مقدّمه
مسئله ترابط « عقل » و « دين » در اديان مختلف، يكي از مسائل رايج مي باشد؛ برخي از اين اديان به مخالفت با عقل برخاسته و برخي ديگر، آن را پذيرفته و با آن همراهي كرده اند.آن چه بايد بدان رسيد اين است كه آيا مي توان ميان « عقل » و « دين » ترابطي يافت يا نه؟ و اگر ترابطي هست، تا چه مقدار و تا چه قلمرويي؟
بنابراين، نخست بايد محدوده بحث را روشن كرد؛ چرا كه نه « دين » تعريف معيّن و منحصري دارد و نه « عقل » به يك صورت معرفي شده است. در اين جستار، سعي بر آن است تا با محدود كردن « دين » به « اسلام شيعي » و « عقل » به معناي « عقل استدلال گر »، كه هم منبع معرفت قرار مي گيرد و هم ابزار كسب معرفت است، به پاسخ مطلوب برسيم.
ضرورت بحث
انسان موجودي انديشمند ( مفطور علي التّفكير ) است؛ اين ويژگي او را به تفكّر در همه پديده هاي پيرامون خود كشانده، وي را به تأمّل وا مي دارد و به گزينش خوب از بد رهنمون مي شود. در طول تاريخ، وابستگي و دلدادگي به نيرويي مافوقِ بشر، همواره انسان را به خود مشغول ساخته و گاه، در اين مسير در اثر عوامل مختلفي از راه صحيح وامانده و گرفتار انحراف و بيراهه شده و به دامان خدايان كاذبِ خودساخته در غلتيده است. اين در حالي است كه از نخستين لحظه پيدايشِ بشر، « دين » و برنامه زندگي الهي در اختيار و دسترس او بوده است:در طول دوران هاي مختلف اين دسترسي كم يا زياد شده و بالأخره با فراز و فرودهاي بسياري همراه گرديده؛ برخي انحرافات، خود را به جاي « دين » نشانده و گروه هايي را به سوي خود كشانده اند؛ اما با اين وجود نتوانسته اند از اين پرسش مكنون در ذهنِ او جلوگيري كنند كه آيا « عقل » و « دين » ( هر ديني كه باشد ) نسبتي با هم دارند يا نه؟ و اين مسئله در جايي كه برخي دستورات ديني به دست عقل بشري حل نشده، شدّت بيشتر و دامنه فراگيرتري داشته است.
در اين جستار نيز، پرسش اصلي اين است كه آيا « دين » و « عقل » با هم نسبتي دارند يا نه؟ پاسخ اين پرسش مستلزم جست و جوي تمامي اديان است، لكن به اقتضاي مقام بحث، تنها سراغ اديان آسماني موجود رفته و تمركز بحث روي دو دين « اسلام » و « مسيحيّت » خواهد بود؛ همين روش مي تواند در بخش برّرسي ديگر اديان نيز به كار رود. از اين رو ضرورت دارد كه با تبيين نظر هر يك از اديان مورد بحث در اين باره، به يك نتيجه قاطع رسيده و آن را مبناي برخورد خويش با اين مسئله در متن دين خود قرار دهيم.
پيش از پرداختن به اين كه چه نوع ترابطي ميان « عقل » و « دين » برقرار است، بايد چيستي « دين » و « عقل » را بيان كنيم. بنابراين، تعاريف مختلف ارائه شده از « دين » را از نظر گذرانده و سپس، تعريف برگزيده را ارائه خواهيم كرد.
چيستي دين
نكته اي كه توجّه بدان در اين جا لازم است اين كه: براي تعريف « دين » در اصطلاح « كلام » بايد توجّه داشت كه نگرش هاي اخلاقي، تاريخي، روان شناختي، جامعه شناختي، فلسفي و زيباشناختي، نمونه هايي از رويكردهاي مختلف اند كه باعث دشواري تعريف « دين » مي شوند؛ (1) تا جايي كه نمي توان فهرستي از آن را ارائه كرد. (2) شدت اين اختلاف در برخي موارد، تعريف كنندگان را در دام نزاع لفظي گرفتار و آنها را از بيان پاره اي از حقايقِ دين در تعريف روشمند آن، دور ساخته است.تعاريف گوناگون « دين »، آفات و مشكلات بسياري دارد؛ از جمله:
- اختلاف در « روش شناسي تعريف دين »؛
- اختلاف در « مصاديق دين »، به عنون ابزار شناختِ ماهيّت دين؛
- خلط ميان « دين » و « دين داران »؛
- پرسش از « درون دين » و « برون دين »؛
- به كار بردن « مفاهيم مبهم و كيفي » در تعاريف دين؛
- استفاده از « تعريف هاي لٌغوي » و لفظي به جاي « تعاريف اصطلاحي »؛
- تأثير پيش فرض هاي « معرفت شناختي »، « انسان شناختي »، « هستي شناختي »، « جهان بيني ها و ايدئولوژي ها »، بر تعريف دين؛
- نداشتن « مصداق محسوس و مادّي » براي دين؛
- « تحريف » پاره اي از اديان؛
- نگرش « جزء نگرانه » به جاي « كل نگرانه ».
دين شناسانِ غربي نيز از اين مسئله مستثنا نبوده و با رويكردهاي متعدّدي « دين » را تعريف كرده اند. رويكردهاي « ذاتي »، « غايت انگارانه »، « كاركردگرايانه »، « روان شناسانه »، « جامعه شناسانه » و... از جمله رويكردهاي موجود در تعريف « دين » مي باشند كه با وجود مشتركاتي، هر يك داراي نقصي است كه از اعتماد و اتّكاي به آن جلوگيري مي كند. (3)
بنابراين، بدون تفصيل در تعريف « دين »، وارد اصل بحث، يعني تبيين مسئله خواهيم شد.
واژه « دين » بيش از نود بار در « قرآن »، با معاني گوناگون به كار رفته است، از جمله: « جزا و پاداش »؛ (4) « اطاعت »؛ (5) « ملك و سلطنت »؛ (6) « شريعت و قانون »؛ (7) « ملت »؛ (8) « تسليم »؛ (9) « اعتقادات »؛ (10) و... .
در « روايات » نيز، « دين »، به اركان و ويژگي هايش، از جمله « ايمان »، « تعيّن »، « قلبي بودن »، « معرفت داشتن »، « دوستي ورزيدن »، « اخلاق حَسَن »، « نور »، « عزّت »، « طلب علم »، « مايه حيات » و... تفسير شده است. (11)
تعريف برگزيده
« متكلّمان مسيحي »، (12) عالمان علوم انساني (13) و...، هر يك با رويكردهاي گوناگون، درصدد تعريف « دين » برآمده اند؛ لكن هيچ كدام نتوانسته اند تعريف جامع و مانعي ارائه كنند؛ چرا كه برخي از آنها گرفتار رويكرد « سكولاريستي » بوده و يا محدود به ساحت خاصّي از دين شده اند.متكلّمان مسلمان نيز، « دين » را با عبارات متعددي تعريف كرده اند. (14) نكته مهم در عبارات برخي از حكما اين است كه در تعريف « دين » و برّرسي مسائل مربوط به آن، بايد ميان دين حق و دين باطل تمييز داد؛ بر همين اساس علاّمه طباطبائي ( رحمه الله )، ذيل آيه ( وَلاَ يَدينُونَ دينَ ألحَق )، مي گويد: مراد از دين حق، ديني است كه منسوب به حق است و نسبتش با حق اين است كه حق اقتضا مي كند انسان آن دين را داشته باشد و انسان را به پيروي از آن دين وادار مي كند ». (15)
از اين رو، تعريف برگزيده ما، با تأكيد بر اين كه محدوده بحث، « دين اسلام » است، نه اديان ديگر، (16) چنين است:
« دين »، مجموعه اي است از حقايق و ارزش هايي كه از طريق « وحي » به وسيله « كتاب » و « سنّت »، جهت هدايتِ انسان ها به دست بشر مي رسد؛ اعم از اين كه مضامين آن از راه هاي عادي نيز به دست آيند يا اين كه حس، عقل و شهود بشري از آن آموزه ها محروم باشند؛ البته هيچ گاه نبايد آموزه هاي ديني، خردستيز باشند.
چيستي عقل
« عقل » در لغت به معناي « حبس »، « ضبط »، « منع » و « امساك » است؛ « عاقل » كسي است كه هواي نفس خويش را حبس كرده است. (17) انساني كه زبان خود را محفوظ نگه دارد آن را « عقال » كرده است. (18) عقل به معناي « تدبّر »، « حسن فهم »، « ادراك » و « انزجار » نيز استعمال شده است. (19) نتيجه آن كه « عقل » در معناي لغوي، همان « عقال كردن » و بستن هواي نفس است تا انسان به تمييز حق از باطل و فهم صحيح نايل آيد. هم چنين « عقل » در لغت به معناي « مُدركات قوّه عاقله »، « ادراك » و « قوه نفس » كه وظيفه ادراك را به عهده دارد و نيز به معناي « عملي كه مقدّمه انجام خيرات و اجتناب از بدي هاست »، به كار رفته است. (20) در نظر برخي از متفكّران، اين « عقلِ عملي » است كه با معناي « منع و امساك » هم متناسب است. (21)عقل در اصطلاح
جمهورِ عقلا برهر كس كه داراي فضل و تفكّرات صحيح و درصدد اكتسابِ خيرات باشد، « عاقل » اطلاق مي كنند. (22) « عقل » داراي ارزش و اهميّت بسياري است؛ فارق بين انسان و حيوان عقل است وگرنه، قوّت جسم و طول عمر وخصايص حيواني، در برخي از حيوانات، بسيار بيشتر از انسان است؛ (23) شرافت انسان به عقل است كه مضارّ و منافع حقيقي خويش را با آن به دست مي آورد. (24) در ارزش عقل نيز گفته شده است حق تعالي، با عطاي عقل به انسان، همه چيز به او عطا فرموده است. (25)در برخي از عبارات علماي معاصر، اصطلاح « عقل فقهي » يا « عقل نوري » را نيز مي توان ملاحظه نمود كه غير از معناي فلسفي آن بوده وهر كدام در مكتب خود، مورد بحث قرار مي گيرند. (26)
عقل در اصطلاح « حكيمان » و « متكلّمان » نيز از معاني مختلفي برخوردار است؛ از جمله:
- « عقل نظري »: در مقابل « عقل عملي » قوّه اي است از قواي ادراكي نفس كه هست ها و حقايقي را كه مربوط به افعال آدمي نيستند، درك مي كند. (27) عقل نظري انسان، از مراتب چهارگانه « عقل هيولاني »، « عقل بالملكه »، « عقل بالفعل » و « عقل مستفاد » تشكيل شده است. (28)
- « عقل عملي »: قوّه اي از قواي نفس آدمي است كه بايدها و حقايقي را كه مربوط به افعال آدمي است، درك مي كند. (29)
- عقل در اصطلاح « متكلّمان »، به معناي مشهوراتي است كه نزد جميع يا اكثر انسان ها اشتراك دارند؛ يعني قضاياي واجب القبول. (30)
- عقل به معناي قضاياي يقيني تشكيل دهنده مقدّمات برهان؛ اعم از اين كه آن قضايا بدهي باشند يا نظري، نيز به كار مي رود. (31)
- عقل به كليه معلومات و معاري اطلاق مي شود كه از راه هاي عادي كسب معرفت و علم، يعني از راه « حس » و « تجربه » ( اعم از حسّ ظاهري و حسّ باطني و تفكّر و استدلال ) حاصل آمده است؛ بدين معنا، عقل، علاوه بر ادراكات كلّي، ادراكات حسّي و تجربي را شامل مي شود. (32)
- « عقل هدف ساز »: عقلي كه هدف نهايي زيستن را مشخّص مي كند.
- گاهي مراد از عقل در اين بحث، محصولات و « دستاوردهاي عقل نظري و عقل عملي » است و گاهي نيز مراد، « عقل استدلال گر » است كه نسبت به ارزش ها و خوب و بد، هيچ موضعي ندارد.
- گاهي مراد از عقل، « عقلانيّت ابزاري » است؛ يعني: جايگاه يك عقل در شبكه اي از مقاصد و برنامه هايي كه انسان را به هدف مي رساند. اين مفهوم از عقلانيّت، كاملاً نسبت به ارزش ها خنثي است و از خوب و بد سخن نمي گويد.
- جامعه شناساني چون ماكس وبر، در تبيين « نظام سرمايه داري »، از « عقلانيّت ابزاري » در مقابل « عقلانيّت ذاتي » استفاده مي كنند. (33) اين عقل همان عقل برنامه ريز و هدف ساز است كه در فرهنگ اسلامي، از آن به « عقل معاش » نيز ياد شده است. اين عقل براي رسيدن به هر هدفي در زندگي، برنامه ريزي مي كند و علاوه بر آن، خود نيز اهدافي را تعريف و ترسيم مي كند. چنين عقلانيّتي معمولاً با تجربه قرين است و در پي انباشت تجربه هاي به دست آمده، شروع به كار مي كند؛ به عبارتي: بايد چندين تجربه وجود داشته باشد تا « عقل ابزاري » با استفاده از آن تجربه ها، به برنامه ريزي بپردازد. اين عقل « استدلال گر » نيست و غير از عقل عملي و يا نظري است؛ بلكه از مجموع عقل هاي قبلي بهره داشته و تلفيقي از محصولات آنهاست.
بنابر آن چه گذشت، معاني مورد نظرِ اين بحث، « عقل استدلال گر »، « محصولات عقل نظري و عملي » و « محصولات عقلانيّت ابزاري » هستند كه ما درصدد دستيابي به نوع ترابط « دين » و « عقل » بدين معنا خواهيم بود.
عقل در قرآن و روايات
« عقل » در « آيات » و « روايات » به معاني گوناگوني به كار رفته است كه هركدام، باري ارزشي و متنابه را به عقل نسبت مي دهند؛برخي از آيات قرآن كريم، مستقيماً به عقل دعوت و تحريض نموده اند:
( وَسَخَّرَ لَكُمُ اللَّيْلَ وَالْنَّهَارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَالْنُّجُومُ مُسَخَّرَاتٌ بِأَمْرِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ). (34)
در برخي ديگر از آيات، پشيماني، عذاب و سرخوردگي، نتيجه عدم بهره گيري از عقل دانسته شده اند:
( وَقَالُوا لَوْ كُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا كُنَّا فِي أَصْحَابِ السَّعِيرِ ). (35)
گروه ديگري از آيه ها به توبيخ كساني كه علي رغم داشتن عقل، حق را سرپوش نهاده اند، مي پردازند:
( يَسْمَعُونَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفُونَهُ مِن بَعْدِ مَا عَقَلُوهُ ). (36)
برخي از آيات، افرادي را كه به عقل بي اعتنايي مي كنند، توبيخ نموده اند:
( أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ). (37)
در آياتي ديگر، آنان را كه تعقل نمي كنند مورد ملامت قرار گرفته اند:
( وَإِذَا لَقُواْ الَّذِينَ آمَنُواْ قَالُواْ آمَنَّا وَإِذَا خَلاَ بَعْضُهُمْ إِلَىَ بَعْضٍ قَالُواْ أَتُحَدِّثُونَهُم بِمَا فَتَحَ اللّهُ عَلَيْكُمْ لِيُحَآجُّوكُم بِهِ عِندَ رَبِّكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ). (38)
گروهي از آيات نيز، پست ترين افراد را كساني مي داند كه از عقل بهره نمي گيرند:
( إِنَّ شَرَّ الدَّوَابَّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ). (39)
هم چنين برخي از آيه هاي قرآن پليدي و رجس را ناشي از عدم تعقل دانسته اند:
( الرِّجْسَ عَلَى الَّذِينَ لاَ يَعْقِلُونَ ). (40)
در آياتي نيز، تقليد كوركورانه از پدران و تعصّب ورزيدن به خرافات گذشتگان مخالف تعقّل عنوان گرديده است:
( بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلاَ يَهْتَدُونَ )؛ (41). و... .
علاّمه طباطبايي ( رحمه الله ) درباره اهميّت نقش عقل در زندگي انسان مي گويد: « حيات انسان به فرجام نمي رسد، مگر اين كه همراه و بهره ور از عقل ( فكر ) باشد ». (42)
هم چنان كه از « آيات شريفه » به دست مي آيد، « عقل » جايگاه ويژه اي در حيات و سلوك آدمي دارد؛ اين امر در « روايات » نيز بيان شده است كه ذكر جايگاه عقل در روايات، مجال وسيعي مي طلبد؛ اما همين تذكّر كه روايات نيز در مسير قرآن و در تبيين يا تأييد آن مي باشند، براي روشن شدن جايگاه و ارزش عقل در متن روايات، كافي است.
پينوشتها:
1. رابرت. ا. هيوم، اديان زنده جهان، ص 24، 25.
2. بهاءالدين خرمشاهي، دين پژوهي، دايرة المعارف دين، دفتر دوم، ص 85.
3. محمدتقي جعفري، فلسفه دين، فصل اول ( طبقه بندي تعاريف دين ).
4. حمد، 4؛ ذاريات، 6.
5. زمر، 11.
6. بقره، 10؛ انفال، 39.
7. كافرون، 6.
8. انعام، 161.
9. آل عمران، 19؛ علاّمه طباطبائي، « اسلام » در اين آيه شريفه را به « تسليم » در برابر معارف و احكامي كه از مقام ربوبيّت صادر گرديده و به وسيله رسولان بيان مي شود، تفسير مي كند و اختلاف شرايع را به كمال و نقص ارجاع مي دهد: ( الميزان، ج 3، ص 120 )؛ اميرالمؤمنين علي ( عليه السّلام ) نيز در حديثي مي فرمايد: الاسلامٌ هٌوَ التَّسليم. ر. ك: ميزان الحكمة، ج 4، ص 527.
10. ( لاَ إِكراهَ فِي الدِّينِ... ) بقره، 256؛ مرحوم علاّمه طباطبائي در تفسير اين آيه شريفه مي فرمايد: « دين، يك سلسله معارف علمي است كه اعمالي را به دنبال دارد؛ پس مي توان گفت: دين، اعتقادات است و اعتقاد و ايمان از امور قلبي است كه اكراه و اجبار، بر آنها حكومت نمي كند. اكراه در اعمال ظاهري و افعال و حركات بدني و مادي اثر دارد » ( الميزان، ج 2، ص 343 ).
11. علاّمه محمَدي ري شهري، ميزان الحكمة « دين ».
12. علاّمه محمد تقي جعفري، فلسفه دين.
13. عبدالحسين خسروپناه، كلام جديد.
14. براي ملاحظه تعريفات متكلّمان اسلامي ر. ك: يادنامه استاد شهيد مطهري، ص 117؛ ارشادالطالبين الي نهج المسترشدين، ص 14؛ علاّمه محمد حسين طباطبائي، شيعه در اسلام، ص ؛ جعفر سبحاني، فصل نامه نقد و نظر، ش 3، ص 19؛ عبدالله جوادي آملي، شريعت در آينه معرفت، ص 93- 95؛ محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج 1، ص 28.
15. الميزان، ج 9، ص 368.
16. در اين مورد، اين نكه را بايد مد نظر قرار داد كه اگر منظور از دين، دين آسماني تحريف نشده است، اين تعريف يك مصداق بيش ندارد و آن نيز « اسلام » است؛ اما اگر منظور، اديان موجود باشند، نمي توان به صورت عمومي بحث كرد و بايد دقيقاً مشخص كرد كه مقصود كدام دين است.
17. حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، ج 8، ص 196.
18. لسان العرب، ج 9، ص 326.
19. حسن مصطفوي، همان.
20. مجمع البحرين، ص 5، ص 426؛ معاني ديگري براي عقل ذكر شده است، از جمله: به بستن و قلاّب كردن دست ها براي بالا رفتن ديگري از آنها تعقّل گفته شده است؛ پناه بردن و التجاء نيز از معاني عقل برشمرده شده است و... ؛ ر. ك: معجم مقاييس اللغة؛ لسان العرب، ج 9، ص 326؛ العين، ص 60، جمهرة اللّغة ج 2، ص 939.
21. المعتبر، ج 2، ص 409.
22. همان، ج 3، ص 333.
23. صدرالمتألّهين، اسرارالآيات، ج 2، ص 56، 138، 156.
24. همو، الاسفارالاربعة ج 8، ص 158.
25. همان، ج 2، ص 322.
26. كساني معتقدند: عقل فقهي، جوهري قدسي است كه قوه اي از قواي نفس است و تمييز و شناخت حسن از قبيح توسّط آن انجام مي گيرد؛ عده اي نيز معتقدند: مراد از حكم عقلي، حكم قوّه عاقله به معناي فلسفي آن نيست؛ بلكه مراد حكمي است كه عقل با جزم و يقين و بدون استناد به قرآن و سنّت آن را صادر مي كند. ( بحوث في علم الاصول؛ شهيد صدر )؛ « عقل نوري » نيز، اصطلاح مورد استفاده پيروان مكتب تفكيك است كه آن را در كنار « عقل صوري » مي آورند. ( محمدرضا حكيمي؛ مكتب تفكيك، ص 173 ).
27. شرح اصول كافي، ص 30، مقدّمه.
28. همان، ص 32.
29. صدرالمتألّهين، الاسفار الاربعة، ج 3، ص 419.
30. شرح اصول كافي، ص 32، 34.
31. مهدي حائزي يزدي، كاوش هاي عقل نظري، ص 240.
32. شرح اصول كافي، ج 1، ص 227.
33. فصل نامه نقد و نظر، سال اول، شماره 2، ص 10؛ ماكس وبر در تبيين علل دنياگريزي مذهبي، اموري را بر مي شمارد كه ناظر به وجود تعارض بين عقل و دين مي باشد. ر. ك: ماكس وبر، دين، قدرت، جامعه، ص 370، 403.
34. نحل، 12.
35. ملك، 10.
36. بقره، 75.
37. بقره، 44.
38. بقره، 76.
39. انفال، 22.
40. يونس، 100.
41. بقره، 170.
42. الميزان، ج 5، ص 254، ذيل آيات 15 تا 19 سوره مائده.
خسرو پناه، عبدالحسين؛ (1388)، مسائل جديد کلامي و فلسفه دين (3)، قم: مرکز بين المللي ترجمه و نشر المصطفي ( صَلَّي الله عليه و آله )، چاپ اول