جايگاه شهود قلبي در قرآن (3)

در هر حال، قرآن عيني يعني انسان کامل معصوم، اين مسير دشواري را که از هر شمشير برّان، تيزتر و از هر موي نازکي دقيق تر است، به تنهايي پيموده، به مقصد رسيده است و امام هر سالکي است که مسير نفس را مي خواهد...
دوشنبه، 1 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جايگاه شهود قلبي در قرآن (3)

 جايگاه شهود قلبي در قرآن (3)
 

 





 

الگو بودن انسان کامل

در هر حال، قرآن عيني يعني انسان کامل معصوم، اين مسير دشواري را که از هر شمشير برّان، تيزتر و از هر موي نازکي دقيق تر است، به تنهايي پيموده، به مقصد رسيده است و امام هر سالکي است که مسير نفس را مي خواهد بپيمايد و پيشواي کسي است که اراده ي سير در اين مسير را دارد و الگوي هر کسي است که در صدد تمرين دادن نفس به تقواست. از اين رو بايد بعضي از سخنان ايشان را که برآمده از سينه ي مشروح و قلب شاهد و زبان حق گري ايشان است، يادآور شويم.

رواياتي درباره ي نفس و فکر و عقل

حضرت رضا (عليه السلام) مي فرمايند: کسي که نفسش را به پاي حساب بکشد، سود مي برد و کسي که از آن غافل شود، زيانکار است، کسي که بترسد ايمن است و کسي که عبرت گيرد، بيناست، کسي که بينا باشد، مي فهمد و کسي که بفهمد، مي داند. هر که با جاهل پيوند دوستي بريزد، به زحمت مي افتد ... و برترين عقل، شناخت انسان به نفس خويش است؛ من حاسب نفسه ربح، و من غفل عنها خسر، و من خاف أمن و من اعتبر أبصر، و من أبصر فهم، و من فهم علم، و صديق الجاهل في تعب ... و أفضل العقل معرفة الإنسان نفسه. (1)
در « غرر و درر » آمدي از اميرالمؤمنين (عليه السلام) آمده است: شايسته ترين کار، به تهذيب نفس پرداختن است؛ الاشتغال بتهذيب النفس أصلح. (2)
کسي که نفس خود را پاکسازي نکند، از عقل سودي نمي برد؛ من لم يهذِّب نفسه لم ينتفع بالعقل. (3)
کسي که اهل خودسازي نباشد، عادت هاي ناشايست او را رسوا مي کند؛ من لم يهذِّب نفسه فضحه سوء العادة. (4)
غفلت زيانبارترين دشمنان است؛ الغفلة أضرّ الأعداء. (5)
غفلت شيوه ي احمقان است؛ الغفلة شيمة النّوکي. (6)
دوام غفلت چشم بصيرت را نابينا مي سازد؛ دوام الغفلة يعمي البصيرة. (7)
ميان شما و موعظه، پرده اي از غفلت و بي خبري است؛ بينکم و بين الموعظة حجاب من الغفلة و الغرّة. (8)
کسي که غفلت بر او چيره شود، قلبش مي ميرد؛ من غلبت عليه الغفلة مات قلبه. (9)
واي بر کسي که غفلت بر او چيره شود. چون کوچ کردن را فراموش مي کند و آماده ي سفر نمي شود؛ ويل لمن غلبت عليه الغفلة فنسي الرحلة و لم يستعدّ. (10)
انديشيدن عبادت است؛ الفکر عبادة. (11)
تفکر سبب درخشندگي عقل ها مي شود؛ الفکر جلاء العقول. (12)
تفکر درباره ي ملکوت آسمان ها و زمين، عبادت مخلصين است؛ التفکّر في ملکوت السمّوات والأرض عبادة المخلصين. (13)
تاريکي هاي امور با تفکر روشن مي گردد؛ بالفکر تنجلي غياهب الاُمور. (14)
روزه داري قلب از فکر کردن در مورد گناهان، بهتر از روه داري شکم از غذاست؛ صيام القلب عن الفکر في الآثام، أفضل من صيام البطن عن الطعام. (15)
کسي که چشم فکرش را بيدار نگهدارد، به کمال مقصودش مي رسد؛ من أسهر عين فکرته بلغ کنه همّته. (16)
کسي که فکر ندارد، بصيرت ندارد؛ لا بصيرة لمن لا فکر له. (17)
هواي نفس شريک نابينايي است؛ الهوي شريک العمي. (18)
هواي نفس بتي پرستيده شده است: الهوي إله معبود. (19)
پيروي از نفس و خواهش هاي آن، اساس هر رنج و ريشه ي هر گمراهي است؛ إنّ طاعة النفس و متابعة أهويتها أسّ کلّ محنة و رأس کلّ غواية. (20)
اگر از هواي نفست پيروي کني، تو را ناشنوا و نابينا مي سازد و پناهگاهت را ويران ساخته، نابودت مي کند؛ إنّک إن أطعت هواک أصمّک و أعماک و أفسد منقلبک و أرداک. (21)
داروي نفس روزه داري از هواي نفس و پرهيز از لذات دنياست؛ دواء النفس الصّوم عن الهوي و الحمية و عن لذّات الدّنيا. (22)
مصلحت نفس در نبرد با هواي نفس است؛ صلاح النّفس مجاهدة الهوي. (23)
دور کردن نفس از وسوسه ي هواي نفس ثمره ي زيرکي و تيزهوشي است؛ ردع النّفس عن تسويل الهوي ثمرة النّبل. (24)
دور کردن نفس از هواي نفس جهاد اکبر است؛ ردع النّفس عن الهوي الجهاد الأکبر. (25)
بسياري از عقل ها، اسير امارت هواي نفس است؛ کم من عقل اسير تحت هوي امير. (26)
آن که از هواي نفس پرهيز نکند، چگونه لذت عبادت را مي تواند دريابد؛ کيف يجد لذّة العبادة من لا يصوم عن الهوي. (27)
اگر هواي نفس کنار گذاشته شود، انسان غير مخلص از عمل خويش ننگ خواهد داشت؛ لو ارتفع الهوي لأنف غير المخلص من عمله. (28)
کسي که مغلوب هواي نفس است، همواره شقاوتمند و تا ابد برده است؛ مغلوب الهوي دائم الشّقاء مؤبّد الرق. (29)
استواري و نظام دين مخالفت با هواي نفس و دوري گزيدن از دنياست؛ نظام الدّين مخالفة الهوي و التّنّزه عن الدّنيا. (30)
هوشياري و بيداري نور است؛ اليقظة نور. (31)
رياضت سودمند نيست، مگر در نفس بيدار و هوشيار؛ لا تنجح الرّياضة إلّا في نفس يقظة. (32)
يقين نور است؛ اليقين نور. (33)
سبب اخلاص يقين است: سبب الإخلاص اليقين. (34)
يقين را همين بس که عبادت است؛ کفي باليقين عبادة. (35)
چقدر سعادتمند است کسي که قلبش را با خنکي يقين همراه سازد؛ ما أعظم سعادة من بوشر قلبه ببرد اليقين. (36)
زهد ثمره ي يقين است؛ اليقين يثمر الزهد. (37)
اخلاص بالاترين رستگاري است؛ الإخلاص أعلي فوز. (38)
همه ي اعمال چون گرد و غبار است، مگر عملي که خالصانه باشد؛ العمل کلّه هباء إلّا ما أخلص فيه. (39)
با پيدايش اخلاص ديدگان دل بينا مي شود؛ عند تحقّق الإخلاص تستنير البصائر. (40)
کسي که نيّت را خالص گرداند، از پستي ها دور مي شود؛ من أخلص النيّة تنزّه عن الدّنيّة. (41)
نيّت نيکو مايه ي زيبايي باطن است؛ حسن النّيّة جمال السّرائر. (42)
نيّت زشت بيماري پنهان است؛ سوء النّيّة داء دفين. (43)
اعتماد به نفس از محکم ترين فرصت هاي شيطاني است؛ الثقة بالنفس من أوثق فُرَصِ الشيطان. (44)
اعتماد به خداوند برترين عمل است؛ الثقة بالله أفضل عمل. (45)
ياد خداوند، نور عقل و حيات جان ها و درخشش سينه هاست؛ الذکر نور العقل و حياة النفوس و جلاء الصدور. (46)
بر ذکر خداوند مداومت داشته باشيد. زيرا قلب را نوراني مي کند و از برترين عبادت هاست؛ استديموا الذّکر، فإنّه ينير القلب و هو أفضل العبادة. (47)
ياد خداوند جلاي سينه ها و مايه ي آرامش قلب هاست؛ ذکر الله جلاء الصّدور و طمأنينة القلوب. (48)
بر تو باد به ذکر خدا. زيرا ياد او قلب را نوراني مي کند؛ عليک بذکر الله فإنّه نور القلب. (49)
کسي که خداي سبحان را ياد کند، خداوند قلب او را زنده مي گرداند و عقل و خردش را نوراني مي کند؛ من ذکر الله سبحانه، أحيي الله قلبه و نوّر عقله و لبّه. (50)
هيچ عملي چون تحقيق نيست و اجتهاد بدون تحقيق سودي نمي بخشد؛ لا عمل کالتّحقيق؛ لا ينفع اجتهاد بغير تحقيق. (51)
هيچ سنتي برتر از تحقيق نيست؛ لا سنّة أفضل من التّحقيق. (52)
دنيا قتلگاه عقل هاست؛ الدّنيا مصرع العقول. (53)
از دوستي دنيا بپرهيز که اصل هر گناه و معدن هر بلايي است؛ إيّاک و حبّ الدّنيا، فإنّها أصل کلّ خطيئة و معدن کلّ بليّة. (54)
نفسي که خواهان آرزوهاي ناپايدار است، در طلب آن آرزوها نابود مي شود و در دستيابي به آن ها شقي مي گردد؛ إنّ النّفس الّتي تطلب الرغائب الفانية لَتهلک في طلبها و تشقي في منقلبها. (55)
از رسوايي دنيا پيش خداوند آن است که تنها جايگاه نافرماني خداوند است؛ إنّ من هوان الدّنيا علي الله إن لا يعصي إلّا فيها. (56)
دنيا پايان بينايي نابيناست و بالاتر از آن را نمي بيند؛ إنّ الدنيا منتهي بصر الأعمي لا يبصر ممّا ورائها. (57)
هرگز خداوند سبحان را به عملي زيبانبارتر از دوستي دنيا ملاقات نخواهي کرد؛ إنّک لن تلقي الله سبحانه بعمل أضرّ عليک من حبّ الدّنيا. (58)
آفت نفس شيفته ي دنيا بودن است؛ آفة النفس الوله بالدّنيا. (59)
دوستي دنيا عقل را فاسد و قلب را از شنيدن حکمت ناشنوا مي سازد؛ حبّ الدنيا يفسد العقل و يصمّ القلب عن سماع الحکمة. (60)
مهريه ي بهشت طلاق دنياست؛ طلاق الدّنيا مهر الجنّة. (61)
در عجبم! چگونه کسي که نفس خود را مي شناسد، به عالم فاني انس گرفته است؛ عجبت لمن عرف نفسه، کيف يأنس بدار الفناء. (62)
همان گونه که خورشيد و شب با هم جمع نمي شوند، دوستي خداوند و دنيا يک جا جمع نمي گردند؛ کما أنّ الشمس و الليل لا يجتمعان، کذلک حبّ الله و حبّ الدنيا لا يجتمعان. (63)
دوستي دنيا سبب ناشنوايي گوش ها از شنيدن حکمت و نابينايي قلب ها از نور بصيرت مي شود؛ لَحبّ الدّنيا صمّت الأسماع عن سماع الحکمة و عميت القلوب عن نور البصيرة. (64)
کسي که دنيا بر او چيره شود، به آنچه پيش رو دارد، نابيناست؛ من غلبت الدنيا عليه عمي عمّا بين يديه. (65)
کسي که با دنيا انس گيرد و آن را جايگزين دينش سازد، نابود شده است. پس بر هر جا دنيا رو کند، او نيز به همان جا مي رود؛ هلک من استنام إلي الدّنيا و أمهرها دينه فهو حيثما مالت مال إليها. (66)
براي کسي که شرافت نفسش را مي شناسد، سزاوار است از دنياي پست دوري گزيند؛ ينبغي لمن علم شرف نفسه أن ينزّهها عن دناءة الدّنيا. (67)
مؤمن کسي است که قلبش را از پستي ها پاک سازد؛ المؤمن من طهُر قلبُه من الدّنيّة. (68)
شريعت رياضت نفس است؛ الشريعة رياضة النفس. (69)
ثمره ي رياضت، آموختن حکمت و چيره شدن بر عادت است؛ لقاح الرياضة دراسة الحکمة و غلبة العادة. (70)
کسي که بر رياضت نفسش دوام ورزد، سود مي برد؛ من استدام رياضة نفسه انتفع. (71)
هنگامي که خداوند بنده اي را دوست داشته باشد، عبادت نيکو را در دل او مي افکند؛ إذا أحبّ الله عبداً ألهمه حسن العبادة. (72)
دوام عبادت نشانه ي پيروزي و سعادت است؛ دوام العبادة برهان الظفر بالسعادة. (73)
کسي که شرايط عبوديت را به جا آورد، از آزاد شدگان آتش است؛ من قام بشرائط العبودية أهل للعتق. (74)
علم انسان را به عمل فرا مي خواند و اگر پاسخ داده نشود، کوچ مي کند؛ العلم يهتف بالعمل فإن أجابه و إلّا ارتحل. (75)
زينت دانشمند به کار بستن دانش خويش است؛ جمال العالم عمله بعلمه. (76)
سکوت، بوستان تفکر است؛ الصّمت روضة الفکر. (77)
خوشا به حال کسي که ساکت است، مگر در مورد ذکر خداوند؛ طوبي لمن صمت إلّا من ذکر الله. (78)
فرد با تقواي خاموش، رستگار است؛ قد أفلح التقي الصموت. (79)
خاموش باش بدون هيچ خستگي. چون سکوت، زينت عالم و پرده پوش جاهل است؛ کن صموتاً من غير عيّ فإنّ الصمت زينة العالم و ستر الجاهل. (80)
سکوت بدون تفکر بي زباني است؛ الصمت بغير تفکر خرس. (81)
بهترين جهادها مجاهدت با خواهش ها و بازداشتن آن از لذات دنياست؛ أفضل الجهاد جهاد النفس عن الهوي و فطامها عن لذّات الدنيا. (82)
جهاد با نفس مهريه ي بهشت است؛ جهاد النفس مهر الجنة. (83)
با اين قلب ها بجنگيد. چون به سرعت مي لغزند؛ حاربوا هذه القلوب، فإنّها سريعة العثار. (84)
تنها کسي به قله ي اهداف مي رسد که اهل تهذيب و مجاهدت باشد؛ ذروة الغاياتي لا ينالها إلّا ذوو التهذيب و المجاهدات. (85)
کسي که نفس خود را بشناسد، با آن مي ستيزد؛ من عرف نفسه جاهدها. (86)
پرخوري مانع زيرکي است؛ البطنة تحجب الفطنة. (87)
هنگامي که شکم از مباح پر شود، قلب از صلاح و درستي نابينا مي گردد؛ إذا مُلِيَ البطن من المباح عَمِيَ القلب عن الصلاح. (88)
کسي که همواره سير است، چگونه فکرش صفا مي يابد؛ کيف تصفو فکرة من يستديم الشبع. (89)
دانايي با شکم پرستي جمع نمي شود؛ لا فطنة مع بطنة. (90)
سيري و برپا داشتن و انجام دادن واجبات با هم جمع نمي شوند؛ لا يجتمع الشّبع و القيام بامفترض. (91)
سودمندترين دارو گرسنگي است؛ التجوع أنفع الدواء. (92)
بر گرسنگي مداومت ورز و به وسيله ي خضوع مؤدب شو؛ تأدّم بالجوع و تأدّب بالقنوع. (93)
گرسنگي بهترين کمک براي اسير کردن نفس و شکستن عادت هاي آن است؛ نعم العون علي أسر النفس و کسر عادتها التجوّع. (94)
بهترين ياور ورع، گرسنگي است؛ نعم عون الورع التجوّع. (95)
چشم عاشق از ديدن معايب محبوب نابينا و گوش او ناشنواست؛ عين المحبّ عميه عن معايب المحجوب و أذنه صمّاء. (96)
کسي که خدا را فراموش کند، خداوند او را به فراموشي نفس دچار مي کند و قلبش را نابينا مي سازد؛ من نسي الله أنساه الله نفسه و أعمي قلبه. (97)
بهترين ذکر، قرآن است که سينه را مي گشايد و باطن را نوراني مي سازد؛ أفضل الذّکر القرآن، به تشرح الصدور و تستنير السرائر. (98)
بايد هم صحبت تو قرآن باشد؛ ليکن سميرک القرآن. (99)
آرزو وسيله ي تسلّط شياطين بر قلب هاي غافلان است؛ الأمل سلطان الشياطين علي قلوب الغافلين. (100)
مؤمن نفسش از سنگ محکم تر و در عين حال نرم تر و خاشع تر از عبد است؛ المؤمن نفسه أصلب من الصّلد و هو أذلّ من العبد. (101)
گريه اي که از ترس خدا و به سبب دوري از خداوند باشد، عبادت عارفان است؛ البکاء من خيفة الله للبُعد عن الله عبادة العارفين. (102)
گريه از خشيت خداوند قلب را نوراني مي کند و از بازگشت به گناه باز مي دارد؛ البکاء من خشية الله ينير القلب و يعصم من معاودة الذنب. (103)
دور انديش بيدار است؛ الحازم يقظان. (104)
غافل خواب آلود است؛ الغافل وسنان. (105)
دورانديشي و احتياط همان اطاعت خداوند و نافرماني کردن از نفس است؛ إنّما الحزم طاعة الله و معصية النفس. (106)
کسي که در دنيا براي تربيت نفس خود بسيار اندوهگين شود، خداوند در روز قيامت چشمش را روشن مي سازد؛ من طال حزنه علي نفسه في الدّنيا أقرّ الله عينه يوم القيامة. (107)
ثمره ي حساب رسي شايستگي نفس است؛ ثمرة المحاسبة صلاح النفس. (108)
قلب کتاب انديشه است؛ القلب مصحف الفکر. (109)
بيداري ديدگان با وجود خواب و غفلت قلب سودي نمي بخشد؛ انتباه العيون لا ينفع مع غفلة القلوب. (110)
اساس صلاح و درستي قلب، پرداختن به ذکر خداست؛ أصل صلاح القلب اشتغاله بذکر الله. (111)
ضمير دل ها بر باطن غيب آگاهي يابد؛ تکاد ضمائر القلوب تطّلع علي سرائر الغيوب. (112)
روزه ي قلب از روزه ي زبان و روزه ي زبان از روزه ي شکم بهتر است؛ صوم القلب خير من صيام اللّسان، و صيام اللّسان خير من صيام البطن؛ چهره چهره ي انسان است، ليکن قلب قلب حيوان؛ فالصورة صورة إنسان، و القلب قلب حيوان. (113)
قلب هاي پاک بندگان جايگاه شهود خداوند سبحان است. پس آن که قلبش پاک باشد، خداوند بر آن نظر مي کند؛ قلوب العباد الطاهرة مواضع نظر الله سبحانه، فمن طهر قلبه نظر إليه. (114)
از قلب سالم جز معناي درست برون نمي آيد؛ لايصدر عن القلب السليم إلّا المعني المستقيم. (115)
خودپسندي نشانه سبک عقلي است؛ رضا المرء عن نفسه برهان سخافة عقله. (116)
خشنودي بنده از خويشتن خشم پروردگارش را همراه دارد؛ رضا العبد عن نفسه مقرون بسخط ربّه. (117)
در دنيا زهد پيشه کن خداوند تو را بر عيب هايت بينا مي سازد و غافل مباش که تو مورد غفلت نيستي؛ ازهد في الدّنيا يبصّرک الله عيوبها و لا تغفل، فلست بمغفول عنک. (118)
اگر در امورت تعقل مي کني يا نفست را مي شناسي، از دنيا روي گردان و نسبت به آن بي رغبت باش؛ إن عقلت أمرک أو أصبت معرفة نفسک، فأعرض عن الدّنيا و أزهد فيها. (119)
به سبب زهد حکمت ميوه مي دهد؛ الزهد تثمر الحکمة. (120)
سبب اصلاح نفس روي بر تافتن از دنياست؛ سبب إصلاح النفس العزوف عن الدّنيا. (121)
کسي که نسبت به دنيا بي رغبت باشد، نفسش را آزاد، پروردگارش را راضي ساخته است؛ من زهد في الدّنيا أعتق نفسه و أرضي ربّه. (122)
بدترين فقر نيازمندي نفس است؛ شرّ الفقر فقر النفس. (123)
خود پسندي حماقت است؛ إعجاب المرء بنفسه حمق. (124)
از خود راضي بودن نشانه نقص و نمودار ضعف عقل است؛ إعجاب المرء بنفسه برهان نقصه و عنوان ضعف عقله. (125)
عقل نردبان ترقي به سوي علّيّين است؛ العقل رقيٌّ إلي علّيّين. (126)
نفس به وسيله ي عقل به کمال مي رسد؛ بالعقل کمال النّفس. (127)
به وسيله ي عقل نهايت حکمت استخراج مي شود؛ بالعقل يستخرج غور الحکمة. (128)
مردم به وسيله ي عقل هايشان به قله ي علوم مي رسند؛ بالعقول تنال ذروة العلوم. (129)
حد و مرز عقل گسستن از نيست شوندگان و پيوستن به ماندگاران است؛ حدّ العقل الانفصال عن الفاني و الاتّصال بالباقي. (130)
بهترين نعمت ها عقل است؛ خير المواهب العقل. (131)
تنها عقل عارف و نفس زاهد در پيشگاه خداوند مي بالد؛ لا يزکو عند الله سبحانه الّا عقل عارف و نفس عزوف. (132)
کسي که بينديشد، از خواب غفلت بيدار مي شود و براي سفر آماده مي گردد و خانه ي هميشگي اش را آباد مي سازد؛ من عقل تيقّظ من غفلته و تأهّب لرحلته و عمّر دار إقامته. (133)
خوف روپوش و همراه عارفان است؛ الخوف جلباب العارفين. (134)
ترس از خدا، نفس را نسبت به گناهان دربند کرده، آن را از معاصي باز مي دارد؛ الخوف سجن النفس عن الذنوب و رادعها عن المعاصي. (135)
سجود نفساني و آرامش دروني همان خالي بودن قلب از نيست شدني ها است؛ السجود النفساني فراغ القلب من الفانيات. (136)
شايستگي باطن ها نشانه ي صحّت بصيرت هاست؛ صلاح السرائر برهان صحّة البصائر. (137)
کسي که ارزش نفسش را بشناسد، آن را براي نابود شدني ها خوار نمي سازد؛ من عرف قدر نفسه لم يهنها بالفانيات. (138)
رنج ها و مصيبت ها در نفس بزرگوار اثر نمي کند؛ النفس الکريمة لا تؤثّر فيها النکبات. (139)
کسي که کرامت نفس دارد، دنيا در ديدگانش کوچک است؛ من کرمت نفسه صغرت الدّنيا في عينه. (140)
نفس خود را از پليدي لذّات و پيامدهاي شهوات پاک گردانيد؛ نزّهوا أنفسکم عن دنس اللّذات و تبعات الشهوات. (141)
طمع ورزي به لذائذ دنيوي، انسان را گمراه و نابود مي کند؛ ولوع النّفس باللّذات يغوي و يردي. (142)
انسان حيله گر شيطاني است در صورت انسان؛ المکور شيطان في صورة إنسان. (143)
اداره ي نفس بهترين سياست ها و برتري در علم شريف ترين رياست هاست؛ سياسة النفس أفضل سياسة، و رئاسة العلم أشرف رئاسة. (144)
روزه ي نفس نگهداري حواسّ پنجگانه از تمام گناهان است؛ صوم النفس إمساک الحواس الخمس عن سائر المآثم. (145)
هر اندازه علم انسان بيش تر شود، توجهش به نفسش افزون تر مي شود و در تربيت و شايستگي آن کوشاتر مي گردد؛ کلّما ازداد علم الرّجل، زادت عنايته بنفسه و بذل في رياضتها و صلاحها جهده. (146)
بر روي زمين، کسي گرامي تر از انسان فرمانبردار اوامر الاهي نيست؛ ليس علي وجه الأرض أکرم علي الله سبحانه من النفس المطيعة لأمره. (147)
نفس گوهري ارزشمند است؛ هر که آن را حفظ کند، بلند مرتبه اش کرده است و هر که آن را خوار شمارد، پست و ضعيفش کرده است؛ إنّ النفس لجوهرة ثمينة، من صانها رفعها و من ابتذلها وضعها. (148)
دورانديش کسي است که نفس خود را در بندِ حساب کشد و با خشم بر آن مالکش شود و در صحنه ي جهاد، آن را بکشد؛ إنَّ الحازم من قيّد نفسه بالمحاسبة و ملکها بالمغاضبة و قتلها بالمجاهدة. (149)
بهترين اميران کساني هستند که بر نفس خويش امارت کنند؛ خير الأراء من کان علي نفسه أميراً. (150)
شايسته است که انسان بر نفس خود چيره گردد و از قلب خويش مراقب و زبانش را حفظ کند؛ ينبغي أن يکون الرجل مهيمناً علي نفسه، مراقباً قلبه، حافظاً لسانه. (151)
توحيد زندگي نفس است؛ التوحيد حياة النفس. (152)
نفس هايتان را با ورع اداره کنيد؛ سوسوا أنفسکم بالورع. (153)
موعظه ها زنگار نفس ها را برطرف و قلب ها را روشني مي بخشد؛ المواعظ صقال النفوس و جلاء القلوب. (154)
بهترين وقت ها و بخش هاي عمرت را براي خود وخداوند سبحان قرار ده؛ اجعل لنفسک فيما بينک و بين الله سبحانه أفضل المواقيت و الأقسام. (155)
بر هر قلبي که شيفته ي دنياست، سکونت و جا گرفتن تقوا در آن حرام است؛ حرام علي کلّ قلب مُتولّهٍ بالدّنيا أن يسکنه التقوي. (156)
قلبي که از تقوا تهي باشد، فتنه هاي دنيا آن را پر مي کند، خلوّ القلب من التقوي يملأه فتن الدّنيا. (157)
ملاک تقوا ترک دنياست؛ ملاک التقوي رفض الدّنيا. (158)
توکلي جز بر خداوند، براي نفست قرار مده و اميدي جز خداوند براي تو وجود نداشته باشد؛ لا تجعلنّ لنفسک توکُّلاً إلّا علي الله و لا يکن لک رجاء إلّا الله. (159)

تجرد ذاتي نفس انسان

بر پايه ي اين روايات نوراني نفس انساني ذاتاً جوهري مجرّد از ماده است و توان بالا رفتن تا قلّه ي ملکوت و شهوت غيب را دارد و درخشش نفس به يکي از شئون قوه ي نظري آن يعني فکر صاف و خالص است؛ چنان که اخلاص و تقوا و زهد و ديگر ملکات فاضله که از شئون قوه ي عملي نفس است، مايه ي صفاي نفس است، و نيز توحيد خداوند از حيث ذات و صفت و فعل، مايه ي زندگي نفس است و همچنين ذکر خداوند در لحظات شب و اوقات روز و نيز هنگام آمدن شب و پشت کردن روز و وقت طلوع ستارگان و هنگام غروبشان، نور نفس و سبب آرامش آن است.
همچنين تحقيق در معارف و اصول و دوري گزيدن از تقليد و جمود، شيوه ي نيکويي است که نيکوتر از آن نيست و بدون اين روش، هيچ اجتهاد و زحمت کشيدني سودي نمي دهد و شناخت نفس سودمندترين معارف و شرط شناخت امور ديگر است و شريعت نرم و روان آسماني با همه ي اوامر و نواهي و عزائم و مباحات و واجبات و مستحبات و حلال و حرام و آداب و سنن و حدود و مرزها و عبادات و معاملات و احکام و سياسات و اصول و فروعش، به سان تمريني براي نفس است، به گونه اي که نيازي به بدعت و نوآوري و تشريع ديگر ندارد. زيرا خداوندي که شريعت خود را رياضتي براي نفس قرار داده است، کمال و تمام آن را آشکارا بيان کرده است؛ (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا). (160)

شناخت نفس، نزديک ترين راه ها به سوي خدا

استاد علامه ي طباطبائي (قدس سره) مي فرمايد: « شنيدم از بعضي اساتيدم که درباره ي طريق شناخت نفس از آنها سؤال شده بود، اين گونه فرمود: چرا شرع را بيان نمي کنيد، در حالي که نزديک ترين راه به سوي خداوند سبحان شريعت است. » سپس مي فرمايد: « کدام بيان در شرع است که انسان را به اين هدف (شناخت نفس) نمي رساند و اين راه را براي او نمي گشايد؟ » (161)
همچنين علامه طباطبايي (قدس سره) مي فرمايد: « بعضي از اهل کمال چه نيکو گفته اند:
آنان که از پيروي شريعت به سمت رياضت هاي دشوار کشيده مي شوند، در حقيقت از کار سخت تر به کار آسان تر فرار مي کنند. زيرا پيروي از شريعت کشتن دائمي نفس است تا زماني که وجود دارد، اما رياضت دشوار، کشتن دفعي و آني نفس است و براي گزينش آسان تر است ». (162)

طلاق دنيا مهريه ي بهشت

طلاق دنيا - دنيايي که نفس را از ديدار خداوند باز مي دارد - مهريه ي بهشت و بهاي ديدار خداي متعالي است، و سکوت و گرسنگي و شب زنده داري و ذکر و خلوت کردن که در شرع از امور مستحبي خوانده شده، براي نفس زمينه سازي مي کنند تا بدين وسيله آلودگي ها دفع يا رفع شود و نفس چون آينه ي شفافي شود که غيب در آن تجلّي کند.
همچنين مبارزه با نفس و چيره شدن بر آن و اختيار دار آن شدن و بر آن سروري کردن و آن را در سلطه ي عقل - عقلي که با آن خداوند رحمان عبادت مي شود و بهشت کسب مي شود - درآوردن، رستگاري بزرگ است، چنان که غفلت از خداوند و روي گرداندن از ذکر خداوند سبحان، حجابي است از مشاهده ي حق و اسماي حسناي او.
قلب انسان متذکّر، چشم و گوش و ذائقه اي دارد که با آن هر چيز پوشيده از حس را مي بيند و مي شنود و مي چشد و برعکس، قلب انسان فراموشکار نيز حواسّ خيالي دارد که شيطان آن ها را به استخدام خود در مي آورد و در آنها تصرّف مي کند و او به وسيله ي آن ها مي فهمد و حرکت مي کند.
اميرالمؤمنين (عليه السلام) مي فرمايند: شيطان را ملاک کار خويش قرار دادند و شيطان نيز آن ها را شريکان خود قرار مي دهد و در سينه هاي آنان تخم گذاشته، جوجه درست مي کند. بر دامان آن ها راه يافته، در آن وارد مي شود، با چشم هاي آنان نگاه مي کند و با زبان هايشان سخن مي گويد؛ إتّخذوا الشّيطان لأمرهم ملاکاً و اتّخذهم له أشراکاً فباض و فرّخ في صدورهم و دبّ و درج في حجورهم فنظر بأعينهم و نطق بألسنتهم. (163)

عبادت وسيله ي دستيابي به آزادگي

به بعضي از مطالب پيش گفته در سخنان مولايمان حضرت رضا (عليه السلام) اشاره شده است: قلب ها اقبال و ادبار و نشاط و سستي دارند، هنگامي که نشاط و علاقه دارد، بينا و فهيم است و هنگامي که بي علاقه و بي نشاط است، خسته و کسل است. پس هنگام نشاط و علاقه آن را دريابيد و در زمان بي نشاطي و سستي آن را رها کنيد؛ إنّ للقلوب إقبالاً و إدباراً و نشاطاً و فتوراً، فإذا أقبلت بصرت و فهمت و إذا أدبرت کلّت و ملّت، فخذوها عند إقبالها و نشاطها و اترکوها عند إدبارها و فتورها. (164)
افزون بر اين، قلب از غيب و آنچه در باطن انسان ها پنهان است، آگاه مي شود؛ چنان که حضرت رضا (عليه السلام) در پاسخ درخواست حسن بن جهم که گفت: مرا از دعا فراموش نکنيد؛ چنين فرمودند: آيا تو مي داني که تو را فراموش مي کنم؟ أو تعلم أنّي إنساک؟
حسن بن جهم گفت: پيش خود فکر کردم و گفتم حضرت به شيعيان دعا مي کند و من از شيعيان ايشانم و پاسخ دادم که نه، شما مرا فراموش نمي کنيد. حضرت فرمودند: از کجا مي داني؟ و کيف علمت ذلک؟
گفتم: من از شيعيان شما هستم و شما به شيعيانتان دعا مي کنيد. حضرت فرمودند: آيا غير از اين چيزي مي داني؟ هل علمت بشيء غير هذا؟ گفتم: نه. حضرت فرمود: اگر مي خواهي جايگاه خود را در پيشگاه ما بداني، به منزلت ما در نزد خود بنگر؛ إذا أردت أن تعلم ما لک عندي، فانظُر إلي ما لي عندک. (165)
رها شدن از بندگي دنيا و آزادي از دنيا پرستي، از طريق عبادت خداوند پديد مي آيد و بهترين شيوه ي عبادت آن است که از روي محبت به خدا باشد، نه به جهت ترس از آتش يا طمع بهشت. دوستي خداوند چون خورشيد نورافشان است و محبّت دنيا مانند شب تاريک است که هرگز اين دو با يکديگر جمع نمي شوند و هواي نفس نيز مانع لذت بردن از عبادت شده، چون پرده اي از تأثير موعظه ي نيکو باز مي دارد.

تنها معيار سنجش صحيح

کسي که منطقش اين است: خداوند پروردگار من است و پس از آن بر توحيد ربوبي استقامت ورزيد، ملائکه بر او فرود مي آيند و او را بشارت مي دهند؛ اين نزول از طريق تمثّل فرشته است يا از راه القاي فکر در جان و انديشه او. همچنين شياطين بر هر دروغگوي گناهکاري نازل مي شوند، با تمثّل شيطاني يا با القاي فکر حصولي در ذهن و انديشه ي او؛ (... وَإِنَّ الشَّيَاطِينَ لَيُوحُونَ إِلَى أَوْلِيَآئِهِمْ لِيُجَادِلُوكُمْ...). (166)
تنها ترازوي عادلانه براي جداسازي شهود قلبي صحيح و تمثّل شيطاني باطل، قرآن علمي و قرآن عيني است؛ يعني دو چيز گرانبهايي که هرگز از يکديگر جدا نمي شوند و هر جا حق دور مي زند، هر دو بر مدار آن دور مي زنند، بلکه حق آن چيزي است که اين دو ثقل آن را حق بدانند و باطل آن چيزي است که اين دو به بطلان آن حکم کنند.
راه وصول قلب به حق و مسير نزول حقّ بر قلب همان عبادت و استغفار است. چنان که از اين فرمايش حضرت رضا (عليه السلام) به ابن أسباط چنين بر مي آيد: در غير وقت نماز واجب به مسجد بيا و دو رکعت نماز گذار و صد مرتبه از خداوند طلب خير کن. پس از آن بنگر چه چيزي در قلب تو پديد مي آيد، به همان عمل کن؛ إئتِ المسجد في غير وقت صلاة فريضة، فصلّ رکعتين و استخر الله مائة مرّة ثمّ انظُر أيّ شيء يقع في قلبک فاعمل به. (167)
ظاهر روايت آن است که قلب پاک از غيب اطّلاع دارد و آن همان خيري است که بعد از نماز در قلب انسان پديد مي آيد و راه آگاهي يافتن از آن، نماز و طلب خير از خداوند متعالي است. زيرا خير جز نزد خداوند، يافت نمي شود؛ چنان که از حضرت سجاد (عليه السلام) در دعاي ابوحمزه ثمالي نقل شده است.
آگاهي از غيب گاهي از طريق خواب است و گاهي در بيداري؛ رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هنگامي که شب را صبح مي کردند، به اصحاب خود مي فرمودند: آيا کسي بشارتي دارد و قصد ايشان از بشارت خواب هاي نيکو بود؛ هل من مبشّرات، يعني بها الرّؤيا. (168)

مقايسه رؤياي معصوم و افراد غيرمعصوم

رؤياي غيرمعصوم همچون بيداري اش به ميزان نياز است. زيرا در هر دو احتمال خطا هست؛ ولي رؤياي معصوم (عليه السلام) مانند بيداري اش حقّ و عدل، و از راهيابي خطا و تصورات شيطاني در امان است. حضرت رضا (عليه السلام) به وشّاء مي فرمايند: پدرم (عليه السلام) را در خواب ديدم که فرمود: پسرم هنگامي که در سختي بودي، اين ذکر را بيش تر بگو: يا رؤوف يا رحيم، و آن چيزي که ما در خواب مي بينيم، مانند آن است که در بيداري ديده باشيم؛ رأيت أبي عليه السلام في المنام، قال: يا بنيّ إذا کنت في شدّة فأکثر أن نقول: يا رؤوف يا رحيم، و الّذي نراه في المنام کما نراه في اليقظة. (169)
همچنين حضرت رضا (عليه السلام) مي فرمايند: شب گذشته پدرم نزد من بود؛ إنّ أبي کان عندي البارحة. حسن بن علي مي گويد به ايشان عرض کردم: پدرتان؟ حضرت فرمودند: پدرم؛ أبي. گفتم: پدرتان؟ حضرت فرمودند: پدرم؛ أبي. گفتم: پدرتان؟ حضرت فرمودند: در خواب ديدم؛ حضرت جعفر (عليه السلام) نزد پدرم مي آمد و مي گفت: اي پسرم چنين کن، اي پسرم چنان کن؛ في المنام؛ إنّ جعفراً کان يجي ء إلي أبي، فيقول يا بُنيَّ افعل کذا، يا بُنييَّ افعل کذا.
حسن به علي مي گويد: پس از مدتي نزد حضرت رضا (عليه السلام) رفتم ايشان فرمودند: اي حسن، بي ترديد خواب و بيداري ما يکسان است؛ يا حسن! إنّ مَنامَنا و يَقظتَنا واحدة. (170)

يقين و تقوا، توشه معاد

آخرت از دسترس حس و طبيعت پنهان است و تنها کسي آن را مي بيند که از دنيا پيراسته بوده، دوستي آن را از قلب خود بيرون کند و از آلايه ها و پيرايه هاي آن پاک شود؛ چنان که تنها کسي به بهشت مي رسد که در زمين اراده ي برتري جويي و فساد نداشته باشد و اگر کسي بخواهد ميان دنيا و آخرت را جمع کند، دچار نيرنگ نفس شده است. مشاهده ي آخرت فقط براي کسي شدني است که با تحصيل يقين، زاد و توشه اي از علم فراهم آورد و با تحصيل تقوا توشه اي عملي فراهم کند. چون يقين و تقوا توشه هاي معادند، چنان که دشمني با بندگان بدترين توشه ي آخرت است.
از اين رو اميرالمؤمنين (عليه السلام) چنين ندا سر مي دهند: آيا کسي هست که پيش از آن که زمان کوچک فرا رسد، توشه برگيرد؟ ألا متزّود لاخرته قبل أزوف رحلته. (171) به نزديکي قيامت و تنگي وقت اشاره مي فرمايند که از آن به « ازفة » ياد مي شود، چنان که در اين آيه آمده است: ( أزقت الازفة ). (172) چنان که از قيامت به « ساعت » نيز ياد مي شود. زيرا اگر مسافر - مسافري که مدّتي در ميان راه استراحت مي کند - نزديکي زمان سفر و تنگي وقت را در نظر داشته باشد، با جدّيت تمام خود را آماده مي کند. شايد از اين جهت باشد که خداوند سبحان مي فرمايد: (أتي أمرُ الله). (173) در اين آيه به سبب نزديکي قيامت و تنگي وقت آن، با لفظ ماضي ياد شده است، چنان که راغب در مفردات خود چنين مي گويد. (174)

عدم اختصاص مشاهده ي معارف الاهي به پيامبران

مشاهده ي معارف الاهي جز در مواردي که مربوط به تشريع است، ويژه ي پيامبران (عليهم السلام) نيست. زيرا هر که به وحي نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) ايمان آورد و به آن عمل کند و تقوا پيشه سازد و خود را براي خدا خالص گرداند، براي او حقايق به اندازه ي ايمان و شرح صدرش آشکار مي شود؛ مانند حارثه بن مالک که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمودند: حارث بنده اي است که خداوند قلبش را نوراني ساخته است؛ عبد نوّر الله قلبه. (175)
اگر انسان با مرگ طبيعي از دنيا برود، حقايق متعددي برايش تجلّي مي کند، همچنين اگر با مرگ ارادي از دنيا برود و ياد دنيا را در قلبش بميراند و عقل خود را زنده گرداند و با موعظه، نفس را بميراند و قلب را زنده سازد و با زهد پيشگي خواهش هاي پست کننده و نفس وسوسه گرش را بميراند و پيش از آن که مرگ او فرا رسد، نداي آن را به گوش قلبش برساند و در برابر مرگ چون کسي باشد که به مقصد نزديک و به آن وارد شده است و جست و جو گري که مطلوب خود را يافته است و نفسش را با ياد مرگ رام سازد، خداوند سبحان نيز براي چنين کسي فرقاني قرار مي دهد تا با آن، ميان حقّ و باطل، بهشت و جهنّم، دوست و دشمن را جدا سازد؛ به گونه اي که تصوير آن برايش کاملاً روشن مي شود و بيان، توان شرح آن را ندارد؛ اين فضل خداوند است که به هر کس بخواهد عطا مي کند.

توحد سخن و تعدد فهم ها

چنين عبد صالحي که در روش خود به عترت طاهره (عليهم السلام) اقتدا کرده است، شايستگي آن را مي يابد که مصداق دوستان صالح ايشان باشد؛ چنان که حضرت رضا (عليه السلام) مي فرمايند: اگر تقسيم بهشت و جهنّم بر اساس محبّت و بغض او (علي (عليه السلام)) باشد، پس او قسيم (قسمت کننده) بهشت و جهنم است؛ فقسمة الجنّة و النار إذا کانت علي حبّه و بغضه، فهو قسيم الجنّة و النّار.
مأمون گفت: اي اباالحسن، خداوند مرا پس از تو زنده نگذارد، شهادت مي دهم که تو وارث علم رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هستي. ابا صلت هروي مي گويد: چون حضرت رضا (عليه السلام) به منزل بازگشتند، نزد ايشان رفتم و گفتم: اي پسر رسول خدا! چه نيکو به مأمون پاسخ داديد. حضرت رضا (عليه السلام) فرمودند: اي أبا صلت، من در خور فهم مأمون پاسخ دادم و از پدرم شنيدم که از پدرانش از علي (عليه السلام) نقل مي کردند که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: اي علي، تو در روز قيامت قسمت کننده بهشت هستي، به آتش مي گويي: اين براي من و اين براي تو؛ يا أبا الصلت إنّما کلّمته من حيث هو و لقد سمعت أبي يحدّث عن آبائه عن علي (عليه السلام) أنّه قال رسول الله (صل الله عليه و آله و سلم): يا عليّ، أنت قسيم الجنّة يوم القيامة، تقول للنّار: هذا لي و هذا لک. (176) ظهور کلام حضرت رضا (عليه السلام) در آن است که کلام يکي است يعني فرمايش رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به علي (عليه السلام) که تو قسمت کننده ي بهشت و جهنم هستي؛ براي هر کسي به حسب استعدادش بيان مي شود. پس کلام واحد است، ولي فهم هاي افراد متفاوت است.

تفاوت حقايق انسان ها

مردم گنجينه هايي مانند معدن هاي طلا و نقره هستند. پس هر که به زمين (دنيا) ميل کند و در پي هواي نفس خود باشد، از رسيدن به مطلوب درمانده است، و هر کس درون را از دنيا تهي سازد و از آن دوري گزيند و به سمت خانه ي جاويدان (آخرت) باز گردد و پيش از رسيدن زمان مرگ، خود را براي آن آماده سازد و آن را با ديده ي يقين بنگرد، در اين صورت مرگ را نزديک مي بيند. زيرا با ديده ي آرزو به آن نگاه نمي کند تا آن را دور بداند.
پس او ملکوت را مي نگرد و فرشته اي را که بر او فرود مي آيد، حتماً مي بيند، فرشته اي که او را استوار ساخته، کمکش مي کند و به امنيت (نسبت به ترس) بشارت مي دهد و دلش آنچه را که ديده است، دروغ نمي پندارد و ديدگانش به انحراف نمي گرايد و سرکشي نمي کند و همه ي اين امور براي او آسان است.
از آنجا که خداوند سبحان ايمان آورندگان را بالا مي برد و بر درجات مؤمنان عالم مي افزايد، پس براي هر کسي شدني نيست مشاهدات مظهر رفيع را ببيند، چنان که براي هيچ کس ديدن مشاهدات وحياني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شدني نيست.
هر که قلب خود را از آلودگي هاي رذايل پاک گرداند، همان گونه که اميرالمؤمنين (عليه السلام) به اين امر سفارش مي فرمايند: قلب هايتان را از حسد پاک گردانيد. زيرا حسد سبب دلتنگي و افسردگي و بيماري است؛ طهِّروا قلوبکم من الحسد فإنّه مکمّد مضني. (177) همچنين فرمود: قلب هايتان را از کينه پاک کنيد. زيرا کينه بيماري است؛ طهّروا قلوبکم من الحقد فإنّه داء. (178)
آري هر که قلب را از آلودگي خالي ساخته، به فضايل بيارايد، او غيب را مي بيند و با شهودي مصون از خطا آن را نظاره گر است، به گونه اي که از هر خدعه اي پيراسته است و هر که اين حدّ نصاب را به چنگ نياورد، شهودش همراه با تصورات نفساني بوده، رؤيتي آميخته با تصورات شيطاني خواهد داشت.

اولويت ثقلين در وفا کردن به وعده هايشان

قرآن و عترت جدا کننده ي حق و باطلند؛ يعني همان دو موجود مبارکي که خاطرات نفساني و وسوسه هاي شيطاني به گرد آن ها نمي چرخد. زيرا آسمان آن دو از نگهبانان نيرومند و شهاب هاي نوراني پر شده است. از اين رو هر شيطاني که بخواهد آزادانه بشنود يا دزدکي گوش دهد، با شهابي مراقب برخورد خواهد کرد.
پس هر شهودي که به موازات ثقلين نباشد، در آن دست برده شده است و هر شهودي که با آن ها مطابقت نداشته باشد، ساختگي است، و از ساحت ثقلين دور است شهودي را که محصول تقواست، صحيح نشمارند و مکاشفه اي را که فرآورده ي هدايت است، قبول نکنند، و نيز الهامي را که ثمره ي جهاد شايسته در راه خداوند است، صواب ندانند. زيرا ثقلين همان دو چيزي است که سالکان را به شهود و سايران را به مکاشفه و مجاهدان را به الهام وعده داده اند و اين ثقلين در وفا کردن به وعده هايشان اولي، و به عملي ساختن بشارت هايشان سزاوارتر، و به تصديق خبرهايشان شايسته ترند.

معناي ديدن خداوند از ديدگاه روايات

شيخ المشايخ اماميه محمّد بن علي بن بابويه قمي (قدس سره) در کتاب ارزشمند خود که در زمينه ي توحيد و ردّ تشبيه و جبر نگاشته است، در باب روايات مربوط به « رؤيت » به مسائلي چون معناي رؤيت و اين که اهل بيت (عليهم السلام) مانند قرآن حاوي اسراري هستند که از حد فهم متوسط مردم است و نيز جهاد نفس بهترين کمک براي کشف اين اسرار است و طلاق دنيا مهريه ي شهود آن هاست، اشاره کرده است.
ايشان مي فرمايد: احاديثي که درباره ي اين معنا روايت شده است و مشايخ ما (رضي الله عنهم) در تصنيفات خود آن ها استخراج کرده اند، از نظر من صحيح است؛ ولي من از ترس آن که کساني که معانيش را نمي فهمند، آن ها را بخوانند و دروغ بپندارند و نادانسته به خداوند بزرگ کفر ورزند، در اين باب به ذکر آن ها نپرداختم. اخباري را که احمد بن محمّد بن عيسي در کتاب « النوادر » و نيز محمد بن احمد بن يحيي در کتاب « الجامع » در معناي رؤيت آورده است، همگي صحيح است و کسي جز مکذّبان حق يا جاهلان نسبت به حق، آن ها را ردّ نمي کند و الفاظ اين اخبار الفاظ قرآن است، و هر يک از آن ها معنايي دارد که تشبيه و تعطيل را ردّ کرده، تنها توحيد را ثابت مي کند؛ اين در حالي است که ائمّه (عليهم السلام) به ما امر کرده اند که با مردم جز در حدّ عقل هايشان سخن نگوييم.
معناي رؤيت که در اين اخبار آمده، همان علم است. زيرا دنيا کانون ترديدها و شک ها و تصورات است، اما روز قيامت آيات خداوندي و چگونگي ثواب و عقاب براي بندگان کشف مي شود که شک ها را برطرف مي سازد و انسان به حقيقت قدرت خداوند بزرگ آگاه مي گردد. مؤيّدش اين آيه است: (لَقَدْ كُنتَ فِي غَفْلَةٍ مِّنْ هَذَا فَكَشَفْنَا عَنكَ غِطَاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَدِيدٌ
). (179)
پس معناي اين حديث که انسان مي بيند، يعني به علم يقيني دست پيدا مي کند؛ مانند اين آيات: (أَلَمْ تَرَ إِلَى رَبِّكَ كَيْفَ مَدَّ الظِّلَّ وَ...) (180) و (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَآجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رِبِّهِ ...) (181) و (أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُواْ مِن دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ ...) (182) و (أَلَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحَابِ الْفِيلِ
) (183) و نظاير اين موارد در ديدن قلب که از نوع ديدن با چشم نيست.
اما معناي فرموده خداي بزرگ: (فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ ...) (184) اين است که وقتي خدا به نشانه اي از نشانه هاي آخرت ظهور کرد، به گونه اي که کوه ها را سراب کرده، آن ها را چون بيابان، هموار مي سازد، آن کوه (در قضيه ي حضرت موسي (عليه السلام)) ويران و با خاک يکسان شد. زيرا توان تحمل آن آيه را نداشت. بعضي نيز گفته اند: نور عرش براي کوه ظاهر گرديد. (185)
از بيان علي بن بابويه قمي (قدس سره) چنين به دست مي آيد: رؤيت در اين روايات معتبر ديدن با چشم حسّي مادّي نيست. زيرا مورد مشاهده از ماده و لوازم آن پيراسته است؛ چنان که مراد از رؤيت، علم حصولي ذهني نيز نيست. چون اين نوع علم با شک و ترديد و خطورات ذهني آميخته است و از پس پرده ي مفهوم و حجاب ابرگونه ي معناي ذهني پديد مي آيد. پس مراد از رؤيت همان مشاهده ي قلبي است که از هر حجاب و شک منزّه، و از هر گونه بدگماني نيز در امان و از هر خطوري پاک است.
آنگاه ابن بابويه (رحمه الله) مي گويد: اگر مي خواستم اخباري را که در زمينه ي معناي رؤيت روايت شده، ذکر کرده، آن ها را شرح دهم و صحّت آن ها را ثابت کنم، کتاب طولاني مي شد؛ اما کسي که از سوي خداوند والا توفيق رشد و آگاهي يابد، به همه ي آن رواياتي که از امامان (عليهم السلام) با سند صحيح نقل شده است، ايمان مي آورد و در برابر آن ها زانو مي زند و در مواردي که برايش مشتبه باشد، امر را به خود ايشان بر مي گرداند. زيرا سخن آنان سخن خداي بزرگ و امر ايشان امر خداي والاست؛ ايشان نزديک ترين مردم و عالم ترين ايشان به خدا هستند، درود خدا بر همگي آنان باد.

چگونگي سخن گفتن امامان با مردم

اکنون با تأمّل در مطالب پيشين: رؤيت حسّي خداوند سبحان به طور مطلق محال است و علم حقيقي به او، از پس پرده هاي مفهوم يا ابرهاي صورت ذهني و امثال آن به دست مي آيد. زيرا هيچ چيزي از اين امور شبيه به خداي متعالي نبوده، مانند او نيست تا از او حکايت کند و طبق او باشد، چنان که در علم حصولي بايد چنين باشد، و از طريق اين علم ذهني نيز رسيدن به ذات خدا شدني نيست. چون نتيجه اش انقلاب ذهن به خارج يا خارج به ذهن است و انقلاب، محال است.
بنابراين، علم حقيقي به خداي متعالي از پس پرده ي استدلال و پشت ابرهاي قياس حصولي تعلق نمي گيرد، همچنين پس از اين که روشن شد احاطه ي علم شهودي به خداوند سبحان محال است، گرچه اصل علم شهودي شدني، بلکه ضروري است، آنگاه معناي فرمايش حضرت رضا (عليه السلام) در پاسخ ذوالرياستين دانسته مي شود.
او به حضرت (عليه السلام) گفت: جانم به فدايت! از اختلاف مردم درباره ي رؤيت برايم سخن بگو! بعضي مي گويند: خداوند ديده مي شود و بعضي مي گويند: خداوند ديدني نيست حضرت در پاسخ فرمودند: اي اباالعباس، کسي که بر خلاف آنچه خداوند خود را بدان ستوده است، او را وصف کند، بزرگترين دروغ را بر خدا بسته است؛ (لاَّ تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ
). (186)
اين ابصار چشم هاي ظاهري نيست، بلکه همان ديدگاني است که در قلب آدمي است، اوهام را به او راهي نيست و چگونگي او درک نمي شود؛ يا أبا العبّاس! من وصف الله بخلاف ما وصف به نفسه فقد أعظم الفِرية علي الله، قال الله تعالي: (لا تدرکه...)؛ هذه الأ‌بصار ليست هي الأعين، إنّما هي الأبصار الّتي في القلب، لا يقع عليه الأوهام و لا يدرک کيف هو. (187) مراد از رؤيت نفي شده، همان رؤيت حسّي و وهمي است نه رؤيت شهودي قلبي؛ گرچه حضرت رضا (عليه اسلام) در بيانشان به چشماني که در قلب است، ياد کرده اند.
مؤيد اين مطلب روايت محمّد بن فضيل است؛ از اباالحسن (عليه السلام) پرسيدم: آيا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پروردگار والا را ديده است؟ ايشان فرمودند: آري با قلبش پروردگار را ديده است؛ آيا نشنيده اي که خدا مي فرمايد: آن چه را با دل ديده است، دروغ نمي پندارد؛ يعني او را با چشم نديده، ولي با دل ديده است؛ نعم، بقلبه رآه، أما سمعت الله عزّ و جلّ يقول: (ما کذب الفؤاد ما رأي) (188)، أي لم يره بالبصر و لکن رآه بالفؤاد. (189)
اين مطالب با رواياتي که درباره ي تفسير رؤيت دل به رؤيت نور و عظمت يا رؤيت آيات وارد شده است، منافاتي ندارد. زيرا چنان که گذشت امامان (عليهم السلام) با هر راوي يا پرسشگري، بر اساس اندازه ي عقل هايشان سخن مي گفتند؛ افزون بر آن که نور عظمت همان نور ذات است. زيرا عظمت از شئون قدرت است و قدرت حق عين ذات اوست.
يکي از موارد مصحّح امکان رؤيت قلبي به مقدار ميسور، روايت ابوبصير از ابي عبدالله (عليه السلام) است؛ به ايشان گفتم: درباره ي خداي بزرگ به من خبر دهيد که آيا روز قيامت مردم او را مي بينند؟ حضرت فرمودند: آري گاهي پيش از روز قيامت هم او را مي بينند؛ نعم، و قد رأوه قيل يوم القيامة. گفتم: چه وقت؟ حضرت فرمودند: هنگامي که به آنها فرمود: آيا من رب شما نيستم؟ آنان گفتند: آري؛ حين قال لهم: (أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ قَالُواْ بَلَى). (190) سپس لحظه اي سکوت کرد، آنگاه فرمود: مؤمنان خدا را در دنيا و پيش از روز قيامت مي بينند. آيا تو اکنون او را نمي بيني؛ و إنّ المؤمنين ليرونه في الدّنيا قبل يوم القيامة، ألست تراه في وقتک هذا؟
ابو بصير مي گويد: به ايشان گفتم: جانم به فدايت! آيا از سوي شما اين مطلب را بگويم؟ ايشان فرمودند: نه، اگر تو از آن سخني بگويي و ناداني آن را بدان معنايي که تو مي گويي، رد کند و اين را همان تشبيه بپندارد، به خدا کفر ورزيده است. رؤيت قلبي مانند رؤيت با چشم نيست، خداوند بلند مرتبه تر از توصيفات مشبّه و ملحدان است؛ لا، فإنّک إذا حدّثت به فأنکره منکر جاهل بمعني ما تقوله، ثمّ قدّر إنّ ذلک تشبيه کفر و ليست الرؤية بالقلب کالرؤية بالعين، تعالي الله عمّا يصفه المشبّهون و الملحدون. (191)
به طور کلي قلب به جهت تجردش از مادّه صلاحيت ديدن ملکوت را دارد، به شرط آن که شيطان برگرد آن نچرخد، وگرنه قلب را کور و کر و لال مي سازد. زيرا شيطان همنشين بد و مأمور قهر الاهي است که بر چشم قلب هر انسان متکبّر ستمگري که به روز حساب ايمان ندارد، حجابي بيفکند.
آن که نسبت به مشاهده ي آيات روشني که هيچ حجابي بر آن ها نيست، نابينا باشد و از رؤيت بينات و دلايل واضح که پوششي بر آنها نيست، رو گرداند و به کري و لالي ساختگي تظاهر کند، با سوء اختيار خود از اسماي جمال بيرون رفته، از آنها بي بهره مي شود و در پوشش اسماي جلالي در مي آيد که بر فروشندگان هدايت در قبال ضلالت حاکميت دارد و در اين حال با وليّ گمراه کننده ي خود يعني شيطان همراه مي شود؛ (وَمَن يَعْشُ عَن ذِكْرِ الرَّحْمَنِ نُقَيِّضْ لَهُ شَيْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِينٌ
). (192)
سپس نابينايي و اعراض او با ارتکاب گناهان افزوده مي شود. زيرا معصيت سبب نابينايي است و اصرار بر معصيت نابينايي را افزوده سازد.

گناهان، اسباب نابينايي

حضرت رضا (عليه السلام) به بعضي از مصاديق گناهاني که سبب نابينايي مي شود، در پاسخ محمّد بن فضيل اشاره کرده اند. وي درباره ي اين آيه پرسيد: (وَمَن كَانَ فِي هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلاً
) (193) حضرت (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايند: او کسي است که حجة الاسلام را به تأخير مي اندازد و هر سال مي گويد: امسال به حج مي روم، تا مرگ او فرا مي رسد؛ ذاک الّذي يسوِّف الحجّ - يعني حجة الإسلام - يقول: العام أحجّ، العام أحجّ، حتّي يجيئه الموت. (194) تطبيق آيه بر کساني که به حقايق موجود نابينا هستند، در مباحث پيشين به نقل از حضرت رضا (عليه السلام) گذشت.
از همه ي اين مطالب بر مي آيد: هر عملي که مرضيّ خدا و رسولش نباشد، سبب کوري مي شود. زيرا آن عمل، مصداقي است از خود را به کوري زدن عمدي و نابينايي قهري از ياد خداوند. پس به تأخير انداختن حج خصوصيتي ندارد، بلکه ملاک، خود را به نديدن از ياد خداوند زدن است، ملاکي که در اعتقاد و خلق نفساني و عمل اعضا اثر مي گذارد.
از اين رو گاهي بر نماز، ذکر اطلاق مي شود؛ إِذَا نُودِي لِلصَّلَاةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ ...). (195) زيرا از آنجا که نماز عبادت خاص است، مصداق ذکر خداي متعالي و سبب حفظ ذکر اوست. شايد بدين جهت خداوند هنگام شروع وحي به حضرت موسي (عليه السلام) مي فرمايد: (إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى
* وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى
* إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي
) (196) و (قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى
* وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى
). (197)

حجاب از رؤيت خدا يا پاداش عمل

از آنجا که ائمّه (عليهم السلام) با مردم به اندازه ي عقل هايشان سخن مي گفتند، عقل هايي که ظرف علوم و معارف است و بهترين آنها پرظرفيت ترين آن هاست، ايشان گاهي از امکان رؤيت قلبي خداوند سبحان سخن مي گويند و گاهي متعلق رؤيت را پاداش مي نامند؛ همان گونه که حجاب هم گاهي به ثواب تفسير مي شود. از اين رو حضرت رضا (عليه السلام) درباره ي معناي آيه ي : (وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ نَّاضِرَةٌ
* إِلَى رَبِّهَا نَاظِرَةٌ
) (198) مي فرمايند: صورت هايي درخشان منتظر پاداش پروردگارشان هستند: يعني مشرقة تنتظر ثواب ربّها. (199)
نيز در مورد آيه ي (كَلَّا إِنَّهُمْ عَن رَّبِّهِمْ يَوْمَئِذٍ لَّمَحْجُوبُونَ
) (200) مي فرمايند: خداوند به مکاني که در آن حلول کرده باشد، وصف نمي شود، به گونه اي که بندگان در آن مکان از خداوند در حجاب باشند، بلکه به اين معناست که آنان نسبت به پاداش پروردگارشان محجوب هستند؛ إنّ الله تبارک و تعالي لا يوصف بمکان يحلّ فيه، فيحجب عنه فيه عباده، ولکنّه يعني أنّهم عن ثواب ربّهم لمحجوبون. (201) چنان که پيش از اين از ائمّه (عليهم السلام) نقل شد که ميان خداوند سبحان و خلق او هيچ حجابي نيست، مگر خود خلايق که حجاب خويشند.

نفي تعادل شهود خداوند با آمد و رفت او

مشاهده ي خداوند با قلبي که از هر مشهود ديگري منزّه است، معادل رفت و آمد نيست که از انتقال و انفعال خبر مي دهد. از اين رو حضرت رضا (عليه السلام) درباره ي آيه ي: (وجاء ربّک و الملک صفّاً صفّاً). (202) مي فرمايد: خدا به رفت و آمد ستوده نمي شود. زيرا او برتر از انتقال است. پس معناي آيه آن است که امر پروردگار تو آمد و ملک نيز صف به صف آمدند؛ إنّ الله تعالي لا يوصف بالمجيء و الذّهاب، تعالي عن الإنتقال، إنّما يعني بذلک و جاء أمر ربّک و الملک صفّاً صفّاً. (203) نيز درباره ي آيه ي: (سَخِر الله منهم ...) (204) و (الله يستهزي بهم ...) (205) و (و مکروا و مکر الله ...) (206) و (يخادعون الله و هو خادعهم) (207) مي فرمايند: خداوند مسخره و مکر و خدعه نمي کند، بلکه جزاي سخره گري و مکر و فريب آنان را مي دهد و مجازاتشان مي کند. خدا از آنچه ظالمان مي گويند، بسيار بلندمرتبه تر است؛ إنّ الله تعالي لا يسخر و لا يستهزي و لا يمکر و لا يخادع، ولکنّه تعالي يجازيهم جزاء السخريّة و جزاء الاستهزاء و جزاء المکر و الخديعة، تعالي الله عمّا يقول الظالمون علوّاً کبيراً. (208)

صفات برگرفته از فعل خدا

پس هر صفتي که ملازم با انتقال يا مصاحب با انفعال باشد، بايد برگرفته از فعل خداوند باشد؛ چه اين انفعال مادي باشد، چنان که در حوادث زماني رخ مي دهد يا انفعال ذاتي باشد، چنان که در حوادث ذاتي پديد مي آيد که همه ي عوالم را در برگرفته است. زيرا انفعال در صورت فقر ذاتي محقق مي شود و غنيّ محض به هيچ وجه از غير خود أثر نمي پذيرد.
پس انفعالي وجود ندارد، و هيچ بي نياز محضي منفعل نيست و هيچ منفعلي، بي نياز نيست. بنابراين، بايد فقير ونيازمند باشد تا به غير خود نيازمند باشد و از او اثر پذيرد.

پي‌نوشت‌ها:

1- مسندالإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 1، کتاب الآداب و المواعظ، ص 302، ح 44.
2- غررالحکم و درر الکلم، فصل 1، ح 1366.
3- همان، فصل 78، ح 319.
4- همان، فصل 78، ح 1517.
5- همان، فصل 1، ح 527.
6- همان، فصل 1، ح 947.
7- همان، ج 4، ح 5146.
8- همان، فصل 21، ح 209.
9- همان، فصل 78، ح 780.
10- همان، فصل 83، ح 29.
11- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 52.
12- همان، ح 978.
13- همان، ح 1817.
14- همان، فصل 18، ح 144.
15- همان، فصل 44، ح 63.
16- همان، فصل 78، ح 1130.
17- همان، فصل 86، ح 338.
18- همان، فصل 1، ح 632.
19- همان، ح 2240.
20- همان، فصل 9، ح 109.
21- غررالحکم و دررالکلم، فصل 13، ح 47.
22- همان، ج 4، ح 5805.
23- همان، فصل 43، ح 14.
24- همان، فصل 36، ح 17.
25- همان، 36، ح 11.
26- همان، فصل 63، ح 3.
27- همان، ح 12.
28- همان، ح 12.
29- غررالحکم و دررالکلم، فصل 80، ح 126.
30- همان، فصل 82، ح 32.
31- همان، فصل 71، ح 143 و 224.
32- همان، فصل 86، ح 464.
33- همان، فصل 1، ح 89.
34- همان، فصل38، ح 29.
35- همان، فصل 65، ح 35.
36- همان، فصل 79، ح 104.
37- همان، فصل 1، ح 894.
38- همان، ح 672.
39- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 1442.
40- همان، فصل 52، ح 12.
41- همان، فصل 78، ح 797.
42- همان، فصل 27، ح 4.
43- همان، فصل 39، ح 19.
44- همان، فصل 1، ح 1504.
45- همان، ح 657.
46- همان، فصل 2، ح 2021.
47- همان، فصل 3، ح 59.
48- غررالحکم و دررالکلم، فصل 32، ح 7.
49- همان، فصل 49، ح 23.
50- همان، فصل 78، ح 1223.
51- همان، ص 86، ح 49.
52- همان، فصل 86، ح 202.
53- همان، فصل 1، ح 964.
54- همان، فصل 5، ح 39.
55- همان، فصل 9، ح 151.
56- همان، فصل 9، ح 286.
57- غررالحکم و دررالکلم، فصل 9، ح 314.
58- همان، فصل 13، ح 32.
59- همان، فصل 16، ح 12.
60- همان، فصل 28، ح 12.
61- همان، فصل 47، ح 7.
62- همان، ج 4، ح 6264.
63- همان، فصل 168، ح 35.
64- همان، فصل 71، ح 46.
65- غررالحکم و دررالکلم، فصل 78، ح 1203.
66- همان، فصل 84، ح 21.
67- همان، فصل 87، ح 11.
68- همان، فصل 1، ح 1977.
69- همان، ح 596.
70- همان، فصل 76، ح 16.
71- همان، فصل 78، ح 660.
72- همان، فصل 17، ح 90.
73- غررالحکم و دررالکلم، ج 4، ح 5147.
74- همان، فصل 78، ح 875.
75- همان، فصل 1، ح 1966.
76- همان، فصل 26، ح 37.
77- همان، فصل 1، ح 599.
78- همان، فصل 46، ح 1.
79- همان، فصل 60، ح 61.
80- همان، فصل 67، ح 46.
81- همان، فصل 1، ح 1326.
82- غررالحکم و دررالکلم، فصل 8، ح 408.
83- همان، فصل 26، ح 39.
84- همان، فصل 28، ح 64.
85- همان، فصل 32، ح 30.
86- همان، فصل 78، ح 212.
87- همان، فصل 1، ح 703.
88- همان، فصل 17، ح 165.
89- همان، فصل 64، ح 20.
90- همان، فصل 86، ح 95.
91- همان، ح 134.
92- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 953.
93- همان، فصل 22، ح 99.
94- همان، فصل 81، ح 63.
95- همان، فصل 81، ح 43.
96- همان، فصل 55، ح 29.
97- همان، فصل 78، ح 155.
98- همان، فصل 8، ح 429.
99- همان، فصل 71، ح 76.
100- همان، فصل 1، ح 853.
101- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 2087.
102- همان، ح 1816.
103- همان، ح 2037.
104- همان، ح 138.
105- همان، ح 139.
106- همان، فصل 15، ح 3.
107- همان، فصل 78، ح 1373.
108- همان، فصل 23، ح 68.
109- همان، فصل 1، ح 1129.
110- غررالحکم و درراکلم، فصل 1، ح 1892.
111- همان، فصل 8، ح 257.
112- همان، فصل 22، ح 26.
113- همان، فصل 44، ح 80.
114- همان، فصل 61، ح 65.
115- همان، فصل 86، ح 437.
116- همان، فصل 36، ح 58.
117- همان، ح 57.
118- غررالحکم و دررالکلم، فصل 2، ح 1381.
119- همان، فصل 10، ح 27.
120- همان، فصل 18، ح 51.
121- همان، فصل 38، ح 19.
122- همان، فصل 78، ح 1161.
123- همان، فصل 41، ح 50.
124- همان، فصل 1، ح 1227.
125- همان، ح 2007.
126- همان، ح 1373.
127- غررالحکم و دررالکلم، فصل 18، ح 140.
128- همان، ح 30.
129- همان، ح 97.
130- همان، فصل 28، ح 39.
131- همان، فصل 29، ح 1.
132- همان، فصل 86، ح 446.
133- همان، فصل 87، ح 1265.
134- همان، فصل 1، ح 715.
135- همان، ح 2010.
136- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 223.
137- همان، فصل 43، ح 16.
138- همان، فصل 78، ح 973.
139- همان، فصل 1، ح 1591.
140- همان، فصل 78، ح 1475.
141- همان، فصل 82، ح 16.
142- همان، فصل 83، ح 16.
143- همان، فصل 1، ح 243 و 1503.
144- غررالحکم و دررالکلم، فصل 39، ح 40.
145- همان، فصل 44، ح 79.
146- همان، فصل 68، ح 10.
147- همان، فصل 73، ح 79.
148- همان، فصل 9، ح 118.
149- همان، ح 198.
150- همان، فصل 29، ح 52.
151- غررالحکم و دررالکلم، فصل 87، ح 26.
152- همان، فصل 1، ح 593.
153- همان، فصل 39، ح 39.
154- همان، فصل 1، ح 1399.
155- همان، فصل 2، ح 219.
156- همان، فصل 28، ح 38.
157- همان، فصل 30، ح 41.
158- همان، فصل 80، ح 9.
159- همان، فصل 85، ح 136.
160- سوره ي مائده، آيه ي 3.
161- رسالة الولاية، ص 57.
162- همان، ص 41.
163- نهج البلاغة، خطبه ي 7.
164- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 1، کتاب الآداب و المواعظ، ص 303، ح 49.
165- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 1، کتاب الآداب و المواعظ، ص 301، ح 38.
166- سوره ي انعام، آيه ي 121.
167- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 2، کتاب الصلاة، ص 180، ح 120.
168- همان، ج 1، کتاب النبوت، ص 76، ح 50.
169- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 2، کتاب الدّعا، ص 66، ح 86.
170- همان، ج 1، کتاب الإمامة، ص 158، ح 234.
171- غررالحکم و دررالکلم، فصل 6، ح 5.
172- سوره ي نجم، آيه ي 57.
173- سوره ي نحل، آيه ي 1.
174- مفردات الفاظ القرآن، ص 17.
175- بحار، ج 22، باب 37، ح 126.
176- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 2، کتاب الاحتجاجات، ص 132، ح 13.
177- غررالحکم و دررالکلم، فصل 1، ح 33.
178- همان، ح 34.
179- سوره ي ق، آيه ي 22.
180- سوره ي فرقان، آيه ي 45.
181- سوره ي بقره، آيه ي 258.
182- سوره ي بقره، آيه ي 243.
183- سوره ي فيل، آيه ي 1.
184- سوره ي اعراف، آيه ي 143.
185- توحيد صدوق (رحمه الله)، باب رواياتي که درباره ي رؤيت آمده، ص 119.
186- سوره ي انعام، آيه ي 103.
187- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 1، کتاب التفسير، ص 332، ح 71.
188- سوره ي نجم، آيه ي 11.
189- توحيد، ص 116، ح 17.
190- سوره ي اعراف، آيه ي 172.
191- توحيد، ص 117؛ اين روايت با توجه به نابينا بودن چشم ظاهري ابوبصير بسيار شايان دقت است.
192- سوره ي زخرف، آيه ي 36.
193- سوره ي اسراء، آيه ي 72.
194- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 1، کتاب التفسير، ص 352، ح 136.
195- سوره ي جمعه، آيه ي 9.
196- سوره ي طه، آيات 12-14.
197- سوره ي اعلي، ايات 14-15.
198- سوره ي قيامت، آيات 22-23.
199- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 1، کتاب التفسير، ص 379، ح 195.
200- سوره ي مطففين، آيه ي 15.
201- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 1، کتاب التفسير، ص 381، ح 200، 201.
202- سوره ي فجر، آيه ي 22.
203- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 1، ص 383، ح 203.
204- سوره ي توبه، آيه ي 79.
205- سوره ي بقره، آيه ي 15.
206- سوره ي آل عمران، آيه ي 54.
207- سوره ي نساء، آيه ي 142.
208- مسند الإمام الرّضا (عليه السلام)، ج 1، کتاب التفسير، ص 318، ح 33.

منبع مقاله :
جوادي آملي، عبدالله؛ (1382) قرآن حکيم از منظر امام رضا (عليه السلام)، ترجمه زينب کربلائي، قم: اسراء، چاپ اول



 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط