حكومت معاويه سخترين روزگار شيعه
وى با دسيسههاى مختلف و دادن پولهاى گزاف،تدريجا ياران و سرداران حسن بن على را فاسد كرده بالاخره حسن بن على را مجبور نمود كه به عنوان صلح،خلافت را به وى واگذار كند و حسن بن على نيز خلافت را به اين شرط كه پس از در گذشت معاويه،به وىبرگردد و به شيعيان تعرض نشود،به معاويه واگذار نمود (1) .
در سال چهل هجرى،معاويه بر خلافت اسلامى استيلا يافت و بلافاصله به عراق آمده در سخنرانى كه كرد به مردم اخطار نموده و گفت:«من با شما سر نماز و روزه نمىجنگيدم بلكه مىخواستم بر شما حكومت كنم و به مقصود خود رسيدم» (2) !!
و نيز گفت:«پيمانى كه با حسن بستم لغو و زير پاى من است!!» (3) معاويه با اين سخن اشاره مىكرد كه سياست را از ديانت جدا خواهد كرد و نسبتبه مقررات دينى،ضمانتى نخواهد داشت و همه نيروى خود را در زنده نگهداشتن حكومتخود به كار خواهد بست و البته روشن است كه چنين حكومتى سلطنت و پادشاهى است نه خلافت و جانشينى پيغمبر خدا.و از اينجا بود كه بعضى از كسانى كه به حضور وى بار يافتند به عنوان پادشاهى سلامش دادند (4) و خودش نيز در برخى از مجالس خصوصى،از حكومتخود با ملك و پادشاهى تعبير مىكرد (5) اگر چه در ملا عام خود را خليفه معرفى مىنمود.
و البته پادشاهى كه بر پايه زور استوار باشد وراثت را به دنبال خود دارد و بالاخره نيز به نيتخود جامه عمل پوشانيد و پسر خود يزيد را كه جوانى بىبند و بار بود و كمترين شخصيت دينى نداشت،ولايت عهدى داده به جانشينى خود برگزيد (6) و آن همه حوادث ننگين را به بار آورد.
معاويه با بيان گذشته خود اشاره مىكرد كه نخواهد گذاشتحسن عليه السلام پس از وى به خلافتبرسد،يعنى در خصوص خلافتبعد از خود،فكرى ديگر دارد و آن همان بود كه حسن عليه السلام را با سم شهيد كرد (7) و راه را براى فرزند خود يزيد هموار ساخت.معاويه با الغاى پيمان نامبرده مىفهمانيد كه هرگز نخواهد گذاشتشيعيان اهل بيت در محيط امن و آسايش بسر برند و كما فى السابق به فعاليتهاى دينى خود ادامه دهند و همين معنا را نيز جامه عمل پوشانيد (8) .
وى اعلام نمود كه هر كس در مناقب اهل بيتحديثى نقل كند هيچگونه مصونيتى در جان و مال و عرض خود نخواهد (9) داشت و دستور داد هر كه در مدح و منقبتساير صحابه و خلفا حديثىبياورد،جايزه كافى بگيرد و در نتيجه اخبار بسيارى در مناقب صحابه جعل شد (10) و دستور داد در همه بلاد اسلامى در منابر به على عليه السلام ناسزا گفته شود (و اين دستور تا زمان عمر بن عبد العزيز خليفه اموى«99-101»اجرا مىشد) وى به دستيارى عمال و كارگردانان خود كه جمعى از ايشان صحابى بودند،خواص شيعه على عليه السلام را كشت و سر برخى از آنان را به نيزه زده در شهرها گردانيدند و عموم شيعيان را در هر جا بودند به ناسزا و بيزارى از على تكليف مىكرد و هر كه خود دارى مىكرد به قتل مىرسيد (11) .
سختترين روزگار براى شيعه
اكثريت تسنن،اين همه كشتارهاى ناحق و بىبند و باريها را كه به دست صحابه و خاصه معاويه و كارگردانان وى انجام يافته است،توجيه مىكنند كه آنان صحابه بودند و به مقتضاى احاديثى كه از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسيده،صحابه مجتهدند و معذور و خداوند از ايشان راضى است و هر جرم و جنايتى كه از ايشان سر بزند معفو است!!!ولى شيعه اين عذر را نمىپذيرد، زيرا:
اولا:معقول نيستيك رهبر اجتماعى مانند پيغمبر اكرم صلى الله عليه و اله و سلم براى احياى حق و عدالت و آزادى بر پا خاسته و جمعى را هم عقيده خود گرداند كه همه هستى خود را در راه اين منظور مقدس گذاشته آن را لباس تحقق بخشند و وقتى كه به منظور خود نايل شد،ياران خود را نسبتبه مردم و قوانين مقدسه خود آزادى مطلق بخشد و هر گونه حقكشى و تبهكارى و بى بند و بارى را از ايشان معفو داند،يعنى با دست و ابزارى كه بنايى را بر پا كرده با همان دست و ابزار آن را خراب كند.
و ثانيا:اين روايات كه صحابه را تقديس و اعمال ناروا و غير مشروع آنان را تصحيح مىكند و ايشان را آمرزيده و مصون معرفى مىنمايد از راه خود صحابه به ما رسيده و به روايت ايشان نسبت داده شده است و خود صحابه به شهادت تاريخ قطعى با همديگر معامله مصونيت و معذوريت نمىكردند،صحابه بودند كه دستبه كشتار و سب و لعن و رسوا كردن همديگر گشودن و هرگز كمترين اغماض و مسامحهاى در حق همديگر روا نمىداشتند.
بنابر آنچه گذشت،به شهادت عمل خود صحابه،اين روايات صحيح نيستند و اگر صحيح باشند مقصود از آنها معناى ديگرى است غير از مصونيت و تقديس قانونى صحابه.
و اگر فرضا خداى متعال در كلام خود،روزى از صحابه در برابرخدمتى كه در اجراى فرمان او كردهاند اظهار (12) رضايت فرمايد،معناى آن،تقدير از فرمانبردارى گذشته آنان است نه اينكه در آينده مىتوانند هر گونه نافرمانى كه دلشان مىخواهد بكنند.
پي نوشت :
1-تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 191 و ساير تواريخ.
2-شرح ابن ابى الحديد،ج 4،ص 160.تاريخ طبرى،ج 4،ص 124.تاريخ ابن اثير،ج 3،ص 203.
3-همان مدرك.
4-تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 193.
5-تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 202.
6-يزيد مردى بود عياش و هوسران و دائم الخمر،لباسهاى حرير و جلف مىپوشيد،سگ و ميمونى داشت كه ملازم و همبازى وى بودند،مجالس شب نشينى او با طرب و ساز و شراب برگزار مىشد،نام ميمون او«ابو قيس»بود و او را لباس زيبا پوشانيده در مجلس شربش حاضر مىكرد!گاهى هم سوار اسبش كرده به مسابقه مىفرستاد (تاريخ يعقوبى،ج 2،ص 196.مروج الذهب،ج 3،ص 77)
7-مروج الذهب،ج 3،ص 5.تاريخ ابى الفداء،ج 1،ص 183.
8-النصايح الكافيه،ص 72،نقل از كتاب الاحداث.
9-روى ابو الحسن المدائنى فى كتاب الاحداث قال:كتب معاوية نسخة واحدة الى عماله بعد عام الجماعة:انى برئت الذمة ممن روى شيئا من فضل ابى تراب و اهل بيته النصايح الكافيه،تاليف محمد بن عقيل،چاپ نجف،سال 1386 هجرى،ص 87 و 194.
10-النصايح الكافيه،ص 72 و 73.
11-النصايح الكافيه،ص 58،64،77 و 78.
12-سوره توبه،آيه 100.
شيعه در اسلام صفحه 47
/س