امام، حوزه و سياست
نويسنده:حجت الاسلام و المسلمين حاج سيد احمد خمينى
مىخواستيم بدانيم زمان حضور حضرت امام در حوزه و در سالهاى مبارزه و استقامت ايشان در برابر طاغوت، متحجرين و مقدس مآبها چگونه سپرى شده است؟ امام با آيت الله العظمى بروجردى چه رابطهاى داشتند؟ چرا امام دو بار با شاه ملاقات كردند; در آن ملاقاتها امام به شاه چه گفتند و... براى يافتن پاسخ موفق به ديدار با يادگار گرامى حضرت امام و پاسدار نستوه اسلام و انقلاب حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد احمد خمينى شديم. آنچه در پى مىآيد حاصل اين ديدار است كه در واقع پاسخ سوالات ما را شامل مىشود.
سخن گفتن درباره ابعاد مختلف شخصيتحضرت امام خمينى (س) كار آسانى نيست. شخصيت امام در زمينههاى گوناگون علمى، اخلاقى، عرفانى، سياسى و مبارزاتى براى مسلمانان دنيا ناشناخته است. امام با آفريدن نظام جديدى در معادلات سياسى جهان موجبات بيدارى و اميدوارى ملتهاى مظلوم را فراهم آوردند، بىترديد با آغاز دورانى كه با نام امام خمينى (س) رقم خورده است، ملل تحتستم در مبارزات اعتقادى خود قوت و قدرت ببيشترى خواهند يافت، امروز درهاى اميدوارى بر روى آنان باز شده است. اين نعمت الهى به دست معلم و مرشد و مقتداى مظلومان عالم اسلام حضرت امام خمينى تحقق يافت و همه ما براى آگاهى به رموز ناشناخته شخصيت امام خمينى (س) وظيفه سنگينى بر عهده داريم.
ظاهرا حضرت امام در سن 21 سالگى وارد حوزه علميه اراك مىشوند، در آن موقع اراك يكى از مراكز علميه ايران بود و مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى - رضوان الله عليه - موسس حوزه علميه قم در اراك تدريس مىكردند.
مرحوم آيت الله حائرى از اراك براى زيارتى به قم مىآيند و در قم تعدادى از علما به گرد ايشان جمع مىشوند و از ايشان درخواست مىكنند در قم ماندگار بشوند. طبعا وقتى ايشان در قم مىمانند طلاب و شاگردانشان (از جمله حضرت امام) كه در اراك بودند راهى قم مىشوند. در قم حضرت امام نزد مرحوم آيت الله حائرى بيشتر دروس مقدماتى را فرامىگيرند. در همان موقع حضرت امام علاوه بر تحصيل فقه و اصول و فلسفه و اخلاق به تدريس هم اشتغال داشتهاند.
امام فلسفه را نزد مرحوم آيت الله رفيعى فرامىگيرند و به گفته حضرت ايشان به مدت 4 سال از محضر مرحوم آيت الله رفيعى در تحصيل "منظومه" بهره مىگيرند. بعد از اين كه درس فلسفه ايشان، يعنى "شرح منظومه" تمام مىشود، امام به درس "اسفار" آقاى سيد ابوالحسن قزوينى مىروند، امام در اين مورد فرمودند: دو يا سه جلسه كه رفتم ملتفتشدم درس ايشان را مىدانم و نيازى به خواندن "اسفار" ندارم. امام مقدار زيادى از "اسفار" را با مرحوم آقاميرزا خليل كمرهاى مباحثه مىكردند و در ضمن آن "منظومه" را تدريس مىكردند. در جلسه درس "منظومه" شاگردان و طلاب زيادى از جمله آيت الله شهيد مرتضى مطهرى حضور داشتند.
امام درس اخلاق را در مدرسه فيضيه با حضور تعداد زيادى از طلاب و مردم عادى كوچه و بازار برگزار مىكردند و مطالب درس اخلاق را در سطح مردم عادى بيان مىكردند. طبق گفته بعضى از حضار درس اخلاق امام بسيار سازنده بود و گاهى صداى گريه و استغاثه در مسجد طنينانداز مىشد بخصوص مواقعى كه امام توضيحاتى درباره مسائل آخرت و معاد ارائه مىدادند، موجب تاثير و تاثر فراوان حاضران در مجلس مىشده است.
يك روز امام با مرحوم آقاى الهى از شخصيتهاى عارف مسلك قزوين در قم ملاقات مىكنند، در جريان اين ملاقات مرحوم آقاى شاهآبادى بزرگ (عارف بزرگوار و استاد حضرت امام) هم حضور داشتهاند، امام فرمودند: مقدارى با هم صحبت كرديم و يكى دو تا سوال از مرحوم آقاى شاهآبادى بزرگ پرسيدم، وقتى جواب مشروح و كاملى شنيدم، مطلع شدم كه ايشان اهل فلسفه و عرفان هستند، زمانى كه مرحوم شاهآبادى تصميم داشتند از، مدرسه دارالشفاء (محل ملاقات) در جنب مدرسه فيضيه تشريف ببرند، امام نقل كردند كه من هم به همراه ايشان راه افتادم; در بين راه از ايشان سوال كردم "منظومه" و "اسفار" و نظاير آن را درس مىدهيد؟ ايشان جواب دادند: والله نمىتوانم حال و حوصلهاش را ندارم; نهايتا حضرت امام، مرحوم آقاى شاهآبادى بزرگ را براى تدريس عرفان راضى مىكنند و "فصوص" ابن عربى را به مدت 6 سال نزد ايشان مىخوانند. آقاى مرتضى حائرى يزدى فرزند گرامى مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى - رضوان الله عليه - نكته مهمى را براى بنده بازگو كردند، به گفته ايشان با رحلتحضرت امام چند تا از علوم به طور كلى دچار خلاء مىشوند، يكى از اين علوم، عرفان است زيرا در حال حاضر نظير امام كسى وجود ندارد كه در اين علوم عميقا تحصيل كرده باشد.
حضرت امام فرمودند، يك بار در حال رفتن به مدرسه فيضيه مشاهده كردم كه عدهاى دارند راجع به كتاب "اسرار هزار ساله" بحث مىكنند، ناگهان به ذهنم آمد كه ما داريم درس اخلاق مىگوييم حال آنكه اين بحثها در حوزهها هم نفوذ پيدا كرده است. امام تصميم مىگيرند از وسط مدرسه فيضيه برگردند و ديگر به درس نمىروند، طى يك ماه، تا چهل روز تقريبا همه كارها را كنار مىگذارند و كتاب "كشف الاسرار" را مىنويسند. همه كسانى كه در جوانى با امام آشنايى و سابقه رفاقت داشتهاند، ايشان را اهل رياضت نفسانى مىدانستند، حضرت امام اهل شبزندهدارى و راز و نياز با خدا بودند در جلسهاى كه غيبت مىشده استحاضر نمىشدند و به هيچ وجه اجازه نمىدادند در نزدشان غيبتبشود و اين صفت اخلاقى امام در حوزههاى علميه زبانزد است. ايشان در كنار تهذيب نفس از فعاليتهاى سياسى غافل نبودند، چه در زمان مرحوم آيتالله حائرى يزدى و چه در زمان مرحوم آيت الله بروجردى در مسائل سياسى جامعه مشاركت فعالانهاى داشتهاند براى مثال وقتى كه دستگاه رضاخان جز به عدهاى روحانى خودفروخته اجازه نمىداد ملبس به كسوت روحانى باشند، ايشان با تلخى از آن دوران ياد مىكردند و متذكر مىشدند كه دوران بسيار سختى بر ما گذشت، حتى نقل مىكردند، من و چند نفر ديگر براى اين كه مورد هجوم عمله رضاخان قلدر قرار نگيريم روزها قبل از طلوع آفتاب به محلى بيرون از شهر قم مىرفتيم وقتى هوا تاريك مىشد دوباره به خانه برمىگشتيم تا بتوانيم به درس و مباحثه برسيم در عين حال دست از لباسمان نكشيم; امام در اين مبارزه براى حفظ حرمت و هويت روحانيت متعهد برخوردهاى تندى با توجيه كردن كارهاى خلاف شرع و قانون حكومت وقت داشتهاند.
امام يكى از مسائلى را كه براى حيات علمى حوزه بعد از رحلت مرحوم آقاى حائرى يزدى ضرورى مىدانستند، حضور حضرت آيت الله بروجردى در قم بود. زيرا ايشان از نظر علم و فضائل اخلاقى از علماى تراز اول بودند; بعد از رحلت آقاى حائرى يزدى و در زمان مراجع ثلاث; يعنى حضرات آيات خوانسارى، صدر و حجت كه در قم حضور داشتند امام كه از شخصيت و درجه علمى مرحوم آيتالله بروجردى اطلاع داشتند، براى اقامت ايشان در قم تلاش وسيعى مىكنند; ظاهرا مرحوم آيتالله بروجردى براى عمل جراحى به بيمارستان فيروزآبادى (شهر رى) مىآيند طبق گفته مادرم، امام گاهى پنجاه تا شصت نامه براى علماى سراسر كشور دستنويس مىكردند كه از آقاى بروجردى بخواهند به قم تشريف بياورند بر اثر تلاشهاى همه جانبه علما و بخصوص حضرت امام، مرحوم آيتالله بروجردى براى اقامت در قم راضى شدند و بدين ترتيب حوزه تازه تاسيس قم از نظر بنيه علمى قوت گرفت و بصورت بارزى تقويتشد. زمان رحلت آيتالله بروجردى امام حدود 62 سال داشتند، عدهاى رسالههايى را كه تدوين كرده بودند، به چاپ رساندند و توزيع كردند; با اين عنوان كه حوزه نبايد بىسرپرستبماند شهريههاى مرحوم آقاى بروجردى را قبول كردند ولى امام هرگز وارد اين قضايا نشدند فقط در يكى دو جلسه بصورت ضعيف شركت كردند و كماكان به درس و بحث و تربيتشاگردانشان كوچكترين قدمى براى كسب موفقيتبر نداشتند بهترين گواه اين مدعا شاگردان حضرت امام هستند. مرحوم آقاى ميرزا جعفر سعانى (صاحب تقریرات امام در اصول) از شاگردان امام بودند كه چهارده سال تمام به درس امام مىرفتند ايشان به خيال اينكه امام پول ندارند از طلاب پول جمع مىكنند تا حضرت امام براى مرحوم آيتالله بروجردى فاتحه بگيرند البته آقايانى كه به اين امر كمك مالى كرده بودند قصد و نيتخير داشتند. اما نمىخواستند براى مرحوم اقاى بروجردى فاتحه بگيرند; چون تصور مىكردند برگزارى مجلس فاتحه معنا دارد و معناى آن در حوزههاى علميه عنوان كردن ادعاى مرجعيت از طرف برگزاركننده است، اما امام در اين قضيه بالشخصه هيچ كارى نكردند، اصلا ايشان دنبال تعليم و تربيت طلاب براى حوزه و آتيه اسلام بودند.
بعد از رحلت آيتالله بروجردى حضرت امام به اتفاق اعضاى خانوادهشان تابستانها به امامزاده قاسم تهران مىآمدند; در همان زمان آيت الله سيد هادى شيرازى از نظر مرجعيتبر مرحوم آيتالله حكيم پيشى گرفت، متاسفانه ايشان چند ماه بعد دار فانى را وداع گفتند; از قم چند نفر از علما نزد امام آمدند و فشار آوردند كه امام فاتحه بگذارند; ايشان گفتند: نه مجلس فاتحه مىگذارم و نه در فاتحه شركت مىكنم; زيرا اين نوع كارها در عالم طلبگى به معناى طرح مساله مرجعيت است و امام نمىخواستند خودشان را مطرح بكنند. درستبه ياد دارم مرحوم آقاى اشراقى (دامادمان) از قم آمدند و بار ديگر همين موضوع را به اطلاع امام رساندند و گفتند فضلاى قم مرا فرستادهاند خدمتشما كه اين كار را بكنيد، وليكن امام قبول نكردند در نهايتبر اثر فشار زياد طلاب و مردم، امام ناچار شدند رساله بدهند.
حضرت امام چه در زمان مرحوم آقاى حائرى و چه در زمان مرحوم آقاى بروجردى همواره جلودار مبارزات حوزه بودند، براى مثال بر اثر قضاياى سياسى كه در زمان آقاى بروجردى اتفاق افتاده بود از طرف مرحوم آقاى بروجردى و علما مجبور شد با شاه صحبت كند، نظر مراجع و علما اين بود، نمايندهاى بايد برود و حرف ما را صريح و پوست كنده به شاه منتقل كند و اين كار از كسى غير از حاج آقا روحالله (حضرت امام خمينى) برنمىآيد و ايشان هم طى دو ملاقاتى كه با شاه انجام دادند حسابى بر نقطه نظرهاى مراجع و علما تاكيد كردند و به شاه درباره عاقبتسياستهايش هشدار دادند.
در قضيه اعدام نواب صفوى و ساير اعضاى فداييان اسلام، امام از مرحوم آقاى بروجردى و مراجع دلخور شدند كه چرا موضع تندى بر عليه دستگاه شاه نگرفتند و اينها را نجات ندادند، امام در اين قضيه خيلى صدمه روحى خوردند، در آن اوضاع و احوال شرايط به گونهاى بود كه از ديدگاه متحجران، مبارزه با شاه ننگ بود; يعنى استدلال مىكردند حالا كه قرار استيك روحانى اعدام بشود، لباس روحانى را از تن او در بياوريد كه به مقام روحانيت اهانت نشود!! درست نقطه مقابل تفكر امام كه اعتقاد داشتند روحانى بايد با كسوت مقدس روحانيتشهيد بشود تا مردم بفهمند و آگاه بشوند اينها در صحنه هستند، از ديدگاه متحجران مبارزه با شاه ننگ بود، در حالى كه از ديدگاه امام، مبارزات روحانيان بزرگوارى همچون شهيد نواب صفوى روشنىبخش حيات اسلام و انقلاب و راه مبارزان بود. البته اوضاع حاكم بر حوزه به گونهاى بود كه نبايد آقاى بروجردى را مقصر دانست، جو حاكم بر حوزه بخشى از يك روند مبارزاتى بود، در مقابل تفكرات ارتجاعى مقدس مآبها در عرصه دين و سياست كه اعتقادى به مبارزه با دستگاه ظالم شاه نداشتند، تفكر انقلابى و رهايىبخش امام قرار داشتس. افراد متحجر حتى در زمينه دروس عرفان و فلسفه تحمل بنيش امام را نداشتند، متحجران شرايط را جورى مهيا ساختند كه وقتى مىخواستند كتاب "منظومه" را از جايى بلند كنند از انبر استفاده مىكردند و لمس كردن آن را نجس مىدانستند يا به فرض اگر كسى فلسفه مىخواند او را بىدين مىدانستند، امام شكستن جو تحجر را در درون حوزه قدم اول مبارزه تشخيص دادند; لذا وقتى در قم "منظومه" و "اسفار" تدريس مىكردند مورد تهاجم تهمت و افتراى دشمنان متحجر واقع شدند; اما روحيه و توان علمى و مبارزاتى امام و يارى خداوند متعال نگذاشت در مقابل جمود فكرى متحجران شكستبخورند، به نظر من مبارزه امام با متحجرین در درون حوزه از مسائل سياسى و مبارزاتى مهمتر بود; زيرا اگر سد متحجران كه به آميختگى و امتزاج بين دين و سياست اعتقادى نداشتند شكسته نمىشد، امام هرگز نمىتوانستند قدم بعدى مبارزه را كه بسيار طولانى بود با قوت و استحكام بردارند، لذا امام به خوبى تشخيص داده بودند كه روشنگرى صاحبان انديشه ابتدا بايد از حوزه شروع شود و سپس توقع تحول در بيرون حوزهها را داشت، امام با دستخالى; ولى با ايمانى استوار وارد ميدان مبارزه شدند و پايههاى فكرى و اعتقادى انقلاب اسلامى را پىريزى كردند و در اين مسير كش و قوسهاى عجيبى را براى تحول و تثبيتحوزهها تحمل كردند، يعنى از يك طرف مىبايسست طلاب علوم دينى را كه داراى استعداد علمى و مبارزاتى بودند از جو جمود فكرى حاكم نجات مىدادند و از طرف ديگر روند مبارزات مردم ايران را بر عليه رژيم شاه و اربابان او به سركردگى امريكا ترسيم و هدايت مىكردند. امام تفكر متحجران را مانع بزرگى در روند مبارزاتى و انقلابى مردم ايران مىدانستند بنابراين زيربناى اعتقادى حوزه را بر منباى پرورش افكار اصيل اسلامى و انقلابى قرار دادند تا جايى كه ديگر اعدام يك نفر روحانى به وسيله عوامل شاه موضوعى خجالتآور براى حوزه و روحانيان تلقى نمىشد، بلكه سند حضور و صيرورت فرهنگ انقلاب و اسلام محسوب مىشد.
به تدريج مبارزات اوج گرفت تا جايى كه امام موضع گيرى را به قول بعضى از آقايان باب كردند; در اين مرحله باز متحجران لبه تيز حملات خودشان را به جاى حكومتشاه متوجه حضرت امام كردند. بالاخره امام با تربيتشاگردانى انقلابى توانستند بر اين تفكر فائق شوند و با بصيرت منحصر به فرد خود مبارزات مردم را به سوى پيروزى هدايت كنند.
سخن گفتن درباره ابعاد مختلف شخصيتحضرت امام خمينى (س) كار آسانى نيست. شخصيت امام در زمينههاى گوناگون علمى، اخلاقى، عرفانى، سياسى و مبارزاتى براى مسلمانان دنيا ناشناخته است. امام با آفريدن نظام جديدى در معادلات سياسى جهان موجبات بيدارى و اميدوارى ملتهاى مظلوم را فراهم آوردند، بىترديد با آغاز دورانى كه با نام امام خمينى (س) رقم خورده است، ملل تحتستم در مبارزات اعتقادى خود قوت و قدرت ببيشترى خواهند يافت، امروز درهاى اميدوارى بر روى آنان باز شده است. اين نعمت الهى به دست معلم و مرشد و مقتداى مظلومان عالم اسلام حضرت امام خمينى تحقق يافت و همه ما براى آگاهى به رموز ناشناخته شخصيت امام خمينى (س) وظيفه سنگينى بر عهده داريم.
ظاهرا حضرت امام در سن 21 سالگى وارد حوزه علميه اراك مىشوند، در آن موقع اراك يكى از مراكز علميه ايران بود و مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى - رضوان الله عليه - موسس حوزه علميه قم در اراك تدريس مىكردند.
مرحوم آيت الله حائرى از اراك براى زيارتى به قم مىآيند و در قم تعدادى از علما به گرد ايشان جمع مىشوند و از ايشان درخواست مىكنند در قم ماندگار بشوند. طبعا وقتى ايشان در قم مىمانند طلاب و شاگردانشان (از جمله حضرت امام) كه در اراك بودند راهى قم مىشوند. در قم حضرت امام نزد مرحوم آيت الله حائرى بيشتر دروس مقدماتى را فرامىگيرند. در همان موقع حضرت امام علاوه بر تحصيل فقه و اصول و فلسفه و اخلاق به تدريس هم اشتغال داشتهاند.
امام فلسفه را نزد مرحوم آيت الله رفيعى فرامىگيرند و به گفته حضرت ايشان به مدت 4 سال از محضر مرحوم آيت الله رفيعى در تحصيل "منظومه" بهره مىگيرند. بعد از اين كه درس فلسفه ايشان، يعنى "شرح منظومه" تمام مىشود، امام به درس "اسفار" آقاى سيد ابوالحسن قزوينى مىروند، امام در اين مورد فرمودند: دو يا سه جلسه كه رفتم ملتفتشدم درس ايشان را مىدانم و نيازى به خواندن "اسفار" ندارم. امام مقدار زيادى از "اسفار" را با مرحوم آقاميرزا خليل كمرهاى مباحثه مىكردند و در ضمن آن "منظومه" را تدريس مىكردند. در جلسه درس "منظومه" شاگردان و طلاب زيادى از جمله آيت الله شهيد مرتضى مطهرى حضور داشتند.
امام درس اخلاق را در مدرسه فيضيه با حضور تعداد زيادى از طلاب و مردم عادى كوچه و بازار برگزار مىكردند و مطالب درس اخلاق را در سطح مردم عادى بيان مىكردند. طبق گفته بعضى از حضار درس اخلاق امام بسيار سازنده بود و گاهى صداى گريه و استغاثه در مسجد طنينانداز مىشد بخصوص مواقعى كه امام توضيحاتى درباره مسائل آخرت و معاد ارائه مىدادند، موجب تاثير و تاثر فراوان حاضران در مجلس مىشده است.
يك روز امام با مرحوم آقاى الهى از شخصيتهاى عارف مسلك قزوين در قم ملاقات مىكنند، در جريان اين ملاقات مرحوم آقاى شاهآبادى بزرگ (عارف بزرگوار و استاد حضرت امام) هم حضور داشتهاند، امام فرمودند: مقدارى با هم صحبت كرديم و يكى دو تا سوال از مرحوم آقاى شاهآبادى بزرگ پرسيدم، وقتى جواب مشروح و كاملى شنيدم، مطلع شدم كه ايشان اهل فلسفه و عرفان هستند، زمانى كه مرحوم شاهآبادى تصميم داشتند از، مدرسه دارالشفاء (محل ملاقات) در جنب مدرسه فيضيه تشريف ببرند، امام نقل كردند كه من هم به همراه ايشان راه افتادم; در بين راه از ايشان سوال كردم "منظومه" و "اسفار" و نظاير آن را درس مىدهيد؟ ايشان جواب دادند: والله نمىتوانم حال و حوصلهاش را ندارم; نهايتا حضرت امام، مرحوم آقاى شاهآبادى بزرگ را براى تدريس عرفان راضى مىكنند و "فصوص" ابن عربى را به مدت 6 سال نزد ايشان مىخوانند. آقاى مرتضى حائرى يزدى فرزند گرامى مرحوم آيت الله شيخ عبدالكريم حائرى يزدى - رضوان الله عليه - نكته مهمى را براى بنده بازگو كردند، به گفته ايشان با رحلتحضرت امام چند تا از علوم به طور كلى دچار خلاء مىشوند، يكى از اين علوم، عرفان است زيرا در حال حاضر نظير امام كسى وجود ندارد كه در اين علوم عميقا تحصيل كرده باشد.
حضرت امام فرمودند، يك بار در حال رفتن به مدرسه فيضيه مشاهده كردم كه عدهاى دارند راجع به كتاب "اسرار هزار ساله" بحث مىكنند، ناگهان به ذهنم آمد كه ما داريم درس اخلاق مىگوييم حال آنكه اين بحثها در حوزهها هم نفوذ پيدا كرده است. امام تصميم مىگيرند از وسط مدرسه فيضيه برگردند و ديگر به درس نمىروند، طى يك ماه، تا چهل روز تقريبا همه كارها را كنار مىگذارند و كتاب "كشف الاسرار" را مىنويسند. همه كسانى كه در جوانى با امام آشنايى و سابقه رفاقت داشتهاند، ايشان را اهل رياضت نفسانى مىدانستند، حضرت امام اهل شبزندهدارى و راز و نياز با خدا بودند در جلسهاى كه غيبت مىشده استحاضر نمىشدند و به هيچ وجه اجازه نمىدادند در نزدشان غيبتبشود و اين صفت اخلاقى امام در حوزههاى علميه زبانزد است. ايشان در كنار تهذيب نفس از فعاليتهاى سياسى غافل نبودند، چه در زمان مرحوم آيتالله حائرى يزدى و چه در زمان مرحوم آيت الله بروجردى در مسائل سياسى جامعه مشاركت فعالانهاى داشتهاند براى مثال وقتى كه دستگاه رضاخان جز به عدهاى روحانى خودفروخته اجازه نمىداد ملبس به كسوت روحانى باشند، ايشان با تلخى از آن دوران ياد مىكردند و متذكر مىشدند كه دوران بسيار سختى بر ما گذشت، حتى نقل مىكردند، من و چند نفر ديگر براى اين كه مورد هجوم عمله رضاخان قلدر قرار نگيريم روزها قبل از طلوع آفتاب به محلى بيرون از شهر قم مىرفتيم وقتى هوا تاريك مىشد دوباره به خانه برمىگشتيم تا بتوانيم به درس و مباحثه برسيم در عين حال دست از لباسمان نكشيم; امام در اين مبارزه براى حفظ حرمت و هويت روحانيت متعهد برخوردهاى تندى با توجيه كردن كارهاى خلاف شرع و قانون حكومت وقت داشتهاند.
امام يكى از مسائلى را كه براى حيات علمى حوزه بعد از رحلت مرحوم آقاى حائرى يزدى ضرورى مىدانستند، حضور حضرت آيت الله بروجردى در قم بود. زيرا ايشان از نظر علم و فضائل اخلاقى از علماى تراز اول بودند; بعد از رحلت آقاى حائرى يزدى و در زمان مراجع ثلاث; يعنى حضرات آيات خوانسارى، صدر و حجت كه در قم حضور داشتند امام كه از شخصيت و درجه علمى مرحوم آيتالله بروجردى اطلاع داشتند، براى اقامت ايشان در قم تلاش وسيعى مىكنند; ظاهرا مرحوم آيتالله بروجردى براى عمل جراحى به بيمارستان فيروزآبادى (شهر رى) مىآيند طبق گفته مادرم، امام گاهى پنجاه تا شصت نامه براى علماى سراسر كشور دستنويس مىكردند كه از آقاى بروجردى بخواهند به قم تشريف بياورند بر اثر تلاشهاى همه جانبه علما و بخصوص حضرت امام، مرحوم آيتالله بروجردى براى اقامت در قم راضى شدند و بدين ترتيب حوزه تازه تاسيس قم از نظر بنيه علمى قوت گرفت و بصورت بارزى تقويتشد. زمان رحلت آيتالله بروجردى امام حدود 62 سال داشتند، عدهاى رسالههايى را كه تدوين كرده بودند، به چاپ رساندند و توزيع كردند; با اين عنوان كه حوزه نبايد بىسرپرستبماند شهريههاى مرحوم آقاى بروجردى را قبول كردند ولى امام هرگز وارد اين قضايا نشدند فقط در يكى دو جلسه بصورت ضعيف شركت كردند و كماكان به درس و بحث و تربيتشاگردانشان كوچكترين قدمى براى كسب موفقيتبر نداشتند بهترين گواه اين مدعا شاگردان حضرت امام هستند. مرحوم آقاى ميرزا جعفر سعانى (صاحب تقریرات امام در اصول) از شاگردان امام بودند كه چهارده سال تمام به درس امام مىرفتند ايشان به خيال اينكه امام پول ندارند از طلاب پول جمع مىكنند تا حضرت امام براى مرحوم آيتالله بروجردى فاتحه بگيرند البته آقايانى كه به اين امر كمك مالى كرده بودند قصد و نيتخير داشتند. اما نمىخواستند براى مرحوم اقاى بروجردى فاتحه بگيرند; چون تصور مىكردند برگزارى مجلس فاتحه معنا دارد و معناى آن در حوزههاى علميه عنوان كردن ادعاى مرجعيت از طرف برگزاركننده است، اما امام در اين قضيه بالشخصه هيچ كارى نكردند، اصلا ايشان دنبال تعليم و تربيت طلاب براى حوزه و آتيه اسلام بودند.
بعد از رحلت آيتالله بروجردى حضرت امام به اتفاق اعضاى خانوادهشان تابستانها به امامزاده قاسم تهران مىآمدند; در همان زمان آيت الله سيد هادى شيرازى از نظر مرجعيتبر مرحوم آيتالله حكيم پيشى گرفت، متاسفانه ايشان چند ماه بعد دار فانى را وداع گفتند; از قم چند نفر از علما نزد امام آمدند و فشار آوردند كه امام فاتحه بگذارند; ايشان گفتند: نه مجلس فاتحه مىگذارم و نه در فاتحه شركت مىكنم; زيرا اين نوع كارها در عالم طلبگى به معناى طرح مساله مرجعيت است و امام نمىخواستند خودشان را مطرح بكنند. درستبه ياد دارم مرحوم آقاى اشراقى (دامادمان) از قم آمدند و بار ديگر همين موضوع را به اطلاع امام رساندند و گفتند فضلاى قم مرا فرستادهاند خدمتشما كه اين كار را بكنيد، وليكن امام قبول نكردند در نهايتبر اثر فشار زياد طلاب و مردم، امام ناچار شدند رساله بدهند.
حضرت امام چه در زمان مرحوم آقاى حائرى و چه در زمان مرحوم آقاى بروجردى همواره جلودار مبارزات حوزه بودند، براى مثال بر اثر قضاياى سياسى كه در زمان آقاى بروجردى اتفاق افتاده بود از طرف مرحوم آقاى بروجردى و علما مجبور شد با شاه صحبت كند، نظر مراجع و علما اين بود، نمايندهاى بايد برود و حرف ما را صريح و پوست كنده به شاه منتقل كند و اين كار از كسى غير از حاج آقا روحالله (حضرت امام خمينى) برنمىآيد و ايشان هم طى دو ملاقاتى كه با شاه انجام دادند حسابى بر نقطه نظرهاى مراجع و علما تاكيد كردند و به شاه درباره عاقبتسياستهايش هشدار دادند.
در قضيه اعدام نواب صفوى و ساير اعضاى فداييان اسلام، امام از مرحوم آقاى بروجردى و مراجع دلخور شدند كه چرا موضع تندى بر عليه دستگاه شاه نگرفتند و اينها را نجات ندادند، امام در اين قضيه خيلى صدمه روحى خوردند، در آن اوضاع و احوال شرايط به گونهاى بود كه از ديدگاه متحجران، مبارزه با شاه ننگ بود; يعنى استدلال مىكردند حالا كه قرار استيك روحانى اعدام بشود، لباس روحانى را از تن او در بياوريد كه به مقام روحانيت اهانت نشود!! درست نقطه مقابل تفكر امام كه اعتقاد داشتند روحانى بايد با كسوت مقدس روحانيتشهيد بشود تا مردم بفهمند و آگاه بشوند اينها در صحنه هستند، از ديدگاه متحجران مبارزه با شاه ننگ بود، در حالى كه از ديدگاه امام، مبارزات روحانيان بزرگوارى همچون شهيد نواب صفوى روشنىبخش حيات اسلام و انقلاب و راه مبارزان بود. البته اوضاع حاكم بر حوزه به گونهاى بود كه نبايد آقاى بروجردى را مقصر دانست، جو حاكم بر حوزه بخشى از يك روند مبارزاتى بود، در مقابل تفكرات ارتجاعى مقدس مآبها در عرصه دين و سياست كه اعتقادى به مبارزه با دستگاه ظالم شاه نداشتند، تفكر انقلابى و رهايىبخش امام قرار داشتس. افراد متحجر حتى در زمينه دروس عرفان و فلسفه تحمل بنيش امام را نداشتند، متحجران شرايط را جورى مهيا ساختند كه وقتى مىخواستند كتاب "منظومه" را از جايى بلند كنند از انبر استفاده مىكردند و لمس كردن آن را نجس مىدانستند يا به فرض اگر كسى فلسفه مىخواند او را بىدين مىدانستند، امام شكستن جو تحجر را در درون حوزه قدم اول مبارزه تشخيص دادند; لذا وقتى در قم "منظومه" و "اسفار" تدريس مىكردند مورد تهاجم تهمت و افتراى دشمنان متحجر واقع شدند; اما روحيه و توان علمى و مبارزاتى امام و يارى خداوند متعال نگذاشت در مقابل جمود فكرى متحجران شكستبخورند، به نظر من مبارزه امام با متحجرین در درون حوزه از مسائل سياسى و مبارزاتى مهمتر بود; زيرا اگر سد متحجران كه به آميختگى و امتزاج بين دين و سياست اعتقادى نداشتند شكسته نمىشد، امام هرگز نمىتوانستند قدم بعدى مبارزه را كه بسيار طولانى بود با قوت و استحكام بردارند، لذا امام به خوبى تشخيص داده بودند كه روشنگرى صاحبان انديشه ابتدا بايد از حوزه شروع شود و سپس توقع تحول در بيرون حوزهها را داشت، امام با دستخالى; ولى با ايمانى استوار وارد ميدان مبارزه شدند و پايههاى فكرى و اعتقادى انقلاب اسلامى را پىريزى كردند و در اين مسير كش و قوسهاى عجيبى را براى تحول و تثبيتحوزهها تحمل كردند، يعنى از يك طرف مىبايسست طلاب علوم دينى را كه داراى استعداد علمى و مبارزاتى بودند از جو جمود فكرى حاكم نجات مىدادند و از طرف ديگر روند مبارزات مردم ايران را بر عليه رژيم شاه و اربابان او به سركردگى امريكا ترسيم و هدايت مىكردند. امام تفكر متحجران را مانع بزرگى در روند مبارزاتى و انقلابى مردم ايران مىدانستند بنابراين زيربناى اعتقادى حوزه را بر منباى پرورش افكار اصيل اسلامى و انقلابى قرار دادند تا جايى كه ديگر اعدام يك نفر روحانى به وسيله عوامل شاه موضوعى خجالتآور براى حوزه و روحانيان تلقى نمىشد، بلكه سند حضور و صيرورت فرهنگ انقلاب و اسلام محسوب مىشد.
به تدريج مبارزات اوج گرفت تا جايى كه امام موضع گيرى را به قول بعضى از آقايان باب كردند; در اين مرحله باز متحجران لبه تيز حملات خودشان را به جاى حكومتشاه متوجه حضرت امام كردند. بالاخره امام با تربيتشاگردانى انقلابى توانستند بر اين تفكر فائق شوند و با بصيرت منحصر به فرد خود مبارزات مردم را به سوى پيروزى هدايت كنند.