بررسى روايتى درباره مادر امام زمان (ع)

يكى از روايت‏هاى بسيار شايع، قضيه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان عليه السلام است. ما، در آغاز، فشرده اين داستان و برخى از منابع آن را نقل مى‏كنيم و سپس به بررسى دو تن از افرادى مى‏پردازيم كه در نقل اين قضيه، نقش اساسى داشته‏اند و در پايان نيز به اشكال‏هايى كه از نظر دلالى و سندى به اين روايت وارد شده است، خواهيم پرداخت.
سه‌شنبه، 24 شهريور 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
بررسى روايتى درباره مادر امام زمان (ع)
بررسى روايتى درباره مادر امام زمان (ع)
بررسى روايتى درباره مادر امام زمان (ع)

نويسنده: نجم الدين طبسى




يكى از روايت‏هاى بسيار شايع، قضيه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان عليه السلام است. ما، در آغاز، فشرده اين داستان و برخى از منابع آن را نقل مى‏كنيم و سپس به بررسى دو تن از افرادى مى‏پردازيم كه در نقل اين قضيه، نقش اساسى داشته‏اند و در پايان نيز به اشكال‏هايى كه از نظر دلالى و سندى به اين روايت وارد شده است، خواهيم پرداخت.

فشرده روايت

شيخ صدوق رحمه الله علیه اين قضيه را به طور مفصل در كتاب شريف (كمال الدين) و (تمام النعمة) نقل كرده است; ما، براى پيشگيرى از به درازا كشيدن سخن، قضيه را به طور فشرده مى‏آوريم.
(محمد بن بحر شيبانى) گويد: در سال دويست و هشتاد و شش قمری وارد كربلا شدم و قبر غريب رسول خدا صلى الله عليه و آله وسلم (يعنى امام حسين عليه السلام) را زيارت كردم و به بغداد برگشتم و در گرماى شديد، به سوى قبر شريف امام كاظم عليه السلام متوجه شدم. هنگامى كه به حرم شريف حضرت عليه السلام رسيدم، گريه و ناله آغاز كردم، به گونه‏اى كه چشمانم پر از اشك شد و توان ديدن نداشتم. پس از مدتى كه ديده گشودم، پيرمردى قد خميده را مشاهده كردم كه به كسى كه همراهش بود، مى‏گفت: (اى برادر زاده! عمويت، به سبب اسرار و علوم شريفى كه جز سلمان نداشت و آن دو سيد به وى سپردند، شرف بزرگى دريافته است. عمويت، آخرين روزهاى زندگى خود را سپرى مى‏كند و از اهل ولايت، كسى را نمى‏يابد، تا اين اسرار را به وى سپارد).
محمد بن بحر مى‏گويد: چون، من، همواره در پى علم و دانش از اين سو به آن سو روان بودم، به او گفتم: (اى شيخ! آن دو سيد كيستند؟). گفت: (آن دو ستاره كه در سرمن‏راى به خاك خفته‏اند يعنى امام هادى و امام عسكرى عليهما السلام‏).
شيبانى گويد: سوگندش دادم كه آن‏ها را برايم بازگو كند. ايشان پرسيد: (محدثى؟ ، به اهل بيت عليهم السلام اعتقاد دارى؟). گفتم: (آرى) . گفت: (اگر اين طور است، دفتر خويش را بياور تا ببينم از ائمه اطهار عليهم السلام با خود چه دارى؟). شيبانى گويد: (از آن چه همراه داشتم، به ايشان دادم. نظرى به آن افكند و گفت: (راست مى‏گويى). سپس ادامه داد: (مى‏دانى من كيستم؟ من، بشر بن سليمان نخاس از فرزندان ابو ايوب انصارى‏ام و يكى از دوستان ابو الحسن و ابو محمد (امام دهم و يازدهم) عليهما السلام و در سرمن‏راى، همسايه ايشان بودم‏). شيبانى گويد: از وى درخواست كردم پاره‏اى از كراماتى را كه از ايشان ديده است، برايم بازگويد. گفت: مولايم امام هادى عليه السلام تجارت را به من آموخت و بدون اجازه او، خريد و فروش نمى‏كردم، تا اين‏كه بدان كار، آزموده گشتم و حلال و حرام آن را بازشناختم. شبى، حضرت هادى عليه السلام مرا فرا خواندند. خدمت‏شان مشرف شدم. ايشان سرگرم گفت و گو با فرزندشان، امام حسن عليه السلام و خواهرشان، حضرت حكيمه بودند. چون نشستم، فرمودند: (اى بشر! تو از سران انصارى، و ولايت ائمه، همواره، پشت در پشت، در ميان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما هستيد. مى‏خواهم شرف يكى از اسرار امامت را بهره تو كنم و تو را براى خريد كنيزى گسيل دارم‏).
حضرت، نامه‏اى به خط رومى نوشتند و به من دادند. آن‏گاه فرمودند: (به بغداد برو، در فلان روز و فلان مكان، متوجه برده فروشى به نام (عمر بن يزيد نخاس) باش. كنيزى با اين ويژگى‏ها در ميان بندگان و كنيزان او است، و خريدار را، خود او انتخاب مى‏كند و به هيچ خريدارى راضى نمى‏شود. نزد صاحبش برو و بگو: (نامه را به كنيز دهد).
بشر گويد: چنان كردم كه امام فرموده بود. كنيز، چون نامه را خواند، سخت گريست و صاحب خود را سوگند داد كه اگر مرا به اين شخص نفروشى، خود را خواهم كشت.
بشر گويد: سرانجام او را با همان مبلغ كه امام عليه السلام در كيسه قرار داده بودند، خريدم و به منزل خود در بغداد بردم.
در اين هنگام حضرت نرگس داستان خود را براى بشر بيان مى‏كنند كه من، دختر يشوعا، فرزند قيصر روم هستم و مادرم نيز از نسل شمعون، حوارى حضرت مسيح عليه السلام است. آن گاه، به تفصيل سر گذشت‏خويش را بازگو مى‏فرمايند.

مطلب اول - بررسى كتاب‏هايى كه اين روايت در آن‏ها نقل شده‏است

1- نخستين كسى كه اين روايت را نقل كرده و ظاهرا اقدم از بقيه است، مرحوم شيخ صدوق رحمه الله علیه در كتاب كمال الدين و تمام النعمة است. ايشان، اين روايت را به اين سند ذكر كرده است:
حدثنا محمدبن علي النوفلي، قال: حدثنا ابوالعباس احمد بن عيسى الوشاء البغدادي، قال: حدثنا احمد بن طاهر القمى، قال: حدثنا ابوالحسين محمد بن بحر الشيباني.
2- نفر دومى كه اين قضيه را نقل مى‏كند، محمدبن جرير طبرى شيعى است كه اين روايت را در كتاب شريف دلائل الامامة آورده است، ولى سند اين روايت‏با سند مذكور در كمال الدين تفاوت دارد. مرحوم طبرى گويد:
حدثنا المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشيباني، سنة خمس وثمانين وثلاثمئة، قال: حدثنا ابوالحسين محمد بن يحيى الذهبي الشيباني، قال: وردت كربلا سنة ست وثمانين و مئتين.
همان گونه كه ملاحظه مى‏شود، تاريخ نقل اين قضيه، براى مرحوم طبرى، نود و نه سال بعد از تاريخى است كه شيبانى، مطلب را از بشر بن سليمان شنيده است. حال اين جا، بحث است كه (آيا محمد بن يحيى الذهبي الشيباني، همان محمد بن بحر الشيباني مذكور در كتاب، كمال الدين است‏يا اين كه اين ها دو نفر بوده‏اند؟). بنابراين كه اين دو اسم را يك نفر بدانيم، نكته اين جا است كه مرحوم طبرى، با يك واسطه، از ايشان قضيه را نقل مى‏كند كه اين مطلب، بعيد به نظر مى‏رسد. به دليل اين كه در اين صورت، سن يكى از اين دو نفر، يعنى (المفضل) يا (محمد بن يحيى) ، خيلى زياد خواهد شد.
البته نمى‏توان نظر قاطع داد كه ايشان، همان (محمد بن بحر) در سند كتاب كمال الدين نيست.
يا اين كه جناب مفضل نمى‏توانسته بدون واسطه از ايشان نقل كند; زيرا، برخى از افراد بوده‏اند كه عمر زيادى داشته‏اند.
يك نمونه (حبابه والبيه) است كه محضر حضرت امير عليه السلام را درك كرد و در زمان امام چهارم عليه السلام صد و سيزده سال سن داشت و امام، اشاره فرمودند، جوان شد و تا زمان امام رضا عليه السلام يعنى حدود دويست‏سال عمر كرد.
جابر صحابى كه شكى نيست تا زمان امام باقر عليه السلام بوده است و (عمرو بن واثلة) كه از صحابى پيامبر صلى الله عليه و آله است و عمرش بيش از صد سال بوده و آخرين صحابى از اصحاب، ايشان است كه وفات مى‏كند، نمونه‏هايى از افراد معمرند.
البته، ايشان، از معمران (كسانى كه عمر طولانى كرده‏اند) شمرده نشده است، لذا احتمال دارد كه ميان جناب المفضل محمد بن عبدالله بن المطلب الشيبانى با محمد بن يحيى الذهبي الشيباني، افرادى در سند بوده‏اند كه نام‏شان نيامده است، لكن در نقل ايشان، هيچ اشاره‏اى به اين - كه برخى از راويان ذكر نشده‏اند، - به چشم نمى‏خورد.
مطلب بعدى، اين است كه ما وقتى (الغيبة) نعمانى را نگاه مى‏كنيم، اثرى از اين روايت در آن نمى‏يابيم. پرسش اين جا است كه (آيا از اين‏كه ايشان اين روايت را در كتاب خود نياورده است، مى‏توان ضعف روايت را نتيجه گرفت؟).
در پاسخ بايد گفت، همان‏طور كه در مقدمه مرحوم نعمانى در كتاب (الغيبة) مشاهده مى‏شود، بناى ايشان، بر جامع نويسى نبوده است. ايشان، تصريح دارند كه رواياتى را كه در اين كتاب آورده‏ام، در مقايسه با آن چه نقل نكرده‏ام، ناچيز است. اصولا، بناى ايشان، بر ذكر روايات مرتبط با غيبت‏بوده است.
3- سومين كتابى كه مى‏توان اين روايت را در آن يافت، كتاب (الغيبة) مرحوم شيخ طوسى است. ايشان، روايت را درست مانند آن‏چه در كمال‏الدين بود، آورده‏اند، اما سند ايشان با سند كتاب كمال‏الدين متفاوت است.
4- كتاب (روضه الواعظين‏) ، اثر فتال نيشابورى (متوفاى 508 ه . ق) يكى ديگر از كتاب‏هايى است كه اين روايت در آن موجود است. ايشان، مى‏فرمايد: (اخبرني جماعة‏) ; يعنى، گروهى نقل كرده‏اند از (ابوالمفضل الشيبانى).
چنان كه ملاحظه مى‏شود، اين جا، ابوالمفضل است و در (دلائل) ، (المفضل‏) بود. ابوالمفضل الشيبانى از محمد بن بحر بن سهل الشيبانى نقل مى‏كند پس اين محمد بن بحر، در اين جا، با سند كتاب كمال‏الدين، مشترك است و ايشان نيز قضيه‏را از بشر بن سليمان نقل مى‏كند.
در اين كتاب، متن روايت، عينا همان مطلب موجود در كتاب كمال‏الدين است، منتها سند، در اين جا، مرسل آمده‏است.
5- مرحوم ابن شهر آشوب در كتاب (مناقب آل ابى طالب) اين قضيه را از بشربن سليمان به صورت مختصر بيان مى‏كند.
6- اين روايت در كتاب (منتخب الانوار المضيئه) اثر (عبدالكريم نيلى) (متوفاى قرن نهم ه . ق) از كتاب كمال الدين نقل شده است.
7- از متاخرين هم در كتاب (اثبات الهداة في النصوص و المعجزات‏) ج 3، ص 363 و 408 و 409 و 495 اين قضيه نقل شده است و سند آن يا به (الغيبة) شيخ يا به (كمال الدين) صدوق بر مى‏گردد.
8- يكى ديگر از كتبى كه اين روايت در آن وجود دارد، (حلية الابرار) ج 5، ص 141 سيد هاشم بحرانى است. ايشان، اين قضيه را در يك جا، ولى با دو سند ذكر كرده‏اند. هم از (مسند فاطمه) اثر محمد بن جرير طبرى و هم از كتاب (كمال الدين) اين قضيه را نقل كرده‏اند.
9- علامه مجلسى در (بحار الانوار) قضيه را، يك جا از طريق (الغيبة) شيخ رحمه الله علیه نقل مى‏كند و در جاى ديگرى، از كتاب (كمال الدين).

مطلب دوم - بررسى سند اين روايت

در بررسى سند روايت، به بررسى احوال دو تن از افرادى كه در سند اين روايت، از آنان نام برده شده و نقش اصلى را ايفا مى‏كنند، مى‏پردازيم و از ذكر و بررسى ساير افراد موجود در سند، پرهيز مى‏كنيم; زيرا، چندان مناقشه‏اى در خصوص ايشان مطرح نيست و عمده اشكالات، متوجه همين دو نفر است.

الف) بشربن سليمان النخاس

نظر مرحوم آية الله خويى :
ايشان، در (معجم الرجال) وقتى به جناب (بشر) مى‏رسند، ابتدا، كلام مرحوم صدوق قدس سره را نقل مى‏كنند كه (بشر بن سليمان، از فرزندان ابو ايوب انصارى است‏) و قضيه را به صورت مختصر مى‏آورند و نيز به اين جمله حضرت (انتم ثقاتنا اهل البيت و اني مزكيك و مشرفك بفضيلة تسبق بها الشيعة في الموالاة بها.) ، اشاره كرده‏اند.
مرحوم خويى رحمه الله علیه در ادامه مى‏فرمايند: (لكن في سند الرواية عدة مجاهيل) ; يعنى، فرضا اگر مشكل با محمد بن بحر و بشربن سليمان حل شود، در طريق شيخ طوسى رحمه الله علیه علیه افرادى وجود دارد كه مجهول‏اند.
سپس ايشان براى رد صلاحيت راوى، به مبنايى در رجال اشاره مى‏كنند كه خيلى‏ها به آن ملتزم هستند. اين مبنا، عبارت است از اين كه نمى‏توان وثاقت فردى را از طريق خودش ثابت كرد.
حضرت امام خمينى رحمه الله علیه علیه يك مبناى سخت‏ترى دارند و مى‏گويند، نقل وثاقت از سوى خود راوى، سبب سوء ظن به او مى‏شود.
عین عبارت ایشان به نقل از استاد جعفر سبحانى چنین است: «اذا كان ناقل الوثاقة هو نفس الراوى فان ذالك یثیر سوء الظن حیث قام بنقل مدائحه و فضائله فی الملا الاسلامی‏» ; یعنى، اگر در روایتى كه نقل مى‏كند، مدح از خودش موجود باشد، همین امر سبب زیر سؤال رفتن خود ناقل مى‏شود. (11)
بنابراین، مرحوم خویى قدس سره دو اشكال را به سند وارد كرده‏اند: نخست آن كه در سند شیخ طوسى رحمه الله چند نفر مجهول الحال وجود دارد. و دیگر این‏كه وثاقت «بشر» محرز نیست; زیرا، خود ایشان، ناقل وثاقت‏خویش است و این، مستلزم دور است.
نظر مرحوم تسترى:
ایشان، در «قاموس الرجال‏» (12) ابتدا سخن مرحوم وحید بهبهانى قدس سره را نقل مى‏كنند كه ایشان، «بشر» را از اولاد ابو ایوب انصارى مى‏دانند كه از دوستداران امام دهم و امام یازدهم علیهم السلام بودند و امام دهم علیه السلام ایشان را به خریدن مادر حضرت قائم (عج) امر فرمودند و حضرت خطاب به وى فرمودند: «انتم ثقاتنا اهل البیت‏» . بعد از نقل این مطلب، جناب تسترى مى‏گوید، اصل این سخن مرحوم وحید، از كتاب «كمال‏الدین‏» است و آنگاه مى‏افزایند: «الا ان صحته غیر معلومة... حیث ان فی اخبار اخر ان امه كانت ولیدة بیت‏حكیمه بنت الجواد علیه السلام‏» ; یعنى، صحت این روایت، در نظر بنده، معلوم نیست; زیرا، در روایت دیگرى آمده كه مادر ایشان، در خانه حكیمه خاتون متولد شده است.
در این جا، جا دارد از مرحوم تسترى سؤال شود كه «شما كه این روایت را نمى‏پذیرید، آیا به دلیل این است كه روایت معارض دیگرى با آن وجود دارد و شما روایت دوم را ترجیح مى‏دهید؟ آیا سند روایت دوم را كه معارض است، بررسى كرده‏اید؟ آیا این روایت، قدرت دارد كه روایت مد نظر ما را كنار بگذارد؟» .
روایتى كه ایشان به عنوان معارض با این روایت، مورد نظر دارند، در بحارالانوار به نقل از كتاب كمال‏الدین آمده است. مرحوم مجلسى قدس سره، روایت را از فردى به نام مطهرى نقل مى‏كند كه در آن آمده است: «كانت لی جاریة یقال لها نرجس‏» و حضرت حكیمه فرموده است: «از من بود، و در خانه من بود و من، به برادر زاده‏ام دادم‏» .
حال، این روایت از كیست؟ برخى گفته‏اند، از زهرى است و برخى گفته‏اند، از محمدبن عبدالله طهوى است و برخى دیگر گفته‏اند، از محمد بن عبدالله ظهرى است و بالاخره برخى هم گویند، از مطهرى است.
نام ایشان هر چه باشد، ما، شخصى با این نام‏ها، از اصحاب امام هادى علیه السلام نداریم كه از حضرت حكیمه سؤال كند و ایشان این مطالب را به وى بگویند.
البته، شخصى به این نام، از اصحاب امام رضا علیه السلام ذكر شده است، ولى از اصحاب امام هادى علیه السلام نیست. پس این اشكال به مرحوم تسترى وارد است كه روایتى را كه شما به عنوان معارض با روایت مورد بحث ترجیح مى‏دهید، از نظر سند، مخدوش است.
مرحوم تسترى در كتاب قاموس الرجال (13) ، در قضیه حضرت حكیمه، نقل مى‏كند كه: «اختلف الخبر فی ام الحجة‏» ; و آن گاه، خود، این قول را تایید مى‏كند كه مادر حضرت حجت (عج)، كنیز حضرت حكیمه بوده است و دلیل مى‏آورند به این كه آن چه از «اثبات الوصیة‏» اثر مسعودى فهمیده مى‏شود، این است كه این قول، اضبط است.
بعد از این، مرحوم تسترى، مى‏گویند، مرحوم صدوق، نظر دوم را ترجیح داده; چون، مرحوم صدوق، وقتى مى‏خواهند روایت دوم را نقل كنند، مى‏فرمایند: «روى‏» . و باب را با این عنوان ذكر مى‏كنند، و از این عنوان بندى، فهمیده مى‏شود كه نظر دوم را ترجیح مى‏دهد.
نظر مرحوم نمازى:
ایشان، در «مستدركات‏» خود از بشر بن سلیمان تعریف مى‏كند و تعلیقه‏اى نمى‏زند. از این معلوم مى‏شود كه روایت‏بشر را قبول دارد. (14)
نظر مرحوم حائرى:
ایشان در «منتهى المقال‏» (15) سخن مرحوم وحید بهبهانى را نقل مى‏كند و تعلیقه‏اى ندارد. شاید ایشان هم، این را پذیرفته‏اند.
نظر مرحوم مامقانى:
ایشان، در تنقیح المقال (16) ، بعد از نقل بیان مرحوم وحید بهبهانى مى‏فرماید: «فالرجل من الثقات والعجب من اهمال الجماعة ذكره مع ما علیه من الرتبه‏» ; یعنى، بنده، ایشان را از ثقات مى‏دانم و تعجب مى‏كنم با چنین رتبه‏اى كه براى وى ثابت است، چرا از ذكر نام ایشان اهمال شده است.

ب) محمدبن بحر الشیبانى

ایشان، همان فردى است كه قضیه را از بشر بن سلیمان شنیده‏اند و نقل مى‏كنند. به ایشان، چند اشكال وارد شده است. مهم‏ترین اشكالى كه متوجه او است، این است كه وى، از «غلات‏» است. متاخرین، این معنا را قبول ندارند و جلالت‏شان ایشان را اثبات مى‏كنند.
البته، در این جا باید راجع به غلو بحث‏شود كه «به چه معنایى از غالى، ایشان را غلو كننده نامیده‏اند؟» . در گذشته، التزام به برخى از عقاید، غلو محسوب مى‏شده، در حالى‏كه اكنون از مسلمات اصول عقاید ما محسوب مى‏شود. در این جا، تعدادى از اقوال را در مورد ایشان ذكر مى‏كنیم:
نظر مرحوم نمازى:
ایشان، وقتى به محمد بن بحر مى‏رسند، از این جا شروع مى‏كنند كه از متكلمان و عالم به اخبار و فقیه بود و نزدیك به پانصد كتاب از ایشان نقل شده است، لكن متهم به غلو است.
سپس مرحوم نمازى مى‏گویند: چون به غلو متهم است، پس «رمى بالضعف‏» و در آخر مى‏فرمایند: بعضى گفته‏اند كه ایشان، از علماى عامه است، ولى این حرف، كاملا اشتباه است. (17)
نظر مرحوم مامقانى:
ایشان، مى‏فرماید، شیخ طوسى رحمه الله در رجال فرموده: «یرمى بالتفویض‏» ; یعنى، متهم شده به این كه از مفوضه است.
باز از شیخ طوسى رحمه الله مطلبى مى‏آورند كه در كتاب «فهرست‏» خود فرموده‏اند كه از اهل سجستان بوده است و از متكلمان و عالم به اخبار و از فقهاء محسوب مى‏شود، لكن متهم به غلو است، بیش‏تر كتاب‏هاى محمد بن بحر، در بلاد خراسان موجود است.
مرحوم مامقانى، از قول نجاشى چنین نقل مى‏كند: «قال بعض اصحابنا انه كان فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من السلامة ولا ادرى من این قیل.» ; یعنى: برخى از اصحاب ما، او را غالى مى‏دانند و اما وقتى در كتاب‏هایش دقت مى‏كنیم، مشكلى را مشاهده نمى‏كنیم. ما نمى‏دانیم چه كسى این نسبت را به محمد بن بحر داده است.
مرحوم مامقانى، آن گاه این سخن جناب كشى را نقل مى‏كند كه ایشان، از غلات حنفى است.
سپس ادامه مى‏دهد كه مرحوم علامه هم در قسم دوم خلاصة الاقوال، محمد بن بحر را مى‏آورد و مى‏گوید، به نظر بنده، در حدیث ایشان باید توقف كرد.
مرحوم علامه، راویان ضعیف را در قسمت دوم خلاصة الاقوال مى‏آورند.
مرحوم مامقانى، سپس به سراغ نظر ابن داود مى‏رود و مى‏گوید، ایشان هم محمد بن بحر را در قسمت دوم كتاب خود آورده است.
البته مبناى ایشان با علامه، تفاوت دارد و تنها ضعفاء را در قسمت دوم نمى‏آورند، بلكه هر كه را كم‏ترین مذمت‏شده باشد، هر چند از موثق‏ترین افراد باشد، در بخش دوم مى‏آورد. ابن داود درباره ایشان سكوت كرده است.
بعضى از علماى عامه مانند بخارى، سكوت را به معناى تضعیف مى‏دانند; یعنى، سكوت علامت تضعیف است، لكن از ضعیف‏ترین تضعیفات.
مرحوم مامقانى گوید: در «وجیزه‏» هم تضعیف شده و در «الحاوى‏» هم در قسم ضعفاء شمرده شده است. (18)
مرحوم مامقانى آن گاه مى‏فرماید: در این كه ایشان، امامى است، شكى نیست و این كه بعضى از فضلا گفته‏اند: «از اعاظم علماى عامه است‏» ، كاملا اشتباه است. چطور مى‏شود شخصى، عامه باشد و در عین حال غالى هم باشد؟ شاید این كه بعضى پنداشته‏اند ایشان سنى است، به خاطر كلام «كشى‏» باشد كه گفته، محمد بن بحر، از غلات حنفى است و خیال كرده‏اند كه منظور از حنفى، یعنى كسى كه به مذهب ابوحنیفه منتسب باشد، در حالى كه این طور نیست، بلكه ایشان، منسوب است‏به حنیفه اثال بن لجیم بن سعد كه از قوم مسیلمه كذاب‏اند.
سپس مرحوم مامقانى مى‏افزاید: مرحوم شیخ طوسى، صراحت دارند بر این‏كه غلو و تفویض در مورد ایشان، ثابت نیست، بلكه تهمتى بیش نیست و ظاهر امر، این است كه منشا تهمت، ابن الغضائرى است. آن گاه ادامه مى‏دهد كه ما، بارها بیان كرده‏ایم كه به سخنان او، نمى‏توان اعتماد كرد، مخصوصا وقتى كه كسى را با غلو تضعیف كرده باشد. مضاف بر این‏كه نجاشى این اتهام را رد مى‏كند و مى‏گوید، حدیثه قریب من السلامة. پس با همه این بیانات، نتیجه مى‏گیریم كه محمد بن بحر، جزء ثقات است و مشكلى ندارد» .
پس از آن، مرحوم مامقانى، نظر مرحوم حائرى را نقل مى‏كنند كه فرموده است: وقتى شخصى، متكلم و عالم به اخبار و فقیه است و احادیثش به صحت نزدیك و نیز كتاب‏هایش خوب و مفید است، پس دیگر معناى غلو چیست كه ایشان را به آن متهم مى‏كنند؟
مرحوم حائرى مى‏افزاید: «من از مثل ابن الغضائرى و كشى، انتظار ندارم - زیرا، بسیارى از علماء در نزد ایشان، در زمره غلات‏اند. - اما تعجبم از آن اشخاصى است كه دنبال این دو رفته‏اند و ایشان را به غلو متهم كرده‏اند. این‏كه در الوجیزه آمده كه ایشان، ضعیف است، كلام ضعیفى است. (19)
بعد از ایشان، نوبت‏حموی است که مامقانی رحمه الله از او نقل کند. وی، در «معجم الادباء» گوید که محمد بن بحر، معروف به فضل و فقاهت است و ابن نحاس در کتابش آورده است: «قال بعض اصحابنا انه کان فی مذهبه ارتفاع و حدیثه قریب من السلامة‏» . بعد ابن نحاس گوید: «من نمی‏دانم این اتهام از کجا آمده است!» . (20)
این‏ها گوشه‏ای از کلام در ارتباط با محمدبن بحر شیبانی بود. با در نظر گرفتن تمامی کلمات علما، می‏توان به این نتیجه رسید که ایشان، از جمله ثقات هستند و این اتهامات در مورد ایشان صادق نیست، مخصوصا اگر منشا آن را ابن الغضائری بدانیم.

مطلب سوم - اشکالاتی که به سند و دلالت این روایت وارد شده‏است

در این قسمت، به گوشه‏ای از این اشکالات اشاره می‏کنیم و به فراخور حال، مورد نقد قرار می‏دهیم.

اشکال یکم

این قضیه پس از سال دویست و چهل و دوم ه . ق اتفاق افتاده است، در حالی که از سال دویست و چهل و دوم هجری به بعد، جنگ مهمی میان مسلمانان و رومیان، رخ نداده است تا حضرت نرجس خاتون اسیر مسلمانان شوند. (21)
پاسخ
باید بگوییم، در این دوران و پس از آن، درگیری و جنگ‏هایی میان این دو دولت رخ داده است که در بسیاری از کتب تاریخی می‏توان نمونه‏هایی از این درگیری‏ها را یافت. (22)
برای مثال، در «تاریخ الاسلام‏» آمده است: «اغارت الروم علی من بعین زربة...» . (23)
و در جایی دیگر گوید: «افتتح بغا حصنا من الروم یقال له صملة‏» (24) و عظیمی گوید: «غزا بغا من طرسوس ثم الی ملطیة وظفر بطلائع الروم.» . (25)
شواهد بسیاری دیگر بر این مطلب که میان مسلمانان و روم، جنگ و درگیری واقع شده است، وجود دارد. حال اگر منظور از جنگ بزرگ، این باشد که خود قیصر روم هم با بعضی از اهل و خاندانش در آن شرکت کرده باشد، این امر ضرورتی ندارد; چون، آن چه در این روایت آمده، این است که حضرت نرجس، به امر امام به صورت ناشناس و مخفیانه، با سپاهیان همراه شده و در هیئت کنیزان بوده‏اند.

اشکال دوم

این اشکال در حقیقت، اشکالی فنی و علمی نیست و بیش‏تر جنبه تخریبی دارد. محتوای این اشکال، این است که: می‏دانید چرا برخی به این خبر اهمیت داده‏اند و در دلالت آن، اشکال نکرده‏اند و مورد قبول قرار داده‏اند؟ این امر، به خاطر آن است که می‏خواسته‏اند برای حضرت نرجس علیها السلام منزلت‏بالایی درست کنند و ایشان را به نسلی با شرافت - یعنی، از طرف پدر، به سلطان روم، و از طرف مادر به جناب شمعون (حواری معروف حضرت مسیح علیه السلام) - نسبت دهند، و حضرت مهدی، عجل الله تعالی فرجه الشریف، را از طرف مادر و پدر - هر دو - به خاندان با شرافت منسوب کنند. (26)
پاسخ
جواب ما به این مطلب، در حقیقت، گلایه و انتقادی به اشکال کننده است که چرا بدون در نظر گرفتن اصول و مبانی، این‏گونه به علمای شیعه تاخته است و ایشان را زیر سؤال می‏برد؟ انتساب به شمعون ! در حقیقت، این فرد، علماء را به عوام زدگی متهم کرده و گفته، برای خوشایند خود و نیز شیعیان، این روایت را پذیرفته‏اند و بر طبق موازین علمی و فنی نظر نداده‏اند!
این سخن، سخن ناروایی است. اگر منظورتان این باشد که نقل چنین قضیه‏ای با این تفصیلات، آن هم در چنان عصری، بیش‏تر به افسانه شباهت دارد تا واقعیت، در پاسخ باید گفت: این هم نمی‏تواند دلیلی برای کنار گذاشتن این روایت‏باشد; زیرا، اگر ما از سند روایت‏بحث کردیم و اشکال اساسی در آن ندیدیم و اوضاع تاریخی آن موقع نیز امکان وقوع این حادثه را رد نکرد، چه بعدی دارد که این واقعه با همه این تفاصیل رخ داده باشد؟ علاوه بر این ما روایات فراوانی داریم که قضایایی در آن‏ها مطرح شده که از این روایت‏بسیار مفصل‏ترند.

*****

این دو اشکال، از جمله مهم‏ترین اشکالاتی بود که به دلالت روایت وارد شده است. در ادامه، دو اشکالی را بازگو می‏کنیم که بیش‏تر صبغه سندی دارد.

اشکال یکم

اگر این روایت صحت داشته باشد، چطور برخی از معاصران شیبانی، از جمله نوبختی، قمی (ابن خزاز)، کلینی، مسعودی، این قضیه را نقل نکرده‏اند؟ (27)
پاسخ
نقل نشدن این قضیه از سوی اینان دلالتی بر ضعف نمی‏کند. در صورتی می‏توان عدم نقل را دلیل بر ضعف دانست که مقام، مقام استقصای روایات معتبر باشد; یعنی، قصد بر این بوده که هر آن چه را معتبر است‏بیاورند، و حال این که به روش این افراد، این نبوده است. جناب مسعودی، در مورد اخبار مربوط به حضرت مهدی (عج) در «اثبات الوصیة‏» تنها چهار و نیم صفحه بحث کرده‏اند.
اگر بگویید خود ایشان گفته: من، از موثقان نقل می‏کنم.» ، این هم مشکلی را حل نمی‏کند; زیرا، اولا، مقام، مقام استقصای روایات معتبره نیست. بر فرض هم که باشد، نظر ایشان این است که شیبانی ضعیف است، در حالی‏که علم رجال، علمی نظری است، و در مقابل نظر او، افرادی دیگر، نظری دیگر دارند.
احتمالی دیگر هم در این عدم نقل وجود دارد و آن، این که ایشان، از این قضیه مطلع نشده‏اند. در آن دوران نسبت‏به زمان ما ارتباطات بسیار کم بوده است. از این رو، احتمال عدم اطلاع و دست رسی به این قضیه، دور نیست.

اشکال دوم

جناب کشی، معاصر ایشان است و گفته: «شیبانی، غالی است و غلو می‏کند. نجاشی و ابن داود هم گفته‏اند که وی غالی است. پس این روایت، سند محکمی ندارد» . (28)
پاسخ
ما، در آن‏چه از احوال ایشان ذکر شده است، بحث نسبتا مفصلی کردیم. در آن‏جا گذشت که مرحوم مامقانی، از نجاشی نقل کرده که خود ایشان نگفته که غالی است، بلکه گفته است: «قال بعض اصحابنا» . پس این، نظر نجاشی نیست. بلکه گفته: «وحدیثه قریب من السلامة‏» .
اما این‏که شما می‏گویید ابن داود گفته: شیبانی غالی است، همان طور که نقل شد، ایشان، تنها در قسم دوم رجال خود، وی را آورده و سکوت کرده است (29) و دیگر نگفته: «وی، غالی است‏» . پس این قول را به ابن داود نمی‏توان نسبت داد. افزون بر این که، بسیاری از علماء ایشان را تقویت کرده و اتهام غلو را رد کرده‏اند. چنان که به گوشه‏ای از آن اشاره شد.
این‏ها، نمونه‏هایی از اشکالاتی بود که به این روایت وارد شده است. همان‏طور که ملاحظه شد، این اشکالات وارد نیست و با توجه به مباحثی که در مسئله سند این روایت آمد و از طرفی، مشکلی بر دلالت آن به نظر نمی‏رسید، نمی‏توان آن را نادیده گرفت، بلکه احتمال صحت این قضیه از اخبار دیگری که در خصوص احوال حضرت نرجس علیها السلام آمده، بیش‏تر و به واقعیت نزدیک‏تر است.

پي نوشت:

1) کمال الدین و تمام النعمة، شیخ صدوق، تهران، انتشارات اسلامیه، ج 2، ص 89.
2) دلائل الامامة، محمدبن جریر طبری، نجف، منشورات المطبعة الحیدریة، ص 262.
3) کمال الدین و تمام النعمة، ج 1، ص 305، حدیث لوح.
4) سیر اعلام النبلاء، شمس الدین ذهبی، بیروت، مطبعة الرسالة، ج 3، ص 47.
5) الغیبة، شیخ طوسی، قم، مؤسسة المعارف الاسلامیة، ص 208، ح 178.
6) روضة الواعظین، فتال نیشابوری، ج 1، ص 252.
7) مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج 4، ص 440.
8) منتخب الانوار المضیئه، عبدالکریم نیلی، ص 105.
9) بحار الانوار، محمد باقر مجلسی، نجف، دار احیاء التراث العربی، ج 51، ص 6 و 10. برای تفصیل، به جلد چهارم از کتاب «معجم احادیث الامام المهدی (عج)» رجوع شود.
10) معجم رجال الحدیث، ابوالقاسم خویی، بیروت، دار الزهراء، ج 3، ص 316. - مرحوم علامه حلی نیز به این مبنا اشاره کرده است. (تذکرة الفقهاء، ج 3، ص 39) .
11) کلیات فی علم الرجال، جعفر سبحانی، قم، موسسه نشر اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین، ص 152.
12) قاموس الرجال، محمد تقی تستری، ج 10، چاپ قدیم.
13) قاموس الرجال، ج 10، ص 425، (ج قدیم) .
14) مستدرکات علم رجال الحدیث، شیخ علی نمازی شاهرودی، تهران، انتشارات شفق، ج 2، ص 31.
15) منتهی المقال فی احوال الرجال، ابو علی حائری، قم، مؤسسة آل البیت لاحیاء التراث، ج 2، ص 152.
16) تنقیح المقال، شیخ عبدالله مامقانی، نجف اشرف، مطبعة المرتضویة، ج 1، ص 173.
17) مستدرکات علم‏الرجال‏الحدیث، ج 6، ص 477.
18) حاوی الاقوال و معرفة الرجال، عبدالنبی جزایری، چاپ سنگی و این کتاب در دست رس نیست و مرحوم مامقانی نقل کرده است. (الذریعة، ج 6، ص 37) .
19) منتهی المقال فی احوال الرجال، ج 5، ص 379. به قاموس الرجال، ج 9، ص 131 رجوع شود.
20) معجم الادباء، یاقوت حموی، ج 18، ص 32.
21) تاریخ سیاسی امام دوازدهم، جاسم حسین، تهران، انتشارات امیر کبیر، ص 115.
22) تاریخ الامم والملوک، محمدبن جریر طبری، ج 9، ص 201، 207، 210، 219; الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، بیروت، نشر دار صادر، ج 7، ص 80، 81، 85، 93; البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج 10، ص 323، 343، 345، 347; نهایة الارب، احمد بن عبدالوهاب النویری، ج 22، ص 289، 291; النجوم الزاهرة، یوسف بن تغری الاتابکی، بیروت، دار الکتب العلمیة، ج 2، ص 318، 322; المختصر فی احوال البشر، ابی الفداء، ج 2، ص 41.
23) تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر والاعلام، شمس الدین ذهبی، بیروت، دارالکتب العربی، ص 6، حوادث سال 241.
24) همان، ص 12، حوادث سال 241- 245.
25) تاریخ حلب، عظیمی، ص 258.
26) تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ص 115.
27) همان.
28) همان. اشکالات دیگری را مرحوم صدر در کتاب تاریخ الغیبة الصغری، ص 250، به همراه پاسخ آن‏ها آورده است که ما برای رعایت اختصار، از نقل آن خودداری می‏کنیم.
29) مبنای ابن داود، این است که هر کس را که کم‏ترین ذم و تضعیفی درباره‏اش آمده، در قسم دوم کتاب نقل می‏کند، هر چند موثق‏ترین ثقات باشد و به اخبار او هم عمل شود.رجوع شود به: کلیات علم رجال، ص‏120.

منبع: مرکز تخصصی امام مهدی(علیه السلام)




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.