مترجم: مهرداد ميردامادي
انگيزه هاي محرک
نوربرت الياس در 1897 در خانواده اي يهودي در برسلاو آلمان (1) به دنيا آمد. مهم ترين اثر تحقيقاتي و مطالعاتي وي با عنوان فرايند متمدن شدن ( عنواني که در ترجمه انگليسي منبع مقاله بدان داده شده ) اول بار در 1939 در سوئيس به چاپ رسيد. از نظر فردي که از بيرون نظاره گر امور است، اينکه يک يهودي آلماني در آستانه ي جنگ جهاني دوم به موضوع « تمدن » بپردازد اندکي غير معمول به نظر مي رسد. شايد اين غير عادي بودن زماني که به زندگي و سرگذشت الياس پرداخته شود بيشتر نيز جلب توجه کند؛ در هجده سالگي، در جريان جنگ جهاني اول، در جبهه هاي غربي و شرقي جنگ با قتل عام ها و خونريزي هاي اين دوران مواجه شد، در 1933 مجبور شد که از آلمان نازي بگريزد و دوران تبعيد را سپري کند، پدر و مادر خود را براي آخرين بار در 1938 ملاقات کرد و پس از آن مادرش در آشويتس به قتل رسيد. با اين همه با شناخت بيشتري که نسبت به سرگذشت و زندگي الياس، و رشد فکري وي پيدا مي کنيم، فهم و درک اينکه چرا وي موضوع تمدن را به عنوان کانون توجه اصلي ترين کار خود قرار داده آسانتر خواهد شد؛ فرايند متمدن شدن تعادلي بين درآميختگي و درگيري با امور و در عين حال بي طرفي را نشان مي دهد که خود شاخص کارهاي الياس است. روشن است که الياس در زمان نگارش اين کتاب تا حدودي تحت تأثير تغييرات شديد اجتماعي بود که در روزگار وي به وقوع پيوست. در مقدمه ي فرايند متمدن شدن « درآميختگي » وي با موضوع به روشني خاطر نشان شده است:منشأ و خاستگاه موضوعاتي که در منبع مقاله مطرح شده پيش از آنکه در سنت علمي و تحقيقي به معناي دقيق کلمه- باشد در تجاربي است که بر زندگي همه ما سايه افکنده، تجارب بحران ها و دگرگوني هايي که تمدن غرب آنها را زيسته است و در پي پاسخ به نيازي است که براي درک معني اين « تمدن » وجود دارد. اما نه اين ايده و نظر که شيوه ي رفتار و عمل تمدني ما پيشرفته ترين و مترقي ترين شکل ممکن به لحاظ انساني است، و نه اين عقيده که « تمدن » بدترين صورت زندگي بوده و شکلي از زندگي است که محکوم به شکست و داراي سرنوشتي محتوم است، هيچ يک راهنماي من در انجام اين کار تحقيقي و مطالعاتي نبوده است. همه آنچه امروزه مي توان مشاهده کرد آن است که در روند تدريجي تمدن برخي مشکلات خاص بروز مي کند. اما اينکه خود را به واقع اينگونه عذاب داده و باعث رنج و آزار خود مي شويم نکته اي است که هنوز قادر به درک آن نيستيم. (2)
هر چند الياس قطعاً فرايندِ متمدن شدن را به مثابه پيروزي تدريجي عقلانيت، نمي ديد، اما اين باعث آن نشد که وي در برابر اغواي در غلتيدن به موضع تقديرگرايانه تسليم شود: الياس از تغييراتي که در حال وقوع بود کناره گرفته و نسبت به آن موضعي بي طرفانه اتخاذ کرد که به لحاظ روحي و عاطفي براي او امري ناگوار بود، با وجود اين موضع وي نسبت به اين تغييرات « عيني گرايي » سطح بالايي داشت. الياس پيش از آنکه خود را خودخواهانه در خدمت اهداف سياسي، و عاطفي، و احساسي قرار دهد، درپي به وجود آوردن يک هم فهمي (3) از روندها و فرايندهاي دراز مدت بود که اين « رويدادها » نيز بخشي از آن به شمار مي آمد. علاوه بر اين هدف وي در مطالعاتي که درباره ي فرايند متمدن شدن انجام داد پايه ريزي جامعه شناسي توسعه اي، رابطه مند و عميقاً فرايند نگرانه بود (4). اين مطالعه شکلي ترکيبي داشته، و در عين حال، از تأثيرات فکري که الياس به طور مستقيم و غير مستقيم از جامعه شناساني نظير اگوست کنت، کارل مانهايم، کارل مارکس، گئورگ زيمل و ماکس وبر؛ از روانکاوي نظير زيگموند فرويد، از تاريخ داني مانند يوهان هويتزنکا، و احتمالاً به لحاظ فلسفي از ارنست کاسيرر، گرفته بود، گسستي بنيادي داشت. (5)
همانگونه که مشخص و روشن است درگيري هاي ذهني الياس که داراي سه کانون توجه يعني روابط، روند ترکيب- بود را نمي توان به يک رويداد خاص يا به يک عامل خاص فکري نسبت داد. با وجود اين بررسي کوتاهي از مراحل اوليه ي زندگي فکري الياس به فهم دو موضوع مربوط به هم کمک مي کند: اول آنکه انگيزه اي که وراي کار وي وجود دارد را توضيح مي دهد، و دوم آنکه برخي مضامين اصلي را که وي در تلاش براي رشد و توسعه ( آنچه امروز به ) جامعه شناسي فرايندي (6) ( معروف گرديده ) به کار برده و مورد بررسي قرار داده است را روشن و برجسته مي سازد. (7)
وي در تبعيت از خواسته ي پدر که مايل بود پزشک شود، و به لحاظ علاقه ي شديدي که به فلسفه داشت، در 1918 براي تحصيل در هر دو رشته در دانشگاه برسلاو ثبت نام کرد. بعد از گذراندن دوره ي عمومي پزشکي اين رشته را رها کرده و تمام سعي و تلاش خود را به فلسفه معطوف کرد. با وجود اين الياس پيوسته بر اساس بينشي که از تحصيل پزشکي به دست آورده بود؛ موضع و جايگاه متمايز و شاخص جامعه شناسي خود را به وجود آورد. به عنوان مثال تشريح و تجزيه و تحليل سيستم عضلاني صورت انسان او را دقيقاً نسبت به اين مسئله آگاه گردانيد که خنده و لبخند نشانه هايي عمده و مهم در چگونگي تحول و تکامل انسان به عنوان يک گونه ي اجتماعي است. (8) از اين رو، متوجه شد حتي در ابتدايي ترين و مقدماتي ترين وجوه هستي انساني هيچ چيز و هيچ وجهي را نبايد « معلوم »، « ذاتي » و « ثابت و لايتغير » فرض کرد، بلکه همگي را بايد بخشي از مجموعه فرايندهاي دراز مدت به شمار آورد. با توجه به اينگونه برداشت و استنباط است که وي به طور فزاينده از ديدن تضادها و اختلافات در نوشته هاي دانشگاهي، مانند اختلاف بين ديدگاه هاي « زيستي » و « اجتماعي »، بين « ذهن » و « جسم »، بين « فرد » و « جامعه » ناخرسند بود. الياس، در جريان کار روي فرايند متمدن شدن، با بررسي و تحليل روابط بنيادين ميان رشد « اجتماعي » و « رواني » ( يا در اصطلاح الياس پديدآيي اجتماعي (9) و پديد آيي رواني (10) ) برداشتي جامعه شناختي درباره ي چگونگي رايج شدن و مورد پسند واقع شدن اين گونه تقسيمات در محيط دانشگاهي و شکل گيري اين برداشت، حداقل بعد از دوران رنسانس، ارائه داد. در بخش هاي بعدي چگونگي بسط و گسترش اين بينش ها را در کار الياس بررسي خواهيم کرد.
موضوعات اصلي
رويکرد الياس به جامعه شناسي، رويکردي مبتني بر تدوين و پرداخت دلايل و مباحث « منطقي » براي اثبات نارسايي ديگر نظريه ها، و تأکيد بر ارزش و مزيت کارهاي خود، نبود. اين رويکرد بيشتر در پي آن بود که مسائل نظري را به گونه اي ساخته و پرداخته کند تا خواننده به سنجشگري پيش فرض ها و انگارش هاي بديهي انگاشته شده، ترغيب شود و در عين حال در صدد آن بود تا خواننده نسبت به مقولاتي که اغلب به هنگام پرداختن به اين مسائل محل اتکا قرار مي گرفت، ديدي انتقادي داشته باشد. (11) در واقع استفاده و بهره گيري از کار الياس براي پرداخت و تدوين مباحث « منطقي » صرف يا نظرياتي انتزاعي کاري بسيار مشکل و مسأله آفرين است. دليل اين امر آن است که کارهاي او پيوسته دربرگيرنده يک همزيستي، يا « مبادله اي دو سويه »، بين « نظريه » و « تحقيق » بوده است. اين امر به نوبه ي خود ناشي از تلاش وي براي کنار ماندن از شکاف نظري بين مواضع « خردگرايي » و « تجربه گرايي » است. پنج موضوع اصلي که در اينجا به بحث گذاشته مي شود از تعداد زيادي اصطلاحات « ناآشنا » برخوردار است، که بخش اعظمي از آنان معادل دقيقي در واژگان جامعه شناسي ندارد. بايد بار ديگر بر اين مسئله تأکيد کرد که چنين امري حاصل تلاشي است که الياس براي ترغيب خواننده ي خود به برگزيدن نگرشي انتقادي و سنجشگرايانه نسبت به روش هاي ريشه دار تفکر و مفهوم سازي، به خرج مي دهد. هدف وي به وجود آوردن مفاهيم جامعه شناختي بود که ميزان و سطح « ارزش شناختي » آن بالا باشد. و يا به عبارت ديگر، هدف وي ترغيب و کمک به ايجاد همسازي و همخواني بين ( آنچه امروزه بر آن برچسب ) « نظريه » و « تحقيق » ( مي زنيم ) است.تمدن (12)
يکي از اصلي ترين اهداف مطالعه ي الياس تحت عنوان فرايند متمدن شدن حرکت به سوي درک و برداشتي رَسا از چگونگي ارتباط بين روند تغيير در ساختار رواني انسان و روند روابط اجتماعي در حال تغيير، است. الياس به منظور مطالعه و بررسي اين روندها تغييرات و دگرگوني هاي دراز مدتي را که در شيوه ها، اصول و ضوابط آداب معاشرت به وجود آمده بود را مورد مطالعه قرار داد. وي تحليل و بررسي خود را با کتاب راهنماي آداب معاشرت يعني De civilitate morum puerilium ( در باب ادب و نزاکت کودکان ) نوشته ي اراسموس به سال 1530، که کتابي بسيار مؤثر و تأثيرگذار بود، آغاز کرد. او اراسموس را دقيقاً بدين خاطر برگزيده بود که به لحاظ تاريخي در مقطع زماني حساسي قرار داشت: يعني بين دوران قرون وسطا و دوران مدرنيته. مشاهدات اراسموس هم به « آينده » نظر داشت و هم به « گذشته »، و نه تنها از نقطه نظر رفتارهايي که در دوران وي صورت مي پذيرفت و « زماني که سپري شده »، حاوي نکات مهمي است، بلکه به لحاظ محدوديت هاي فزاينده اي که بر رفتار اعمال مي شود نيز شايان توجه است. از اين رو اراسموس داده هايي را به دست مي دهد ( که مطابق عبارت مورد علاقه الياس ) نشان دهنده ي مسيري کاملاً روشن است، که در آن اصول و ضوابط آداب معاشرت دستخوش تغيير و تحول مي شود. الياس با استفاده از اين منبع و ساير منابع، تغييرات تدريجي که در ملاک هاي انتظارات رفتاري در بين اعضاء طبقات بالاي غير ديني اتفاق مي افتاد را دنبال کرد، اين انتظارات و ملاک هاي مربوط به آن، همه چيز است « آداب » مخصوص ميز غذا، تا شيوه ي برخورد کردن و تجزيه کردن احساسات و کارهاي جسماني، را دربرگرفت.الياس تصويري از زندگي اجتماعي قرون وسطي ارائه مي دهد، که رفتارهاي « ناشايست »، مطابق معيارهاي امروزي غرب، از جمله مشخصه هاي آن به شمار مي رود. به عنوان مثال دفع ادرار و مدفوع در انظار عمومي امري کاملاً شايع و رايج بود. در واقع در بعضي از متون مربوط به قرون وسطا به افراد توصيه مي شود که « قبل از نشستن، از کثيف و آلوده نبودن جاي خود اطمينان حاصل کنند » (13). به همين ترتيب، صرف غذا با دست هاي آلوده و نشسته، و از ظرفي مشترک، تف کردن بر روي زمين، يا تيز دادن سر ميز غذا امري عادي و پيش افتاده تلقي مي شد (14). متون اخلاقي علاوه بر تجويز آنچه که فرد نبايد انجام دهد، مشخصاً روشن مي ساختند که چه کارهايي معمولي و پذيرفته شده هستند. به عنوان نمونه در اينگونه کتاب ها توصيه مي شد که فرد نبايد بيني خود را با روميزي پاک کند (15). الياس به بررسي اين مسئله مي پردازد که محدوديت هاي رفتاري، يعني محدوديت هايي که ما امروزه آن را بديهي مي انگاريم، چگونه در طول زمان شکل گرفته و گسترش يافته است. وي متوجه شد که به تدريج دامنه و ابعاد رو به تزايدي از رفتار انساني، رفتارهاي « ناشايست » تلقي و به ناچار به پشت صحنه ي زندگي اجتماعي برده شد. متناسب با اين دگرگوني و تغيير، آستانه ي نفرت و انزجار و شرمساري و خجالت نسبت به اعمالي که بدن و جسم انسان انجام مي دهد نيز در افراد بالا رفت.
گسترش روبه تزايد ضوابط و قواعد حاکم بر آداب معاشرت و عادات اجتماعي با تغيير در رفتار افراد همراه بود: به طور مثال دفع ادرار، و مدفوع و مقاربت جنسي به طور فزاينده اي در « خفا »، و در مکان هاي بسته صورت مي گرفت. از اين رو مشخصه ي روشن فرايند متمدن شدن در غرب اين بود که افراد بتدريج در اعمال و رفتار خود خويشتن داري بيشتري را به کار مي بردند. اين به معناي آن نيست که در بين افرادي که در قرون وسطا زندگي مي کردند شواهدي دال بر خويشتن داري و نفس ستيزي ديده نمي شود. در واقع، برخلاف اين تصور، الياس به اشکال حاد و افراطي از زهد و پارسايي و اعتکاف و کناره گيري در بخش هاي مشخصي از جامعه ي قرون وسطا ( نظير لذت گريزي راهبان ) دست يافت. با اين همه چنين رفتارهايي استثنا بودند و در تقابل با « ديگراني که در لذت غوطه ور بوده و پيوسته... تحولات و تغييرات ناگهاني در رفتارهاي زندگي فردي آنها ديده مي شد » (16) قرار مي گرفتند. از اين رو به طور خلاصه مي توان گفت که فرايند تمدن غرب دربرگيرنده يک ثبات تدريجي در رفتار انسان بوده است؛ مشخصه ي ديگري که براي اين تمدن ذکر شده « کاستن از تضادها و افزايش چند گونگي هاست » (17).
پديدآيي اجتماعي و پديدآيي رواني « از محدوديت اجتماعي به محدوديت فردي »
عليرغم شرح مختصري که از فرايند تمدن ارائه شد، کماکان اين سؤال باقي مي ماند که اين تغييرات به چند دليل روي داده و به واقع، ( اگرچه در مسيري مشابه پيگيري نمي شوند اما ) چگونه همچنان به طور پيوسته در حال انجام است. الياس توانسته نشان دهد که تغيير در رفتار به مثابه ي جزئي از فرايند متمدن شدن را نمي توان بر حسب « سلامتي و بهداشت »، « دلايا مادي »، « دين داري و ملاحظه کاري » به درستي توضيح داد و تبيين کرد، بلکه، مطابق استدلال وي لازم است که ساز- و- کارهاي ذاتي تغيير در روابط اجتماعي که اين تغييرات رفتاري بخشي از آن محسوب مي شود را مورد بررسي و مطالعه قرار داد. او به منظور روشن ساختن اين امر، از ما مي خواهد که با مقايسه ي شبکه راه ها در قرون وسطا و جوامع کنوني، تفاوت هاي بين آنها را مورد توجه قرار دهيم.در شبکه راه هاي جوامع قرون وسطايي به نوشته ي الياس:
به جز در مواردي استثنايي رفت و آمد چنداني به چشم نمي خورد؛ خطر اصلي... مورد حمله واقع شدن از طرف راهزنان و سربازان است. زماني که افراد به دور و بر خود نظر مي کنند، درختان و تپه ها يا خود جاده را از نظر مي گذرانند، اين کار را در مرحله ي اول بدين خاطر انجام مي دهند که هميشه بايد مهياي مقابله با حملات مسلحانه باشند، احتياط به منظور جلوگيري از برخورد و تصادف در درجه ي دوم اهميت قرار مي گيرد. در اين جوامع رفت و آمد جاده اي، آمادگي پيوسته براي نزاع و بروز طبيعي هيجانات براي دفاع از مال و جان در مقابل تهاجمات را مي طلبد. رفت و آمد در راه هاي اصلي درون شهرهاي بزرگ در جوامع پيچيده ي امروزي شکل متفاوتي به سيستم و دستگاه رواني داده است. در اين جا خطر تهاجمات فيزيکي [ به نسبت ] به حداقل رسيده است. اتومبيل ها در تمامي جهات به سرعت در حرکت اند؛ عابرين، موتورسواران و دوچرخه سواران راه خود را از ميان انبوه اتومبيل ها پيدا مي کنند؛ و پليس بر سر چهارراه هاي اصلي با تلاشي که هميشه موفقيت آميز نيست سهمي در تنظيم جريان عبور و مرور دارد. اما اين کنترل بيروني و خارجي بر اساس اين فرض و گمان بنا شده که هر فرد به نوبه ي خود رفتار خويش را با دقت بسيار مطابق بايستگي ها و الزامات اين شبکه، تنظيم مي کند. در اينجا خطر اصلي که فراروي ديگران قرار دارد آن است که در اين هياهو و تکاپو فرد خويشتن داري و کنترل خود را از دست بدهد. (18)
مقايسه اي که الياس انجام مي دهد نشان دهنده ي آن است که در جامعه ي قرون وسطاي غرب، نوع شخصيت به گونه اي رشد کرده بود که فرد پيوسته آمادگي آن را داشت که مورد حمله و هجوم قرار گيرد. تهديد از طرف افراد مهاجم و خشن و از جانب محيط امري فراگير و غالب بود، و از اين رو اعمال محدوديت بر روي هيجانات امتياز چنداني در بر نداشت. بلکه برعکس توانايي درگيري در نزاع و برخوردي خشن و بي حد و مرز، خشنود شدن از نابودي هر چيز و هر کس که متخاصم شمرده مي شد، توانايي ارضا هوس ها و بروز احساسات، داشتن تفکري صريح و روشن در برخورد با احساسات ديگران، تمامي از جمله امتيازات مثبت رفتار در جامعه ي قرون وسطايي غرب به شمار مي آمد. با اين همه تثبيت و جاافتادن خدمات انحصاري در زمينه کنترل خشونت و اعمال سيستم مالياتي، که خود به فرايندهاي شکل گيري دولت مربوط مي شد، و نيز با طولاني شدن زنجيره ي وابستگي متقابل افراد به يکديگر، (19) به تدريج تهديد فرد نسبت به ساير افراد « فرديت زدايي » (20) شده و به صورتي قابل پيش بيني درآمد. با پيچيده تر شدن جوامع، افراد ناچار و ناگزير شدند که رفتار خود را به طور فزاينده اي به شکل پايدار، دگرگون شده، غير ارادي و حتي از روي عادت، با شرايط جديد وفق دهند و تنظيم کننده زندگي روزمره هر روز بيش از پيش عدم امنيت رهايي مي يافت و امکانات بيشتري براي آينده نگري پديد مي آمد. در واقع، در جامعه ي کنوني غرب کساني که قادر به تعديل رفتار خود آينده نگري باشند، آشکارا از برتري برخوردارند. تلاشي که براي رفتار « متمدنانه » به خرج داده شد به قدري زياد و جدي بود که سيستم و دستگاه کنترل « خود » و خويشتن داري « کارکردي کورکورانه » پيدا کرد. کنترل اجتماعي در ژرفناي ساختار رواني انسان تثبيت شده، و اين کنترل به حدي جذب اين ساختار شده که بخشي از کارکرد آن جداي از خودآگاهي فرد صورت مي پذيرد. از اين رو، بنا به استدلال الياس فرايندهاي پديدآيي اجتماعي و پديدآيي رواني در اساس مربوط به هم بوده و رابطه اي دو سويه با يکديگر دارند.
انسان بسته (21) در تقابل با انسان هاي باز (22): آيا دو راهي ساختار- عامل (23) پشت سرگذاشته خواهد شد؟
به نظر الياس مطالعه ي وي روي فرايندهاي متمدن شدن، باعث مي شود که بسياري از مسائل امروزي مطرح در جامعه شناسي حل شود. جامعه شناسي در مرحله ي کنوني رشد خود، رشته اي گسيخته و تجزيه شده است: اين رشته شامل پارادايم هاي زيادي است که هر يک سر رقابت با ديگري را دارد. اين پارادايم ها، هر يک به صورتي، بر حسب اشکال مختلف معضلِ « ساختار عامل » ( واژه اي که امروزه براي اشاره به اين معضل از آن استفاده مي شود ) در يک تقسيم بندي قرار گرفته اند. به اجمال مي توان گفت که برخي ديدگاه ها و نظريات، مانند اشکال مختلف پارادايم ساختارگرايي، توجه خود را به « ساختارهاي اجتماعي » و اينکه اين ساختارها چگونه به وجود مي آيند، معطوف کرده اند. اين توجه و دقت اغلب منتهي به اين ديدگاه مي شود که « افراد » صرفاً به وسيله نيروهاي « بيروني »، « هدايت » مي شوند گروهي ديگر، مانند پارادايم هاي تعامل گرايي سمبليک و روشن شناسي قومي، توجه خود را به توانايي هاي « فعال » و « خلاق » در نزد « سوژه فردي »، که از نظر آنها ديگر پارادايم ها آنها ناديده گرفته اند، معطوف کرده اند. با وجود اين، چنين توجهي اغلب به اين ديدگاه منجر مي شود که « افراد » در خلأ و به دور از يکديگر به حيات خود ادامه مي دهند. بدين ترتيب توضيح اينکه افراد چگونه ناگزير مي شوند به جاي فعاليت به يک سياق، شيوه ي ديگري را برگزينند، به صورت امري دشوار درمي آيد. اخيراً نظريه پردازان بسياري تلاش کرده اند نظريه هايي را ترکيب و ادغام اين دو ديدگاه افراطي تدوين کنند که شايد برجسته ترين اين افراد آنتوني گيدنز و نظريه ي ساخت يابي » (24) او باشد، با اين همه حتي اين نظريه ها نمي توانند دو راهه ي « ساختار عامل » را بدون تأکيد بر يکي و کم بها دادن به ديگري، پشت سر بگذراند.با بهره گيري از جامعه شناسي الياس، درک اينکه چرا به نظر مي رسد که جامعه شناسان بر سر اين دو راهه متوقف شده اند، آسان تر خواهد شد. بياييد يک بار ديگر تغييرات و دگرگوني هايي که در دراز مدت در ساختار رواني انسان، که خود در درون فرايند تمدن قرار گرفته، روي مي دهد را مورد توجه قرار دهيم.
الياس مي نويسد:
افرادي که به شيوه ي رايج و معمول قرون وسطا با يکديگر زندگي مي کردند، ... رابطه اي متفاوت از آن چيزي که ما با يکديگر داريم، داشتند... آنچه در اين حيطه و قلمرو وجود نداشت، يا اينکه حداقل تا بدين حد رشد نيافته بود، ديوار نامرئي انفعال (25) که به نظر مي رسد که اکنون بين انسان ها کشيده شده باشد، ديواري که باعث جدايي و رانده شدن افراد از يکديگر مي شود، ديواري که امروزه اغلب در مواجه با چيزي که با دهان يا دست ديگري تماس داشته شکلي محسوس پيدا کرده، و نگاه صرف و گاه اشاره اي صرف به اعمال جسماني ديگران خود را به صورت بروز ناراحتي و رنجش، نشان مي دهد. شکل ديگر نمود اين ديوار احساس شرمندگي و سرافکندگي فرد در زماني است که اعمال جسماني وي در معرض ديد ديگران قرار بگيرد، احساسي که چنين وضعيتي بروز پيدا مي کند. (26)
همين « ديوار نامرئي انفعال » است که باعث تجربه ي مشترک در نزد افرادي که در غرب زندگي مي کنند، مي شود. اين ديوار خود را در اين احساس نشان مي دهد که گويي « خطي جداکننده » بين « من در اينجا » و« جامعه در بيرون » قرار دارد. (27) از آنجايي که نظريه پردازان خود مصون از روند متمدن شدن نيستند، جاي تعجبي ندارد که تجربه مربوط به اين خط جدا کننده در مفاهيم، پرسش ها و تقسيمات موجود در بسياري از نظريه هاي جامعه شناختي و فلسفي انعکاس يافته است. در واقع نشان مي دهد که تمايزات آکادميک بين « سوژه » و « ابژه »، بين « فرد » و « جامعه »، بين « هستي شناسي » و « شناخت شناسي »، و البته بين « عامل » و « ساختار » در حقيقت شي انگاري (28) است که بر پايه ي « خود تجربگي » افراد در مراحل مشخصي از رشد اجتماعي به وجود مي آيد. برخي از اساسي ترين پرسش هايي که توسط جامعه شناسان و فلاسفه مطرح مي شود را مي توان با اين تجربه خاص « خود » مرتبط دانست. به طور مثال، نظريه پردازي ممکن است اين پرسش را مطرح سازد « چگونه « من » به مثابه ي يک« سوژه » متفکر و منزوي در درون لاک خود مي توانم چيزي از جهان« بيرون » بدانم؟ » بعلاوه « چگونه« من » مي توانم بفهمم که کسي ديگر (« من » ديگري که در درون لاک خود است ) در حال تفکر است؟ » الياس اين ديدگاه معطوف به انسان محبوس در ظرف خود را انسان بسته مي نامد. الياس اعتقاد دارد که ما بايد از اين وضعيت که در ژرفاي نظريه پردازي ما جاگير شده است، بيرون بياييم. وي استدلال مي کند که جامعه شناسان بايد به جاي اين ديدگاه افراد را به عنوان انسان هاي باز ( تکثرهاي باز، به هم پيوسته و داراي وابستگي هاي متقابل از انسان ها ) بنگرند، چرا که اين امر به نوبه خود به ما کمک و ياري مي رساند تا مباحث و اختلافات کهنه که در حال حاضر درک و فهم ما را تحليل مي برد را پشت سر بگذاريم.
قدرت و وابستگي متقابل
همانگونه که در ادامه خواهيم ديد، مفهوم انسان هاي باز در کانون برداشت الياس از « قدرت » قرار دارد. پيشنهاد الياس آن است که جامعه شناسان بايد نظر و ديدگاه انسان بسته نسبت به قدرت- که آن را در حکم يک « شي » مي انگارد که مي توان آن را از محيط بيرون جدا کرد و به درون لاک و محفظه ي خود فرو برد- جدا شده و به سمت برداشتي از قدرت حرکت کنند که اساساً مبتني بر عقل و فرايند است. آنچه که ما در حال حاضر بدان برچسب « قدرت » مي زنيم يک جنبه از روابط است. در واقع قدرت جنبه اي از هر رابطه ي انساني است. قدرت ريشه در اين حقيقت دارد که افراد مي توانند آنچه را که ديگران بدان نياز دارند مانند منابع مادي، غذا، عشق يا دانش را نزد خود نگه داشته و آن را انحصاري کنند. به جز شرايط و وضعيتي کاملاً استثنايي که « قدرت » يک گروه، تفوقي « مطلق » بر گروه ديگر دارد، هميشه با مسائلي نظير روابط قدرت، تعادل قدرت، تفاوت يا تساوي « نسبت هاي قدرت » مواجه هستيم. (29) « قدرت » اگر نگوييم که هيچ وقت، اما به ندرت تنها يک « وابستگي » يک طرفه ي گروهي به گروه ديگر است، قدرت تقريباً در همه موارد به وابستگي متقابل افراد به يکديگر اشاره دارد (30).براي روشن تر شدن نکاتي که در فوق بدان اشاره شد، الياس از ما مي خواهد که « بازي » را به عنوان يک قياس در نظر بگيريم. اگرچه بازي در نظر اول قياسي ابتدايي و ساده به نظر مي رسد، اما به عقيده ي الياس از آنجائي که بازي خود يک فرايند اجتماعي است به کار بردن آن بسيار کم خطرتر از قياس هاي زيستي و ارگانيکي است که اغلب در جامعه شناسي به کار مي رود (31).
ساده ترين مدلي که الياس ارائه مي دهد يک بازي دو نفره است؛ شايد بتوان براي راحتي موضوع بازي شطرنج را در نظر گرفت، فرض کنيد که بازيگر الف بازيگر بسيار قوي و قدرتمندي باشد، و بازيگر ب بازيگري بسيار ضعيف. الف که بازيگر قوي تري است مي تواند ب را به انجام يک سري حرکات خاص وادار کند، که نتيجه ي مستقيم آن کنترل کل بازي است. اگرچه بازيگر الف کنترل زيادي بر حرکات بازيگر ب دارد، اما ب نيز کاملاً « ناتوان » نيست. درست همان گونه که جهت حرکت ب ناشي از حرکت پيشين الف است، بازيگر الف نيز بايد جهت خود را با حرکت پيشين ب تنظيم کند. اگر ب فاقد هرگونه قدرت و تواني بود بازي صورت نمي گرفت. بدين ترتيب الياس از اين مثال نتيجه مي گيرد که در هر بازي، بازيگران بر طرف بازي خود قدرت اعمال ميزان مشخصي از کنترل را دارند. به عبارت ديگر بازيگران هميشه وابستگي متقابلي به يکديگر دارند. با وجود اين، زماني که تنها دو بازيگر درگير يک بازي هستند، چنانچه قدرت نسبي اين دو بيشتر با يکديگر برابر باشد، هر دو به همين نسبت شانس کمتري در کنترل حرکات يکديگر و در واقع کنترل کل جريان بازي دارند. به عبارت ديگر، بازيگران براي تعيين و مشخص کردن حرکات خود، وابستگي فزاينده اي به روند کلي بازي- به روند در حال تغيير آن- پيدا مي کنند. از اين رو حتي پيش بيني چند حرکت هم کار مشکلي خواهد شد. به نوشته ي الياس، در نتيجه اين امر،
توان اين دو بازيگر ديگر با هم نابرابر نخواهد بود، و در نتيجه حرکات به هم پيوند خورده ي اين دو فرايند بازي به گونه اي خواهد شد که هيچ يک از اين دو پيش از اين نقشه و طرحي براي آن نکشيده بودند. (32)
الياس اين « شبکه به هم پيوند خورده ي » حرکت که در مسيري « کور و بي هدف » ادامه مي يابد را شکل نمود (33) بازي مي نامد.
شکل نمود
براي روشن شدن معنا، نيز براي تأکيد بر اهميت مفهوم الياسي نمود در نظر بگيريد که به هنگام ورود بازيگران بيشتر به بازي چه اتفاقي مي افتد.با اضافه شدن به تعداد بازيگران، شکل نمود بغرنج تر و پيچيده تر مي شود. در دومين الگويي که الياس از بازي ارائه مي دهد، بازيگر قوي تر و قدرتمندتر هم زمان با چند بازيگر ضعيف تر بازي مي کند. با آنکه بازيگران ضعيف تر با يکديگر ارتباط برقرار نمي کنند، ظرفيت و توانمندي بازيگر قوي تر براي کنترل و مهار هر بازي ممکن است به واسطه ي اين واقعيت که وي بايد در آن واحد چند بازي را هدايت کند، تضعيف شود. روشن است که بازيگر تنها قادر است در تعداد بازي هاي محدودي به طور همزمان مشارکت مؤثر داشته باشد. دومين مورد آن است که چنانچه بازيگران ضعيف تر با يکديگر متحد شده و ائتلافي را عليه بازيگر قوي تر تشکيل بدهند و هماهنگ عمل کنند، در نزد آنها توانايي کنترل و مهار بازيگر شاخص افزايش مي يابد. با اين همه چنانچه تضادها و تنش هاي دروني گريبان گير اين ائتلاف بشود، نتيجه ممکن اين خواهد بود که امتياز و برتري آنها از آنچه به طور فردي بروز مي دادند نيز کمتر بشود.
مدل بعدي به دو گروهي مي پردازد که از توان و قدرت بالنسبه برابري برخوردارند. شايد در نظر گرفتن و تصور يک ورزش تيمي مانند فوتبال بتواند به خواننده در فهم اين مدل کمک کند. درست مانند دومين مورد از مدل بازي هاي دو نفره، هيچ طرفي به طور مطلق و کامل نمي تواند حرکات و تاکتيک هاي طرف مقابل را پيش بيني کند، و از اين رو هيچ طرفي به راحتي نمي تواند جريان بازي را کنترل و مهار کند. درک و فهم حرکات هر بازيکن چه زماني که حرکت وي به تنهايي در نظر گرفته شود و چه زماني که حرکت وي در ارتباط با ديگر اعضاي تيم مورد نظر قرار گيرد، شکلي غير ممکن به خود مي گيرد. براي درک صحيح هر حرکت، بايد آن را در ارتباط با کل جريان بازي در نظر گرفت.
الياس گروه سومي از مدل هاي « چند قشري » را نيز معرفي مي کند که تعداد بازيگران آن از نمونه ي قبلي نيز به مراتب بيشتر است. تصور يافتن يک نمونه و مثال هم سنگ ورزشي براي اين مدل کار بسيار سختي است چرا که اين مدل مشابه فرايندهاي بغرنج اجتماعي است. (34) الياس درباره ي اين مدل ها مي نويسد که با افزايش تعداد و شمار بازيگران در يک بازي، جريان بازي براي هر دو « فرد » بازيگر شکلي « غامض » تر پيدا مي کند. هر فرد بازيگر فارق از اين که قدرت و توانمندي وي تا چه حد است، توانايي اش براي کنترل و مهار مسير و جريان بازي کاهش مي يابد. از ديد بازيگر اين « شبکه » در هم تنيده اعمال و کنش هاي روبه فزوني بازيگران کارکردي دارد که « گويي داراي زندگي مخصوص به خود است ». علاوه بر اين، با اضافه شدن تعداد بازيگران، « فرد » بازيگر بيشتر درمي يابد که قادر به درک و کنترل بازي نيست. (35) بازيگران، در نبود تصويري کلي از بازي، بيشتر تحت فشار قرار مي گيرند تا بازي را به شکل متفاوتي سازمان بدهند. آنها ممکن است براي شکل دادن به گروه هاي کوچک تر مجدداً سازماندهي شوند، يا ممکن است وابستگي هاي متقابل پيچيده تر و بغرنج تري را طراحي کنند که داراي« قشرها » يا سطوح بيشتري باشد. در چنين وضعيتي حرکات گروه به شکل روزافزوني به وسيله افراد متعلق به « قشرهاي بالاتر » مانند رهبران، نمايندگان، و افراد شاخص که داراي کارکردي تخصصي هستند انجام مي گيرد، افرادي که در قشرهاي پايين تر قرار گرفته اند نيز در اين حرکات دخيل اند، اما اين دخالت آنها بيشتر از طريق مبارزه و رقابت جنبي که با قشرهاي بالا دارند انجام مي شود. در اينجا مدل ارائه شده توسط الياس در پي روشن ساختن تغييراتي است که با پيچيده تر شده جوامع، و طولاني تر شدن، « زنجيره هاي وابستگي متقابل » ( فرايندي که افراد بيشتري به يکديگر وابستگي پيدا مي کنند) به وقوع مي پيوندد. همان گونه که الياس خاطر نشان مي کند، اين تمايل که شکل نمودهاي پيچيده و بغرنج به عنوان چيزي که « داراي موجوديتي ويژه و منحصر به فرد است » تلقي شود، از اهميت بسيار زيادي برخوردار است. اگر اين موضوع با برداشتي که الياس از انسان بسته دارد در کنار يکديگر قرار داده شود، جاي ترديدي باقي نمي ماند که بسياري از مفاهيم « ساختار اجتماعي » يا « نظام اجتماعي » در درون ديدگاهي قرار مي گيرد که « جامعه » را موجوديتي وراي « افراد » تشکيل دهنده آن مي بيند. بنا به نظر الياس، آنچه که اين مفاهيم به واقع بدان اشاره دارند، عبارت است از:
بافتي اساسي و بنيادين، که نتيجه طرح ها کنش هاي مجزاي بسياري از افراد است، مي تواند باعث به وجود آمدن تغييرات و الگوهايي شود که هيچ يک از افراد در خلق و طرح ريزي آن دخالتي نداشته است. از اين رو وابستگي متقابل افراد به يکديگر نظم و ساماني يگانه حاصل مي شود، نظم و ساماني که قدرتمندتر و الزام آورتر از اراده ي افرادي است که آن را به وجود مي آورند. همين نظم و سامان درهم تنيده ي انگيزه ها و تلاش هاي انساني، همين نظم نظام اجتماعي، است که جريان تغييرات تاريخي را مشخص مي سازد. همين نظم شالوده ي فرايند متمدن شده را تشکيل مي دهد (36).
از اين رو اصطلاح « شکل نمود » نه به « موجوديت متافيزيکي » اشاره دارد، و نه به « اختلاط » صرف افراد با يکديگر، بلکه اشاره ي آن به تغييرات و دگرگوني هايي است که در « ارتباط » وابستگي ها به يکديگر روي مي دهد.
با نگاهي ديگر
زماني که دانشجوي کارشناسي در دانشگاه لِستر بودم، براي اولين بار با کارهاي بوربرت الياس روبرو شدم. به طور مشخص، روزي در حالي که سيگار مي کشيدم به اين موضوع فکر مي کردم که من و ميليون ها فرد سيگاري ديگر در سرتاسر جهان چگونه با افرادي که با کشت توتون سر و کار دارند، کساني که به توليد و انتقال سيگاري که من در حال دود کردن آن هستم، مرتبط هستيم، يعني افرادي که تاکنون آنها را نديده ايم و شايد هيچگاه نيز آنها را نبينيم، با بررسي و دقت در اين موضوع متوجه شدم که ميزان مشخص نيکوتين و جرم توتون موجود در سيگار من به هيچ وجه امري تصادفي نيست. و اينکه حداقل بخشي از اين امر به تغييرات و دگرگوني هايي مربوط مي شود که در درازمدت در روابط اقتداري و قدرتي بين دولت ها، توليدکنندگان توتون، مصرف کنندگان آن، و پزشکان به وجود آمده است. شايد نکته ي جالبتري که به ذهنم رسيد آن بود که از خود مي پرسيدم چرا به سيگار کشيدن به خصوص به هنگام فکر کردن و تمرکز کردن احساس « نياز » مي کنم- آيا اين يک « ميل زيستي » صرف بود؟ يا آنکه فرايندهاي « اجتماعي » تر يا « روان شناسانه » تري در آن دخيل بودند؟ البته با نگاه از منظر جامعه شناسي فرايندي به اين نوع فرق گذاري به ديده ي ترديد نگريستم.به عنوان بخشي از تحقيق دوره ي دکتراي خود، فرايند دراز مدت استفاده از توتون در غرب را تا قرن شانزدهم که توتون براي اولين بار در بسياري از نقاط اروپا عرضه گرديد، دنبال کردم، و با بررسي استفاده از توتون در نزد بوميان آمريکا دامنه ي تحقيق خود را به وراي محدوده ي تاريخي قرن شانزدهم تعميم دادم. در جريان بررسي خود دريافتم که در بين بوميان آمريکا، به خصوص قبل از تماس با غرب، توتون اغلب به صورت کاملاً آئيني مورد استفاده قرار گرفت. توتوني که توسط بوميان آمريکايي کشت مي شد بسيار قوي تر از سيگارهاي امروزي غربي بود. در واقع شواهد بسيار زيادي در دسترس است که برخي از انواع توتون قدرت توهم زدايي داشته اند. (37) تنها ملايم ترين و خوشايندترين انواع توتون بومي آمريکا به غرب منتقل شد. با وجود اين حتي همين انواع نيز در مقايسه با استانداردهاي امروزي، کاملاً قوي و تند بودند. در طول زمان، نوع توتون کشت شده و مورد استفاده مصرف کنندگان ملايم تر و ملايم تر شد. وسيله ي رايج مصرف توتون به تدريج از چپق به انفيه، به سيگار برگ و بالاخره به سيگار تغيير شکل پيدا کرد. اين سيگارهاي اوليه توتوني را در خود داشت که ( براي ذائقه هاي غربي ) بسيار ملايم تر و خوشايندتر از توتون مصرفي در ديگر اشکال دخانيات پيش از آن بود. اما همين توتون ها هم به مرور ملايم تر و نرم تر شدند. مدت کمي بعد خريد سيگارهاي فيلتردار و سپس در سال هاي اخير خريد سيگارهاي فيلتردار با جرم کمتر امکان پذير شد. در حال حاضر در غرب با ظهور و پيدايش سيگارهاي « بسيار » و« فوق العاده » « کم جرم » ، براي افراد سيگاري امکان مشخص ساختن مقدار نيکوتين و جرم توتون مصرفي به ميليگرم، فراهم گشته است.
اگرچه غلبه يافتن و حاکم شدن درک و شعور زيست- پزشکي درباره ي استفاده از توتون بر اين تغييرات و دگرگوني ها تأثير گذاشته است، اما اين عوامل به تنهايي قادر به توضيح تمام تغييرات و دگرگوني هاي مورد اشاره ما نيست. اگر از نظر جامعه شناسي فرايندي به اين مسئله نگاه کنيم اين تغييرات را مي توان به مجموعه ي بسيار گسترده تري از فرايندها مربوط دانست. گويي مصرف توتون و استعمال دخانيات نيز به نوبه خود در معرض فرايند متمدن شدن قرار گرفته است، يعني تثبيت فزاينده « تأثيرات » که دربرگيرنده ي از بين رفتن تضادها و افزايش گونه ها و تنوعات، است. به اجمال مي توان گفت که از مصرف توتون « با کنترل غير دقيق » به سمت تمايل روزافزون نسبت به استفاده از توتون به عنوان وسيله اي براي « کنترل خود »، حرکت و تغييري که در حال انجام است. تنها کافي است که به برخي از دليل تراشي ها و توجيهات رايج درباره ي معاني ضمني اين کار دقت کرده و بدان بينديشيم. بسياري ازسيگاري هايي که من با ايشان مصاحبه کردم معتقد بودند که سيگار کشيدن به آنها کمک مي کند تا « خلقيات » خود را کنترل کنند، « فشار و تنش » را از سربگذرانند از « کِسِلي » بدر آيند و بتوانند وزن خود را کنترل کنند، و « تمرکز » بيابند. به تفاوت و تمايز بين اين تصوير از سيگار کشيدن امروزي در غرب- فروبردن دود توتون نسبتاً ملايم بنا به « دلايل کنترلي »- و شرحي که در زير از مصرف توتون در بين قوم کاروکِ بومي آمريکا ارائه شده، دقت کنيم:
دود را فرو مي برد... فوراً دهان خود را مي بندد. براي لحظه اي دود را در درون دهان خود نگه مي دارد. مي خواهد که دود جذب شود. براي لحظه اي بي حرکت در حالي که چپق را نگه داشته باقي مي ماند. مي لرزد، احساس غش به او دست مي دهد، دهان بسته مي ماند. گويي به اندازه کافي دود نگرفته... چشمانش را مي بندد، به نظر خواب آلود و غرق در خواب مي آيد. دست هايش مي لرزد، باز چپق را به دهان مي گذارد. مجدداً فرو مي دهد. مانند قبل مجدداً دودي مي گيرد. چند بار يا شايد تا چهار بار چپق را از دهان برمي گيرد. سپس چشم مي گشايد مي داند که تمام توتون را کشيده، ديگر توتوني در درون چپق باقي نمانده. هم زمان با کشيدن متوجه اين نکته نيز هست که چه زمان تنها خاکستر در درون چپق است. تنها يک بار چپق پر مي شود، و اين مقدار خوراک کافي است (38).
روشن است که براي تبيين و توضيح اين تمايز عوامل بسيار ديگر را نيز بايد به درستي درنظر گرفت. با اين همه، با استفاده از جامعه شناسي « فرايند »، توانايي مان براي درک ساز- و- کار تأثير متقابل فرايندهاي « اجتماعي »، « فرهنگي »، « رواني »، « زيستي » و « دارويي » که باعث به وجود آمدن الگوهاي استفاده و مصرف توتون که خود از مشخصه هاي غرب امروز است، بيشتر مي شود.
ميراث فکري و کارهاي ناتمام
از کار الياس براي تحقيق در گسترده ي وسيعي از زمينه ها استفاده شده است. به عنوان مثال اريک دانينگ از جامعه شناسي فرايندي براي مطالعه ي ورزش (39)؛ جوآن گودربلوم در مطالعه ي آتش (40)؛ استفن مِنِل در مطالعه ي غذا (41)؛ و کاس وُوترز در مطالعه ي فرايند نا- آدابي (42)، بهره برده اند. با اين همه توجه به اين نکته حائز اهميت است که الياس کار خود را در حکم « پاسخ نهايي » نمي ديد. الياس هميشه بدين مطلب اذعان داشت که کار وي چيزي بيش از « قدمي اميدوارانه و کوچک در روند رشد دانش و شناخت از خودمان » (43) نيست، با وجود اين، کار الياس از جانب شماري از نويسندگان مانند آنتون بلاک (44) ادموند ليچ (45) دريک ليدر (46) و بنجو ماسو (47) مورد حمله قرار گرفته است. اگرچه در اينجا اثبات درستي و صحت اين موضوعات امکان پذير نيست اما مايلم نکته اي را که در برخي از اين انتقادات وجود داشته و حاصل يک سوء برداشت مشترک از کار الياس است را مورد توجه قرار دهم، و در ارتباط با اين بحث، به اختصار به روش هايي اشاره مي کنم که جامعه شناسان ديگر براي بسط کار وي از آن بهره گرفته اند.همان گونه که مِنِل (48) خاطر نشان مي سازد، مضمون مشترک انتقادهايي که از کار الياس مي شود به مجموعه تغييرات و دگرگوني هاي قرن بيستم- نظير دوران نازي ها د رآلمان و يهود کشي، و موردي که تأثيرگذاري کمتري داشته يعني بي بند و باري فزاينده در غرب از سال هاي دهه ي 1960- مربوط مي شود که ظاهراً ايده ي پشت سر گذاشتن « فرايند متمدن شدن » از جانب غرب را زير سؤال مي برد. در واقع امر چنين نقدها و انتقاداتي صرفاً تأثير سوء برداشت از نحوه کاربرد اصطلاح « تمدن » در نزد الياس است. ظاهراً اين منتقدان فرق و تمايزي بين کاربرد فني اين اصطلاح از طرف الياس و باز ارزشي که کاربرد روزانه ي اين واژه به همراه دارد، نمي گذارند. با اين همه، چنين نقدهايي اين سؤال را مطرح مي سازند که آيا پيشرفت هاي به دست آمده در سال هاي اخير به واقع به وجود آورنده ي گرايشي در تقابل با « جهت » تغييرات مورد بررسي در فرايند متمدن شدن، است يا نه. توجه به اين نکته حائز اهميت است که الياس هيچگاه فرايند تمدن در غرب را به عنوان يک گزار تک خطي و يکدست نمي نگرد، بلکه آن را به عنوان تغيير و دگرگوني در يک جهت و مسير خاص مي بيند که از « جريانات » و « ضد جريانات » تشکيل شده است. به علاوه، درباره ي يهودکشي دوران نازي ها در آلمان، الياس ادعا نمي کند که خشونت، قتل و شکنجه در غرب متمدن متوقف شده و ديگر رخ نخواهد داد، بلکه به ادعاي وي اين گونه عمل به شکلي روزافزون حالتي انحصاري پيدا کرده و به « پشت صحنه » زندگي روزمره رانده شده است. در واقع ميزان و ويژگي کشتار جمعي يهوديان در آلمان نازي در اساس با فرايندهاي تمدني ارتباط پيدا مي کرد. همان گونه که منل اظهار مي دارد:
سازمان اجتماعي مدرن به شکلي وسيع توانمندي فني لازم براي قتل و کشتار را افزايش داده است. زنجيره ي بسيار طولاني وابستگي متقابل و « تقسيم نقش هاي اجتماعي » که نقش مهمي در فرايند متمدن شدن ايفا مي کنند براي تحقق بخشيدن به « راه حل نهايي » [ در آلمان نازي ] ضروري بودند، و آنگونه که الياس عقيده دارد نکته شگفت انگيز آن است که کنترل هاي « متمدنانه » به نوبه ي خود در ممکن ساختن زنجيره هاي طولاني اعمال و کنش هاي سازمان يافته و هماهنگ نقش خود را ايفا مي کنند (49).
به عبارت ديگر داشتن اشکال « متمدنانه » خشونت، شکنجه و قتل و کشتار کاملاً امکان پذير است. درباره ي افزايش روزافزون بي بند و باري يا « نا - آدابي » در غرب از دهه ي 1960، ابتدا بايد اين نکته مهم را خاطر نشان ساخت که « موج نا- آدابي » مشابهي در دهه ي 1920 واقع شد ( اگرچه شايد ميزان و حد آن به اندازه ي آنچه در دهه ي 1960 و 1970 اتفاق افتاد، نبود ) (50). الياس به هنگام نگارش « فرايند متمدن شدن » کاملاً از اين تغييرات آگاهي داشت. در همين مورد الياس نمونه تغييرات و دگرگوني ها در لباس هاي شنا، به خصوص مايوهاي زنانه را که به هنگام نوشتن کتاب مورد نظر پيوسته و به شکلي فزاينده بدن نما مي شدند را مورد توجه قرار داد. به نوشته ي الياس يک قرن پيش از اين کسي که چنين مايوهاي بدن نمايي به تن مي کرد، به لحاظ اجتماعي منزوي و طرد مي شد. با وجود اين چنين تغييراتي را مي توان به جاي نمودي از يک ضد جريان يا گرايشي مخالف، به عنوان ويژگي هاي يک مرحله ي بالنسبه پيشرفته از تمدن به شمار آورد (51) به نوشته ي الياس اين گونه پيشرفت ها نشانه هايي است از جامعه اي که در آن حد بالايي از خويشتن داري امري بديهي انگاشته شده، و در اين جامعه زنان نيز مانند مردان کاملاً مطمئن هستند که هر فرد به واسطه ي خويشتن داري و ضوابط روشن و مشخص آداب معاشرت و اخلاق مهار و کنترل مي شود. (52)
الياس در کارهاي آخر خود به طور فزاينده اي به سمت فراينده نا- آدابي جلب شد. در 1967 در مقاله ي مشترکي با دانينگ به نام « جستجو براي يافتن هيجان در اوقات فراغت »، شماري از تغييرات و دگرگوني هايي که در دهه ي 1960 در غرب روي مي داد را به طور خلاصه تحت عنوان « آزادگذاري کاملاً مهار شده ي شيوه هاي کنترل احساسات »، مطرح ساخت. (53) به عقيده ي اين دو پيشرفت هايي که در زمينه اوقات فراغت به وجود آمده دگرگوني هاي به وجود آمده در مشارکت تماشاچيان در ورزش، دگرگوني هايي که در سينما و هنر، و در موسيقي روي داده- را مي توان به تمامي به عنوان مکمل کنترل احساسات و خويشتنداري که در زندگي روزمره اعمال مي شود، درک کرد. بسياري از اين فعاليت ها و اعمال فرصتي را براي « فوران احساسات » به شکلي جبراني، در پي و به نشانه ي « هيجان » و « هيجان پذيري » فراهم مي آورد. با وجود اين همين فعاليت ها « خود به وسيله ي محدوديت ها و قيد و بندهاي متمدنانه تعديل مي شوند » (54).
در نهايت اين موضوع حائز اهميت است که فرايند تمدن به عنوان فرايندي « اجتناب ناپذير » تلقي نشود. الياس امکان پيش بيني آينده را بر اساس دانش بسيار محدودي که توانسته ايم درباره ي خود بسازيم و کسب کنيم، ممکن نمي دانست. در واقع فرايند نامتمدن شده نيز به همين ميزان امري شدني و ممکن است. آنچه الياس به انجام آن اميد داشت ريختن شالوده اي براي جامعه شناسي بر محور فرايند و رابطه بود. از نظر وي اين براي جامعه شناسان امري شدني است که در طول زمان با ساختن « جزيره هاي قطعيت و اقيانوس بي کران بي اطلاعي خود » (55)؛ چيزهايي را درباره ي اين فرايندها بياموزند.
پينوشتها:
1. برسلاو بعدها به شهر وروکلاو تغيير نام يافت و در لهستان واقع گرديد. با اين همه زماني که الياس در آنجا زندگي مي کرد اين شهر، شهري « کاملاً آلماني » بود.
S. Mennell. Norbert Elias, An Introduction (Oxford: Blackwell. 1989), p. 5.
2. N. Elias. The Civilizing Process (Oxford: Blackwell [ combined edition 1994, originally published 1939 ]), p. xvi.
3. Understanding
4. من به دليل تفسير از کار الياس خود را مديون پروفسور اريک دانينگ مي دانم.
5. درباره ي ميزان تأثير کاسيرر بر کار الياس اختلاف نظرهاي بسياري وجود دارد. براي شرح جامعي از اين موضوع و مباحث نگاه کنيد به
Theory Culture and Soeiety 12 (3) August, 1995.
6. Process Sociology
7. اين رشته به عنوان جامعه شناسي « شکلي » هم معروف شد اما الياس خود « جامعه شناسي فرايندي » را مي پسنديد چون نوعي جريان و انتشار روزمره را مي رساند.
8. Mennell, Norbert Elias, p. 7.
9. Sociogenesis
10. Psychogenesis
11. R. Kilminster, Introduction to Elias’, Theory, Culture and Society 4 (1987), 213-22.
12. شايان توجه است که الياس بحث خود در فرايند متمدن شدن را با بررسي فرايندهاي بلند مدت اجتماعي که در آن اين اصطلاح لحن و اشارات « تدريجي » خود را به دست آورد، شروع مي کند. خواست روشن الياس آن بود که بين استفاده ي خود از اين اصطلاح به عنوان يک مفهوم فني و استفاده ي عاميانه اي که از آن شده و متضمن معاني تکاملي، استعماري، نژادگرايي و احساس تحقير بود، تمايز قائل شود. به علاوه الياس توانست نشان دهد که بريتانيا و فرانسه چگونه به نام تمدن در جنگ جهاني اول با آلمان وارد جنگ شدند.
13. Elias, The Civilizing Process, p. 105.
14. Ibid., p. 68-105.
15. Ibid., p. 118.
16. Ibid., p. 451.
17. Ibid., p. 460.
18. Ibid., p. 446.
19. فرايندي که به واسطه ي آن افراد بيشتر و بيشتر « وابسته به هم » مي شوند. اين مفهوم در ادامه در ارتباط با قدرت توضيح داده خواهد شد.
20. depersonalized
21. homo Clausus
22. homines aperti
23. Structure-Agency
16. A. Giddens, The Constitution of Society (Cambridge: Polity Press, 1984).
25.affects
26. Elias, The Civilizing Process, pp. 55-6.
27. N. Elias, What is Sociology? (London: Hutchinson [ translated in 1978 from the original
German Publication in 1970 ]), p. 119.
(
28. Reification
29. Knowledge and Power: an Interview by Peter Ludes" in Nico Stehr and Volker Meja (eds), Society and knowledge (London: Transaction Books, 1984), pp. 252-91.
30. نمونه اي از « وضعيت حاشيه اي » که در بالا بدان اشاره شد را مي توان تولد نوزادي ناخواسته در جامعه ي قرون وسطي تصور کرد.
31. شايد خطر اصلي قياس و تشبيه به بازي، اتکاء بازي به « قواعد » خود است. منظور الياس القاء اين برداشت نيست که قواعد الزامي و ضروري تمام جنبه هاي زندگي اجتماعي است. از اين رو وي مدلي از « مسابقه هاي اوليه » به دست داده و نشان مي دهد که بازي چگونه بدون قاعده نيز مي تواند به چار چوبي نسبتاً باثبات دست پيدا کند.
Elias, What is Sociology?, pp. 73-80.
32. Ibid., p. 82.
33. figuration
34. Mennell, Norbert Elias, p. 261.
35. Elias, What is Sociology?., p. 85.
36. Elias, The Civilizing Process, p. 444.
37. J. Goodman, Tobacco in History (London: Routledge, 1993), p. 25.
38. J. Harrington, "Tobacco Smoking Among the Karuk Indians of California’, Smithsonian Institute Bureau of American Ethnology , Bulletin 94 (1932), 193-4.
39. N. Elias and E.Dunning, Quest for Excitement: Sport and Leisure in the Civilizing Process (Oxford: Blackwell, 1986).
40. J. Goudsblom, Fire and civilization (London: Penguin, 1992).
41. S. Mennell, All Manners of Food: Eating and Taste in England and France from the Middle Ages to the Present (London: Blackwell, 1985).
42. C. Wouters, Informalization and the Civilizing process’ in P. R. Gleichmann, J. Goudsblom and H. Korte(eds), Human Figurations: Essays for Norhert Elias (Amsterdam: Stichting Amsterdams SociologischTijdschrift, 1977), pp. 437-53.
43. E. Dunning and C. Rojek (eds), Sport and Leisure in the Civilizing Process: Critique and Counter Critique (Basingstoke: Macmillan, 1992).
44. A Blok, Primitief en geciviliseerd", Sociologisch Gids 29 (3-4) (1982), 197- 209.
45. E. Leach, Violence’, London Review of Books, October (1986).
46. D. Layder, Social Reality as Figuration: a Critique of Elias’s Conception of Sociological Analysis", Sociology 20 (3) (1986), 367-86.
47. B. Maso, ‘Riddereer en riddermoed - Ontwikkelingen van de aanvalslust in de late middeleeuwen’ (Knightly honour and knightly courage: on changes in fighting spirit in the late Middle Ages), Sociologische Gids 29 (3-4) (1982), 296-325.
48. Mennell, Norbert Elias.
49. Ibid., p. 248.
50. Ibid., p. 241.
51. Ibid., p. 242.
52. Elias, The Civilizing Process, p. 187, cited in Mennell, Norbert Elias, p. 242.
53. Elias and Dunning, Quest for Excitement,?. 44 in Mennell, Norbert Elias, p. 242.
54. Elias and Dunning, Quest for Excitement, p. 66.
55. Dunning and Rojek, Sport and Leisure in the Civilizing Process, p. 248.
منابعي براي مطالعه ي بيشتر
براي يافتن مقدمه اي کلي و عمومي بر کار الياس رجوع کنيد به:
S. Mennell, Norbert Elias: An Introduction (Oxford: Blackwell, 1989).
مهمترين آثار الياس:
N. Elias, The Civilizing Process (Oxford: Blackwell combined edition 1994, originally published 1939.)
شرحي از مهمترين اصول جامعه شناسي فرايندي:
N. Elias, What is Sociology? (London: Hutchinson [Translated in 1978 from the original German blication in 1970]).
مقاله اي از الياس در باب اهميت « فرايند » براي برداشت جامعه شناختي:
N. Elias, "The Retreat of Sociologists into the Present", Theory, Culture and Society, 4 (1987), 223-52.
مقاله اي از الياس درباره ي رويکردهاي جامعه شناختي به « روش »:
N. Elias, "Problems of Involvement and Detachment", British Journal of Sociology, 7 (1956), 226-52.
مقاله اي درباره ي پديدآيي اجتماعي و پديد آيي رواني:
N. Elias, "Violence and Civilization: the State Monopoly of Physical Violence and its Infringement" in J. Keane, Civil Society and the state (London: Verso, 1988), pp. 177-98.
استونز، راب؛ (1390)، متفکران بزرگ جامعه شناسي، ترجمه ي مهرداد ميردامادي، تهران: نشر مرکز، چاپ هفتم