سه دوره فعاليت هاي سياسي شهيد عراقي
نويسنده: محمدمهدي اسلامي
براي شناخت دوره هاي فعاليت شهيد مهدي عراقي، شناخت بايسته هاي زماني و بستر فعاليت هاي وي اجتناب ناپذير است. شهيد عراقي در سه دوره زماني بسيار متفاوت به فعاليت پرداخت؛ نخست روزهاي اوج فدائيان اسلام و نهضت ملي شدن صنعت نفت و ديگر ايام حضورش در هیأت هاي موتلفه اسلامي در روزهاي قيام رهبر کبير انقلاب اسلامي و آخر، دوره کوتاه مسئوليت در نظام جمهوري اسلامي. هر چند نقش و انگيزه ماهوي فعاليت هاي مبارزاتي گوناگون وي همواره حرکت در خط امام و داراي سيري تکاملي است؛ اما چگونگي ايفاي اين نقش در برهه هاي گوناگون، کاملا متمايز از يکديگرند.
خرمن وجود مهدي عراقي، جوان پرنشاط و پرشور و انقلابي، با آتش خشم انقلابي نواب صفوي شعله ور شد و همراه با او، با مظاهر ضد اسلام، به مبارزه پرداخت، اما در آن برهه، نقش وي در فدائيان اسلام، پيروي هوشمندانه بود، زيرا در پيروي جوانانه خويش نيز جز در پي حقيقت نبود و آنجا که مسير آلودة به اغراض ديد، خود را از جرگه آنان کنار کشيد. اگرچه او به مرور در جمعيت فدائيان اسلام، خود در زمره جريان سازان قرار گرفت، اما هيچگاه به عنوان يک رهبر در اين جمع حضور نداشت. در گام بعدي مبارزاتي، شهيد مهدي عراقي از موسسين و از جمله موثرترين اعضاي جمعيت هاي موتلفه اسلامي بود. او نقشي گسترده در بنا و بقاي اين تشکل ايفا نمود تا آنجا که بسياري از همرزمانش او را دبير کل بي نشان موتلفه در آن سال ها ناميده اند.
يکي از اشتباهات متداول در تاريخ نگاري معاصر ايران، به ويژه در تاريخ شفاهي، يکسان انگاري "جمعيت فدائيان اسلام" با "هیأت هاي موتلفه اسلامي" است. اين در حالي است که اين دو تشکل اگرچه نقاط اشتراک فراواني داشتند و هردو تشکل را مي توان رهروان جرياني کلي دانست که به دنبال حاکم ساختن حکومت اسلامي بودند، اما نقاط افتراقي که شناخت آنها به درک تفاوت هاي دو دوره از مبارزات شهيد عراقي ياري مي رساند.
جمعيت ها يا هیأت هاي موتلفه اسلامي که متشکل از سه هیأت مذهبي بود، در سال 42 درمنزل حضرت امام و به دستور ايشان تأسيس شد و تشکلي مستقل از فداييان اسلام بود. فعاليت فداييان اسلام در سال 34 به دنبال شهادت شهيد نواب صفوي و يارانش و برخي اختلافات دروني ميان بخش هايي از آن متوقف شد و عملا در سال هاي بعد از آن حيات سياسي نداشت. موتلفه اسلامي،8 سال پس از اين رويداد تاسيس شد. تنها عضو مشترک در موسسين موتلفه با اعضاي شاخص فداييان اسلام، مرحوم شهيد عراقي بود، اگرچه برخي از موثرترين اعضاي اين تشکل همچون حاج هاشم اماني و حاج احمد شهاب (شاه بداغلو) نيز داراي سوابقي در فدائيان اسلام بودند، اما بخش عمده اي از اعضاي موتلفه، تنها از علاقمندان فدائيان در سال هاي اوج آن بودند. به عنوان نمونه بخشي از اعضاي بعدي موتلفه به رهبري شهيد صادق اماني، به موازات فدائيان اسلام گروه ديگري به نام "گروه شيعيان" به راه انداخته بود که اين گروه به نوعي يکي از اضلاع مثلث تشکيل دهنده موتلفه محسوب مي شد. جواد مقصودي از تفاوت اين دو گروه با فدائيان اسلام، اين گونه ياد مي کند:"در زماني که آقاي کاشاني و مصدق بودند و نسبت به قدرتي که پيدا کرده بوديم، فشار آورديم که اينجا کشوري اسلامي است که مشروب خوري درآن حرام است و جلوي آن بايستي گرفته شود. اين فشارها ادامه داشت تا جايي که ما توانستيم پياله فروشي را غير قانوني کنيم... کارهاي زيادي کرديم. راجع به مشروب فروشي، ريش تراشيدن و بدحجابي،اعلاميه پخش مي کرديم. البته هدف ما هم در گروه شيعيان به دست گرفتن حکومت اسلامي از راه قانوني بود و در اساسنامه هم اين مطلب آورده شده بود. ما کارهاي فرهنگي مي کرديم و فدائيان بيشتر کارهاي عملياتي انجام مي دادند." (1)
اين سابقه، نشانه تفاوت انديشه مبارزاتي اين گروه در آن دوران با گروه فدائيان اسلام است، اگرچه اعضايش همواره نيز به فدائيان علاقمند بوده اند. اماني کسي است که رفاقتش با عراقي از آن دوره، سبب همکاري بيشتر دو گروه از تشکيل دهندگان ائتلاف سال 1342 گرديد. حبيب الله عسگراولادي از اين دو به عنوان اولين دبيران کل غير رسمي موتلفه ياد کرده است:
"ما به عنوان رسمي دبير کل نداشتيم، چون کارمان مخفي بود و نمي توانستيم روي کسي علامت گذاري کنيم و عنوان دبير کل داشته باشد. مدتي واقعاً فرمان کار در اختيار اماني بود، البته اجرائيات بيشتر با شهيد عراقي بود، اما اداره کلي در دست شهيد اماني بود. پس از شهادت شهيد اماني، مديريت با شهيد عراقي بود، چه در زندان و چه بعد از از زندان و تا زمان پيروزي انقلاب، فرمان مديريت موتلفه به دست شهيد عراقي بود." (2) تفکر اولويت آگاه سازي و مبارزات سياسي به نظامي، در ديگر موسسين موتلفه اسلامي هم شايع بود، اما در موارد ضرورت منافاتي به انجام عمليات نداشت، آن چنان که در جو خفقان پس از تبعيد امام، بنا بر ضرورت، حکم الهي درباره حسن علي منصور به رهبري همين دو نفر اجرا گرديد. اما در حقيقت عمده ترين دليل اشتباه يکسان انگاري اين دو تشکل، حضور شهيد عراقي در موتلفه است. شهيد عراقي که سابقه حضور در فدائيان اسلام را داشت. در برهه اي قصد استعفا داشت که به دنبال آن شهيد نواب صفوي در نامه اي اخراج جمعي از جمله شهيد عراقي و مرحوم شهاب را اعلام کرد. محمد مهدي عبد خدايي درباره دلايل اين امر مي گويد:
"مرحوم عراقي و چند تن ديگر از دوستان هم قصد استعفا داشتند که نواب صفوي پيش از اعلان استعفا، آنها را اخراج کرد... دراين دوران اختلافات ميان مصدق و کاشاني بالا گرفته بود. مهدي عراقي و دوستان ديگر معتقد بودند که فدائيان بايد در اختلاف ميان اين دو رهبر سياسي و مذهبي، جهت مرحوم کاشاني را بگيرند." (3)
البته براي کساني که "ناگفته ها " ي شهيد عراقي را خوانده باشند، به خوبي پيداست که اين خروج همراه با تداوم احترام براي نواب تا آخرين لحظه عمر شهيد عراقي و ناشي از اختلاف سليقه در مسير مبارزه بوده است، نه اهداف آن. اگرچه در اين ميان مي توان پي برد که دوره اول مبارزات شهيد عراقي تشابه زيادي با دوره دوم فعاليت هاي او داشته است، اما نمي توان کتمان کرد که مهدي عراقي در آن سال ها با برخي از روش هاي فدائيان اسلام نيز کاملا همسوئي داشت که در دوره فعاليتش ديگر به آن طريق عمل نمي نمود.
اما عامل اصلي اين يکسان نگاري خود شهيد عراقي است. او در بازجويي ها براي گم کردن رد تهيه کنندگان سلاح، اعلام کرد که اسلحه ترور از مرحوم نواب صفوي نزد من مانده است، از همين روي، روزنامه هاي وقت، گمانه هايي را درباره احياي فدائيان مطرح نمودند. برخي از تيترهاي روزنامه هاي آن روز چنين بود:" حسن علي منصور با هفت تير نواب صفوي کشته شد"، "نواب صفوي از گورستان مسگر آباد، فرمان قتل منصور را صادر کرد" و...
اينها تنها نمونه هائي از تيترهاي مطبوعات ايران همزمان با ترور منصور است، در حالي که پس از کشف شاخه مسلحانه موتلفه، به جز اسلحه شهيد بخارايي، 8 اسلحه ديگر نيز به دست رژيم شاه افتاد که پرواضح است اين تعداد اسلحه منحصر به اسلحه شهيد نواب نبوده است، هرچند در اصل باقي ماندن اسلحه اي از دوران گذشته نزد شهيد عراقي که متعلق به شهيد نواب باشد نيز محل ترديد جدي است، به ويژه که امام، شرط تشکيل شاخه مسلحانه در موتلفه را چنين بيان فرموده بودند:"به شرط اينکه از جائي اسلحه نگيرد، مگر اينکه بخرد و خودش هم در صدد ساخت سلاح هاي گرم برآيد." (4)
ديگر تفاوت آشکار دو دوره فعاليت شهيدعراقي، به رابطه او با مرجعيت باز مي گردد. اعضاي موسس موتلفه اسلامي همگي در تبعيت از زعيم وقت خويش، حضرت امام خميني، اقدام به تاسيس موتلفه نموده بودند و حتي شهيد عراقي به همراه چند نفر ديگر به نمايندگي به محضر امام رسيده و از ايشان تقاضاي نمايندگاني براي شرايط عدم دسترسي آنها به امام، در جريان تصميمات شوراي مرکزي موتلفه اسلامي مي نمايند که در همين راستا، امام خميني شهيدان آيت الله دکتر بهشتي، استاد آيت الله مطهري، آيت الله انواري و مرحوم مولايي را معرفي مي نمايند و عراقي در کنار ديگر همرزمانش در تمام تصميمات مهم خود، نظر نمايندگان امام را مراعات مي کردند.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتي نيز تصريح دارند که:" امام چند نفر را تاييد کردند که اينها شوراي روحانيت را تشکيل دادند... شوراي روحانيت معمولا در جلسات هیأت مرکزي که خيلي مهم بود، دعوت مي شدند و در حقيقت جلسه از 12 نفر هیأت مرکزي و 4 نفر شوراي روحانيت تشکيل مي شد." (5)
اما از مشهورترين نکات درباره فدائيان اسلام، برخوردهاي آنها با آيت الله العظمي بروجردي، زعيم وقت شيعيان، است که اشاراتي از آن درخاطرات موجود دراين ويژه نامه آمده است؛ در حالي که درعملکرد شهيد عراقي دردوره دوم، اين تبعيت را در بسياري از موارد مي توان ديد؛ از آن جمله است پيشنهاد شهيد عراقي و تني چند از ديگر اعضاي موتلفه درباره انجام عمليات نظامي که امام در آن مقطع با چنين کاري مخالفت کرده و فرموده بودند که:" حالا زود است"(6) و تا زماني که پس از تبعيد ايشان نمايندگان امام اجازه چنين فعاليتي را صادر نکردند، هيچ فعاليت مسلحانه اي در موتلفه شکل نگرفت.
از ديگر نقاط افتراق موتلفه با فدائيان در نحوه دريافت حکم است. گويا حداقل بخشي از فدائيان اسلام را جمع شروطي همچون اتمام حجت، اقرار، ارتداد و شياع را براي اجراي اعدام انقلابي کافي مي دانستند و نيازي براي کسب فتوا نمي ديدند، اگرچه برخي ادعا مي کردند در بعضي از موارد از آيت الله العظمي صدر مجوز داشته اند، اما درباره ترور دکتر فاطمي چنين ادعايي نيز ديده نشده است؛ ليکن موتلفه اسلامي هيچگاه به شايع بودن فسق يک فرد و اثبات ارتداد او براي اعضاي خود، براي مهدور الدم بودن آن اکتفا ننمود و براي دريافت حکم، ابتدا به سراغ زعيم شيعيان رفت و به علت تبعيد امام و بي نتيجه بودن تلاش براي ارتباط با ايشان، از نمايندگان ايشان سئوال کرد و شهيدان مطهري و بهشتي به عنوان نماينده امام حکم را صادر کردند. شهيد مطهري فرموده بودند:"لازم است چند نفر از اين طاغوتي ها به زمين بيفتد تا روحيه مردم بازسازي شود"(7). در سالگرد شهيد عراقي در سال، 1359 شهيد بهشتي نيز در اين باره چنين توضيح دادند:
"شهيد عزيز اين روزمان در سال گذشته که امروز سالگرد شهادت اوست و بايد يادش کنم و يادش را گرامي دارم، مرحوم شهيد حاج مهدي عراقي و از يارانش مرحوم شهيد حاج صادق اماني، اين عنصر فضيلت و تقوي که برخاسته از همين محله ها بودند... اينها بازوان تواناي انقلاب درخط اصيل اسلام بودند. مرحوم حاج صادق در اوايل ماه رمضان آنجا آمد و گفت آمده ام يک حديث بپرسم. من ديدم ديروقت است و بدون اطلاع آمده... حس کردم که او امروز نيامده حديث بپرسد و مثل اينکه مي خواست حديث پرسيدن را پوشش يک سئوال انقلابي ديگرش قرار دهد. حاج صادق اماني و حاج مهدي عراقي و آقاي عسگر اولادي و چند تن ديگر و اين سه نفر از شوراي مرکزي هیأت هاي موتلفه و ديگران در شاخه نظامي اين تشکيلات بودند و اسلحه اي داشتند و خودشان را آماده و بچه هاي جوان عزيز را تربيت و آنها را، هم با روح ايمان وهم با سلحشوري و هم با سلاح آنها آشنا مي کردند و آن طرف هاي مسگرآباد هم ميدان تيرشان بود و مي رفتند آنجا تيراندازي ياد مي گرفتند. اينها در تمام مراحل مبارزات... با تمام وجودشان در خط اصيل اسلام و قرآن و فقاهت آن روز که امروز به آن مي گوئيد در خط امام، حرکت کردند."(8)
تاکيدهاي مکرر شهيد بهشتي بر درست بودن و درخط امام بودن مسير آنها، در عين ذکر جزئياتي از لحظاتي که براي دريافت مجوز شرعي به او رجوع کرده بودند، به خوبي نشان از محتواي مجوز شهيد بهشتي دارد.
با اين حال اعضاي موتلفه به اين حد نيز کفايت نکردند و به دنبال اخذ فتوا از يک مرجع تقليد بودند. مرحوم تقي خاموشي که اين ماموريت را بر عهده داشت، مي گويد:
«خدمت اکثر مراجع که مي رسيديم، از جواب قاطع ابا مي کردند و به طور ضمني مي گفتند اين کار ممدوح است، منتها با اين کيفيت که بخواهيد رأس، يعني شاه را بزنيد، شرايط مهيا نيست و هرج و مرج مي شود. ما نياز به مجوز قطعي داشتيم و تصميم بر اين شد که به علت عدم دسترسي به امام، به آيت الله ميلاني که در ايران محل صدور حکم بعد از امام بودند، مراجعه کنيم. به همراه برادر ديگري خدمت ايشان رسيديم و درمورد ترور شاه يا منصور سئوال کرديم. ايشان در مرحله اول از جواب صريح ابا کردند. بعد من عرض کردم: «لطفاً اگر مي شود صريحا بفرماييد که اگر ما برويم و اين کار را انجام دهيم، آيا در نزد خدا مأجور هستيم و ثانياً مسئوليتي بر گردن ما نيست که آن دنيا بخواهيم جواب دهيم؟» ايشان فرمودند"«اگر اين کار بشود در مورد شخص منصور خيلي به جا و به مورد و از نظر شرعي بسيار شايسته است.» اين جمله، دقيقاً لفظ به لفظ ايشان است. اين جواب قاطع را که گرفتيم با توجه به صحبت هاي حضرت امام حجت بر ما تمام شد.»(9)
به گواه همه ياران عراقي، او يکي از اصلي ترين افراد در کسب فتوا از آيت الله ميلاني بود؛ اگرچه دربازجويي ها، شهيد اماني فتوا را به مرحوم فومني نسبت مي دهد که به تازگي در گذشته بود تا رد فتوا را گم کند و همين امر سبب شده است برخي دراين زمينه به اشتباه بيفتند، اما اسناد مکرري موجود است که نشان دهنده راي آيت الله ميلاني است. اين در حالي است که شهيد عراقي درباره شهيد اماني مي گويد:
"خودش مجتهد بود و قريب 6 هزار حديث از[حفظ] بود، خودش مربي اخلاق بود و بچه هاي زيادي از شاگردانش بودند." (10) شهيد بهشتي نيز درباره او مي گويد:"مرحوم حاج صادق جواني بود مشتاق کلمات خدا و پيغمبر خدا و ائمه هدي (عليه السلام) و جداً هم اهل حديث بود. عربي خوب مي دانست، احاديث را خوب مي فهميد و مي آمد روي محتواي احاديث بحث مي کرد"(11)؛ اما او هيچگاه به خود اجازه نداد در جايي که فسق حسن علي منصور تا آن حد نيز علني بود، دستور به اعدام انقلابي دهد و تنها منتظر نظر مرجع تقليد مبرزي همچون آيت الله ميلاني ماند و شهيد عراقي و ديگر دوستانش نيز به هيچ عنوان به هيچ کاري به چنين حدي کفايت ننمودند.
در مجموع بايد گفت دوره دوم فعاليت شهيد عراقي در تشکيلات موتلفه اسلامي، بيش از هر چيز متمرکز بر مبارزات سياسي فرهنگي بود. او به دنبال برگزاري راه پيمايي همچون عاشوراي 1342، توزيع اعلاميه و... و تربيت کادر در کلاس هايي بود که افرادي همچون شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيد مطهري و... برگزار مي کردند. محتواي اين کلاس ها نيز کاملا بعدي متمايز از فعاليت هاي مسلحانه داشت، همچون کلاس "انسان و سرنوشت" شهيد مطهري که بعدها به شکل نيز تدوين شد.
عراقي که از معدود مطلعين آمار کامل موتلفه بوده است، آمار حوزه هاي سياسي اي را که چنين برنامه هائي دنبال کردند، 500 حوزه ده نفره در تهران و شهرستان ها اعلام مي کند که بيانگر تشکيلاتي قوي در شرايط آن روز است.(12) شهيد عراقي در هنگام نياز، واهمه اي از ورود به عرصه نظامي نيز نداشت، آن چنان که در پاريس نيز در مصاحبه اي اين موضوع را به بختيار يادآوري کرد، اما از ابتدا به چنين حرکتي در موتلفه فکر نمي کرد. او پس از بيان چگونگي تاسيس موتلفه و توضيح چهار ايدئولوژي، سياسي، اقتصادي و اجرائي آن، مي گويد:
"از اول چند نفري بودند توي اينها که فشار مي آوردند که بايد يک قسمت نظامي هم دراين سازمان وجود داشته باشد." که اين ادبيات به خوبي بيانگر نگاه عراقي به اين مقوله است.(13) با اين حال به دليل گستردگي موج حاصل از اجراي حکم الهي درباره حسن علي منصور، طبيعتا ابعاد اصلي مبارزاتي او درموتلفه که تشکلي مخفي بود، کمتر ديده شد و بيشتر "صداي بلند گلوله" آنها شنيده شد.
اما دوره سوم فعاليت عراقي بسيار کوتاه بود. او در دوران مسئوليت، سير تکاملي خود را به نمايش گذاشت. او در حالي که با سوابق بي نظيرش و تاييدهايي که امام در زمان حيات عراقي از او نموده بودند، مي توانست به جايگاه هاي پرطمطراق فکر کند؛ اما به کارهايي اشتغال ورزيد که انقلاب براي حل معضلات آنها به او نياز داشت، همچون اداره زندان قصر در روزهاي بحراني.
ورود عراقي به عرصه رسانه و فعاليتش در کيهان، يادآور نکته ديگري نيز هست و آن اينکه دغدغه اصلي عراقي کار فرهنگي بود و در روزهايي که افرادي با سوابق نظامي بسيار کمتر از او، فکر راه اندازي نهادهايي همچون سپاه بودند (که در جايگاه خود به شدت محترم است)، او به فکر نجات روزنامه کيهان از تعطيلي بود. اين سبب مي گردد به درستي قضاوت خود درباره دوره دوم فعاليت عراقي مطمئن تر گرديم.
منابع:
1. ماهنامه ذکر، شماره 28، مهرماه 1387
2. نگاه کنيد به مصاحبه حبيب الله عسگر اولادي در همين نشريه
3. هفته نامه شهروندـ شماره 62ـ 17 شهريور 1387
4. آشنايي با جمعيت موتلفه اسلامي، صفحه 102
5. طلايه داران آفتاب، صفحه 34، مصاحبه شهيد آيت الله بهشتي
6. همان، صفحه 86 در مصاحبه با بادامچيان و همچنين در مورد مشابهي در مصاحبه شهيد اسلامي با نشريه عروه الوثقي (نشريه دانش آموزان حزب جمهوري اسلامي) شماره 33، مهرماه، 1359 مشهود است.
7. سرنوشت منصور، صفحه 245
8. مسافران سپيده، بخش سخنان بزرگان
9. هفته نامه شما، ويژه نامه چهار شقايق سرخ، 2 خرداد 1379
10. مسافران سپيده، بخش سخنان بزرگان
11. ناگفته هاـ صفحه 215
12. همان، صفحه 170
13. همان، صفحه 166
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36
خرمن وجود مهدي عراقي، جوان پرنشاط و پرشور و انقلابي، با آتش خشم انقلابي نواب صفوي شعله ور شد و همراه با او، با مظاهر ضد اسلام، به مبارزه پرداخت، اما در آن برهه، نقش وي در فدائيان اسلام، پيروي هوشمندانه بود، زيرا در پيروي جوانانه خويش نيز جز در پي حقيقت نبود و آنجا که مسير آلودة به اغراض ديد، خود را از جرگه آنان کنار کشيد. اگرچه او به مرور در جمعيت فدائيان اسلام، خود در زمره جريان سازان قرار گرفت، اما هيچگاه به عنوان يک رهبر در اين جمع حضور نداشت. در گام بعدي مبارزاتي، شهيد مهدي عراقي از موسسين و از جمله موثرترين اعضاي جمعيت هاي موتلفه اسلامي بود. او نقشي گسترده در بنا و بقاي اين تشکل ايفا نمود تا آنجا که بسياري از همرزمانش او را دبير کل بي نشان موتلفه در آن سال ها ناميده اند.
يکي از اشتباهات متداول در تاريخ نگاري معاصر ايران، به ويژه در تاريخ شفاهي، يکسان انگاري "جمعيت فدائيان اسلام" با "هیأت هاي موتلفه اسلامي" است. اين در حالي است که اين دو تشکل اگرچه نقاط اشتراک فراواني داشتند و هردو تشکل را مي توان رهروان جرياني کلي دانست که به دنبال حاکم ساختن حکومت اسلامي بودند، اما نقاط افتراقي که شناخت آنها به درک تفاوت هاي دو دوره از مبارزات شهيد عراقي ياري مي رساند.
جمعيت ها يا هیأت هاي موتلفه اسلامي که متشکل از سه هیأت مذهبي بود، در سال 42 درمنزل حضرت امام و به دستور ايشان تأسيس شد و تشکلي مستقل از فداييان اسلام بود. فعاليت فداييان اسلام در سال 34 به دنبال شهادت شهيد نواب صفوي و يارانش و برخي اختلافات دروني ميان بخش هايي از آن متوقف شد و عملا در سال هاي بعد از آن حيات سياسي نداشت. موتلفه اسلامي،8 سال پس از اين رويداد تاسيس شد. تنها عضو مشترک در موسسين موتلفه با اعضاي شاخص فداييان اسلام، مرحوم شهيد عراقي بود، اگرچه برخي از موثرترين اعضاي اين تشکل همچون حاج هاشم اماني و حاج احمد شهاب (شاه بداغلو) نيز داراي سوابقي در فدائيان اسلام بودند، اما بخش عمده اي از اعضاي موتلفه، تنها از علاقمندان فدائيان در سال هاي اوج آن بودند. به عنوان نمونه بخشي از اعضاي بعدي موتلفه به رهبري شهيد صادق اماني، به موازات فدائيان اسلام گروه ديگري به نام "گروه شيعيان" به راه انداخته بود که اين گروه به نوعي يکي از اضلاع مثلث تشکيل دهنده موتلفه محسوب مي شد. جواد مقصودي از تفاوت اين دو گروه با فدائيان اسلام، اين گونه ياد مي کند:"در زماني که آقاي کاشاني و مصدق بودند و نسبت به قدرتي که پيدا کرده بوديم، فشار آورديم که اينجا کشوري اسلامي است که مشروب خوري درآن حرام است و جلوي آن بايستي گرفته شود. اين فشارها ادامه داشت تا جايي که ما توانستيم پياله فروشي را غير قانوني کنيم... کارهاي زيادي کرديم. راجع به مشروب فروشي، ريش تراشيدن و بدحجابي،اعلاميه پخش مي کرديم. البته هدف ما هم در گروه شيعيان به دست گرفتن حکومت اسلامي از راه قانوني بود و در اساسنامه هم اين مطلب آورده شده بود. ما کارهاي فرهنگي مي کرديم و فدائيان بيشتر کارهاي عملياتي انجام مي دادند." (1)
اين سابقه، نشانه تفاوت انديشه مبارزاتي اين گروه در آن دوران با گروه فدائيان اسلام است، اگرچه اعضايش همواره نيز به فدائيان علاقمند بوده اند. اماني کسي است که رفاقتش با عراقي از آن دوره، سبب همکاري بيشتر دو گروه از تشکيل دهندگان ائتلاف سال 1342 گرديد. حبيب الله عسگراولادي از اين دو به عنوان اولين دبيران کل غير رسمي موتلفه ياد کرده است:
"ما به عنوان رسمي دبير کل نداشتيم، چون کارمان مخفي بود و نمي توانستيم روي کسي علامت گذاري کنيم و عنوان دبير کل داشته باشد. مدتي واقعاً فرمان کار در اختيار اماني بود، البته اجرائيات بيشتر با شهيد عراقي بود، اما اداره کلي در دست شهيد اماني بود. پس از شهادت شهيد اماني، مديريت با شهيد عراقي بود، چه در زندان و چه بعد از از زندان و تا زمان پيروزي انقلاب، فرمان مديريت موتلفه به دست شهيد عراقي بود." (2) تفکر اولويت آگاه سازي و مبارزات سياسي به نظامي، در ديگر موسسين موتلفه اسلامي هم شايع بود، اما در موارد ضرورت منافاتي به انجام عمليات نداشت، آن چنان که در جو خفقان پس از تبعيد امام، بنا بر ضرورت، حکم الهي درباره حسن علي منصور به رهبري همين دو نفر اجرا گرديد. اما در حقيقت عمده ترين دليل اشتباه يکسان انگاري اين دو تشکل، حضور شهيد عراقي در موتلفه است. شهيد عراقي که سابقه حضور در فدائيان اسلام را داشت. در برهه اي قصد استعفا داشت که به دنبال آن شهيد نواب صفوي در نامه اي اخراج جمعي از جمله شهيد عراقي و مرحوم شهاب را اعلام کرد. محمد مهدي عبد خدايي درباره دلايل اين امر مي گويد:
"مرحوم عراقي و چند تن ديگر از دوستان هم قصد استعفا داشتند که نواب صفوي پيش از اعلان استعفا، آنها را اخراج کرد... دراين دوران اختلافات ميان مصدق و کاشاني بالا گرفته بود. مهدي عراقي و دوستان ديگر معتقد بودند که فدائيان بايد در اختلاف ميان اين دو رهبر سياسي و مذهبي، جهت مرحوم کاشاني را بگيرند." (3)
البته براي کساني که "ناگفته ها " ي شهيد عراقي را خوانده باشند، به خوبي پيداست که اين خروج همراه با تداوم احترام براي نواب تا آخرين لحظه عمر شهيد عراقي و ناشي از اختلاف سليقه در مسير مبارزه بوده است، نه اهداف آن. اگرچه در اين ميان مي توان پي برد که دوره اول مبارزات شهيد عراقي تشابه زيادي با دوره دوم فعاليت هاي او داشته است، اما نمي توان کتمان کرد که مهدي عراقي در آن سال ها با برخي از روش هاي فدائيان اسلام نيز کاملا همسوئي داشت که در دوره فعاليتش ديگر به آن طريق عمل نمي نمود.
اما عامل اصلي اين يکسان نگاري خود شهيد عراقي است. او در بازجويي ها براي گم کردن رد تهيه کنندگان سلاح، اعلام کرد که اسلحه ترور از مرحوم نواب صفوي نزد من مانده است، از همين روي، روزنامه هاي وقت، گمانه هايي را درباره احياي فدائيان مطرح نمودند. برخي از تيترهاي روزنامه هاي آن روز چنين بود:" حسن علي منصور با هفت تير نواب صفوي کشته شد"، "نواب صفوي از گورستان مسگر آباد، فرمان قتل منصور را صادر کرد" و...
اينها تنها نمونه هائي از تيترهاي مطبوعات ايران همزمان با ترور منصور است، در حالي که پس از کشف شاخه مسلحانه موتلفه، به جز اسلحه شهيد بخارايي، 8 اسلحه ديگر نيز به دست رژيم شاه افتاد که پرواضح است اين تعداد اسلحه منحصر به اسلحه شهيد نواب نبوده است، هرچند در اصل باقي ماندن اسلحه اي از دوران گذشته نزد شهيد عراقي که متعلق به شهيد نواب باشد نيز محل ترديد جدي است، به ويژه که امام، شرط تشکيل شاخه مسلحانه در موتلفه را چنين بيان فرموده بودند:"به شرط اينکه از جائي اسلحه نگيرد، مگر اينکه بخرد و خودش هم در صدد ساخت سلاح هاي گرم برآيد." (4)
ديگر تفاوت آشکار دو دوره فعاليت شهيدعراقي، به رابطه او با مرجعيت باز مي گردد. اعضاي موسس موتلفه اسلامي همگي در تبعيت از زعيم وقت خويش، حضرت امام خميني، اقدام به تاسيس موتلفه نموده بودند و حتي شهيد عراقي به همراه چند نفر ديگر به نمايندگي به محضر امام رسيده و از ايشان تقاضاي نمايندگاني براي شرايط عدم دسترسي آنها به امام، در جريان تصميمات شوراي مرکزي موتلفه اسلامي مي نمايند که در همين راستا، امام خميني شهيدان آيت الله دکتر بهشتي، استاد آيت الله مطهري، آيت الله انواري و مرحوم مولايي را معرفي مي نمايند و عراقي در کنار ديگر همرزمانش در تمام تصميمات مهم خود، نظر نمايندگان امام را مراعات مي کردند.
شهيد مظلوم آيت الله بهشتي نيز تصريح دارند که:" امام چند نفر را تاييد کردند که اينها شوراي روحانيت را تشکيل دادند... شوراي روحانيت معمولا در جلسات هیأت مرکزي که خيلي مهم بود، دعوت مي شدند و در حقيقت جلسه از 12 نفر هیأت مرکزي و 4 نفر شوراي روحانيت تشکيل مي شد." (5)
اما از مشهورترين نکات درباره فدائيان اسلام، برخوردهاي آنها با آيت الله العظمي بروجردي، زعيم وقت شيعيان، است که اشاراتي از آن درخاطرات موجود دراين ويژه نامه آمده است؛ در حالي که درعملکرد شهيد عراقي دردوره دوم، اين تبعيت را در بسياري از موارد مي توان ديد؛ از آن جمله است پيشنهاد شهيد عراقي و تني چند از ديگر اعضاي موتلفه درباره انجام عمليات نظامي که امام در آن مقطع با چنين کاري مخالفت کرده و فرموده بودند که:" حالا زود است"(6) و تا زماني که پس از تبعيد ايشان نمايندگان امام اجازه چنين فعاليتي را صادر نکردند، هيچ فعاليت مسلحانه اي در موتلفه شکل نگرفت.
از ديگر نقاط افتراق موتلفه با فدائيان در نحوه دريافت حکم است. گويا حداقل بخشي از فدائيان اسلام را جمع شروطي همچون اتمام حجت، اقرار، ارتداد و شياع را براي اجراي اعدام انقلابي کافي مي دانستند و نيازي براي کسب فتوا نمي ديدند، اگرچه برخي ادعا مي کردند در بعضي از موارد از آيت الله العظمي صدر مجوز داشته اند، اما درباره ترور دکتر فاطمي چنين ادعايي نيز ديده نشده است؛ ليکن موتلفه اسلامي هيچگاه به شايع بودن فسق يک فرد و اثبات ارتداد او براي اعضاي خود، براي مهدور الدم بودن آن اکتفا ننمود و براي دريافت حکم، ابتدا به سراغ زعيم شيعيان رفت و به علت تبعيد امام و بي نتيجه بودن تلاش براي ارتباط با ايشان، از نمايندگان ايشان سئوال کرد و شهيدان مطهري و بهشتي به عنوان نماينده امام حکم را صادر کردند. شهيد مطهري فرموده بودند:"لازم است چند نفر از اين طاغوتي ها به زمين بيفتد تا روحيه مردم بازسازي شود"(7). در سالگرد شهيد عراقي در سال، 1359 شهيد بهشتي نيز در اين باره چنين توضيح دادند:
"شهيد عزيز اين روزمان در سال گذشته که امروز سالگرد شهادت اوست و بايد يادش کنم و يادش را گرامي دارم، مرحوم شهيد حاج مهدي عراقي و از يارانش مرحوم شهيد حاج صادق اماني، اين عنصر فضيلت و تقوي که برخاسته از همين محله ها بودند... اينها بازوان تواناي انقلاب درخط اصيل اسلام بودند. مرحوم حاج صادق در اوايل ماه رمضان آنجا آمد و گفت آمده ام يک حديث بپرسم. من ديدم ديروقت است و بدون اطلاع آمده... حس کردم که او امروز نيامده حديث بپرسد و مثل اينکه مي خواست حديث پرسيدن را پوشش يک سئوال انقلابي ديگرش قرار دهد. حاج صادق اماني و حاج مهدي عراقي و آقاي عسگر اولادي و چند تن ديگر و اين سه نفر از شوراي مرکزي هیأت هاي موتلفه و ديگران در شاخه نظامي اين تشکيلات بودند و اسلحه اي داشتند و خودشان را آماده و بچه هاي جوان عزيز را تربيت و آنها را، هم با روح ايمان وهم با سلحشوري و هم با سلاح آنها آشنا مي کردند و آن طرف هاي مسگرآباد هم ميدان تيرشان بود و مي رفتند آنجا تيراندازي ياد مي گرفتند. اينها در تمام مراحل مبارزات... با تمام وجودشان در خط اصيل اسلام و قرآن و فقاهت آن روز که امروز به آن مي گوئيد در خط امام، حرکت کردند."(8)
تاکيدهاي مکرر شهيد بهشتي بر درست بودن و درخط امام بودن مسير آنها، در عين ذکر جزئياتي از لحظاتي که براي دريافت مجوز شرعي به او رجوع کرده بودند، به خوبي نشان از محتواي مجوز شهيد بهشتي دارد.
با اين حال اعضاي موتلفه به اين حد نيز کفايت نکردند و به دنبال اخذ فتوا از يک مرجع تقليد بودند. مرحوم تقي خاموشي که اين ماموريت را بر عهده داشت، مي گويد:
«خدمت اکثر مراجع که مي رسيديم، از جواب قاطع ابا مي کردند و به طور ضمني مي گفتند اين کار ممدوح است، منتها با اين کيفيت که بخواهيد رأس، يعني شاه را بزنيد، شرايط مهيا نيست و هرج و مرج مي شود. ما نياز به مجوز قطعي داشتيم و تصميم بر اين شد که به علت عدم دسترسي به امام، به آيت الله ميلاني که در ايران محل صدور حکم بعد از امام بودند، مراجعه کنيم. به همراه برادر ديگري خدمت ايشان رسيديم و درمورد ترور شاه يا منصور سئوال کرديم. ايشان در مرحله اول از جواب صريح ابا کردند. بعد من عرض کردم: «لطفاً اگر مي شود صريحا بفرماييد که اگر ما برويم و اين کار را انجام دهيم، آيا در نزد خدا مأجور هستيم و ثانياً مسئوليتي بر گردن ما نيست که آن دنيا بخواهيم جواب دهيم؟» ايشان فرمودند"«اگر اين کار بشود در مورد شخص منصور خيلي به جا و به مورد و از نظر شرعي بسيار شايسته است.» اين جمله، دقيقاً لفظ به لفظ ايشان است. اين جواب قاطع را که گرفتيم با توجه به صحبت هاي حضرت امام حجت بر ما تمام شد.»(9)
به گواه همه ياران عراقي، او يکي از اصلي ترين افراد در کسب فتوا از آيت الله ميلاني بود؛ اگرچه دربازجويي ها، شهيد اماني فتوا را به مرحوم فومني نسبت مي دهد که به تازگي در گذشته بود تا رد فتوا را گم کند و همين امر سبب شده است برخي دراين زمينه به اشتباه بيفتند، اما اسناد مکرري موجود است که نشان دهنده راي آيت الله ميلاني است. اين در حالي است که شهيد عراقي درباره شهيد اماني مي گويد:
"خودش مجتهد بود و قريب 6 هزار حديث از[حفظ] بود، خودش مربي اخلاق بود و بچه هاي زيادي از شاگردانش بودند." (10) شهيد بهشتي نيز درباره او مي گويد:"مرحوم حاج صادق جواني بود مشتاق کلمات خدا و پيغمبر خدا و ائمه هدي (عليه السلام) و جداً هم اهل حديث بود. عربي خوب مي دانست، احاديث را خوب مي فهميد و مي آمد روي محتواي احاديث بحث مي کرد"(11)؛ اما او هيچگاه به خود اجازه نداد در جايي که فسق حسن علي منصور تا آن حد نيز علني بود، دستور به اعدام انقلابي دهد و تنها منتظر نظر مرجع تقليد مبرزي همچون آيت الله ميلاني ماند و شهيد عراقي و ديگر دوستانش نيز به هيچ عنوان به هيچ کاري به چنين حدي کفايت ننمودند.
در مجموع بايد گفت دوره دوم فعاليت شهيد عراقي در تشکيلات موتلفه اسلامي، بيش از هر چيز متمرکز بر مبارزات سياسي فرهنگي بود. او به دنبال برگزاري راه پيمايي همچون عاشوراي 1342، توزيع اعلاميه و... و تربيت کادر در کلاس هايي بود که افرادي همچون شهيد بهشتي، شهيد باهنر، شهيد مطهري و... برگزار مي کردند. محتواي اين کلاس ها نيز کاملا بعدي متمايز از فعاليت هاي مسلحانه داشت، همچون کلاس "انسان و سرنوشت" شهيد مطهري که بعدها به شکل نيز تدوين شد.
عراقي که از معدود مطلعين آمار کامل موتلفه بوده است، آمار حوزه هاي سياسي اي را که چنين برنامه هائي دنبال کردند، 500 حوزه ده نفره در تهران و شهرستان ها اعلام مي کند که بيانگر تشکيلاتي قوي در شرايط آن روز است.(12) شهيد عراقي در هنگام نياز، واهمه اي از ورود به عرصه نظامي نيز نداشت، آن چنان که در پاريس نيز در مصاحبه اي اين موضوع را به بختيار يادآوري کرد، اما از ابتدا به چنين حرکتي در موتلفه فکر نمي کرد. او پس از بيان چگونگي تاسيس موتلفه و توضيح چهار ايدئولوژي، سياسي، اقتصادي و اجرائي آن، مي گويد:
"از اول چند نفري بودند توي اينها که فشار مي آوردند که بايد يک قسمت نظامي هم دراين سازمان وجود داشته باشد." که اين ادبيات به خوبي بيانگر نگاه عراقي به اين مقوله است.(13) با اين حال به دليل گستردگي موج حاصل از اجراي حکم الهي درباره حسن علي منصور، طبيعتا ابعاد اصلي مبارزاتي او درموتلفه که تشکلي مخفي بود، کمتر ديده شد و بيشتر "صداي بلند گلوله" آنها شنيده شد.
اما دوره سوم فعاليت عراقي بسيار کوتاه بود. او در دوران مسئوليت، سير تکاملي خود را به نمايش گذاشت. او در حالي که با سوابق بي نظيرش و تاييدهايي که امام در زمان حيات عراقي از او نموده بودند، مي توانست به جايگاه هاي پرطمطراق فکر کند؛ اما به کارهايي اشتغال ورزيد که انقلاب براي حل معضلات آنها به او نياز داشت، همچون اداره زندان قصر در روزهاي بحراني.
ورود عراقي به عرصه رسانه و فعاليتش در کيهان، يادآور نکته ديگري نيز هست و آن اينکه دغدغه اصلي عراقي کار فرهنگي بود و در روزهايي که افرادي با سوابق نظامي بسيار کمتر از او، فکر راه اندازي نهادهايي همچون سپاه بودند (که در جايگاه خود به شدت محترم است)، او به فکر نجات روزنامه کيهان از تعطيلي بود. اين سبب مي گردد به درستي قضاوت خود درباره دوره دوم فعاليت عراقي مطمئن تر گرديم.
منابع:
1. ماهنامه ذکر، شماره 28، مهرماه 1387
2. نگاه کنيد به مصاحبه حبيب الله عسگر اولادي در همين نشريه
3. هفته نامه شهروندـ شماره 62ـ 17 شهريور 1387
4. آشنايي با جمعيت موتلفه اسلامي، صفحه 102
5. طلايه داران آفتاب، صفحه 34، مصاحبه شهيد آيت الله بهشتي
6. همان، صفحه 86 در مصاحبه با بادامچيان و همچنين در مورد مشابهي در مصاحبه شهيد اسلامي با نشريه عروه الوثقي (نشريه دانش آموزان حزب جمهوري اسلامي) شماره 33، مهرماه، 1359 مشهود است.
7. سرنوشت منصور، صفحه 245
8. مسافران سپيده، بخش سخنان بزرگان
9. هفته نامه شما، ويژه نامه چهار شقايق سرخ، 2 خرداد 1379
10. مسافران سپيده، بخش سخنان بزرگان
11. ناگفته هاـ صفحه 215
12. همان، صفحه 170
13. همان، صفحه 166
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 36