تبسم در چهره براي شادماني افراد

يکي از بچه هاي همسايه يقه ي لباسش را گرفته بود و به او توهين مي کرد، اما حميد هيچ عکس العملي نشان نمي داد. فقط به او گفت: «اشتباه گرفتيد. تحقيق کنيد ببينيد کي اين را گفته.»
يکشنبه، 12 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تبسم در چهره براي شادماني افراد
 تبسم در چهره براي شادماني افراد

 

گردآوري و تدوين: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت





 

چرا بزنم، کسي را با من اشتباه گرفت!

شهيد حميد وفائي

يکي از بچه هاي همسايه يقه ي لباسش را گرفته بود و به او توهين مي کرد، اما حميد هيچ عکس العملي نشان نمي داد. فقط به او گفت: «اشتباه گرفتيد. تحقيق کنيد ببينيد کي اين را گفته.»
گوش آن فرد بدهکار نبود. مرتب ناسزا مي گفت. وقتي حميد به خانه آمد، گفتم: «پسرم! تو که از او قوي تر بودي، چرا کتکش نزدي؟»
گفت: پدرجان! براي چي بايد او را بزنم؟»
گفتم: «آخر او داشت تو را کتک مي زد و به تو ناسزا مي گفت.»
گفت: «عيب ندارد. همسايه است. کسي را با من اشتباه گرفته.»
دو روز نکشيد که آن فرد آمد و گفت: «تو را خدا! حميد جان من را ببخش، اشتباه کردم.» (1)

خميره ي حق جويي و جذب به اسلام

شهيد عبدالرضا کشتکار

از اسلامي اصيل فقاهتي به نام اسلام اصيل ياد مي کرد و با عشق و علاقه ي عجيبي در مورد ولايت فقيه بحث مي نمود. او ظرفيت زيادي در شنيدن حرف مخالف داشت و به همين دليل مي توانست از موضع ارشادي با گروهک هاي مخالف، برخورد نمايد. چرا که عقيده داشت انسان موجود خطاکاري است که با يک خميره حق جويي، مي توان با برطرف کردن زمينه هاي کجي و انحراف، او را جذب اسلام نمود. (2)

او راه راست را نشانم داد

شهيد رحيم صبّاغيان

دانشجويي از شيراز همکلاس رحيم بود. اين شخص آدم بي اعتقادي بود. به رحيم گفتم: «آقا رحيم! آدمي که نه انقلاب را قبول دارد و نه به خدا و پيغمبر اعتقاد دارد، چطور مي خواهد به راه بيايد؟»
گفت: «من به شيوه ي خودم عمل مي کنم و موفق هم مي شوم.»
مدتي گذشت. رحيم با آن شخص دوست شد؛ آن قدر صميمي شدند که يک روز توي حياط دانشکده به رحيم گفتم: «آقاي صباغيان! نکند به جاي اين که تو راهنماي اين پسر بشوي او منحرفت کند. معلوم نيست که چي پيش مي آيد.»
رحيم به شوخي گفت: «نه، مشکل شما يک چيز ديگر است. مي خواهم بدانم شما نگران من هستيد يا نگران خودتان؟»
گفتم: «هر دو.»
با قيافه ي حق به جانبي گفت: «براي خودتان نگران باشيد اما براي من نه.»
کمي نگاهش کردم و گفتم: «پسر! تو چته؟ نشنيدي که گفتند پسر نوح با بدان...»
ادامه داد و گفت: «بنشست خاندان نبوتش گم شد. اما من که پسر نوح نيستم.»
شما هم اين را بدانيد بد نيست: «سگ اصحاب کهف روزي چند پي نيکان گرفت و آدم شد.»
در حالي که کيف زير بغل داشت از حياط دانشکده بيرون رفت.
هر روز که مي گذشت آن پسر با رحيم صميمي تر مي شد. تا اين که يک روز آمد پيشم و گفت: «رحيم آدم عجيبيه.»
کمي خودم را از او کنار کشيدم و گفتم: «آره. وگرنه...»
نگاه معصومانه اش نظرم را عوض کرد و ديگر به حرفم ادامه ندادم.
او گفت: «من به رحيم خيلي مديونم. او راه درست را نشانم داد.» بعد به ساعت پشت دستش نگاه کرد و از من جدا شد و رفت.
با نگاه بدرقه اش کردم. اين در خيالم نشست که چطور هنوز نتوانسته ام رحيم را خوب بشناسم.
راه خانه را در پيش گرفتم. وقتي وارد اتاق شدم، رحيم داشت نماز مي خواند. نشستم و نماز خواندنش را تماشا کردم و افسوس خوردم. نمازش که تمام شد، پرسيد: «منصور! با من کار داشتي؟»
گفتم: «خدا از من بگذرد که درباره ي تو و آن پسر فکرهاي بد کردم.»
گفت: «آن پسر خيلي دلش پاک است. الآن هم تصميم دارد به جبهه اعزام بشود.»
بعد از چند روز آن پسر به جبهه رفت. (3)

به او هم جايزه داد!

شهيد عطاءالله صحافي

رفته بوديم دامغان براي مسابقه ي فوتبال. قرار بود بين مدارس راهنمايي دامغان مسابقه برگزار شود. شب که مستقر شديم، يک مسابقه ي فرهنگي ميان بچه ها برگزار کرد. در پايان به کساني که امتياز بيشتري آورده بودند، با پول خودش جايزه ي مختصري داد.
يکي از سؤالات، آيه اي از قرآن بود که چه چيزي از فحشا و منکر جلوگير مي کند؟ يکي از بچه هاي اول راهنمايي که نتوانسته بود جواب اين سؤال را بنويسد، نوشته بود: «الموت لصدّام!»
هم آقاي صحافي خنديد و هم بقيه که متوجه ي پاسخ آن دانش آموز شده بودند. خودش جلوي آن نوشت: «إن الصلوه تنهي عن الفحشا و المنکر.» و بعد به صاحب ورقه هم جايزه داد. (4)

از برخوردم حلاليّت مي طلبم!

شهيد حجت الاسلام مهدي (حيدر) عبدوس

شيخ عبدوس به مدرسه آمد و پيش مان نشست. موقع خداحافظي، به تک تک گفت: «حلاليت مي طلبم برادرها!»
و بعد به ديدن يکي از مديرهاي مدرسه رفت. چند وقت پيش با او برخوردي داشت. از موضع سابق خودش دفاع کرد و کوتاه نيامد. همراهش بودم. با آن مدير احوال پرسي کرد و گفت: «در برخورد قبل جلوي شما ايستادم که بايد طلبه ها هم به جبهه بروند. آن وقت با شما که حرف زدم از حريم اخلاق اسلامي و ادب ديني خارج شدم. حلاليت مي طلبم.»
آن مدير مدرسه که شيفته ي رفتار ايشان شده بود، او را در آغوش گرفت. ديدار آخرشان بود. (5)

اين کار را کردم تا شايد به آغوش اسلام باز گردد

شهيد حسين قجه اي

يکي ديگر از همرزمان شهيد حسين قجه اي در خاطره اي که از روستاي دزلي دارد، برخورد اين شهيد عزيز را با دشمن و تأثير اخلاقي او در آنها اين گونه بيان مي کند:
- در درگيري که در آن منطقه پيش آمد، يکي از اعضاي گروهکهاي ضد انقلاب را اسير کرديم و برديم پيش شهيد قجه اي. حسين خيلي راحت نشست جلو او و گفت: اگر من به دست تو اسير مي شدم، با من چه مي کردي؟ آن شخص با گستاخي گفت: مي بردم تحويل فرماندهي مي دادم و بيست هزار تومان جايزه مي گرفتم. حسين خنديد و گفت: فرمانده تان با من چه مي کرد؟ جواب داد: تو را مي کشت. حسين برخاست و خيلي جدّي گفت: تو فکر مي کني حالا ما با تو چکار مي کنيم؟ مرد نگاهي به ما انداخت و گفت: حتماً من را مي کشيد يا شايد به زندان مي اندازيد. شهيد قجه اي خنده اي زيبا کرد. دستور داد مقداري آذوقه به او بدهند و بعد گفت: ولي من تو را آزاد مي کنم. بعد او را رها کرد که برود. مرد هم گوني پر از مواد غذايي را به دوش گرفت و از مقر خارج شد. ما خيلي ناراحت شديم و به اين کار حسين اعتراض کرديم و گفتيم که، او را در حال تيراندازي گرفته ايم. شهيد قجه اي پاسخ داد: اينها را که مي بينيد، از روي نداري و فقر مي جنگند، من اين کار را کردم تا شايد به آغوش اسلام باز گردد.
روز بعد، در کمال تعجب ديديم آن شخص ضد انقلابي که روز قبل شهيد قجه اي آزادش کرده بود، همراه 20 نفر از نيروهاي ضد انقلاب، خود را با اسلحه به سپاه دزلي تسليم کردند. (6)

اگر روي بدها تأثير بگذاريم ارزش دارد

شهيد مسعود شحنه

چند کتاب گذاشتم جلويش. با بي حال گفتم: «اين ها مال توست. دو - سه تا هم مال من.»
برنامه ريزي کرده بوديم. کتاب ها را مي خوانديم، اگر مناسب بود مي گذاشتيم داخل قفسه. کتابها را گذاشت زير بغلش و بلند شد. توي راهرو منتظرم ماند. در کتابخانه را بستم و رفتم طرفش. گفت: «مي خواهي بي آيي ديگر؟»
گفت: «آري! چه عيبي دارد؟»
گفتم: «مسعود! آن دانش آموز درسش خوب نيست. آبروي ما را در انجمن مي برد.»
ايستاد و گفت: «آدمهاي خوب که خوب هستند، اگر کسي بد باشد و بتوانيم روي او تأثير بگذاريم ارزش دارد. بايد کار کرد و او را به راه آورد.» (7)

عناصر فرهنگي ناصحانه و قوي برخورد کنند

شهيد حجت الاسلام و المسلمين عبدالله ميثمي

ما تجربه داريم که کار تربيتي فرهنگي در ضمن همه ي کارها، يک کار بسيار کُند و وسيع است. شما نگاه کنيد الآن يک کار سياسي، يک کار نظامي هنگامي که شروع مي شود در يک صحنه ايي بروز پيدا مي کند و در عرض يک روز سرتاسر جهان متوجه اش مي شود... منتها کار فرهنگي به اين زودي ها حاصل نمي شود و تنها تفسيري که در زمان مؤلفش مشهور شد تفسير الميزان از علامه طباطبايي است. تمام تفاسير بعد از اينکه نويسنده از دنيا رفته بعداً مشهور شده است.
عناصر فرهنگي بايد بسيار قوي و ناصحانه برخورد کنند. گاه انسان مي ميرد بعد نهالي را که کاشته است ثمر مي دهد. ما نمي دانيم ميوه ها کي و کجا به ثمر خواهند رسيد و ما بايد به اصالت کار خودمان متوجه باشيم. (8)

تبسم در چهره براي شادماني افراد

شهيد حجت الاسلام و المسلمين عبدالله ميثمي

برادران صبح ها که از خواب بلند مي شويد و در روي برادرتان تبسم مي کنيد و او را شادمان مي کنيد خدا مي داند که چه ثوابي براي شما در آخرت هست، خداوند در روز قيامت شما را شادمان مي کند،‌ کسي که بر برادر مؤمنش آفرين بگويد خداوند اين آفرين را تا روز قيامت براي او مي نويسد، ما در دل از اعمال خود غمگين و محزون باشيم ولي در چهره تبسم داشته باشيم تا شادمان کنيم افراد را. (9)

مداومت به آموزش نماز در مسجد به يک نوجوان

شهيد محمّدباقر عظمت پناه

توي محلّه مان نوجوان پانزده شانزده ساله اي بود که نماز خواندن بلد نبود. مدت ها کار محمدباقر اين بود که او را با خود به مسجد ببرد و نماز خواندن را به او آموزش بدهد.
بعد از آموزش هم مدت ها به مسجد مي رفت تا ببيند خوب آموزش داده يا نه! (10)

پي‌نوشت‌ها:

1. فرهنگ نامه ي شهداي استان سمنان جلد 9، صص 438-437.
2. در قلب سنگر، ص 153.
3. فرهنگ نامه ي شهداي استان سمنان جلد 6، صص 29-28.
4. فرهنگ نامه ي شهداي استان سمنان جلد 6، ص 72.
5. فرهنگ نامه ي شهداي استان سمنان جلد 6، صص 484-483.
6. پرواز پروانه ها، صص 36-35.
7. فرهنگ نامه ي شهداي استان سمنان جلد 5، صص 302-301.
8. شمع محفل خاتم، ص 140.
9. شمع محفل خاتم، ص 146.
10. فرهنگ نامه ي شهداي استان سمنان جلد 7، ص 85.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت؛ (1390)، سيره ي شهداي دفاع مقدس (29) تعليم و تربيت، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.