نويسنده: دکتر غلامحسين غلامحسين زاده- عضو هيئت علمي دانشگاه تربيت مدرس
قربان وليئي محمدآبادي- دانشجوي دکتري زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تربيت مدرس
قربان وليئي محمدآبادي- دانشجوي دکتري زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تربيت مدرس
درآمد
سلوک عرفاني اساساً مبتني بر رياضت هايي است که سالک را آماده ي پذيرش موهبت وحدت مي کند که همانا گذشتن از کثرات و به يگانگي رسيدن است. معرفت؟ حق که غايت سلوک عارفانه است، تنها در اين صورت است که امکان پذير مي شود؛ زيرا تنها خداست که خود را مي شناسد و عارف آنگاه که به فناي در حق نائل مي شود - که همان وحدت است - شناساي خداوند مي ود:پس قيامت شو قيامت را ببين *** دين هر چيزي را شرط است اين
تا نگردي و نداني اش تمام *** خواه آن انوار باشد يا ظلام
(مولوي، 1363، ج3: 316)
در ميان رياضت هايي که صوفيان بدان اهتمام مي ورزند، برخي بنيادي اند و برخي ديگر از اهميت کمتري برخوردارند. اين رياضت هاي بنيادي در زبان اهل تصوف، اصول ناميده مي شود و چنان که ابونصر سراج طوسي مي گويد:
« مر اد از اصول، بنيادهاي تصوف است » ( سراج طوسي، 1382: 255)
بسياري از عارفان خاموشي را از اصول تصوف دانسته اند. به عنوان نمونه «از ابوعثمان حکايت کرده اند که گفت: اصل طريقت ما سکوت و اکتفا به علم خدا. » ( همان، 1382: 256 )
قشيري نيز بر آن است که « خاموشي سلامت است و اصل آن است » ( قشيري، 1379: 181 )
نجم رازي در باب اهميت خلوت و عزلت مي گويد: « بدانک بناي سلوک راه دين و وصول به مقامات يقين بر خلوت و عزلت است » ( نجم رازي، 1379: 281 ) وي سپس هشت شرط را براي خلوت برمي شمارد که يکي از آنها « دوام سکوت » است. ( همان، 1379: 283)
بديهي است که مقصود وي از عبارت « بناي سلوک راه دين » همان اصول يا بنيادهاي تصوف است.
مولوي نيز خاموشي را از اصول مي داند:
در خاموشي چرا شوي کند و ملول؟ *** خو کن به خموشي که اصول است اصول
خود کو خمشي؟ آنکه خمش مي خواني *** صد بانگ و غريو است و پيام است و رسول
(مولوي، 1355: جزء هشتم، 185)
حال بايد به بررسي اين نکته پرداخت که خاموشي به عنوان يکي از اصول سلوک عارفانه، در آثار حکيم سنايي غزنوي چه مراتب و اقسامي دارد و عوامل و اسباب آن چيست؟ اين بررسي از آن رو واجد اهميت است که مي تواند مبنايي براي مقايسه ي سنايي با دو شاعر برتر ديگر حوزه ي عرفان و تصوف - عطار و مولوي - فراهم مي آورد و سرّ تحوّل اين مقاله بنيادي را نشان مي دهد. از سوي ديگر ميزان پرداخت يک شاعر عرفاني سرا به مقوله ي سکوت عارفانه مي تواند مبنا و معياري براي سنجش جايگاه و پايگاه او در عرفان باشد. البته مقصود از پرداختن به مقوله ي سکوت عارفانه، تنها « درباره ي خاموشي » سخن گفتن نيست بلکه مهم تر از آن، تجربه شخصي خاموشي و نائل شدن به مراتبي از معرفت است که در ظرف زبان نمي گنجد و عارف را به شکايت از زبان و حرف و صوت وامي دارد. شايان ذکر است که خاموشي در تمامي نحله هاي عرفاني و ديني « روش براي گشايش بُعد معنوي است » ( فونتانا، 1385: 216 ) و اين همه تأکيد بر آن، منحصراً به عارفان مسلمان نيست.
1- اقسام خاموشي
يکي از نخستين تقسيم بندي هاي خاموشي، از آنِ قشيري است که مي گويد: « خاموشي بر دو قسمت بود خاموش ظاهر و خاموشي ضماير بود. » ( قشيري، 1379: 183 )همو در جايي ديگر مي گويد: « و گفته اند صمت عام به زبان بود و صمت عارفان به دل بود و صمت محبان به خواطر اسرار بود. » ( همان: 187 )
از اين عبارات پيداست که خاموشي زبان با ظاهر، همان سخن نگفتن است و خاموشي دل با ضمير، قطع حديث نفس يا گفتگوي ذهني است. به عبارت ديگر در خاموشي زبان، تنها زبان خاموش است و دليلي ندارد که ذهن را هم خاموش بدانيم، بلکه ممکن است زبان خاموش باشد و ذهن و ضمير پر از غوغا و فغان باشد - که غالباً چنين است. گفتگوي ذهني - که در متون اخلاقي و عرفاني غالباً حديث نفس ناميده مي شود - طي رياضات فراواني که به ويژه در خلوت و عزلت انجام مي گيرد - از ميان مي رود.
نفي خواطر که از ارکان خلوت و عزلت است چيزي نيست جز همين از ميان بردن حديث نفس با حربه ي ذکر. نجم رازي در اين باب مي گويد: « بايد که هر خاطر که آيد از نيک و بد جمله به لااله نفي مي کند. » ( نجم رازي، 1379: 281 ) از همين رو امام محمد غزالي بر آن است که « مهم ترين کاري در خلوت قطع حديث نفس است تا ذکر صافي شود و اخبار مردمان تخم حديث نفس بود. » ( غزالي، 1380: جلد اول، 454 )
در ادامه نوشتار به ذکر آراء سنايي در باب خاموشي زبان و خاموشي ضمير مي پردازيم.
1-1- خاموشي زبان
سنايي، پرگويي را « حرف پيمايي » مي داند و بر آن است که آدمي اگر زبان را از حرف پيمايي باز دارد، گرچه به ظاهر خاموش است، همه ي باطن او بدل به زبان مي شود:زبان از حرف پيمايي يکي يک چند کوته کن *** چو از ظاهر خمش گردي همه باطن زبان بيني
(سنايي، 1385: 704)
در اين بيت، سنايي نتيجه خاموشي زبان را، گشايشي نطق باطني مي داند که همان زبان بي زباني است. به عبارت ديگر در اين حالت، حرف و صوتي در کار نيست ولي باطن فرد سرشار از سخن مي شود؛ سخني که آن سويي است و در ظرف عبارت نمي گنجد:
راه دين صنعت و عبارت نيست *** جز خرابي درو عمارت نيست
هر که گشت از براي ره خموش *** سخن او حيات باشد و هوش
گر نگويد زکاهلي نبود *** ور بگويد زجاهلي نبود
(سنايي، 1382: 19)
سنايي بر اين باور است که اساساً گفتار به کار نمي آيد و راه سلوک را بايد در نور ديد:
کار کن کار بگذر از گفتار *** کاندرين راه کار دارد کار
(سنايي، 1382: 95)
بنابراين از ديدگاه سنايي، گفتار، سالک را از کار باز مي دارد، از اين رو سالک بايد زباني خاموش داشته باشد. از اين رو در تمثيلي زيبا، سالک کوشا و رهرو پويا را به فيل فربه تشبيه مي کند که با وجود فربهي ضعيف آواز است:
رهروان را زنطق نبود ساز *** پيل فربه بود ضعيف آواز
(سنايي، 1382: 111)
به عبارت ديگر اساساً فربهي او، سب ضعف آواز او شده است و سالک نيرومند و فربه روان نيز کم سخن و بلکه خاموش است.
سنايي، زبان قال را در برابر حال قرار مي دهد و لال شدن زبان را نتيجه مستي و حال مي داند:
رحل بگذار اي سنايي رطل مالامال کن *** اين زبان را چون زبان لاله يک دم لال کن
(سنايي، 1385: 497)
سنايي زبان آوري و نيکو سخن گفتن را سبب ايجاد غرور مي داند و راه نجات از اين مهلکه را خاموشي ذکر مي کند:
زبان داني تو را مغرور خود کرده است ليکن تو *** نجات اندر خموشي دان زيان اندر زبان داني
(سنايي، 1385: 684)
نجات را در خاموشي دانستن يادآور مأثور « من صمت نجا » است که در بسياري از متون صوفيه از قول پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل شده است ( از جمله کيمياي سعادت، ج2، ص65: کف المحجوب، ص522؛ مرصاد العباد، ص284 )
سنايي در نکوهش عالم پر گفتار، آنان را در سخن گفتن به اشتر گسسته مهار تشبيه مي کند:
همه بسيار گوي کم دانند *** همچو غولان در بيابانند
در سخن چون شتر گسسته مهار *** چون شتر مرغ جمله آتش خوار
(سنايي، 1382: 97)
در نظر سنايي اساساً مرد معني - که همان عارف است - دوست دار سخن نيست؛ زيرا سخن پوسته است و معنا مغز، از اين رو وقتي مريدي در مقابل مراد، ابراز احساسات مي کند و « يا مرادي، يا مرادي » سر مي دهد، با سرزنش پير مواجه مي شود:
شبلي آن که کرد خود را صيد *** بود يک روز پيش پير جنيد
ديده ها کرده بر دو رخ چو دو جوي *** يا مرادي و يا مرادي گوي
پير گفتش خموش باش خموش *** به ره او بر او سخن مفروش
گر مراد تو اوست، خود داند *** پس گر او نيست، اينت نستاند
از هوس گفت رخ به معني نه *** چون جرس بانگ و هيچ معني نه
مرد معني سخن ندارد دوست *** زآنکه بودست مغزها را پوست
(سنايي، 1382: 104)
در جايي ديگر، گفتگوي دراز را لباس مدعيان مي داند و بر آن است که اهل معنا، عجز و خاموشي را شعار خويش قرار مي دهند:
سکوت معنويان چيست؟ عجز و خاموشي *** لباس مدعيان چيست؟ گفتگوي دراز
(سنايي، 1385: 899)
1- 2- خاموشي ضمير
چنان که پيش تر گفتيم، در اين نوع خاموشي، حديث نفس قطع مي شود و سالک به مرتبه اي عروج مي يابد که ذهن خاموش و آرام مي شود. از نظر سنايي اساساً سلوک چيزي نيست جز حرکت از منزل سخن کوشان و رسيدن به صدر خاموشان:هر که خواهد ولايت تجريد *** و آنکه جويد بدايت توحيد...
رفتن از منزل سخن کوشان *** بر نشستن به صدر خاموشان
(سنايي، 1382: 32-31)
از اين روست که سنايي عبارت « جان خاموش » را خطاب به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به کار مي برد:
از پي شرع در جهان خداي *** جان خاموش او جنان خداي
(سنايي، 1382: 67)
از ديد سنايي، با ريشه کن کردن درخت نطق و حرف و صوت است که آدمي به رهايي مي رسد:
بر کنيم از بوستان نطق بيخ صوت و حرف *** تا شويم آزاد و انگاريم شاخ سوسنيم
(سنايي، 1385: 410)
بوستان نطق در اين بيت همان قوه ي سخن گويي يا نفس ناطقه است. از اين رو کندن بيخ نطق، معنايي جز خاموشي ضمير - که قطع حديث نفس است - ندارد. سنايي در جايي ديگر نيز نفس ناطقه را اهل قيل و قال مي داند:
در عالم نجات خراميد و باز رست *** از ننگ نفس ناطقه و قيل و قال او
(سنايي، 1385: 779)
سنايي معتقد است که خداوند سخن مي گويد و همين کافي است و نيازي نيست که ما سخن بگوييم بلکه براي شنيدن کلام خداوند، ضروري است که ما خاموش شويم. گويي تنها با خاموشي ضمير است که امکان شنيدن صداي خداوند فراهم مي شود:
قايل او بس، تو گنگ باش و مگوي *** طالب او بس، تو لنگ باش و مپوي
(سنايي، 1382: 29)
سنايي حتي ذکر را نيز خاص راه مجاهدت مي داند و عارفي را که در مرتبه ي مشاهده است و به ديدار نائل شده است، بي نياز از ذکر مي داند:
کار نادان کوته انديش است *** يادکرد کسي که در پيش است
ذکر جز در ره مجاهده نيست *** ذکر در مجلس مشاهده نيست
رهبرت اول ارچه ياد بود *** رسد آنجا که ياد باد بود
(سنايي، 1382: 23)
به نظر مي رسد که سرّ نبودن ذکر در مجلس مشاهده آن است که اساساً مشاهده در خاموشي ضمير رخ مي دهد و ذکر زباني يا قلبي خود به نوعي، زمينه ي خاموشي ضمير را فراهم مي آورد؛ زيرا چنان که گفته شد، نفي خواطر که بر اثر آن خاموشي ضمير رخ مي دهد، با ذکر « لا اله الا الله » ممکن مي شود ( نجم رازي، 1379: 281 )
2- چرايي خاموشي
چنان که گفتيم خاموشي دو نوع است: خاموشي زبان، خاموشي ضمير. بنابراين براي بررسي چرايي خاموشي به تفکيک به بررسي اين اقسام مي پردازيم.2- 1- چرايي خاموشي زبان
خاموشي زبان - که همان سخن نگفتن بيروني است - در سه نوع قابل بررسي است. نوع اول، مربوط به سالکي است که در آغاز راه است و براي تسهيل سير و سلوک و پرهيز از آفات زبان از جمله غيبت و دروغ و... که موجب ايجاد تنازعات بيروني و دروني مي شوند، خاموشي مي گزيند. سبب اصلي اين گونه از خاموشي که به ويژه در متون اخلاقي بر آن تأکيد فراوان شده است، فراهم آوردن زمينه ي خلوت و عزلت و در نتيجه نفي خواطر و رسيدن به خاموشي ضمير است؛ از اين رو سنايي، گذشتن از اشارات و عبارات و روي آوردن به راه و کار کردن را، طريق نجات مي داند و مي گويد:چند از اين رمز و اشارت راه بايد رفت راه *** چند از اين رنگ و عبارت کار بايد کرد کار
(سنايي، 1385: 186)
شايان ذکر است که سنايي در اين خصوص چندان به صراحت سخن نگفته است و به ويژه در باب نقش خاموشي زبان در آماده کردن زمينه براي خاموشي ضمير، سخن چنداني ندارد.
نوع دوم مربوط به عارف راز داني است که به اسرار دست يافته است و براي آنکه مخاطبي مستعد نمي يابد و يا از ترس گمراه شدن خلق، زبان فرو مي بندد؛ به تعبير مولوي، عالميان در غفلت زندگي مي کنند و اساساً ستون اين عالم غفلت است و آفت آن هوشياري:
استن اين عالم اي جان غفلت است *** هوشياي اين جهان را آفت است
(مولوي، 1363، ج1: 126)
از اين رو عارف راز آگاه براي برهم نزدن نظم عالم که مبتني بر غفلت است، خاموش مي شود و اين به سبب تنگي افهام خلق و ضعف مردمان است:
هزاران بار من گفتم که راز خويش بگشايم *** وليکن مر مرا خاموش ضعف مردمان دارد
دريغا آن سخن هايي که دائم گفت و نتوانم *** وگر گويم از آن حرفي جهاني را نوان دارد
(سنايي، 1385: 116)
نوع سوم خاموشي زبان نيز مربوط به عارف راه يافته به اقليم حقيقت است که به سبب بيان ناپذيري دستاوردهاي معرفتي اش زبان در کام مي کشد و خاموشي مي گزيند. اين بيان ناپذيري به سبب آن است که عالم علوم معنوي اساساً در زبان نمي گنجد.
عالم علم عالمي ست شگرف *** نيست اين خطه خطه ي خط و حرف
(سنايي، 1382: 101)
سنايي در جايي استدلال مي کند که آدمي را نمي توان در سخن گنجانيد پس چگونه مي توان خداوند را که لامکان و لازمان است، در ظرف تنگ سخن جاي داد و از او سخن گفت:
نگنجم در سخن بس من کجا در گنجد آن کس کو *** بدستي در مکان دارد بدستي در زمان دارد
(سنايي، 1385: 113)
به سبب همين بيان ناپذيري تجربيات لاهوتي عارف است که سنايي تمام سخن هايي را که در اين باب گفته شده است، فاقد توانايي راه بردن به منزلگاه حقيقت مي داند:
هرچه آواز و نقش آوازه ست *** خانه شان از برون دروازه ست
(سنايي، 1382: 51)
به همين دليل عارف زبان فرو مي بندد و به سالک نيز توصيه مي کند که دنبال حرف و صوت نباشد و معني جويي را پيشه کند:
دل زمعني طلب ز حرف مجوي *** که نيابي زنقش عنبر بوي
(سنايي، 1382: 51)
خاموشي عارف در اين مقال، از آن روست که بر زبان آوردن آنچه او ديده است، تنها با اشارت ممکن است و اشارات به کار کسي مي آيد که خود آنچه را عارف ديده است، ديده باشد و کسي که خود در مشاهدات عرفاني با عارف همسان است، چه نيازي به شنيدن اشارات عارف دارد؟ بنابراين سخن عارفان راه يافته، بيشتر در عرصه ي دعوت به تماشاي اقليم حقيقت است و نشان دادن راه وصول بدان، و نه توصيف اقليم حقيقت و بيان مشاهدات. سنايي در « ذکر جلال قرآن » بر آن است که سخن گفتن خداوند در قالب حروف نيز به سبب نامحرمي مخاطب است:
حرف را زان نقاب خود کرده ست *** که زنامحرمي تو در پرده ست
(سنايي، 1382: 47)
وي بر آن است که تلاوت قرآن کار جان است نه زبان:
حرف را بر زبان توان راندن *** جان قرآن به جان توان خواندن
(سنايي، 1382: 47)
از اين روست که مي گويد:
قول باري شنو هم از باري *** که حجاب است صنعت قاري
(سنايي، 1382: 51)
حقيقت قرآن از ديدگاه سنايي در حروف آن نهفته نيست و درک قرآن تنها در صورتي ممکن مي شود که جان قرآن که را در حروف نمي گنجد، بر سالک آشکار شود:
برهنه تا نشد قرآن زپرده ي حرف پيش تو *** تو را گر جان بو عمري نگويم کاهل قرآني
همين ذات بيان ناپذير تجربيات شهودي عارف است که او را بي تاب مي کند. زيرا از سويي او عوالمي را در نور ديده و ديده است و معاني شگرفي را شهود کرده است که به سبب غفلت عوام از آنها، دوست دارد مشفقانه آنها را بيان کند و از سويي ديگر مي بيند که اساساً مشهودات او در ظرف زبان نمي گنجد. از اين روست که به تعبير سنايي، عارف با خود سخن مي گويد:
همه در دم از آن آيد که حالم گفت نتوانم *** مرا تنگي سخن درگفت سست و ناتوان دارد
سخن با خود همي گويم که خود کس نيست *** در عالم مرا باري خود اندر خود خرد بازارگان دارد
(سنايي، 1385: 117)
2-2- چرايي خاموشي ضمير
عارفان به دو دليل بر نفي خواطر و پاک کردن ذهن از حديث نفس تأکيد ورزيده اند. دليل اول حصول استعداد و آمادگي براي استماع کلام خداوند است. دليل دوم آن است که در حالت خاموشي ضمير، ذهن در نهايت توانايي القاء معرفت است و از آنجا که ذات تجربه شهودي عارف بيان ناپذير است، عارف مي تواند از اين طريق يعني در سکوت محض، حکمت را به مخاطب مستعد انتقال دهد.الف) آمادگي براي استماع کلام خداوند:
در قصيده ي « کنوزالحکمه » سنايي خاموش شدن قول را سبب گشوده شدن نطق باطن مي داند و با اشاره به روايت قرآني سکوت حضرت مريم مي گويد:تا زبانت نشد خمش از قول *** ندهد بار نطقت، ايزد بار
تا زوال خمش نشد مريم *** در نيامد مسيح در گفتار
(سنايي، 1385: 201)
عزالدين محمود کاشاني در فصل ششم از باب پنجم م مصباح الهدايه که در بيان خلوت است، با اشاره به همين بيت از سنايي مي گويد: « حق- سبحانه- در قصه ي زکريا و عيسي- عليهما السلام- خاموشي زکريا را دليل حصول مطلوب و آيت مراد او گردانيد... و در قصه مريم و عيسي خاموشي مريم را مقدمه ي نطق عيسي گردانيد... و همچنان که نطق عيسي بعد از سکوت مريم پديد آمد، عيساي دل طالب، وقتي به نطق درآيد که نخست، مريم نفس از حديث ساکت شود. » ( کاشاني، 1385: 121-122 )
آن گاه به صراحت سخن از استماع کلام الهي مي گويد که در واقع همان به نطق درآمدن « عيساي دل طالب » است: « هرگاه که صاحب خلوت بر نفي خواطر و اثبات معني توحيد در دل مواظبت نمايد، ماده ي حديث نفس به تدريج سوخته و فاني گردد و نفس، ساکت شود و مسامع قلب، از طنين حديث او خالي ماند و استماع کلام الهي را مستعد » ( همان: 122 )
البته شک نيست که کلام الهي از جنس حرف و صوت نيست بلکه:
سخنش را ز بس لطافت و ظرف *** صدمت صوت ني و زحمت حرف
صفتش را حدوث کي سنجد *** سخنش در حروف کي گنجد
(سنايي، 1382: 46)
ب) القاء معرفت:
در حديثي از پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) روايت شده است که « اذا رأيتم المؤمن صموتاً فادنوا منه يلقي الحکمه » ( محمدي ري شهري، 1377، ج7: 3172 ) بنابراين حديث، مؤمن خاموش، حکمت را القاء مي کند هرچند به ظاهر و به زبان خاموش باشد؛ زيرا:آنکه در راه عشق خاموش است *** نکته گوي اگرچه ناطق نيست
(سنايي، 1385: 95)
البته سالکي مي تواند در مقام اخذ حکمت از عارف خاموش قرار گيرد که با گوش جان و از درون سماع کند. به عبارت ديگر مستعد تلقي حکمت از عارف خاموش باشد:
مجلس روح جاي بي گوشي ست *** اندرين جا سماع خاموشي ست
(سنايي، 1382: 51)
از درون کن سماع موسي وار *** نز برون همچو ير موسيقار
(سنايي، 1382: 47)
بايد گفت اساساً عارف را با زبان چندان کار نيست و عمده طريق القاء و انتقال معاني در سکوت عارفانه از طريق خاموشي صورت مي گيرد:
حرف کاغذ همي سياه کند *** کي دل تيره را چو ماه کند
(سنايي، 1382: 59)
سنايي در مثنوي رمزي « سيرالعباد الي المعاد » از پيري لطيف و نوراني سخن مي گويد که بدون صوت و حرف، هزار نکته ي ژرف را القاء مي کند.
راند رين سان هزار نکته ي ژرف *** که نه صوتش به کار بود نه حرف
گفتم اي خواجه ي سخن پرداز *** در سخن کوت حرف و کو آواز؟
گفت کاين رنگها زبهر شماست *** حرف و آواز رسم شهر شماست
حرف و صوت از ولايت جهلند *** هردو در صدر علم نااهلند
(سنايي، 1360: 221)
بنابراين عارف در مقام خاموشي، سخن گو هم هست و عبارت متناقض نماي « خاموشي گوينده » تعبيري گويا براي اين حالت است:
همه بي دست و بي قدم پويان *** همه بي کام و بي زبان گويان
در صفي ساکنان پوينده *** در دگر خاموشان گوينده
(سنايي، 1360: 243)
ابن عربي، دل خاموش را سخن گو به زبان حکمت مي داند و حال خاموشي را با مقام وحي همسان مي پندارد ( ابن عربي، 1367: 12-11 )
نتيجه
مقوله ي خاموش که از اصول سلوک عارفانه است در آثار سنايي، جايگاه ويژه اي دارد و تمام آنچه در آثار دو شاعر عارف ديگر - عطار و مولوي - که با هم سه گانه ي عظيم ميراث منظوم عرفاني ما را مي سازند، در اين خصوص آمده است، به گونه اي در آثار او وجود دارد. از اين رو اين سخن بسيار بجا و درست است که « در مجموعه آثار بازمانده از سنايي و به نام سنايي، بويژه در قصايد و غزليات و حديقه، تقريباً تمامي مفاهيم و معاني عرفاني، گاه به کمال و زماني با اشاره و گذرا، ثبت شده است. مي توان گفت که هيچ انديشه اي از انديشه هاي مرکزي عالم تصوف وجود ندارد که رگه اي از آن در شعر سنايي انعکاس نيافته باشد. » ( شفيعي کدکني، 1380: 43 )سنايي در تبيين مفهوم خاموشي و انواع و چرايي آن - چنان که در متن نوشتار آمد - همپاي متون منثور اساسي صوفيه و با بافتي شاعرانه و مؤثر داد سخن داده است. تنها تفاوت سنايي در اين حوزه با سلطان خاموشي در شعر عرفاني فارسي، مولوي، آن است که خود سنايي چندان از دست زبان نناليده است و آن همه « خاموش باش »هاي مولوي را ندارد. البته روايتي از آخرين لحظات زندگاني سنايي، حاکي از آن است که وي نيز به اين وادي گام نهاده است، روايت شده است که سنايي در آخرين لحظات زندگاني اين بيت را زمزمه مي کرده است:
بازگشتم زآنچ گفتم زانک نيست *** در سخن معني و در معني سخن
« جامي که اين روايت را از قول مولانا نقل مي کند مي گويد عزيزي اين بشنيد و گفت عجب حالي است که در وقت بازگشتن از سحن نيز به سخن مشغول بوده است » ( زرين کوب، 1367: 246 )
منابع تحقيق:
1. ابن عربي، محي الدين؛ 1367. رسائل ابن عربي؛ تصحيح نجيب مايل هروي، چاپ اول، تهران مولي؛
2. زرين کوب، عبدالحسين؛ 1369. جستجو در تصوف ايران؛ چاپ چهارم، تهران: اميرکبير؛
3. سراج طوسي، ابونصر؛ 1382. اللمع في التصوف؛ تصحيح رينولد آلن نيکلسون، ترجمه ي مهدي مجتبي، چاپ اول، تهران: اساطير؛
4. سنايي غزنوي، مجدد بن آدم؛ 1382. حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه؛ تصحيح مريم حسيني، چاپ اول، تهران: مرک نشر دانشگاهي؛
5. ______؛ 1385. ديوان سنايي غزنوي؛ تصحيح محمد تقي مدرس رضوي، چاپ ششم، تهران: سنايي؛
6. ______؛ 1360. مثنوي هاي حکيم سنايي؛ تصحيح محمد تقي مدرس رضوي، چاپ دوم، تهران: بابک؛
7. شفيعي کدکني، محمدرضا؛ 1380. تازيانه هاي سلوک؛ چاپ سوم، تهران: آگه؛
8. غزالي، ابوحامد؛ 1380. کيمياي سعادت؛ تصحيح حسين خديوجم، چاپ نهم، تهران: علمي و فرهنگي؛
9. فونتانا، ديويد؛ 1385. روان شناسي، دين و معنويت؛ ترجمه ي ا. ساوار، چاپ اول، قم: اديان؛
10. قشيري، عبدالکريم بن هوازن؛ 1379. رساله ي قشيريه؛ ترجمه ي ابوعلي حسن بن احمد عثماني، تصحيح بديع الزمان فروزانفر، چاپ ششم، تهران: علمي و فرهنگي؛
11. محمدي ري شهري، محمد؛ 1377. ميزان الحکمه: جلد هفتم؛ چاپ اول، قم: دارالحديث؛
12. مولوي، جلال الدين محمد بلخي؛ 1363. مثنوي معنوي؛ تصحيح رينولد الدين نيکلسون، چاپ اول، تهران: مولي؛
13. ______؛ 1355. کليّات شمس؛ تصحيح بديع الزمان فروزانفر، چاپ دوم، تهران: اميرکبير؛
14. نجم رازي، عبدالله بن محمد؛ 1379. مرصادالعباد؛ تصحيح محمد امين رياحي؛ چاپ هشتم، تهران: علمي و فرهنگي؛
15. هجويري، علي بن عثمان؛ 1383. کشف المحجوب؛ مقدمه، تصحيح و تعليقات دکتر محمود عابدي، چاپ اول، تهران: سروش.
منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم