بسيار خوب ساخته شده است. در داخل آن کوشک‏هاي تابستاني (و اوين [ايوان‏ها]) و مکان‏هاي زمستاني وجود دارد. زيبايي اين مکان را نمي‏توان بدون ديدن تصور کرد. در آنجا، در تابستان و زمستان، هر مايحتاجي يافت مي شود. در اين کاروان‏سرا حمام، بيمارستان، داروهاي متعدد، تخت خواب، لوازم پخت و پز و آخورهايي وجود دارد. هر مسافري مي‏تواند به تناسب سطح و درجه‏ي خود استفاده‏ي بيشتري از امکانات ببرد. سلطان، يعني بيبرس، هنگام عبور از اين مکان در اين کاروان‏سرا اقامت کرد. اين کاروان‏سرا موقوفه‏هاي مهمي دارد که در اطراف آن و شهرهاي ديگر پراکنده‏اند. در آنجا اتاق‏هايي مخصوص (دواوين) مأموران و کاتباني براي رسيدگي به درآمد و هزينه‏هاي کاروان‏سرا به چشم مي‏خورد. تاتارها اين وضعيت را تغيير ندادند و اجازه دادند که طبق سابق مشغول باشند» (389)
ارزشمندترين و مفصل‏ترين اطلاعات مربوط به کاروان‏سرا از وقف‏نامه به دست آمده است. اين اطلاعات مي‏توانند در روشن کردن بعضي از نکات وقف‏نامه نقش مهمي داشته باشد. وقف نامه‏ي ياد شده که مهمترين سند مربوط به کاروان سراست، در عين حال، تنها منبع مربوط به کاروان‏سراهاي سلجوقي نيز به شمار مي‏آيد.
بر اساس اين وقف نامه (390)
، که چند سال پس از ساخت کاروان‏سرا (در 645 ه ق) تنظيم شد يک «متولي» براي کاروان‏سرا، به منظور رسيدگي به درآمدها و هزينه‏هاي مربوط به آن، و يک «مشرف» (مفتش) و يک «ناظر» و مفتش، و نيز خود متولي (که از برادران، و بعدها هم از اولاد ايشان بودند) صلاحيت تفتيش تمامي امور و ادارت وقف را داشته‏اند. در وقف‏نامه آمده است که اموري از قبيل افزايش حقوق مأموران کاروان‏سرا و اوقاف مربوطه، اهداي مأموريت‏هاي جديد، و يا خريد زمين‏ها و عقار [ملک] جديد، و نيز اضافه‏کردن آن‏ها به اوقاف کاروان‏سرا، بايد با تصميم اين سه نفر صورت مي‏پذيرفت. از اين رو، حقوق همه‏ي مأموران در وقف‏نامه نيامده است. براي نمونه، به گفته‏ي العمري و قلقشندي، مأموران امور اوقاف و حقوق آن‏ها، به صورت قطعي، مشخص نشده، و تثبيت نهايي آن‏ها به رأي اين سه نفر موکول شده است. واقف، يک سهم از شش سهم کل درآمد را - البته، پس از کم کردن هزينه‏هاي ضروري مربوط به کاروان‏سرا و اوقاف مربوط - به متولي اختصاص داده است. از آنجا که مقدار اين يک سهم، و يا به طور کلي، درآمد کاروان‏سرا، بلکه مقدار نقدي عايدي ناظر را نمي‏توان مشخص کرد. پس از متولي، ناظر و مشرف مهم‏ترين وظايف مربوط به کاروان‏سرا و اوقاف آن را به عهده دارند. بنا به وقف نامه، حقوق ساليانه‏ي مشرف پانصد درهم سلطاني پول نقره‏ي خالص و پنجاه مد (391)
«ذخيره» [ي غلات، بيشتر گندم] ، و حقوق ناظر نيز 360 درهم پول و 24 مد «ذخيره» براي فريضه‏ي اقامه‏ي نماز مسافران در مسجد کاروان‏سرا تعيين کرده است. شخصي نيز به عنوان «موضف» (مهماندار) با حقوق ساليانه دويست درهم پول و 24 مد ذخيره براي استقبال از مسافران و رسيدگي به امور خواب و خوراک آن‏ها، و يک «امير حوايج» (حوايجي) نيز، که ظاهرا مأمور ارزاق و لوازم (انبار) کاروان‏سرا بوده، با حقوق ساليانه‏ي دويست درهم پول و 24 مد ذخيره تعيين شده است. بعد از اين‏ها، در وقف نامه آمده که در کاروان‏سرا يک کاروان‏سرادار (سرايدار) نيز با حقوق ساليانه 150 درهم پول و 24 مد ذخيره تعيين شده است، که از اين‏جا معلوم مي شود که سرايدار نسبت به مهماندار در مقام پايين‏تري قرار داشته است. از آنجا که وظيفه‏ي مهماندار پذيرفتن مسافران و تأمين رفاه آنان بوده، مي‏توان پذيرفت که وظيفه‏ي سرايدار رسيدگي به ستوران بوده است. بنا به ذيل مورخه‏ي 646 ه ق در پشت وقف‏نامه، پنجاه درهم به حقوق سرايدار اضافه، و حقوق او دويست درهم شده است در وقف‏نامه آمده است که در صورت ازدياد درآمد، بايد مصارف کاروان‏سرا و حقوق مأموران بيشتر شود، و با باقي مانده‏هاي اضافي به منظور هر چه بيشتر شدن درآمد کاروان‏سرا، زمين و عقار بيشتري خريداري شود. از اينجا معلوم مي‏شود که حقوق ديگر مستخدمان نيز به مرور بيشتر مي‏شده است.
کاروان‏سرا داراي «آشخانه» اي بود که همه‏ي مسافران مي‏توانستند در آنجا غذاي مجاني بخورند. هر چند که مقدار غذاي پخت شده در اين آشخانه، و ظرفيت خود کاروان‏سرا را نمي‏توان به صورت قطعي مشخص کرد، ولي کميت ظروف و لوازمي که خريد آن‏ها براي استفاده در آشخانه مقرر شده بود مي‏تواند در اين مورد کمک کند: در وقف‏نامه، خريداري تعداد پنجاه کاسه‏ي بزرگ، بيست بشقاب مسي، يک صد ظرف سفالي (392)
بزرگ، پنجاه بشقاب سفالي(393)
، و باز از جنس مس، 10 ديگ بزرگ و پنج ديگ متوسط و پنج ديگ کوچک، دو لگن بزرگ، دو پاتيل بزرگ، دو هاون بزرگ، و ديگر لوازم آشپزخانه قيد شده است. براي «آشچي» [آشپز] اين آشخانه، که در کار خود ماهر بوده، ساليانه دويست درهم پول و 24 مد ذخيره تعيين شده است. در وقف نامه آمده است که بايد به هر مسافري (مسلمان، کافر، آزاده يا غلام) که به کاروان‏سرا مي‏آيد، به طور مساوي، يک اوقيه [واحد وزن قديمي برابر 1، 283 گرم يا چهارصد درهم] گوشت و يک پاتيل غذا داده شود؛ که البته، واقف تصريح کرده است که وزن اوقيه‏ي دويست درهم است(394)
به غير از اين‏ها، همان‏گونه که در تمام مؤسسات اجتماعي آن دوره، از قبيل خانقاه، امارت و مدرسه مرسوم بوده، واقف اين کاروان‏سرا نيز شرط پخته‏شدن حلواي عسل، و توزيع آن در بين مسافران در هر شب جمعه (395)
را قيد کرده است. را قيد کرده است. العمري و منابع هم عصر او نيز آورده‏اند که در آن دوران، در آناتولي، عسل فراوان، ارزان و مرغوب بوده است. اساسا، چون توليد شکر در قرون وسطي کم بوده، از جمله مواد غذايي تجملي به حساب مي‏آمده، و در چنين مؤسسه‏هايي براي پخت شيريني از عسل استفاده مي‏شده است.
به غير از اين‏ها، شيوه‏ي رفع احتياجات مسافران در کاروان‏سرا نيز شايان توجه است؛ بدين گونه که تعمير کفش مسافران، و يا دادن کفش به کساني که کفش ندارند، از جمله شروط وقف‏نامه بوده است. به همين شکل، براي نعل کردن ستوران کاروان‏ها نعل و ميخ در نظر گرفته و مقرر شده است که براي خريد پوست، ساختيان [تيماج پوست بز دباغي شده] و ميخ و نعل از درآمد اوقاف استفاده شود. براي معالجه‏ي ستوران مريض نيز در کاروان‏سرا يک «بيطار» [دامپزشک] دايمي وجود داشته، که حقوق او نيز يک صد درهم پول و 24 مد ذخيره بوده است. بنا به وقف نامه، به ستوران کاروان‏ها به مقدار کافي يونجه و کاه داده مي‏شده است. مقدار خريد روغن و شمع براي روشنايي کاروان‏سرا و مسجد، و هيزم براي گرم‏شدن مسافران نيز به نظر مديران کاروان‏سرا موکول شده است. قراطاي، هم‏چنين وسايل و شرايط را براي رحم کردن مسافران فراهم کرده بود. در وقف‏نامه هيچ اشاره‏اي به حمامي در کاروان‏سرا نشده است؛ اما، در ذيل مورخه‏ي 645 ه ق در پشت وقف‏نامه آمده است که واقف، حمام خود را که در روستاي محل کاروان‏سرا قرار دارد وقف مسافران، روستاييان و کسان ديگري که به آنجا بروند کرده، و حقوق مدير حمام را ساليانه 120 درهم پول و 24 مد گندم تعيين کرده است. ليکن، از طرفي نيز به غير از اين حمام واقع در روستا، حمام ديگري نيز وجود داشته است. اساسا، با توجه به اين‏که وجود حمام در کاروان‏سراها معمول بوده است، بايد پذيرفت که اينجا نيز حمامي داشته؛ و از اينجا نيز مي‏توان نتيجه گرفت که همه‏ي تشکيلات کاروان‏سرا در وقف‏نامه قيد نشده است.
شرط تأمين دارو براي مسافران مريض درکاروان سرا، گفته‏ي العمري و قلشندي را مبني بر اين‏که کاروان‏سرا يک بيمارستان نيز داشته است تأييد مي‏کند. اين مطلب نشان مي‏دهد که در آنجا يک داروخانه نيز داير بوده است، ليکن، با وجود قيد شدن حضور يک دامپزشک، عدم هر گونه اشاره‏اي به مديران بيمارستان، از قبيل پزشک يا پرستاران، ايجاد مسأله مي‏کند. شايد اين مورد به مشکل عدم حضور دايمي يک پزشک در کارواسرا در آن زمان مربوط باشد. آيا در کاروان‏سرايي که بيمارستان و دارو داشته، فقط در صورت شيوع بيماري‏هاي مهم، به آوردن پزشک از مراکز نزديکي چون قيصريه و سيواس اکتفا مي‏شده است؟ در واقع، در کتيبه‏ي وقف‏نامه‏ي عمارت يعقوب بيگ گرميان اوغلي [پسر گرميان] که در کوتاهيه واقع شده، آمده است که براي بيماران آنجا پزشک مي‏آورده و دارو تأمين مي‏کرده‏اند، و هزينه‏ي همه‏ي اين‏ها نيز از درآمد وقف پرداخت مي‏شده است (396)
بنا به شرط واقف، بيماران کاروان سرا بايد تا زمان بهبودي، در آنجا معالجه، و در صورت فوت نيز با هزينه‏ي اوقاف، کفن و دفن شوند. ضمنا، قراطاي براي هر کسي که به کاروان سرا پناهنده شود، از قبيل اقوام يا غلامان آزادشده‏ي خود، مرد يا زني که قادر به امرار معاش نباشند، چه مسلمان
و چه کافر، 120 درهم پول و 24 مد ذخيره‏ي آذوقه تخصيص داده است. هم‏چنين، در وقف‏نامه آمده است که براي انجام امور کاروان‏سرا و اوقاف مربوطه، يک سوار دايمي وجود داشته و واقف براي او ساليانه يک صدر درهم پول و 24 مد ذخيره تعيين کرده است.
بي‏شک، موارد ياد شده، همه‏ي وظايف کاروان‏سرا نبوده است. براي نمونه در وقف‏نامه اشاره‏اي به مأموران حسابدار درآمد و هزينه‏هاي کاروان‏سرا نشده است؛ در صورتي که العمري و قلقشندي گفته‏اند که در آنجا مأموران و کاتبان مخصوص اين امور وجود داشته‏اند. به همين دليل، بايد نتيجه گرفت که در وقف‏نامه فقط وظايف مهم قيد شده و [هر گونه تصميم گيري در] ديگر امور [تغيير پذير] به نظر و صلاحديد متولي، مشرف [مفتش] و ناظر موکول شده است. قراطاي شرط کرده است که پس از مرگش، وظيفه‏ي متولي به برادرانش و سپس به اولاد آن‏ها، و وظيفه‏ي مشرف و ناظر نيز در صورتي که انسان‏هاي درستکاري باشند، ترجيحا به بيگانه‏ها، از قبيل غلامان آزاد کرده‏ي خود واگذار شود. اين اطلاعات براي نشان دادن ماهيت کاروان سراي قراطاي و چگونگي اين کاروان‏سرا از لحاظ زندگي مدني کافي است. در آينده، در صورتي که وقف‏نامه‏هاي کاروان‏سراهاي ديگر به دستمان برسد، قطعا به اطلاعات تاريخي بيشتري در اين خصوص دست خواهيم يافت.

