در بررسي و شمارش خدمات شيعه در طول تاريخ، از نظر منطقي و تاريخي صحيح نيست که فقط به يکي از شاخه هاي اصلي آن که شاخه شيعه اثني عشري است بپردازيم و از ذکر شاخه هاي ديگر شيعه که خدمات مختلفي به اسلام و تمدن جهان نموده اند غافل شويم.
فرقه هاي شيعه اساساً بر دو گونه اند: عده يي از فرقه هاي معروف شيعه اساساً فرقه هايي انشقاقي و انحرافي بودند که به گونه اي از حول و محور امامت خارج شدند و احوال آنها در تواريخ مختلف و در علم رجال و حديث مطرح است؛ مثلاً فرقه واقفه يا واقفيه حضرت امام رضا (عليه السلام) را قبول نداشتند و هفت امامي بودند و بر اعتقاد خود باقي ماندند. ما از اين قبيل فرقه ها زياد داريم.
ولي برخي از فرقه هاي شيعه، تابع اهل بيت (عليه السلام) و مورد تأييد ائمه اطهار بودند؛ مثلاً حضرت زيد فرزند امام سجاد (عليه السلام) جهادي را که در راه براندازي امويها و بازگشت به حکومت اسلامي و شرعي و باز پس گرفتن حق مشروع ائمه (عليه السلام) انجام داد، مورد تأييد ائمه اطهار بود و پيروان او نيز پيرو اهل بيت (عليه السلام) بودند.
موضوعي که من مايلم در اينجا از آن بحث کنم و شايد تازگي داشته باشد اين است که دشمنان ما براي تقليل دادن و کوچک کردن دايره شيعه، تلاشها و تلقينات زيادي کردند و در کتب الملل و النحل خود براي شيعه فرقه سازي نمودند و اسامي جديدي بر روي شيعه گذاشتند. برخي از همين فرقه ها نيز بمرور ايام به اين فکر افتادند که ادعاي استقلال کنند و سهم شيعه را بخود اختصاص بدهند. ما نبايد به هيچکدام از اينها توجه کنيم. زيرا خاستگاه همه ي آنها از جمله فرقه ي اسماعيليه، اصل امامت ائمه اطهار و اهل بيت (عليه السلام) بوده است.
در تاريخ سياسي و اجتماعي اسلام، همواره نقش شيعه به صورت اقليتي سياسي و طرفدار عدالت و مُصرّ و معتقد به حفظ اصالتهاي اسلام ناب ديده ميشود و پيوسته منشأ عمده رشد فرهنگ اسلامي و علم و فلسفه و نشر تمدن در قلمرو اسلام بوده است و در ميان فرقه هايي که در شيعه پديد آمدند، شاخه شيعه ي اسماعيليه نيز- در کنار شيعه اثني عشري- در رشد و نشر دانش و تمدن سهم بسياري داشته است.
در تعريف و بررسي خاستگاه اسماعيليه، محققان و مورخان ايراني و بيگانه به اين مقدار بسنده کرده اند که اسماعيل، فرزند ارشد امام جعفر صادق (عليه السلام)، مؤسس اين گروه است و پس از مرگ زود هنگام او در زمان پدرش، فرزند و نوادگان وي حرکت سياسي و نظامي او را دنبال کردند. از جمله در برخي ادوار، شاخه هاي مهمي از اين گروه مانند: فاطميه در مصر، پيروان حسن صبّاح در ايران، قرامطه در عراق و عربستان تأسيس شد و در تاريخ آثاري از خود باقي گذاشتند.
ليکن عمده توجه مورخان به تاريخ اسماعيليه و مبدأ و مدارک تاريخي بازمانده آن مربوط به زمان تأسيس فاطميه مصر و بعد از آن بوده است و درباره حدود يک قرن- از زمان اسماعيل بن جعفر تا ظهور عبيدالله (المهدي) در شمال آفريقا و عربستان- تحقيق و بررسي جامعي ديده نميشود و در اين ميان، موضوع «خاستگاه حقيقي اسماعيليه» در تاريخ اسلام جايگاهي نداشته و بدان توجه کافي نشده است.
در يک بررسي دقيق در اوضاع و احوال زمان امام صادق (عليه السلام) و تحرکات سياسي پنهاني آن امام (عليه السلام) روشن ميشود که اسماعيليه مانند برخي از فرقه هاي ديگر منسوب به شيعه از شاخه امامت اهل بيت (عليه السلام) جدا نشده و برخلاف مطالبي که بر اين اساس نادرست ساخته شده و بر اساس قراين تاريخي، تأسيس اين فرقه با موافقت و کمک پنهاني امام صادق (عليه السلام) بوده و اين حرکت در طول يک قرن تا زمان امام حسن عسگري (عليه السلام) از طرف اهل بيت (عليه السلام) حمايت ميشده و روش اصلي و عامل عمده مقاومت و مبارزه ائمه شيعه در برابر خلافت عباسيه بوده است.
براي رسيدن به اين نتيجه، بايد به دو نکته مهم تاريخي توجه داشت:
اول،
وضع دشوار و فجيع شيعه و محدوديت شديد و فشارهاي رواني حکومتها و خلفا به ائمه اطهار از زمان امام سجاد (عليه السلام) تا امام حسن عسگري (عليه السلام) و اختناق و تروري که پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) ايجاد شده بود و خطر نابودي شيعه ميرفت که تحقق يافد.دوم،
حقيقتي که در تاريخ اسلام چندان به آن پرداخته نشده است؛ يعني سياست مستمر امامان معصوم (عليه السلام) براي مبارزه پنهاني و باصطلاح زيرزميني با خلفا تا براندازي خلافت يا دست کم حفظ و بقاي شيعه.توجه دقيق به احاديث و روايات تاريخي مربوط به ائمه اطهار(عليه السلام) نشان ميدهد که اهل بيت (عليه السلام) گرچه رشد اجتماعي و درجه آگاهي توده مردم را براي قيام نظامي و انقلاب سياسي کافي نميدانستند، امّا از تشکيلات پيچيده و شبکه سازي زيرزميني شيعه در سرتاسر قلمرو اسلام و از اعمال نفوذ پنهاني در مراکز قدرت بنفع شيعه هم غافل نبودند.
همين اقدامات مستمر زيرزميني شيعه بود که کم و بيش به گوش خلفا ميرسيد و تاب نمي آوردند و به اقداماتي خشن عليه شخص امام دست ميزدند.
در اينجا شرح اين اجمال را در دو بخش مي آوريم:
اول،
وضع شيعه پس از واقعه کربلا؛دوّم،
سازمان زيرزميني مقاومت شيعه در زمان خلفا.بخش اول: وضع اهل بيت (عليه السلام) و شيعه
پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) و اولاد و اصحاب کرام او و اسارت امام سجاد (عليه السلام) (تنها پسر بازمانده امام حسين) فشار بر پيروان اهل بيت تشديد شد و موقعيت آنان بشدت تضعيف گشت و خود امام و خانواده او نيز زير نظر و نظارت شديد حکومت بودند و صدمه بسيار ديدند.قيام مختار و توّابين و تحرکات ديگر مانند آن، گرچه موقتاً روزنه خلاصي باز ميکردند، ولي بدنبال آن امراي خونريزي مانند حَجّاج پيدا شدند که وظيفه آنها براندازي شيعه و سران آن از صحنه زندگي و خانه نشين نمودن و خلع سلاح سياسي کردن اهل بيت (عليه السلام) بود.
با تغيير شکل حکومت و سقوط امويها و غصب و شکار حکومت بوسيله بني عباس، نه فقط فشار بر اهل بيت و شيعه کمتر نشد که در برخي مواقع بمراتب بيشتر هم شد و اين وضع حتي تا زمان امام عسگري (عليه السلام) نيز ادامه داشت (2) تا امکان هرگونه تحرک و فعاليت اجتماعي و تماس با توده مردم را از آنها بگيرند؛ مثلاً پس از قيام محمد بن جعفر، در زمان هارون، اين خليفه به حاکم مدينه امر کرد که به منازل بني هاشم برود و لباس زنان آنها را از آنها بگيرد. (3) در اين فاجعه امام رضا (عليه السلام) با سياستي مناسب مانع تماس مستقيم حاکم شد و زنان بني هاشم را يکجا در خانه يي جمع نمود و به حاکم قول داد که خود آنها البسه خود را طبق امرخليفه تحويل بدهند.
نظير اين واقعه در زمان متوکل نيز روي داد و خليفه تمام لباس مردان بني هاشم را از آنها گرفت و آنها را بدين وسيله خانه نشين کرد و فقط يک دست لباس براي آنها گذاشت که مردان بني هاشم به نوبت با آن نماز ميخواندند و در بقيه اوقات اجباراً برهنه در خانه خود ميماندند و از هرگونه فعاليتي محروم بودند.
بالاتر از اينگونه فشارهاي رواني و پليسي، خطرهايي بود که مستقيماً جان امام يا بستگان آنها را تهديد ميکرد. در روايتي از شخصي بنام رزّام نقل شده است که منصور عباسي ما را مأمور کرد تا امام صادق (عليه السلام) و پسرش اسماعيل را که آن زمان در شهر حيره بودند شبانه به قتل برسانيم، ما در تاريکي شب اين کار را انجام داديم، ولي وقتي روز شد مأمورين ديدند که دو ناقه در آنجا افتاده است!
خود امام صادق (عليه السلام) نيز اشاراتي به اينگونه ناامنيها و خطرها نموده اند و از جمله در حديثي ميفرمايند:
« ... و ها انا ذا بين اظهرکم، لحم رسول الله و جلد رسول الله. أبيت علي فراشي خائفاً وجلاً مرعوباً. [ هم ] يأمنون و [ انا ] افرغ و [ هم ] ينامون علي فراشهم و انا خائف ساهر وَجِل. اتقلقل بين اجبال و البراري ... »
يعني من که از گوشت و پوست پيامبرم در بستر خود بيمناک ميخوابم يا نگران بيدار ميمانم. و گاه در دشتها و کوهها سرگردانم... و [(دشمنان ما) که با امنيت در بستر خود آرميده اند.]
در حديث ديگري آمده است که سفّاح، دومين خليفه عباسي، امام صادق (عليه السلام) را از مدينه به کوفه آورد و سپس در شهر حيره زنداني کرد تا با کسي رابطه نداشته باشد و بعد از مدتي او را (تحت الحفظ) به مدينه فرستاد و آن حضرت (عليه السلام) تا آخر عمرش «مرصود» يعني تحت نظر بود.
در زماني که امام (عليه السلام) در حيره بودند، خليفه امام را مجبور کرد لباس سياه را که شعار بني عباس بود بپوشد و امام فرمود: « امّا اني البسه و انا اعلم انه لباس اهل النار» يعني با علم به آنکه اين لباس شعار دشمنان ما و اهل جهنم است جبراً آن حضرت را پوشيدم (چون چاره نداشتم). و در حديث ديگري آمده است که خليفه آن حضرت را در روز ماه رمضان مجبور کرد که يا روزه خود را بشکند يا آنکه (امام) کشته شود.
تمام اينگونه حوادث نه فقط براي بني هاشم و شيعيان که حتي براي امام صادق (عليه السلام) که پيرو بني هاشم و بني عباس و مورد احترام و تجليل همه بود، وجود داشت و با آنها اينگونه به خشونت و سختي رفتار ميشد.
امام صادق (عليه السلام)، هم در دوران امويها و هم در زمان عباسيان دائماً تحت فشارهاي پليسي و اطلاعاتي و تهديد به قتل بود و شيعيان و اطرافيان امام نيز بشدت زير نظر مأمورين بسر ميبردند و گاه حتي زير شکنجه ميرفتند تا اخباري از فعاليتهاي آن امام را به حکومت بدهند.
از جمله يکي از موالي آن حضرت (عليه السلام) بنام مُعتب بود که زير شکنجه و پس از تحمل هزار ضربه شلاق شهيد شد و درگذشت. وي از امام نقل ميکرد که اصحاب او بدانند يکي از غلامان آن حضرت (عليه السلام) جاسوس و خائن است و بايد از و پرهيز کنند.
خلاصه آنکه ائمه اطهار (عليه السلام) در تمام دوران امامت خود با خطرات زيادي مواجه بودند. اين خطرات پس از شهادت امام حسين (عليه السلام) بصورت جدي آغاز شد و در زمان امام جعفر صادق (عليه السلام) به اوج خود رسيد. پس چون بناچار سياست منطقي حکيمانه ائمه بر اين قرار گرفته بود که هسته مرکزي امامت را حفظ کنند و آن را از خطر نابودي، نابودي ائمه اهل بيت (عليه السلام) و اساس اسلام، دور بدارند و شيعه را از نابوديي که هدف خلفا بود محفوظ نگه دارند، راه و چاره يي دقيق انديشيدند.
سعي خلفا بر اين بود که از ائمه چيزي باقي نماند. اما ائمه اطهار همواره براي حفظ اسلام واقعي و هسته اصلي شيعه کوشش ميکردند و در عين حال مراقب بودند که به فقيه گوشه گيري که- برخلاف شأن اسلام بخصوص تشيع- در مقابل ظلم قيام نميکند و دست از مبارزه برميدارد، تبديل نشوند. آنها ميخواستند در فرصت مناسب قيام کنند و نظام غاصب را- چه امويان و چه عباسيان- براندازند و اين تلاشها و کوششهاي تاريخي بعدها آشکار و تدوين گشت و موجب شد که ما امروز خط صحيح اسلام را بشناسيم و حکومت اسلامي را يک حکومت مشروع و غير آن را حکومت غيرمشروع بدانيم.
امروز ما در سايه حکومت اسلامي زندگي ميکنيم و تا حدودي از مزاياي آن باخبريم و ميدانيم که اسلام و ائمه چگونه به تمدن و سعادت و دانش بشريت خدمت کردند. در اين مقاله سعي ميکنم اين موضوعها را در چند فصل بيان کنم.
محور زماني بحث، دوره و زمان حضرت امام صادق (عليه السلام) است که هم حکومت بني اميه و هم خلافت عباسيه را درک کردند و شديدترين خطرات بالاي سرشان بود و در عين حال به معرفي اسلام و علوم اسلامي، تفکر شيعي علوي ميپرداختند و هسته اصلي شيعيان را محافظت ميکردند و سعي بر ادامه ي سلسله امامت داشتند.
وظيفه و نقشه سياسي امام صادق (عليه السلام) براي آينده تشيع اين بودکه امام کاظم (عليه السلام) را بعنوان محور امامت و نايب بعد از خود، از خطراتي که ايشان را تهديد ميکرد حفظ کنند؛ خطرات واقعي و ملموسي که امام (عليه السلام) کاملاً از آنها خبر داشت و در اينجا نمونه آن را خواهيم ديد.
بخش دوم: سازمان زيرزميني مقاومت شيعه
يکي از نقاط تاريک تاريخ شيعه که به آن کمتر توجه شده، تشکيلاتي بودن و سازماندهيهاي پنهاني و زيرزميني شيعه بوسيله ائمه اطهار(عليه السلام) است.بررسي دقيق تاريخ زندگي امامان اطهار نشان ميدهد که اين سلسله طاهره- بر غم انزواي ظاهري و پرهيز از قيام عليه حکومت- نه فقط از فعاليت سياسي بدور و غافل نبودند، بلکه بطور شگفت آوري شيعه را سازماندهي کرده و شبکه وسيع ولي پنهاني در سراسر قلمرو خلفا تشکيل داده بودند.
در اين شبکه، طبقات مختلفي فعاليت و همراهي داشتند، از جمله بخشي از آن، شبکه اصحاب و شاگردان و دست پروردگان حضوري خود امام بودند که بصورت روات حديث و يا علماي علم کلام، پيام امام و رسالت او را ميرساندند.
دسته ديگر، مريدان و پيرواني بودند که زکات و ديگر حقوق مالي شرعي خود و ديگران را جمع آوري و بطور محرمانه به نزد امام ميفرستادند و بودجه فعاليتهاي امام را تأمين ميکردند.
گروه سوم، افرادي جزء دستگاه حکومتي و از افراد خلفا يا مقيم دربار و يا امير و رأس قدرت بودند که حتي بظاهر با شيعه مخالفت ميکردند ولي در پنهان بصورت نفوذي در دربار خليفه، اخبار سياسي و امنيتي خليفه و تصميمات او را براي امام ميفرستادند و حتي برخي طبق اوامر امام (عليه السلام) اقداماتي را به ضرر خليفه انجام ميدادند.
دسته هاي اول و دوم گاهي براي زيارت امام و کسب دستورالعمل يا رساندن اخبار و يا تحويل وجوه شرعي از راههاي چريکي استفاده ميکردند؛ مثلاً درباره ي يکي از راويان آمده است که وي بصورت فروشنده دوره گرد دور خانه امام (عليه السلام) پرسه ميزد و بعنوان فروش کالا به داخل خانه امام مي آمد و به ديدار وي مشرف ميشد.
نمونه دسته سوم، امرايي مانند خالد القسري و ابن هُبيره از امراي خليفه اموي بودند که در خفا به شيعه کمک ميکردند. خالد و پسرش بعدها بجرم کمک به شيعه مغضوب خليفه شدند و تحت حبس و شکنجه قرار گرفتند. (4)
نماينده خليفه در مدينه در سعايت خالد نوشت، بني هاشم پيش از خالد در شدت فقر و در حداقل معاش بودند، ولي از زماني که خالد حاکم عراق شد تا باندازه يي به آنها کمک کرده است که امروز به فکر خلافت افتاده اند، چنانکه قيام زيد و ديگر بني هاشم را به تساهل خالد القسري نسبت داده اند. پسر خالد نيز که در زمان عباسيه حاکم مدينه بود، در دستگيري محمد نفس زکيّه کوتاهي ميکرد. (5) (145 هـ. ق)
امراي ديگري نيز تمايلات پنهاني به امام داشتند- از جمله ابوسَلمه خَلّال و ابومسلم خراساني- که دستگاه خلافت بني عباس بو برده بود و از اينرو از آنها هراس داشت و سرانجام آنها را از بين برد.
در تشکيلات پنهاني امام صادق (عليه السلام) و ائمه ديگر همه ارکان و عناصر لازم يک تشکيلات زيرزميني رعايت شده بود.
نشانه يک سازمان وسيع و دقيق سياسي زيرزميني، وجود تشکيلاتي دقيق و شبکه سازي علمي و فني آن است که مهمترين ارکان آن عبارتند از: سازمان اقتصادي و مالي، سازمان تبليغاتي و اداره رسانه ها، سازمان اطلاعات و حفاظت اطلاعات، پوشش رفتاري و پنهانکاري و باصطلاح شرعي «تقيّه»، عضوگيري و آموزش تخريب، و (در صورت لزوم) سازمان نظامي و رزمي چريکي.
در زمان امام سجاد (عليه السلام) و امام باقر (عليه السلام) شايد تشکيلات ساده تر بود و کمتر پيچيدگي داشت، چون خلفاي اموي- برخلاف خلفاي عباسي- از امکانات و عقايد سياسي و تشکيلات و نيروهاي شيعه اطلاعات چنداني نداشتند و بتصوّر خود، طرفداران اصلي و اصحاب و سرجنبانان شيعه ي طرفدار اميرالمؤمنين (عليه السلام) را بوسيله حَجّاج و امثال او را نابود کرده بودند و از قدرت معنوي ائمه کمتر بيمناک بودند يا هراس چنداني نداشتند، از اينرو در زمان اين دو امام همان تشکيلات نسبتاً ساده براي مبارزه و بقا کافي بود.
لکن امام صادق (عليه السلام) در زمان خلفايي از عباسيه- بويژه منصور- مأموريت حفظ و بقاي شيعه و تشيع را برعهده داشت که خود آنها مدتها در کنار ائمه و بني هاشم، جزئي از سازمان مبارزات پنهاني شيعه بودند و از اسرار و روشها و منطق و امکانات مالي آنها بخوبي خبر داشتند، از اينرو بشدت امام (عليه السلام) و شيعه را زير پوشش شديد اطلاعاتي قرار ميدادند و حتي جاسوسها و نفوذيهاي بسياري در اطراف آن حضرت (عليه السلام) گمارده بودند. (6)
در چنين شرايطي لازم بود که امام (عليه السلام) علاوه بر حفظ و ادامه تشکيلات پنهاني شيعه، آن را دقيقتر و کاراتر بسازد، از اينرو ارکان يک شبکه وسيع مقاومت را در سراسر قلمرو اسلام با مرکزيت مدينه ايجاد نمود و با مهارت اداره کرد.
نهاد مالي و اقتصادي
يکي از مهمترين ارکان فعاليت زيرزميني، پشتوانه مالي آن است آن هم در شرايطي که حکومت غاصب، تمام منابع مالي امام و شيعه را مسدود و مصادره کرده بود و در اطراف امام مراقب گذاشته بود تا کسي کمک مالي به سازمان امام نرساند.پيداست که در چنين شرايطي، رهبر يک مقاومت، مسئول تهيه منابع مالي و سازماندهي آن براي هزينه کردن در کار مبارزه و کمک به اعضاي مقاومت ميباشد. ائمه شيعه براي انجام اين منظور «وُکلا» يعني نمايندگان پنهاني را در سراسر قلمرو اسلامي فرستاده يا تعيين کرده بودند که از شيعيان و طرفداران امام (عليه السلام) وجوهات شرعيه را گردآوري ميکردند؛ بخشي را براي حوزه فعاليت خود طبق دستور هزينه مينمودند و بقيه را با وسايل و وسايط سرّي و پنهاني به امام (عليه السلام) ميرساندند.
در اين باب، روايات و قضاياي متعددي هست که دشواريها و ظرافتهاي کار را نشان ميدهد؛ مثلاً درباره ي نصر بن قابوس (7) نوشته اند که وي بيست سال وکيل امام صادق (عليه السلام) بود و هيچکس از آن خبر نداشت. وکيل ديگر امام (عليه السلام) بنام عثمان بن سعيد عمري، شغل روغن فروشي داشت و وجوه شرعي را جمع آوري مينمود و بطور مطمئن و امن در کوزه روغن جاي ميداد و بوسيله افرادي آشنا به نزد امام (عليه السلام) ميفرستاد.
مسلماً خزانه ي امام در منزل او و يا در جايي شناخته شده نبود، زيرا هر روز احتمال حمله ي قواي دولتي به منزل امام و کشف آن اموال بود و بيقين امام آن را بصورت پنهاني در مدينه و شايد در مراکز ديگر استانها نگهداري ميکرد تا به مصرف ضروري مقاومت برسد.
بخشي از اين اموال به فقراي شيعه و خانواده هايي که بجرم تشيع از طرف دولت تحت فشار بودند، داده ميشد و رواياتي در اينباره موجود است؛ از جمله عبدالرحمان بن سيّابه نقل ميکند: امام صادق (عليه السلام) هزار دينار زر به من داد که به خانواده شهداي نهضت حضرت زيد بپردازم و به خانواده عبدالله بن زبير چهار دينار رسيد.
همچنين بنقل از طبري، از علي بن ابي حمزه، امام کاظم (عليه السلام) مبلغي را به وي داد که به عبدالله بن صالح که از شيعيان و پيروان پنهاني امام بود برساند. امام کاظم (عليه السلام) فرمود: « قد کان من شيعتنا و کان لا يُعرف».
شبکه تبليغاتي
کار تبليغاتي- در زماني که خلفا بشدّت از طريق خود، تبليغاتي گسترده را عليه ائمه راه انداخته بودند- کاري ضروري بود، از اينرو امام از بهره گيري از اين وسيله سازماني حساس هم کوتاهي کرد. از جمله اين وسايط و مهمترين آنها شعر شعراي معروف بود.بجز شعراي مشهور اهل بيت (عليه السلام) مانند: سيد حميري و دعبل خزاغي و حتي فرزدق و ابونواس (شاعر دربار هارون) شعراي ديگري بودند که نام برخي از آنان در کتب تاريخي آمده است و حتي برخي جان خود را در راه خدمت تبليغي براي امام (عليه السلام) از دست داده اند.
يکي از مشاهير آن سُديف مَکّي است که در زمان بني اميه خلفا را هُجو ميکرد و به سفّاح عباسي ميگفت که به خونخواهي امام حسين (عليه السلام) و شهداي ديگر برخيزد و هنگامي که سفاح خلافت را بدست گرفت، از او برگشت و به مدح آل علي و هجو بني عباس پرداخت و سرانجام بدست منصور شهيد شد. (8)
شاعر شهيد ديگر، علي بن وصيف الناشي است که يکي از متکلمان و شاعران زمان در بغداد بود و قصايد بسياري درباره اهل بيت ميگفت. خليفه او را آتش زد و شهيد کرد.
از شعراي مداح اهل بيت (عليه السلام) در زمان عباسيه، عبدالله بن الصلت و علي بن عيسي الصايغ (استاد ابوهاشم جبائي معتزلي متکلم) است.
براي فرزدق پس از مديحه و قصيده معروفي که ارتجالاً در مقابل خليفه اموي و يارانش در مدح امام سجاد (عليه السلام) سرود و گفت: «هذا الذي تعرف البطحاء وطأته ...» آن امام (عليه السلام) بلافاصله 12 هزار درهم براي او فرستادند. اين شاعر بسبب قصيده خود مدتي به زندان افتاد و مقرري او قطع شد و امام سجاد (عليه السلام) تا چهل سال همان مقرري را به وي ميپرداختند؛ اين، اصرار اهل بيت (عليه السلام) را در مقوله تبليغ نشان ميدهد.
شاعر ديگر ابوفراس حارث بن علا است که قصايدي در ذمّ خلفاي بني عباس و مدح اهل بيت (عليه السلام) گفت و حتي در بغداد با پانصد نفر رزمنده قيام کرد و با حکومت جنگيد. (9)
نفوذ در تشکيلات دشمن
يکي از شگفتيهاي زندگي ائمه (عليه السلام) که بظاهر آرام آنان نمي آمد، مهره چيني (باصطلاح نفوذ) در دستگاه خلافت و استانداران آنها بود و همين امر سبب ميشد که امام از بيشتر تصميمات خليفه و توطئه ها و اخبار ديگر حکومتي باخبر باشد.از جمله اين افراد که در تاريخ از آنها ياد شده، يکي مسيّب بن زهير است که از اطرافيان هارون و مورد اطمينان او بود. خليفه هارون به خيال خود امام کاظم (عليه السلام) را در منزل او زنداني کرده بود و همان کسي بود که امام به او فرمود امشب به مدينه ميروم و جانشيني (عهد) خود را به فرزندم علي (امام رضا (عليه السلام)) ميدهم و برميگردم.
شيعه ديگر علي بن يقطين است که در دربار سفّاح و منصور و مهدي و هارون تقرب داشت، ولي در پنهاني وجوه فراواني براي امام ارسال ميکرد که گاهي اين مبلغ يکصد هزار تا سيصد هزار درهم بوده است که رقم بسياري محسوب ميشد. وي مدتي مورد سوء ظن قرار گرفت ولي به خير گذشت. (10)
درباره ي او آورده اند که هارون به وي خلعتهايي داده بود و علي بن يقطين آنها را به امام هديه کرد، ولي امام يکي از آنها را که قيمتي بود به وي برگرداند و فرمود آن را حفظ کن. مدتي بعد يکي از غلامان ابن يقطين به هارون سعايت کرد که وي آن خلتها را به امام کاظم (عليه السلام) داده است. هارون خشمگين شد و علي بن يقطين را احضار و آن جامه را از او خواست و او آن را به هارون پس داد. سپس هارون آن غلام جاسوس را که اين خبر را به او داده بود مجازات کرد.
نمونه ديگر، فضل بن سليمان يکي از روات معروف است که دبير دستگاه منصور و مهدي و مسئول خزانه و ماليات بود. (11) عبدالله بن سنان نيز يکي از روات موثق امام علي (عليه السلام) يکي ديگر از دبيران خراج و ماليه بود و در دستگاه منصور و مهدي و هادي و هارون حضور داشت ولي شيعه ناشناخته بود.
همچنين از ابوبصير روايت شده که علياء اسدي حاکم سابق بحرين در زمان امويها هفتصد هزار دينار و تعدادي برده و مرکَب سواري را به امام صادق (عليه السلام) تقديم کرد و گفت مالک حقيقي اموال، شما اهل بيت (عليه السلام) هستيد و امام (عليه السلام) نيز آنها را از او پذيرفتند. شيعه ديگر، زياد قندي است که از شيعيان پنهاني بود و از خزانه هارون به شيعه و امام کمک ميکرد. مانند ابن احاديث و شيعيان پنهاني و فعال کم نيست.
نمونه ديگر نفوذ در دستگاه خلافت، ارتباط باطني بيت امام (عليه السلام)با استانداران و متنفذان حکومتهاي اموي و سپس عباسي است که خود فصل مستقلي است. از جمله اين رجال يکي خالد القسري حاکم عراق و برادر و پسر اوست که قبلاً به آن اشاره شد و ديگري ابن هبيره است.
رفيد يکي از شيعيان پنهاني که در دستگاه ابن هبيره خدمت ميکرد، مورد غصب او قرار گرفت و محکوم به مرگ شد. او گريزان به مدينه و نزد امام (عليه السلام) رفت و ماجرا را تعريف کرد و حضرت (عليه السلام) به او فرمودند: به نزد ابن هبيره برگرد و به وي بگو (امام) جعفر (صادق) به تو سلام رسانده و ميگويد با کسي که به نزدت فرستادم مهرباني کن.
رفيد با دير باوري اطاعت کرد و پيام را گرفت و به نزد ابن هبيره برگشت. آن امير تا پيغام را نشنيده بود، قتل او را فرمان داد ولي وقتي پيام امام را شنيد، دست وي را باز کرد و از او عذرخواهي بسيار نمود و منصب قبليش را به او بازگرداند.
نمونه ديگر از موارد استفاده امام صادق (عليه السلام) از شبکه اطلاعاتي و نفوذي خود در دربار قصه ي داوود بن زربي است که بظاهر از نزديکان و کارگزاران هارون ولي در واقع شيعه و پيرو امامت بود. راوي ميگويد: من مسئله يي درباره وضو از امام پرسيدم و امام جواب داد، ولي وقتي داوود زربي که مخفيانه به خدمت امام رسيده بود، همان مسئله را پرسيد، امام شيوه ي غيرشيعه و رايج در ميان سنيها را به وي آموخت.
به هارون گفته شده بود که وي شيعه است و با امام جعفر صادق (عليه السلام) رفت و آمد دارد، از اينرو هارون از فرداي آن روز مأموري پنهاني در بام منزل او گذاشته بود تا وضوي او را ببيند و به خليفه گزارش دهد تا از آنجا به شيعه يا سني بودن او مطلع شود. مأمور هارون به اطلاع خليفه رساند که داوود زربي وضويي به طرز اهل سنت ميگرفته (و سني است). هارون داوود را خواند و از وي حلاليت طلبيد که به او بدبين بوده وحتي جايزه يي به وي داد.
در حديثي که از يکي از روات بنام وَشّاء بيان شده که امام (عليه السلام) پس از خواندن نامه هاي شيعيان آنها را آتش ميزد و اثري باقي نميگذاشت. اين همان شيوه ي مرسوم همه ي سياستمداران اهل مبارزات پنهاني است.
نوع ديگر اين نفوذيها و طرفداران پنهاني در ميان رجال درباري و حکومتي، افرادي از رجال بودند که به امر امام، به ايراد ضربه و صدمه به حکومت و برنامه هاي آن ميپرداختند که داستان مشهور صفوان جَمّال از اين قبيل است. وي صاحب يکي از تشکيلات مهم حمل و نقل کشور بود و حمل و نقل سفرهاي حکومتي خليفه به حجاز را تأمين ميکرد، امّا امام او را از کمک به هارون منع کردند و نزديک بود هارون (که دست امام کاظم و دخالت پنهاني ايشان را در آن کار ميديد) صفوان را به شهادت برساند، ولي بسبب سابقه خدماتش او را عفو کرد.
نيروهاي ذخيره مردمي
از برخي روايات چنين برمي آيد که ائمه اطهار (عليه السلام) علاوه بر گردآوري اصحاب و خواصّ شيعه و متفکران و سرداران و کارگزاران، حتي از مردم عامي و افرادي که بالقوه مؤثر در براندازي حکومت بودند بهره ميگرفتند و آنها رادر شبکه سرّي خود جاي داده و حتي از آنها حمايت مالي و جاني ميکردند؛ مثلاً محمد بن سنان روايت ميکند: عده يي به امام صادق (عليه السلام) نامه نوشتند که مفضّل (يکي از اصحاب معروف امام) با افراد نامناسب و شرور و شرابخوار مجالست و رابطه دارد.امام صادق (عليه السلام) نامه يي سربسته به اصحاب خود دادند که بدست مفضّل برسانند. اصحاب تصور ميکردند که حضرت او را ملامت خواهد کرد، ولي وقتي مفضل مهر از نامه برداشت و آن را خواند و بدست آورندگان نامه داد، آنها ديدند حضرت فهرست بلندبالايي به وي داده اند که خريداري کند.
مفضل نامه را به آنها سپرد تا اموال را براي او تهيه کنند. آنها از گراني آن اموال و مال بسياري که لازم بود، به فکر رفتند و قصد بازگشت نمودند. مفضل آن افرادي را که سعايت شده بودند، خواست و نامه امام (عليه السلام) را براي آنها خواند، آنها بشتاب رفتند و اموالي را که بالغ بر دو هزار دينار و ده هزار درهم- و در آن زمان ثروتي محسوب ميشد- تهيه و به نزد او آوردند. مفضل به کساني که نامه را آورده بودند گفت: شما به من ميگوييد من اين افراد عاشق امام (عليه السلام) را از خودم برانم؟ آيا شما فکر ميکنيد خداوند فقط محتاج نماز و روزه شماست؟! (و به خدمت اينگونه افراد نيازي نيست؟)
ترور و حذف دشمن
گرچه امامان معصوم (عليه السلام) اعلم ناس به احکام الهي و فقهي و آگاه به حرمت قتل نفس بودند، ولي خون کساني را که شرعاً مباح بلکه قتل آنها بسبب ارتداد از اسلام واجب بود و احترام شرعي نداشت، محترم نميشمردند از اينرو فقط به ياران خود شرط ميکردند که اين عمل شرعي و سياسي را آشکار انجام ندهند تا مشمول مجازات قصاص در دادگاههاي حکومتي نشوند، زيرا سزاوار نيست که خون مطهر مؤمنين بسبب کشتن کفار هدر برود و به قصاص فجّار کشته شوند.در اين باب در روايتي از اسحاق انباري آمده است که راوي ديگري بنام صالح بن عطيه ميگويد که چگونه يک شاعر حکومتي را در خفا اعدام انقلابي کرده است.
شاخه اسماعيليه نيز با حکم شرعي علماي خود، گاهي دست به کشتن پنهاني دشمنان اسلام و حمالان حطب براي حکومت بغداد ميزدند. تعبير «آساسينات» در زبانهاي غربي براي قتل عمد از کلمه ي «حَشّاشين» (بنگيها) گرفته شده که طرفداران خلفا در تبليغات خود به تهمت و ناروا به اسماعيليه نسبت ميدادند و آنها را مصرف کننده حشيش و مواد روانگردان ميخواندند.
تقيه و نعل وارونه
ائمه اطهار (عليه السلام) در جريان مبارزه جدّي با خلفا و دورماندن از خطر هلاکت، در مبارزه خود از همه شيوه هاي لازم استفاده مي کردند، از جمله نوشتن نامه هايي بود که ميدانستند بدست مأمورين مي افتد.مثلاً امام کاظم (عليه السلام) در جواب نامه ي توهين و اعتراضي که يکي از بني هاشم بنام يحيي بن عبدالله به او نوشته بود، از باب تقيه به وي نوشتند: زنهار که با خليفه هيچگونه مخالفت و معصيت نکني و توصيه ميکنم که به وي خوبي و کمک بنمايي. اين نامه خيلي زود بدست هارون رسيد و به اطرافيان خود گفت: بيهوده مرا به موسي بن جعفر (عليه السلام) بدبين ميکنند و او از اينگونه تهمتها برّي و بيگناه است.
يکي از انواع تقيه، انکار روابط همکاري و دوستي با کساني از اصحاب و رجال شيعه بود که از طرف حکومت شناخته شده بودند يا عليه خليفه قيام ميکردند و در کتب رجالي گاهي بيدقتي شده و آنها را غالي و منحرف و کذّاب معرفي کرده اند. از جمله اين افراد، ابوالخطّاب يکي از اصحاب خاص امام صادق (عليه السلام) است که چون فعاليتهاي او در همراهي با پسر اسماعيل بن امام جعفر صادق (عليه السلام) در عراق برملا و خود او شهيد شد، امام (عليه السلام) از او بظاهر تبري کردند، ولي در خفا براي مرگ او گريستند! مانند اين رفتار تقيه آميز، مکرراً اتفاق افتاده است. (12)
در چنين وضع دشوار زندگي سياسي ائمه اطهار (عليه السلام)- از امام سجاد (عليه السلام) تا امام عسگري (عليه السلام) بويژه در زمان امام صادق (عليه السلام)- حکمت اقتضا ميکرد که آنها بين شرايط و احوال اضطراري و خطرناک خود و شيعه با وظايف امامت و شئون رهبري و حراست از دين اسلام و حفظ امانت رسول الله، گزينه و وضعي بهينه را در پيش بگيرند تا هم خطرات جاني خود و شعيه را به حداقل برسانند و هم تا حدّ ممکن طرح راهبردي نفي خلافت غاصب و کاذب و سازماندهي نيروي مقاومت را انجام دهند.
گرچه از زمان امام سجاد (عليه السلام) و امام باقر(عليه السلام)، شيعيان تشکيلات نسبتاً خوبي داشتند و اقليّتي سازمان يافته بودند، ولي در شرايط زمان امام صادق (عليه السلام) پس از سلطه عباسيان، تشکيلاتي پيچيده تر و قويتر لازم بود، چون همانگونه که گذشت، وضع اختناق و مراقب چندين برابر دشوارتر و وضع امام (عليه السلام) بمراتب خطرناکتر از سابق بود و با هر قيام و حرکت يکي از بني هاشم- مانند محمد نفس زکيّه و ابراهيم برادرش- فشار و اختناق و خطر براي امام و شيعيان بيشتر از پيش ميشد.
از اينروست که وضع سياسي امام صادق (عليه السلام) را ميتوان دشوارترين اوضاع نسبت به ديگر امامان دانست، زيرا نه امکان قيام موفق و احراز رسمي حق مشروع حکومت بود و نه امکان اعتزال و انتظار که حکومت را با وي علناً کاري نباشد.
از طرف ديگر، امت اسلامي در عراق و حجاز و ايران- که پس از سقوط عباسيان، رفتار بمراتب بدتر آنان از امويها را ميديدند و از انقلاب خود بنفع عباسيه پشيمان شده بودند- از هر طرف سربرميداشتند و انتظار رهبري و کمک امام صادق (عليه السلام) را براي براندازي عباسيان غاصب حق آل محمد(صلي الله عليه و آله و سلم) داشتند و اين کار در برابر چشمان کنجکاو حکومت ناممکن بود.
در ميان اينهمه شرايط متضاد و در همگون که براي امام نه انزوا و ترک صحنه ي جايز بود و نه اقدام تند قيام- که بسبب ضعف صداقت توده و ناآگاهي بيشتر مردم، نتيجه مفيدي در بر نداشت- از اينرو سياست امام (عليه السلام) بر اين قرار گرفت که - مانند پدر و جدّش- هم در تضعيف حکومت و آگاهي مردم و سازماندهي آنها بکوشد و هم خود را به خطر جدّي نينداخته ولي در عين حال وظايف ظاهري امامت و مرجعيت را- که نشر معارف اسلامي، اثبات حقانيت شيعه و حق حکومت الهي، آموزش علوم و توسعه تمدن در ميان مسلمانان بود- بانجام برساند و حتي الامکان، از هلاکت و کشته شدن بپرهيزد.
حوزه آموزش علمي امام صادق (عليه السلام) را شامل چهار هزار راوي و شاگرد و دانشمند دانسته اند که برتري فقه و کلام و معارف شيعه را به مرحله اثبات رسانده است؛ بگونه يي که ابوحنيفه (رئيس مذهب حنيفه) مستقيماً در مکتب ايشان درس آموخته و رؤساي ديگر مکاتب فقهي (مالک/ شافعي/ احمد حنبل) با يک واسطه شاگردان ايشان شمرده شده اند.
اين روش به اين صورت انجام شد که در ظاهر وانمود شود امام صادق (عليه السلام) و همچنين فرزندش موسي کاظم (عليه السلام)، افرادي مشغول به نشر شريعت و سرگرم به کار فقاهت و درگير آموزش علوم اسلامي هستند، تا بدينوسيله حساسيت خليفه را نسبت به خود کاهش دهند و کار پيگيري فعاليتهاي سياسي و نظاميِ ضد حکومت و سازماندهي زيرزميني دقيق و مؤثر، بوسيله افرادي ديگر از رجال سلسله بني هاشم انجام شود و ضربات خود را به بدنه و اساس حکومت بزنند.
بدينصورت امام صادق (عليه السلام) اين دو وظيفه امامت- يکي اجتماعي و سياسي و ديگري فقهي و الهي- را بين دو فرزند خود تقسيم کرد:
اول،
منصب رسمي امامت و جانشيني را به امام موسي کاظم (عليه السلام) داد که در زيّ فقيهي سرگرم به درس فقه و نشر عقايد کلامي شيعه و فرهنگ آنها بود و در برابر حساسيت شديد حکومت عباسي- که از همه اسرار و عادات و عقايد شيعه خبر داشتند- در شهر مدينه به زندگي عادي و دور از سياست ميپرداخت و بدين سبب بود که تا زمان هارون الرشيد دوام آورد و زندگانيش به خطر جدي نيفتاد.دوم،
اداره شاخه سياسي و نظامي مقاومت را به فرزند ديگر خود، اسماعيل که فرزند ارشد او و مردي توانا بود، داد و او توانست در مدت اندکي که زنده بود، تشکيلات زيرزميني شيعه را اداره کند.امام صادق (عليه السلام) که بخوبي از خطري که امام کاظم (عليه السلام) را تهديد ميکرد واقف بود، نقش سياسي و مقاومت را به فرزند ديگرش سپرد. درک خطر شديدي که امام کاظم (عليه السلام) منتظر آن بود، را از واقعه زيرميتوان فهميد:
پس از شهادت امام صادق (عليه السلام)، که طبق روايات، بوسيله حاکم مدينه مسموم شدند، منصور دوانيقي خليفه وقت به حاکم خود در مدينه نوشت که بررسي کن جعفر بن محمد چه کسي را وصي خود قرار داده و بلافاصله او را بکش! حاکم مدينه نوشت که او پنج نفر را وصي خود قرار داده و اولين نفر، خود خليفه است!
شدّت عمل منصور خليفه براي قلع و قمع علويان، بويژه امام اصلي شيعه، از اين رفتار معلوم ميشود و برغم اين سياست خشن حکومتي، ملاحظه ميشود که امام کاظم (عليه السلام) بسلامت و بدور از خطر در زمان منصور و مهدي و مدتي طولاني در زمان هارون زنده ماند ودر خفا به وظيفه امامت مشغول بود و منصور تا وقتي که بود، از وجود امام کاظم نگراني نداشت و دائم بدنبال دستگيري محمد بن اسماعيل تلاش ميکرد.
اين امنيّت، نتيجه انشعاب آگاهانه يي بود که اسماعيل و فرزندش (طبعاً با اذن و اطلاع امام صادق (عليه السلام)) انجام دادند و سرتاسر قلمرو عباسيان را منطقه خطر قيام و خونخواهي و براندازي خليفه ساختند. اسماعيل فرزند ارشد امام صادق (عليه السلام) و شاگرد و مورد اطمينان او بود و جزء فقها و روات بشمار مي آمد ولي چون اسماعيل در زمان پدر درگذشت، پسر او محمد بن اسماعيل وظيفه وي را در دست گرفت.
با مرگ زود هنگام اسماعيل بن جعفر، مسئوليت نهضت سياسي و نظامي شيعه اماميه بر عهده فرزند او محمد بن اسماعيل و ديگر اصحاب امام صادق (عليه السلام) مانند ابوالخطاب افتاد. وي بر اساس تجربه اهل بيت (عليه السلام) و شايد توصيه هاي شديد امام صادق (عليه السلام)، زندگي کاملاً مخفيانه و زيرزميني را انتخاب کرد. چون شهر مدينه محيطي کوچک بود و سرزمين حجاز آمادگي تشيع را نداشت، به شهر کوفه که در آن زمان مرکز شيعه بود رفت و زندگي مخفي خود را به سفر در سرزمين عراق و نواحي خليج فارس و خوزستان و بحرين گذراند تا جايي که به او لقب «مکتوم» (محمد مکتوم)- يعني پنهان- دادند.
تا آن زمان براي عمليات نظامي فرصتي پيش نيامده بود، ولي تلاش محمد بن اسماعيل و سفرهاي سياسي او و اصحاب و علماي ديگري همچون ابوالخطّاب (13) (که شيعه خَطّابيه منصوب به او هستند) چندان بيثمر نبود؛ زيرا برخي قرائن نشان ميدهد که حتي در عمق سرزمينها شرقي ايران و خراسان طرفداران اهل بيت (عليه السلام) و امام صادق (عليه السلام) فراوان بوده اند و عده يي از مبلغان و داعيان که دست پرورده محمد بن اسماعيل و بظاهر از شاگردان و راويان حديث امام صادق (عليه السلام) بوده اند، در سراسر قلمرو خلفا در ايران و شام و حوالي و سواحل خليج فارس و يمن به تبليغ ميپرداختند و به پيشرفتهايي نيز دست يافتند. نمونه آن، ظهور قرامطه در عراق و غرب ايران و يمن و اسماعيليه در شهر سَلَمه شام و شمال آفريقا بدور از چشم حکومتهاي محلي است که آثارشان تقريباً يک قرن بعد ظاهر شد.
نکته يي که در اين بخش قابل توجه است آن است که در دوران ائمه اطهار (عليه السلام) هنوز فرقه يي بنام اسماعيليه به وجود نيامده بود و اين اسم بعدها بر روي آنها گذشته شد. تا زمان امام صادق (عليه السلام) همواره عنايت امامت عنواني شخصي بود (يعني ناظر به شخص امام بود) و بهمين سبب خلفا زود به سراغ آن امام ميرفتند و پس از مدتي او را شهيد يا محبوس يا حبس نظر ميکردند. اما روشي که امام صادق (عليه السلام) در پيش گرفت و مبلغان اسماعيليِ آن حضرت (عليه السلام) آن را ترويج نمودند، اعتقاد به نهادي کلي بنام امامت «نهاد امامت» بود، چه پيدا و چه پنهان؛ نهادي که بصورت يک ضرورت تاريخي براي نجات مردم مظلوم از دست فجّار و ستمگران و براي هدف ريشه کني ستم و پايگذاري حکومت الهي و عدالت گستر لازم و ضروري بود، نه تنها براي گرفتن حکومت از دست بني عباس.
اين اعتقاد به يک فلسفه سياسي براي تشيع و کمي بعد به يک اصل فلسفي و جبر تاريخي تبديل شد که بعدها بصورت دوره هاي تاريخي (و باصطلاح فلاسفه اشراقي «دوره و کوره») درآمد؛ يعني شيعه بايد قيام عدالتخواهي را بسته و مخصوص به حيات شخص امام حاضر نداند، بلکه آن را ناگزير در عقبه و پيروان او و بوسيله نايبان صلاحيتدار وي لازم بشمارد.
(ولايت فقيه) باين معنا که اساساً نظام تشيع بايد- چه در زمان حضور و چه در زمان غيبت امام معصوم (عليه السلام)- با حکومتي شيعي و زيرنظر رهبري کسي که مورد پذيرش امام است، اداره شود؛ يعني همان چيزي که ما امروز آن را «ولايت فقيه» ميگوييم.
اين فلسفه، مقام امامت را از دايره خلافت و حکومت بالاتر برد و جايگاه الهي و رفيع آن را بصورت يک «جهت» و يک کليّت ثابت و غيرقابل تغيير اثبات نمود که جامعه اسلامي بايستي با حرکت و نهضت و مقاومت بسوي آن جهت برود و قدرتهاي فاسد را زايل سازد و امت اسلامي در ساحل امنيت و عدالت اين منصب و جايگاه الهي آرام بگيرد.
اين بنيان فکري و اعتقادي عملاً بنفع شيعه بود و گاهي باعث گمراهي خلفا ميشد؛ اگرچه معمولاً بسبب سعايت خائنين و جاسوسان، برخي از فعاليتها و تماسهاي امام به گوش خلفا ميرسيد و سبب دستگيري و شهادت آنها ميگيرديد.
بطور کلي اين فعاليتها جمع شد و نهضتهاي آزاديبخش بزرگي را بوجود آورد که حتي بعد از ائمه (عليه السلام) نيز به کار خود ادامه دادند. در اواخر قرن سوم بعد از غيبت کبراي حضرت صاحب الزمان (عليه السلام)، تعداد طرفداران شيعه در آفريقا باندازه يي افزايش يافته بود که بطور خودجوش بر ضد سلسله اغلبيها قيام کردند و آنها را از شهر خود بيرون نمودند و شهر خويش را شيعي کردند. سپس از ابوعبدالله المهدي (که فرزند چهار يا پنج نسل بعد از اسماعيل و رهبر نهضت شيعه بود) به آنجا دعوت نمودند و حکومت را به او سپردند.
او همان کسي است که باعث تأسيس حکومت فاطمي در مصر و آفريقا و شمال عربستان، يعني منطقه شامات، شد. همزمان در عراق هم گروهي بنام قرامطه حکومت را در دست گرفتند که ميخواستند از فاطميه انشعاب پيدا کنند. همزمان با انشعابهايي که در فاطميها پيش آمد، اسماعيليان نيز دچار انشقاق شدند و طي آن نزاريها از اسماعيليان مصري جدا شدند ولي نتوانستند در آنجا حکومت را در دست بگيرند، اما در ايران، حسن صباح از داعيان و پيروان نزار توانست روي کار بيابد. درباره ي حسن صبّاح نوشته اند او فردي فقيه و دانشمند و عالِم به علم نجوم و علوم مختلف و در عين حال يکي از زهّاد و عباد بود که بيشتر عمرش را بر سر سجاده به عبادت ميگذراند.
اصولاً شيعه (و اسماعيليه) به تبليغ اهميت بسيار ميدادند و مبلغان را «داعي» ميناميدند. داعيها مردمي عادي نبودند، آنها يا مستقيماً يا با يک واسطه شاگرد امام معصوم (عليه السلام) بودند و يا بعدها از ميان دانشمندان و فيلسوفان و متکلمان انتخاب ميشدند.
نکته تاريخي بسيار مهم اين است که گرچه از قرن سوم ببعد فرقه يي از شيعه بنام اسماعيليه معروف شدند ولي اين نام و شهرت تماماً پس از شهادت ائمه اطهار و غيبت نهايي امام دوازدهم (عليه السلام) بود. بعبارت ديگر تا يکي از ائمه بعد از امام صادق (عليه السلام) تا امام عسگري (عليه السلام) حضور و حيات داشتند هيچکدام از اين گروههاي اسماعيليه و فاطميه، بروز و ظهور و ادعايي نکردند. همه آنها در ميان مردم براي رضاي آل محمد(عليهم السلام) به تبليغ امامي ميپرداختند؛ امامي که نبايد نام او ذکر ميشد. بنظر ما نام و لقب رضا براي حضرت امام رضا (عليه السلام) نيز از همينجاست. مأمون اعلام داشت ما با مردم موافقيم که رضاي آل محمد (عليهم السلام) را براي نيابت حکومت خود بياوريم و از امام رضا (عليه السلام) نيز خواست که وليعهد او باشد. در واقع اين کار مأمون کار سياسي ظريفي بود.
حدود يک قرن از نيمه هاي قرن دوم تا نيمه هاي يا اواخر قرن سوم هجري (296 يا 297 هـ. ق) هيچکس ادعاي امامت نکرد و سر بر نداشت؛ نه اسماعيليه و فاطميه و نه فرقه هاي ديگر ادعاي امامت نکردند تا اينکه دوره حيات امامان (عليه السلام) تمام و ختم شد و حضرت مهدي (عج) از نظرها غايب گرديدند.
حاصل و نتيجه اين بحث، آن است که برخلاف برداشتهاي نادرست مسلمين معاصر اسماعيليه يا پس از آن و حتي پژوهشگران مسلمان و بيگانگان، اسماعيليه نه يک فرقه انشعابي از شاخه اماميه و جدا از آن، بلکه جزئي از سياست عام امامان براي بقاي ائمه شيعه و دوري از خطرات حتمي آنها و حکمت آن حفظ و حمايت از امام اصلي بوده است؛ يعني اسماعيليه را بايد جزء متمم امام کاظم (عليه السلام) و امام رضا (عليه السلام) و اخلاف آنها تا زمان امام دوازدهم حجة بن الحسن (عج) دانست و همه قرائن تاريخي مؤيد اين امر است.
اين پديده باين معناست:
اولاً،
تا وقتي که در سلسله امامت، امامي حقيقي از ائمه دوازده گانه حضور و حيات داشت، اسماعيليه کار خود را علني نکردند.ثانياً،
پس از اعلان خلافت و امامت خود، مردم را به مهدي غايب يا مستور دعوت ميکردند. که باز مرددّ بين خود و امام حقيقي بود.مستور ماندن نهضت اسماعيليه و شيعه همران آنان در حدود يک قرن آن هم با وجود طرفداران بسيار در نواحي دور از مرکز مانند يمن، خراسان، خوزستان، ايران و هند برخلاف عرف و عادتي بود که بني عباس در بني هاشم ميشناختند؛ زيرا قيام زيد و محمد نفس زکيه و برادرش ابراهيم و تحرکات معروف به شعوبيه را که نوعاً طرفدار شيعه بودند، ديده بودند.
اين حرکت آرام انقلابي که برغم شبکه سازيها و سازمانديها و تبليغ آنها براي امام مهدي و رضاي آل محمد، به قيام نظامي منتهي نشد، دليلي بر هماهنگي و پيروي جريان اسماعيليه و امثال آن از سياست امام صادق (عليه السلام) و امامهاي بعدي بود و ظهور سلسله يا سلسله هايي بنام اسماعيليه همه پس از دوره حيات ائمه (عليه السلام) و غيبت کبراي امام دوازدهم (عج) ويأس از حکومت امامان اصلي (عليه السلام) بوده است. اما سياست اهل بيت (عليه السلام) در سرپرستي شيعه ادامه يافت و بخشي از آن مديريتها در برخي دورانها بوسيله فرزندان و نوادگان امام صادق (عليه السلام) بوده است.
شيعه هيچگاه از حفظ و برپايي ديني که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) آورده بود غافل نبود و در روند سياسي و اجتماعي و تاريخي خود دو اثر مهم انساني از خود باقي گذاشت:
اول،
رسيدن به نقطه ي هدف مطلوب پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه دوازده گانه (عليه السلام)؛ يعني اقامه يک حکومت اسلامي و انساني ناب براي معرفي و پاسداري از ارزشها و تأمين رفاه و سعادت بشر بويژه مسلمين تا برپايي چتر حمايتي بر سر همه ي مسلمانان و نزديکسازي فرقه ها و قطعات جدا شده ي از بدنه اسلام و تحقق وحدت نظري و عملي مسلمين.دوم،
بالا بردن سطح دانش و فلسفه و فرهنگ، و در يک کلمه اعتلاي تمدن اصيل بشري. شاهد بر اين هدف آن است که شيعه- بنام اسلام و مسلم- در طول تاريخ همواره رهبر دانش و بينش و مؤلف آثار علمي فراوان بوده (مانند رسائل اخوان الصفا) و اگر ترجمه کتب مسلمين و باطنيه اندلس (اسپانيا) به زبان لاتين نبود- در حدود هزاره دوم مسيحي- اروپا و غرب جهان امروز داراي اين تمدن صنعتي و علمي که اکنون به آن ميبالد، نبود و اين مطلبي است که روشنفکران غربي به آن اعتراف دارند.پينوشتها:
1. رياست محترم بنياد حکمت اسلامي صدرا
2. در زمان وليعهدي امام رضا (ع) در مدت کوتاهي بني هاشم و امامزادگان از فرصت استفاده کردند و از جمله به مناطق مختلف ايران آمدند و در نقاطي مستقر به سازماندهي شيعه پرداختند (امامزادگان مدفون در سراسر ايران از آن دسته هستند).
3. شايد بسبب آنکه زنان بني هاشم در آن دوران اختناق پليسي تنها رابط با اجتماع بوده اند.
4. ابن اثير، الکامل، 520/5.
5. تاريخ سياسي اسلام، 108/2.
6. در روايتي چند از امام صادق آمده است که در ميان موالي و خدمه من خائن هست، مواظب باشيد. يکي از آنها شخصيتي بنام «ضفير» بوده است. (قاموس الرجال، 113/5 ).
7. بحارالانوار، ج47، ص 343.
8. البرجاني، عبدالله، قاموس الرجال، 304/4.
9. همان، 156/10.
10. همان، 83/7.
11. همان، 321/7.
12. ر.ک: پاورقي صفحات بعد.
13. ابوالخطاب محمد بن ابي زينب (ف. 138 هـ. ق) از اصحاب نزديک امام صادق بود و در عراق فعاليت زيرزميني داشت، ولي حاکم کوفه او را محاصره کرد و بهمراه هفتاد تن از مبارزان کشت. ابوحاتم راوي که از شيعه باطنيه و اسماعيلي بود در کتاب خود لزينه او را مؤسس اسماعيليه معرفي کرده است، برخي او را از غلات معرفي کرده اند و امام صادق (عليه السلام) بر شهادت و مرگ او گريسته است (قاموس الرجال، 398/5 ) که نشانه عواطف قلبي امام (عليه السلام) به اوست. امام افرادي را که متهم به فعاليت سياسي با ايشان و در خطر قتل بودند، محض تقيه از خود طرد ميکرد و گاه لعن مينمود. ابوالخطاب را نيز بحسب ظاهر لعنت کرده بود؛ همانطور که درباره زراره بن اعين هم با تمام عظمت و مقامش نزد امام باقر(عليه السلام)، لعن و طرد از طرف امام صادق (عليه السلام) روايت شده است تا از خطر دور بماند.
پورحسن، قاسم؛ (1390)، حکمت شيعي؛ باطنيه و اسماعيليه، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول