در همۀ ادیان حقیقی و حتی در فلسفۀ یونان، از مردی سخن میرود که مخلوق اول در آفرینش است؛ انسانی که خداوند روح او را قبل از هر چیزی آفرید و وی را رئیس این جهان کرد. او قبل از آنکه به طور جسمانی به این جهان بیاید ناظر فعّال اعمال بشر بوده است. همۀ انبیاء در میان قوم خود او را به عنوان «منجی جهان» معرفی کردهاند و به آمدن او بشارت دادهاند. لذا همۀ اقوام جهان منتظر آمدن بزرگترین پیامبر خدا هستند. خصوصیت منجی در این است که خداوند داوریِ روز جزا را به او سپرده. او مخلوق نخست است و «شاهد» اعمال انسانها. انبیاء به مردم تعلیم دادهاند که هر کس به او ایمان آورَد حتی اگر کار خوبی نیز نکرده باشد در نهایت از دوزخ بیرون خواهد آمد. در عوض، کافران به او جاویدان در جهنم خواهند ماند. او صادر اول، عقل کل، نور جهان، واسطۀ فیض، خلیفة الله و ریسمان اتصال زمین و آسمان است. همۀ انبیاء محدود به زمان و مکان و قومیت خود هستند اما او رسول مطلق خدا است، برای همۀ زمانها و همۀ مکانها و برای همۀ انسانها.
مخلوق اول در آفرینش
اولین انسانی که بر زمین آمد حجت خدا بود و آخرین کسی هم که از آن رخت بر میبندد حجت خدا است. حق تعالی میان خود و مخلوقاتش «واسطه»ای قرار داده که از بُعد روحانی، به خداوند شبیه است و از بعد جسمانی خلقتش به ما انسانها. این «واسطه» (Mediator)، همان مخلوق اول خداوند در آفرینش، برترین انسان و غایت الغایات وجود است. فقط با این واسطه است که میتوان به حضرت حق، تقرب جست. کمال ما انسانها شباهت جستن به این مخلوق اعلای خدای تعالی است؛ و هر که بدو شبیهتر، انسانتر.اقوام و امتهای جهان به تعلیم پیامبران، مخلوق نخست را میشناختند. او در نزد یونانیان با نام لوگوس Logos (عقل کل) معروف بوده است. اقوام سامینژاد او را صوفیا (Sophia) مینامیدند که به معنای «عقل کل» آمده است.[1] در حدود پانصد سال قبل از میلاد، عدهای از موحّدان یونان که از بتپرستی هموطنان خود بیزار بودند انجمن دوستداران صوفیا (philo-Sophia) را بنیان گذاشتند. مکتب آنها به «فلصفه» مشهور شد. آنها مردم را دعوت میکردند تا به سخنان عقل کل (صوفیا) گوش بسپارند و او را ستایش کنند. تالس، هراکلیتوس و پارمنیدس از بنیانگذاران فلصفه بودند. تعلیمات آنها در ستایش عقل بیرونی (صوفیا یا لوگوس) موضوع اصلی فلصفه بود و لذا حکمای بعدی بدون استثناء از او سخن گفتهاند و وجوه مختلف این حقیقت را بسط دادهاند: سقراط، افلاطون، ارسطو، رواقیان، نوافلاطونیان و غیره. بعدها فلسفه از این حقیقت دور افتاد و این مکتب را بر عقل بشری مبتنی کرد. فلاسفۀ متأخر از این حقیقت با عنوان «روح جهانی» (universal soul) یاد میکنند، یعنی روحی که در همۀ جهان حضور دارد.
مخلوق اول در قوم یهود با نامها و القاب مختلفی شناخته میشده است: منجی یا ماشیَح (Messiah) ، روح خدا، بندة خدا، مخلوق اول، نور خدا، پادشاه یا رئیس جهان، رسول خدا و برگزیدة او، پیامبر وعدهشده از ذریة ابراهیم، وجه الله، و خصوصیات عظیم دیگر.
غایت ما در این مقال، اثبات این موضوع است که چنین موجودی نه تنها حقیقی است بلکه هر یک از این اسامی و عناوین، وجهی از وجوه با عظمت این مخلوق کامل خداوند را معرفی میکنند. و ثانیاً اینکه عالمان و عرفای قوم یهود، همگی مخلوق نخستین خدا را حمد و ستایش میکردند و به واسطة شناخت او بود که به معرفت خدای تعالی نائل میگشتند.
مخلوق اول در دین یهود
در میراث دینی یهودیان و مسیحیان، مطالب صحیحِ بسیاری دربارۀ مخلوق نخست خداوند یافت میشود. مفهوم منجی و خصوصیات او که در فوق مذکور آمد همگی برگرفته از تورات و انجیل است و دین اسلام نیز آنها را تأیید میکند. نزاع این ادیان از زمانی شکل میگیرد که میخواهند برای این شخص مصداق تعیین کنند. یهودیان میگویند که منجی (ماشیَح) هنوز ظهور نکرده، مسیحیان وی را حضرت عیسی(ع) قلمداد میکنند و مسلمانان خصوصیات آن جناب را بر حضرت رسولالله(ص) منطبق میدانند.در سنت یهود برای مخلوق خدای تعالی در آفرینش، سه تعبیر به کار رفته است: نور، عقل و ماشیح (منجی). جالب توجه است که در روایات اسلامی نیز مخلوق اول با همین سه تعبیر معرفی شده است: نور، عقل و حقیقت محمدیه (مخلوق اول در اسلام، موضوع مقالۀ دیگری است).
در ابتدای تورات کنونی آمده است که خداوند در روز اول آفرینش «نور» را آفرید و او را نیکو یافت [سفر پیدایش 1/ 3 و 4]. در کتاب امثال سلیمان در مجموعه عهد عتیق، سخنانی از قول حکمت (Wisdom) مذکور است که او خود را اولین مخلوق خدای تعالی معرفی میکند. علمای یهود بر این حقیقت صحّه گذاشته و چنین گفتهاند:
چون خداوند «عقل» را قبل از هر چیز دیگر آفرید، «او تعالی» بایستی این کار را از روی نیّت خاصی انجام داده باشد. [دکتر آبراهام کهن، گنجینهای از تلمود، 1350، ص 54]
اما در جای دیگری از تلمود، از یک انسان کامل و عظیمالشأن با لقب ماشیح (منجی یا پادشاه جهان) به عنوان مخلوق اول خدای تعالی یاد شده است:از آغاز خلقت عالم، پادشاه ماشیح به دنیا آمد. زیرا (لزوم وجود او) حتی پیش از آنکه جهان آفریده شود، به ذهن (خداوند) خطور کرد. (بسیقتا رباتی،152 ب) [گنجینهای از تلمود، ص 352]
در ادامه دکتر کهن، گردآورنده این کتاب از تلمود، چنین نوشته است:طبیعی است که تحقیقات فراوانی دربارة اینکه ماشیح چه کسی خواهد بود به عمل آمده، و برای روشن شدن این مطلب آیههای کتاب مقدس به دقت مطالعه و موشکافی شده است. جملگی دانشمندان یهود دربارة یک نکته متفق الرأی بودهاند، و آن این است که ماشیح یک انسان خواهد بود که از طرف خداوند مأمور انجام وظیفة خاصی خواهد شد. تلمود در هیچ جا به این اعتقاد که ماشیح ممکن است یک ناجی و موجود فوق انسانی باشد، اشارهای نمیکند. [گنجینهای از تلمود، ص 352]
در کتاب امثال سلیمان از مجموعه عهد عتیق، سخنانی از قول حکمت (عقل کل) نقل شده که او خود را مخلوق نخست خدای تعالی معرفی میکند:خداوند مرا مبدأ طریق [آفرینش] خود داشت، قبل از اعمال خویش از ازل. من از ازل برقرار بودم. از ابتدا پیش از بودن جهان، هنگامی که لجّهها نبود من مولود شدم. وقتی که چشمههای پر از آب وجود نداشت. قبل از آنکه کوهها بر پا شود. پیش از تلها مولود گردیدم. چون زمین و صحراها را هنوز نساخته بود و نه اول، غبار ربع مسکون را. وقتی که او آسمان را مستحکم ساخت من آنجا بودم و هنگامی که دایره را بر سطح لجّه قرار داد. وقتی که افلاک بالا را استوار کرد و چشمههای لجّه را استوار گردانید. چون به دریا حدّ قرار داد تا آبها از فرمان او تجاوز نکنند و زمانی که بنیاد زمین را نهاد آنگاه نزد او معمار بودم و روز به روز شادی مینمودم و همیشه به حضور او اهتزاز میکردم و اهتزاز من در آبادی زمینِ وی، و شادی من با بنیآدم میبود. [امثال 8/ 22 تا 31]
بدین سان میتوان گفت که مخلوق نخست، معمارِ این جهان نیز هست زیرا خدای تعالی به وساطت و نظارت او، جهان را آفرید و تدبیر امور مخلوقات را به وی سپرد. او عقل کامل است و انسانها بهرة عقل خود را از او گرفتهاند. به سخن مخلوق نخست گوش بسپاریم که حضرت سلیمان(ع) از او شنوده و نقل کرده است:مشورت و حکمت کامل، از آنِ من است. من فهم هستم و قوّت از آن من است. به من، پادشاهان سلطنت میکنند و داوران به عدالت فتوا میدهند. به من، سروران حکمرانی مینمایند و شریفان و جمیع داوران جهان. من دوست میدارم آنانی را که مرا دوست میدارند و هر که مرا به جدّ و جهد بطلبد خواهد یافت. دولت و جلال با من است، توانگری جاودانی و عدالت. ثمرة من از طلا و زر ناب بهتر است و حاصل من از نقرة خالص. در طریق عدالت میخرامم، در میان راههای انصاف، تا مال [دارایی] حقیقی را نصیب محبّان خود گردانم و خزینههای ایشان را مملو سازم. [امثال 8/ 14 تا 21]
همانطور که پیداست این عقل در جهان به طور روحانی حاضر است. او بهترین چیزی است که در دنیا میشود آن را جست و طلب کرد. حضرت آدم(ع) پس از او بود که حیات یافت و صاحب فهم شد.منجی در کلمات سلیمان (ع)
حضرت سلیمان (ع) هنوز نوجوان نشده بود که خداوند در رؤیای صادقه از او خواست تا میان «حکمت» و «حکومت»، یکی را برگزیند. او حکمت را طلبید و خداوند علاوه بر آن، حکومت پدرش داوود (ع) را نیز به او به ارثیت داد.پس خدا وی را گفت: «چونکه این چیز را خواستی و طول ایام برای خویشتن نطلبیدی، و دولت برای خود سؤال ننمودی، و جان دشمنانت را نطلبیدی، بلکه به جهت خود حکمت خواستی تا انصاف را بفهمی، اینک بر حسب کلام تو کردم و اینک دل حکیم و فهیم به تو دادم به طوری که پیش از تو مثل تویی نبوده است و بعد از تو کسی مثل تو نخواهد برخاست. و نیز آنچه را نطلبیدی، یعنی هم دولت و هم جلال را به تو عطا فرمودم به حدی که در تمامی روزهایت کسی مثل تو در میان پادشاهان نخواهد بود. و اگر در راههای من سلوک نموده، فرایض و اوامر مرا نگاه داری به طوری که پدر تو داود سلوک نمود، آنگاه روزهایت را طویل خواهم گردانید.» [1پادشاهان 3/ 11 تا 14]
وقتی که حضرت داوود(ع) از دنیا رفت، سلیمان(ع) نوجوان بود. او با این حکمت خداداد توانست به درستی حکومت کند. در تمام مدت حکومت وی، جنگی در نگرفت و صلح و امنیت در سراسر فلسطین حکمفرما بود. خداوند به درخواست دیگر سلیمان پاسخ داد و کاری کرد که دهان مخالفانش بسته شود. طبق آنچه قرآن کریم نقل میکند دعای سلیمان(ع) این بودکه خداوند یک حکومت بیبدیل به او عطا فرماید (سورۀ ص/ 35). از امام کاظم(ع) نقل است که مقصود سلیمان آن بود تا مردم بفهمند که حکومت او از جانب خدا است و نه ارث پدرش. لهذا خداوند باد را تحت فرمانش قرار داد، تا به نرمى او را هر جا که بخواهد ببرد، و شیطانها را تحت فرمانش قرار داد تا براى وى بناهای عالى ساختند، و با فرو رفتن در اعماق دریا، جواهرات گرانبها آوردند، و زبان پرندگان را به وی آموخت، و بساط قدرت او را بر پهنة زمین گستراند و پابرجا ساخت. به این ترتیب، مردم فهمیدند که حکومت سلیمان به سلطنت پادشاهانی که مردم بر خود برمىگزینند، و یا حاکمانی که از راه جنگ و ستم بر آنان سلطه یافتهاند، هیچ شباهتى ندارد.[2]حضرت سلیمان در کتاب امثال در عهد عتیق، از آنچه گوشهایش از دهان حکمت ــ مخلوق نخستین خدای تعالی ــ شنیده برای پسرش حکایت میکند تا او نیز حکمت را بطلبد و به سخنش گوش بسپارد:
آیا حکمت [Wisdom] ندا نمیکند و فطانت آواز خود را بلند نمینماید؟ به سرِ مکانهای بلند به کنارة راه، در میان طریقها میایستد. به جانب دروازهها به دهنة شهر، نزد مدخلِ دروازهها صدا میزند که «شما را ای مردان میخوانم و آواز من به بنیآدم است. ای جاهلان زیرکی را بفهمید، و ای احمقان عقل را درک نمایید. بشنوید زیرا که به امور عالیه تکلّم مینمایم و گشادن لبهایم استقامت است. دهانم به راستی تنطّق میکند و لبهایم شرارت را مکروه میدارد. همة سخنان دهانم بر حق است و در آنها هیچ چیز کج یا معوّج نیست. تمامیِ آنها نزد مرد فهیم واضح است و نزد یابندگان معرفت مستقیم است. تأدیب مرا قبول کنید و نه نقره را، و معرفت را بیشتر از طلای خالص. زیرا که حکمت، از لعلها بهتر است و جمیع نفایس را به او برابر نمیتوان کرد. من حکمتم و در زیرکی سکونت دارم و معرفت تدبیر را یافتهام. ترس خداوند، مکروه داشتن بدی است. غرور و تکبّر و راه بد و دهان دروغگو را مکروه میدارم. مشورت و حکمت کامل (= عقل کامل یا تمام عقل) از آنِ من است. من فهم هستم و قوّت از آنِ من است. به من پادشاهان سلطنت میکنند...» [امثال 8/ 1 تا 15]
سلیمان(ع) پس از آنکه پسر خود را توصیه میکند که «بر عقل خود تکیه مکن» و «خویشتن را حکیم مپندار» [امثال 3/ 5 و 7] او را به حکمت الهی دعوت مینماید:خوشا به حال کسی که حکمت را پیدا کند و شخصی که فطانت را تحصیل نماید. زیرا که تجارتِ آن از تجارتِ نقره و محصولش از طلای خالص، نیکوتر است. از لعلها گرانبهاتر است و جمیع نفایس تو، به آن برابری نتواند کرد. به دست راست وی، طولِ ایام است و به دست چپش، دولت و جلال. طریقهای وی طریقهای شادمانی است و همة راههای وی سلامتی میباشد. به جهت آنانی که او را به دست گیرند درخت حیات است و کسی که به او متمسّک میباشد خجسته است. خداوند به حکمت خود زمین را بنیاد نهاد و به عقل خویش آسمان را استوار نمود. [امثال 3/ 13 تا 19]
در سخن سلیمان نبی(ع) دیده میشود که حکمت (عقل)، مخلوق اول خداست و یگانه واسط در امر آفرینش موجودات.اما کتاب دیگری به نام «حکمت سلیمان» به آن حضرت منسوب است که بسا شیرینتر و خواندنیتر و معرفت بخشتر است. گرچه علمای یهود این کتاب را در سنت خود محسوب نمیدارند اما مسیحیان کاتولیک آن را از دیرزمان در شمار کتب قانونی خود قرار دادهاند. این رساله، از جمله هفت کتاب عهد عتیق است که کاتولیکها افزون بر پروتستانها قانونی میدادند. این هفت رساله به طور مجزا به فارسی ترجمه شده است: نگا. کتابهای قانونی ثانی، ترجمه پیروز سیار، نشر نی، تهران،
جنبندگیِ حکمت، فزون از هر جنبشی است
به سبب پاکی خویش، از همه چیز در میگذرد و در همه چیز نفوذ میکند
همانا نفحهای از قدرت خداست
رایحهای بس خالص از مجد خدای قادر است
از این روی هیچ آلودگی بدان ره نمییابد
چه، پرتوی از نور جاودانی [یعنی خداوند متعال] است
آینة بیزنگاری از فعل خداست
صورتی از نیکیِ اوست.
از دیگر سو، چون یگانه است بر همه چیز قادر است
چون در ذات خویش ثابت است، مایة نو شدن عالم است
و در گذر ایام، با گذار از نفوس مقدس
ایشان را دوستان خدا و پیامبران میگرداند
چه، خدا جز آن کس را که با حکمت همخانه میشود دوست نمیدارد.
همانا از آفتاب زیباتر
از جمله صور فلکی برتر
و از نور والاتر است.
چه، از پی نور شب میآید
لیک بدی بر حکمت غالب نمیآید.
از این سوی عالم تا آن سوی، به قدرت، بال میگسترد
و بر گیتی به نیکی حکم میراند.
از عنفوان جوانی، او را گرامی میداشتم و در طلبش بودم
بر آن میکوشیدم تا به همسریاش گیرم و دلدادة زیباییش گشتم.
(او) اصل شریف خود را با زیستن در خلوت خدا، نمودار ساخته است.
چه، سرور همگان او را دوست داشته است
همانا با علم خدا آشناست
و اختیار آنچه کردگار میکند با اوست.
اگر توانگری موهبتی خواستنی در زندگانی است
توانگرتر از حکمت آیا هست که همه کار میکند؟
[حکمت سلیمان 7/ 24 تا 8/ 5]
لذا است که حکمت، هم به ذات خود محبوب عارفان است و هم به جهت ثمراتش. چنانکه سلیمان حکمت خواهی خود را چنین شرح میدهد:
چون در این باب در خویشتن به تأمل پرداختم
و در دل خویش بدیدم که در خویشاوندی با حکمت، نامیرایی است
و در دلبستگی به آن، شعفی شریف
و در اعمال دستان آن، ثروتی زوال ناپذیر
و در همنشینی پیوسته آن، خردمندی
و در مصاحبت آن، نامآوری
به هر سوی شتافتم و جستوجو کردم تا آن را زانِ خویش سازم
نوباوهای نیکسرشت بودم و مرا نفسی نکو نصیب گشته بود
بل از آن روی که نیک بودم، به کالبدی بری از آلودگی در آمدم
لیک چون دریافتم که جز به عطای خدای، دارندگی حکمت نتوانم
- و این خود از خردمندی بود که دانستم نعمت از جانب که در میرسد-
به خداوند خطاب کردم و از او خواستم،
و با تمام قلب خویش گفتم:
«ای خدای پدران و ای خدای مهربان
تو که به کلمة خویش جهان را بساختی
تو که به حکمت خویش انسان را سرشتی
تا بر آفریدگانی که بساختی، چیره باشد
تا به قداست و دادگری بر جهان حکم راند
و به سلامتِ نفس داوری کند
بر من آنی را ارزانیدار که شریک اورنگ تو است
بر من حکمت عطا کن
مرا از زمره فرزندان خویش مران
چه، من بندة توام و پسر کنیزت
بشری ناتوان و کوته عمر
و کمتوان از برای فهم دادگری و شرایع
همانا آن کس که میان بنیآدم کامل است
اگر از حکمت که از جانب تو درمیرسد بیبهره باشد، به چیزی نیارزد»
[حکمت سلیمان 8/ 17 تا 9/ 6]
حکمت با توست، همان که اعمال تو را میشناسد
و آنگاه که جهان را میساختی حاضر بود[3]
میداند چه چیز به دیده تو خوشایند است
و چه چیز با فرمانهای تو موافق
از آسمانهای مقدس احضارش کن
و از اورنگ خویش گسیلش دار
تا دستگیرم شود
تا بدانم چه چیزی به راستی خوشایند توست
چه، او همه چیز را میداند و میفهمد
[حکمت سلیمان 9/ 9 تا 11]
متابعت از حکمت، سعادت دنیوی و نجات اخروی را در پی دارد. زیرا که او منجی جهان بشریت است:
اراده تو را کدامین کس میشناخت اگر حکمت عطا نمیکردی؟
و روح قدوس خود را از عالم بالا گسیل نمیداشتی؟
بدین سان، راه آنان که بر زمینند، راست گشته است
بدین سان، آدمیان آنچه را که خوشایند توست، آموختهاند
و به مدد حکمت، نجات یافتهاند. [حکمت سلیمان 9/ 17 و 18]
پینوشتها:
[1]. نام مسجد «ایا صوفیا» در ترکیه فعلی به همین حقیقت اشاره دارد. «ایا صوفیا» در زبان یونانی به معنای «حکمت مقدس» است، که به همان «عقل کل» یا مخلوق نخست خداوند ارجاع دارد. این مسجد قبل از اسلام، کلیسا بوده است. نگا. مدخل «ایا صوفیه» (Hagia Sophia) در ویکی پدیا:
Greek: Ἁγία Σοφία, "Holy Wisdom"
Latin: Sancta Sophia or Sancta Sapientia
http:/ / en.wikipedia.org/ wiki/ Hagia_Sophia
[2]. شیخ صدوق بن بابویه، معانی الاخبار، 2 ج، ترجمه عبدالعلی محمدی شاهرودی، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چ 2، 1377؛ ج 2، ص 325؛ باب 400 ــ محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، 110 ج، مؤسسه الوفاء، بیروت، 1404 ق؛ ج 14، ص 85؛ ابواب قصص سلیمان بن داوود، باب 6، ح 1
[3]. آن حدیث قدسی را به یاد آورید که خطاب به حضرت ختمی مرتبت فرموده است: لولاک لما خلقت الا فلاک. یعنی اگر تو نبودی افلاک را نمیآفریدم. عکس نقیض این گزاره چنین میشود که «وقتی افلاک را میآفریدم، تو بودی».
ـ کتاب مقدس، بَیبل سوسایتی، لندن، 1932
ـ کتابهای قانونی ثانی، ترجمه پیروز سیار، نشر نی، تهران، چ 1، 1380
ـ کهن، دکتر ابراهام (1948)، گنجینهای از تلمود، بینا، تهران، چ 1،1350
http:/ / en.wikipedia.org/ wiki/ Hagia_Sophia
Kirk. G. S. & J. E. Raven & M. Schofield, eds. The Presocratic Philosophers: A Critical History with a Selection of Texts, Cambridge: Cambridge University Press, 1957
/ج