ترجمه: علي صابري (1)- فخرالسادات طباطبايي (2)
چكيده:
برخي از ديدگاههاي منسوب به سيبويه با آنچه در متن الكتاب آمده است سازگار نيست، و برخي نحويان و پژوهشگران گاه مطالبي را به سيبويه نسبت داده اند كه از او نيست. (3) نويسنده در اين مقاله با مراجعه به الكتاب و ديگر منابع به ريشه يابي اين گونه برداشتها و نسبتهاي نادرست به سيبويه پرداخته است. وي علّت اين مسأله را دشواري متن الكتاب به دليل فقدان انسجام در روش تنظيم موضوعات؛ ناهماهنگي بين عنوان و مطالب مورد بحث؛ و پراكندگي مطالب در فصلهاي گوناگون كتاب دانسته است.كليدواژه ها: سيبويه، الكتاب، انتساب ديدگاهها، تنظيم مطالب.
كتاب سيبويه يكي از منابع اصلي در زمينه ي صرف و نحو است، و به همين سبب مرجع اصلي من به شمار مي آمد، كه در حين مراجعه به آن دريافتم برخي از ديدگاههاي منسوب به سيبويه با آنچه در متن الكتاب آمده است سازگار نيست، امّا چون مباحث نحوي موجود در الكتاب نظم و ترتيب خاصّي نداشت، اظهار نظر قطعي در اين موضوع مشكل بود، از سويي ديگر آنچه در دسترس من بود چيزي جز چند نمونه ي اندك نبود، كه همان باعث ترديد من نسبت به انتساب برخي ديدگاهها به پيشواي نحويان شد، امّا آنچه كه حسّاسيت مرا بيشتر برانگيخت اين بود كه اين مسائل در ميان نحويان متأخّر تكرار مي شود، و پژوهشگران معاصر تحت تأثير آن قرار مي گيرند؛ زيرا براساس باور آنان، نحويان پيشين از خطا و اشتباه مصون هستند، به همين خاطر پژوهش در اين موضوع را آغاز كردم.
از آنجايي كه الكتاب نخستين كار مدوّن در زمينه ي علم صرف و نحو بود كه به دست ما رسيد، اغلب مباحث رايج بين نحويان آن دوره را، كه مطالعات نحوي رونق به سزايي داشت، دربر دارد، به ويژه زمان خليل، آن يگانه انديشمندي كه به تدريس اين قواعد بسنده نكرده بود، بلكه با پايه گذاري مباحث خود بر اصول مستحكمي چون سماع، تعليل، قياس و استحسان، به آنها ژرفاي بيشتري بخشيده بود. امّا چون الكتاب، با وجود دربرداشتن بيشتر مسائل نحوي و صرفي، از يك نظم و ترتيب منطقي برخوردار نيست، همان گونه كه عناوين فصلهاي آن با موضوعات مورد بحث مطابقت ندارد، ناچار بودم نخست يك نگاه گذرا به نظم و ترتيب و موضوعات مورد بحث آن داشته باشم، سپس به مسائلي بپردازم كه در انتساب آن به صاحب الكتاب ترديد دارم.
كتاب سيبويه
هركس تفحّصي در تاريخ تدوين علم نحو داشته باشد درمي يابد كه كتاب سيبويه يكي از مراحل تحوّل تدوين دانش نحو است؛ مرحله ي نخست آن با امري ساده، يعني آموزش خواندن و نوشتن به غير عربهاي مسلمان براي تلاوت درست قرآن آغاز مي شود. (4) سپس با مرحله ي دوم آن با استقبال عرب و غير عرب از تدريس و تدوين زبان و نحو ادامه مي يابد، اين امر انگيزه هاي فراواني داشت، مهم ترين آن اين بود كه هر كس بخواهد قرآن و علوم اسلامي را بياموزد بايد زبان و دستور زبان عرب را بداند؛ زيرا قرآن به شيواترين شكل زبان عربي نازل شده بود. بنابراين كساني كه عهده دار آموزش زبان و دستور زبان بودند، در اين راستا بر باديه نشينهاي مورد اعتماد، چون أبو مهديه، أبو طفيله، أبوالبيداء، أبو خيره، و أبوالدقيش اعرابي تكيه كردند (5)، و برخي از آنان به بيابانهاي حجاز، تهامه، و نجد رو آوردند. (6) از اين پس بود كه نحو به عنوان يك دانش مستقلّ آموزش داده شد، و در مرحله ي سوم بود كه تأليف كتب نحوي توسّط دانشمندان پيش از سيبويه چون عيسي بن عمر (7)، رواسي (8) و خليل انجام شد.بنابراين الكتاب نتيجه ي تلاش سه مرحله ي نحويان به شمار مي آيد. اهمّيت الكتاب در اين است كه نخستين كتاب صرف و نحو است كه به دست ما رسيده است، امّا ملاحظه مي شود كه مؤلّف براي آن نامي انتخاب نكرد، و اين نام الكتاب را نحويان، به خاطر اهمّيتي كه برايشان داشت، پس از وفات سيبويه بر آن نهادند.
سيرافي مي گويد: « در ميان نحويان كتاب سبيويه به خاطر آوازه و اهمّيتش، اسم خاص به شمار مي آمد، چنان چه در بصره گفته مي شد: فلاني كتاب را خواند، مي دانستند منظور كتاب سيبويه است و يا گفته مي شد: نيمي از كتاب را خواند، بي ترديد منظور، كتاب سيبويه است ». (9)
و در وصف و تقديس و تقدير آن گفته اند: « الكتابِ خود را نگاشت كه مردم آن را قرآن نحو خواندند ». (10)
و مازني درباره ي آن گفته است: « باعث شرم است كه كسي بخواهد در نحو، پس از سيبويه، كار بزرگي كند ». (11)
و مبرّد از مازني نقل مي كند كه: « شخصي براي مدّتي زياد كتاب سيبويه را نزد من خواند، چون به پايان آن رسيد گفت: خدا به تو پاداش نيك دهد، امّا من از آن چيزي نفهميدم ». (12)
ابن كيسان گفته است: « در كتاب سيبويه تأمّل كرديم و دريافتيم كه آن در همان موضوعي شايسته ي آن است نگاشته شد، و پي برديم كه الفاظ آن نياز به شرح و توضيح دارد؛ زيرا كتاب را زماني نگاشت كه مردم با اين الفاظ آشنا بودند، و بنابر سبك آنان كتاب را به صورت مختصر نوشت،و گفت: سيبويه كتابش را بر اساس زبان عرب و خطبه ها و بلاغت آن نگاشت، در آن امور واضح و غامض را گرد آورد، براي كسي كه درك كند و بنگرد ». (13)
اين اظهار نظرها بيانگر جايگاه الكتاب در ميان نحويان است، جايگاهي كه آنان را واداشت تا با شرحهاي فراوان خود از آن استقبال كنند؛ اين رويكرد سرآغازي شد براي شارحان و حاشيه نويساني كه براي هر كتاب خوش نام در ميان مردم اقدام به شرح مي كردند.
سيبويه با اينكه اين فرصت را داشت كه از تجربه ي نويسندگان پيشين چون عيسي بن عمر، خليل، و رواسي، بهره بگيرد، امّا مي بينيم كتاب او فاقد يك نظم دقيق و منطقي است، و اين بي دقّتي در ترتيب مباحث و فقدان يك روش معيّن باعث شد كه پژوهشگران به خاطر دشوار بودنش از آن بهراسند. اين دشواري را مي توان در سه جنبه ي زير بيان كرد:
نخست: فقدان انسجام در روش تنظيم موضوعات؛
دوم: ناهماهنگي بين عنوان و مطالب مورد بحث؛
سوم: پراكندگي مطالب در فصلهاي گوناگون كتاب.
بنابراين اگر پژوهشگري بخواهد مطلبي را در كتاب سيبويه مطالعه كند، بنا به مشكلات مذكور، ناچار است چندين فصل آن را بخواند تا به اطّلاعاتي در مورد يك موضوع صرفي و نحوي دست پيدا كند، و چون اين امر نياز به صرف وقت زياد و تلاش فراوان دارد، مي بينيم بيشتر پژوهشگران وقتي به آراي سيبويه برمي خورند، به جاي مراجعه به كتاب او، به نقل قول نحويان پيش از خود اعتماد مي كنند، و از اين طريق يك رشته ارجاع پي در پي مي آيد، كه شيوه ي درستي در پژوهش نيست؛ زيرا به نتايج خطرناك، يعني ارجاع ديدگاه يك فردبه ديگران، منتهي مي شود.
اكنون براي روشن شدن موضوع لازم است آن را عملاً در كتاب سيبويه بررسي كنيم:
1. فقدان نظم و ترتيب مباحث
سيبويه كتاب خود را با تعريف كلمه آغاز و آن را به اسم، فعل و حرف تقسيم مي كند، و براي هركدام مثالي مي آورد، (14) به نظر مي رسد او كتابش را با موضوعي، كه دانش نحو در زمان ابوالأسود شروع شده بود، آغاز مي كند، در كلام ابوالأسود آمده است كه: « پس از چند روز نزد او [ امام علي (ع) ] آمدم، برگه اي به من داد در آن نوشته شده بود: "بسم الله الرحمن الرحيم، تمام كلام يا اسم است، يا فعل، و يا حرف "». (15) زجّاجي نيز، وقتي با سخن سيبويه در مورد انواع كلمه برمي خورد، به آن اشاره مي كند و مي گويد: « به ما رسيده است نخستين كسي كه اين مطلب، يعني كلمه اسم و فعل و حرف است، را بيان نمود، علي بن ابي طالب صلوات الله عليه بود ». (16) و اين نشانگر آن است كه سيبويه تحت تأثير مؤلّفان پيش از خود بود كه اين شيوه هنوز در دوره ي ما نيز رواج دارد.سپس سيبويه حركات اعراب و بنا را مي آورد و مي گويد: « اين بحث مربوط به حركات پايان واژگان عربي است » (17) بعد به مسند و مسندٌاليه مي پردازد، كه اين سه موضوع ويژه ي نحو است. پس از آن بدون مقدّمه وارد موضوعي مي شود كه با موضوعات پيشين تفاوت دارد، و آن موضوع « لفظ و معنا » است، (18) بعد مي گويد: « اين باب در اهداف واژگان است » (19)، كه موضوعات مطرح شده در اين دو فصل مربوط به زبان شناسي است، در اينجا پس از ارجاع خواننده به فصلهاي آينده، به موضوع ديگري مي پردازد كه با دو موضوع پيشين تفاوت دارد، و آن موضوع صحّت و محال بودن كلام است، (20) و در آن كلام را به صحيح، نيك و محال، و صحيح دروغ، و صحيح ناپسند، و محال دروغ تقسيم مي كند، و براي هر كدام مثالي مي آورد. در اصل اين اصطلاحات، اصطلاحات بلاغي است و موضوع به علم بلاغت نزديكتر است، و بعد از اتمام اين فصل، به فصل كاملاً متفاوت ديگري مي پردازد، و آن باب « آنچه در شعر احتمالش مي رود » (21) است كه در آن از منصرف كردن اسمهاي غير منصرف و حذف خلاف قواعدِ حروف بحث مي كند، كه متأخّرين آن را در بحث ضرورت شعري مطرح مي كنند.
بنابراين معلوم مي شود كه سيبويه در مقايسه با كار ابن سرّاج، فارسي، ابن جنّي و زمخشري در تنظيم فصلهاي كتاب خود دقّتي از خود نشان نداده است.
2. ناهماهنگي بين عنوان با موضوع مورد بحث
با دقّت در فصلهايي كه به موضوع فاعل اختصاص دارد، روشن مي شود كه اين عنوانها با مسائل مورد بحث هماهنگي ندارد: شش باب را به فاعل اختصاص مي دهد، امّا منظورش فاعل نيست، زيرا در تمام اين شش باب از فعل سخن گفته است؛ در باب نخست از فعل لازم و اسم فاعل و اسم مفعول، (22) و در باب دوم از فعل لازم و مجهول، و سوم از فعل متعدّي يك مفعولي، و فعل لازمي كه پس از آن مصدر و ظرف مي آيد، و چهارم درباره ي فعلهاي دو مفعولي كه مفعولهاي آنها در حكم مبتدا و خبر نيستند، و پنجم درباره ي فعلهاي دو مفعولي كه دو مفعول آن در حكم مبتدا و خبر هستند، و در باب ششم از فعلهاي سه مفعولي، سخن گفته است.ملاحظه مي شود كه اگر براي اين بابها عنوان افعال لازم و متعدّي را انتخاب مي كرد كلام گوياتر و براي پژوهشگر آسان تر بود؛ زيرا خواننده وقتي اين عنوان را مي بيند مي پندارد كه نويسنده در آن تنها از فاعل و احكام آن سخن خواهد گفت، امّا وقتي با متن روبرو مي شود مي بيند بحث لازم و متعدّي بودن فعل مطرح شده است.
در فصل ديگري مي بينيم از مفعول بحث مي كند: « باب مفعولي كه فعلش متعدّي به يك مفعول است و باب فاعلي كه فعلش متعدّي دو مفعولي است ». (23) و هدف از اين دو باب نيز نايب فاعل افعال دو يا سه مفعولي است.
باب ديگري را با يك عنوان پرطمطراق گشوده كه خواننده فكر مي كند كه مي خواهد درباره ي اسم فاعل و اسم مفعول صحبت كند: « باب فعلي كه اسم فاعل آن به اسم مفعول تعدّي كند، و اسم فاعل و اسم مفعول در آن براي يك چيز واحدي است »، (24) در صورتي كه بحث او در واقع درباره ي اسم و خبر افعال ناقصه است؛ امّا درباره ي اسم فاعل و اسم مفعول در باب ديگري صحبت مي كند تحت عنوان « باب اسم فاعلي كه عمل فعل مضارع را انجام مي دهد، و اگر بخواهي عمل فعل مضارع را داشته باشد بايد نكره و با تنوين بيايد ». (25)
اين بابها و موارد شبيه آن هستند كه باعث اشتباه مي شوند.
3. بررسي يك موضوع در مباحث متفاوت و جاهاي گوناگون
وقتي مي بينيم سيبويه موضوع واحدي را تحت عناوين مختلف و در جاهاي گوناگون بررسي مي كند، كار دشوارتر مي شود، نمونه ي آن بدل است: نخست در « باب فعلي كه در يك اسم عمل مي كند، سپس جاي آن اسم اسم ديگري قرار مي دهي در آن نيز همان عملي را انجام مي دهد كه در اسم نخست داشت » (26) از بدل صحبت مي كند، امّا مجدداً در جاي ديگر به آن مي پردازد كه با مورد قبل تفاوت دارد، و مي گويد: « باب بدل از مبدلٌ منه » (27) بار ديگر در يك فصل طولاني آن را تحت عنوان « باب بدل معرفه از نكره و معرفه از معرفه و ناديده گرفتن در بدل معرفه از معرفه به عنوان مبتدا » (28) بررسي مي كند؛ و در جاي ديگر باز در مبحث ضماير از آن چنين سخن به ميان مي آورد: « أيضاً باب بدل » (29) و در فصلي ديگر مي گويد: « بابي كه بدل از چيزي است كه خود هدف اصلي است » (30) و در فصلي ديگر مي گويد: « بابي كه در آن بدل از چيزي است كه هدف اصلي نيست ». (31)سيبويه در مورد اسم غير منصرف نيز همين روش را در پيش مي گيرد: ابتدا در مبحث اسمهاي معرب آن را توضيح مي دهد (32)، سپس در جلد دوم بيست فصل از كتابش را به اين مبحث اختصاص مي دهد (33) و در فصل ديگري نيز آن را تحت عنوان: « باب اسمهاي منصرف و غير منصرفي كه لام الفعل آنها " واو " يا " ياء " است » (34) بررسي مي كند.
اگر در اين كتاب تفحّص كنيم درمي يابيم كه مباحث فراواني است كه در جاهاي مختلف و با عنوانهاي گوناگون به آنها پرداخته شده است.
