لاله هاي شکفته بر کفن شهید عراقي

واکنش جلال رفيع جوان در برابر ترورهاي ناجوانمردانه سال هاي نخستين انقلاب با شور و هيجاني متناسب با همان سن و ايام در اين دل نوشته نيز جلوه مي کند. بديهي است او اگر مي خواست ديگرباره متني در اين باب بنويسد، قلم توانايش، برخوردار از تجربه هاي فراوان اين سال ها، بر سبک و سياق ديگري سير مي کرد، ولي از آنجا که اتفاقاً اين نوشته، از صداقت هاي آميخته با شور
دوشنبه، 19 دی 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لاله هاي شکفته بر کفن شهید عراقي

لاله هاي شکفته بر کفن شهید عراقي
لاله هاي شکفته بر کفن شهید عراقي


 

نويسنده :جلال رفيع




 

درآمد
 

واکنش جلال رفيع جوان در برابر ترورهاي ناجوانمردانه سال هاي نخستين انقلاب با شور و هيجاني متناسب با همان سن و ايام در اين دل نوشته نيز جلوه مي کند. بديهي است او اگر مي خواست ديگرباره متني در اين باب بنويسد، قلم توانايش، برخوردار از تجربه هاي فراوان اين سال ها، بر سبک و سياق ديگري سير مي کرد، ولي از آنجا که اتفاقاً اين نوشته، از صداقت هاي آميخته با شور روزهاي آغازين انقلاب بهره مي برد، آن را براي تجليل از بزرگمرد ساده زيستي چون عراقي برگزيده ايم.
«من در تمام عمرم تنها دست يک نفر را بوسيده ام و بس: دست امام خميني را.» اين کلامي بود که زندانيان سياسي از زبان شهيد مهدي عراقي مي شنيدند. سال هاي گذشته در زندان هاي قصر و اوين، حاج مهدي عراقي يک دوره از تاريخ ايران بود. و گاه انسان چنين مي شود: تبلور يک مرحله از تاريخ، از شهريور 20 به بعد، در جستجوي مراد و رهبر، دست در دست نواب صفوي. همه مي دانند که فدائيان اسلام از حيث ايمان به اسلام، جهاد مسلحانه، فعاليت هاي نظامي و سياسي، تا کجا پرشور و پرنشاط بودند. آنگاه جريان نفت و فعاليت هاي مهدي عراقي و يارانش، کودتا و زندان افتادن ها، پانزدهم خرداد و قيام امام خميني، تشکيل گروه ها و ائتلاف، هیأت مؤتلفه، کميته هاي انتقام و تدارکات، ترور حسن علي منصور، دستگير شدن و شکنجه هاي وحشيانه، اعدام و حبس ابد، 13 سال زندان مستمر و در 13 ساله زندان، ديدار با افراد و گروه هاي مختلف، بازرسي صليب سرخ از زندان و فشار سازمان هاي بين المللي و ظهور سياست به اصطلاح «جيمي کراسي!» و «با پنبه سر بريدن»، توطئه ها و تبليغات و فريب هاي رژيم، استقامت ها و بردباري ها، آزادي عراقي، انقلاب و رشد و تکامل آن، حرکت به پاريس و ديدار با امام، بازگشت به وطن، فعاليت در مدرسه رفاه، مديريت زندان قصر، بنياد مستضعفين، کيهان و... «شهادت».
مي بينيم که بسيار زمان ها و فاصله ها و نيروها لازم است تا کسي به سلامت در اين کوره هاي پي در پي بگدازد و آبديده تر شود. انقلاب ما به چنين آبديده هائي نيازمند است و مهدي عراقي چنين بود. شهادت براي او مسلماً يک اتفاق استثنائي نبود. او بر «مبناي شهادت» عمل مي کرد؛ که آدمي يا بايد بر اين مبنا عمل کند يا بر مبناي زر و زور. عراقي از معدود کساني بود که از لحظه شروع تا لحظه پايان (که خود شروع ديگري است) بر مدار شهادت زيست. در فرهنگ اسلام هرگاه کسي پيوسته بر اين مبنا عمل کند، همواره شهيد است: «دائم الشهيد». امام علي هم اين معنا را به اصحاب خويش فرمود:
«هر که بر اين انگيزه و مبنا عمل کند، شهيد است، اگر چه در بسترش بميرد.»
و اساساً در روايات اسلامي، مسئله شهادت، بسيار مهم تر و شگفت انگيزتر و نتيجتاً عميق تر مطرح شده است: «کسي که هر لحظه با انتظار و انگيزه شهادت زندگي نکند، اگر بميرد، «منافق» مرده است».
حاج مهدي عراقي را اغلب زندانيان سياسي مي شناسند؛ مردي که زندان هاي ايران را با خود همراه داشت. کلام را خلاصه مي کنيم و به برخي از خصلت ها و صفات ممتازه اين «مرد» که خود شاهد بوده ايم، اشاره مي کنيم:
«قدرت مديريت» از اعمالش چه پس از زندان و چه بعد، پيدا بود و در حوزه کار خود از پس هرکاري به خوبي بر مي آمد. اين را همه مي ديدند که عراقي هميشه با جدّيت تن به «کار» مي داد. هيچ گاه ابتذال آرامش و استراحت را نخواست و چالاکي و سرعت عملش در کارهاي زندان، واقعاً از يک روح عاشق کار حکايت داشت و اين براي يک زنداني، خصلتي است بسيار گرانبها. هيچ گاه در تمام 13 سال زندانش به خود اجازه نداد که راه جمود و سکون در پيش گيرد. هر روز هنگام سحر بر مي خاست و مشتاقانه ورزش مي کرد. پيکر مردانه و عضلات محکمش در گرو همين ورزش ها و ورزيدگي هائي بود که هميشه بدانها مي پرداخت؛ اما از اينها که بگذريم، آنچه در او ممتاز بود: «هوش سرشارش در درک و فهم آموزش هاي اسلامي»، «نشاط و شادابي چهره»، «رابطه عاطفي و برخورد پدرانه با زنداني ها» و «روحيه توده اي و مردم خواهي و حمايت از مستضعفين» بود.
عراقي به رغم سن و سال و طول زندان، با هوش و با علاقه و فعال در پي آموزش ها و جلسات بحث و تفسير و تعليم بود و هيچ گاه نمي گذاشت سختي هاي زندان، چهره مردانه اش را عبوس کند. هيچ گاه برخورد بي جهت خصمانه با افکار مختلف نداشت و مي کوشيد به رغم اختلافات فکري در ميان جوانان مذهبي و به رغم اينکه خودش مخالف يا موافق بود، حتي المقدور با «جدال به احسن» و «شيوه استدلالي» برخورد کند.
عراقي براي بچه هاي زندان، مثل يک پدر بود. کساني که از نزديک با او تماس داشتند، ديدند که نسبت به خيلي هاي ديگر، چگونه روحيه انقلابي اسلامي و دفاع از مستضعفين را در خود زنده نگه داشته است و اين همه، خود جلوه اي از ايمان و اعتقادي بود که سال هاي سال قدرت تحمل بدترين زندان ها را به او بخشيده بود.
اينک چنين مردي که به قول امام خميني: «يکي از فرزندان عزيز اسلام بود و نه يک مرد، که بيست مرد بود»، به دست تروريست هاي ماجراجوي مغز خر خورده، به شهادت رسيده و مسلسل کور و بي اراده شان، سينه پرشور عراقي و فرزند شايسته اش «حسام» را سوراخ سوراخ کرده است. راستي اين ديگر چه نوع «تروريسم» ي است؟ آيا واقعاً اينها خوارج قرن بيستم اند؟ آيا واقعاً «فرقان»ي در کار است يا آنچه به نام «فرقان» عمل مي کند، چيزي جز دست ساز و دست ماليده امپرياليسم و صهيونيسم نيست؟ آيا امپرياليست ها، اين ماجراجويان را دستمال طهارتشان نکرده اند که با نام و عنوان آنها خودشان را پاک و پاکيزه نشان دهند و سپس در زباله دانشان اندازند؟!
اين ترور و تروريسم است، نه اعدام انقلابي، زيرا هر کودکي در عالم سياست آگاه است که اعدام انقلابي در هر مرام و مسلکي داراي ضوابطي است. اعدام انقلابي اولاً به عنوان يکي از تاکتيک ها در حکومتي به کار مي رود که مشروعيت حکومت از دست رفته باشد يا مثل نظام شاهنشاهي، اساساً مشروعيتي در کار نباشد، حکومتي فاقد پايگاه ملي. ثانياً متعلق به زماني است که حکومتي عليه توده ها و مستضعفين وارد عمل مي شود و تا قيامت هم نمي خواهد به سود آنان عمل کند. ثالثاً بايد در وجدان جامعه و مردم، تمايل به ترور به عنوان آخرين راه حل پديد آمده باشد، مثل تمايلات بعد پس از 17 شهريور سال 57 شمسي، و آن گاه يک سازمان پيشتاز صالح و برآمده از متن مردم و پيشاپيش آنها، اما کاملاً نزديک و همجوار با مردم، اين تمايل و احساس را پرورش مي دهد. رابعاً اعدام انقلابي در شرايطي انجام مي گيرد که ضرورت دارد توده ها به سرعت بسيج شوند و عليه امپرياليست ها به حرکت درآيند و به عبارت ديگر، توده هاي مردم قوياً پشتيبان اين عمل باشند. خامساً آنهائي که دست به اين کار مي زنند، ميان افراد و اقشار، فرق مي گذارند، يکي را ملي مي خوانند، يکي را وابسته و به اصطلاح، کمپرادور. علاوه بر اين کسي را (حالا به غلط يا درست) بر مي گزينند که منفورترين چهره در ميان مردم و از طرف ديگر در صدر مقامات است، به نحوي که ترور او به مردم بفهماند که تا کجاها مي توان رخنه کرد و رژيم تا کجاها ضربه پذير است. و اين همان اعدام انقلابي است. «اعدام انقلابي» يعني کندن تونل در کوه و راه را براي مردم بازکردن و روشنائي آن سوي تونل را به آنها نشان دادن، اما «ترور» يعني انفجار کوه و ريختن آن بر سر راه و حتي بر سر و روي رهروان آن راه و نوعي جنون.
اما اکنون چه بايد گفت؟ گلوله بر سينه مردي نشسته است که از تبار رنج کشيدگان و زجر کشيدگان اين قبيله است. مردي که در اين ميان مي بايست پس از سال هاي سال که داغ زندان و شکنجه را بر سينه داشت، در ميان مردم با شور و عشق، تلاش کند و به همين انگيزه در بنياد مستضعفين، خدمتگزاري کند که شايسته و برازنده اش بود. مردي که امام خميني مي گويند: «بيست سال است مهدي عراقي را مي شناسم».
ترور مردي با فرزندش، آن هم در داخل اتومبيل پيکاني، عمل شومي است که هر سلاح ناديده اي مي توانست انجام دهد. حاجي عراقي نه در ماشين ضد گلوله نشسته بود و نه با اسکورت و بي سيم و محافظ آمد و رفت مي کرد و نه آلاف و الوفي به هم زده بود و نه پست و مقام آن چناني داشت. او مثل يک فرد عادي مي آمد و مي رفت و تنها فرزند 19, 20 ساله اش محافظ او بود! عراقي چنان در حفظ اموال مستضعفين حساس بود که هرگز حاضر نشد ماشيني گرانبهاتر از يک پيکان قراضه را به کار گيرد و بارها کساني را که در اين مورد سهل انگاري مي کردند، توبيخ کرد.
و اما با اين ترورها چه وضعي پيش مي آيد؟ تمام افراد و گروه ها به يکديگر مظنون مي شوند و توده هاي مردم به تمام سازمان ها و گروه ها با ترديد مي نگرند و به دنبال آن، ارگان هاي اجرائي مجبور مي شوند براي حفظ و صيانت جامعه از خطر عفونت تروريسم، برخيزند و مهارها را محکم تر کنند و طناب دار را تنگ تر. اين حرکات کور و تهي از کمترين انديشه، حرکات ماجراجويانه و مذبوحانه حماري است که در برابر شيري گرفتار آمده و تحمل و تاب ندارد، به هر سو گريز مي زند و هر کاري را انجام مي دهد، شايد بتواند از اين ميان، «مفرّي» و گريزگاهي بيابد و جان فاسد خويش را برگيرد و از معرکه به در برد، آن هم به دست کساني و با نام و عنواني که نه تنها توده مردم که حتي روشنفکران نيز آنها را نمي شناسند. اين حضرات، انساني چون شهيد مطهري را ترور مي کنند و بعد هم عالمانه و فيلسوف مآبانه، علت ترور را «نوشتن کتاب خدمات متقابل»!! اعلام مي کنند. راستي که اين همه نبوغ شگفت آور است! آيا فرزند آدمي مي تواند تا بدين پايه، نابغه شود؟ اگر شما را ذره اي شهامت عراقي مي بود، در سال هاي سلطه شاه دست به کار مي شديد که ساواک و سيا و صاحبان زور و زر، حامي حسن علي منصور بودند و با اين همه، مهدي عراقي و همرزمانش، سلاح برکشيدند و او را از سر راه مردم برداشتند و جان بر سر اين کار نهادند و زير شکنجه رفتند و 13 سال حبس را صبورانه تحمل کردند. ترور مردانه، اين است. آنچه شما کرديد، کار يک عجوزه ناتوان است و شهوتي که تنها «تروريست»ي را که گمان مي برد مبارزه کرده! هفت تير کشيده و مثل کودکان، اسلحه را به بازي گرفته است، ارضا مي کند.
کاش بودند و مي ديدند که مردم، پيکر اين حسين و علي اکبرش را چگونه عاشقانه بر دوش کشيدند و در کنار حسينيه ارشاد، برگردشان حلقه زدند. کنار حسينيه ارشاد، و چه پرمعنا، ياد شهيدي ديگر زنده مي شد. ياد شريعتي که پس از آزادي عراقي از زندان، به ديدارش آمد و نه ديدار معمولي و احوال پرسي، بلکه براي گفتگو و پرس و جو از شناسنامه 13 ساله زندان و حوادث اخير پشت سيم هاي خاردار. و اينک عراقي و فرزندش به ديدار شريعتي آمده بودند، با سينه هائي پرخون که: «ببين اي شريعتي و اي حسينيه ارشاد، ما هم به عهد خود وفا کرديم».
خشم گره خورده مردم در زير آفتاب و گل هاي سرخ نوشکفته روي کفن، اصرار مردم که جنازه ها را تا پزشکي قانوني، بر دوش ببرند و سپس گفتار امام خميني و خشم عميق توده ها، اينهاست نتايج ترور شما اي خداوندان بلاهت و اي کساني که مظهر نبوغ حماقتيد! نه، نه، اين حرف ها کم است. اين ترورها کار ابلهان نيست. اين ترورها در پي همين نتايج، صورت مي پذيرند. انگشتي که چنين ماشه هائي را مي چکاند، جز انگشت امپرياليست ها نمي تواند باشد، واقعاً نمي تواند.
به فرزند دلاور عراقي، «نادر» بايد تبريک گفت. وقتي او را در کنار جنازه پدر و برادرش در آغوش کشيديم. مثل لاله هاي سرخ خنديد و با مشت گره کرده و قامتي استوار فرياد زد: «شما نصيبي نمي بريد. شهادت، آرزوي پدر بود. او بيست سال منتظر چنين روزي بود.» نادر و برادر بزرگش، امير، يادگاران مهدي عراقي اند و کساني که تاريخ، چشم انتظار آنها خواهد ماند تا چه خواهند کرد.
مهدي عراقي شهيد شد، اما در وجود اين دو فرزند و ديگر فرزندانش، يعني در وجود عقيده و آرمانش، تا قيامت، زندگي خواهد کرد. عراقي داغ زخم زندان ها را بر سينه داشت. زخم قزل قلعه، زخم قصر، زخم زندان برازجان، زخم اوين. و اکنون از زندان ديگري نجات يافت. عراقي از آخرين زندان هم رها شد: از زندان تن، زندان دنيا.
امام فرمود: «او بايد شهيد مي شد. مرگ در بستر براي او کوچک بود.» و به راستي چنين بود. پيکر مردانه اش را در کفن سپيد و در زير آبشار نور و لاله هاي سرخ خون، مي ديديم و در موج اشک و خون و حماسه و فرياد، مي خوانديم همان شعري را که بارها در زندان زير لب زمزمه مي کرد:
در دير مي زدم من که ندا ز در آمد
که درآ درآ «عراقي» که تو خاص از آن مائي
نيم ساعت پس از ترور ناجوانمردانه عراقي، خبر به ما رسيد و در کنار پيکر خونينش حاضر شديم. عراقي در گران بارترين و حساس ترين لحظات زندان به من نيرو داده بود و حق بزرگي بر گردن من داشت. آنچه در آن روز از دستم برمي آمد، همين بود که قلم را بردارم و بر سر کاغذ پاره ها بکوبم و حاصل، چنين شد.
به نقل از کيهان ششم شهريور 58
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط