انقلاب صنعتي نهضتي بود که مراحل اوليه ي آن بين سال هاي 1770 تا 1825 م. در انگلستان و از سال 1815 م. در قارّه ي اروپا صورت گرفت. انقلاب صنعتي به معناي مجموعه ي تحوّلات و تغييرات روش و وسايل توليد صنعتي است. از آغاز تاريخ تا حدود سال 1800 م. کلّيه ي امورجهان به کمک ابزار دستي انجام مي شد. از آن زمان به بعد بود که مرتباً بر موارد استفاده از ماشين افزوده شد قبل از سال 1800 م. اعضاي بدن آدمي يا حيوان به کمک اهرم يا جراثقال و به استعانت نيروي باد يا آب توليد قوّه مي کرد. از آن تاريخ به بعد منبع توليد قوّه نيروهاي مجهولترِ طبيعي بوده است که بشر در بخار آب، الکتريسيته، احتراق گاز و بالاخره همان اواخر در دل اتم يافته است. غرض از انقلاب صنعتي، جريان تحوّل از افزار دستي به نيروي ماشيني است.
در اثر وقوع انقلاب صنعتي، در صنايع کشتي سازي، « آهن » جانشين « چوب » گشت. يعني کشتي هاي چوبي جاي خود را به کشتي هاي بخاري با بدنه هاي آهني سپرد و اين گونه کشتي ها مجهّز به سلاح « آتشين » گرديد و انواع مخصوص کشتي هاي جنگي براي وظايف ويژه ي دريايي طرح ريزي شد.
تکامل فنون سبب پيشرفت صنايع به طور روزافزون گرديد و اختراعات در تمام موارد تکثير و گسترش يافت. در نتيجه، در درياها نيز عمليات تازه اي رخ داد به گونه اي که از اواخر قرن نوزدهم، براي نخستين بار کاربرد تمام عيار علم را در دريانوردي و جنگ باز مي يابيم. زيردريايي، اژدرافکن، مسلسل سنگين و موادّ منفجره ي قوي که آغاز جنگ هاي مکانيزه ي دريايي را رقم مي زند، اکثراً به دنبال انقلاب صنعتي اختراع شد و رو به تکامل رفت، به طوري که نيروي دريايي در اين زمان مافوق همه ي نيروها به شمار مي رفت. نيروي بخار اهميّت ايستگاه هاي دريايي را با محدود کردن شعاع عمليات ناوگان زيادتر کرده بود و پايگاه هاي دريايي اساس لازم براي قدرت در درياها به شمار مي آمد. براي نخستين بار مردم توانستند با اطمينان زمان رسيدن به مقصد را در سفر دريايي پيش بيني کنند. همچنين، پيش از انقلاب صنعتي، حدّاکثر ظرفيت بار کشتي ها از 2000 تُن در نمي گذشت، امّا بعد از انقلاب صنعتي ظرفيت 50.000 تُن براي کشتي هاي اقيانوس پيما امري عادي شد.
انقلاب صنعتي و گسترش استعمار
قبل از انقلاب صنعتي، نهضتي در جهت اعراض و روي گرداني از استعمار پديد آمده بود. سفر دراز و خسته کننده ميان کشورهاي استعمارگر اروپايي تا مستعمراتشان در آفريقا و آسيا موجب شد که ميان کشورهاي متروپل و مستعمراتشان جدايي بيفتد و در بسياري از محافل ذيربط، متصدّيان امور نسبت به امپراتوري وراي بحار بي اعتنا شوند. حتّي پايان قرن هجدهم را زمان برافتادن امپراتوري هاي مستعمراتي و نوميدي توسعه طلبان مي توان ناميد. (1)به طور کلي، از سال 1815 م. به بعد هيچ گونه اقدام استعمارگرانه يا رقابت مستعمراتي بارزي مشهود نگرديد. بين سال هاي 1775 تا 1875 ميلادي اروپايي ها همان قدر از سرزمين هاي مستعمراتي خود را از دست دادند که توانستند به دست آورند. عقيده اي رواج يافت مبني بر اينکه مستعمرات به منزله ي سنگ آسيايي هستند که بر گردن کشور استعمارگر آويخته شده است. به همين سبب، بازار استعمارگري از رواج و گرمي افتاد. نظر کلّي اين بود که مستعمرات تجمّلات گران قيمتي هستند که ابداً به زحمتشان نمي ارزند.
امّا انقلاب صنعتي و کاربرد آن، به ويژه در کشتي و تلگراف، اوضاع مستعمرات را چه در آسيا و چه در آفريقا دگرگون ساخت، به گونه اي که کشورهاي استعمارگر سابق نه فقط علاقه مند به حفظ مستعمرات موجود خود شدند بلکه اقدام به تسخير و تصرّف سرزمين هاي ديگر نيز کردند، زيرا کار تسخير و تصرّف سرزمين ها براي استعمارگران آسانتر شد، به اين ترتيب که « با پيدايش انقلاب صنعتي در اروپا، کشتي هاي آهني و فولادي، توپ هاي سنگين و تفنگ هايي بمراتب دقيق تر ساخته شد. تفاوت وسايل و لوازم حرب ميان دول اروپايي و غير اروپايي به حدّي زياد شده بود که معمولاً صرف نشان دادن نمونه اي از قدرت نظامي دريايي اروپاييان براي تحميل اراده ي آنان کفايت مي کرد. اکثراً اعزام کشتي جنگي به آب هاي طرف، او را ناچار به تسليم مي نمود. براي دول مقتدر اروپايي که در مقام اخافه ي دول غير اروپايي، کشتي هاي جنگي خود را امر به گلوله باران سواحل آن ممالک مي دادند، عصر درخشاني محسوب مي شود. چنانکه ناخداي آمريکايي « پُري » ژاپني ها را تهديد به گلوله باران بندر توکيو نمود. در سال 1856 کنسول انگليسي در کانتون براي مجازات افرادي که در آن محل دست تعدّي به طرف اروپاييان دراز کرده بودند، از درياسالار انگليسي که در آن حول و حوش بود تقاضا کرد آن شهر متعلّق به چين را گلوله باران کند. در سال 1863 انگليس ها سانسوما را به توپ بستند و در سال 1846 ناوگان متّفقين اروپايي همراه با آمريکايي ها با گلوله باران چوشو بروز انقلاب ژاپن را تسريع کردند. به همين نحو، در سال 1882 اسکندريّه و در سال 1894 زنگبار را به توپ بستند. نتيجه ي تهديدات و گلوله باران سواحل آن بود که سلطان يا فرمانرواي محلّي، پيماني را امضا مي کرد و دولتي جديد تشکيل مي داد يا يک نفر اروپايي را که معمولاً انگليسي بود به سمت مشاور قبول مي کرد ». (2) اندکي بيش نمي گذشت که کشور مزبور به صورت مستعمره ي تازه اي در مي آمد.
ديري نگذشت که سرتاسر کره ي زمين عرصه اي شد که بر روي آن چند کشور نيرومند دريايي و نيمه دريايي اروپايي در قارّه ها و جزايرِ پراکنده در گوشه و کنار جهان، مستعمراتي را ايجاد و تسخير و امپراتوري هاي عظيمي را تأسيس نمودند. در تحت چنين شرايطي، تا سال 1900 بريتانياي کبير توانسته بود به 4/5 ميليون ميل مربع مستعمره دست يابد و آن را به امپراتوري سابق خود بيفزايد. فرانسه 3/5 ميليون ميل مربع را بلعيده بود و آلمان يک ميليون ميل مربع، بلژيک 900 هزار، روسيه 500 هزار، ايتاليا 185 هزار ايالات متحده ي امريکا 125 هزار ميل. وسعت بعضي از اين امپراتوري ها به اندازه اي زياد بود که بنا بر مَثَل معروف، « آفتاب در قلمرو آنها غروب نمي کرد ». بدين ترتيب، شبکه ي جهانگير استعماري در سرتاسر جهان برقرار بود. استعمارگران با کاربرد انقلاب صنعتي در جنگ افزارهاي دريايي، در تاخت و تاز بودند و يک چهارم از جمعيّت دنيا تحت تسلّط و انقياد آنان درآمده بود.
استعمار و استعمارگري در مفهم اخير الذکر خود که از ثلث آخر قرن نوزدهم ميلادي آغاز مي شود، معناي قبلي خود ( استعمار بازرگاني ) را از دست مي دهد و اساساً تعبير سياسي به خود مي گيرد. يعني « کليناليزم » کلمه ي طعنه آميزي است که براي تقبيح سياست استعماري به کار مي رود. بر طبق اين سياست، يک دولت معين با استفاده از برتري مادي، فني و فرهنگي خود، کشور کم رشد يافته اي را که تحت اقتدار اوست، استثمار مي کند. بدين طريق « کليناليزم » را مي توان انحرافي از سياست استعمار به معني عمران « کلنيزيشن » تلقي کرد، چه از آن راه کار ترويج تمدن که کشور استعمارگر بايد آن را به نفع سرزمين هاي کم رشد، که مسئوليت اداره ي آن را بر عهده گرفته اند انجام دهد، جاي خود را به استثمار خودخواهانه ي اين سرزمين ها مي دهد که نفع آن منحصراً يا به کشور استعمارگر يا به عواملي مي رسد که متعلق به او هستند و در مستعمرات مستقر شده اند » (3).
در فرهنگ سياسي، استعمار به شرح ذيل نيز تعريف شده است: « اشغال قاهرانه ي يک کشور خارجي توسط يک دولت و اعمال قدرت سياسي، نظامي، اقتصادي ملت قدرتمند بر ملت تحت اشغال. (4)
مطابق تعريف مذکور، « استعمارگران » يعني دول طمّاع توسعه طلب، وقتي که به فکر غارت کردن ثروت، مکنت، اعتبار و شخصيت دول ضعيف افتادند و ميل داشتند که نام غارتگر و دزد و ياغي به خود نگيرند... براي اين منظور دست به دامان کلمه ي آبرومند « استعمار » شدند لفظي که در ظاهر نويد سعادت، ترقي و تکامل مي دهد، روح مي دهد و اميد ايجاد مي کند. آنها اين کلمه را انتخاب نمودند که ريا کارانه در مقابل مردم ادعا کنند، ما براي تأمين سعادت و رفاه شما آمده ايم، آمده ايم دست شما را بگيريم و به قافله ي تمدن برسانيم و از همه ي مزاياي بشريت برخوردار سازيم. زندگي بهتر، لذت بيشتر، بهره برداري از امکانات طبيعي و انساني به صورت کاملتر.
اين لفظ با چنين معني و مفهومي وسيع، عالي و دلفريب براي چنان هدف وحشيانه، خائنانه و بي رحمانه، انتخاب گرديد و شايد براي اوّلين بار همه ي جنايات بشري، به صورت فريبنده اي براي مدت نامعلومي جلوه گر شد. » (5)
روي هم رفته از ثلث آخر قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم، به منظور توجيه عمل توسعه طلبي امپرياليستي، اين نظريه سخت شايع شد که تصرف سرزمين هاي وسيعي از جهان توسط قدرتهاي معدود امپرياليستي، براي متمدن ساختن جهان، ضروري است و « انسان سفيدپوست مسيحي » انجام اين مأموريت تاريخي و انساني را به عهده دارد.
اقدام هاي ديوانه وار مستعمراتي جهان را به کام خود فرو برد و در سال 1900 استعمار به دومين اوج خود رسيد.
فرحت عباس « نخستين رئيس مجلس الجزاير، استعمار اين دوره را بدون شرح تعريف کرده است. « امر اشغال سرزمين يک قوم معين از طرف قومي ديگر بدون رضاي او، و بهره کشي از آن سرزمين به نفع خود ».
کلر ( Kellar ) در کتاب خود تحت عنوان استعمار، مطالعه اي درباره ي تأسيسات جديد، استعمار را به شرح ذيل تعريف نموده است:
Coloniztion ( استعمار ) از ترکيب دو عامل به وجود مي آيد: « يکي حرکت دسته جمعي يک عده از افراد، و ديگري بسط قدرت سياسي کشور متبوع آن افراد در محل مورد سکونت. (6)
روي هم رفته مي توان استعمار را به شرح ذيل تعريف کرد: « اشغال قاهرانه يک کشور خارجي توسط يک دولت و اعمال قدرت سياسي، نظامي و اقتصادي ملت قدرتمند بر ملت تحت اشغال ». بايد دانست « هر نوع توسعه ي ارضي عمل استعماري شمرده نمي شود و استعمار بيشتر بر اعمال ملت هايي اطلاق مي شود که امپراتوري دريايي و ناپيوستگي خاک آنها مانع تشکيل يک واحد سياسي متشکل چسبيده به هم ( شبيه امپراتوري هاي زميني ) مي شود، چنانکه متصرفات آسيايي روسيه را مستعمره نمي خوانند و امروزه جزيي از کشور شوروي به شمار مي رود، اگر چه تصرف آنها در ابتدا با قدرت نظامي و به صورت توسعه طلبي بوده است. (7)
استعمار تعريف شد، اينک به تعاريفي که از سرزمين مورد استعمار( مستعمره ) به عمل آمده است مي پردازيم:
تعريف مستعمره
1- مستعمره بايد به انواع امتيازها و تصرفات مختلف يک کشور خارجي در يک منطقه ي بيگانه اطلاق مي شود، از قبيل: تصرف، مناطق نفوذ و استقرار نيروهاي نظامي در سرزمين هاي خارجي مانند جبل الطارق، مالت، سکونت اتباع کشورهاي فاتح در مناطق مغلوبه مانند سيلان، ايجاد بازارهاي بزرگ تجارتي در مناطق بيگانه مانند کارخانه هاي کشورهاي اروپايي در ساحل آفريقا – به طور کلي به عقيده ي من ( هرمن مريوال ) (8) مستعمره منطقه اي است که تمام يا قسمتي از خاک آن را مهاجمين يک کشور خارجي اشغال کرده باشند ».2- « مستعمره کشور غير مستقلي است که با سکونت عده اي از اتباع کشور استعمارگر و بسط قدرت سياسي آن کشور در سرزمين مورد سکونت به وجود مي آيد » ( فرانگل ) (9).
3- « مستعمره بر کشور و سرزميني اطلاق مي شود که يک کشور قدرتمند بر آن سلطه ي سياسي يا نظامي داشته باشد و قدرت قانونگذاري و اداره ي آن در دست کشور قدرتمند خارجي باشد ». کشور تابع معمولاً از لحاظ نژاد با کشور متبوع ( مسلط ) متفاوت است. به اين ترتيب، امروزه، مستعمره به کشورهاي رشد نيافته اي اطلاق مي شود که به درجات مختلف زير سلطه ي دولت هاي ديگر، بخصوص دولت هاي اروپا و آمريکاي شمالي، قرار دارند.
به نظر نگارنده مي توان مستعمره را چنين تعريف کرد: مستعمره کشوري است که از طرف گروهي مهاجر اشغال شده و به دستاويز گسترش تمدن در آن به بهره کشي از مردم و استفاده از منابع زيرزميني و استهلاک فرهنگ آن کشور پرداخته باشند و مظاهري از حاکميت اشغالگران از نظر قواي اجرايي، قانونگذاري و قضايي در مورد کشور تحت اشغال اعمال گردد.
تعريف مزبور مطابقت دارد با استعمار صنعتي و استعمار امپرياليستي که در ذيل اين دو را شرح مي دهيم.
مبحث چهارم - امپرياليسم
امپرياليسم از نظر روابط بين الملل، يکي از تحولات سياست هاي استعماري است که پس از انقلاب صنعتي در اروپا خاصه از سال 1870 به بعد نسبت به جهان خارج آن قارّه به ويژه مناطق بسيار وسيع آسيا و آفريقا که مطابق موازين اروپايي کشورهاي « عقب افتاده » به شمار مي رفتند اعمال شده است. مطابق تعريفي که سوسياليست ها از اين پديدار بين المللي مي نمايند، امپرياليسم عبارت است از آخرين مرحله ي يا مرحله ي اعلاي سرمايه داري که کشورهاي صنعتي اروپاي غربي که اغلب همان استعمارگران سابق هستند، اقدام به صدور سرمايه به کشورهاي عقب افتاده مي نمايند. به طور خلاصه مي توان امپرياليسم را مطابق آثاري که از خود بر جاي مي گذارد چنين تعريف کرد:حکومت يک دولت بر ملت ديگر و به عبارت واضح تر امپرياليسم به معني سياست غلبه و اعمال قدرت سياسي و اقتصادي هيأت حاکمه ي يک جامعه است بر جامعه ي ديگر. ريشه ي اقتصادي امپرياليزم را مي توان در علاقه مؤسسات مالي و صنعتي بزرگ و قوي اروپاي غربي در به دست آوردن بازار، جستجو کرد. جنگ نظامي گري و سياست خارجي وسايل لازم براي رسيدن به چنين هدفي به حساب مي آيند.
نظر به اينکه امپرياليسم مرحله ي تازه اي از سياست هاي استعماري است، از اين رو مناسب است توضيحي مختصر راجع به استعمار قبل از امپرياليزم ارائه داد و آنگاه اين دو را مقايسه کرد. « امپراتوري هاي قبل از امپرياليسم جنبه ي پايگاه دريايي و بازرگاني داشتند. در آن ايام تاجر اروپايي که در هند، اندونزي، جاوه يا کانتون بود کارش صرفاً خريد کالاهايي بود که مردم هر محل به سَبک و با وسايل خود آنها را ساخته بودند و تُجّار محلي نيز در آغاز کار اين کالاها را از مردم مي خريدند. تاجر اروپايي جنس را در محل مي خريد و خودش مسئول حمل آن بود. دول اروپايي هيچ گونه غرض توسعه طلبي ( يا به عبارت بهتر چندان توانايي توسعه طلبي ) و تملک اراضي نداشتند بلکه منظورشان حفظ مراکز تجارت و پايگاه هايي بود که به منزله اماکن بارگيري و انبار ملزومات آنها محسوب مي شد ». (10)
اينک بر وفق شيوه ي امپرياليسم اروپاييان به هيچ وجه صرفاً قانع به خريد کالاهايي نبودند که بازرگانان بومي در دسترس آنها قرار مي دادند بلکه خواهان مقادير بسيار زيادي از کالاهاي بخصوصي بودند که تهيه ي آنها با طرق يدي خاص قبل از انقلاب صنعتي ميسر نبود. لذا اروپاييان در « کشورهاي عقب افتاده » به نحوي بمراتب جامعتر مشغول کار شدند. در اين قبيل کشورها ( عقب افتاده )، سرمايه به کار انداختند. شروع به حفر معادن کردند، کشتزارها ايجاد نمودند، به احداث اسکله ها، انبارها، کارخانه ها، پالايشگاه ها، خطوط آهن، کشتي هاي رودپيما، تأسيسات بانکي پرداختند؛ به امراي محلي پول قرض دادند، از آن جمله به خديو مصر، شاه ايران و امپراتور چين، تا فرمانروايان مزبور بتوانند اريکه متزلزل خود را که در اثر دخالت خارجي و ظلم داخلي رو به سقوط بود از فنا برهانند ». (11)
به اين نحو اروپاييان امپرياليست « در حکومت ها و سازمان هاي اقتصادي که خارج قلمرو تمدن غربي بود، صاحب حصّه ي مالي کلاني شدند. اکنون براي حفظ اين قبيل سرمايه هاي اندوخته شده و به علل ديگر، درست برخلاف آنچه طبق سياست استعماري قديم معمول بود، اروپاييان خواستار تفوق سياسي و تسلط اراضي گرديدند » (12) يعني حاکميت و مالکيت.
« پاره اي از اراضي بالمّره بَدل به مستعمرات شد و افراد سفيد پوست رسماً حکومت را به دست گرفتند. برخي ديگر « تحت الحمايه » شدند. در اين قبيل کشورها، حکمران محلي، سلطان، راجه يا شهزاده در مقام خويش باقي ماند و شخص او را در برابر اغتشاشات داخلي يا تجاوز خارجي حمايت نمودند به عبارت ديگر، به صورت دست نشاندگان دولت هاي اروپايي درآمدند. در ساير نواحي مانند چين يا ايران که مورد منازعه ي دو يا چند کشور اروپايي بود و هيچ يک از آن ممالک نمي توانستند به تنهايي اعمال نفوذ کنند، قرار مي گذاشتند که آن کشور مورد نظر را « به مناطق نفوذ » تقسيم کنند. هر دولت اروپايي در داخل منطقه ي نفوذ خويش از امتيازهايي براي دادن دستورات و راهنمايي هاي لازم، سرمايه گذاري و تسهيلات تجارتي برخوردار بود. منطقه ي نفوذ مهمترين نوع حکومت امپرياليسم بود که علي الظاهر مملکت را مستقل به جا مي گذاشت ». (13)
در حدود سال 1875 ميان قدرت هاي اروپايي و غير اروپايي تفاوت فاحشي مشهود گرديد يعني:
« با پيدايش انقلاب صنعتي در اروپا، کشتي هاي آهن و فولادي، توپ هاي دريايي سنگين تر و تفنگ هايي به مراتب دقيق تر ساخته شد. بر اثر نهضت هاي دموکراتيک و ملي توده هايي عظيم و همبسته از اروپاييان پديد آمد. چنان متحد و کمربسته در انجام خدمات دولت هاي خويش که نظير آن را هيچ ملت « عقب افتاده اي » به چشم نديده بود. حکومت هاي متمدن به صورت دستگاه هاي مقتدر عظيمي که تاريخ جهان هرگز نظايرش را نديده بود ظاهر گرديدند. از قضاي روزگار چنين اتّفاق افتاد که در خلال همين اوقات امپراتوري هاي مهم غير اروپايي همه رو به زوال بودند و حمايتي که اين قبيل امپراتوري ها از رعاياي خود مي ديد به حداقل تنزل يافته بود. همچنانکه تجزيه ي امپراتوري مغولان در قرن هجدهم سبب استيلاي انگليس بر هندوستان گرديده بود، به همين نحو ضعف سلطان عثماني، سلطان زنگبار، سلاطين قاجار ايران، امپراتور چين و شوگان ژاپني در قرن نوزدهم مداخله ي اروپاييان را آسان ساخت ». (14)
پينوشتها:
1. همان منبع، صفحات 232 و 233.
2. رابرت روزول پالمر، تاريخ جهان نو، ترجمه ي ابوالقاسم طاهري، ج 2، ص 266.
3. مجيد رهنما مسائل کشورهاي آسيايي و آفريقايي، ص 16.
4. داريوش آشوري، فرهنگ سياسي.
5. اکرم زعيتر، سرگذشت فلسطين يا کارنامه سياه استعمار ترجمه هاشمي رفسنجاني.
6. مسعود انصاري، ناسيوناليسم و مبارزات ضدّ استعماري کشورهاي آفريقاي شرقي – ص 111.
7. داريوش آشوري، فرهنگ سياسي.
8. ناسيوناليسم و مبارزات ضدّ استعماري کشورهاي آفريقاي شرقي، صفحات 109 و 110.
9. همان منبع، صفحات 110 و 111.
10. رابرت روزول پالمر، تاريخ جهان نو، ترجمه ي ابوالقاسم طاهري، صفحات 63 – 64.
11. همان منبع، ص 264.
12. همان منبع، همان ص.
13. همان منبع، ص 265.
14. همان منبع، همان ص.
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول