حسن صباح و پايه گذاري اسماعيليه نزاري
اسماعيليه ايران همچنانکه گفته شد، پيش از دوره حسن صباح، داراي قدرت فکري و سياسي بوده و بسياري از مخالفان اصلي دعوي امامت عبدالله مهدي را متفکران بزرگ ايراني همچون ابوعبدالله نسفي، ابوحاتم رازي و ابويعقوب سجستاني تشکيل مي دادند اما با ظهور حسن صباح و«دعوت جديد» اسماعيليه ايران را با عنوان «نزاري» مي شناختند.حسن صباح در دوران خلافت مستنصر در سال 471 هـ . ق بعد از مؤيد في الدين و ناصرخسرو وارد قاهره شد و با اينکه پيشتر يک متکلمي امامي بود به کيش اسماعيلي فاطمي وارد مي شود. وي تا مرگ مستنصر در 487 هـ . ق در مصر مي ماند اما پس از آغاز اختلاف و بقدرت رسيدن مستعلي، مجبور ميشود قاهره را بسوي شام ترک کند. حسن صباح در دوران مستنصر و حتي پيش از آن در ايران داراي پيروان، پايگاه و قدرت سياسي بوده، از اينرو اطرافيان مستعلي حضور او را در دربار فاطمي بسبب بيعت او با نزار خطرناک مي دانستند، بنابراين وي مجبور به سفر به جانب شام و سپس ايران گرديد.
آغاز فرمانروايي حسن صباح به سال 483 هـ . ق باز مي گردد که اوج قدرت فکري و سياسي ملکشاه پادشاه سلجوقي و خواجه نظام الملک وزير مقتدر اوست. حسن صباح توانست با وجود قدرت شگرف سلجوقيان، بخشهايي از پايگاه هاي اسماعيليه در قهستان، قاين و الموت را مجدداً باز پس گيرد که مهمترين اين قلعه ها قلعه الموت است که همساني بسياري با پايگاه سلميه در شام داشت.
قلعه الموت که تا سال 654 هـ . ق در دوره حکومت خود شاه دوام آورد، هم پايتخت سياسي نزاريان محسوب ميشد و هم مرکز تعليم و دعوت خاص نزاري که از همان سال 487 هـ . ق، پيوند فکري خود با فاطميون را گسستند. نزاريان با چرخش فکري، دعوت تازه يي را در ايران، شام، عراق و برخي نواحي شرق ايران آغاز کردند و زبان فارسي را محور اين دعوت قرار دادند.
نزاريان برخلاف مستعلويان يمن و شام و هند که مشروعيت خود را از فاطميون ميگرفتند، وامدار قاهره نبودند و حتي منابع اصيل فاطمي در حوزه فقه و کلام و فلسفه را به کناري نهاده و رويکرد نويني را آغاز کردند که عمدتاً منبعث از چيرگي و مهارت کلامي و فکري حسن صباح بود.
پيش از بررسي حوادث مهم رهبران نزاري ايران که به خداوندان الموت نيز شهرت يافتند، ذکر چند مسئله اساسي ضرورت دارد:
الف) نزاريان با رويکردي که اتخاذ کردند، بالضروره روشي غير از فاطميون در پيش گرفتند؛ اينان يا مخالفانشان، دعوت خود را «جديد» نام نهادند تا در مقابل فاطميون باشد که دعوتشان «قديم» بود. نزاريان هيچيک از منابع و کتب فاطميون بخصوص کتاب مهم فقهي فاطميون يعني دعائم الاسلام قاضي نعمان را استفاده نمي کردند و خود فهم و عمل جديد را بنا نهادند که برگرفته از فهم حسن صباح از شريعت بود.
بدينسان بهيچ روي نمي توان نزاريان ايران را بخشي از فاطميون (فاطمي نزاري) تلقي کرد. همان خصومتي که ميان غزالي و خواجه نظام و سلجوقيان با نزاريان بود، ميان نزاريان با خلافت بغداد و خلفاي فاطمي نيز وجود داشت. قتل خليفه الآمر باحکام الله در 524 هـ . ق توسط نزاريان نمونه يي از اين گسست و دشمني ميان نزاريان و فاطميون است. (1)
ب) عبدالله مهدي دعوي امامت کرد، بسياري مخالفت کردند و انشعاب بزرگي در اسماعيليه پديد آمد، گرچه در دوران المعزّ گروهي به فاطميون پيوستند اما همچنان مسئله عدم تداوم امامت باور بخش بزرگي از اسماعيليه شرق بود. در دوره حسن صباح اين مسئله تکرار شد؛ يعني با گذشت يکي دو سال از واقعه عبدالله مهدي، همين بحران در آغاز حکومت نزاريان به وقوع پيوست. نزاريان گر چه نام خود را از نزار جانشين مستنصر اخذ کردند اما با درگذشت سه حاکم نزاري، حسن علي ذکرالسلام ادعاي امامت کرد. (2)
حسن صباح، کيا بزرگ اميد و محمدبن بزرگ تنها ادعاي داعي يا حداکثر حجت را داشتند؛ اينان قائل به امام ستر شدند. بدينسان دوباره دوره امامان ستر در نزاريان پديد آمد. اما نکته مهم اين است که در دوره امامان ستر، غير از نزار هيچ امام ديگري نه ذکر شد و نه نزاريان اعتقادي به امامت اعقاب نزار داشتند. حسن صباح و ديگر رهبران نزاري نيز غير از نزار، نامي از امامان ستر نبودند. (3)
رهبران نزاري ايران خود را داعي يا حجت امام مستور ميخواندند در حالي که امام مستور در باور نزاريان در هاله يي از ابهام تاريخي ماند. نزاريان نه تنها بر وجود امام مستور که او را مهدي منتظر ميناميدند، تأکيد مي کردند بلکه بر ظهور نزديک وي نيز وعده مي دادند. (4)
ج) حسن صباح که مؤسس نزاريان است موفق شد با شکست دادن سلجوقيان مناطق مهمي از ايران و حتي شام را به تصرف و زير نفوذ خود درآورد. با اين پيروزيهاي چشم گير که در دوره قدرت فراگير سلجوقيان رخ داد، وي موفق به تشکيل دولت نزاري ايران در مرکز «الموت» گرديد. دولت نزاري هم بلحاظ فکري و هم سياسي، مشي متمايزي از اسماعيليان را آغاز کرد. حسن صباح همچون رهبران علويان طبرستان، خود به تدوين مانيفست نهضت کلامي و فقهي نزاريان همت گماشت. وي بجاي مباحث کيهانشناسي و نظريه خاص اسماعيليه درباره نبوت و امامت بصورت هفت دور، به کلام شيعي درباره امام و امامت بازگشت و اثري با عنوان فصول اربعه درباره ي محوريت امام در هدايت و دعوت به حق تأليف کرد. (5)
حسن صباح بنيانگذاري ديدگاه جديد درباره «نظريه تعليم» گرديد به همين دليل به آنها نيز چون اسماعيليه، «تعليميه» ميگفتند اما مباني تعليم حسن صباح متفاوت بود. او بر اين باور بود که صرف دعوي امامت کافي است و نياز به ارائه شواهد و براهين بر حقانيت امام نيست. او معتقد بود که امام برحق همان امام اسماعيلي است که پيروانش به عنوان معلمان راستين در هر دوره يي با برگرفتن مباني هدايت و دعوت از او، به راهنمايي جامعه اقدام مي ورزند. (6) بدين روي بود که رهبران نزاري خود را معلم مي ناميدند.
1. رهبران نزاري در ايران
رهبران نزاريان به دو دوره پيش از سقوط الموت و پس از آن تقسيم ميشوند. در دوران پيش از سقوط الموت که از 483 هـ . ق آغاز ميشود و تا 654 هـ . ق به درازا مي کشد، هشت رهبر وجود دارد که از آنان بنام خداوندان الموت ياد مي کنند:- حسن بن علي بن جعفر مشهور به حسن صباح (518-483 هـ . ق)
- کيا بزرگ اميد (532-518 هـ . ق)
- محمد بن بزرگ اميد (557-532 هـ ق)
- حسن علي ذکره السلام (561-557 هـ . ق)
- نورالدين محمد (607-561 هـ . ق)
- جلال الدين حسن (618-607 هـ . ق)
- علاء الدين محمد (653-618 هـ . ق)
- رکن الدين خورشاه (654-653 هـ . ق)
پس از سقوط الموت، نزاريان به دو شاخه تقسيم شدند؛ عده يي از علاء الدين مؤمن شاه بن محمد پيروي کردند و سلسله مؤمني يا محمدشاه را در آسياي مرکزي و هند تشکيل دادند و گروهي ديگر که در اقليت بودند از قاسم شاه طرفداري کردند و سلسله قاسم شاهي را بوجود آوردند. مؤمن شاه و قاسم شاه فرزندان شمس الدين محمد بودند. (7)
2. حوادث مهم دوره اول
دوران سه رهبر نخست نزاري را دوره داعيان يا حجت امام مستور مينامند اما با آغاز رهبري حسن علي ذکره السلام، وي ادعاي امامت کرد و ديگر خود را داعي نميدانست.حسن صباح که پايه گذار دولت مستقل ايراني نزاريان بود، موفق شد علاوه بر مناطق الموت، ديلم و رودبار، مجموع قلاع قهستان درجنوب خراسان و شهرهاي قاين، طبس و زوزن را نيز تصرف نمايد، بعلاوه او با اعزام داعياني به شام، بربخشهايي از شام نيز چيرگي يافت.
حسن صباح سياستها و روشهاي فکري، رهبري، دعوت و مبارزات را خود تدوين مي کرد. او ابتدا يک متکلم امامي بود اما با ورود به قاهره و دربار مستنصر، عنوان داعي اسماعيلي گرفته و به کيش اسماعيلي درآمد. تعاليم او برخلاف فاطميون بسيار سختگيرانه و با انضباط خاص بود. سلسله مراتب در انديشه نزاري بر اساس نظريه تعليم دشوارتر و جديتر بود. تعاليم نزاريان و حسن صباح اسرارآميزتر و مخفيانه تر بنظر مي رسد و شايد علت اين همه روش پنهاني، شرايط ايران و دوره سلجوقي و مقابله سرسختانه سلجوقيان عليه باطنيون بطور عام و نزاريان بنحو خاص باشد.
در دوره کيا بزرگ اميد دو دستاورد مهم ثبت گرديد؛ نخست افزايش قلمرو نزاريان، دوم تثبيت دولت مستقل نزاري.
نزاريان در اين دوره نواحي مهمي چون جنوب قهستان يعني سراسر سيستان و قسمتهايي از بخش کوهستاني بهراء در شام و نيز بخشهايي از مناطق همجوار الموت يعني منطقه جبال و طالقان را تصرف کردند. بعلاوه در جنگهايي متوالي توانسته بودند با شکست دادن خوارزمشاهيان، دولت نزاري را مستحکم کرده و تثبيت نمايند.
3. دعوي امامت و صلاي قيامت
يکي از مهمترين وقايع دوره اول پس از پايه گذاري دولت مستقل نزاري، صلاي قيامت و ادعاي امامت توسط «حسن علي ذکره السلام» بود. حسن که فرزند معلم سوم يعني محمد بن بززرگ اميد بود در سال 557 هـ . ق رهبري را برعهده گرفت؛ او برخلاف رهبران سه گانه پيشين نه خود را داعي و معلم ميدانست و نه حجت و باب امام. حسن دعوي جديد را در نزاريان با اعلام امامت خود مطرح کرد. وي در هفدهم رمضان 559 هـ . ق يعني دو سال پس از آغاز خلافتش، اعلام کرد که دوره عمل به شريعت پايان يافت و بار تکليف شريعت از مؤمنان برداشته شد و صلاي قيامت داد. (8)اين دعوت جديد وضع نزاريان را دگرگون ساخت. حسن علي ذکره السلام که به حسن دوم نيز شهرت يافت، دستور داد در تمام سرزمينهاي نزاري اين دعوت ابلاغ شود. نزاريان الموت اين روز را جشن گرفتند و نزاريان قهستان که امروزه در مؤمن آباد بيرجند واقع است، همان مراسم را تکرار کرده و در شام نيز مراسمي همانند برگزار گرديد.
از زمان حسن دوم به بعد، نزاريان با وجود اعلام پايان صلاي قيامت توسط نورالدين محمد، همه ساله روز هفده رمضان را بعنوان «عيد قيامت» جشن برگزار ميکردند.
حسن دوم با اعلام «وقوع قيامت» اعلام کرد که دوره آخرالزمان فرا رسيده و زمان پاياني دوره هفتم اسماعيلي مي باشد. شريعت اسلام بر اساس صلاي قيامت، منسوخ گرديد چرا که با اعلام وقوع ظهور مهدي منتظر، آخرالزمان و وقوع قيامت، پايان تاريخ از منظر اسماعيلي فرا رسيده و ديگر عمل به شريعت معنا نخواهد داشت. (9)
اين بدعت هيچ پيشينه يي با اين گستردگي و ظهور در مذاهب اسلامي و حتي اسماعيليه نداشت، از همين روي اسماعيليان و نزاريان با وجود پذيرش اوليه درباره آخرالزمان و مسئله ظهور و حتي امامت حسن دوم، نتوانستند نسخ شريعت و پايان اسلام را بپذيرند. مخالفت آنها با حسن دوم به قتل وي در 561 هـ .ق يعني دو سال پس از اعلام صلاي قيامت ختم شد. (10)
با حکمراني جلال الدين محمد، دوران قيامتي را که حسن دوم اعلام کرد ابطال شد و دوره بازگشت به شريعت اعلان گرديد بهمين دليل از جلال الدين با عنوان «نومسلمان» ياد مي کنند.(11)
خواجه نصير در کتاب روضة التسليم بسياري از جريانهاي دوره حسن دوم به بعد را بررسي و ذکر ميکند. در روضة التسليم آمده است که صلاي قيامت در دوره نورالدين محمد معروف به محمد دوم نيز ادامه يافت و حتي مباني آن نيز بروشني به نگارش درآمد. جلال الدين در دوره اول حکومتش يعني فاصله سالهاي 607- 613 هـ .ق بناچار سياست پدر را ادامه داد اما اعلام قيامت سبب شد تا اسماعيليان، نزاريان را از دين خارج شده، تلقي کرده و غيرمسلمان خطاب کنند، از اينرو جلال الدين حسن که به حسن سوم شهرت داشت، اعلام کرد که تعاليم قيامت نادرست بوده و نزاريان بايد به شريعت عمل کنند. (12)
نزاريان دوره بعد کوشيدند تا نشان دهند که ميان اعلام قيامت و پايان شريعت با نسخ تعاليم قيامت و ختم دين ناسازگاري وجود نداشته است. خواجه نصير از اين مسئله با عنوان «تقيه» و «معرفت حقيقت» ياد کرده و مينويسد اينان عقيده دارند که در زمان حسن دوم و نورالدين محمد که دوره قيامت اعلام شد، معرفت حقيقت براي همه ميسر بوده و نيازي به «ستر» و «تقيه» نبود و شريعت که در دوران تقيه واجب است، در دوره معرفت و حقيقت نيازي به اجرا ندارد اما در دوره حسن سوم يا جلال الدين حسن، نزاريان به دوره «تقيه و ستر» بازگشتند و عمل به شريعت الزام آور بود. (13)
با حکومت يکساله رکن الدين خورشاه، نزاريان ايران، قلعه مهم الموت را از دست داده و ظاهراً براي هميشه همچون فاطميون از تاريخ کنار رفتند اما نزاريان اين ديدگاه را نمي پذيرند.
4. پس از سقوط الموت
دو مرکز، پايگاه اصلي نزاريان در ايران شمرده مي شود؛ يکي قلمرو ديلم و رودبار و طالقان با مرکزيت الموت و ديگري بخشهاي وسيعي از خراسان جنوبي و سيستان با مرکزيت قهستان. گرچه الموت سقوط کرد اما پيروان و مناطق تحت نفوذ آنان همچنان اسماعيليه نزاري باقي ماندند ليکن اينبار داراي دولت مستقل و حکومت ظاهري نبوده بلکه عمدتاً در کسوت باطني گري و بيشتر بشکل صوفي به حيات خود ادامه دادند. اين امر دو دليل داشت: يکي ترس از آزار و تعقيب مغولان و سپس ايلخانان و ديگري طبع و سرشت جانشين خورشاه يعني فرزندش شمس الدين.در منابع نزاري آمده است که خورشاه گرچه تسليم شد اما پيش از تسليم فرزند خود حشمت الدين را از قلعه بيرون فرستاد و هويتش را از ديگران پنهان ساخت تا سلسله نزاري ادامه يابد. (14)
نزاريان تا حدود شصت سال بصورت پنهاني مريد شمس الدين بودند اما با مرگ وي به دو گروه تقسيم شدند. شمس الدين دو پسر بنامهاي مؤمن و قاسم داشت؛ بخش بزرگي از نزاريان به مؤمن شاه پيوستند و اقليتي هم پيرو قاسم شاه شدند اما بتدريج و پس از دو قرن که دوره ابهام و پرسش برانگيز نزاريان ايران است، قاسم شاهيها اکثريت را بدست آورده و اکثر نزاريان، پيرو اين شاخه شدند. نزاريان مؤمن شاهي بتدريج از ايران مهاجرت کرده و به سرزمين اصلي دوره آغازي اسماعيليه يعني شام کوچ کردند. در حال حاضر مؤمن شاهي ها عمدتاً در شام بسر مي بردند. (15)
آخرين امام مؤمن شاهيها اميرمحمد بن حيدر الباقر مربوط به دوره آغازين سده سيزدهم هجري قمري يعني دويست سال قبل است؛ بدينسان شاخه مؤمن شاهي نزاري ايران تا امام چهلم قابل تشخيص و بررسي است و امروزه همه مؤمن شاهيها او را مستور تلقي کرده و امام منتظر را از فرزندان وي مي دانند. (16)
اما اکثريت قاطع جمعيت نزاري ايران را قاسم شاهي تشکيل مي دهند که امروز به نام آقاخانيه شهرت دارند. قاسم شاه فرزند شمس الدين در دوران پس از سقوط و وضعيت ابهام دو جانشين مهم بنامهاي اسلام شاه و محمد بن شاه داشت که در دوره اول بصورت اختفا از شمال ايران بسمت غرب ايران (حوزه آذربايجان) کوچ نمودند و سپس در حدود 170 سال بعد مجداً به حوزه مرکزي ايران يعني بين قم و اراک در فراهان انتقال يافتند. آنها در تمام اين دوران بصورت صوفي و پنهاني به دعوت مي پرداختند و همچنان از نام «معلم» مانند دوره الموت استفاده مي کردند. قاسم شاهيها در اين دوران که تا سده دوازدهم به درازا مي کشد نه تنها در ايران، عراق، ماوراء النهر بخصوص قسمتهاي شمالي، شمال شرقي ايران و هند نيز نفوذ پيدا کردند که حوزه ماوارء و هند مهمترين قلمروي بود که داعيان قاسم شاهي توانستند بسياري از مسلمانان را به کيش خود درآورند.
در دوره متأخر بخصوص دوره اول قاجار، نزاريان قاسم شاهي دست به تلاشهاي سياسي در ايران زدند و کوشيدند همچون دوره ميانه، دولت مستقلي را در اطراف قهستان يا سيستان تشکيل دهند اما اينبار نتوانستند موفقيتي بدست آورند بهمين دليل بود که نزاريان بطرف شرق، بخصوص هند مهاجرت کرده و در هند، گجرات و بمبئي مقر اصلي آنها شد. اين گروهها امروزه با عنوان اسماعيلي يا نزاري و يا حتي قاسم شاهي شهتري ندارند بلکه با نام «آقاخانيه» که از سوي فتحعلي شاه به امام حسنعلي شاه (1298 هـ .ق) اولين آقاخان از چهار آقاخانهاي نزاري اعطا شد، معروفند.
آقاخانها امروزه در اکثر کشورهاي شرق ايران همچون افغانستان، پاکستان، تاجيکستان هند، بنگلادش، جامو و کشمير و چين پراکنده شدند همچنانکه از پنجاه سال پيش بسوي غرب بخصوص آمريکا و انگلستان نيز مهاجرت کردند. (17)
آقاخانها عبارتند از:
- حسن علي شاه، آقاخان اول (1398 هـ . ق)
- آقاعلي شاه، آقاخان دوم (1302 هـ .ق)
- سلطان محمدشاه، آقاخان سوم (1376 هـ .ق)
- شاه کريم الحسيني، آقاخان چهارم
در ديدگاه قاسم شاهيها که تمام آقاخانها نيز همين باور قاسم شاهي را دارند، نزار فرزند مستنصر و سه جانشين نزار يعني هادي (530 هـ .ق)، مهتدي (552 هـ .ق) و قاهر (557 هـ .ق) سه امام مستور پس از مستنصر را تشکيل مي دهند که امامان نوزدهم تا بيست و دوم مشروع، تلقي مي گردند و امامان دوره الموت نه با حسن صباح که با حسن علي ذکره السلام آغاز و با رکن الدين خورشان دوره امامان الموت پايان ميپذيرد بدان سبب که حسن، کيابزرگ اميد و محمد بن بزرگ اميد تنها ادعاي داعي و حجت داشتند، حسن دوم امام بيست و سوم را تشکيل مي دهد. امامان نزاري پس از سقوط الموت تا شاه خليل الله سوم (1232 هـ .ق) ادامه يافته که امام چهل و پنجم نزاريان قاسم شاهي است و از آن پس تحت عنوان آقاخان ظاهر شدند که چهار آقاخان را مشروع مي دانند. (18)
اسماعيليه در آغاز بخشي از شيعي تلقي مي شدند؛ اسماعيليان دوره اول حتي واژه اسماعيليه را نيز براي خود بکار نميبردند بلکه گروهي از شيعه بودند که عقايد خاصي براي خلافت بغداد، حکومت و قدرت سياسي و توحيد و نبوت و امامت داشتند. در دوران ميانه اسماعيليه بسبب انحراف در فهم قدرت، از نظريه پردازي خالص در حوزه فکري بازمانده و عمدتاً در تشييد و تثبيت يا رد و ابطال قدرتهاي سياسي انديشيدند. گرچه آثار فکري ابوحاتم، نسفي، سجستاني، کرماني، مؤيد في الدين و ناصرخسرو قابل انکار نيست اما در اکثر نوشته ها رويکرد سياسي را غلبه داده و دفاع و ابطال فاطمي محور انديشه هايشان را شکل داد. در دوره پس از مستنصر اين بحران افزونتر گشت و اسماعيليه بطور کلي از تفکر بازماند. هيچ اثر برجسته يي در دوره نزاري و پس از الموت تاکنون بر جاي نمانده، همچنانکه در حوزه فکري مستعلويان، طيبيّون و صليحيون يمن نيز چنين بود. در حالي که اماميه در دوران ميانه، متأخر و معاصر درخشانترين آثار علمي را در حوزه هاي فلسفه، کلام، اخلاق و سياست بر جاي نهاده اند.
پينوشتها:
1. الکامل، ج9، ص 46.
2. فرقه اسماعيليه، ص 226-231.
3. قهستاني، ابواسحاق، هفت باب، ص 22-25.
4. الملل و النحل، ج1، ص 170-173.
5. همان، ج1، ص 175-179.
6. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 390- 395.
7. همان، ص 223.
8. همان، ص 443.
9. تاريخ انديشه هاي کلامي در اسلام، ج2، ص 189 و 190.
10. همان، ص 190.
11. تشيع در هند، ص 370.
12. نصيرالدين طوسي، محمد، روضة التسليم، ص 63.
13. همان، ص 102.
14. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 220- 225.
15. تشيع در هند، ص 370.
16. تاريخ و عقايد اسماعيليه، ص 630.
17. همان، ص 630 به بعد.
18. همانجا.
1. ابراهيم حسن، حسن، تاريخ الاسلام السياسي و الديني، بيروت، دارالاندلس، 1964 م.
2. ابن اثير، علي بن محمد، الکامل في التاريخ، تحقيق ابوالفداء، بيروت، دارالکتب العلمية، 1415 ق.
3. ابن تغري بردي، يوسف بن تغري، النجوم الزاهرة في ملوک مصر و قاهرة، مصر، المؤسسة المصرية العامّة للتأليف و الترجمة و النشر، بيتا.
4. ابن خلکان، احمد بن محمد، وفيات الاعيان، احسان عباس، بيروت، دارالثقافة، 1968م.
5. ابن جوزي، عبدالرحمن بن علي، المنتظم في تاريخ الملوک و الامم، تحقق محمد و مصطفي عبدالقادر عطا، بيروت، دارالکتب العلمية، 1417 ق.
6. ابن عنبه، احمد، عمدة الطالب، نجف، 1380 ق.
7. ابن ميسر، محمد، اخبار مصر، بکوشش ايمن فؤاد سيد، قاهره، 1981 م.
8. ابن نديم، الفهرست، بکوشش ايوانف، 1959 م.
9. ابواسحاق قهستاني، هفت باب، بکوشش ايوانف، بمبئي، 1959 م.
10. ادريس بن حسن، عيون الاخبار، بکوشش مصطفي غالب، بيروت، 1978-1973 م.
11. اشتروتمان، رودلف، السبعيه، دائرة المعارف الاسلامية، ترجمه احمد شنتاوي و عبدالحميد يونس، بيروت، دارالمفرقة، ج11، بيتا.
12. اشعري، ابوالحسن علي بن اسماعيل، مقالات الاسلاميين و اختلاف المصلين، بتحقيق محمد محيي الدين عبدالحميد، قاهره، مکتبة النهضة المصرية، 1369.
13. اشعري قمي، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، مقدمه و تصحيح محمدجواد مشکور، تهران، مرکز انتشارات علمي و فرهنگي، 1361.
14. بدوي، عبدالرحمن، تاريخ انديشه هاي کلامي در اسلام، ترجمه حسين صابري، مشهد، بنياد پژوهشهاي اسلامي آستان قدس رضوي، 1374.
15. بغدادي، عبدالقاهر، الفرق بين الفرق، بکوشش ابراهيم رمضان، بيروت، 1415ق.
16. تامر، عارف، تاريخ الاسماعيليه، لندن، رياض الريس الکتب و النشر، 1991م.
17. دفتري، فرهاد، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، نشر و پژوهش فرزان روز، 1375.
18. __، غزالي و اسماعيليه، انتشارات معارف، 1363.
19. ديلمي، محمد، بيان مذهب الباطنيه و بطلانه، بکوشش اشتروتمان، استانبول، 1983 م.
20. سعد بن عبدالله اشعري، المقالات و الفرق، بکوشش محمدجواد مشکور، تهران، 1342.
21. سجستاني، ابويعقوب، کشف المحجوب، مقدمه هنري کربن، تهران، انجمن ايرانشناسي فرانسه، 1358.
22. شامي، فضيلت، تاريخ زنديه در قرن دوم و سوم هجري، ترجمه سيدمحمد ثقفي و علي اکبر مهدي پور، شيراز، انتشارات دانشگاه شيراز، 1367.
23. شهرستاني، عبدالکريم، الملل و النحل، بکوشش محمد بدران، قاهره، 1375.
24. غالب مصطفي، تاريخ الدعوة الاسماعيليه منذ اقدم العصور حتي عصرنا الحاضر، مقدمه سلطان محمدشاه علي، دمشق، دارالتقيظة العربيه، بيتا.
25. ـــــ ، اعلام الاسماعيليه، بيروت، داراليقظة العربية للتأليف و الترجمة و النشر، 1964 م.
26. غزالي، ابوحامد، فضائح الباطنيه، مقدمه عبدالرحمن بدوي، قاهره، الدار القوميه للطباعة و النشر، 1383.
27. فلوتن، فان، تاريخ شيعه يا علل سقوط بني اميه، ترجمه سيد مرتضي هاشمي حائري، تهران، کتابخانه و چاپخانه اقبال، 1325.
28. قاضي نعمان، افتتاح الدعوة، بکوشش وداد قاضي، بيروت، 1970 م.
29. کرماني، حميدالدين احمد، راحة العقل، بتحقيق محمد کامل حسيني، قاهره، دارالفکر العزي، 1371.
30. کشي، محمد، معرفة الرجال، بکوشش حسن مصطفوي، مشهد، 1348.
31. لويس، برنارد، تاريخ اسماعيليان، ترجمه فريدون بدره اي تهران، انتشارات توس، 1362.
32. ليثي، سميره مختار، جهاد الشيعة في العصر العباسي الاول، عاجا، 1363.
33. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار بيروت، موسسه الوفاء، چ2، 1403ق.
34. شيخ مفيد، اوائل المقالات في المذاهب و المختارات، مقدمه زنجاني، قم، مکتبة الداوري، 1370.
35. مقريزي، احمد، اتعاظ الحنفاء، بکوشش جمال الدين شيال، قاهره، 1973-1967 م.
36. نشار، علي سامي، نشأة الفکر الفلسفي في الاسلام، چ4، بيجا، دارالمعارف، 1966م.
37. نصيرالدين طوسي، محمد روضة التسليم، ليدن، 1950.
38. نوبختي، حسن بن موسي، فرق الشيعه، نجف، المکتبة المرتضويه، 1355.
39. نويدي، احمد، نهاية الارب، بکوشش محمد جابر عبدالعال، قاهره، 1984.
40. هاجسن، مارشال گودين، سيمز، فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامي، چ3، 1369.
41. هالم، هاينس، فاطميان و سنتهاي تعليمي و علمي آنان، ترجمه فريدون بدره اي، تهران، نشر و پژوهش فروزان روز، 1377.
42. هاليستر، جان لوزمن، تشيع در هند، ترجمه آذرميدخت مشايخ فريدني، تهران، مرکز نشر دانشگاهي، 1373.
منبع مقاله :
پورحسن، قاسم؛ (1390)، حکمت شيعي؛ باطنيه و اسماعيليه، تهران: بنياد حکمت اسلامي صدرا، چاپ اول