نويسنده: پل بلومبرگ
مترجم: مؤسسه خط ممتد انديشه
مترجم: مؤسسه خط ممتد انديشه
كودكان و پيرمردان گول نمي خوردند.
تابلويي در بازار كانتن (1) در چين، قبل از انقلاب
زنداني
در بازار كار، قوي بر ضعيف غلبه مي كند. همان طور كه ديده ايم يكي از اشكال ضعف، جهالت است. شكل ديگر ضعف، خود ضعف است. به خصوص قربانيان اشخاصي هستند كه چندان هم از استثمار خود بي خبر نيستند اما به قدري درمانده هستند كه نمي توانند كاري در مورد آن انجام دهند. زنداني ها در بيمارستان هاي رواني، زندان ها، آسايشگاه ها و مدارس كودكان عقب افتاده و معلول از دو چيز مشترك برخوردار هستند: درماندگي اوليه در ايجاد ارتباط با مؤسسه و در نتيجه آسيب پذيري در برابر سوءاستفاده كاركنان آن. زنداني هاي درمانده در مقابل بدترين سودجويي ها، آسيب پذير هستند؛ چنين اشخاصي قادر نيستند كه هيچ مخالفتي با هر نوع كاهش هزينه كه آسايش و بعضي اوقات جان آنها را به خطر مي اندازد، انجام دهند. از اين رو اين امر، وابستگي محض و ضعف تأثربرانگيز زنداني هاي درمانده و گاهي خشم و قساوت كاركنان اين مؤسسات را سبب مي شود. افشاگري اعجاب انگيز زنداني ها در مورد بدرفتاري ها با افراد دربند در اين مؤسسات كه به طور دائم در مطبوعات منعكس مي شود و جاروجنجال زودگذر مردم را به دنبال دارد، تنها اين مسئله را تأييد مي كند كه درماندگي از ناداني يك درجه بهتر است.در يك آسايشگاه براي سالمندان و بيماران فرتوت در نيويورك، كارمندي داستان نه چندان ناآشناي وحشتناكي را شرح داد. وي مي نويسد: « از آنجا كه بسياري از بيماران فرتوت بودند كاركنان هرطور كه مي خواستند با آن ها رفتار مي كردند. آن ها بيماران را درست مقابل چشم ديگران مسخره مي كردند، آن ها را نفرين كرده و اغلب به آن ها مي گفتند كه خفه شوند. يك بار به اتاقي وارد شدم و ديدم كه پرستاري در حال ژيگول كردن يك پيرزن نود ساله است و موهاي او را به حالت مسخره به طرف بالا به شكل كروي حالت داده و پاپيون هاي كوچكي در آن گذاشته است. سپس او را با صندلي چرخ دار با سر دادن خنده هاي هيستريك به طرف بالا و پايين راهرو مي برد و بعضي از بيماران، پيرزن بيچاره را كه قادر به انجام هيچ كاري جز غرغر كردن نبود، مسخره مي كردند. »
نويسنده ي اين داستان يك كارگر آشپزخانه در يك آسايشگاه بود. او غذاها را براي بيماران مي برد و به همين دليل به طور منظم برداشتي كلي از وضعيت بيماران و رفتار كاركنان و پرستاران داشت. بي تفاوتي و غفلت و كوتاهي پرستاران واضح و آشكار بود. او مي نويسد: « اگر بيماران بلافاصله نمي نشستند و شام خود را نمي خوردند، پرستاران به آن ها ناسزا مي گفتند و به آن ها غذا نمي دادند و از من مي خواستند كه سيني غذاي آن ها را به آشپزخانه بازگردانم.
در هر بخش پرستاري يك صفحه، كه روي آن چراغ ها و شماره هاي اتاق ها بود، قرار داشت. وقتي از مقابل اين صفحه رد مي شدم مي توانستم ببينم كه كدام شماره ها روشن هستند و حدود 20 دقيقه بعد هنگامي كه به آشپزخانه بازمي گشتم، مي ديدم كه همان شماره ها هنوز روشن هستند. جواب آن ها اين بود « اوه، دوباره اون، چرا به جهنم نمي ره منو ول كنه » در حالي كه به بيماران بسيار آرامي كه در حال مرگ بودند، توجه كمتري مي شد. كاركنان، درها را به روي آن ها مي بستند و مي گذاشتند كه ناله كنند. زماني كه به اتاق وارد مي شدم تا به آن ها غذا دهم، اغلب نيمه برهنه و گاهي هم كاملاً لخت بودند، لگن آن ها پر بود و بوي آن همه ي اتاق را گرفته بود. اغلب از پرستار مي خواستم كه به بيمار نگاهي بيندازد. او شانه هايش را بالا مي انداخت و مي گفت باشد، البته فكر مي كنم اين پاسخ مثبت صرفاً براي اين بود كه مرا از آنجا دور كند، زيرا وقتي كه براي برداشتن سيني غذا باز مي گشتم دوباره همان چيزي را كه قبلاً گفته بود تكرار مي كرد. ظرف غذاي بيمار اصلاً دست نخورده بود. پرستارها حتي سعي نمي كردند كه به آن ها غذا دهند. »
خانمي با 22 سال تجربه كار در بيمارستان مراقبت از بيماران مزمن ساحل شرق (2) ، كه محل مراقبت از معلولان شديد و سالخورده است، داستان مشابه قابل توجه ديگري را چنين تعريف مي كند. در حالي كه در بخشي از بيمارستان مراقبت هاي خوبي از بيماران مزمن مي شد، در بخشي ديگر گويي « بيمار در دنياي ديگري گرفتار شده؛ دنياي بيمارستان كه از چشم مردم پنهان است. دنيايي كه كاملاً متفاوت از آن چيزي است كه مردم از يك بيمارستان انتظار دارند. »
او مي نويسد كه در اين بخش از بيمارستان، « چيزي به نام مراقبت كارآمد وجود ندارد. بيماران اغلب در رختخواب به حال خود رها مي شوند، زيرا پرستاران اين طور راحت تر هستند. وقتي بيماران لگن درخواست مي كنند، پاسخي نمي شنوند چرا كه يا درخواستشان شنيده نمي شود يا از روي عمد مورد بي توجهي قرار مي گيرد. بيماران در نهايت در رختخواب خود ادرار و مدفوع مي كنند و آن قدر روي آن مي خوابند تا پرستار از بوي آن خسته شود و ملافه را عوض كند. در نتيجه ي اين امر، بيماران از زخم بستر كه درمان پذير نيست، رنج مي برند... سيني غذاها در پيش بيماران قرار داده مي شوند و بيماراني كه نمي توانند خودشان غذا بخورند يا به سرعت به آن ها غذا خورانده مي شود يا اصلاً به آن ها غذايي داده نمي شود. »
با وجود اين سوءاستفاده ها، مؤسساتي كه داراي چنين مشترياني هستند چندان هم دور از چشم مردم نيستند. اولاً اين مؤسسات از طريق دوستان و اقوام هم اتاقي ها كه به طور آشكار نسبت به درمان و برخورد با بيماران خود نگران هستند ( با وجودي كه گاه گاهي براي آن ها باري ناخواسته و ناخوشايند تلقي مي شوند ) كنترل مي شوند. اما به هر حال مؤسسات بايد به فرزندان افراد مسن سراي سالمندان؛ به والدين بچه ها در مدارس كودكان عقب افتاده؛ به اقوام افراد دربند در مراكز رواني و به ميزان كمتري به زنداني ها توجه نشان دهند. ثانياً، « مقامات » يا نيكوكاران و خيرين مالي اي وجود دارند كه چنين مؤسساتي روي آن ها حساب مي كنند و از اين رو بايد نمايش چهره ي مثبت اين مؤسسات ادامه يابد.
با اين حساب زماني كه افراد خارجي علاقه مند براي ملاقات مراجعه مي كنند، خواه دوستان باشند يا بستگان يا مأموران دولتي، بايد اسرار كثيف كوچك موسسه را از آنان مخفي نگه داشت و روستاهاي پوتمكين (3) بايد به سرعت ساخته شود. (4) روي هرگونه كثافت كاري، قصور يا سوءاستفاده كه به طور معمول جريان دارد بايد به سرعت، حتي شده به طور موقت، سرپوش گذاشته شود و ظاهر قابل قبولي ارائه شود. چرا دربندان اين مراكز آنچه را كه جريان دارد به سادگي به كساني كه از بيرون مي آيند، نمي گويند؟ آن ها ممكن است اين كار را بكنند اما به دو دليل داستان هاي آن ها معمولاً چندان مؤثر نمي افتد:
1. به نظر مي رسد كه بازديدكنندگان بيشتر تحت تأثير روستاي جذاب پوتمكين كه با چشمان خود آن را مشاهده مي كنند قرار مي گيرند تا داستان هاي دست دوم؛
2. شهادت دربندان به هر صورت بسته به خواست مؤسسه، همان واقعيتي است كه قضاوت و صداقت آن ها را در رابطه با سؤال نشان مي دهد.
كارگران ما به نمونه هاي متعددي از روستاهاي پوتمكين اشاره كردند، جايي كه ظواهر موقتي واقعيتي تيره تر را مي پوشانند. زن مسني دو سال به عنوان كمك پرستار در خانه ي پرستاران نيويورك كار كرده بود. اين خانه متعلق به زوجي بود كه بيشتر اوقات را در ساختمان مي گذراندند و آنجا را اداره مي كردند. آن ها استراتژي پيچيده اي را طراحي كردند تا ساخت يك روستاي پوتمكين را به اطلاع همه برسانند. اين كارگر مي نويسد كه مؤسسه ي اين مالكان در موقعيتي با ملاحظات استراتژيك قرار داشت، به طوري كه آن ها مي توانستند « هر بازديد كننده اي را كه در راه آنجا بود ببينند و رهگيري كنند. هيچ كس نمي توانست بي آنكه مالكان وي را ببينند وارد شود. در واقع آنها ترتيبي داده بودند كه يكي از آن ها عيادت كنندگان را معطل كند تا ديگري وضعيت بيماران را چك كند. اگر در مورد بيمار كوتاهي شده باشد، دو يا سه كمك پرستار مي شتابند تا بيمار را براي عيادت كننده اش آماده كنند. اين كار زماني كه مالكان منتظر بازديد بازرسان سلامت هستند نيز مورد استفاده قرار مي گيرد... اگرچه برخي بيماران درباره ي بي اعتنايي ها با عيادت كنندگانشان صحبت مي كردند، بستگان آن ها هميشه بيشتر تحت تأثير آن چيزي قرار مي گرفتند كه مي ديدند تا هذيان هايي راجع به بي توجهي كه از سالخوردگان فرتوت مي شنيدند. »
طبق گفته ي اين كارگر، اين ترفند همچنان ادامه دارد و بازيگران ديگري به روي صحنه مي آيند. « عيادت كنندگان پس از احوالپرسي مالكان توسط پرستار خنداني مورد استقبال قرار مي گرفتند كه به آن ها اطمينان مي داد كه حال بيمار رو به بهبودي است كه اغلب هم اين طور نبود. او گاهي تا اين حد پيش مي رود كه به بستگان بگويد براي كنترل برخي بيماران مرتب با پزشك تماس گرفته مي شود. اما واقعيت امر آن بود كه وقتي پزشكان حاضر مي شدند، آنها راجع به تعداد كمي از بيماراني كه از قبل انتخاب شده بودند صحبت مي كردند، كيف هاي سياهشان را برمي داشتند و به بخش هاي نامعلومي مي رفتند. »
ايجاد يك روستاي پوتمكين مستلزم اين است كه اولاً اخبار خوب عرضه شوند و ثانياً اخبار بد مخفي نگاه داشته شوند. اين كارگر اشاره مي كند « زماني كه اتفاقاتي جدي رخ مي داد، اهانت هم به آزار اضافه مي شد تا جايي كه مالكان با عباراتي معلوم به ما مي گفتند كه ساكت بمانيم حتي اگر خويشاوندانشان مطلع شوند. بسياري از بيماران از تخت هايشان افتاده بودند يا به دليل محاسبه ي غلط پرت شده بودند و به خودشان صدمه رسانده بودند. اين حوادث به راحتي پوشيده نگه داشته مي شد زيرا بستگان خيلي كم به عيادت مي آمدند». يك نويسنده ي ديگر مدت دو سال به عنوان معلم در يك مدرسه ي امريكاي مركزي براي كودكان ناشنوا و عقب افتاده كار مي كرد. وقتي پيش بيني مي شد كه جمعيت حمايت از ناشنوايان يا ديگر سازمان هاي خيريه براي بازديد مي آيند، معلمان يك روز پيش مطلع مي شدند و مدرسه متحول مي شد: « زمين هاي كثيف تميز مي شدند. پنجره هاي پاييني كه اغلب باز هستند و كودكان به راحتي از آن مي افتادند، بسته نگه داشته مي شدند. معلمان روپوش هاي كثيف خود را درمي آوردند، زنان كاملاً لباس خود را عوض مي كردند.
كت و شلوارهاي تميز مي پوشيدند. هيچ كس سيگار نمي كشيد و تمام زيرسيگاري ها جمع مي شد. كودكان خوش رفتار در اتاق هايي كه بيشتر ديده مي شوند، گذاشته مي شدند و كودكان شلوغ و پرخاشگر به زيرزمين برده مي شدند تا اصلاً ديده نشوند. بعضي از ميزهاي ناهارخوري به كار گرفته و به زيبايي تزيين مي شدند. از دادن داروي همه ي كودكان فقط چند دقيقه قبل از آمدن عيادت كنندگان اطمينان حاصل مي شد تا آرام باشند و تأثير خوبي بگذارند. روي هم رفته مدرسه در اين روزهاي خاص، مدرسه ي ديگري بود. يك مدرسه ي ساختگي بود نه يك مدرسه ي واقعي».
اردوگاه تابستاني
روستاهاي پوتمكين، در اردوگاه هاي تابستاني و زماني كه والدين به ملاقات « دربندان» مي آيند، كمي واضح تر نمايان مي شوند. بسياري از نويسندگان ما به عنوان مشاور اردو كار كرده بودند و در حالي كه ترفندهاي اعمال شده در مجموعه ي اردو خيلي جدي نبود، بسياري از مشاوران سابق تأكيد داشتند كه وضعيت اردوگاه مطابق با معيارهاي سلامت و تندرستي كه بهشت تابستاني در آگهي مجله ي نيويورك تايمز يا در بروشورهاي تبليغاتي رنگي القا مي كرد، نيست. گاهي امكانات موجود قديمي يا ناقص بودند، غذا بي مزه و يكنواخت بود و مشاوران بي توجه يا در مرز ساديسم بودند. اما همه ي اين موارد در روز ملاقات والدين تغيير مي كرد. يكي از مشاوران سابق مي نويسد: « بزرگ ترين تقلب اردوي فصلي در روزهاي ملاقات صورت مي گرفت». او توضيح مي دهد كه چگونه در تمام هفته ي قبل، اردوگاه براي « موقعيت حياتي » تميز مي شد، مشاوران مي گفتند كه دقيقاً چطور رفتار كنيد، اردونشينان لباس عوض مي كردند، اتوبوسي اجاره مي شد تا والدين را به طرف محوطه ي وسيع ببرد و بدترين امكانات با دقت از چشمان كنجكاو والدين پنهان نگاه داشته شود.مشاوري ديگر در موقعيتي مشابه درباره ي روز ملاقات در يك اردوگاه تابستاني كه به شكل خاصي آشفته بود، مي نويسد. بعد از اينكه كودكان يك ماه از اقامت دو ماهه ي خود را در اردو گذراندند، « والدين براي بازديد آمدند، با كاركنان اردو ملاقات كردند و پرديس اردو را ديدند. اردوگاه در روز ملاقات شباهتي به اردوگاه در باقي روزهاي فصل تابستان نداشت. اردوگاه به جاي آنكه والدين را شگفت زده كند، اردونشينان را شگفت زده كرد. پرديس اردو تميز و مرتب بود، حمام ها به معني واقعي كلمه آماده و غذا عالي بود. چيزي كه يكي از والدين به فرزندش گفت اين است من نمي فهمم تو از چه چيزي شكايت داري. اين اردوگاه زيبا است! »
يك مشاور سابق ديگر در يك اردوگاه تابستاني در ماين (5) توضيح داد كه مسئولان اردوگاه چگونه مطلع مي شدند كه والدين به كدام امكانات رفاهي علاقه دارند. او مي نويسد « اردوگاه واندربار (6) به پيشرفت تمامي اردونشينان در زمينه هاي گوناگوني كه در آن تلاش كرده اند، افتخار مي كند. بعد از سه هفته از آغاز اردو، به هر مشاوري دستور داده مي شود كه نامه اي به والدين هريك از اردونشينان بنويسند و جهش بي نظير رو به جلوي فرزندشان را در چند هفته اول اردو خبر دهند. اين كاملاً يك چالش بود اما ما درباره ي روش خود اغراق مي كرديم. ما از رئيس خود مي آموختيم. »
با توجه به گفته ي اين مشاور، والدين نيز از خواندن پيشرفت هاي شخصي فرزندانشان در شماره ي بعدي كتاب سال اردوگاه لذت مي بردند: « اين اردوگاه از پيشرفت اردونشينانش در بسياري از فعاليت هاي گوناگون كه در اردو صورت گرفته به خود مي بالد. فهرست زير برخي از زمينه هايي را كه اردونشينان در آن قدم هاي بلند و به جلو برداشته اند نشان مي دهد. در زير نام هر اردونشين، دو فعاليتي كه در آن ها قدم هاي بلند رو به جلو برداشته، آمده است. انتخاب اين دو فعاليت عملاً دلبخواه بود. واقعيت اين است كه بسياري از اردونشينان هيچ قدمي حتي كوچك در هيچ فعاليتي برنداشته بودند. اين فعاليت ها اغلب به دنبال نام كساني مي آمد كه در آن فعاليت حتي شركت هم نكرده بودند. بچه هايي كه هرگز قدم به زمين فوتبال نگذاشته بودند به عنوان كسي كه قدم هاي بلند رو به جلو در فوتبال برداشته مفتخر مي شدند. بار ديگر فريب در خدمت آرام كردن وجدان والديني درمي آمد كه 1250 دلار پرداخته بودند تا در تابستان از شر بچه هايشان خلاص شوند. »
من را به مسابقه دعوت كن
همه ي مشتريان درمانده، در آسايشگاه نيستند. آن ها خارج از مجموعه هاي آسايشگاهي نيز وجود دارند. مي توان مشوقان رويدادهاي ورزشي را مورد بررسي قرار داد كه در ميانه ي راه درماندگي آسايشگاهي و درماندگي غيرآسايشگاهي هستند. اين تماشاچيان به ظاهر آسايشگاهي نيستند اما - به هر حال براي چند ساعت - دربند هستند و به يك مفهوم در استاديوم محبوسند. با اين اوصاف، اين مشوقان « درمانده » به نوعي فريب خورده هستند.مشتريان دربند در يك زمين بيس بال در موقعيتي نيستند كه در اطراف خود نوشيدني با قيمت مناسب بخرند، بيشتر به اين دليل كه فروشندگان يك امتياز انحصاري دارند و آن اين است كه براساس قانون ورزشگاه ورود نوشيدني در بطري يا قوطي از خارج به ورزشگاه ممنوع است. جاي تعجب ندارد كه چندين مرد جوان كه در زمين بيس بال و ورزشگاه فوتبال فروشنده بودند بگويند كه مشتريان همه ي آن چيزي كه پولش را مي پردازند، دريافت نمي كنند. فروشنده اي كه در يك زمين بيس بال در امريكاي مركزي كار مي كرد نوشته بود نوشيدني اي كه مي فروخته با آب مخلوط شده بوده است. فروشنده اي كه در يك ورزشگاه ديگر كار مي كرد از عمل مشابهي خبر مي دهد، البته با آب و تاب بيشتر. او مي نويسد« يك سودا كه 90 سنت فروخته مي شود محتوي نصف فنجان يخ است و با سوداي رقيق شده با آب پر شده است. ماءالشعير هم با آب رقيق مي شود و هوا به آن تزريق مي شود تا شما نصف ليوان كف و نصف ليوان ماءالشعير داشته باشيد ». به علاوه شركت، تمهيد مبتكرانه اي را به كار مي گيرد كه ممكن است به صورت « حقه ي شيميايي بهتري » تعريف شود، يعني يك دگرگوني در شعار قديمي تبليغاتي دوپونت (7) . اين فروشنده مي نويسد« گاهي ماءالشعير كاملاً بدون گاز است و اين حالت با ريختن كمي نمك در ماءالشعير كه كف ايجاد مي كند درست مي شود. »
افراد بيكار به مثابه مصرف كنندگان درمانده
تعداد كمي از افراد در اجتماع معاصر درمانده تر از بيكاران هستند. هيچ چيز به اندازه ي شغل پردرآمد، قدرت و وجهه نمي بخشد و هيچ چيز به اندازه ي بيكاري عدم قدرت و وابستگي نمي آورد. اصلاً شگفت آور نيست كه يكي از منسجم ترين يافته ها در ميان تمام مطالعات در زمينه ي بيكاري و افسردگي شديد ناشي از آن، اين است كه مرداني كه براي مدت طولاني از كار خارج مي شوند، وجهه و قدرت خود را نه تنها در اجتماع و جامعه ي بزرگ تر، بلكه اغلب در خانه و در ميان همسر و فرزندان خود نيز از دست مي دهند. هيچ تصويري تأثرانگيزتر از مردان بيكار در گوشه ي خيابان كه هنوز قدرت بدني دارند يا در اداره ي كاريابي صف كشيده اند، نيست.در ميان مطالب، نوشته اي از يك مشاور در يك آژانس كاريابي بود كه انواع بازي هاي شركتش با بيكاران جوياي كار را شرح مي داد. يكي از كارهاي سودآور فعلي مشاور كاريابي، اين است كه مراجعه كننده را در يك شغل نگاه دارد. زيرا بيشتر مراجعه كنندگان كه يك موقعيت را پذيرفته اند، حقوق چند هفته را به آژانس مي پردازند كه مشاور سهم عمده اي از آن را دريافت مي دارد. اين مأموريت منبع اصلي درآمد مشاوران است. بدين ترتيب، به نظر مي رسد كه سودهاي مشاور و مراجعه كننده با هم سازگار هستند زيرا مشاور تلاش مي كند كه مراجعه كننده در يك شغل جايگير شود و مراجعه كننده در جستجوي كار است. اما لزوماً اين طور نيست. مشتريان درمانده ي بيكار، آن طور كه بررسي هاي مكرر نشان داده است، اغلب توسط آژانس هاي كاريابي، گمراه و به بازي گرفته مي شوند.
منبع خبري ما خاطرنشان مي سازد كه اولين فريب آژانس او، اعلام مكان هاي آژانس در آگهي روزنامه است. او مي گويد« عملاً هيچ يك از اين آگهي ها به موقعيت هاي واقعي تعلق ندارند. آن ها فقط در باغ سبز هستند. وقتي يك نفر با ما تماس مي گيرد تا بفهمد يكي از اين شغل ها در كجا واقع شده اند، مشاور تلاش مي كند كه بفهمد محل زندگي شخص در كجا واقع شده و اعلام مي كند كه اين شغل ناموجود به فاصله ي پانزده دقيقه از خانه ي او واقع شده است. وقتي كه يك مراجعه كننده به طور خاص براي يكي از اين موقعيت هاي خيالي مي آيد، به او اعلام مي شود كه بيش از حد جوان يا پير است يا به اندازه ي كافي حروفچين خوبي نيست، بايد تندنويس باشد يا اينكه آن موقعيت قبلاً پر شده است. در هر صورت به او اطلاع مي دهند كه موقعيت هاي مناسب بسياري در آستين مشاور هست. »
در اصل هدف از اين آگهي دروغين اين است كه مراجعه كنندگان را به شركت بكشانند. وقتي كه مراجعه كننده آمد، مشاور كاملاً بدون توجه به اينكه مراجعه كننده در آن زمينه آموزش ديده است يا نه، تلاش مي كند شغلي را كه موجود است به شخص بفروشد. نويسنده مثالي را ذكر مي كند كه چندان هم معمول نيست « من كاملاً به خاطر دارم كه دختري براي كار متصدي پذيرش مراجعه كرد. او حدوداً 18 سال داشت، تازه از دبيرستان فارغ التحصيل شده بود، مي توانست در هر دقيقه حدود 20 كلمه تايپ كند و آن قدر ساده بود كه حرف من را باور كند كه آنچه تو نياز داري كار ثابت در شش ماه از سال است. بايد همكاري خود را نشان دهي كه هر روز به سر كار مي روي. از طريق اين كار تو مي تواني مهارت خود را در حروفچيني بالا ببري و هر مهارت جديدي كه در اين شركت در دسترس تو است به چنگ بياوري. اما آنچه كه مي دانم تو بيش از همه در اين شغل به آن علاقه خواهي داشت، كار كردن با دختران جوان است، افراد زيادي را خواهي ديد و به همين دليل كار كردن از ساعت 9 تا 13 در روز شنبه برايت مسئله اي نخواهد بود. »
موقعيتي كه مشاور براي اين زن جوان شرح مي داد، فروشندگي و جواب دادن به تلفن در يك فروشگاه تعمير تلويزيون بود. اين مشاور ادامه داد: « چه كسي در اين تعامل فريب خورده است؟ ابتدا شركتي كه اين دختر را به كار مي گيرد خواهد گفت كه اين دختر جاه طلب است و موقعيت هاي شغلي برايش جالب است. البته نفر دوم خود دختر است كه قرباني يك فريب با روشي مشابه بوده است، يعني فريب از طريق يك بزرگ نمايي آشكار درباره ي شغل و دروغ درباره ي آنچه كه اين شغل به دست مي دهد. »
اما اين فريب كاري به همين جا ختم نمي شود. چون از سويي نگراني اوليه، در مورد مشاور اين مأموريت است. اين مشاور چندان اهميتي نمي دهد كه زني را در شغلي مستقر كند كه قبلاً زني ديگر را به شركتش آمده بوده پي آن فرستاده باشد. مرحله ي بعد قابل پيش بيني است: « مشاور پيش از آنكه مطمئن شود كه اين شغل ويژه، همان است كه مراجعه كننده مي خواهد، در مصاحبه با مراجعه كننده ي بعدي مسير مشابهي را - براي همان موقعيت - طي مي كند. 10 نفر، در يك روز با فاصله هاي نيم ساعتي براي يك موقعيت فرستاده مي شوند. نگراني مشاور اين نيست كه به مراجعه كنندگان دروغ گفته، بلكه اين است كه يك نفر - هركه مي خواهد باشد - موقعيت را پر كند. ما اهميت نمي دهيم كه چه كسي چه شغلي بيابد، همين كه شغل پر شود، حق الزحمه ي ما را تضمين مي كند. »
اظهارات اين مشاور مبتني بر تجربه ي او در يك آژانس كاريابي در ميانه ي دهه ي 1970 بود. عاقبت غيرقابل پيش بيني سياست هاي اين آژانس - يا آژانس هاي ديگر - اين است كه امكان دارد زنان تحصيل كرده را به موقعيت هاي سطح پايين، شغل هاي دفتري با پرداخت پايين و بدترين موقعيت هاي شغلي زنان هدايت كند. اين مشاور استخدام توضيح مي دهد كه چگونه و چرا اين كار صورت مي گيرد: « وقتي يك مراجعه كننده ي زن مدرك دانشگاهي دارد، مشاور به شدت به او توصيه مي كند كه مدرك دانشگاهي اش را رو نكند. مهارت هاي منشي گري تنها چيزي است كه يك زن مي تواند در چشم يك مشاور داشته باشد. دليل اين امر آن است كه يافتن موقعيت براي زني با مهارت دفتري آسان تر است و اين تضمين مي كند كه مشاور حق الزحمه ي خود را بدون سختي به دست مي آورد. »
بنابراين از ديد آژانس، هدايت زنان به سمت بن بست شغل هاي دفتري كه مي توانند به سرعت پر شوند و بدين ترتيب حق الزحمه ي آژانس را برايش تضمين مي كنند، بهتر از تلاش براي مستقر كردن زنان در موقعيت هاي بالاي غيرسنتي و موقعيت هايي با پرداخت بالا است. پيدا كردن اين كارها زمان بيشتري مي برد و در نتيجه آژانس به خطر از دست دادن حق الزحمه مي افتد. با در پيش گرفتن اين روال كاري، آژانس هاي كاريابي معمولاً يك نيروي كمكي سازمان يافته براي تداوم بخشيدن به هدايت زنان به سمت شغل هاي سنتي بوده اند و هنوز هم هستند.
پينوشتها:
1. Canton.
2. East Coast.
3. Potemkin Villages.
4. a Potemkin village has come to mean "an impressive facade designed to hide an undesirable fact or condition." On Potemkin villages in modem institutional settings, see, for example, Erving Goffman, Asylums (New York: Anchor Books, 1961 ), pp. 1Olff.
5. Maine.
6. Camp Wunderbar.
7. DuPont.
بلومبرگ، پل، (1390)، جامعه ي غارتگر: فريب در بازار آمريكايي، ترجمه مؤسسه خط ممتد انديشه، تهران: اميركبير، چاپ اول