الفاظي که در قرآن استعمال شده، از دو حال خارج نيست: يا مراد از آن ها واضح است و يا مراد از آن ها واضح نيست. دسته ي اول: نص، ظاهر، مفسَّر و محکم است، و دسته ي دوم: خَفِيّ، مشکل، مجمل و متشابه است. در اين بخش، ضمن بيان هر يک از اين اقسام هشت گانه، تأويل پذيري يا تأويل ناپذيري آن ها را مورد بررسي قرار مي دهيم.
ظاهر
« ظاهر، لفظي است که از خود آن - بدون اتکا بر يک امر خارجي - مراد متکلم فهميده شود، ولي معناي آن، اصالةً مقصود متکلم نبوده و سياق کلام بر آن دلالت ندارد. » (1)به بيان ديگر: « ظاهر، لفظي است که معناي لغوي آن به مجرد شنيده شدن، به ذهن تبادر نموده و هرکس با لغت آشنايي داشته باشد، مي تواند معناي آن را بازيابد، ولي اين معنا، مقصود اصلي متکلم از کلام نيست و احتمال اين که مراد متکلم خلاف آن باشد نيز وجود دارد؛ بنابراين، ظاهر، قابل تأويل است. » (2)
نمونه هايي از لفظ ظاهر در قرآن
براي روشن شدن مقصود اصوليون از « ظاهر »، مثال هايي را از آيات قرآن ذکر مي کنيم:1. « مَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانتَهُوا. » (3)
ظاهر اين آيه، بر وجوب اطاعت از تمام اوامر و نواهي رسول خدا دلالت دارد، اما سياق آن بر وجوب اطاعت از آن حضرت در خصوص تقسيم فَيْء دلالت مي کند؛ بنابراين، مقصود اصلي از آيه اين است که بر مسلمانان واجب است در مورد تقسيم فَيء از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اطاعت کنند و دلالت آيه بر اطاعت از مطلق اوامر و نواهي آن حضرت، يک دلالت تَبَعي و ثانوي است. (4)
2. « فَانْكِحُوا مَا طَابَ لَكُم مِنَ النِّسَاءِ مَثْنَى وَثُلاَثَ وَرُبَاعَ. » (5)
ظاهر اين آيه، بر اباحه ي ازدواج دلالت مي کند، اما مقصود اصلي آيه - که به جهت آن نازل شده - اين نيست؛ زيرا اين حکم، يعني اباحه ي ازدواج با زنان پاکدامن، قبلاً تشريع شده و همه بدان آگاه بوده اند، بلکه مقصود اصلي آيه، بيان جواز تعدد زوجات است. (6)
3. « وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا. » (7)
ظاهر اين آيه، دالّ بر حليت بيع و حرمت رباست، ولي مقصود اصلي از آيه اين نيست، بلکه سياق آيه نشان مي دهد که مقصود، بيان عدم مساوات بيع با رباست؛ زيرا قبل از آن آمده است: « قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا. » (8)
انواع تأويل ظاهر
ظواهر از چند جهت قابل تأويلند؛ از آن جمله است مواردي که در پي مي آيد:1. تخصيص:
چنانچه لفظي در عموم ظهور داشته باشد، منحصر نمودن لفظ عام بر بعضي از مصاديقش، تأويل ناميده مي شود؛ زيرا لفظ بر معنايي که در آن ظهور نداشته حمل شده است؛ (9) به طور مثال، آيه ي « وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا » (10) در حليت همه ي اقسام بيع و حرمت همه ي انواع ربا ظهور دارد. تخصيص عموم بيع و ربا، (11) تأويل محسوب مي شود. نيز آيه ي « وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ فَأَنَّ لِلّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ » (12) بر اين مطلب ظهور دارد که چهار پنجم اموالي که به غنيمت درمي آيد - اعم از منقول و غير منقول - اختصاص به کساني دارد که آن اموال را به غنيمت گرفته اند، ولي عمر آيه را به دليل مصلحت عمومي تأويل کرده و آن سهم را به اموال منقول محدود ساخت. (13)بدون شک بسياري از عمومات قرآن، تخصيص خورده است و اين در شريعت، امري معمول و مرسوم بوده، تا آن جا که گفته اند: « مَا مِنْ عَامٍّ اِلاَّ وَ قَدْ خصَّ؛ هيچ عامي نيست مگر اين که تخصيص خورده است » (14). طبق تعريفي که از تأويل و تفسير ارائه شد، چنانچه الفاظ عام قرآني به وسيله ي خود قرآن يا سنت قطعي و يا خبر مشهور، تخصيص خورده باشد، تفسير محسوب مي شود، (15) اما اگر با ادله ي ديگري تخصيص پيدا کند، تأويل خوانده مي شود.
2. تعميم:
تعميم، عکس تخصيص و آن، حمل لفظ ظاهر در خاص بر عموم است. در اصول فقه، درباره ي تخصيص الفاظ عام بحث هاي گسترده اي مطرح شده، ولي در مورد تعميم و ضوابط آن، بحثي به ميان نيامده است، در حالي که اين بحث نيز حائز اهميت است؛ زيرا در بسياري موارد ديده مي شود مفسران، آياتي را که ظاهر آن به موارد خاصي مربوط است، تعميم داده اند؛ بنابراين، تعميم الفاظ را نيز مي توان نوعي تأويل دانست.به طور مثال، آيه ي کريمه ي « وَاقْصِدْ فِي مَشْيِكَ » (16) که ظاهراً در مورد لزوم ميانه روي در راه رفتن است، اما بعضي از مفسران آن را آن قدر تعميم داده اند که آيه را دليل بر صحّت نظريه ي اعتدال قوا دانسته اند. (17)
3. تقييد:
حمل الفاظ مطلق بر معناي مقيد، تأويل محسوب مي شود. (18) در تفاسير، بسياري از الفاظ مطلق قرآن، بر مقيّد حمل شده است؛ به طور مثال، آورده اند: هنگامي که آيه ي « الَّذِينَ آمَنُوا وَلَمْ يَلْبِسُوا إِيمَانَهُم بِظُلْمٍ أُوْلئِكَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَهُم مُهْتَدُونَ » (19) نازل شد، بر اصحاب پيامبر گران آمده، گفتند: کدام يک از ما بر خودش ظلم نکرده است؟ در اين هنگام پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: معناي آيه آن طور که شما پنداشته ايد نيست، بلکه مراد از ظلم در آيه، همان است که لقمان به فرزندش گفت: اي فرزندم! به خدا شرک نورز، زيرا شرک ظلم بزرگي است. (20)به هر صورت، تخصيص يا تعميم آيات و نيز اطلاق و تقييد آن، از نکات ظريفي است که اندکي بي دقتي در آن چه بسا انسان را به دام هلاکت بار تأويل باطل اندازد و لذا در روايات نيز بر اين معنا تأکيد فراوان شده، چنانچه اميرمؤمنان، علي (عليه السلام)، در وصف حافظان راستگو مي فرمايد:
« فَهُوَ حَفظَ النَّاسِخَ فَعَملَ بِهِ وَحَفِظَ المَنْسوخَ فَجَنَّبَ عَنهُ وَعَرَفَ الخَاصَّ والعَامَّ وَالمُحْکَمَ وَ المُتَشابِهَ، فَوَضَعَ کُلَّ شَيءٍ مَوْضِعَهُ وَقَدْ کانَ يکونُ مُنْ رسولِ الله (صلي الله عليه و آله و سلم) الکَلامُ لَهُ وَجهانِ فَکلامٌ خاصٌّ وَکلامٌ عامٌّ، فَيَسْمَعُهُ مَنْ لايَعرِفُ ما عَنَي اللهُ، سُبْحانَهُ، بِهِ، وَلاَ ما عَنَي رسولُ اللهِ (صلي الله عليه و آله و سلم) فَيَحْمِلُهُ السَّامِعُ، وَيُوَجَّهُهُ عَلَي غَيرِ مَعْرِفَهٍ بِمَعنَاهُ وَما قُصِدَ بِهِ، وَما خَرَجَ مِنْ اَجْلِهِ؛ (21) وي ناسخ را حفظ نموده و به آن عمل مي کند و منسوخ را به خاطر سپرده، از آن دوري مي کند، « خاص » و « عام »، محکم و متشابه را شناخته و هر کدام را در جاي خويش قرار داده است. گاهي سخناني از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) صادر مي شده است که داراي دو جنبه بوده؛ سخني جنبه ي خصوصي دارد و گفتاري جنبه ي عمومي، و آن کس که مقصود خداوند و منظور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را از آن نمي دانست، مي شنيد و حفظ مي کرد و آن را بدون توجه به معنا و مقصود و هدف آن، توجيه مي کرد. »
لازم به توضيح است که علماي اصول، مباحث مفصلي را پيرامون عامّ و خاص و مطلق و مقيّد مطرح کرده اند که در به دست آوردن معيار تأويل صحيح از فاسد، راه گشاست. (22)
4. حمل لفظ بر معناي مجازي:
اگر لفظي در معناي حقيقي ظهور داشته باشد، حمل آن بر معناي مجازي، تأويل محسوب مي شود. (23)به طور مثال، ظاهر آيه ي « وَارْكَعُوا مَعَ الْرَّاكِعِينَ » (24) امر به رکوع است، اما گفته اند: مراد آيه اين است که بايد مسلمانان نماز را به جماعت برگزار کرده، آن را به صورت فُرادي نخوانند. (25) دليل اين تفسير آن است که در شرع، رکوع به تنهايي به عنوان يک عمل عبادي تلقي نمي شود؛ (26) و يا در آيه ي « وَاسْأَلِ الْقَرْيَةَ الَّتِي كُنَّا فِيهَا » (27) مراد از « الْقَرْيَةَ »، « اَهْلُ الْقَرْيَةَ » است، زيرا سؤال کردن از « قريه » ممکن نيست. (28)
با اين توضيحاتي که پيرامون تخصيص، تعميم، تقييد و حمل لفظ بر معناي مجازي داده شد، روشن گرديد که به هر تقدير، هميشه همراه معناي ظاهر الفاظ، معنا يا معاني ديگري نيز محتمل است که راه را براي تأويل باز مي گذارد. اگر لفظ، عام باشد، احتمال تخصيص و اگر مطلق باشد، احتمال تقييد و اگر خاص باشد، احتمال اراده شدن معناي مجازي وجود دارد.
نصّ
نص، عبارت است از لفظ يا کلامي که - بدون دخالت امر ديگري - به طور واضح بر معنايي دلالت داشته و آن معنا، مقصود اصلي از نزول آيه يا تشريع حکم باشد. (29)نصّ از ظاهر واضح تر است و اين وضوحْ بيشتر از خود لفظ نبوده، بلکه از قرينه اي است که متکلم با لفظ همراه مي سازد؛ لذا « نص » بدون در نظر گرفتن قرينه اش، « ظاهر » است. اين قرينه، همان « سياق » گفتار است، مانند: « وَأَحَلَّ اللّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا » (30) که نص آيه، بيانگر تفاوت بين بيع و رباست؛ چون سياق آن بر اين معنا دلالت دارد و آيه در مقام ردّ ادعاي کفّار مبني بر همانند بودن بيع و رباست، چنان که مي فرمايد: « ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا. (31) » (32)
راه تشخيص ظاهر از نصّ
فرق نص و ظاهر در اين است که معنايي که از نص استفاده مي شود، مقصود اصلي شارع است، ولي معنايي که از ظاهر به دست مي آيد، اولاً و بالذات مراد شارع نيست، بلکه آن را به صورت فرعي و جنبي، در جهت زمينه سازي براي القاي معناي اصلي، قصد نموده است. براي پي بردن به مقصود اصلي شارع از کلام، توجه به موارد زير ضروري است:1. سياق آيه؛ (33)
2. سبب نزول آيه؛
3. شرايط تاريخي در هنگام نزول آيه. (34)
تأويل در نص
تأويل پذيري يا تأويل ناپذيري نصوص قرآن کريم، به ظني بودن يا قطعي بودن قراين بستگي دارد، چنان که مجموعه ي قرايني که دالّ بر مقصود شارع از کلام است، اگر دلالتش قطعي باشد، نص مذکور قابل تأويل نيست و اگر ظني باشد، قابل تأويل است.مُفسِّر
مفسّر، لفظ يا کلامي است - که با کمک الفاظ و عبارات ديگر - به طور قطع بر مراد متکلم دلالت داشته باشد. (35)تفسير، گاهي مربوط به هيأت کلام است، يعني الفاظ و هيأت کلامْ طوري است که بر بيش از يک وجه دلالت ندارد، مانند: « فَسَجَدَ المَلائِکَهُ کُلُّهُمْ اَجْمَعُونَ » که لفظ « الملائکه » ظاهر در عموم است، ولي احتمال تخصيص در آن وجود دارد. عبارت « کُلُّهُمْ اَجمَعُونَ » آن را تفسير کرده و راه تخصيص را بر آن مسدود کرده است.
گاهي نيز آيه اي به وسيله ي آيات ديگر يا سنت، طوري تفسير شده که تأويل آن ممکن نيست، مانند آيه ي « إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً » (36) که به وسيله ي آيات بعدي، يعني « إِذَا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَإِذَا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً » (37) تفسير شده است و يا مانند: « إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ » (38) که در احاديث فراوان - منقول از محدثان شيعه و سنّي - (39) به علي (عليه السلام) تفسير شده است که در حال نماز، انگشتر خويش را به مستمندي داد؛ و يا مانند « اَقِيْمُوا الصَّلَوةَ » (40) که پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) کيفيت به جا آوردن نماز را با قول و فعل خود تبيين کرده است. (41)
تأويل در مفسّر
از آن جا که دلالت مفسر بر کلام متکلم، با دليل قطعي همراه است، تأويل در آن راه ندارد.ويژگي هاي کلي مفسر
1. در هنگام تعارض با ظاهر، بر آن تقدم دارد؛ زيرا در ظاهر، احتمال تأويل وجود دارد، ولي اين احتمال در مفسر منتفي است.2. هر حکمي که از آيات مفسّر به دست مي آيد، به عنوان حکم قطعي و اصولي در مجموعه ي نظام دين محسوب مي شود؛ بنابراين، مجالي براي اجتهاد و رأي در برابر آن وجود ندارد. (42)
محکم
محکم، لفظ يا کلامي است که بر مقصود اصلي خداوند دلالت کرده و دلالت آن به قدري واضح است که احتمال تأويل و نَسخ در آن راه ندارد، مانند: « إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ. » (43) و (44)تفاوت محکم با مفسر از نظر وضوح دلالت بر مقصود متکلم، در اين نکته است که در مفسّر، احتمال آن که در عهد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نسخ شده باشد، وجود دارد و اين احتمال درباره ي « محکم » منتفي است. (45)
اقسام محکم
1. آياتي که بر اصول و قواعد اساسي دين دلالت داشته، به نحوي که در گذر زمان، دست خوش دگرگوني نمي شود، مانند: « آمِنُوا بِاللهِ و رَسُولِهِ » (46) و « لَيْسَ الْبِرُّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَكُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَلكِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْيَومِ الآخِرِ وَالْمَلاَئِكَةِ وَالْكِتَابِ وَالنَّبِيِّينَ. » (47)2. آياتي که دال بر اصول و قواعد کلي اخلاق و فضايل انساني است و با فطرت مطابق بوده و عقل به حُسن آن ها حکم مي کند، مانند: « وَأَوْفُوا بِالْعَهْدِ » (48) و « إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْبَى » (49) و « إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا » (50) و « وَوَصَّيْنَا الْإِنسَانَ بِوَالِدَيْهِ إِحْسَاناً. » (51)
3. آياتي که بر قبح و زشتي رذايل اخلاقي، چون ظلم، خيانت و غيره دلالت دارد، مانند: « فَلَا تَقُل لَهُمَا أُفٍّ وَلاَ تَنْهَرْهُمَا » (52) و « يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لاَتَخُونُوا اللّهَ وَالرَّسُولَ وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ. » (53)
4. آياتي که از گذشته يا آينده خبر مي دهد، مانند: اخبار امت ها و پيامبران گذشته، اخبار مربوط به امور آينده، اخبار اهل بهشت و جهنم و... (54)
5. آياتي که سبک تعبير در آن ها حاکي از دوام و پايداري حکم آن هاست، مانند « وَلاَ أَن تَنكِحُوا أَزْوَاجَهُ مِن بَعْدِهِ أَبَداً » (55) که لفظ « اَبَداً » در آيه، راه را بر هر گونه تأويل يا نسخ مي بندد.
حَفِيّ
خَفِيّ، لفظي است که دلالت آن بر معنايش روشن و واضح باشد، ولي در انطباق و شمول آن بر بعضي از مصاديق خارجي ابهام وجود داشته باشد؛ (56) به طور مثال، لفظ « سارق » در آيه ي « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا »، (57) علي رغم اين که از نظر دلالت بر معنا واضحُ الدلاله است، ولي ممکن است در تطبيق بر بعضي از موارد و مصاديق، در ابتداي امر داراي وضوح لازم نباشد. توضيح اين که سارق به کسي گفته مي شود که مال ديگران را به طور پنهاني از جاي محفوظي به سرقت بَرَد، مانند کسي که شبانگاه در حالي که اهل خانه اي در خواب هستند، قفل درِ خانه ي آن ها را شکسته، وارد خانه شده، اموال آن ها را بدزدد، اما آيا عنوان سارق بر « جيب بُر » و « کفن دزد » هم صدق مي کند، تا حدّ سرقت درباره ي آن ها نيز جاري شود؟ وجه خِفا در اين است که به جيب بر، اصطلاحاً « طرار » و به کفن دزد، « نبّاش » اطلاق مي شود. در مورد اول، دزدي در پنهاني نبوده، بلکه صرفاً غفلت کسي که جيبش را زده اند، باعث موفقيت جيب بر شده، و در مورد دوم، محسوب شدن قبر به عنوانِ حرز (58) مورد ترديد است.در اين گونه موارد که صدق يک عنوان بر بعضي مصاديق خارجي مورد ترديد است، بايد حقيقت آن مصاديقْ مورد تحليل واقع شود تا صدق يا عدم صدق آن عنوان بر آن ها مورد تصديق ذهن واقع شود؛ به طور مثال، ترديدي که در مورد صدق عنوان « سارق » بر نبّاش وجود دارد، در اين مسأله است که آيا قبر براي کفن، حرز محسوب مي شود يا نه. وقتي اين مسأله، مورد تحليل قرار گيرد، ممکن است گفته شود: حرز هر چيزي متناسب با شأن همان چيز است (59) و حرز کفن، قبر است و لذا عنوان « سارق » بر نبّاش صدق مي کند و حدّ سرقت بر او جاري مي شود، چنان که جمهور فقها بر اين نظرند. (60)
تأويل در لفظ خفيّ
معاني الفاظ خفي، مورد تأويل واقع نمي شود، بلکه در انطباق آن ها بر بعضي مصاديق، تأويل صورت مي گيرد.تأويل در الفاظ خفي - از اين جهت که مصاديق خارجي همواره در معرض تغيير و تحول هستند و بسياري از مصاديق نيز در گذر زمان بوجود مي آيند - حائز اهميت است. انطباق عناوين کتاب و سنت بر مصاديق خارجي، به دقت ويژه اي نيازمند است، وگرنه گرفتار آمدن به دام تأويل باطل، اجتناب ناپذير است.
در ضمن بايد خاطر نشان ساخت که موارد تأويل مصداقي، يعني تطبيق عناوين و مفاهيم بر معنونات و مصاديق، به مراتب از موارد تأويل مفهومي، افزون تر است. بسياري از روايات تفسيري را بايد در زمره ي اين نوع از تأويل برشمرد.
مشکل
مشکل، لفظ يا کلامي را گويند که داراي معاني متعدد است و از ميان معاني مختلف آن، مراد متکلم روشن و واضح نيست، از اين رو براي دريافتن مراد متکلم بايد از قراين خارجي مدد گرفت. (61)تعدّد معاني لفظ و کلامِ مشکل، علل گوناگوني دارد؛ گاه به سبب اشتراک در وضع و گاه به علت اشتراک در صيغه و هيأت لفظ است و گاه به اين جهت است که لفظ، داراي يک معناي حقيقي و يک معناي مجاز مشهور است و يا داراي معناي منقول مي باشد که مشخص نيست کدام معنا اراده شده است، و گاه سبب آن، اشتراک در وجوه اعراب است. تعيين يک معنا از ميان معاني مختلف، به عنوان مراد متکلم، از روي قراين و نشانه هاي ظنّي، تأويل محسوب مي شود.
نمونه هايي از لفظ مشکل
« وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلاَثَةَ قُرُوءٍ. » (62)لفظ « قُرء » که جمع آن « قُروء » است، داراي دو معناي متضاد است: يکي طُهر و پاکي و ديگري حيض. در اين آيه برخي با بيان دلايلي، « قُرء » را به معناي طُهر گرفته اند و برخي با ذکر دلايل و قراين ديگر، آن را به معناي حيض دانسته اند.
« وَلاَ تَأْكُلُوا مِمَّا لَمْ يُذْكَرِ اسْمُ اللّهِ عَلَيْهِ وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ. » (63)
حرف « واو » در « وَإِنَّهُ لَفِسْقٌ » داراي دو احتمال است: حال و استئناف.
برخي « واو » را حاليه گرفته، گفته اند: منظور، بيان اوضاع و احوال عرب ها در زمان جاهليت است که در هنگام ذبح حيوانات، به جاي ذکر نام خدا، نام بت هاي خود را بر زبان مي آوردند؛ (64) بنابراين، معناي آيه اين نيست که خوردن هر ذبيحه اي که در هنگام کشتن آن، نام خدا ذکر نشده، حرام است، گرچه مسلمان آن را ذبح کرده باشد، بلکه آيه ي شريفه صرفاً حرمت خوردن ذبيحه ي مشرکان را بيان مي کند. اين گروه در ترجيح اين معنا به آيه ي « قُل لَا أَجِدُ فِي مَاأُوحِيَ إِلَيَّ مُحَرَّماً عَلَى طَاعِمٍ يَطْعَمُهُ إِلَّا أَن يَكُونَ مَيْتَةً أَوْ دَماً مَسْفُوحاً أَوْ لَحْمَ خِنزِيرٍ فَإِنَّهُ رِجْسٌ أَوْ فِسْقاً أُهِلَّ لِغَيْرِ اللّهِ به » (65) استشهاد کرده، گفته اند: اين آيه معناي فسقي را که در آيه ي 121 سوره ي انعام آمده است، بيان مي کند. منظور از فسق در اين آيه، ياد کردن نام غير خدا به جاي نام خدا به هنگام ذبح است.
برخي نيز « واو » را استئناف گرفته، گفته اند: هر ذبيحه اي که نام خدا به هنگام ذبح آن، ذکر نشده باشد، حرام بوده و اين عمل، فسق خوانده مي شود. (66)
« وَمَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَالرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِندِ رَبِّنَا. » (67)
« واو » در « والراسخون » دو احتمال دارد: عطف و استئناف. براي اثبات هر يک از اين دو نظر دلايل و قرايني ذکر شده است؛ (68) بنابراين در « آيه ي تأويل » نيز تعبيري که تأويل پذير باشد، وجود دارد.
نتيجه آن که در قرآن کريم تعداد قابل توجهي تعابير از اين دست، وجود دارد.
مجمل
مجمل، لفظي است که در دلالت بر مراد شارع داراي ابهام است و ابهام آن به گونه اي است که جز با بيان خود شارع برطرف نمي شود. (69)عوامل اجمال
عواملي چند، ممکن است سبب اجمال لفظ يا عبارت شوند که اهم آن ها به قرار زير است: (70)1. غرابت استعمال، يعني کاربرد لفظ در معناي مقصود، اندک و غير مشهور است، مانند لفظ « هَلوع » به معناي « حريصِ جَزوع » در آيه ي « إِنَّ الْإِنسَانَ خُلِقَ هَلُوعاً. » (71)
2. نقل لفظ از معناي لغوي به معناي شرعي، مانند لفظ صلاة، زکاة و...
3. معين نبودن مرجع ضمير، مانند: « إِنَّا انزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ » (72) که معلوم نيست ضمير به کل قرآن برمي گردد يا به بعض آن؛ يعني اولين آيات نازله.
4. تزاحم معاني در لفظ، به طوري که هيچ کدام بر ديگري ترجيح نداشته باشد، مانند لفظ « مَوْلي » که هم به « مُعتِق » (آزاد کننده ي بَرده) و هم به « مُعتَق » (برده ي آزاد شده) و نيز معاني ديگر اطلاق مي شود، و يا مانند لفظ « يَد » که هم به مجموعه ي دست و هم به بعض اجزاي آن اطلاق مي شود، لذا آيه ي « وَالسَّارِقُ وَالسَّارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمَا » (73) از اين جهت مُجمل است. (74)
و يا آيه ي « وَامْسَحُوا بِرُؤُوسِكُمْ » (75) در اين که مسح تمام سر واجب است يا بعض آن، داراي اجمال است. (76)
5. امکان حمل لفظ بر چند وجه صرفي، مانند معلوم يا مجهول بودن فعل « لاتُضَارّ » در آيه ي « لاَ تُضَارَّ وَالِدَةٌ بِوَلَدِهَا وَلاَ مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ. » (77)
حکم الفاظ مجمل
بايد توجه داشت که ما مأموريم تفسير و تبيين مجمل را از شارع بخواهيم. چنانچه اين اجمال به وسيله ي شارع بيان شده باشد، از دو حال خارج نيست: يا به طور کامل بيان شده است و يا به گونه اي ناقص. در صورت نخست، چنانچه با دليل يا دلايل قطعي بيان شده باشد، « مفسَّر » گفته شده و - همان طور که خواهد آمد - در زمره ي الفاظي جاي دارند که تأويل ناپذيرند و اگر با دليل يا دلايل ظنّي بيان شده باشد، اصطلاحاً « مجمل مؤوَّل » خوانده مي شود. اگر بيان شارع، کامل نباشد، يعني گرچه شارع با بيان خود، لفظ را از ابهام بيرون آورده است، ولي هنوز زوايايي مخفي نيز در آن وجود دارد، در اين صورت، احکام لفظ مشکل يا خفيّ بر آن جاري است که مي توان با توجه به قراين و تأمل و تعقل، معناي آن را معيّن ساخته، تأويل کرد. (78)چنانچه هيچ گونه بياني از طرف شارع، دالّ بر معناي مراد، وجود نداشته باشد، بعضي آن را به لفظ « مشکل » (79) و برخي آن را به لفظ « متشابه » ملحق دانسته اند، (80) که به هر صورت تأويل پذير است.
متشابه
متشابه، لفظي است که عقول بشري در دنيا از درک معنايي که شارع دقيقاً منظور داشته عاجز مي باشد و به عبارت ديگر، مراد شارع به طور دقيق معلوم نيست. (81)اقسام متشابه
به طور کلي الفاظ متشابه را بر دو دسته تقسيم کرده اند:1. الفاظي که اصلاً مراد از آن ها معلوم نيست، مانند: حروف مقطعه ي قرآن کريم.
2. الفاظي که معناي لغوي آن ها بر کسي پوشيده نيست، ولي نمي توان آن را به خدا نسبت داد، (82) مانند آيات زير:
- « بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ »؛ (83)
- « يَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَيْدِيهِمْ »؛ (84)
- « الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى »؛ (85)
- « وَاصْنَعِ الْفُلْكَ بِأَعْيُنِنَا »؛ (86)
- « وَجَاءَ رَبُّكَ وَالْمَلَكُ صَفّاً صَفّاً. » (87)
برخي از مفسران در راستاي تأويل اين الفاظ، به طور مثال « يَد » را به معناي قدرت، و « اِستواء » را به معناي « اِستيلاء » تفسير کرده اند؛ (88) بنابراين، الفاظ متشابه را نيز بايد در زمره ي الفاظ تأويل پذير دانست.
نتيجه اي که از اين بخش مي گيريم، اين است که: نص، محکم و مفسّر، تأويل ناپذير و ظاهر، خفي، مشکل، مجمل و متشابه، تأويل پذير هستند.
پينوشتها:
1. الوجيز في اصول الفقه، ص 338.
2. المناهج الاصوليه، ص 43.
3. حشر (59) آيه ي 7: « هرچه رسول خدا دستور دهد، بگيريد و هر چه نهي کند، واگذاريد. »
4. الوجيز في اصول الفقه، ص 339.
5. نساء (4) آيه ي 3: « از زنان، آنچه شما را پسند افتد (يا پاک باشد براي شما)، دو تا و سه تا و چهار تا به نکاح درآوريد. »
6. ر.ک: المناهج الاصوليه، ص 44.
7. بقره (2) آيه ي 275: « و حال آن که خداوند بيع را حلال، و ربا را حرام کرد. »
8. بقره (2) آيه ي 275: « گفتند همانا بيع مانند رباست. »
9. ر.ک: الوجيز في اصول الفقه، ص 339؛ المناهج الاصوليه، ص 49.
10.بقره (2) آيه ي 275.
11. چنان که در فقه بيان شده که بعضي از اقسام بيع، حرام است، مانند بيع اعيان نجس، و نيز بعضي از اقسام ربا حلال شمرده شده، مانند ربايي که فرزند به پدر بدهد.
12. انفال (8) آيه ي 41: « و بدانيد آنچه به غنيمت گرفتيد، پنج يک آن براي خدا و رسول و نزديکان و يتيمان و بينوايان و در راه ماندگان است. »
13. المناهج الاصوليه، ص 169 و 170.
14. اصول فقه مظفر، ص 156.
15. چنان که ابن مسعود عده ي زني که حامله بوده و شوهرش مرده است، وضع حمل او دانسته و گفته است: آيه ي « وَالَّذِينَ يُتَوَفَّوْنَ مِنكُمْ وَيَذَرُونَ أَزْوَاجاً يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَعَشْراً » (بقره (2) آيه ي 234) به وسيله ي آيه ي « وَأُولاَتُ الْأَحْمَالِ أَجَلُهُنَّ أَن يَضَعْنَ حَمْلَهُنَّ » (طلاق (65) آيه ي 4) تخصيص خورده است. « الوجيز في اصول الفقه، ص 342. »
16. لقمان (31) آيه ي 19: « در مشي خود ميانه رو باش! »
17. مرحوم علامه ي طباطبايي مي فرمايد: معناي انسانيت به واقع کلمه جز با تعديل قواي مختلف و هر کدام را به راه ميانه ي مشروع بردن، به دست نمي آيد، و ملکه ي اعتدال قوا همان است که به نام اخلاق انساني، چون حکمت، شجاعت و عفت و غيره مي ناميم و همگي زير کلمه ي « عدالت » جمعند... و اين همان است که قرآن مجيد در يک کلمه خلاصه کرده و فرموده: « وَاقْصِدْ فِي مَشْيِکَ ». (الميزان، ج 5، ص 268 و 269).
18. ر.ک: الوجيز في اصول الفقه، ص 339.
19. انعام (6) آيه ي 82: « کساني که ايمان آوردند و ايمانشان را با ظلم نيالودند، براي آنان ايمني است و ايشانند هدايت شدگان. »
20. ر.ک: صحيح بخاري، کتاب استتابة المرتدين، باب 9.
21. نهج البلاغه ي صبحي صالح، خطبه ي 210.
22. ر.ک: کفاية الاصول، ص 215-240 (المقصد الرابع في العام و الخاص) و ص 243-252 (المقصد الخامس في المطلق و المقيد)؛ اصول فقه مظفر، ج 1، ص 139-164 (الباب الخامس - العام و الخاص) و ص 171-190 (الباب السادس - المطلق و المقيد)؛ المحصول في علم الاصول، ج 1، ص 353-447 (الکلام في العموم و الخصوص) و ص 457-461 (القسم الرابع في حمل المطلق علي المقيد)؛ محمد بن علي بن الطيب، المعتمد في اصول الفقه، ج 1، ص 189-288؛ علي بن عبدالکافي سبکي و تاج الدين عبدالوهاب، الابهاج في شرح المنهاج، ج 2، ص 82-199؛ بدرالدين زرکشي، سلاسل الذهب، ص 219-283.
23. الوجيز في اصول الفقه، ص 339.
24. بقره (2) آيه ي 43: « با رکوع کنندگان رکوع کنيد. »
25. در تفسير مراغي در ذيل آيه آمده است. « وَقَدْ حَثَّ عَلي صَلاهِ الجَماعَهِ لَما فيهَا مِنْ تَظاهُرِ النُّفوسِ عندَ مُناجاهِاللهِوَ ايجادِ الالفَهِ بينَ المُؤمنينَ، و لأنَّهُ عِندَ اجْتمَاعِهِمْ يَتَشاوَروُنَ في دَفعِ ما يَنْزلُ بِهِمُ منَ البأساء اَوْ يَجِلبُ لَهُمُ السَّرَّاء، وَمِنْ ثُمَّ جاءَ في الخَبَر: « صَلاةُ الجَماعَةِ تَفْضُلُ عُلي صلاةِ الفَدِّ بِسَبْعِ و عِشرينَ دَرَجَةً ». (احمد مصطفي مراغي، تفسير المراغي، ذيل آيه ي 43 سوره ي بقره؛ ر.ک: فخر رازي، التفسير الکبير، ذيل آيه ي 43 سوره ي بقره).
26. الموجز في اصول الفقه، ص 144.
27. يوسف (12) آيه ي 82: « از آن قريه اي که در آن بوديم، سئوال کنيد. »
28. ر.ک: محمد صالح العثيمين، الاصول من علم الاصول، ص 37.
29. ر.ک: الوجيز في اصول الفقه، ص 340؛ المناهج الاصوليه، ص 51.
30. بقره (2) آيه ي 275: « و حال آن که خداوند بيع را حلال و ربا را حرام کرد. »
31. همان جا: « اين بدانست که گفتند: بيع مانند رباست. »
32. محمد بن احمد سرخسي، اصول السرخسي، ج 1، ص 164 و 165.
33. ر.ک: بخش چهارم از فصل ششم کتاب روش هاي تأويل قرآن.
34. ر.ک: المناهج الاصوليه، ص 47 و 51؛ ر.ک: محمدباقر صدر، المعالم الجديد، ص 143.
35. چنين تعريفي در کتب اصول ارائه نشده، و ما با توجه به توضيحات و مثال هايي که براي « مفسر » ذکر شده، به اين صورت تعريف کرديم.
36. معارج (70) آيه ي 19: « هر آينه آدمي، حريص و ناشکيبا آفريده شده است. »
37. معارج (70) آيه ي 20 و 21: « چون شرّي بدو رسد بي قراري کند، و چون مالي به دستش افتد بخل مي ورزد. »
38. مائده (5) آيه ي 55: « جز اين نيست که دوست شما خداست و رسول او و مؤمناني که نماز مي خوانند و همچنان که در رکوعند، انفاق مي کنند. »
39. از 31 کتاب از اهل سنت در حديث و تفسير، احاديث مربوط به نزول اين آيه درباره ي علي (عليه السلام) نقل شده است. « ر.ک: سيد نورالله حسيني مرعشي، احقاق الحق و ازهاق الباطل با تعليقات آيت الله مرعشي نجفي، ج 2، ص 399-408. »
40. بقره (2) آيه ي 43: « نماز را برپا داريد. »
41. در حديثي از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيده است که فرمود: « صَلُّوا کَما رَأيْتُمُوني اُصَلِّي؛ همان گونه که من نماز مي گزارم، نماز گزاريد ». (صحيح بخاري، کتاب اذان، باب 18 و 60، کتاب ادب، باب 27، کتاب آحاد، باب 1؛ سنن دارمي، کتاب صلاة، باب 42؛ مسند حنبل، ج 5، ص 53.)
42. ر.ک: المناهج الاصوليه، ص 61.
43. عنکبوت (29) آيه ي 62: « همانا خداوند به همه چيز آگاه است. »
44. ر.ک: اصول سرخسي، ج 1، ص 165 و 166.
45. ر.ک: المناهج الاصوليه، ص 61.
46. حديد (57) آيه ي 7: « به خدا و پيامبرش ايمان آوريد. »
47. بقره (2) آيه ي 177: « نيکي آن نيست که روي خود را به طرف مشرق و مغرب بگرداني، بلکه نيکوکار آن است که به خدا و روز قيامت و فرشتگان و کتاب و پيامبران ايمان آورده است. »
48. اسراء (17) آيه ي 34: « و به عهد خويش وفا کنيد. »
49. نحل (16) آيه ي 90: « خدا به عدل و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مي دهد. »
50. نساء (4) آيه ي 58: « خداوند به شما فرمان مي دهد که امانت ها را به صاحبانشان باز گردانيد. »
51. احقاف (46) آيه ي 15: « آدمي را به نيکي کردن با پدر و مادر خود سفارش کرديم. »
52. اسراء (17) آيه ي 23: « پدر و مادر را ميازار و به درشتي خطاب مکن. »
53. انفال (8) آيه ي 27: « اي کساني که ايمان آورده ايد، نبايد به خدا و پيامبر خيانت کنيد و در امانت خيانت ورزيد. »
54. در اين زمينه، آيات فراواني است که به عنوان نمونه مي توان آيات 23 آل عمران و 76، 77، 78، 85، 86، 87 سوره ي انعام را ذکر کرد.
55. احزاب (33) آيه ي 53: « و نه آن که زن هاي پيامبر را بعد از وي هرگز به زني گيريد. »
56. ر.ک: الوجيز في اصول الفقه، ص 148.
57. مائده (5) آيه ي 38: « پس ببريد دست هاي مرد و زن دزد را. »
58. حرز، جاي استواري است که به درون آن دسترسي نباشد. « فرهنگ لاروس. »
59. به طور مثال، اگر کسي طلا و جواهر خود را در تاقچه ي اتاق خانه گذارد و درِ خانه را قفل کند، قفل خانه براي طلا و جواهر، حرز محسوب نمي شود، گرچه براي اشيايي چون يخچال حرز است، چرا که معمولاً طلا و جواهر را در صندوقچه و در جاهاي مخفي و امن نگهداري مي کنند.
60. الوجيز في اصول الفقه، ص 348-350.
61. ر.ک: سعد الدين تفتازاني، التوضيح و التلويح، ص 292 و 293.
62. بقره (2) آيه ي 228: « و زنان طلاق داده شده، سه قرء نگه دارند. »
63. انعام (6) آيه ي 121: « و از آنچه که نام خدا بر آن برده نشده نخوريد و تحقيقاً آن، فسق و گناهي بزرگ است. »
64. ر.ک: تفسير طبري، ذيل آيه ي 121 انعام؛ محمد بن محمد عمادي، تفسير ابي السعود، ذيل همان آيه؛ عبدالله بن عمر بيضاوي، انوار التنزيل و اسرار التأويل، ذيل همان آيه؛ تفسير کشاف، ذيل همان آيه.
65. انعام (6) آيه ي 145: « بگو: در ميان آنچه بر من وحي شده است، چيزي را که خوردن آن حرام باشد نمي يابم، جز مردار يا خون ريخته يا گوشت خوک که پليد است يا حيواني که در کشتنش مرتکب نافرماني شوند و جز با گفتن نام الله ذبحش کنند. »
66. ر.ک: محمدعلي طه درّه، تفسير القرآن الکريم و اعرابه و بيانه، ذيل آيه ي 121 انعام.
67. آل عمران (3) آيه ي 7: « با آن که تأويلش را جز خدا و ريشه داران در دانش کسي نمي داند. [آنان که] مي گويند: ما بدان ايمان آورديم، همه [چه محکم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست. »
68. ر.ک: تفسير قرطبي، ذيل آيه ي 7 سوره ي آل عمران؛ احمد بن ابي سعيد ملاجيون، شرح نورالانوار علي المنار، ج 1، ص 221 و 222.
69. ر.ک: الوجيز في اصول الفقه، ص 352.
70. ر.ک: الموجز في اصول الفقه، ص 137 و 138.
71. معارج (70) آيه ي 19.
72. قدر (97) آيه ي 1: « ما قرآن را در شب قدر نازل کرديم. »
73. مائده (5) آيه ي 38: « دستان مرد و زن دزد را ببرّيد. »
74. فقهاي شيعه بدليل رواياتي که از ائمه ي معصومين رسيده است، قطع چهار انگشت دست را لازم مي دانند. « ر.ک: وسائل الشيعه، ج 18، ص 489-491؛ شهيد ثاني، الروضة البهية في شرح اللمعة الدمشقيه، ج 9، ص 283. »
75. مائده (5) آيه ي 6: « و سرهاي خود را مسح کنيد. »
76. بعضي از مذاهب، مسح تمام سر را لازم مي دانند و برخي مسح يک چهارم را و برخي مسح قسمت اندکي از موي سر را کافي مي داند. « ر.ک: تفسير قرطبي، ذيل آيه ي مذکور. »
77. بقره (2) آيه ي 233: « آزار نشود مادر به فرزندش و نه پدر به فرزندش. »
78. مانند « ربا » که قرآن آن را تحريم نموده است. از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مطالبي نقل شده که آن را تفسير نموده است، مانند اين که آن حضرت فرمود: الذَّهَبُ بِالذَّهَبِ وَ الْفِضَّةُ بِالْفِضَّةِ وَ الْبُرُّ بِالْبُرِّ وَ الشَّعِيرُ بِالشَّعِيرِ وَ التَّمْرُ بِالتَّمْرِ وَ الْمِلْحُ بِالْمِلْحِ مِثْلًا بِمِثْلٍ يَدًا بِيَدٍ فَمَنْ زَادَ أَوْ اسْتَزَادَ فَقَدْ أَرْبَى الْآخِذُ وَ الْمُعْطِي فِيهِ سَوَاءٌ. « صحيح مسلم، البيع، باب الربا ». در اين حديث، ربا در شش مورد بيان شده و موارد ديگر ذکر نشده، لذا فقها در حرمت ربا در غير موارد مذکور اختلاف نموده اند. اين اختلاف مبني بر اين است که آيا موارد مذکور در حديث، صرفاً از باب ذکر مثال بيان شده، يا اين که ربا منحصر در اين موارد است و اگر از باب مثال است، علت در تحريم ربا چيست که اگر در موارد ديگر نيز وجود داشت، مشمول حکم ربا گردد؛ بنابراين چون در غير موارد مذکور، بياني نرسيده است، تأويل مي توان بدان راه يابد. « ر.ک: المناهج الاصوليه، ص 60. »
79. ر.ک: همان، ص 143.
80. ر.ک: طه بن احمد کوراني، شرح مختصر المنار في اصول الفقه، ص 56.
81. ر.ک: اصول السرخسي، ج 1، ص 169.
82. ر.ک: الموجز في اصول الفقه، ص 139 و 140.
83. مائده (5) آيه ي 64: « بله دو دست او باز است. »
84. فتح (48) آيه ي 10: « دست خداوند بالاي دستان ايشان است. »
85. طه (20) آيه ي 5: « خداوند مهربان بر عرش استيلا يافت. »
86. هود (11) آيه ي 37: « و بساز کشتي را برابر ديدگان ما. »
87. فجر (89) آيه ي 22: « و پروردگار تو با فرشتگان، صف در صف آمد. »
88. ر.ک: فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان في تفسير القرآن، ذيل آيه ي 10 فتح؛ عبدالله بن احمد نسفي، مدارک التنزيل و حقائق التأويل، ذيل آيه ي 5 طه.
شاکر، محمدکاظم؛ (1376)، روش هاي تأويل قرآن: معناشناسي و روش شناسي در سه حوزه روايي، باطني و اصولي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم