خانواده در دوره ساسانيان
نویسنده : عزت الله نوذری
تاریخ اجتماعی ایران از آغاز تا مشروطیت ( قسمت نهم )
در جامعه ايران ساسانيان ، رياست خانواده مانند گذشته با مرد بوده است ، كه كذك خداى نام داشته است . با وجود آن كه در دوران ساسانيان زنان از نوعى آزادى هاى اجتماعى برخوردار بودند و حتى بعضى از آنان به مقام سلطنت نيز رسيده اند، ولى مرد عنصر برتر جامعه را تشكيل مى داد، و اولاد پسر، هم از نظر اقتصادى و هم از نظر اجتماعى داراى ارج بيشترى بوده است .
از نظر حفظ اصالت خون ، ازدواج با اقرباى نزديك ، خواهر و دختر معمول بوده است و به عنوان فر ايزدى تلقى مى گرديده است . مردان مى توانستند زنان متعدد اختيار كنند، ولى حقوق و موقعيت زنان در خانه يكسان نبوده است ، بدين معنى ، زنانى كه از طبقه ممتاز بوده اند عنوان پادشاه زن و يا كذك و بانوك داشته اند و شوهر ناگزير بوده است كه تمام عمر از آنان نگاهدارى كند و معيشت شان را فراهم سازد. (111)
زوجه هايى كه از طبقه پايين تر بوده اند، نسبت به زوجه ممتاز داراى وضع و موقعيت پست تر بوده اند و به آنان چاكرزن مى گفته اند.
تنها اولاد ذكور چاكرزن در خانواده پذيرفته مى شدند مرد مى توانسته است كه زن خود را بدون رضايت به ديگرى بسپارد. شوهر كردن دختر با اجازه پدر بوده است ، مرد مى توانسته است كه از درآمد زن و غلامان او استفاده كند، اما در موقع جدائى بايستى درآمد او را به وى دهد.
مقررات ازدواج ظاهرا به پنج شكل انجام مى گرفت :
(2) زنى كه تنها فرزند خانواده بود (اواغ زن )، زن تنها فرزند خوانده مى شد. فرزند اول اين زن را به والدينش مى دادند تا جاى دخترى كه را كه خانواده را ترك گفته بود بگيرد، از اين هنگام وى را مانند زن نخست (ممتاز زن ) مى گفتند.
(3) اگر مردى كه در سن ازدواج بود و مجرد مى مرد، خانواده اش به زنى بيگانه جهيز مى دادند و او را به همسرى مردى بيگانه در مى آوردند اين زن را (سدرزن ) يا همسر خوانده مى ناميدند، نيمى از فرزندان او به مرد مرده كه مى بايست در جهان ديگر شوى او باشد تعلق داشت و نيمى ديگر از آن شوهر زنده بود.
(4) بيوه اى كه دو بار به خانه بخت مى رفت (چاكرزن ) نام داشت . اگر او از شوهر اولش فرزندى نداشت ، وى را همانند همسر خوانده مى دانستند، نيمى از فرزندانش كه از همسر دوم مى زاييد، به شوى نخست او كه مى بايست در جهان ديگر به عقد همسرش درآيد تعلق داشت .
(5) زنى كه بى رضايت پدر و مادرش ازدواج مى كرد فروتر از ديگر زنان بود، اين زن را خودسراى زن (زنى كه خود خانه اى بنا كرده ) مى گفتند و نمى توانست از والدينش ارث ببرد، تا اين كه پسر بزرگش به سن بلوغ مى رسيد در نزد پدر او را مقام (ممتاز زن ) مى بخشيد.
در اين دوره شيربها نيز وجود داشت بنابراين اين رسم ، شوهر آينده زن مبلغى پول يا كالايى معادل آن مبلغ به والدين زن مى داد ليكن بنابر (دينكرد) اگر پس از ازدواج معلوم مى گرديد زن ارزش مبلغ پرداخت شده را ندارد مثلا اگر زن نازا بود اين پول مى بايست به شوهر پس داده شود. (112)
تولد فرزند بويژه اگر پسر بود با برپايى بزمى طى مراسم جشن و سرور و دادن صدقات همراه بود هنگام نامگذارى فرزند دقت مى كردند تا نام هايى را كه بت پرستان بكار مى بردند بر فرزند خود ننهند. فرزند مى بايست از پدر فرمان ببرد تعليم و تربيت پسران جوان بر عهده مادر بود، اگر مادر درمى گذشت ، اين وظيفه بر گردن عمه يا دختر بزرگ خانواده بود.
پذيرفتن فرزندخواندگى تابع مقررات سختى بود، اگر مردى مى مرد و دو پسر بالغى نمى داشت تا جاى وى را گيرد، سرپرستى كودكان وى را به قيم مى سپردند و اگر مرده توانگر بود، اداره ميراث وى را به پسرخوانده مى دادند و چنان كه آن مرد زن ممتاز داشت او با نام پسرخوانده ، اداره ى زندگى و ماترك او را در دست مى گرفت .
اما اگر تنها يك چاكزن از وى مى ماند، اين زن ديگر اختيارى نداشت ، بلكه او را نيز مانند كودكان صغير به قيم مى سپردند و در اين مورد اگر پدر چاكزن زنده بود او را به پدر وگرنه به برادر يا يكى از خويشان نزديكش به نگهدارى مى دادند اگر مرد درگذشته ، ممتاز زن يا دخترى يگانه داشت ، وظيفه پسرخواندگى به ترتيب بر گردن برادر و خواهر و دختر برادر، پسر برادر و ديگر خويشان نزديك مى افتد.
فرزند خواندگى خود شرايطى داشت ، او مى بايست بالغ ، مزدا آيين و عاقل باشد.
شمار افراد خانواده اش زياد باشد و مرتكب گناهان بزرگ نشده باشد اگر زنى اين وظيفه را بر گردن مى گرفت نه مى بايست شوهر داشته باشد و نه خواهان آن باشد، نمى بايست كنيز كسى باشد و از راه فاحشه گرى گذران كند وى مى بايست در خانواده اى ديگر، سمت فرزندخواندگى نداشته باشد، زيرا زنان جز در يك جا، نمى توانستند فرزند خانواده شوند اما مرد بى آن كه محدوديتى داشته باشد، مى توانست پسر خوانده چند خانواده باشد. (113)
در ادامه ى بحث خانواده كلمان هوار، در كتاب ايران و تمدن ساسانى مى نويسد:
مرد و زن مى توانستند با بستن پيمان نامه اى ميان خود در دارايى با هم شريك شوند، اگر مردى دو زن داشت و با عقد پيمان نامه در مالكيت اموال با آنان شريك بود، در اين مورد هر يك از دو زن دارايى خود را به اشتراك با شوهر اداره مى كرد، اما ميزان دخالت زنان در اداره ى اموال يكسان بود، مرد مى توانست هرگاه كه خود بخواهد اين مالكيت مشترك را به هم بزند ولى زنان چنين حقى را نداشتند، كسى نمى توانست وارثان قانونى را از حقشان در سهم بردن از ميراث محروم كند، مگر در مواردى كه مى خواستند با آن ، وام شخص درگذشته را بپردازند يا از زن فرزندان پدر يا هر پيرمرد ديگرى كه در كفالت متوفى بود نگهدارى كند در اين مورد، تقسيم بخشى از ماترك ميان نانخورها قانونى بود، چون مردى وصيت مى كرد ملزم بود كه يك سهم از دارايى خود را به هر يك از دختران مجردش و اگر زن ممتاز داشت دو سهم را به او بدهد.(114)
دين در دوران ساسانيان
دين زرتشت با آيين هاى خشك و غيرقابل انعطاف كه حامى طبقات يا كاست هاى فرمانروا بود، احتمالا نمى توانست آن وجهه را در ميان طبقات پايين هم داشته باشد. اين دين در حقيقت از همان آغاز ساسانيان به وسيله موبدان به سود دودمان حاكم و اشراف فئودال و به زبان مردم روستا و زحمتكشان شهرى ، تغيير يافته و آداب و رسوم آن تعميم داده شده بود.
كريستن سن از منابع نصرانى ، از سوگند يزدگرد اول به خورشيد ياد مى كند و مى گويد: اين پادشاه سه بار سوگند به آفتاب را تكرار كرده است ، و سعى داشت كه روحانيون عيسوى خورشيد پرستى را بپذيرند بنابراين ، تعظيم خورشيد به عنوان مظهر مهر - به شكل ميتراى زيبا - در دين زرتشتى مقامى ارجمند داشت . (115)
در اوستا - كتاب دينى زرتشتيان - به طور نمايان از مهر و آناهيتا، در مقام خدايان مقتدرى كه در طبيعت و زندگى مثل اهورامزدا نقش دارند ياد شده است ؛ اما در اين دوره رسم به خاك سپردن اموات و گذاشتن آنان در هواى آزاد معمول بود. (116)
در اين دوره ، آتشكده ها براى طبقات مختلف در نظر گرفته شده بود. مثلا: آتشكده فرنبغ ، براى روحانيون و آذرگشسب براى جنگاوران و اشراف و برزين مهر براى كشاورزان و مردم عادى اختصاص داشت اين سه بيش از زيارتگاه هاى ديگر سراسر ايران زينت و ثروت داشتند. (117)
ريچارد فراى ، درباره وضع دين زرتشتى در پايان ساسانيان مى نويسد: اين دين ، رو به انحطاط مى رفت و دستگاه روحانى آن كه به تشريفات و رسم هاى دينى پيش تر مى پرداخت ، به نابودى مى گراييد با نگرشى بر كارنامه ساسانيان در مينوى خرد، تصوير روشنى از موبدان و مغان به دست مى دهد؟ كه كاملا از رياكارى و از قدرت طلبى آنان سخن مى گويد هم چنين ارداوبرافنامه و يا كتاب كليله و دمنه كه برزويه با، تصويرى از شرايط زمان ساسانى را مطرح مى نمايد.
در چنين شرايطى ، اوضاع اجتماعى ايران به آن جا رسيده بود كه آيين زرتشت ، براى هدايت و ارشاد اخلاقى مردم كفايت خود را از دست داده بود و در واقع نمى توانست دستگاه خسته و گسيخته و ملول ساسانى را با خود حمل كند، زيرا جامعه ساسانى با ارزش هايى چون خون نژاد مالكيت كه عامل عمده اى در امتياز طبقات به شمار مى رفت ، شكل گرفته بود لذا در چنين شرايطى با مرگ يزدگرد راه و زمينه ، كاملا آماده براى مسلمانان عرب به سرزمين ايران گرديد.
عوامل سقوط ساسانيان
2 - ماليات هاى گزاف كه بر مردم به اشكال مختلف تحميل مى گرديد.
3 - اختلاف طبقاتى كه اكثريت مردم در قاعده هرم قرار داشتند و در راس ، هفت خانواده سرشناس ، اين اختلاف باعث گرديد عامه مردم از هرگونه مواهبى بى بهره بمانند و سرخوردگى و بى تفاوتى به آنان دست دهد.
4 - تضاد ميان موبدان و مغان و دخالت آن ها در دستگاه حكومت .
5 - نافرمانى حكام بلاد مرزى (مرزبانان ).
6 - بى خبرى سلاطين ساسانى و در عيش و عشرت بسر بردن آنان .
7 - درگيرى هاى داخلى بر سر قدرت مثلا؛ بين بهرام چوبين و خسرو، كه نهايتا خسرو با همكارى امپراتورى روم شرقى توانست بر بهرام چيره شود و حكومت را در دست گيرد و با قتل عام 10 نفر از شاهزادگان - فرزندان خسرو - توسط شيرويه كه تنها 8 ماه حكومت كرد و يا دست به دست گشتن حكومت توسط 13 پادشاه در مدت زمانى 5 ساله كه از ميان زنان و يا نوجوانان برگزيده شده بودند.
8 - وجود اديان و اختلاف آن ها از جمله زرتشتى ، يهودى ، عيسوى ، مزدكى ، مانوى .
پی نوشت ها :
102- شهرهاى ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان ، ص 414 - 415، مقايسه كنيد با كتاب تمدن ساسانى ، و مقايسه كنيد با كتاب تاريخ جنبش مزدكيان ، ص 17 به بعد
103- تاريخ جنبش مزدكيان ، ص 80
104- اردغانى ، ص 428
105- تجارب الامم ، ص 164
106- تاريخ طبرى ، ج 5، ص 1182
107- تجارب الامم ، ج 1، ص 156
108- همان ماخذ، ص 168، مقايسه كنيد با مورج الذهب ، ج 1، ص 246
109- همان ماخذ، ص 112
110- عقايد مزدك ، ص 58
/ن