مؤلف: جواد امين خندقي
سبک هاي زنگي، مجموعه اي از طرز تلقي ها، ارزش ها، شيوه هاي رفتار، حالت ها و سليقه ها در هر چيزي را دربرمي گيرد. در بيشتر مواقع، مجموعه ي عناصر سبک زندگي در يک جا جمع و افراد در يک سبک زندگي مشترک مي شوند. به نوعي گروه هاي اجتماعي، اغلب، مالکِ يک نوع سبک زندگي خود، به گروهي از انسان ها پيوند مي خورد و از دسته اي ديگر فاصله مي گيرد. ممکن است برخي افراد اين گونه تصور کنند که سبک زندگي به صورت ناآگاهانه انتخاب مي شود؛ ولي اين تلقي اشتباه است؛ زيرا انسان در تعامل با خود، ديگران، طبيعت و حتي خدا، براساس نگرش خود به امري گرايش پيدا کرده، آن را انجام مي دهد و يا به امري ديگر گرايش نمي يابد و آن را انجام نمي دهد. به همين دليل، انتخاب سبک زندگي، ارتباط مستقيمي با بينش هاي انسان دارد و بر همين اساس نمي توان آن را امري اتفاقي دانست.
فيلم « فورست گامپ » (1) داستان فردي به نام « فورست گامپ » را روايت مي کند. پسري نوجوان که همواره ديگران، او را به دليل ناتوانايي هاي جسمي آزار مي دهند و همين قالب تا جواني ادامه پيدا مي کند. او پس از اين دوره انتخاب هاي عجيب و ناگهاني براي زندگي اش دارد؛ ولي در تمام آن ها به موفق ترين فرد بدل مي شود. تمام رفتارهاي وي به دو منظر در فيلم لحاظ مي شود؛ خود او نگاه ساده اي به تمام امور دارد و معمولاً ناآگاهانه در بطن جريان هاي مهم اجتماعي، سياسي و حتي تجاري قرار مي گيرد؛ اما از منظر اطرافيانش، او ابزاري براي پيشبرد اهداف است و به دليل موفقيت هايش مورد احترام ظاهري قرار مي گيرد. نگاه وي به زندگي و شيوه ي زندگي، ساده انگارانه و عاري از هرگونه تفکر و انديشه دانست. همه چيز براي او به بهترين شکل رخ مي دهد بدون آن که فورست بداند و بفهمد و تنها کاري که لازم است فورست انجام دهد اين است که به آن مشغول شود.
ايدئولوژي شخصيت هاي اصلي در سه گانه ي « ياران اوشن » (2) بر اين امر استوار است که هر قانون و امر ديگري را مي توان براي رسيدن به هدف زيرپا گذاشت. اين افراد در هر قسمت از اين مجموعه فيلم به دزدي بزرگ و قابل توجهي دست مي زنند و گاهي در کنار مسائل مالي به دنبال اهداف شخصي نيز هستند. محور شيوه ي زندگي اين افراد فقط خواست فردي است و هيچ قانوني براي جهت دهي آن وجود ندارد. بهترين زندگي در اين فيلم ها فقط در گرو پول و لذت هاي مادي به دست مي آيد.
دو قسمت فيلم « پسران بد » (3) داستان دو کارآگاه مواد مخدر را به تصوير مي کشد که در قالبي طنز، درگير ماجراهاي پليسي مي شوند. اين دو فرد دو زندگي متفاوت دارند؛ اما در داستان فيلم، بهترين شيوه ي زندگي، دارا بودن امکانات مادي است که انسان به واسطه ي آن به نتايج مطلوبش برسد. در اين شيوه، هيچ امري جز خواست انساني وجود ندارد و هر دوي اين افراد در عمليات هاي پليسي هم فقط از شيوه ي خودشان پيروي مي کنند و دائماً قوانين را زيرپا مي گذارند.
فيلم « جولي و جوليا » (4) دو داستان با دو شخصيت را در دو زمان متفاوت روايت مي کند. « جولي » در دوران معاصر و « جوليا » در دهه ي پيشين زندگي مي کنند و هر دو به دنبال تغيير شيوه ي زندگي در جهت ايجاد تنوع براي خود هستند. هر دو براي رسيدن به اين هدف، سراغ آشپزي مي روند. جوليا به کلاس آشپزي مي رود و تبديل به يک آشپز کشوري و رسانه اي مي شود و جولي هم سعي مي کند تمام غذاهاي آموزش داده شده در کتاب جوليا را تهيه کند و تجربه اش را در وبلاگي به اشتراک مي گذارد. نکته ي مهم در اين شيوه ي زندگي، آن است که پويايي زندگي در گرو ايجاد تغيير است و البته اين تغيير از نوع امور معمولي و روزمره محسوب مي شود. تغيير در اين شيوه با آن که بسيار سطحي است؛ ولي نتايج مناسبي در پي دارد.
شخصيت اصلي در فيلم « جنايت هنري » (5) کارگري معمولي است که در جريان يک دزدي مورد سوء استفاده قرار مي گيرد و بدون دليل به زندان محکوم مي شود. پس از آزادي، متوجه مي شود همسرش از او جدا شده و با فرد ديگري ازدواج کرده است. پس از آن « هنري » در پي ايجاد تغيير و انجام کاري بزرگ در زندگي است. او تصميم مي گيرد از بانکي که بي دليل به دزدي از آن محکوم شد، دزدي کند و اين کار را با کمک چند نفر انجام مي دهد و در نهايت علاوه بر ايجاد تغيير، همسر آينده اش را نيز مي يابد. در اين فيلم ايجاد تغيير در زندگي حتي اگر دزدي باشد، سبب دگرگوني زندگي راکد فرد مي شود و او را به تمام آرزوهايش مي رساند.
« تيلر » در فيلم « مرا به خاطر بسپار » (6) جواني است که برادر بزرگ ترش خودکشي کرده، پدر و مادرش از هم جدا شده اند و خواهر کوچکش دچار مشکلات شخصيتي است. او با دختري آشنا مي شود که مادرش را در يک سرقت خياباني جلوي چشمانش کشته اند. اين شخصيت، فردي خوش گذران، بي بند و بار و بي نظم است و چندين بار به زندان رفته است. وي به هيچ قانون و حد و مرزي اعتقاد ندارد و فقط خود را در زندگي رها کرده است؛ ولي با وجود چنين شخصيت و مشکلات فراواني، مسائل تمام اطرافيانش را حل و فصل مي کند و به آنان در گذر از مشکلاتشان کمک مي کند و در نهايت در جريان انفجار برج هاي دوقلو در يازده سپتامبر کشته مي شود. منبع الهام او براي رسيدن به اهدافش، ياد برادرش و برخي جملات « گاندي » رهبر سياسي و معنوي هندوها است. شيوه ي زندگي وي از هر جهت مورد انتقاد است؛ اما در فيلم همين منش باعث رسيدن به اهداف در زندگي و کمک به نزديکان مي شود.
شخصيت اصلي در فيلم « مکزيکي » (7) فردي امريکايي است که براي گروهي تبهکار کار مي کند. او در زندگي شخصي اش پاي بند به هيچ گونه اصول اخلاقي، اجتماعي يا قانوني نيست و براي انجام مأموريتش به هر کاري دست مي زند. زندگي براي وي مفهومي ويژه ندارد و با واقع شدن سلسله اي از رخدادها پيش مي رود. او سعي مي کند در هر اتفاق به نتيجه ي مطلوب خود برسد. وي براي کنش ها و واکنش هايش در زندگي برنامه ندارد و خود را معمولاً به سير اتفاقات مي سپارد.
فيلم « شرلوک هلمز » (8) داستان کاراگاهي فوق العاده با هوش و نابغه را روايت مي کند. وي براي ارضاي شخصيت دروني اش، سراغ پرونده هاي پيچيده و مرموز مي رود و آن را حل مي کند. شيوه ي زندگي وي همواره همراه دسته اي از فعاليت هاي خطرناک و عجيب و غريب است. مهم ترين هدف وي در زندگي، حل يک معما است و براي رسيدن به اين هدف به هر کاري دست مي زند و برخي اوقات به حدي پيش مي رود که جان خود را به خطر مي اندازد. « شرلوک هلمز » ارتباط اجتماعي مناسبي با ديگران ندارد و از انجام آزمايش هاي خطرناک و سرگرمي هاي نامعقول ابايي ندارد. مهم ترين نکته در روش زندگي وي، نبود حد و مرز براي رفتارها است و همين بي قانوني، او را به جايگاه بالايي مي رساند.
« رايان » به عنوان شخصيت اصلي داستان در فيلم « بالا در آسمان » (9) فردي است که شغلش اخراج کردن افراد از طرف مديران شرکت ها است و براي اين کار دائماً در حال سفر است. او در اخراج کردن و سفر راحت و سريع، مهارت دارد و زندگي خود را بر همين اساس برنامه ريزي کرده است. اساس زندگي وي بر عدم پاي بندي به اشخاص شکل مي گيرد و به همين دليل هيچ گاه خانواده تشکيل نمي دهد. اين روش از نظر او بهترين شيوه ي زندگي است و مسئوليت پذيري نسبت به ديگران در مسائل غير کاري را امري نادرست و مانع پيشرفت مي داند.
فيلم « اژدها وجود دارد » (10) دو نوع روش و سبک زندگي را معرفي مي کند. دو نوجوان از دو طبقه ي اجتماعي، مدت ها با هم دوست هستند و سير زندگي، راه اين دو فرد را از يکديگر جدا مي سازد. يکي از آن ها با نوعي از تجربه ي ديني مواجه و کشيش مي شود. زندگي وي همواره با نگرش الهي همراه است و او در تمام مراحل زندگي و حتي زمان جنگ، دنبال تبليغ دين و هدايت مردم به مسيحيت است. نوجوان ديگر در کار تجاري پدرش وارد مي شود و کم کم دچار نگرش هاي نادرست نسبت به قشر کم درآمد جامعه و امور سياسي مي شود و تا عنوان جاسوس، مشغول فعاليت مي شود. دو شيوه ي زندگي در موازات يکديگر پيش مي روند و در نهايت شيوه ي برتر، همان شيوه ي زندگي ديني است و پسر تاجر در نهايت با تباهي رو به رو مي شود.
« ويزلي » در فيلم « تحت تعقيب » (11) زندگي ساکني دارد و در هر اتفاق با بداقبالي رو به رو مي شود و به خواسته هايش نمي رسد. او با گروهي آدم کش آشنا مي شود و به دنبال پي گيري هويت اصلي اش به يک آدم کش حرفه اي تبديل مي شود. او در طي داستان اعتقاد پيدا مي کند که بايد با به دست آوردن کنترل زندگي شخصي، تغيير اساسي در آن ايجاد کند. بر همين اساس با اين گروه همراه مي شود و انسانيت خود را رها مي کند و به آدم کشي حرفه اي بدل مي شود. زندگي موفق در نظر او، زماني رخ مي دهد که انسان، توانايي کنترل تمام جوانب زندگي خويش را داشته باشد و اين کنترل به هر وسيله اي که باشد مطلوب است.
دو شخصيت اصلي در فيلم « دروگاس چه اتفاقي افتاد » (12) در لحظه و بدون فکر، براي آينده و زندگي تصميم مي گيرند. هر دوي اين افراد پس از بروز مشکلي در زندگي براي خوش گذراني و فراموشي مشکلات به شهر « لاس وگاس » مي روند و بدون اين که متوجه شوند به هر کاري دست مي زنند. در نهايت همين شيوه يعني رها کردن و سپردن خود به وقايع، آنان را به نتيجه اي مطلوب مي رساند. همين نگرش در فيلم « پائول » (13) هم وجود دارد و شخصيت هاي اصلي پس از آشنايي با موجود فرازميني، متوجه مي شوند بهترين زندگي، بي قانون ترين آن است و بايد براي لذت از زندگي هر کاري را تجربه کرد. دختر مسيحيِ معتقد پس از آشنا شدن با آنان، دين را رها مي کند و براي رسيدن به روش جديد براي زندگي، به فردي بي اخلاق، بي ادب و لذت گرا تبديل مي شود. وي در پي همين انتخاب است که زندگي جديدي را تجربه مي کند. موجود فرازميني که باعث اين تغيير است، زندگي بي قانون و عاري از مسائل ديني را بهترين روش مي داند.
به جز تعداد اندکي از فيلم ها همچون « اژدها وجود دارد » که شخصيت اصلي داستان، سبک زندگي اش را براساس نگرش ديني انتخاب مي کند، بقيه ي آثار، نگرشي فردگرا و انسان محور را نشان مي دهند. به اين توضيح که در غالب فيلم ها صرف نظر از مضمون مثبت و منفي آن، سبک زندگي براساس نگرشي فردي با لحاظ خواسته هاي شخصي انتخاب مي شود. ممکن است انسان در زمينه ي سبک زندگي مطالعه داشته باشد و مشورت کند؛ اما در اين نگرش، تنها خواست فردي، مهم ترين شاخصه براي انتخاب است. هر انساني براساس انديشه، داشته ها و نداشته هاي خود، هدفي براي زندگي اش انتخاب مي کند و مؤثرترين راه را براي رسيدن به آن مي پيمايد. سؤال اساسي در اين جا است که آيا نگرش و انديشه اي با محوريت انسان پاسخ گوي تمام جوانب زندگي است؟ و چه تضميني وجود دارد که هدف انتخاب شده براساس خواسته هاي فردي، انسان را به برترين نتيجه برساند؟
پاسخ اين سؤالات، زماني روشن مي شود که به منبع اين سبک براي زندگي توجه کنيم. انسان هر ميزان انديشمند و داراي تجربه باشد، فقط مي تواند بخشي از حقيقت هستي و انسان را تا آن مقدار که توان درک دارد، متوجه شود. براي اين که بتوان برنامه اي دقيق با لحاظ تمام جوانب انساني بنا کرد که پاسخ گوي تمام نيازهاي انسان باشد، نياز به نهايت هستي شناسي و انسان شناسي است. بحث هاي مربوط به اين دو زمينه در کلام غالب انديشمندان و فيلسوفان آمده است که براساس آن مي توان به سبک زندگي مشخصي رسيد. ميان اين نگرش ها گاهي تفاوت هاي فراواني وجود دارد که برخي از آن ها به دليل اختلاف در مباني آنان است. اکنون به کدام يک از روش ها مي توان اعتماد کرد و مي توان آن را راهبري در زندگي قرار داد؟ وجود اختلافات فراوان، نشاني از تفاوت درک و شناخت انسان ها از مقوله ي هستي و انسان است که در گرو آن شيوه يا سبک زندگي معنا مي شود.
با توجه به نکات ياد شده مي توان نتيجه گرفت که سبک زندگي موجودي باشد که انسان را با تمام جوانبش بشناسد و شناخت او از هستي نيز در بالاترين حد ممکن باشد. در اين مقام هيچ موجودي شايسته تر از خالق و مربي هستي و انسان نيست. خداي متعال، برنامه اي راهبر براي تمام جوانب زندگي بشر شامل مجموعه اي از بينش ها، گرايش ها و کنش هايي باشد که همگي تحت عنوان « بندگي » قرار گيرد. گاهي به اشتباه، سبک ديني براي زندگي به انجام مناسک و عبادات تعريف مي شود که ناشي از عدم درک صحيح از گستره ي دين است. مناسک و افعال عبادي بخشي از مجموعه ي بندگي در ارتباط انسان با خدا است و اين بخش، جزئي از زنجيره اي به هم پيوسته به نام دين است که به کار بستن مجموعه ي آن در سه حوزه ي بينش، گرايش و کنش در تمام جوانب زندگي، انسان را به بهترين شيوه ي زندگي در حيات دنيوي، برزخي و اخروي رهنمون مي شود.
معمولاً فيلم ها از چنين نگرشي عاري هستند و بهترين سبک زندگي در گرو داشتن امکانات مالي، شخصيت اجتماعي و لذت هاي مادي معنا مي شود. بر اين اساس، انسان در چرخه اي بي انتها به دنبال کسب درآمد و امکانات بيش تر و موقعيتي بهتر است که هيچ انتهايي ندارد و در نقطه ي اوج، انسان را به نيازمندترين افراد تبديل مي کند و امري وراي تمام امکانات مادي را طلب مي کند. نمونه اي از چنين پايان تلخي براي اين چرخه را مي توان در خودکشي انسان هاي مرفه در جهان معاصر پي گيري کرد. آرامش حقيقي، نعمتي است که فقط در سايه ي رضايت ذات اقدس الهي محقق مي شود و اين موهبت را نمي توان با امکانات مادي فراهم کرد.
فيلم هاي ياد شده شاخصه ي اصلي رسيدن به سبک زندگي مطلوب و در گرو آن زندگي مطلوب را خواست و انديشه ي انسان مي داند؛ ولي روشن است که چنين منبعي نمي تواند ارائه کننده ي بهترين روش باشد. نکته اي که درباره اين فيلم ها بايد عنوان شود اين است که معمولاً سبک زندگي نامناسب و پذيرفته نشده اي را به تصوير مي کشند و در پي آن، زندگي سرشار از رضايت مندي پديد مي آيد. اگر بخواهيم اين زندگي را با معيارهاي حقيقي بسنجيم، به طور قطع چنين سبکي علاوه بر اين که جامع نيست و حيات پس از مرگ را شامل نمي شود، فقط مي تواند هدف مادي زندگي انسان را تأمين کند که چنين نگرش در انديشه ي الهي مردود است.
يکي از آسيب ها در راه وصول به هدف، گزينش راه هاي نادرست است؛ يعني فرد براي رسيدن به هدف از هر راه ممکن و حتي راه هاي غير مقبول بهره مي گيرد. اين مسئله به صورت محسوسي در فيلم ها نيز ديده مي شود که نمونه هاي آن قالب هاي متفاوتي دارد. فيلم « قوي سياه » (14) روايت گر ماجرايِ زندگي دختري به نام « نينا » است که تمام دوران کودکي و نوجواني خود را به فراگيري و تمرين رقص باله گذرانيده و به عنوان يک بالرين حرفه اي در تلاش براي به دست آوردن نقش اول باله ي معروف « درياچه ي قو » (15) اثر « چايکوفسکي » (16) است و با فرد ديگري در اين ماجرا رقابت مي کند. نينا توان اجراي نقش قوي سفيد را به خوبي دارد؛ اما نقش قوي سياه منفي را نمي تواند اجرا کند. اين مانع، رفته رفته به سوهان روحش تبديل مي شود تا جايي که با خطر از دست دادن تعادل روحي خود مواجه مي شود. کارگردان باله به نينا مي گويد: « به کمال رسيدن تنها داشتن کنترل نيست؛ بلکه رها شدن هم هست » و او براي رسيدن به نقش به هر کاري دست مي زند، از تمرينات شديد شبانه روزي گرفته تا مصرف مواد مخدر و خود ارضايي را انجام مي دهد.
نينا در تقابل با اين قضيه، دچار توهمات بسيار مي شود و تا حدي پيش مي رود که در خيال پريشان خود، رقيبش را به قتل مي رساند که در حقيقت خودش را مجروح مي کند. نينا در نهايت مي تواند هر دو نقش را ايفا کند و به دليل جراحتي که خودش ايجاد کرده، کشته مي شود.
شخصيت اصلي در فيلم « باشگاه مشت زني » (17) براي فرار از مشکلات و رسيدن به زندگي مطلوب با شخصيتي خيالي زندگي مي کند و خواسته هايش را در قالب شخصيت دومش به تحقق مي رساند. شخصيت دوم اين فرد، انساني آنارشيست و خلافکار است که براي تفريح و رسيدن به مقصودش به هر کاري دست مي زند. منشي که شخصيت اصلي داستان براي رسيدن به زندگي مطلوب انتخاب مي کند و در قالب شخصيت ديگرش انجام مي دهد، نوعي رها کردن و بي تعهدي است که در جاي جاي داستان فيلم نيز ديده مي شود. شخصيت خيالي او در بخشي از فيلم هنگام رانندگي، در حالي که سرعت زيادي دارد فرمان اتومبيل را رها و به همين دليل به کنار جاده سقوط مي کند و به شدت آسيب مي بيند. شخصيت خيالي که در واقع شخصيت دوم فرد است دليل اين کار را اين گونه توضيح مي دهد که راه حل مشکلات از طريق کنترل کردن به دست نمي آيد؛ بلکه با رها کردن محقق مي شود. اين ايدئولوژي، نگرش اصلي شخصيت داستاني در فيلم است.
فيلم « بيل را ملاقات کن » (18) داستان زندگي مردي را به نمايش مي گذارد که دچار روزمرگي شديد و از جانب تمام اطرافيانش دچار بي مهري مي شود. همسرش به او خيانت مي کند، زندگي يکنواخت و تکراري دارد، براي پدر همسرش کار مي کند و همکاران او که فاميل هاي سببي او مي شوند، او را دائماً مسخره مي کنند. او پس از آشنا شدن با يک پسر نوجوان سعي مي کند تغييراتي در زندگي اش ايجاد کند. براي اين تغيير به کارهاي عجيب و غريبي دست مي زند و از همسرش طلاق مي گيرد و زندگي مطلوبش را در بي قيدي و بي تعهدي به امور زندگي مي يابد.
« کريستا ماريا » در فيلم « زندگي ديگران » (19) به عنوان يکي از شخصيت هاي اصلي داستان بازيگر تئاتر است. همسرش يک نويسنده است که با همکاري دوستانش به فعاليت هاي سياسي عليه نظام حاکم دست مي زنند. کريستا براي کمک به همسرش و در امان بودن او به هر کاري راضي مي شود و حتي به شوهرش خيانت و محل نگهداري نوشته هاي سياسي همسرش را براي مأموران دولتي فاش مي کند.
فيلم « آزمون » (20) انسان هايي را به نمايش مي گذارد که براي رسيدن به يک موقعيت شغلي ويژه در آزموني نامتعارف به هر کاري دست مي زنند و حاضر مي شوند براي رسيدن به اين شغل افراد ديگر را بکشند. فيلم به صورت ضمني جريان غالب اقتصادي يعني سرمايه داري را نيز نقد مي کند و خوي نامتعارف اين انسان ها را حاصل از اقتصاد غربي دنياي کنوني مي داند.
شخصيت هاي اصلي داستان فيلم « تفريح با ديک و جين » (21) پس از ورشکستگي و بروز مشکلات فراوان مالي، براي حل مشکلات، ابتدا شغل هاي مختلف را امتحان مي کنند، ولي پس از آن که موفق نمي شوند به دزدي و راه هاي خلاف رو مي آورند و سرمايه ي جديدي براي خانواده فراهم مي کنند. فيلم در قالبي طنز، خلاف هاي اين افراد را معلول فريب اقتصادي شرکت هاي کلان مي داند؛ اما آن چه در اين بخش استفاده مي شود نگرشي است که بر « اشتباهات انساني معلول حوادث و جامعه » مهر تأييد مي زند. همين الگو مي تواند آسيب هاي فراواني براي زندگي مردم در جامعه داشته باشد و ناگزير به هرج و مرج اجتماعي بينجامد.
داستان فيلم « بازرس » (22) تقابل ميان دو شخصيت را نشان مي دهد. يکي از آن دو يک نويسنده ي حرفه اي و ديگري جواني بازيگر است. جوان بازيگر به همسر نويسنده علاقه مند مي شود و اين دو فرد در يک بازي دو طرفه قرار مي گيرند. به اين صورت که در هر بخش فيلم، يکي از آن دو براي شکست فرد مقابل يک بازي ترتيب مي دهد. اين بازي ها تا جايي پيش مي رود که شخصيت هاي داستان، حاضر مي شوند به يکديگر آسيب برسانند و در نهايت نويسنده، جوان بازيگر را به قتل مي رساند. اين بازي ها نمادي از روش هاي زندگي در جامعه هستند که انسان ها براي رسيدن به اهداف شان دست به هر کاري مي زنند.
مهم ترين هدف در فيلم « حيثيت » (23) براي دو شعبده باز جوان، رقابت با يکديگر و رسيدن به حقه هاي جديد است. رسيدن به شهرت، عاملي است که هر دو طرف را به کارهايي غير انساني مجبور مي کند و همين دغدغه ي اشتباه باعث نابودي اين افراد مي شود.
به طور معمول نظام هاي ارائه دهنده ي روش زندگي، انسان ها را به امري توصيه مي کنند که در گرو آن با اهتمام به سلسله اي از بينش ها و رفتارها، به مطلوب دست يابد. در اين ميان شيوه اي مورد تأييد عقل و دين است که رويکرد متعالي داشته باشد و انسان را از نقطه ي نخست به جايگاهي والاتر برساند و در اين راه است که به هدف و مطلوبش مي رسد. نگرشي ديگر نيز وجود دارد که در تقابل با شيوه ي نخست است. در اين نگرش، شيوه اي توصيه مي شود که انجام آن باعث آسيب ديدن بخش هاي ديگر زندگي انسان مي شود. به ديگر سخن انسان با انجام شيوه ي دوم مجبور مي شود براي نيل به مطلوب به خودش لطمه بزند؛ يعني چيزي را از دست بدهد تا امري ديگر را به دست آورد. ممکن است گفته شود قانون طبيعت چنين است؛ ولي بايد توجه داشت که فدا کردن امري براي رسيدن به امر ثانوي، زماني نيکو است که امر ثانوي ارزش والاتري داشته باشد؛ چرا که عقل رها کردن راجح براي رسيدن به مرجوح را ناپسند و دور از عقلانيت مي شمارد.
فيلم هاي ياد شده در اين قسمت، شيوه ي دوم را نشان مي دهند و شخصيت هاي داستاني براي رسيدن به هدفي که معمولاً برگرفته از خواست هاي فردي است، امور ديگر از جمله انسانيت را فدا مي کنند. اگر فيلم، وراي داستان خود اين چنين روشي را تحسين مي کند و عاملي براي موفقيت مي شمارد ( هم چنان که در فيلم هاي ياد شده ديده مي شود )، باعث مي شود مخاطبي را که با فيلم ارتباط برقرار کرده به بي راهه کشاند و نتيجه ي آن چنين مي شود که مخاطب در موقعيت هاي پيش آمده براي هر خواست نازلي، امري والا را فدا کند. چنين نگرشي در نگاه مادي به انسان به سهولت يافت مي شود و انسان مادي نگر براي رسيدن به لذت هاي موقت و کم ارزش دنيايي، جهاني ابدي را به دست فراموشي مي سپارد.
امين خندقي، جواد؛ (1391)، دين و سينما، آموزه هاي اخلاقي و ارزشي؛ بررسي و تحليل بيش از سيصد فيلم؛ قم: ولاء منتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ اول
يک. شيوه هاي زندگي
گروهي از آثار سينمايي و تلويزيوني، خواسته يا ناخواسته سبک زندگي خاصي را نشان مي دهند. گرايش يا گريز مخاطب به اين سبک علاوه بر سطح تکنيک و ميزان انتقال مفاهيم به نگرش هاي مخاطب نيز ارتباط دارد؛ يعني در پروسه اي پيچيده، مخاطب با شخصيت اصلي داستان، هم ذات پنداري کرده، سعي مي کند رفتار خود را با شخصيت داستاني محک بزند. اگر مخاطب قانع شود که شيوه ي داستاني براي زندگي از داشته ي او برتر است، بنابر وجود گرايش انسان به موقعيت والاتر، مي کوشد اين سبک را در زندگي خود اجرا کند و حاصل آن دگرگوني سبک پيشين و پديد آمدن سبکي مشابهِ نمونه ي داستاني است. نمونه هاي تأثيرپذيري را در زمينه ي سبک زندگي مي توان در تغيير نگرش مخاطبان پس از تماشاي فيلمي مؤثر مشاهده کرد و اينکه چگونه افراد پس از حضور در اين پروسه، تصميمات جديدي براي زندگي مي گيرند، ممکن است سير تأثير تا تصميم گيري، آني يا با مدت زمان طولاني رخ بدهد که براي اشخاص گوناگون متفاوت خواهد بود.فيلم « فورست گامپ » (1) داستان فردي به نام « فورست گامپ » را روايت مي کند. پسري نوجوان که همواره ديگران، او را به دليل ناتوانايي هاي جسمي آزار مي دهند و همين قالب تا جواني ادامه پيدا مي کند. او پس از اين دوره انتخاب هاي عجيب و ناگهاني براي زندگي اش دارد؛ ولي در تمام آن ها به موفق ترين فرد بدل مي شود. تمام رفتارهاي وي به دو منظر در فيلم لحاظ مي شود؛ خود او نگاه ساده اي به تمام امور دارد و معمولاً ناآگاهانه در بطن جريان هاي مهم اجتماعي، سياسي و حتي تجاري قرار مي گيرد؛ اما از منظر اطرافيانش، او ابزاري براي پيشبرد اهداف است و به دليل موفقيت هايش مورد احترام ظاهري قرار مي گيرد. نگاه وي به زندگي و شيوه ي زندگي، ساده انگارانه و عاري از هرگونه تفکر و انديشه دانست. همه چيز براي او به بهترين شکل رخ مي دهد بدون آن که فورست بداند و بفهمد و تنها کاري که لازم است فورست انجام دهد اين است که به آن مشغول شود.
ايدئولوژي شخصيت هاي اصلي در سه گانه ي « ياران اوشن » (2) بر اين امر استوار است که هر قانون و امر ديگري را مي توان براي رسيدن به هدف زيرپا گذاشت. اين افراد در هر قسمت از اين مجموعه فيلم به دزدي بزرگ و قابل توجهي دست مي زنند و گاهي در کنار مسائل مالي به دنبال اهداف شخصي نيز هستند. محور شيوه ي زندگي اين افراد فقط خواست فردي است و هيچ قانوني براي جهت دهي آن وجود ندارد. بهترين زندگي در اين فيلم ها فقط در گرو پول و لذت هاي مادي به دست مي آيد.
دو قسمت فيلم « پسران بد » (3) داستان دو کارآگاه مواد مخدر را به تصوير مي کشد که در قالبي طنز، درگير ماجراهاي پليسي مي شوند. اين دو فرد دو زندگي متفاوت دارند؛ اما در داستان فيلم، بهترين شيوه ي زندگي، دارا بودن امکانات مادي است که انسان به واسطه ي آن به نتايج مطلوبش برسد. در اين شيوه، هيچ امري جز خواست انساني وجود ندارد و هر دوي اين افراد در عمليات هاي پليسي هم فقط از شيوه ي خودشان پيروي مي کنند و دائماً قوانين را زيرپا مي گذارند.
فيلم « جولي و جوليا » (4) دو داستان با دو شخصيت را در دو زمان متفاوت روايت مي کند. « جولي » در دوران معاصر و « جوليا » در دهه ي پيشين زندگي مي کنند و هر دو به دنبال تغيير شيوه ي زندگي در جهت ايجاد تنوع براي خود هستند. هر دو براي رسيدن به اين هدف، سراغ آشپزي مي روند. جوليا به کلاس آشپزي مي رود و تبديل به يک آشپز کشوري و رسانه اي مي شود و جولي هم سعي مي کند تمام غذاهاي آموزش داده شده در کتاب جوليا را تهيه کند و تجربه اش را در وبلاگي به اشتراک مي گذارد. نکته ي مهم در اين شيوه ي زندگي، آن است که پويايي زندگي در گرو ايجاد تغيير است و البته اين تغيير از نوع امور معمولي و روزمره محسوب مي شود. تغيير در اين شيوه با آن که بسيار سطحي است؛ ولي نتايج مناسبي در پي دارد.
شخصيت اصلي در فيلم « جنايت هنري » (5) کارگري معمولي است که در جريان يک دزدي مورد سوء استفاده قرار مي گيرد و بدون دليل به زندان محکوم مي شود. پس از آزادي، متوجه مي شود همسرش از او جدا شده و با فرد ديگري ازدواج کرده است. پس از آن « هنري » در پي ايجاد تغيير و انجام کاري بزرگ در زندگي است. او تصميم مي گيرد از بانکي که بي دليل به دزدي از آن محکوم شد، دزدي کند و اين کار را با کمک چند نفر انجام مي دهد و در نهايت علاوه بر ايجاد تغيير، همسر آينده اش را نيز مي يابد. در اين فيلم ايجاد تغيير در زندگي حتي اگر دزدي باشد، سبب دگرگوني زندگي راکد فرد مي شود و او را به تمام آرزوهايش مي رساند.
« تيلر » در فيلم « مرا به خاطر بسپار » (6) جواني است که برادر بزرگ ترش خودکشي کرده، پدر و مادرش از هم جدا شده اند و خواهر کوچکش دچار مشکلات شخصيتي است. او با دختري آشنا مي شود که مادرش را در يک سرقت خياباني جلوي چشمانش کشته اند. اين شخصيت، فردي خوش گذران، بي بند و بار و بي نظم است و چندين بار به زندان رفته است. وي به هيچ قانون و حد و مرزي اعتقاد ندارد و فقط خود را در زندگي رها کرده است؛ ولي با وجود چنين شخصيت و مشکلات فراواني، مسائل تمام اطرافيانش را حل و فصل مي کند و به آنان در گذر از مشکلاتشان کمک مي کند و در نهايت در جريان انفجار برج هاي دوقلو در يازده سپتامبر کشته مي شود. منبع الهام او براي رسيدن به اهدافش، ياد برادرش و برخي جملات « گاندي » رهبر سياسي و معنوي هندوها است. شيوه ي زندگي وي از هر جهت مورد انتقاد است؛ اما در فيلم همين منش باعث رسيدن به اهداف در زندگي و کمک به نزديکان مي شود.
شخصيت اصلي در فيلم « مکزيکي » (7) فردي امريکايي است که براي گروهي تبهکار کار مي کند. او در زندگي شخصي اش پاي بند به هيچ گونه اصول اخلاقي، اجتماعي يا قانوني نيست و براي انجام مأموريتش به هر کاري دست مي زند. زندگي براي وي مفهومي ويژه ندارد و با واقع شدن سلسله اي از رخدادها پيش مي رود. او سعي مي کند در هر اتفاق به نتيجه ي مطلوب خود برسد. وي براي کنش ها و واکنش هايش در زندگي برنامه ندارد و خود را معمولاً به سير اتفاقات مي سپارد.
فيلم « شرلوک هلمز » (8) داستان کاراگاهي فوق العاده با هوش و نابغه را روايت مي کند. وي براي ارضاي شخصيت دروني اش، سراغ پرونده هاي پيچيده و مرموز مي رود و آن را حل مي کند. شيوه ي زندگي وي همواره همراه دسته اي از فعاليت هاي خطرناک و عجيب و غريب است. مهم ترين هدف وي در زندگي، حل يک معما است و براي رسيدن به اين هدف به هر کاري دست مي زند و برخي اوقات به حدي پيش مي رود که جان خود را به خطر مي اندازد. « شرلوک هلمز » ارتباط اجتماعي مناسبي با ديگران ندارد و از انجام آزمايش هاي خطرناک و سرگرمي هاي نامعقول ابايي ندارد. مهم ترين نکته در روش زندگي وي، نبود حد و مرز براي رفتارها است و همين بي قانوني، او را به جايگاه بالايي مي رساند.
« رايان » به عنوان شخصيت اصلي داستان در فيلم « بالا در آسمان » (9) فردي است که شغلش اخراج کردن افراد از طرف مديران شرکت ها است و براي اين کار دائماً در حال سفر است. او در اخراج کردن و سفر راحت و سريع، مهارت دارد و زندگي خود را بر همين اساس برنامه ريزي کرده است. اساس زندگي وي بر عدم پاي بندي به اشخاص شکل مي گيرد و به همين دليل هيچ گاه خانواده تشکيل نمي دهد. اين روش از نظر او بهترين شيوه ي زندگي است و مسئوليت پذيري نسبت به ديگران در مسائل غير کاري را امري نادرست و مانع پيشرفت مي داند.
فيلم « اژدها وجود دارد » (10) دو نوع روش و سبک زندگي را معرفي مي کند. دو نوجوان از دو طبقه ي اجتماعي، مدت ها با هم دوست هستند و سير زندگي، راه اين دو فرد را از يکديگر جدا مي سازد. يکي از آن ها با نوعي از تجربه ي ديني مواجه و کشيش مي شود. زندگي وي همواره با نگرش الهي همراه است و او در تمام مراحل زندگي و حتي زمان جنگ، دنبال تبليغ دين و هدايت مردم به مسيحيت است. نوجوان ديگر در کار تجاري پدرش وارد مي شود و کم کم دچار نگرش هاي نادرست نسبت به قشر کم درآمد جامعه و امور سياسي مي شود و تا عنوان جاسوس، مشغول فعاليت مي شود. دو شيوه ي زندگي در موازات يکديگر پيش مي روند و در نهايت شيوه ي برتر، همان شيوه ي زندگي ديني است و پسر تاجر در نهايت با تباهي رو به رو مي شود.
« ويزلي » در فيلم « تحت تعقيب » (11) زندگي ساکني دارد و در هر اتفاق با بداقبالي رو به رو مي شود و به خواسته هايش نمي رسد. او با گروهي آدم کش آشنا مي شود و به دنبال پي گيري هويت اصلي اش به يک آدم کش حرفه اي تبديل مي شود. او در طي داستان اعتقاد پيدا مي کند که بايد با به دست آوردن کنترل زندگي شخصي، تغيير اساسي در آن ايجاد کند. بر همين اساس با اين گروه همراه مي شود و انسانيت خود را رها مي کند و به آدم کشي حرفه اي بدل مي شود. زندگي موفق در نظر او، زماني رخ مي دهد که انسان، توانايي کنترل تمام جوانب زندگي خويش را داشته باشد و اين کنترل به هر وسيله اي که باشد مطلوب است.
دو شخصيت اصلي در فيلم « دروگاس چه اتفاقي افتاد » (12) در لحظه و بدون فکر، براي آينده و زندگي تصميم مي گيرند. هر دوي اين افراد پس از بروز مشکلي در زندگي براي خوش گذراني و فراموشي مشکلات به شهر « لاس وگاس » مي روند و بدون اين که متوجه شوند به هر کاري دست مي زنند. در نهايت همين شيوه يعني رها کردن و سپردن خود به وقايع، آنان را به نتيجه اي مطلوب مي رساند. همين نگرش در فيلم « پائول » (13) هم وجود دارد و شخصيت هاي اصلي پس از آشنايي با موجود فرازميني، متوجه مي شوند بهترين زندگي، بي قانون ترين آن است و بايد براي لذت از زندگي هر کاري را تجربه کرد. دختر مسيحيِ معتقد پس از آشنا شدن با آنان، دين را رها مي کند و براي رسيدن به روش جديد براي زندگي، به فردي بي اخلاق، بي ادب و لذت گرا تبديل مي شود. وي در پي همين انتخاب است که زندگي جديدي را تجربه مي کند. موجود فرازميني که باعث اين تغيير است، زندگي بي قانون و عاري از مسائل ديني را بهترين روش مي داند.
به جز تعداد اندکي از فيلم ها همچون « اژدها وجود دارد » که شخصيت اصلي داستان، سبک زندگي اش را براساس نگرش ديني انتخاب مي کند، بقيه ي آثار، نگرشي فردگرا و انسان محور را نشان مي دهند. به اين توضيح که در غالب فيلم ها صرف نظر از مضمون مثبت و منفي آن، سبک زندگي براساس نگرشي فردي با لحاظ خواسته هاي شخصي انتخاب مي شود. ممکن است انسان در زمينه ي سبک زندگي مطالعه داشته باشد و مشورت کند؛ اما در اين نگرش، تنها خواست فردي، مهم ترين شاخصه براي انتخاب است. هر انساني براساس انديشه، داشته ها و نداشته هاي خود، هدفي براي زندگي اش انتخاب مي کند و مؤثرترين راه را براي رسيدن به آن مي پيمايد. سؤال اساسي در اين جا است که آيا نگرش و انديشه اي با محوريت انسان پاسخ گوي تمام جوانب زندگي است؟ و چه تضميني وجود دارد که هدف انتخاب شده براساس خواسته هاي فردي، انسان را به برترين نتيجه برساند؟
پاسخ اين سؤالات، زماني روشن مي شود که به منبع اين سبک براي زندگي توجه کنيم. انسان هر ميزان انديشمند و داراي تجربه باشد، فقط مي تواند بخشي از حقيقت هستي و انسان را تا آن مقدار که توان درک دارد، متوجه شود. براي اين که بتوان برنامه اي دقيق با لحاظ تمام جوانب انساني بنا کرد که پاسخ گوي تمام نيازهاي انسان باشد، نياز به نهايت هستي شناسي و انسان شناسي است. بحث هاي مربوط به اين دو زمينه در کلام غالب انديشمندان و فيلسوفان آمده است که براساس آن مي توان به سبک زندگي مشخصي رسيد. ميان اين نگرش ها گاهي تفاوت هاي فراواني وجود دارد که برخي از آن ها به دليل اختلاف در مباني آنان است. اکنون به کدام يک از روش ها مي توان اعتماد کرد و مي توان آن را راهبري در زندگي قرار داد؟ وجود اختلافات فراوان، نشاني از تفاوت درک و شناخت انسان ها از مقوله ي هستي و انسان است که در گرو آن شيوه يا سبک زندگي معنا مي شود.
با توجه به نکات ياد شده مي توان نتيجه گرفت که سبک زندگي موجودي باشد که انسان را با تمام جوانبش بشناسد و شناخت او از هستي نيز در بالاترين حد ممکن باشد. در اين مقام هيچ موجودي شايسته تر از خالق و مربي هستي و انسان نيست. خداي متعال، برنامه اي راهبر براي تمام جوانب زندگي بشر شامل مجموعه اي از بينش ها، گرايش ها و کنش هايي باشد که همگي تحت عنوان « بندگي » قرار گيرد. گاهي به اشتباه، سبک ديني براي زندگي به انجام مناسک و عبادات تعريف مي شود که ناشي از عدم درک صحيح از گستره ي دين است. مناسک و افعال عبادي بخشي از مجموعه ي بندگي در ارتباط انسان با خدا است و اين بخش، جزئي از زنجيره اي به هم پيوسته به نام دين است که به کار بستن مجموعه ي آن در سه حوزه ي بينش، گرايش و کنش در تمام جوانب زندگي، انسان را به بهترين شيوه ي زندگي در حيات دنيوي، برزخي و اخروي رهنمون مي شود.
معمولاً فيلم ها از چنين نگرشي عاري هستند و بهترين سبک زندگي در گرو داشتن امکانات مالي، شخصيت اجتماعي و لذت هاي مادي معنا مي شود. بر اين اساس، انسان در چرخه اي بي انتها به دنبال کسب درآمد و امکانات بيش تر و موقعيتي بهتر است که هيچ انتهايي ندارد و در نقطه ي اوج، انسان را به نيازمندترين افراد تبديل مي کند و امري وراي تمام امکانات مادي را طلب مي کند. نمونه اي از چنين پايان تلخي براي اين چرخه را مي توان در خودکشي انسان هاي مرفه در جهان معاصر پي گيري کرد. آرامش حقيقي، نعمتي است که فقط در سايه ي رضايت ذات اقدس الهي محقق مي شود و اين موهبت را نمي توان با امکانات مادي فراهم کرد.
فيلم هاي ياد شده شاخصه ي اصلي رسيدن به سبک زندگي مطلوب و در گرو آن زندگي مطلوب را خواست و انديشه ي انسان مي داند؛ ولي روشن است که چنين منبعي نمي تواند ارائه کننده ي بهترين روش باشد. نکته اي که درباره اين فيلم ها بايد عنوان شود اين است که معمولاً سبک زندگي نامناسب و پذيرفته نشده اي را به تصوير مي کشند و در پي آن، زندگي سرشار از رضايت مندي پديد مي آيد. اگر بخواهيم اين زندگي را با معيارهاي حقيقي بسنجيم، به طور قطع چنين سبکي علاوه بر اين که جامع نيست و حيات پس از مرگ را شامل نمي شود، فقط مي تواند هدف مادي زندگي انسان را تأمين کند که چنين نگرش در انديشه ي الهي مردود است.
دو. سقوط براي رسيدن به هدف
معمولاً انسان ها در زندگي خود، آرمان و هدفي براي آينده ي شان تعيين مي کنند تا با پي گرفتن راهي نزديک و مؤثر به مطلوب خود برسند. هدف فرد ممکن است از نازل ترين امور تا والاترين اهداف انساني را شامل شود؛ ارزش گذاري بر اين هدف ها پس از لحاظ شخص و شخصيت فردي که براي هدف حرکت مي کند، براساس الگويي مطمئن صورت مي پذيرد. آن چه در بحث سبک زندگي به مقوله ي هدف و هدف گذاري مربوط مي شود، راه وصول به اين هدف است. اين راه با سبک زندگي، متقارن مي شود، تأثير مي گذارد و تأثر مي پذيرد. در برخي حالات راه وصول به يک هدف، چيزي جز سبک زندگي نيست و اين نمونه را زماني مي توان مشاهده کرد که هدف مورد نظر، هدف زندگي نيز باشد.يکي از آسيب ها در راه وصول به هدف، گزينش راه هاي نادرست است؛ يعني فرد براي رسيدن به هدف از هر راه ممکن و حتي راه هاي غير مقبول بهره مي گيرد. اين مسئله به صورت محسوسي در فيلم ها نيز ديده مي شود که نمونه هاي آن قالب هاي متفاوتي دارد. فيلم « قوي سياه » (14) روايت گر ماجرايِ زندگي دختري به نام « نينا » است که تمام دوران کودکي و نوجواني خود را به فراگيري و تمرين رقص باله گذرانيده و به عنوان يک بالرين حرفه اي در تلاش براي به دست آوردن نقش اول باله ي معروف « درياچه ي قو » (15) اثر « چايکوفسکي » (16) است و با فرد ديگري در اين ماجرا رقابت مي کند. نينا توان اجراي نقش قوي سفيد را به خوبي دارد؛ اما نقش قوي سياه منفي را نمي تواند اجرا کند. اين مانع، رفته رفته به سوهان روحش تبديل مي شود تا جايي که با خطر از دست دادن تعادل روحي خود مواجه مي شود. کارگردان باله به نينا مي گويد: « به کمال رسيدن تنها داشتن کنترل نيست؛ بلکه رها شدن هم هست » و او براي رسيدن به نقش به هر کاري دست مي زند، از تمرينات شديد شبانه روزي گرفته تا مصرف مواد مخدر و خود ارضايي را انجام مي دهد.
نينا در تقابل با اين قضيه، دچار توهمات بسيار مي شود و تا حدي پيش مي رود که در خيال پريشان خود، رقيبش را به قتل مي رساند که در حقيقت خودش را مجروح مي کند. نينا در نهايت مي تواند هر دو نقش را ايفا کند و به دليل جراحتي که خودش ايجاد کرده، کشته مي شود.
شخصيت اصلي در فيلم « باشگاه مشت زني » (17) براي فرار از مشکلات و رسيدن به زندگي مطلوب با شخصيتي خيالي زندگي مي کند و خواسته هايش را در قالب شخصيت دومش به تحقق مي رساند. شخصيت دوم اين فرد، انساني آنارشيست و خلافکار است که براي تفريح و رسيدن به مقصودش به هر کاري دست مي زند. منشي که شخصيت اصلي داستان براي رسيدن به زندگي مطلوب انتخاب مي کند و در قالب شخصيت ديگرش انجام مي دهد، نوعي رها کردن و بي تعهدي است که در جاي جاي داستان فيلم نيز ديده مي شود. شخصيت خيالي او در بخشي از فيلم هنگام رانندگي، در حالي که سرعت زيادي دارد فرمان اتومبيل را رها و به همين دليل به کنار جاده سقوط مي کند و به شدت آسيب مي بيند. شخصيت خيالي که در واقع شخصيت دوم فرد است دليل اين کار را اين گونه توضيح مي دهد که راه حل مشکلات از طريق کنترل کردن به دست نمي آيد؛ بلکه با رها کردن محقق مي شود. اين ايدئولوژي، نگرش اصلي شخصيت داستاني در فيلم است.
فيلم « بيل را ملاقات کن » (18) داستان زندگي مردي را به نمايش مي گذارد که دچار روزمرگي شديد و از جانب تمام اطرافيانش دچار بي مهري مي شود. همسرش به او خيانت مي کند، زندگي يکنواخت و تکراري دارد، براي پدر همسرش کار مي کند و همکاران او که فاميل هاي سببي او مي شوند، او را دائماً مسخره مي کنند. او پس از آشنا شدن با يک پسر نوجوان سعي مي کند تغييراتي در زندگي اش ايجاد کند. براي اين تغيير به کارهاي عجيب و غريبي دست مي زند و از همسرش طلاق مي گيرد و زندگي مطلوبش را در بي قيدي و بي تعهدي به امور زندگي مي يابد.
« کريستا ماريا » در فيلم « زندگي ديگران » (19) به عنوان يکي از شخصيت هاي اصلي داستان بازيگر تئاتر است. همسرش يک نويسنده است که با همکاري دوستانش به فعاليت هاي سياسي عليه نظام حاکم دست مي زنند. کريستا براي کمک به همسرش و در امان بودن او به هر کاري راضي مي شود و حتي به شوهرش خيانت و محل نگهداري نوشته هاي سياسي همسرش را براي مأموران دولتي فاش مي کند.
فيلم « آزمون » (20) انسان هايي را به نمايش مي گذارد که براي رسيدن به يک موقعيت شغلي ويژه در آزموني نامتعارف به هر کاري دست مي زنند و حاضر مي شوند براي رسيدن به اين شغل افراد ديگر را بکشند. فيلم به صورت ضمني جريان غالب اقتصادي يعني سرمايه داري را نيز نقد مي کند و خوي نامتعارف اين انسان ها را حاصل از اقتصاد غربي دنياي کنوني مي داند.
شخصيت هاي اصلي داستان فيلم « تفريح با ديک و جين » (21) پس از ورشکستگي و بروز مشکلات فراوان مالي، براي حل مشکلات، ابتدا شغل هاي مختلف را امتحان مي کنند، ولي پس از آن که موفق نمي شوند به دزدي و راه هاي خلاف رو مي آورند و سرمايه ي جديدي براي خانواده فراهم مي کنند. فيلم در قالبي طنز، خلاف هاي اين افراد را معلول فريب اقتصادي شرکت هاي کلان مي داند؛ اما آن چه در اين بخش استفاده مي شود نگرشي است که بر « اشتباهات انساني معلول حوادث و جامعه » مهر تأييد مي زند. همين الگو مي تواند آسيب هاي فراواني براي زندگي مردم در جامعه داشته باشد و ناگزير به هرج و مرج اجتماعي بينجامد.
داستان فيلم « بازرس » (22) تقابل ميان دو شخصيت را نشان مي دهد. يکي از آن دو يک نويسنده ي حرفه اي و ديگري جواني بازيگر است. جوان بازيگر به همسر نويسنده علاقه مند مي شود و اين دو فرد در يک بازي دو طرفه قرار مي گيرند. به اين صورت که در هر بخش فيلم، يکي از آن دو براي شکست فرد مقابل يک بازي ترتيب مي دهد. اين بازي ها تا جايي پيش مي رود که شخصيت هاي داستان، حاضر مي شوند به يکديگر آسيب برسانند و در نهايت نويسنده، جوان بازيگر را به قتل مي رساند. اين بازي ها نمادي از روش هاي زندگي در جامعه هستند که انسان ها براي رسيدن به اهداف شان دست به هر کاري مي زنند.
مهم ترين هدف در فيلم « حيثيت » (23) براي دو شعبده باز جوان، رقابت با يکديگر و رسيدن به حقه هاي جديد است. رسيدن به شهرت، عاملي است که هر دو طرف را به کارهايي غير انساني مجبور مي کند و همين دغدغه ي اشتباه باعث نابودي اين افراد مي شود.
به طور معمول نظام هاي ارائه دهنده ي روش زندگي، انسان ها را به امري توصيه مي کنند که در گرو آن با اهتمام به سلسله اي از بينش ها و رفتارها، به مطلوب دست يابد. در اين ميان شيوه اي مورد تأييد عقل و دين است که رويکرد متعالي داشته باشد و انسان را از نقطه ي نخست به جايگاهي والاتر برساند و در اين راه است که به هدف و مطلوبش مي رسد. نگرشي ديگر نيز وجود دارد که در تقابل با شيوه ي نخست است. در اين نگرش، شيوه اي توصيه مي شود که انجام آن باعث آسيب ديدن بخش هاي ديگر زندگي انسان مي شود. به ديگر سخن انسان با انجام شيوه ي دوم مجبور مي شود براي نيل به مطلوب به خودش لطمه بزند؛ يعني چيزي را از دست بدهد تا امري ديگر را به دست آورد. ممکن است گفته شود قانون طبيعت چنين است؛ ولي بايد توجه داشت که فدا کردن امري براي رسيدن به امر ثانوي، زماني نيکو است که امر ثانوي ارزش والاتري داشته باشد؛ چرا که عقل رها کردن راجح براي رسيدن به مرجوح را ناپسند و دور از عقلانيت مي شمارد.
فيلم هاي ياد شده در اين قسمت، شيوه ي دوم را نشان مي دهند و شخصيت هاي داستاني براي رسيدن به هدفي که معمولاً برگرفته از خواست هاي فردي است، امور ديگر از جمله انسانيت را فدا مي کنند. اگر فيلم، وراي داستان خود اين چنين روشي را تحسين مي کند و عاملي براي موفقيت مي شمارد ( هم چنان که در فيلم هاي ياد شده ديده مي شود )، باعث مي شود مخاطبي را که با فيلم ارتباط برقرار کرده به بي راهه کشاند و نتيجه ي آن چنين مي شود که مخاطب در موقعيت هاي پيش آمده براي هر خواست نازلي، امري والا را فدا کند. چنين نگرشي در نگاه مادي به انسان به سهولت يافت مي شود و انسان مادي نگر براي رسيدن به لذت هاي موقت و کم ارزش دنيايي، جهاني ابدي را به دست فراموشي مي سپارد.
پينوشتها:
1. Forrest Gump
2. Ocean"s Eleven, Ocean"s Twelve and Ocean"s Thirteen.
3. Bad Boys
4. Julie & Julia
5. Henry"s Crime
6. Remember Me
7. The Mexican
8. Sherlock Holmes
9. Up in the Air
10. There Be Dragons
11. Wanted
12. What Happens in Vegas
13. Paul
14. Black Swan
15. Swan Lake
16. Pyotr Ilyich Tchaikovsky
17. Fight Club
18. Meet Bill
19. The Lives of Others
20. Exam
21. Fun with Dick and Jane
22. Sleuth
23. The Prestige
امين خندقي، جواد؛ (1391)، دين و سينما، آموزه هاي اخلاقي و ارزشي؛ بررسي و تحليل بيش از سيصد فيلم؛ قم: ولاء منتظر (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، چاپ اول