مقدار حقوق مأموران کاروان ‏سرا

تثبيت مقدار حقوق مأموران و مستخدمان کاروان‏سرا به نرخ رايج آن زمان، و در نتيجه، مشخص کردن سطح زندگي آنان، نه تنها براي بررسي اوضاع [و شرايط داخلي] کاروان‏سرا، بلکه براي درک اوضاع اقتصادي آن دوران اهميت دارد. ليکن، تغيير مداوم ارزش پول و اشيا، کمبود منابع، بويژه در زمينه‏هاي اقتصادي از اين قبيل، و نيز مشکل مشخص کردن ارزش واقعي واحدهاي اندازه‏گيري در آن دوران، رسيدن به نتايج قطعي در اين باره را با مشکل مواجه مي کند؛ هر چند که مي‏توانيم با استناد به بعضي منابع مربوط، به اطلاعاتي تخميني دست پيدا کنيم.
در اينجا مي‏توان به اطلاعات ارايه‏شده العمري، به نقل از شيخ حيدر العريان، اهل سوري حصار (397)
(السبر حصاري الرومي [کذا] ) اشره کرد. با اين‏که فاصله‏ي زماني بين زندگي اين دو نفر، حدود يک قرن بود، چون شرايط اقتصادي ترکيه در آن مدت تغيير زيادي نداشت، مي‏توان از اطلاعات العمري سود برد. به گفته‏ي او، عواملي چون پايين بودن قيمت‏ها، کم بودن مراحل امور گمرکي، حجم زياد تجارت، نزديک بودن درياها و فراواني مرغزارها در ترکيه موجب ارزان بودن قيمت‏ها در اين کشور بوده است. به عقيده‏ي او، قيمت‏ها در ترکيه، [حتي] درخشک سالي‏ها به سطح قيمت‏ها در سوريه مي‏رسيده است. چنان که قيمت بهترين گوسفند به بيش از دوازده درهم افزايش نمي‏يافته، که اين قيمت، بنا به درهم رايج در مصر آن زمان، برابر با نه درهم مصري، و يا کمتر از آن مي‏شده است (398)
ابن بطوطه در ضمن ذکر اين مطلب که قسطموني (399)
شهر بسيار ارزاني بوده است، اضافه مي‏کند که در آنجا مي‏توان نصف يک گوسفند، مقدار نان مورد نياز ده نفر در يک روز، و يا مقدار کافي حلواي عسل بار ده نفر را با دو درهم تهيه کرد (400)
العمري موضوع قيمت يا ارزش ذخيره [ء آذوقه؛ گندم] را فقط درباره‏ي گرميان مطرح مي‏کند. به گفته‏ي او، در گرميان، قيمت يک مد گندم، به طور متوسط، پانزده درهم بوده است (401)
با توجه به وزن واحد مد، که به آن خواهيم پرداخت، حدس مي‏زنيم که گندم در زمان سلجوقيان ارزان تر بوده است (402)
زيرا، به گفته‏ي آقسرايي، در نتيجه‏ي بسته شدن راه‏ها در اثناي لشکرکشي بيبرس به آناتولي، قيمت ذخيره افزايش يافته، قيمت يک مد گندم به چهل درهم رسيده، و در نتيجه، قيمت يک من انگور نيز به ده درهم افزايش پيدا کرده، و نيز در نتيجه‏ي خشک‏سالي شديد 679 ه ق، يک مد گندم پنجاه درهم شده بود(403)
از اينجا معلوم مي‏شود که گندم، زماني، بسيار گران شده بود. بنابراين، مي‏توانيم بپذيريم که يک مد (120 - 100 کيلوگرم) به طور ميانگين، ده درهم، و يک گوسفند نيز ده درهم بوده است. اين مبالغ، در محاسبه با پول رايج ترکيه در زمان پيش از اين جنگ، به طور ميانگين، برابر با 5 ر 2 - 1 ليره‏ي ترک مي‏شود. از اينجا معلوم مي شود که حقوق ساليانه يک مأمور کاروان‏سرا، که دويست درهم بوده است، به پول رايج پيش از جنگ، حدودا سيصد تا چهارصد ليره مي‏شده است.
در کنار اين حقوق‏هاي نقدي، لازم است که مقدار و ارزش 24 مد گندم، که به صورت مساوي، و تقريبا به همه‏ي کارکنان کاروان‏سرا داده مي‏شده است نيز مشخص شود. در آثار ابي بي بي و آقسرايي نيز همانند وقف‏نامه‏ها، براي بيان واحد ذخيره [ء گندم] در آناتولي از کلمه‏ي مد استفاده شده است (404)
به عقيده‏ي العمري، يک مد (موط) آناتولي، تقريبا برابر 5 ر 1 «اردب» [شصت و چهار من] در مصر بوده است (405)
واحد اردب، که بسيار هم متغير بود، تقريبا برابر 75 کيلوگرم است. چنان‏که در 995 ه ق، با يک شتر، که 250 - 200 کيلوگرم بوده، برابر با سه ادب مصر مي‏شده است (406)
با اين حساب، يک مد، بايد 120 - 100 کيلوگرم بوده باشد (407)
واحدهاي مد رايج در آناتولي، با وجود تفاوتي که در
جاهاي مختلف داشته است. به هر حال، بايد برابر با مدهايي باشد که در وقف‏نامه آمده است. بدين ترتيب، به مأموران کاروان‏سرا 2400 مساوي 100 ضربدر 24 کيلوگرم گندم داده مي‏شده است، که به اعتبار سي کيلوگرم، هشتاد کيله [واحد حجم گندم (تقريبا 36 کيلوگرم)] مي‏شود. اين مقدار ذخيره براي يک سال هر خانواده کافي بوده، و واقف نيز اين مطلب را در نظر داشته است. حقوق نقدي آنان نيز احتياجات ديگر آنان را رفع مي‏کرده است. اگر معادل نقدي اين ذخيره در حدود دويست درهم يا سيصد تا چهارصد ليره فرض شود، مي‏توان قبول کرد که يک کارمند متوسط کاروان‏سرا، ساليانه شش صد تا هشت صد ليره دريافت مي‏کرده است. در وقف‏نامه اشاره‏اي به اين‏که کارکنان کاروان‏سرا حق استفاده از غذاي آنجا را داشته‏اند نشده است؛ در صورتي که کارکنان مؤسساتي از اين قبيل در ترکيه‏ي آن زمان، عموما اين حق را داشته‏اند.
در اينجا يکي دو نمونه از وقف‏نامه‏هاي ديگر خواهيم آورد که هم از لحاظ قدرت خريد پول، و هم از لحاظ سطح زندگي مردم و قياس آن‏ها با کارکنان کاروان‏سرا مي‏تواند روشنگر باشد. مثلا، در وقف‏نامه‏ي مربوط به (تکيه‏ي)«دارالراحه‏ي» کمال‏الدين بن راحت، واقع در سيواس، آمده است که به شيخ آنجا روزانه دو وعده غذا، و ماهيانه سي درهم، يا به عبارتي، ساليانه 360 درهم حقوق، و به فراش آنجا نيز ساليانه 240 درهم داده مي‏شده است (408)
صاحب فخرالدين علي در وقف‏نامه‏ي مربوط به مدرسه‏ي صاحبيه در سيواس و «دارالضيافه‏ي» مجاور آن، براي معمار ماهيانه پنجاه درهم، براي مؤذنها ماهيانه 25 درهم، براي فراش‏ها ماهيانه بيست درهم، براي مدرس ماهيانه 150 درهم و براي «معيد» ها [مشاوران مدرسه] هر کدام پنجاه د رهم (و هر کدام، روزانه سه اوقيه، يعني هر کدام سيصد درهم نان) تعيين کرده است. به «آشچي» [آشپز] «دارالضيافه‏ي» ياد شده نيز هر ماه پانزده درهم حقوق، و غذاي روزانه داده مي‏شده است. براي تحصيلدار (جابي (409)
(اوقاف آنجا نيز ماهيانه چهل درهم تعيين شده است. باز، در وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي صاحب فخرالدين در قونيه، براي تحصيلدار و معمار، هر کدام، ماهيانه سي درهم پول و نيم من نان اختصاص داده شده است )(410)
(411)
در وقف نامه‏ي منتشر شده‏ي آلتون آبه نيز، که دينارهاي مذکوردر آن، در واقع، همان درهم است، براي مدرس ساليانه هشت صد، معيد 240، امام جماعت ويست، مؤذن يک صد، و براي فراش (خدمه) ساليانه 120 دينار (درهم) تعيين شده است. اين گونه اطلاعات مربوط به مشاغل و سطوح مختلف زندگي و حقوق ماهيانه و ساليانه‏ي آن‏ها، از جهت دانستن قدرت خريد پول و معيارهاي زندگي در آن دوران، بسيار اهميت دارد. با توجه به ميانگين حقوق‏هاي ياد شده در اين نمونه‏ها معلوم مي‏شود که بودجه‏ي ساليانه‏ي يک خانواده‏ي متوسط چهارصد تا شش صد درهم بوده است، که اين مقدار نيز به پول رايج پيش از جنگ، معادل 1200 - 800 ليره‏ي ترک مي‏شود. سند ديگري که در اين باره وجود دارد مربوط به مسأله‏ي شيوه‏ي قبول کردن سمت وزارت از طرف نجم‏الدين نخجواي است که از ابن بي بي نقل شد. بدينسان که وقتي که نجم‏الدين، به منظور جلوگيري از اسراف، شرط کرد که در صورت تعيين حقوقي معادل 720 درهم براي خود، و حقوق‏هايي متناسب با آن براي ديگر دولتمردان، سمت وزارت را مي‏پذيرد، جلال‏الدين قراطاي، با در نظر گرفتن اين‏که رجال ياد شده از چنين وضعيتي ناخشنود خواهند شد، او را راضي کرد حقوقي معادل حقوق مهذب‏الدين علي، يکي از بهترين وزراي سلجوقي را که برابر چهل هزار درهم بود بپذيرد (412)
از اينجا معلوم مي‏شود که 720 درهم پيشنهادي نجم‏الدين، هر چقدر هم که متواضعانه باشد، مقدار حقوقي در خور و کافي براي يک وزير، و بالاتر از سطح زندگي [عامه] ، و با پول پيش از جنگ، تقريبا معادل 1،500 ليره‏ي ترک بوده است. همه‏ي اين‏ها نشان مي‏دهد که سطح زندگي مأموران کاروان‏سرا متناسب با رفاه موجود در تمام ترکيه‏ي سلجوقي بوده است؛ و طبيعتا قراطاي نيز که بنيانگذار چنين مؤسسه‏ي بزرگي بود همين شرايط را براي کارکنان آنجا در نظر گرفته بود.

اوقاف کاروان ‏سرا

در وقف چنين مقرر شده است که با درآمد اوقاف کاروان‏سرا، ابتدا به عمران خود اين موقوفات پرداخته شود که در اين ميان، از يک بند آب در روستا نيز سخن به ميان آمده است - سپس با خريد گاو و آلات کشاورزي، وضعيت موقوفات به صورت سودمندتري درآورده شود؛ و در آخر نيز از مازاد درآمد ياد شده، پس از تأمين هزينه‏هاي کاروان‏سرا، به حقوق کارکنان اضافه شود، و اگر هنوز چيزي باقي مي‏ماند، با آن نيز زمين‏ها و عقار [ملک] جديدتري خريداري و وقف شوند، که خود اين‏ها منابع درآمد جديدتري براي کاروان‏سرا خواهند بود. همان‏گونه که در ذيل‏هاي مورخه‏ي 645 و 646 ه ق وقف‏نامه مشاهده مي‏شود، موقوفات جديدي به اوقاف کاروان‏سرا اضافه شده است. ليکن، نه تنها دليلي مبني بر اين‏که اين موقوفات جديد از مازاد درآمد اوقاف قديمي‏تر، آن هم در مدت يکي دو سال، خريداري شده باشد در دست نيست؛ بلکه پذيرفتن چنين امکاني نيز مشکل است.
اولين وقف مربوط به کاروان‏سرا روستاي سراخور (413)
است(414)
اين روستا، بعدها، به مناسبت کاروان‏سرا و يا [نام] صاحب آن، روستاي قراطاي نام گرفته است. به سبب وجود کاروان‏سرا و جاده‏ي مربوطه، اين مکان در قرن سيزدهم، يک مرکز تجاري بوده است. با توجه به اين‏که قراطاي تعداد نامشخصي خانه و پانزده باب مغازه (در کنار حمام وقف کاروان‏سرا) در اين روستا را وقف کاروان‏سرا کرده است، درک اين همه مغازه و خانه در آنجا، که همگي درآمد اجاره‏اي داشته‏اند، بدون بررسي اهميت تجاري آن مکان ممکن نيست. در حقيقت نيز با توجه به اهميت بين‏المللي جاده و وجود کاروان‏سرا در آنجا، مي‏توانست چنين امکاني وجود داشته باشد. براتيانو (415)
، به صورت کمي مبالغه‏آميز، به سبب وجود جاده و کاروان‏سرا، اين مکان را يک مرکز تجاري بزرگ [حدود قرن هفتم ه ق / [ قرن سيزدهم م ذکر کرده است، که وقف‏نامه نيز اين تخمين او را تأييد مي‏کند (416)
به عقيده‏ي نگارنده، پياده‏رو(417)
[يا سنگفرش خيابان] ، که وقف‏نامه از مرمت آن سخن به ميان آورده است، در بين کاروان‏سرا و روستا قرار داشته و در کنار اين گذرگاه فعال بوده‏اند. چنين وضعيتي نشان مي‏دهد که کاروان‏سراهاي سلجوقي، به غير از کمک به تجارت شهرهاي بزرگ، اطراف خود را نيز به مراکز تجاري تبديل مي‏کرده‏اند. چنان‏که در [حدود قرن دهم ه ق / [ قرن شانزدهم (در دوره‏ي [سلطان سليمان] قانوني) از اهميت اين راه، و در نتيجه، از اهميت کاروان‏سرا کاسته شد، که بنا به دفتر ثبت مربوطه، روستا کوچک شد، و جمعيت آن به 700 نفر تقليل يافت، و کاروان‏سرا نيز به صورت يک زاويه‏ي [خانقاه] ساده و معمولي (زاويه‏ي قراطاي سلطان) درآمد. بنا به اين دفتر، روستاي ياد شده از دو قسمت تشکيل شده بود؛ يک قسمت آن با همان نام روستاي سراخور بوده، که نيمي از آن هفتاد و دو نفر مشمول ماليات بوده‏اند، که بنابراين، در آنجا [حدود] هفتاد و دو خانه وجود داشته است. قسمت دوم، يعني روستاي قراطاي در کنار کاروان‏سرا، تماما وقف کاروان‏سرا (زاويه) بوده، و جمعيت آن به صورت 66 خانه ذکر شده است. امروزه، نام سراخور به کار نمي‏رود، و روستا تماما روستاي قراطاي (قرادايي) خوانده مي‏شود. جمعيت آن، بنا به سرشماري 485، 1935 نفر بوده است. امروزه، جمعيت آن نسبت به [حدود قرن دهم ه ق /] قرن شانزدهم نيز کم شده است، که بنا به آن‏چه در اسناد ديگر آمده، نه تنها نسبت به قرن سيزدهم م، بلکه نسبت به قرن شانزدهم نيز در آناتولي، کاهش جمعيت مشاهده مي‏شود. در دفتر وقف آمده است که در روستاي قراطاي، وابستگان نسبي قراطاي، فرمان‏هايي از طرف علاءالدوله علي بيگ (ذوالقدر اوغلي) در دست داشتند که بر اساس آن، آن‏ها از «رسم غنم» [ماليات اغنام (گوسفندان)] و ديگر «تکاليف عرفيه» و «عوارض ديوانيه» معاف بودند، و حتي به «باب السعادت» [اندروني قصر] راه داشتند، و قراطاي در آن روستا يک آسباب وقفي نيز داشته است (418)
بنا به دفتر ياد شده، اهالي روستاي سراخور، تماما مسيحي، و مردم روستاي قراطاي مسلمان بوده، و اهل 41 خانه از مجموع 66 خانه‏ي آن نيز از نسل او بوده‏اند.
روستاي ديگر وقف کاروان‏سرا لکندون (419)
نام دارد. اين محل بايد همان جايي باشد که در گذشته، لنکدوس(420)
ناميده مي شد (421)
دو روستاي قلوته (422)
و اکقرک، که در همسايگي آن آمده‏اند، امروزه نيز با همان نام‏ها موجودند. روستاي اوتراک (423)
مذکور در مسالک الابصار، بايد همين روستاي اکرک امروزي باشد. روستاي الکندون (424)
مذکور در دفتر تحرير [ثبت] بالا نيز نمي‏تواند روستايي غير از لنکدون باشد. چون 299 نفر از اهالي آن مشمول پرداخت ماليات بوده‏اند، مي‏توان حدس زد که جمعيت آنجا، تقريبا 1،500 نفر بوده است (425)
سندي حاکي از اين‏که اين روستا نيز از موقوفه‏هاي قراطاي بوده است وجود ندارد.از اينجا مي‏توان گفت که روستا از حالت وقف خارج شده بوده است، که دليل آن نيز واضح است؛ زيرا، در دوره‏ي عثماني، قسمتي يا تمام بعضي از اوقاف سلجوقي از حالت موقوفه خارج مي‏شدند، و به صورت اموال دولتي (426)
[«ميري»] در مي‏آمدند، که نمونه‏هاي آن بسيار است، و روستاي قراطاي نيز از همين جمله بوده است. امکان دارد که اين روستا [الکندون] همان روستاي سماغر(427)
امروزي باشد. نهايتا، معلوم مي شود که اينجا در [حدود قرن هشتم ه ق / [ قرن چهاردهم، به وسيله‏ي مردم سماغر، که در آن زمان، و در آناتولي، جابه‏جايي‏هايي انجام دادند، مسکوني شده بود (428)
رايج بودن نام سماغر در بين اهالي روستا مؤيد اين نظر است. اهالي 107 خانه در روستا مسلمان، و 192 خانه نيز مسيحي بوده‏اند. يکي ديگر از اوقاف مربوط به کاروان‏سرا، خاني واقع در قصبه‏ي قراحصار همان قراحصار شرقي است، ليکن با نام قراحصار بهرام شاه مشهور شده است. به گفته‏ي حمدالله قزويني، اين قراحصار در محدوده‏ي قونيه قرار دارد، و توسط بهرام شاه بنا شده است (429)
به گفته استرآبادي، اينجا تحت اداره‏ي قاضي برهان الدين بوده، که بيگي [اميري] به نام نبي (430)
، آنجا را به نام او اداره مي‏کرده است (431)
از آنجا که حوالي قونيه تحت اداره‏ي قرامانيان بود، گفته‏ي قزويني براي تشخيص محل قصبه ناکافي، و آن‏چه استرآبادي در اين خصوص گفته است، مبهم باقي مي‏ماند. هر چند که خوانده شدن اين قراحصار با نام‏هاي شرقي و بهرام شاه، و اين‏که بهرام‏شاه پسر آخرين حکمران خاندان منگوجک بود، در نگاه اول، اين تصور را ايجاد مي‏کند که اين قراحصار، همان قراحصار شرقي امروزي است. ليکن، مشاهده مي‏شود که قزويني و استرآبادي در کنار قراحصار بهرام‏شاه، نام قراحصار کوقونيه (432)
(شرق) را نيز آورده‏اند. به غير از اين، و با توجه به وقايع ياد شده، مشخص است که قراحصار بهرام شاه، که در بزم و رزم از آن ياد شده نيز نمي‏تواند قراحصار شرقي (شبين (433))
امروزي باشد. اساسا، با توجه به اين‏که در آناتولي قراحصارهاي بسياري هست، مي‏توان پذيرفت که کلمه‏ي شرق در وقف‏نامه به يکي از قراحصارهاي ديگر در آناتولي مرکزي، به صورت اضافه‏ي دستوري، نسبت داده شده است. بنابراين، مشخص مي‏شود که اين قراحصار بهرام شاه، بنا به آن‏چه در اسناد آمده، در آناتولي مرکزي بوده است. معلوم نيست که نام بهرام‏شاه براي اين قصبه به کدام بهرام‏شاه مربوط مي‏شود. البته، ممکن است که منظور نصيرالدين بهرام‏شاه پسر مظفرالدين محمود از منگوجک‏ها و حکمران قراحصار شرقي (کوقونيه) باشد. وقتي که علاءالدين کيقباد اول بعد از ارزنجان، کوقونيه را تصرف کرد، قرشهري(434)
[شهر قرشهر] را به عنوان اقطاع [ملک يا زمين اهدايي سلطان يا خليفه] به مظفرالدين داد. يکي از احتمال‏هاي بسيار قوي اين است که يکي از پسران او، به نام بهرام‏شاه (435)
، که مدت مديدي در آناتولي داراي زندگي شرافتمندانه‏اي بود، در اينجا اقامته داشته، و قصبه نيز به نام او مشهور شده است. بنابر اين‏ها، احتمال دارد که قراحصار دميرلو (436)، که در بين قيصريه و چوروم(437)
بوده است، همين جا باشد (438)
چنان‏که بيبرس منصوري، در فهرست شهرهاي اصلي پادشاهي روم خود، قراحصار دميرلو را در بين شهرهاي ايالت قونيه ذکر مي‏کند. سي ال. کوهن (439)
، بدون توجه به موجوديت يک قراحصار دميرلو، نام آن را قراحصار دوه‏لو (440)تصور کرده است(441)
با توجه به اين‏که قزويني «حقوق ديواني» قراحصار بهرام‏شاه را 11،600 دينار قيد کرده است، باز، با استناد به نوشته‏هاي خود او معلوم مي‏شود که اينجا به بزرگي يا ثروتمندي قسطموني بوده است. در وقف نامه آمده است که در کنار خان موقوفه‏ي کاروان‏سرا، مدرسه‏ي مربوط به کمال‏الدين، برادر کوچک قراطاي، يک خان به نام بهرام‏شاه، به مناسبت نام صاحب آن، و يک مسجد به نام مسجد خطيب وجود دارد. آن‏چه فعلا درباره‏ي اين قصبه مي‏دانيم همين‏هاست. قراطاي، به غير از اين‏ها، دو خانه در شهر قيصريه، يک خان و دو مرغزار خود را که در قسمت خارجي («ظاهر») يا حومه‏ي شهر قرار داشته‏اند، وقف کاروان‏سرا کرده است.
اوقاف ديگر کاروان‏سرا، همان‏گونه که در ذيل پشت وقف‏نامه مشاهده مي‏شود، آن‏هايي است که در سال‏هاي 645 و 646 ه ق وقف آنجا شد. بنا به آن‏چه در ذيل ياد شده آمده است، اين‏ها بر اساس شروط وقف نامه، با پول مازاد درآمد مربوط به کاروان‏سرا خريداري شده است. اين موقوفات جديد عبارتند از 29 قطعه زمين با مجموع ظرفيت 334 مد بذر و هفت مزرعه‏اي که مساحت آن‏ها مشخص نشده است، در اطراف قيصريه، چهار خانه، يک نان پزي و 19 مزرعه در روستاي مشهد واقع در اطراف قيصريه (442)
، هشت خانه در خود شهر، پانزده مغازه، يک حمام (براي مسافران، نه براي اجاره) و تعداد نامعلومي خانه در روستاي سراخور که کاروان‏سرا نيز در آنجا واقع شده است. ضمنا گفته مي‏شود که روستاي گوني(443)
(کوبي [کذا] ) واقع در جوار روستاي سراخور نيز در بين همين اوقاف اخيرالذکر، وقف [کاروان‏سرا] شده است. از آنجا که هيچ سندي مبني بر خريداري اين روستا با پول درآمد اوقاف وجود ندارد، بايد نتيجه گرفت که اين روستا از قبل در ملکيت قراطاي بوده است. زيرا، با اضافه‏ي درآمد اوقاف نمي‏توان چنين روستايي را در چنان زمان کوتاهي خريد. در دفتر تحرير ياد شده در بالا، اين روستا در [حدود قرن دهم ه ق /] قرن شانزدهم، به عنوان موقوفه‏ي کاروان‏سرا آمده است («قريه‏ي گوني وقف زاويه‏ي قراطاي سلطان»). بنا به اين دفتر، جماعت سليمانلو در آنجا زندگي مي‏کردند، که از اينجا معلوم مي‏شود که در آنجا زندگي مي‏کردند، که از اينجا معلوم مي‏شود که اين روستا همان روستاي سليماني واقع در جنوب غربي روستاي قراطاي امروزي، بين روستاهاي سقال توتان (444)
و گل ورن (445)
است. بنا به آن‏چه در اين دفتر آمده، مردم روستا مسلمان بوده‏اند (446)

وضعيت قومي روستاهاي موقوفه

واقف، يعني قراطاي، مقرر کرده است که ماليات بيش از يک پنجم محصول از کشاورزان روستاهاي سراخور و لنکدون دريافت نشود. اين مطلب در وقف نامه، با توجه به اين‏که خبر از عدم اخذ بيش از يک پنجم محصول از مسلمانان را مي‏دهد، نگارنده را به اين نظر سوق داده بود که اهالي روستاهاي ياد شده مسيحي بوده‏اند (447)
در واقع، وقتي که براي بررسي اين نظر، به دفاتر تحرير [ثبت] اراضي مربوط به دوره‏ي عثماني رجوع کرديم، همان‏گونه که اشاره شد، مشاهده کرديم که دست کم قسمتي از اهالي آن روستاها مسيحي بوده‏اند. نکته‏اي که دراين‏باره جلب توجه مي‏کند اين است که مردم اين روستاها و بعضي ديگر از روستاهاي اطراف، چه مسلمان باشند و چه مسيحي، عموما داراي اسامي اصيل ترکي بوده‏اند. اسامي رايج در بين نام‏هاي مسيحيان (ذميان) ساکن اين روستاها که ما آن‏ها را ضبط کرده‏ايم از قبيل اين‏هاست (448)
کاويا. [ولد] سرکيس (449)، ارسلان ب. خچوک (450)
، بوادق و. مقرديچ (451)، سرکيس و. بال - يمز(452)
، باران و. قراجا (453)، سبحان - وردي و. توماس (454)
، قرا - قوچ و. تورسون (455)، ايل - آلدي و. او (456)
، کرکور ب. او (457) بوقوس و. خدا - وردي (458)
، يامور (459)، اولاش (460)، بالي (461)، ايل بيگي (462)
، چيچک (463)، سرکيس و. ايمور(464)، قمري و. توتي (465)
، سرکيس و. پولات - چاقر(466)، يوروک و. مهتر (467)
، آي دغموش ب. او (468)، آقوپ و گوکچه(469)قپلان (470)
، تيمور، شاهين، ده ده، توروس و. کايا(471)، اورانيس و. خداوردي(472)، ملک شاه،.... حتي در بعضي از دفاتر [ثبت تفکيک مسلمانان داراي اسامي اصيل ترکي از مسيحيان، تنها در صورتي ممکن مي‏بود که [در تقسيم‏ بندي، نام] مسيحيان هر روستا را، جداگانه در ذيل [نام جمعيت] «ذمي»قيد کنند («ذميان در قريه‏ي مذکور»). اين مسأله‏اي است که بايد در آن تأمل کرد. همان‏گونه که در وقف‏نامه‏ها مشاهده مي‏شود، در حالي که عناصر مسيحي، بويژه در شهرها، نام مسيحي خود را حفظ کرده‏اند، چرا مسيحيان اين روستاها نام‏هاي قومي غير مسيحي را، در چنين مقياس بزرگي، به اسامي [مسيحي] خود ترجيح داده‏اند؟ چگونه مي‏توان توضيح داد که چرا مردم قومي که دين خدا را دارند، نسبت به اسم‏هاي غيرملي و بيگانه از دين خود، اين چنين احساس وابستگي، و يا احساس بي‏تفاوتي [از اين‏که داراي چنين نام‏هايي باشند] از خود بروز داده‏اند؟ در اين نکته شکي نيست که همانند روم‏هاي اهل قرامان، که زمان‏هاي اخير، مي‏زيسته (پيش از تبعيد و مبادله‏ها [مبادله‏ي ترک‏ها با يونانيان ساکن در سرزمين‏هاي يکديگر] ) به زبان ترکي صحبت و عبادت مي‏کرده، و اسامي ترکي داشته‏اند، مردم مسيحي و ارمني مذهب اين روستاها نيز، حتي اگر در زمان پيش از [حدود قرن دهم ه /ق] قرن شانزدهم چنين نبوده باشد، اما در قرن شانزدهم به زبان ترکي صحبت مي‏کرده‏ اند. استفاده و تلفظ اسم‏هاي مرکبي چون تنري - وردي، گون -دوغموش، بال - يمز، و چلب - وردي، بدون دانستن زبان ترکي ممکن نيست. آيا اين‏ها بازماندگان ترک‏هايي بودند که توسط روم شرقي در آناتولي ساکن، و به مرو، مسيحي شدند؟ در واقع نيز حکومت روم شرقي، گروهي از مردم ترک را به آناتولي منتقل کرد. گرچه نمي‏توان عناصر اوغوز قبچاق (کومن) را از هم‏نژادهاي شرقي خود، که از آن سو به آناتولي آمدند، تشخيص داد، ولي مي‏دانيم که روستاهايي که با نام پچنک خوانده مي‏شوند، منسوب به پچنک‏هايي هستند که از سرزمين‏هاي بالکان منتقل شده بودند.همان‏گونه که در جنگ طليبي 502 - 501 ه ق / 1109 - 1108 م نيز پچنک‏ها انتقال داده شدند (473)
وقتي که ژان کومنن (474)
، پچنک‏ها را در روستاهايي در سرزمين‏هاي بالکان (در ولايتي واقع در غرب) ساکن کرد و به بقيه‏ي آن‏ها نيز با شرط پرداخت ماليات به او، زمين‏هاي حاصلخيزي در نزديکي ازميت (475)
[در نزديکي استانبول] اختصاص داد (476)
.امپراتوران روم شرقي، در زمان‏هاي مختلف، ترکان مهاجر اهل شمال درياي سياه را، که اسير و يا به عنوان سرباز، مرزبان و يا مستعمره‏نشين (477) به آناتولي سوق مي دادند. (478)
اين عناصر [ترک] ، را که پيش از استيلاي سلجوقيان به آناتولي کوچانده شدند، ظاهرا، به منظور حفاظت از مرزها در مقابل مسلمانان، در مناطق قرامان و قيصريه ساکن شدند. از آنجا که مکان‏هايي که ابن بي بي با نام «حوالي بلغار و گلنار» (479)
ذکر کرده است در اين منطقه قرار دارد، و از موجوديت قصبه‏ي گلنار در غرب کوه بلغار (480)
و [موضع] سليفکه (481)
، معلوم مي‏شود که منظور از اين نام‏ها در دفاتر ثبت و در سياحت نامه‏ي اولياچلبي نيز همين مناطق است (482)
در اثر شکاري آمده است که در کنار قبايل ترک، هم‏چون قبايل بايبورت و تورقوت، در بين قرامانيان اين منطقه، يک قبيله‏ي بلغار نيز وجود داشته است (483)
از طرفي نيز اسم‏هايي چون بلغار و. [ولد] سويندوک (484)
و يا موسي و. [ولد] بلغار در روستاهاي گوني، موقوفه‏ي کاروان‏سرا، و روستاهاي ديگري در آن نواحي رايج بوده است؛ که همه‏ي اين‏ها را، ضرورتا، بايد به اين منشأ نژادي مربوط دانست (485)جامي بيگ (486)
، در زمان خود، بدون رجوع به اسناد محلي و ملي، و با استناد به نشريات مربوط به تاريخ روم شرقي، ادعا کرد که مسيحيان ساکن آناتولي، که به زبان ترکي صحبت و عبادت مي‏کرده و اسامي ترکي داشته‏اند، ترکان اسکان داده شده از طرف روم شرقي بوده‏اند، هم‏چنين روم‏هاي قراماني که الفباي يوناني را در ترکي به کار بردند نيز از نسل آن‏ها بوده‏اند (487) بعدها، ح. فهمي تورغال (488)، با استناد به سجلات (489)
[دفاتر ثبت] محکمه [دادگاه] هاي شرعي (490)
، و با توجه به اين‏که ذميان قيصريه و سيواس، که اسامي ترکي داشتند، در صورت گرويدن به اسلام، اسامي اسلامي را جايگزين اسامي ترکي خود مي‏کردند، از نظريه‏ي موجوديت يک عنصر ترک مسيحي در ترکيه پشتيباني کرد (491)
ليکن، آن‏چه که نظريه‏ي ترک بودن اين عناصر مسيحي - با وجود داشتن اسامي ترکي - و اسکان داده شدن آن‏ها در آناتولي از راه سرزمين‏هاي بالکان را تضعيف مي‏کند،
وجود بعضي اسامي اسلامي، از قبيل شاه - قلي، ملک‏شاه، جهان‏شاه و سبحان -وردي، در ميان آن‏هاست. به نظر مي‏رسد که اگر عناصر ترک مسيحي، به صورت مخلوط، در بين مسيحيان بومي آناتولي مي‏زيسته‏اند، بايد وابسته به قبايلي باشند که با روي کار آمدن سلجوقيان ظهور کردند. اين‏ها، بي‏آن‏که آيين شمني [اصطلاحا بت پرستي] خود را رها کنند، با عناصر بومي زندگي کردند، و به صورت تدريجي و سطحي، مسيحيت را پذيرفتند. اساسا مي‏توان حدس زد که در بين اين قبايل ترک، که اسلام و مسيحيت را به صورتي سطحي قبول کردند، هنوز تفاوت‏هاي بارز اعتقادي و زيستي به وجود نيامده بود. اگر در روستاي لکندون موقوفه‏ي کاروان‏سرا، موجوديت شخصي به نام ايمور (492)
، که نام قبيله‏ي اوغوز را به خود گرفته بود، را در نظر بگيريم، در آن‏چه که در سجل محکمه‏ي شرعي قيصريه مربوط به قرن دهم ه ق / قرن شانزدهم، مبني بر مسلمان شدن يک مسيحي از عشيره‏ي قراکچلي (493)
آمده است (494)
را بپذيريم، و اگر اسناد ديگري در اين زمينه را نيز مورد توجه قرار دهيم، معلوم مي‏شود که نبايد منشأ عناصر ترک مسيحي ياد شده را صرفا در غرب، بکله لزوما، بايد در شرق نيز جستجو کنيم. در مقاله‏ي مربوط به وقف‏نامه‏ي آلتون - آبه آورديم که عناصر ترک بت‏پرست (شمني) در آناتولي زندگي مي‏کردند (495)
به هر حال، از لحاظ نظري، قبول اين مطلب مشکل نيست که عده‏اي از قبايل ترک، در اوايل دوران استيلا، در نتيجه‏ي تماس نزديک با مسيحيان، و بويژه در نتيجه‏ي اسکان در سرزمين‏هاي تحت اداره‏ي ارمنستان صغير، به صورت سطحي، به مسيحيت روي آوردند. ابن‏اثير ضمن بحث در مورد لشکرکشي سال 576 ه ق صلاح‏الدين ايوبي به ارمنستان صغير آورده است که سلطان ارمني قسمتي از ترکمن‏ها را از بين برد و قسمتي ديگر را در مملکت خود اسکان داد (496)
وقتي که بيبرس، سلطان مملوکي، در لشکرکشي به ارمنستان صغير در 673 ه ق، وارد ماسيس(497)
شد، ترکمن‏هاي زيادي با احشام خود به اطاعت او درآمدند(498)
با گذشت زمان، لشکرکشي‏هاي ترکمن‏ها به ارمنستان صغير و اسکان آن‏ها در آنجا آن‏چنان گسترش يافت که وقتي اين دولت سقوط کرد و سرزمين آن‏ها تحت اداره‏ي ترک‏ها قرار گرفت، بيشتر جميت آنجا را ترکمن‏ها تشکيل مي‏دادند، و اسامي اماکن آنجا نيز در سطح وسيعي ترکي شده بود. اين مطلبي است که بويژه از وقف‏نامه‏هاي مهم مربوط به رمضان اوغلي‏ها برمي‏آيد. از آنجا که اين‏گونه مناسبات، از طرفي، موجب مبادلات فرهنگي در بين ترک‏ها و ارامنه، و ترک و اسلامي شدن زبان و اسامي ارمني‏ها مي‏شد، و از طرفي نيز موجب مسيحي شدن ترک‏ها بود، لزوما نمي‏توان نتيجه گرفت که همه‏ي مسيحياني که اسامي ترکي داشتند، حتما ترک بوده‏اند. چنان‏که آن‏چه اوليا چلبي آورده است، مبني بر اين‏که روم‏هاي ساکن يکي از محله‏هاي علاثيه زبان رومي نمي‏دانسته‏اند، و تماما به زبان ترکي صحبت مي‏کرده‏اند (499)
نيز نمي‏تواند ما را به اين نتيجه سوق دهد که اين مردم، اصلا ترک بوده‏اند. در اينجا بايد ذکر شود که ارمني‏ها در زمان پيش از دوران سلجوقي، يعني وقتي که تحت حاکمتيت عرب‏ها بودند، حتي به صورت محدود، از اسم‏هاي عربي استفاده مي‏کردند، و نيز بنا به دفاتر تحرير [ثبت] عثماني، ارمني‏ها مقيم در خارج از منطقه‏ي ياد شده، نسبت به اين حوالي، خيلي کمتر اسم‏هاي ترکي داشته‏اند. با اين همه، بر اين باور هستيم که بررسي کردن سبب رواج اين همه اسم ترکي در بين مردم مسيحي اين منطقه، از راه پذيرفتن موجوديت يک عنصر ترک مسيحي، صحيحتر خواهد بود. اگر درباره‏ي اين عناصر، که پيش از جنگ جهاني اول، در آناتولي مي‏زيستند، تحقيقات نژادشناسي و توده‏شناسي [فولکوري] انجام مي‏گرفت، احتمالا دلايل بهتري درباره‏ي منشأ نژادي آن‏ها به دست مي‏آمد. در حال حاضر، براي روشن‏شدن اين مسأله چاره‏اي جز انتظار و اميد براي پيدا شدن اسناد جديدتر نيست. مردم مسيحي روستاهاي موقوفه‏ي کاروان‏سرا، همانند جاهاي ديگر، تا زمان آخرين کوچانيدن، موجوديت خود را حفظ کرده بودند.

مدرسه‏ي قراطاي

فعاليت تاريخي مدرسه

يکي ديگر از آثار بزرگ و خيريه‏ي قراطاي، مدرسه‏ي مشهور او در قونيه است. اين مدرسه، بنا به کتيبه‏ي بالاي در آن، در 649 ه ق، يعني در زمان عزالدين کيکاووس دوم، وقتي که قراطاي در سمت اتابکي انجام وظيفه مي‏کرد، ساخته شده است (500)
هر چند که اين تاريخ که ذکر شد، و همان گونه که در بسياري از کتيبه‏هاي ديگر آمده است. قراطاي، برخلاف کتيبه‏هاي بناهاي ديگرش، که از روي فروتني، از ذکر نامش [به عنوان باني و يا واقف] خودداري کرده، در اينجا نام خود را آورده است. اين مدرسه، که داراي منزلت زيادي در زمينه‏ي هنر و علم دوران سلجوقي بوده است، در نزديکي مدرسه‏اي قرار دارد که پيش از آن، به وسيله‏ي کمال‏الدين، برادر کوچک قراطاي، ساخته شده بود. افلاکي دده روايت مي‏کند که مراسم بزرگي براي افتتاح مدرسه برپا شد، و علما و شيوخ بسياري، از قبيل مولانا جلال‏الدين رومي و شمس‏الدين تبريزي نيز در آن شرکت کردند. (501)
در همين منبع آمده است
که در اين مدرسه - که يک مؤسسه‏ي برجسته‏ي علمي در دوران سلجوقي به شمار مي‏آمده است - عده‏اي از دانشمندان شاخص تدريس کرده‏اند. در همان منبع در ميان دانشمندان نام شمس‏الدين مارديني و رکن‏الدين مازندراني ذکر شده است. شمس‏الدين مارديني، احتمالا، بايد همان قاضي شمس‏الدين ياد شده‏ي ابن بي بي باشد، که به گفته‏ي ابن بي بي، وقتي که کيکاووس دوم براي اولين بار تخت سلطنت را رها کرد، او حدود يک ماه در پست وزارت باقي ماند (502)
به گفته‏ي افلاکي، زين‏الدين عبدالمؤمن توقاتي، از علماي بزرگ آناتولي در آن زمان، که در دوره‏ي تدريس شمس‏الدين مارديني در مدرسه‏ي قراطاي، معيد [دستيار مدرس] او بوده است، مدرس مدرسه‏ي معين‏الدين پروانه در توقات شد (503)
جلال‏الدين رومي در نامه‏اي که پس از انتقال شمس‏الدين مارديني به مدري مدرسه‏ي تازه تأسيس اتابکيه‏ي ارسلان - دوغموش، و بعد از مرگ قراطاي، به طبيب اکمل‏الدين نوشته بود از وي خواسته بود که افضل‏الدين را مدرس مدرسه‏ي قراطاي کند، که شمس‏الدين مارديني نيز در اين باره رضايت داشته است. در اين نامه اضافه شده است که کس مدرسه‏ي قراطاي کند، که شمس‏الدين مارديني نيز در اين باره رضايت داشته است. در اين نامه اضافه شده است که کس ديگري طمع مدرسي آنجا را نداشته باشد، زيرا طلبه‏هاي منسوب به او [جلال‏الدين] نگران قطع‏شدن خرجي خود، به سبب انتصاب شخصي ديگر [به جاي افضل‏الدين هستند، و ادامه‏ي تحصيل فقرا نيز از راه ديگر مشکل خواهد بود.(504)
افلاکي هم‏چنين روايت مي‏کند که سراج الدين خروس نيز که از شاگردان رکن‏الدين مازندراني در آنجا بود، به درجه‏ي مدرسي ارتقا يافته بود (505)
از اينجا معلوم مي‏شود که جلال‏الدين رومي نه تنها با قراطاي، بلکه با مدرسه‏ي او نيز ارتباط نزديک داشته است. بر پايه‏ي همين منبع، روزي، همه‏ي زنان قونيه قصد يافتن رفيقه‏ي مولانا، يعني گيره‏خاتون (506)
را داشتند تا در اجتماعات (سماع) برگزار شده در مدرسه‏ي قراطاي شرکت کنند. به روايتي ديگر، روزي مولانا در خواب مي‏بيند که شمس‏الدين تبريزي وارد مدرسه‏ي قراطاي مي‏شود. در اين هنگام، وقتي که چشمان خود را مي‏گشايد، شمس را در حال ورود به مدرسه مي‏يابد (507)
به غير از اين‏ها، اسنادي وجود دارد حاکي از اين‏که روزي، قراطاي به منظور نماز خواندن در پشت سر مولانا، مخفيانه به مدرسه آمده بود(508)
،و يا همان‏گونه که ذکر شد، بعد از مرگ قراطاي، مولانا به همراه همه‏ي نزديکانش از مدرسه خارج شد، و به منظور خواندن قرآن براي روح او، همگي به مزارش رفتند. گرچه اين اسناد ارتباط نزديک مولانا را با اين مدرسه نشان مي‏دهد، ولي امکان ندارد که به استناد اين‏ها احتمال بدهيم که مولانا در آن مدرسه مدرس بوده است. زيرا، مي‏دانيم که مولانا کار تدريس را پس از آشنايي با شمس‏تبريزي رها کرد (509)
، و حوادث ياد شده نيز مربوط به زندگي متصوفانه‏ي بعد از ديدار او با شمس‏تبريزي است. ضمنا، آشنايي اين دو [مولانا و شمس] در زمان پيش از ساخته‏شدن مدرسه در 642 ه ق / 1244 م، اتفاق افتاده بود(510)

تشکيلات مدرسه

به نظر مي‏رسد که اطلاعات هر چند ناکافي ما در مورد تشکيلات و وضعيت مدرسه منحصر است به وقف‏نامه‏ي مورخه‏ي 651 ه ق آن، که در زمان حيات قراطاي تنظيم شد، و به ذيل‏هاي مورخه‏ي 652 و 660 ه ق آن، که به زمان بعد از مرگش مربوط مي‏شود. بنا به آن‏چه در وقف‏نامه شرط شده است، طلبه‏ها مي‏توانسته‏اند به هر يک از چهار مذهب اهل سنت منسوب باشند، ليکن مدرس و معيد بايد پيرو مذهب حنفي مي‏بودند. اين در صورتي است که در مدارس مراکز بزرگ جهان اسلام، هم‏چون مدرسه‏ي مستنصريه‏ي بغداد (511)
، اثر سال 631 ه ق، و يا در مدرسه‏ي مستنصريه‏ي قاهره (512)
، براي طلاب منسوب به هر يک از چهار مذهب ياد شده يک مدرس و معيد منسوب به همان مذهب تعيين مي‏شدند. احتمالا به سبب کمبود منسوبان مذاهب ديگر در آناتولي، تعيين مدرساني هم مذهب آن‏ها لزومي نداشته است. حقيقتا دروقف‏نامه‏هاي ديگر نيز به شرط حنفي مذهب بودن مدرس بر مي‏خوريم. زيرا، سلجوقيان، عموما اهميت زيادي به مذهب حنفي مي‏دادند (513)
، و بيشتر ترک‏هاي آناتولي نيز پيرو اين مذهب بوده‏اند. اسنادي نيز وجود دارد، مبني بر اين‏که مذهب شافعي نيز، بعد از مذهب حنفي، تا اندازه‏اي در آناتولي مرسوم بوده است؛ که احتمالا، صحيح‏تر است که منسوبان اين مذهب، بيشتر، مسلمانان غير ترک در نظر گرفته شوند. چنان‏که در وقف‏نامه‏ي آلتون -آبه، که قبلا منتشر کرديم، شرط شده است که طلبه‏ها مي‏توانند حنفي يا شافعي مذهب باشند. هم‏چنين درباره‏ي مدرس مدرسه‏ي مشهور صاحب فخرالدين علي، به نام مدرسه‏ي گوک (514)
(صاحبيه) شرط شده است که بايد شافعي (و در صورت نبود آن، حنفي) مذهب باشد. در اينجا مي‏توانيم گفته‏ي ابن بي بي را مبني بر اين‏که علاءالدين کيقباد، با وجود حنفي مذهب بودن، نماز صبح را شافعي مذهب مي‏خوانده است، براي نشان دادن اهميت مذهب شافعي [در آن زمان] ذکر کنيم (515)
شرط داشتن لياقت و صلاحيت مدرس در علوم شريعت، حديث، تفسير، اصول و فروع، و علم خلاف در وقف‏نامه [ي مدرسه‏ي قراطاي] مي‏تواند درباره‏ي علومي که در آنجا تدريس مي‏شده است اطلاعاتي به دست دهد. متأسفانه، به علت ناکافي بودن منابع، اطلاعي درباره‏ي برنامه‏ي
مدارس سلجوقي، بويژه، درباره‏ي تدريس شدن يا نشدن علوم مثبت [علوم طبيعي] در کنار علوم شرعي در دست نيست. افلاکي آورده است که در مدرسه‏ي اتابکيه‏ي ارسلان - دوغموش در قونيه، مدرس، که بنا به شرط وقف‏نامه، بايد حنفي مذهب مي‏بود، مي‏بايست که به طلاب حنفي (جايي براي شافعي‏ها نبود) درس فقهي بدهد، که در ذيل مورخه‏ي 851 ه ق آن اشاره‏اي به اين مطلب نشده است (516)
در وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي صاحب فخرالين قيد شده است که بايد علوم شرعي و فقه تدريس شود، و در وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي جاجه اوغلي در قرشهير نيز قيد شده است که طلاب آنجا بايد دروس شرعي بياموزند. سبب شهرت يافتن بعضي از مدارس به نام «دارالحديث»، براي نمونه ناميده شدن مدرسه‏ي «چفته مناره»ي سيواس به اين نام، به مناسبت تدريس بيشتر اين علم در آن مکان‏ها بوده است. به اين علت، در حال حاضر نمي‏توانيم در مورد تدريس شدن يا نشدن علوم مثبت در مدارس ترکيه‏ي سلجوقي نظري داشته باشيم. اين در حالي است که مي‏دانيم که در مدرسه‏ي مستنصريه‏ي بغداد، در کنار علوم اسلامي،دو مدرس به نام‏هاي «شيخ حديث» و «شيخ طب»، که دومي به ده طلبه‏ي مسلمان تدريس علم طب مي‏کرده، وجود داشته‏اند (517)
در وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي قراطاي آمده است که مدرس بايد به غير از کارهاي مربوط به تدريس، در امور حقوقي و استخدامي طلاب و امام [جماعت] و ديگر مستخدمان با متولي همکاري کند.اين مورد در بين مدارس [آن دوران] مرسوم بوده است. در حقيقت، در «تفويض‏نامه»اي که به مناسبت انتصاب فخرالدين محمد به مقام مدرسي مدرسه‏ي نظاميه‏ي بغداد صادر شده، آمده است که بنا به شرط واقف، امور مربوط به مدرسه، معيد و طلاب در حيطه‏ي صلاحيت مدرس است (518)
هم‏چنين بنا به وقف نامه‏ي مدرسه‏ي نظاميه‏ي نيشابور، خوجه محيي‏الدين محمد بن زکي (519)
که با فرماني به مقام مدرسي آنجا تعيين شد، به غير از امور مدرسه و طلاب، به امور مربوط به وقف نيز رسيدگي مي‏کرده است (520)
در مدارس ترکيه‏ي سلجوقي، بنا به وقف‏نامه‏هاي آن‏ها، فقط يک مدرس وجود داشته است؛ که تقريبا در تمام مدارس اسلامي [آن دوران] چنين رسمي ديده مي‏شود. حتي سندي وجود دارد، حاکي از اين‏که يکي از مدرسان دوره‏ي سلطان سنجر، مسؤول چند مدرسه بوده است. به همين صورت نيز به غير از امور تدريسي و وقفي مدرسه‏ي تکشي، مدرسه‏ي کوزه و مسجد سرسنگ، اداره‏ي مجالس وعظ در مساجد زرگران و يشيم‏گران [يشم گران] ، مدرسه‏ي اتابکي و رباط ريسمان فروشان، هم‏چنين اداره‏ي کتابخانه‏ي اين رباط به [شخصي به نام] ظهيرالدين سپرده شده، از طرفي نيز به عنوان «امام الشرف» مسجد جامع کبير، و کسي که مناظره‏ي او مشهور و مقبول است، اداره‏ي مناظرات بين علما و فقهاي آنجا به عهده‏ي او گذاشته شده است (521)
همان‏گونه که ذکر شد، در مراکز مدني بزرگي چون بغداد و قاهره، منسوبان چهار مذهب اهل سنت وجود داشته، و مدرساني بوده‏اند که طلاب منسوب به هر يک از اين مذاهب را موافق با مذهب‏شان تدريس مي‏کرده‏اند. هم‏چنين مي‏دانيم که در 483 ه ق، در مدرسه‏ي نظاميه‏ي بغداد، دو مدرس، به ترتيب، به نام‏هاي عبدالله الطيري و ابومحمد عبدالرحمان شيرازي با فاصله‏ي يک ماه، و با اين شرط که هر کدام يک روز، به صورت متناوب، تدريس کنند، تعيين شدند (522)
درمدرسه‏ي قراطي حقوق مدرس به صورت نقدي و قطعي مشخص نشده، و فقط چنين قيد شده است که از درآمد اوقاف، پس از پرداخت حقوق مأموران رسيدگي به اوقاف و جمع‏آوري درآمد آن‏ها، و کسر هزينه‏هايي چون هزينه‏ي مفروشات مدرسه، روغن (زيت [روغن، روغن زيتون] ) براي روشنايي، و يا شمع براي شب‏هاي رغايب، نيمه‏ي شعبان و شب [هاي] قدر، باقي مانده‏ي درآمد ده قسمت شود، و يک قسمت از آن، به عنوان حقوق، به مدرس پرداخت شود. در ديگر مدارس سلجوقي، براي نمونه حقوق مدرس مدرسه‏ي آلتون - آبه، ساليانه هشت صد دينار (نقره)، حقوق مدرس مدرسه‏ي جاجه اوغلي، ساليانه 720 درهم قيد شده است. بنابراين مي‏توان حساب کرد که در دوران سلجوقي، به مدرسان، ساليانه، تقريبا، حقوقي معادل 1،500 -1،000 ليره (با ارزش پيش از جنگ آن) پرداخت مي‏شده است.
در وقف نامه‏ي مدرسه‏ي قراطاي آمده که مدرسه يک معيد داشته است. در وقف‏نامه‏هاي ديگر، عموما به دو، و در مدرسه‏ي بروجيه‏ي سيواس به وجود سه معيد اشاره شده است (523)
نخجواني، صورت يک حکم تفويض را به عنوان سندي تاريخي در اثر خود درج کرده است، که مي‏توان آن را از جهت نشان دادن ماهيت علمي وظيفه‏ي معيد بودن (اعادت) مورد توجه قرار داد: «براي يک طلبه، بعد از مدرس، مقامي بالاتر از معيد وجود ندارد. مولانا جمال‏الدين علي، به خاطر ممتاز بودن در بيان زيبا و ارشاداتش، به عنوان معيد در مدرسه‏ي نظاميه تعيين شد. معيد درس‏هاي طلاب را به آن‏ها «اعاده» مي‏کند. اگر مدرس در خصوص استعداد طلبه غفلت کند، معيد او را تصحيح مي‏کند. از آنجا که با طلبه‏ها مباحثه دارد، آن‏ها را مي‏شناسد، و اطلاعات لازم را به مدرس مي‏دهد، و يا لزوم تغيير درس را يادآوري مي‏کند. سعي در ياد دادن درسي به طلبه دارد که طلبه در آن استعداد دارد» (524)
اساسا، از اين رو به او معيد مي‏گفتند که براي تفهيم درسي که مدرس داده است، و حل مشکلات طلاب، درس‏ها را براي ايشان تکرار مي‏کرده است (525)
بنا به وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي قراطاي، حقوقي معادل نصف حقوق مدرس به معيد پرداخت مي‏شده است. چنان‏که در وقف‏نامه‏ي جاجه اوغلي، حقوق معيد، ساليانه سيصد درهم، در وقف نامه‏ي آلتون - آبه، ساليانه 240 درهم، در وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي گوک، براي هر يک از دو معيد، ماهيانه پنجاه درهم قيد شده است. در وقف نامه‏ي قراطاي شرط شده است که معيد نيز بايد حنفي مذهب باشد. اين مقام علمي، برابرمقامي بين استاديار (526)و دانشيار (527)
امروز است.
در وقف‏نامه‏ي قراطاي، مطلبي درباره‏ي تعداد طلاب و مقدار حقوق آن‏ها قيد نشده است. فقط هفت قسمت از درآمد ده قسمت شده‏ي اوقاف را به امام [جماعت] و طلاب اختصاص داده شده است. در صورتي که در بسياري از وقف نامه‏هاي ديگر، تعداد طلاب و مقدار حقوق‏شان مشخص است. براي نمونه، در وقف نامه‏ي آلتون - آبه قيد شده است که به هر يک از سه طلبه‏ي استدلال کننده (فقيه) و پيشرفته، از مجموع 38 طلبه‏ي آنجا ماهيانه پانزده درهم، به هر يک از پانزده طلبه‏ي درجه يا دوره ميانه [متوسطه] ماهيانه ده درهم، و به هر يک از بيست طلبه‏ي مبتدي، ماهيانه پنج درهم حقوق نقدي، هم‏چنين به همه‏ي آن‏ها غذاي روزانه داده شود. بنا به وقف‏نامه‏ي جاجه اوغلي، به هر يک از سه طلبه‏ي پيشرفته‏ي مدرسه‏ي او در [شهر] قرشهير، ساليانه 120 درهم، به هر يک از پنج طلبه‏ي استدلال کننده و متمايز در مدرسه‏ي گوک، واقع در سيواس، ماهيانه ده درهم پول، و از طرف «دارالضيافه» به آن‏ها سه نوبت غذا داده مي‏شده است. در [بعضي از] اسناد چنين آمده است که مدرسه‏ي بروجيه‏ي سيواس سي فقيه داشته است. يا اين‏که فقيه، عموما به طلاب پيشرفته گفته مي‏شده است، شکي نيست که منظور از اين کلمه در اينجا، همه‏ي طلاب بوده است (528)
به نظر مي‏رسد که در مدارس آن دوران، تحصيلات، عموما به سه دوره و يا درجه تقسيم مي‏شده است. با اين حال مشاهده مي‏شود که در وقف‏نامه‏ي قراطاي، طلاب به دو دسته‏ي «فقيه» و «ملازم» تقسيم شده‏اند. بنا به وقف‏نامه‏هاي موجود، تعداد طلاب در مدارس سلجوقي بيست تا چهل نفر بوده است. ليکن، با اين‏که اين ارقام قيد شده در وقف‏نامه‏ها به طلاب حقوق بگير آنجا مربوط مي‏شود، موجوديت طلاب بدون حقوق را نفي نمي‏کند. احتمالا، به غير از طلاب حقوق بگير، طلاب ديگري که با هزينه خود، و يا با استفاده از هر مساعدت ديگري، به تحصيل در آنجا ادامه مي‏داده‏اند نيز وجود داشته‏اند. ولي، در هيچ يک از وقف‏نامه‏ها، مطلبي در اين‏باره نيامده است. حتي اگر چنين باشد، اين مطلب به آن معناست که به خاطر زياد بودن مدارس، امکان جبران محدوديت تعداد شاگردان هر مدرسه وجود داشته است. براي نمونه، بر اساس دو وقف نامه‏ي موجود، در قرن هفتم ه ق / سيزدهم م، در سيواس، سيزده مدرسه وجود داشته است. درباره‏ي شرايط انتخاب و قبول طلاب حقوق بگير، نه در وقف‏نامه‏ها و نه در هيچ جاي ديگري، مطلبي نيامده است. در وقف‏نامه‏ي آلتون - آبه قيد شده است که اگر طلبه‏اي در مدت پنج سال، فعاليت نکند، به صورت منظم در کلاس‏ها شرکت نکند و از خود قابليت نشان ندهد، اخراج مي‏شود. در اين راستا، جذب شدن طلاب به مدارس، با اين شرايط که از اوقاف حقوق بگيرند و شرايط واقف را نيز به جا آورند - چنان‏که در همه‏ي زمينه‏ها، به عنوان ايجاب و دوام اداره‏ي شايان توجه دولت سلجوقي دولت ممکن بوده است. براي نمونه، «تفويض نامه‏ي» مربوط به طلبه‏اي که جذب مدرسه‏ي مجديه‏ي (529)
تبريز شده بود، در اين خصوص، اهميت دارد: «حاکما تبريز و متصرفان عمومي اوقاف، و متوليان مدرسه‏ي مجديه از اين تاريخ به بعد، صدالدين محمد را يکي از طلاب (فقيه [هاي آن] ) مدرسه بدانند، [تا] در تحصيل علوم پيشرفت کند، و [در اين راستا] رعايت حال او کنند. حقوق نقدي و «ذخيره‏ي» [غلات، گندم] تعيين شده‏ي واقف براي طلاب، به طور کامل، به او نيز داده شود. به اين ترتيب، او از مشکلات معيشتي نجات يافته، خود را تماما وقف تحصيل علوم شريعت کند» (530)
نامه‏اي که مولانا جلال‏الدين رومي به معين‏الدين پروانه نوشته است نيز جلب توجه مي‏کند. در اين نامه، مولانا از پروانه خواهش مي‏کند که حقوق قطع شده و چند درهمي دو طلبه، به نام‏هاي اختيار الدين و عمادالدين، با عنايت به اين‏که آن‏ها جز خدا کسي را ندارند، دوباره به آن‏ها پرداخت شود (531)
البته، هيچ اشاره‏اي به سبب قطع شدن حقوق نشده است. اگر اين اقدام به علت هر گونه بي‏ادبي يا بي لياقتي آن‏ها بوده باشد، معلوم نيست که چرا مولانا از آن‏ها حمايت کرده است. در وقف‏نامه‏ي مدرسه‏ي گوک شرط شده است که طلاب شبانه روزي مدرسه بايد مجرد باشند، و طلاب متأهل نيز بايد هفته‏اي دو شب در مدرسه بخوابند. هيچ الاعي در مورد مدت تحصيل در مدارس سلجوقي در دست نيست. هر چند، آن‏چه در وقف‏نامه آمده است، مبني بر اين‏که طلاب پيشرفته (فقها) در مدت سه سال، دوره‏ي خود را به پايان مي‏رسانند، مدت تحصيل در دوره‏ي ياد شده را نشان مي‏دهد؛ ولي به علت معلوم نبودن مدت دوره‏هاي ابتدايي و متوسطه، نمي‏توان تمام مدت تحصيل در مدارس را حساب کرد. البته، مي‏توان حدس زد که کل مدت تحصيلي مورد بحث به اندازه‏ي مدت تحصيلي در دوران اخير بوده باشد. دروقف‏نامه‏ي قراطاي قيد شده که در هفته، فقط پنج روز تدريس مي‏شده است. همان طور که مي‏دانيم، اين به معناي پنج روز هفته، به غير از روزهاي جمعه و سه شنبه است.
در وقف نامه، همانند ديگر جزييات، درباره‏ي امور مربوط به خوراک و خواب طلاب در مدرسه مطلبي نيامده، و به موجوديت مسجد در آنجا نيز اشاره‏اي نشده است. در صورتي که در کنار مدارس بزرگ آن دوران، هم‏چون مدرسه‏هاي آلتون - آبه، گوک و يعقوب بيگ در کوتاهيه، جاندار اوغلي در قسطموني، و يا مدرسه‏ي ابراهيم بي در قرامان، عمارات و مساجد مربوط به آن‏ها نيز موجود بوده است. در عمارات مربوط به اين مدارس، نه تنها خوراک منسوبان آنجاها پخته مي‏شده، بکله از مسافران منسوب به علم و تصوف، که به آنجا مي‏رفتند نيز پذيرايي مي‏شده است؛ بويژه که در آن دوران، از بين اصناف مختلف مسافران، امرا در قصرها، تجار در خان‏ها [کاروان سراها] ، دراويش در زاويه‏ها [خانقاه‏ها] ، و علما در مدارس منزل مي‏کرده‏اند. از اين رو، مدارس شاخص داراي آشخانه [آشپزخانه] و خوابگاه بودند، و ايجاب مي کند که مدرسه‏ي قراطاي نيز همين‏گونه بوده باشد، چنان که، وقتي که تاج‏الدين بن احمد الرفاعي به قونيه سفر کرد، مردم و «ارباب فتوت»(532)
[اله فرقه‏ي «فتيان»] از او و مشايخ همراهش استقبال کردند، و آن‏ها را براي اقامت به مدرسه‏ي قراطاي بردند.اين مطلب حاکي از وجود امکانات پذيرايي از اين‏گونه مسافران در اين مدرسه است (533)
البته، لازم است که اين‏گونه مدارس، مسجد نيز داشته باشند. اساسا، بنا به روايتي که از افلاکي نقل کرديم، مبني بر اين‏که قراطاي به آنجا [مدرسه] رفته، و در پشت سر مولانا که در دفتر تحرير [ثبت] مربوط به قرن ده ه ق / شانزدهم، ضمن بحث درباره‏ي اوقاف مدرسه، قيد شده که در آنجا يک «مسجد قراطاي» نيز وجود داشته، و اضافه شده است که «امامت، مشروط به مدرس است» مطلب اخير در وقف‏نامه ذکر نشده است (534)
هم‏چنين، با اين‏که در وقف نامه به اين مورد نيز اشاره‏اي نشده است، مي‏توان حدس زد که آنجا نيز هم‏چون مدارس صاحبيه، بروجيه و آلتون - آبه، يک کتابخانه داشته است. قراطاي يک قسمت از ده قسمت درآمد اوقاف را، براي زمان بعد از مرگش، به برادرش سيف‏الدين قراسنقر و کمال‏الدين رومتاش و به متولي، که قرار بود از پسران اين‏ها باشد، و نيم يک قسمت را نيز به دربان (بواب) و فراش، که اينها هم قرار بود از برادرزاده‏هايش باشند اختصاص داده است. در ذيل وقف نامه قيد شده است که براي هر يک از دو نفر حافظاني که دو بار در روز، قرآن را قرائت مي‏کنند، ماهيانه سي‏درهم، و براي متصدي نظافت شيرهاي آب نيز ماهيانه سي درهم تعيين شده است. متني که در پايين ارايه مي‏کنيم از دفتر تحرير [ثبت] اراضي گرفته شده است، که فعاليت مدرسه را در قرن دهم ه ق / شانزدهم نشان مي دهد؛ در اينجا، هم‏چنين مطلب مهمي درباره‏ي تعميرات انجام شده در مدرسه در اوايل قرن هفدهم (1018 ه ق / 1609 م) موجود است(535)

اوقاف مدرسه

آن‏چه در ابتدا وقف اين مدرسه شد اينهاست: روستاي خورناول (536)
از توابع دوريگي (537)
-که حدود آن روستا را امروزه روستاي نورشين (538)، کوه آرديچلي - بل(539)و مکاني به نام ايکه کارواني(540) تشکيل مي‏دهد؛ سپس، يک قطعه زمين در محلي به نام چاشنيگير قاپوسي (541)واقع در «ظاهر» [خارج، حومه‏ي] قونيه - که موقوفه‏ي [شخصي موسوم به] يونس، و املاک [شخصي موسوم به] ملک خاتون، صالحه‏ خاتون و امينه و قبرستان قمرالدين محدوده‏ي آن را تشکيل مي‏دهند؛ يک خان، يک قطعه زيمن و سه باب مغازه‏ي مجاور به يکديگر در کنار بوغداي پازاري (542)[بازار گندم] واقع در غرب قونيه، و پنج باب مغازه و يک دهنه حجره نيز در کنار مدرسه‏ي موجود در محل سلطان قاپوسي(543)در داخل قونيه - که حدود اين‏ها را جاده و راه مدرسه و ملک نجم‏الدين بهرام شاه تشکيل مي‏دهد. بنا به ذيل وقف نامه، بعدها، سه روستاي مجاور يکديگر به نام‏هاي کومسه (544)، اردواوزي (545) و کورالمه(546)در حوالي قونيه وقف مدرسه شده است، که روستاهاي قواق (547)، اکسله (548) و چماقلي (549) قيد شده است، درمحدوده‏ي آن‏ها، امروزه نيز موجودند. محلي که به نام يانکين (550)بنا به دفتر تحرير اراضي عثماني، يک روستاست. موقوفات مربوط به مدرسه را که در دفتر وقف مربوط به قرن دهم ه ق / شانزدهم قيد شده است،در اينجا عينا مي‏آوريم:
«وقف مدرسه‏ي اميرقراطاي بن عبدالله بر موجب وقف المسجل بامضاء القاضي ابوالثنا محمود بن ابوبکر بن احمد الاموي (551)
الحاکم بقونيه في سنة اثنين و خمسين و ستة مائه الهجرية. توليت اولاد واقف نسلا بعد نسل بعد الانقراض اولاد اخويه، بعد عتقاء و اولاد عتقاء بر موجب کتاب وقف.قريه‏ي خاتون سراي(552)
في کتاب وقفيه [به صورت] کليساي کوفو(553)
مسطور است. عشر رعايا مع نصف عشر
مسلمان وقف مدرسه‏ي قراطاي مع عشر مزرعه در قريه‏ي مذکور، حاصلات عشر غلات و باغ و بستان و کندر (554)
قريه‏ي کومسه تابع خاتون‏سراي، عشر رعايا مع نصف مسلمان وقف مدرسه‏ي قراطاي، حاصلات 2700.قريه‏ي کورالمه [کذا] تابع...، عشر رعايا مع نصف عشر مسلمان وقف مدرسه‏ي مذکور؛ حاصلات غلات و نصف و عشر کندو (555)عشر بستان 1200.قريه‏ي اردواوزي تابع خاتون‏سراي عشر رعايا مع نصف عشر مسلمان وقف مدرسه‏ي مذکور. حاصلات عشر غلات و نصف عشر کندو و بستان و کتان 1,230.قريه‏ي يانکين تابع خاتون‏سراي نصف عشر وقف مدرسه‏ي مذکوره، حاصلات نصف عشر غلات و کتان و کندو 710.مغريلر(556)
تابع خاتون‏سراي حاصلات عشر غلات و باغ و بستان و نصف عشر کندو 2,300.مزرعه‏ي آوجي قايا (557) تابع ايل سعيد (558)نزد مرز قريه‏ي سراي ايلي (559)حاصلات غلات 100.قريه‏ي قشلاجق (560)
تابع خاتون‏سراي نصف عشر وقف مدرسه، حاصلات نصف عشر غلات و بستان و کندو و نصف رسم آسياب (561)1340 جمع ل 15,450.
زمين چوقور(562)در جوار دکاکين 5 باغات في سنه 60.قطعه‏ي زمين عن زمين چوقور، حاليا باغات شده است في سنه عن اجاره 300.
اجاره‏ي زمين خانه‏ها در محله‏ي چاوش (563)
، باب 12، به هر خانه في 2، في سنه 24.اجاره‏ي زمين خانه‏ها در محله‏ي مذکور و درون قلندرخانه 2، سنه 32.اجازه‏ي زمين دکاکين در بازار سوده‏گر(564)في سنه 300.زمين قورباغه چوکوري. (565)
در جانب معدن دلولر [کذا] 4 دونم (566)[مساوي 940 متر مربع مساوي 40 آرشين مربع] زمين در ناحيه‏ ي... 35.
چايرگوديک (567)در قريه‏ي خاتون‏سراي بر موجب سيد عيسي قاضي گلنار(568)و قاضي حاجي چلبي (569)المتولي بقوينه، في 500.
آسياب خاتون‏سراي 1(570)در قريه‏ي اردواوزي 1. جمع کل 1,،396. جمعا 16,846، المصرف عن محصول به مدرس، بعد تعمير الرقبايا بر(571)جهت وظيفه‏ي مدرس، امامت مدرس مشروط است، بر موجب وقف‏نامه، في يوم 30، في سنه 10،800، جهت طلبه نفر 5، في سنه 800. جهت توليت عشر محصول؛ طعام آنها از عمارت ابراهيم بيگ بن قرامان(572) تأمين شود» (573)اين اوقاف مدرسه در يک دفتر وقف ديگر نيز به صورت خلاصه قيد شده است (574)

دارالصلحاي قراطاي

پاين بناي مربوط به قراطاي در انطاليه [در غرب ترکيه] قرار دارد، و از آنجا که به صورت يک مسجد درآمده، يا اينکه اصولا داراي يک مسجد نيز بوده، در بين مردم به نام مسجد قراطاي معروف است. در کتيبه‏ي آن قيد شده است که اين بنا يک دارالصلحاست و در 648 ه ق ساخته شده، ليکن نام سازنده‏ي آن قيد نشده است (575)
هر چند که در اينجا نيز همچون مورد کاروان‏سرا، نام او به جهت تواضع قيد نشده است، ليکن معروفيت نام قراطاي در بين مردم آنجا، بي‏ترديد مشخص کننده‏ي نام باني آن است. در وقف‏نامه‏ي مدرسه نيز چنين آمده است که در صورت خراب شدن مدرسه و عدم امکان بازسازي، اوقاف آنجا به دارالصلحاي واقع در مسير انطاليه در «ظاهر» [مساوي بيرون] قلعه، و به کاروان‏سرا اختصاص داده شود (576)
اينجا، همان‏گونه که از و نامش پيداست، جايي غير از يک زاويه [مساوي خانقاه] يا يک «عمارت» نيست. در حاشيه‏ي غنية الکاتب مربوط به قرن سيزدهم م نيز آمده است که خانقاه جلال‏الدين قراطاي در انطاليه قرار دارد، و هشتي آن 48 پا طول و سي پا نيز عرض دارد (577)
در وقف‏نامه‏ي مدرسه، در پي قيد اين مطلب که در صورت خراب شدن مدرسه، اوقاف آن به دارالصلحا تعلق بگيرد، اضافه شده است که اين اقدام بايد بنا به شروط وقف‏نامه‏ي آنجا صورت بگيرد. هر چند، اين مطلب بيانگر آن است که دارالصحا نيز داراي وقف‏نامه است، متأسفانه اين وقف‏نامه هنوز پيدا نشده است. در وقف‏نامه، همچنين آمده است که در آنجا يک مسجد وجود دارد، ولي معلوم نيست که منظور، همان مسجد دارالصلحاست يا مسجد جداگانه‏اي منظور بوده است. طول اين بنا 25، و عرض آن بيست متر است.

وقف ‏نامه‏هاي قراطاي

وقف نامه‏ي کاروان ‏سرا

اطلاعات موجود در اين وقف‏نامه، که به جهت ارزش تاريخي و اهميتي که دارد، يکي از مهمترين وقف‏نامه‏هاي دوران سلجوقي به شمار مي‏آيد، و خليل ادهم نيز از موجوديت آن خبر داده بود، تا امروز، مجهول باقي مانده است. در 722 ه ق/ 1322 م، خليل ادهم در مقاله‏ي مربوط به کاروان‏سرا آورده است که در مسير سيواس، به سبب اختلافي که بروز کرده بوده، وقف‏نامه را در دست متوليان ديده، ليکن، بجز ثبت تاريخ تنظيم آن، و نام از خانواده‏ي منگوجک اسحاق بن شاهين شاه‏بن سليمان ديوريکلي (578)
[مساوي منگوجک‏ها [ در بين شهود، توفيق بررسي بيشتر آن را نداشته است (579)
ما با تکيه به اين سند مهم به عنوان مأخذ اصلي خود در مقاله‏ي خود «کاروان سراهاي سلجوقي» اطلاعات موجود درآن را براي اولين بار به دنياي علم ارائه کرديم (580)اين اثر، که تصادفا تا امروز باقي مانده است، و در موزه‏ي نژادشناسي آنکارا (581)
نگهداري مي‏شود، به صورت يک طومار، بر روي پارچه‏اي به طول 64ر10 و عرض 27ر0 متر نوشته شده است. محتواي آن از دو قسمت متن اصلي و ذيل تشکيل شده، که متن اصلي در قسمت روي طومار، و ذيل آن نيز در قسمت پشت آن نوشته شده است (582)
در آخر متن اصلي، «تاريخ صدور» وقف‏نامه به صورت 643 ه ق، تاريخ نوشته شدن [مساوي تنظيم] آن نيز 645 ه ق قيد شده است، که اين تاريخ، زمان عزالدين کيکاووس دوم را نشان مي‏دهد. چنانکه در بالاي اين وقف‏نامه نيز، همانند بالاي بيشتر وقف‏نامه‏هاي ديگر آن دوران، نام اين حکمران نوشته شده است. ذيل وقف‏نامه شامل [سه مورد] قسمت‏هايي است که در اواخر 645، جمادي الاول 646 و رجب همان سال نوشته شده است. در ابتداي متن اصلي و ذيل، بعداز ذکر «بسم الله»، چنانکه در تمام اسناد و وقف‏نامه‏هاي بايگاني شده‏ي دوران سلجوقي مشاهده مي‏شود، کلمه‏ي «سلطان» به طور جداگانه و با مرکب قرمز، طغرانويسي شده است. با اينکه قسمت مربوط به ثبت در بالاي متن اصلي تا حدود زيادي پاک شده است، ولي، از آنجا که نام محمد بن محمود بن محمد خوانده مي‏شود، و اين نام، با نسبت «الرازي»، در ذيل نيز آمده است، مي‏توان هويت حاکمي که آن را ثبت کرده است، را مشخص کرد. در متن‏هاي مربوط به شهود، قاضي مورد نظر ما به دفعات با لقب عزالدين ذکر شده، و از اينجا معلوم مي‏شود که قاضي مسجل وقف‏نامه همان وزير عزالدين رازي بوده است، که در مبحث مربوط به زندگي قراطاي مطرح شد. از آنجا که مسجل هر دو وقف‏نامه‏ي مسجد و زاويه [خانقاه] ، به تاريخ 646 ه ق، و وقف‏نامه‏ي مدرسه، به تاريخ 651 ه ق، يک قاضي بوده، و اين شخص در تاريخ‏هاي ياد شده، قاضي قونيه بوده است، مي‏توان گفت که وقف‏نامه‏ي کاروان‏سرا نيز نه در قيصريه، بلکه در قونيه تنظيم و تسجيل شده است. از اين رو، پاک‏شدگي مطالب در قسمت مربوط به تسجيل قاضي، از جهت ارائه‏ي اطلاعات [کافي] در اين‏باره، يک فقدان [علمي] محسوب نمي‏شود. ضمنا، اين قسمت مربوط به تسجيل وقف‏نامه، تنها جايي نيست که خواندن آن مشکل و يا غير ممکن است، بلکه قسمت آغازين متن اصلي نيز به همين عاقبت دچار شده است. اما، از آنجا که اين قسمت، تماما متشکل از عبارات تکريمي است، چيزي از اهميت تاريخي [و ماهيت علمي] آن نمي‏کاهد. مقدار جايي که متن اصلي و ذيل اشغال کرده‏اند، به ترتيب، 296 و 152 سطر است. از آنجا که بقيه‏ي قسمت‏هاي وقف‏نامه به خوبي حفظ شده است، در اين قسمت‏ها کلماتي که قادر به خواندن آنها نشديم، تقريبا بي‏اهميت و بسيار کم است، و در جاي خود، به آنها اشاره خواهد شد. شاهدان نيز همچون قاضي، که در تسجيل متن اصلي و ذيل شرکت داشتند، بيشتر، همان اشخاص بوده‏اند. به منظور ايجاد سهولت براي خواننده، شاهدان متن اصلي را با اعداد 3، 2، 1...، و شاهدان ذيل را با حروف الفبا نشان خواهيم داد.
بدينسان، مشاهده مي‏شود که وقف‏نامه، به علت اختلاف‏ها و مسائل متعدد، در تاريخ‏هاي مختلف، به دادگاه قيصريه برده شده، و در آنجا تسجيل شده است، و تسجيلات اخير و شاهدان مربوطه قيد شده‏اند. اينها، فقط در قمست روي وقف‏نامه (در زير متن اصلي) به چشم مي‏خورد. هر چند که در نگاه اول، ممکن است به نظر برسد که همه‏ي شاهدان مربوط به ذيل، در متن اصلي نيز مشترک باشند، ولي علي‏رغم تفاوت نوشته‏ها معلوم مي‏شود که بعضي از آنها، به اين دليل که شهادتشان مبتني بر حکم قاضي عزالدين بوده است، شاهدان اصلي بوده‏اند. بدين ترتيب، مي‏توان شاهدان اصل وقف‏نامه را از تسجيل‏ها و شاهدان جديدتر جدا کرد. به همين مناسبت، بهتر ديديم که تسجيل‏ها و مطالب جديدتر را با حروف ايتاليک بياوريم. بعضي از اينها مورخه‏ي 1253، 820، 810، 734 و 1267 ه ق هستند. قديم‏ترين تسجيل، مورخه‏ي 734 ه ق، به زبان ترکي است. صرف‏نظر از اينکه آيا زبان ترکي در آن تاريخ، به عنوان زبان حقوقي به کار مي‏رفته است يا نه، زبان متن به زبان دوره‏ي عثماني مي‏ماند. از اين رو، اگر متن اين امکان را مي‏داد، سبعمايه [کذا] را به صورت تسعمايه [کذا] مي‏خوانديم.
در بررسي اين وقف‏نامه نيز همچون وقف‏نامه‏هاي ديگر، بدون در نظر گرفتن خصوصيات زبان‏شناختي متن، فقط به اطلاعات تاريخي آن پرداختيم. از آنجا که قسمتي از اطلاعات تاريخي موجود در وقف‏نامه را آورده‏ايم، در اينجا، صرفا به بعضي موارد اشاره مي‏کنيم. ناکافي بودن منابع مربوط به تاريخ سلجوقي اهميت وقف‏نامه‏ها را در به دست آوردن اطلاعاتي درباره‏ي رجال آن دوران آشکار مي‏کند. همچنين، وجود نام اسحاق بن شاهين شاه‏بن سليمان از منگوجک‏ها در ديوريک، که به عنوان شاهد ثبت شده، نشان داده است که شخصيت جديدي از اين خانواده [در آن دوران] مي‏زيسته است؛ که به اين مورد در وقف‏نامه‏ي مربوط به مسجد و زاويه نيز برمي‏خورديم. در وقف نامه آمده است که سنقورجه (583)
، از ميان شاهدان، غلام آزاده شده‏ي شمس‏الدين خوجه مسعود(584)
بوده، و شمس‏الدين خوجه مسعود نيز ازرجال غياث‏الدين کيخسرو دوم بوده است(585)که کاروان‏سرايي درمنطقه‏ي ايوب حصار دارد (586)
شکي نيست که محمود بن علي بن الحسين السيمجوري از دوستان نزديک قراطاي، و همان تاج‏الدين سيمجوري ترجمان [مساوي مترجم] از خانواده‏ي سيمجوري مقيم خراسان بوده است (587)
در وقف‏نامه‏ي مدرسه و ذيل‏هاي آن، نام او به صورت کامل، تاج‏الدين محمود بن علي بن الحسين السيمجوري، و وظيفه‏ي او به صورت «سيدالتراجمه» قيد شده است. بدين ترتيب، مشخص مي‏شود که او در 660 ه ق زنده بوده، و تا اين تاريخ نيز در همان وظيفه‏ي قبلي خود باقي مانده است. در بين شهود، نام يوسف بن ابراهيم‏بن بغراخان توقاتي جلب توجه مي‏کند. نام اين شخص در وقف‏نامه‏ي زاويه و مسجد نيز ديده مي‏شود. از آنجا که نام و يا عنوان بغراخان مخصوص سلسله‏ي خان‏هاي اليغ (588) بوده است (589)
، مي‏توان پذيرفت که اين شخص نيز همانند قراتکين(590)، که فتوحاتي در اطراف چانقري (591) و قسطموني انجام داد، از همين خانواده بوده است که به توقات آمد و در آنجا ساکن شد (592)
از فهرست شهود چنين برمي‏آيد که در آن تاريخ، دولتمردي به نام علي بن محمد مروي، که «امير محفل» بود، مي‏زيست که نام او در وقف‏نامه‏ي مدرسه نيز ديده مي‏شود. از آنجا که نوشته‏ي ديگري درباره‏ي موضوعهاي مربوط به «ملک سلطان»، «اراضي سلطان»، اسناد مربوط به صاحبان مسيحي و مسلمان املاک، و ديگر اطلاعات تاريخي موجود در وقف‏نامه سخن خواهيم گفت، در اينجا به [ارائه‏ي] همين مقدار [اطلاعات] اکتفا مي‏کنيم.

وقف ‏نامه‏ي مدرسه

[نسخه‏ي] اين وقف‏نامه در بايگاني مديريت کل اوقاف (593)
موجود است(594) و اصل وقف‏نامه در دست نيست. از آنجا که در 1329 ه ق، عبارت «به موجب اراده‏ي عاليه‏ي صادره» قيد شده است، معلوم مي‏شود که اصل و يا يک نسخه‏ي قديمي آن در زمان ثبت موجود بوده است، که البته امروزه، نمي‏دانيم که متن اصلي در کجا و يا در دست کيست. ليکن، از آنجا که اين وقف‏نامه در زمان بسيار کوتاهي رونويسي شده است، معلوم مي‏شود که مي‏توان به پيداشدن اصل آن اميدوار بود (595)
وقف‏نامه، که در 651 ه ق تنظيم شده، و ذيل‏هاي مورخه‏ي 652 و 660 ه ق مربوط به آن در يک جاست. اصل اين وقف‏نامه نيز همچون ديگر وقف‏نامه‏ها، از طرف قاضي عزالدين رازي تسجيل شده است؛ اين مطلب با توجه به قسمت مربوط به تسجيل در بالاي وقف‏نامه، و از بيان شهود مشخص است. متني که ارائه خواهيم کرد بسيار خراب است که تا حد ممکن سعي در درست کردن اين خرابي و اشتباهات کرده‏ايم. فقط، با اينکه در متن اصلي يک روستا وقف شده است، ذکر شدن [عبارت] دو روستا (قريتين المذکورتين) در پايين آن، يا بايد ناشي از قيد نشدن روستاي دوم به وسيله‏ي ناسخ باشد، و يا اينکه در نتيجه‏ي اشتباه خوانده شدن، به صورت تثنيه نوشته شده است، که ما نتوانستيم هيچ يک از اين دو امکان را مشخص کنيم. حتما، در بالاي اين نسخه‏ي اصلي نيز، همانند نمونه‏هاي مشابه، بعد از «بسم الله»، يک کلمه‏ي «سلطان» با مرکب قرمز وجود داشته، که ناسخ در نوشتن آن سهل‏انگاري کرده است. هر چند که وجود يک فهرست شهود 52 نفري در وقف‏نامه، موجب اين گمان مي‏شود که قسمتي از اينها به تسجيلات جديدتر وقف‏نامه مربوط باشد، ولي مطالب مربوط به شاهدان، اين گمان را برطرف مي‏کند. اين مسأله، بايد به نفوذ زياد قراطاي و اهميت مدرسه در زمان تنظيم وقف‏نامه مربوط باشد. از بين شهود، تعداد آنهايي که توانستيم نام آنها را در اسناد و منابع ديگر بررسي کنيم اندک است. از آنجا که نويسنده‏ي ابن‏بي‏بي مفصل (596)
داراي کنيه‏ي «السيدالجعفري»، و نام سي و نهمين شاهد محمد بن‏الحسين السيد الجعفري بوده است، احتمال دارد که هر دو از يک خانواده بوده باشند. در واقع، نام نويسنده‏ي مفصل، الحسين بن‏محمد بن‏علي است. بنابراين، ايجاب مي‏کند که محمد بن‏علي، مجدالدين محمد بن‏علي ترجمان [مساوي مترجم] ، همسر بي‏بي منجمه (597) باشد، که در زمان کيقباد به آناتولي آمد؛ که اين نيز پدر حسين، نويسنده‏ي مفصل است. بي‏شک، اين امکان وجود داشته که مجدالدين محمد، که در آن دوره، در خدمت دولت بوده است، جزو شهود بوده باشد.بدين ترتيب، اسم نامعلوم ديگري را از شجره‏ي مؤلف ابن‏بي‏بي تثبيت کرديم، که هم نام اين مؤلف و جد اعلاي او، يعني حسين‏الجعفري است. هر چند به نظر مي‏رسد که شاهدي که نام او يحيي بن‏محمد است، پسر نجدالدين محمد، و صاحب ابن‏بي‏بي مختصر (598)
، يعني نصرالدين يحيي بن‏محمد باشد، از جهت اشکالي که در سن آنها وجود دارد، فعلا نمي‏توان در اين مورد نتيجه‏ي قطعي گرفت. نام تاج‏الدين محمود در ذيل‏هاي وقف‏نامه نيز، همانند وقف‏نامه‏هاي کاروان‏سرا و زاويه، ديده مي‏شود. نام سه شخص ديگر (7 و 19 و 33) از خانواده‏ي سيمجوري، که تاج‏الدين محمود نيز به آن منسوب است، به عنوان شاهد در وقف‏نامه‏ي مدرسه وجود دارد. از آنجا که شجره‏ي نزديک‏تر اينها متفاوت، و فقط نسبت سيمجوري آنها مشترک است، معلوم مي‏شود که گروه بسيار پرجمعيتي از اين خاندان به آناتولي آمده‏اند. از بين شهود، شکي نيست که مظفرالدين
هبة الله بن‏المظفر، همان مظفر بن هبة الله بن‏المظفربن عبدالله المفضل البروجردي است، که مدرسه‏ي بروجيه را در 670 ه ق، در سيواس بنا کرد، و آرامگاه خودش نيز در آنجاست (599)
شاهد ديگري (46) به نام محمد بن‏المظفر نيز ذکر شده، که معلوم مي‏شود برادر او بوده است. در اين وقف‏نامه، چنانکه در وقف‏نامه‏ي کاروان‏سرا نيز مشاهده مي‏شود، نام «امير محفل» علي بن‏محمد، به عنوان شاهد قيد مي‏شود، نام «امير محفل» علي بن‏محمد، به عنوان شاهد قيد شده است. نام سعيد بن الياس، از شهود، نيز به عنوان محتسب ارتش (محتسب العساکر) ذکر شده است، که اين سند، از جهت مشخص کردن وجود محتسب در ارتش سلجوقي اهميت دارد. ابوسعد السنجاني (600)
، که کاتب و شاهد وقف‏نامه‏ي مسجد و زاويه بوده، در ذيل وقف‏نامه‏ي مدرسه نيز شاهد بوده است. در شرح محدوده‏ي اوقاف مدرسه، ملکي به نام ملک نجم‏الدين بهرام‏شاه ذکر شده است، که اين بهرام‏شاه مي‏تواند همان جاندار نجم‏الدين بهرام‏شاه، از رجال کيکاووس اول باشد. تکرار شدن نام بعضي اشخاص منسوب به آذربايجان، ايران و شهرهاي مختلف ترکستان در فهرست طويل شهود جلب توجه مي‏کند. اين وضعيت را مي‏توان به عنوان نتيجه‏ي استيلاي مغول، به سادگي درک کرد، که در وقف‏نامه‏هاي ديگر مربوط به اين دوران نيز به چشم مي‏خورد. در وقف‏نامه آمده است که مصحفي داراي شيرازه در مدرسه وجود دارد؛ اين مصحف، امروزه، در موزه‏ي آثار اسلامي استانبول (601)
نگهداري مي‏شود.

وقف ‏نامه‏ي مسجد و زاويه [خانقاه]

اين وقف‏نامه، همان‏گونه که اشاره شد، مربوط به مسجد و زاويه‏اي است که به وسيله‏ي برادر قراطاي، يعني کمال‏الدين رومتاش بنا شده است. اين وقف نامه نيز که همچون وقف‏نامه‏ي کاروان‏سرا بر روي پارچه نوشته شده است، نزد نامدار رحمي قراطاي، که خود را از خانواده‏ي قراطاي معرفي مي‏کند، نگهداري مي‏شود (602)
نسخه‏ي اخيري از اين وقف‏نامه نيز، همچون وقف‏نامه‏ي کاروان‏سرا، در بايگاني اوقاف موجود نيست. طول آن 95ر4، و عرض آن 375 ر0 متر است، که متن، با 99 سطر، 50ر2 متر آن را اشغال مي‏کند. اين وقف‏نامه، برخلاف وقف‏نامه‏ي کاروان‏سرا، به شکل خوبي محافظت شده است. ليکن، براي بهتر خوانده شدن متن، در زمان‏هاي اخير، نوشته‏ها به وسيله‏ي مرکب پررنگتر شده، که خود، باعث تغيير شکل بعضي از کلمه‏ها و به وجود آمدن بعضي خطاها شده است. اينها در متني که ارائه داده‏ايم مشاهده مي‏شوند، و خواننده نيز آنها را تشخيص مي‏دهد. همان‏گونه که گفته شد، اين وقف‏نامه نيز، همانند ديگر وقف‏نامه‏ها، به وسيله‏ي عزالدين رازي، قاضي قونيه، تسجيل شده است. از شهود وقف‏نامه‏ي کاروان‏سرا، نامهاي اسحاق بن‏شاهين شاه بن‏سليمان ديوريکلي و يوسف بن ابراهيم بن بغراخان توقاتي در اينجا نيز ذکر شده است؛ بقيه‏ي آنها اشخاصي هستند که براي ما، فعلا مجهولند. بعضي قسمت هاي اين وقف‏نامه در جلال‏الدين قراطاي (603)، اثر مسعود کومن (604) و فريد اوغور (605) به چاپ رسيده، که در آنجا، اشتباها، وقف‏نامه به کمال‏الدين رومتاش نسبت داده شده است. مسجد و زاويه در ظاهر [مساوي حومه‏ي] شرقي شهر قونيه، در کنار خندقي ساخته شده، و بنا به آنچه در متن نشان داده شده است، يک جاده، باغ سبزيجات موقوفه‏ي رشيدالدين در نزديکي آن [جاده] و راه ديگري در طرف رودخانه و خندق قرار دارد. در خارج از قونيه، يک دکان در جوار درقصاب خانه در رديف قصابان، و دکاني ديگر در رديف کفاشان (خفاف)، يک نانوايي در محل حمام اختيار(606)، يک قطعه زمين، و روستاي سوزمه (607) وقف اين دو مؤسسه شده است. درآمد اين اوقاف صرف احتياجات مسجد و زاويه، امام [جماعت] و شيخ و کساني که به زاويه [خانقاه] رفت و آمد داشته‏اند مي‏شده است. منبع:ميراث جاويدان (شماره 29، 33، 34)




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.