بنابراين معلوم مي شود كه يافتن ديدگاههاي سيبويه در كتابش چقدر دشوار است، و همين دشواري باعث شد كه پژوهشگران به آن نزديك نشوند، لذا وقتي پژوهشگري به بررسي موضوعي در فصلي از كتاب مي پردازد مطالب مربوط به آن موضوع را در جاهاي ديگر كتاب از دست مي دهد، به علاوه اينكه طولاني بودن عناوين و فراگير نبودن آن و مطابقت نداشتن آنها با موضوعات مورد بحث نيز به اين امر افزوده مي شود.به همين سبب است كه نحويها وقتي به ديدگاههاي سيبويه بر مي خورند به يكديگر ارجاع مي دهند. اين شيوه اگرچه ممكن است درست باشد، امّا در عين حال به خاطر پراكندگي موضوعات مي تواند نادرست هم باشد؛ زيرا وقتي كسي ديدگاهي را در يك جا مي يابد به همان اكتفا مي كند و جاي ديگر را نمي بيند، لذا به صورت ناقص به آن دست پيدا مي كند، و گروهي از نحويان با همين كاستي از آن استفاده مي كنند، و يا كسي به يك ديدگاه عام درباره ي موضوعي از كتاب مي رسد، آن را مي گيرند و تخصيصش مي دهند. من، به خاطر پراكندگي و تداخلي كه در گفتار نحويان و ارجاع به يكديگر ديدم، دست به اين كار زدم، و اميدوارم كه سرآغازي باشد براي فرايند اصلاح تصورات غلطي كه درباره ي آراي سيبويه از الكتاب در اذهان نحويان به وجود آمده است.
برداشتهاي نادرست نحويان
1. حديث شريف
استشهاد به حديث يكي از مسائل مهمّي است كه ذهن بسياري از نحويان را مشغول كرده است، و در ممنوع يا جائز بودن اين موضوع بين آنان اختلاف نظر وجود دارد، امّا آنچه در اين راستا براي ما اهمّيت دارد مواردي است كه به سيبويه نسبت داده مي شود.ابوالحسن بن ضائع ( د:680ه ق. ) در شرح الجمل مي گويد: « جايز دانستن نقل به معني باعث شد بزرگاني چون سيبويه و ديگران از استشهاد به حديث در اثبات مسائل زبان روي برتابند، و به قرآن و كلام صريح عرب تكيه كنند » (35)، و در اين راستا ابوحيّان نحوي ( د:745ه ق. ) به پيروي از او استشهاد به حديث شريف را بر ابن مالك ايراد مي گيرد، و مي گويد: « من كسي از پيشينيان و متأخّرين، جز او، را نديدم كه اين شيوه را در پيش گرفته باشد. نخستين پايه گذاران علم نحو كه اصول زبان را با استفاده از شيوه ي استقراء از زبان عربي استخراج مي كردند، اين راه را نرفتند، نه پيشگامان مكتب بصري، چون ابوعمرو بن علاء، عيسي بن عمر، خليل و سيبويه، و نه پيشگامان مكتب كوفي چون كسائي، فرّاء، علي بن مبارك، أحمر، و هشام ضرير ». (36) پيش از ابوحيّان شاطبي محمّد بن علي ( د:684ه ق. ) بود، كه به ابن مالك در استشهاد به حديث اعتراض كرده و گفته بود: « كسي را پيش از او، يعني ابن مالك، جز ابن خروف سراغ ندارم » (37). و بسياري از متأخّرين بي آنكه به كتاب سيبويه مراجعه كنند از او پيروي كردند.(38)
سيبويه در كتابش از سه حديث در صرف و نحو به عنوان شاهد استفاده كرده است، و استاد عثمان فكي، در بررسي استشهاد به حديث در نحو عرب، متوجّه اين احاديث شده است.(39)
سيبويه اين حديثها را در جاهاي گوناگون آورده است: در فصلي تحت عنوان « بابي كه مي تواند " هو "، " انت "، " انا "، " نحن "، و مشابه آن ضمير فصل باشد » گفته است: « امّا حديث: " كلّ مولود يولد علي فطرته حتّي يكون أبواه هما اللذان يهوّدانه و ينصرّانه » (40)، و حديث دوم را در فصل ديگري ذكر كرده است: « باب دو فاعل و دو مفعولي كه هركدام از آن دو در دو فاعل خود همان عمل را انجام مي دهد كه در يكي انجام مي دهد، و منظور باب تنازع است، مثل: " و نخلع و نترك من يفجرك " » (41) و حديث سوم را در بابي ديگر مي آورد با عنوان: « باب اسمهايي كه صفت هستند، امّا نه اسم فاعل اند و نه صفت مشبّهه، منظور صفت مشبّهه و اسم تفضيل است، كه در عمل اسم تفضيل مي گويد: " ما من أيام أحبّ إلي الله فيها الصوم منه في عشر ذي الحجة " (42).
اين سه حديثي بود كه سيبويه از آن براي شاهد صرف و نحو استفاده كرده است، امّا بيشتر نحوياني كه كتاب او را مطالعه كردند، استشهاد او به حديث را انكار كردند، و با وجود اينكه نحويان زيادي، چون ابن حاجب، ابن عقيل، اشموني، السبت، سيوطي، و خضري به حديث سوم استشهاد كردند (43)، ولي هيچ كدام به استفاده ي سيبويه از آن اشاره نكردند، و همه به اتّفاق ابن خروف را نخستين كسي مي دانند كه به آن استشهاد كرد؛ شگفت تر اينكه شوقي ضيف در كتاب المدارس النحوية (44) تأكيد دارد كه سيبويه به پيروي از خليل به حديث استشهاد نكرد، و مي گويد: « عدم استشهاد به حديث نبوي را سنّت گذاشت؛ زيرا او مفهوم حديث را نقل مي كرد نه لفظ آن را » (45). دليل آنكه محقّقان به اين احاديث و احاديث ديگر در الكتاب توجّه نكردند، اين است كه مؤلّف آنها را در زمره ي حديث قرار نداد، و قبل و بعد آن چيزي ذكر نكرد كه نشان دهنده ي حديث بودن اين عبارتها باشد؛ زيرا به نظر من، اين احاديث در دوره ي او معروف بودند، و تشخيص آن براي كسي دشوار نبود، و دليلش اين است كه حديث قنوت چون براي مردم آشنا بود، سيبويه تنها به ذكر سه كلمه ي « و نخلع و نترك من يفجرك »، كه بخش مياني حديث است، بسنده مي كند.
با وجود تمام پژوهشهايي كه اخيراً در مورد كتاب سيبويه انجام شد، امّا هنوز هم موضوعات و شواهد آن نياز به تجديد نظر دقيق تري دارد، به عنوان مثال مي دانيم جديدترين تحقيق در مورد كتاب سيبويه پژوهشي است كه توسّط عبدالسلام هارون صورت گرفت، و ملاحظه مي شود كه او آيه ي تحريف شده ي « والذاكرين الله كثيراً و الذاكرات و الحافظات فروجهم و الحافظات » راكه در چاپ بولاق آمده است تصحيح مي كند (46)، در اين ايه تقديم و تأخيري صورت گرفته است، و در قران همان گونه كه محقّق نيز آن را اصلاح كرد چنين است: « و الحافظين فروجهم و الحافظات و الذاكرين الله كثيراً و الذاكرات » (47)، و در حاشيه ي كتاب اظهار مي دارد: « شگفت آور است كه قرنها گذشت امّا هيچ پژوهشگري به آن اشاره نكرده است » (48). امّا در عين حال خود او، كه آيه را تصحيح مي كند و زبان به نقد پيشينيان مي گشايد، متوجّه حديث شريفي كه يك سطر پس از آن آمده است و نيز حديث « ما من أيّام... » (49) نمي شود، در صورتي كه به حديث « كلّ مولود يولد... » پي مي برد (50). به اين ترتيب بي دقّتي در تحقيق الكتاب روشن مي شود.
2. باب مايجري [منصرف] و ما لا يجري [غيرمنصرف]
سهيلي (51) براساس يك تصوّر نادرست نام گذاري غيرمنصرف به نام « باب مايجري و ما لا يجري » (52) را به سيبويه نسبت داده است، در صورتي كه سيبويه هرگز اين اصطلاح را به كار نبرد، اصطلاحي كه او به كار برد « باب مجاري أواخر الكلم من العربية » بود (53)، كه همان حركات اعراب و بناء آخر واژگان است، و چون جريان صوت در اواخر واژگان آغاز مي شود، اين عنوان براي آن انتخاب شد؛ ضمناً او حتّي در ديگر بابهايي كه به غير منصرف اختصاص دارد، نيز اين اصطلاح را به كار نبرده است، بلكه اين گونه آغاز كرد: « باب ماينصرف و ما لا ينصرف، هذا باب أفعل » (54) و در بابهاي ديگر نيز موضوع را با الفاظي نزديك به آن ادامه مي دهد بي آنكه از اصطلاحي كه سهيلي به كار برده استفاده كند.اصطلاح مايجري و مالايجري را مبرّد در بيان غيرمنصرف اين گونه ذكر مي كند: « هذا باب مايجري و ما لا يجري بتفصيل أبوابه و شرح معانيه و اختلاف الأسماء و ما الأصل فيها؟ [ باب منصرف و غيرمنصرف و شرح موارد و معاني آن و تفاوت اسمها، و اينكه اصل در آن كدام است؟] » (55) و پس از آن اصطلاح سيبويه را ذكر مي كند: « هذا باب ماينصرف و ما لا ينصرف ممّا سمّيت به مذكّراً من الأسماء العربية » (56). و ابن يعيش آن را به بغداديان نسبت مي دهد، و مي گويد: « بغداديان باب ما لاينصرف را باب ما لا يجري مي نامند، زيرا مفهوم انصراف به اجرا نزديك است، و انصراف اسم يعني اجراي آن بر حالت اصلي خود، و پذيرش حركتهاي سه گانه اي كه نشانه هاي اعراب اند » (57) و درست نيز همان است كه ابن يعيش گفته است، زيرا ديدگاه بغداديان، كه متأثّر از مبرّد و ثعلب بود، پس از اين دو استاد آشكار مي گردد، و بيشتر تحت تأثير مبرّد بودند. و اين جزء اصطلاحات ثابت آنان به شمار مي آمد، در صورتي كه به نظر مبرّد، چنان كه بيان كرديم، از باب جواز بود.
3. انتخاب نام مذكّر براي مؤنّث
مبرّد مي گويد: « اگر كه نامي در اصل براي مذكّر باشد سپس بر مؤنّث بگذاريم، مانند ناميدن يك زن به نام زيد و عمرو، به نظر بيشتر نحويان، از جمله سيبويه و خليل و مانند آنان، غيرمنصرف مي شوند، كه نظر رايج هم همين بود ».(58)اين برداشت نادرست مبرّد بود كه باعث شد اين نظر را به سيبويه نسبت بدهد؛ در صورتي كه آن ديدگاه ابواسحاق و ابوعمرو است، همان گونه كه سيبويه مي گويد: « اگر زني به نام عمرو و زيد ناميده شود، منصرف دانستن آن جائز نيست، چنان كه يونس نقل مي كند، اين نظر ابواسحاق و ابوعمرو است و قياس هم همين است » (59).
لذا اين ديدگاه خود او نيست، بلكه او تنها اين نظر را ترجيح مي دهد، بنابراين انتساب آن به سيبويه و خليل انتسابي نادرست است.
4. لولا
برداشت ابن عقيل، ابن هشام، اشموني و صبّان، با اين ادّعا كه گفتند: « براساس نظر سيبويه ضمير در " لولاي " و " لولاك " مجرور به لولا است » (60)، نادرست است، زيرا اين ديدگاه خليل و يونس بود، كه سيبويه در اين مورد ديدگاه ايشان را تأييد مي كند، آنجا كه مي گويد: « اگر بعد " لولا " ضمير بيايد مجرور و اگر اسم ظاهر بيايد مرفوع مي شود، حتّي اگر براساس قياس ضمير مرفوع بيايد، مثل: " لولا أنت "، چون آيه ي " لَوْ لاَ أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنِينَ " (61) آن را ضمير مجرور مي دانند، زيرا " ياء " و " كاف " ، نمي توانند مرفوع باشند، و اين ديدگاه خليل و يونس است » (62).دليل اين برداشت نادرست ابن هشام و ابن عقيل اين بود كه سيبويه، بدون ذكر نام صاحبان نظر، نخست ديدگاه را بيان مي كند، و سپس در پايان آن را به خليل و يونس نسبت مي دهد، لذا آنان با ديدن آغاز سخن سيبويه آن را به او نسبت دادند و اشموني و صبّان نيز از ايشان پيروي كردند.
5. نام گذاري مرد به نام ذراع
مبرّد مي گويد: « سيبويه، كه بسياري در اين موضوع از او پيروي كردند، گفته است: اگر نام ذراع بر مذكّري نهاده شود منصرف است، و استدلالش اين است كه اين نام براي مذكّر كاربرد زيادي دارد، تا جايي كه احساس مي شود نامي است براي مذكّر» (63).اين پندار نادرست مبرّد بود كه آن را به سيبويه نسبت داد؛ زيرا همان گونه كه سيبويه مي گويد آن نظر خليل است: « در مورد ذراع از او پرسيدم، گفت: در موارد زيادي از آن براي ناميدن مذكّر استفاده مي كنند، و اين گونه جا افتاده است، و در عرف آنان نامي شد براي مذكّر، و با اين وجود از آن به عنوان صفت براي مذكّر نيز استفاده مي شود، لذا مي گويند: " هذا ثوب ذراع "، و اين اسم براي مذكّر اصالت پيدا كرد » (64).
بنابراين روشن است كه ديدگاه و استدلال هر دو از آنِ خليل است نه سيبويه؛ امّا چون سيبويه صريحاً نام خليل را ذكر نكرد و تنها به آن اشاره نمود، باعث اين پندار نادرست شد.
6. عدا و خلا
اين پندار نادرست ابن عقيل است كه مي گويد: « عدا و خلا دو حرف جرّ هستند، امّا سيبويه جارّه بودنشان را ثبت نكرد » (65).ابن عقيل بدون مراجعه به كتاب سيبويه اين حكم را داد، و اگر كتاب را مي ديد حتماً نظرش تغيير مي كرد؛ زيرا سيبويه گفته است: « گروهي از عربها مي گويند: " ما أتاني القوم خلا عبدالله " و " خلا " را مانند " حاشا " دانستند. امّا اگر گفته شود: " ماخلا " جز نصب جائز نيست؛ زيرا " ما " اسم است و در اينجا صله اش فقط فعل مي آيد » (66).
بنابراين سيبويه « خلا » را حرف جرّ مي داند، البتّه اگر ابن عقيل مي گفت، سيبويه كلمه ي « عدا » را به عنوان حرف جرّ ذكر نكرده است، درست بود.
7. حبّذا
ابن مالك معتقد به فعل بودن « حبّذا » است، كه اين ديدگاه مخالف باور مبرّد و ابن سرّاج است (67)، و ابن هشام فعل بودن آن را به سيبويه نسبت مي دهد (68)، سپس ابن عقيل به تفصيل مي گويد: « ابوعلي فارسي، ابن برهان، يا ابن خروف، كه فعل بودن آن را به سيبويه نسبت مي دهد، و مبرّد و ابن سرّاج (69) و ابن هشام لخمي (70) و ابن عصفور معتقدند كه حبّذا فعل است » (71).ما با مراجعه به كتاب سيبويه پي برديم كه اين باور مشتركي است بين خليل و سيبويه. و ديدگاه آن دو را تنها از طريق قرائن مي توان تشخيص داد. سيبويه مي گويد: « خليل ادّعا مي كند كه " حبّذا " مثل " حبّ الشيء " است، امّا " ذا " و " حبّ " مانند " لولا " در حكم كلمه ي واحدي است، و آن اسم مرفوع است، مانند وقتي گفته مي شود: " يا ابن عم "، عم مجرور مي شود؛ مگر نه اينكه براي مؤنّث نيز " حبّذا " به كار مي رود نه " حبّذة "؛ زيرا چنان كه بيان شد، چون با " حبّ " تركيب شده است، مذكّر بودن لازمه ي آن شد، زيرا حكم ضرب المثل را پيدا كرده است » (72).
اين عبارت دو احتمال مخالفت يا موافقت سيبويه با خليل هر دو را دربردارد، به همين دليل براي روشن شدن مسأله اكنون هر دو احتمال را بررسي مي كنيم:
با كمي دقّت در عبارت مي بينيم كه كلام با واژه ي « زعم » ( ادّعا كرد ) آغاز، سپس در آن از واژه ي « لكن » كه بيانگر رفع توهّم و اصلاح سخن است، استفاده مي شود بعد قضيه به اتمام مي رسد و به موضوع ديگر پرداخته مي شود.
امر مسلّم اين است كه « زعم » ( ادّعا كرد ) غالباً در مواقعي كه موضوع مشكوك يا باطل باشد به كار برده مي شود، به همين خاطر مي گويند: « زعموا مطية الكذب ». (73)
امّا اين واژه در كلام سيبويه به اين مفهوم كاربرد ندارد، بلكه او بيشتر آن را در مفهوم شكّ و ترديد به كار مي برد، مانند اين عبارت: « خليل وقتي مي گويد: " إنّه المسكين أحمق "، مي پندارد كه در آن مانند " مررت " يك ضمير نهفته است، مانند اينكه مي گويد: " إنّه هو المسكين أحمق "، كه اين ادّعايي سست است ». (74) يا وقتي در جاي ديگر مي گويد: « خليل، رحمة الله عليه، خيال كرد كه براي تشبيه شخص به برادر زيد، مي توان گفت: " هذا رجل أخو زيد " در صورتي كه اين جمله، جز در موارد اضطرار، ناپسند و ضعيف است » (75). يا آنجا كه مي گويد: « يونس مي پندارد برخي از عربها مي گويند: " إن لا صالح فطالح علي أن لا أكن مررت بصالح فطالح " اين عبارت پسنديده نيست و ضعيف است؛ زيرا بايد بعد از " لا " فعلي فرض كرد غير از فعلي كه پس از " إن لا " در " إن لا يكن صالح فطالح " فرض مي شود ». (76)
سيبويه در اين مثالها از واژه ي « زعم » براي مفهوم شكّ و ترديد استفاده كرد هرچند گاهي در كتاب خود آن را در مفاهيم ديگري نيز به كار برده است.
امّا واژه ي « لكن » كه براي برطرف كردن توهّم و اصلاح سخن به كار مي رود، و در اينجا آوردن آن، پس از شكّ، براي رفع توهّم از اظهار نظر خليل بود، كه پس از آن به سخن گفتن در مورد اين موضوع پايان مي دهد و به مسأله ي ديگري مي پردازد.
بنابراين نتيجه مي گيريم كه در اينجا دو احتمال وجود دارد:
احتمال نخست اينكه خليل براساس گفته اش « حبّ الشيء » باور به فعل بودن حبّذا دارد، و سيبويه با آوردن عبارتِ « ولكن " ذا " و " حب " در حكم كلمه ي واحدي هستند چون " لولا " و آن اسم مرفوع است »، سخن خليل را اصلاح مي كند، در نتيجه مي توان گفت سيبويه آن را اسم مي داند، و اين احتمال با توجّه به مثالها و دلايلي كه آورديم، درست تر است.
احتمال دوم اينكه تمام سخن متعلّق به خليل باشد و سيبويه در اين امر پيرو او است، يعني خليل معتقد به اسم بودن « حبّذا » حبّ الشيء، است، سپس خودش سخنش را اصلاح مي كند، و مي گويد: « ذا و حبّ » در حكم كلمه ي واحدي است، مانند « لولا » و آن اسم مرفوع است، بنابراين خليل و سيبويه هر دو به اسم بودن « حبّذا » معتقدند. در هر دو صورت نحويان در انتساب ديدگاه به صاحب آن اشتباه كردند.
بنابر احتمال نخست فعل بودن « حبّذا » ديدگاه خليل است كه فارسي، ابن برهان و ابن خروف پيرو او هستند، و باور اسم بودن « حبّذا » ديدگاه سيبويه است كه مبرّد، ابن سرّاج، و ابن هشام لخمي از او تبعيت كردند، و ابن عصفور صريحاً آن را به سيبويه نسبت داده است. (77)
براساس احتمال دوم اعتقاد به فعل بودن « حبّذا » ديدگاه فارسي، ابن برهان، ابن خروف، و ابن مالك است، و ديدگاه دوم، يعني اعتقاد به اسم بودن حبّذا، ديدگاه خليل و سيبويه است، و مبرّد، ابن سرّاج، ابن هشام لخمي، و ابن عصفور پيرو آن دو هستند.
از آنچه گذشت روشن مي شود كه ابن مالك، ابن هشام، ابن عقيل و اشموني همگي در دو احتمال گذشته دچار خطا شده اند.
8. حواجر و حواجز
ابن حاجب در پاسخ به زمخشري كه مي گويد: « در كتاب سيبويه " حواجز " جمع " حاجز "، مانند " حوض " در اسمها به عنوان نمونه ذكر شده است، احتمال دارد مؤلّف جاي آن " حواجز " آورده باشد، يا ممكن است تصحيف صورت گرفته باشد » (78)، دچار اشتباه شده است؛ زيرا سيبويه اين واژه را به صورت « حواجر و حواجز » بر يك وزن، در دو جاي متفاوت از كتاب خود و با فاصله ذكر كرده است، واژه ي نخست را در: « اسمهايي كه بر وزن فاعِل يا فاعَل هستند و بر وزن فواعل جمع بسته مي شوند، چون تابَل و توابل، طابِق و طوابق، حاجر و حواجر، و حائط و حوائط » (79) آورده است.لفظ دوم را در « باب كلمات سه حرفي، غير از فعل، كه حروف زائدي به آن افزوده مي شود، و گفت: اسم و صفت بر وزن " فواعل " مي آيند، اسم مانند " حوائط " و " حواجز " و صفت مانند " حواسر " (80) آورده است. بنابراين روشن است كه هر دو واژه در شمار اسم آمده است. منظور سيبويه، از واژه ي نخست، جمع « حاجر » و آن كناره هاي وادي كه آب را نگه مي دارد، است؛ و منظور از واژه ي دوم « حاجز »، مانع بين دو جنگجو است، و زمخشري هر كدام از آنها را در اساس البلاغة ذكر كرده است. (81)
ابن حاجب از آنجايي كه « حواجز » را ديده و « حواجر » را نديده بود، دچار اين اشتباه شد، اگر هر دو را مي ديد هيچ گاه به زمخشري خرده نمي گرفت.
منابع تحقيق:
ابن حاجب، الإيضاح في شرح المفصّل، به كوشش دكتر موسي بناي العليلي، رساله دكتري، چاپ استنسل.
ابن حاجب، شرح الوافية نظم الكافية، خطي، تصوير از معهد المخطوطات جامعة العربية، شماره 391نحو.
ابن سرّاج، كتاب الأصول في النحو، به كوشش دكتر عبدالحسين الفتلي، نجف، مطبعة النعمان، 1973م.
ابن عقيل، شرح ابن عقيل علي ألفية، ابن مالك، به كوشش محمّد محيي الدين عبدالحميد، مصر، مطبعة السعادة.
ابن مالك، تسهيل الفوائد و تكميل المقاصد، به كوشش محمّد كامل بركات، قاهره، دارالكتاب العربي، 1968م.
ابن هشام، أوضح المسالك إلي ألفية ابن مالك، به كوشش محمّد محيي الدين عبدالحميد، بيروت، دار إحياء الكتاب العربي، ط5،، 1966م.
ابن هشام، شرح قطر الندي و بلّ الصدي، به كوشش محمّد محيي الدين عبدالحميد، مصر، مطبعة السعادة، ط11، 1963م.
ابن يعيش، شرح المفصّل، به كوشش گروهي از محقّقان، قاهره، دار الطباعة بالمنيرة.
أبوالطيب لغوي، مراتب النحويين، به كوشش محمّد أبوالفضل ابراهيم، قاهره، نهضة مصر.
احمد بن حنبل، مسند الإمام أبي عبدالله أحمد بن حنبل.
اشموني، شرح الأشموني علي ألفية، حاشيه ابن الصبّان، قاهره، نشر عيسي البابي الحلبي.
بغدادي، خزانة الأدب، چاپ بولاق، 1299ه ق.
خضري، حاشية الخضري علي شرح ابن عقيل، قاهره، الاستقامة، 1954م.
زجّاجي، الإيضاح في علل النحو، به كوشش مازن مبارك، قاهره، نشر المدني، 1959م.
زمخشري، أساس البلاغة، قاهره، نشر الكتبي، 1958م.
سيرافي، أخبار النحويين البصريين، به كوشش فريتس كرنكو، بيروت، نشر كاتوليكية، 1936م.
سيوطي، بغية الوعاة، به كوشش محمّد أبوالفضل ابراهيم، قاهره، نشر عيسي البابي الحلبي، 1965م.
___، المزهر في علوم اللغة و أنواعها، به كوشش گروهي از محقّقان، قاهره، دار إحياء الكتب العربية.
___، همع الهوامع شرح جمع الجوامع، قاهره، مطبعة السعادة.
___، الاقتراح، حلب، دارالمعارف.
سيبويه، الكتاب، چاپ بولاق، 1366ه ق.
سيبويه، كتاب سيبويه، به كوشش عبدالسلام محمّد هارون، قاهره، دارالقلم، 1966م.
سهيلي، أمالي السهيلي، به كوشش ابراهيم البنا، مصر، مطبعة السعادة، 1970م.
ضيف، شوقي، المدارس النحوية، قاهره، دارالمعارف، 1968م.
غنيمي، شيخ عبدالغني، اللباب في شرح الكتاب، تصنيف احمد بن محمد قدوري، قاهره، دارالكتاب العربي، ط4، 1961م.
فكي، عثمان، الاستشهاد في النحو العربي، رساله كارشناسي ارشد، دارالعلوم، 1969م.
قفطي، إنباء الرواة علي أنباه النحاة، به كوشش محمّد أبوالفضل إبراهيم، قاهره، دارالكتب، 1950م.
مبرّد، المذكر و المؤنث، به كوشش دكتر رمضان عبدالتوّاب، قاهره، دارالكتب، 1970م.
___، المقتضب، به كوشش محمّد عبدالخالق، قاهره، عصيمة القاهرة، 1388ه ق.
هروي، علي بن محمّد، الازهية في علم الحروف، به كوشش عبد المعين الملوحي، دمشق، مجمع اللغة العربية، 1971م.
پينوشت:
1. دانشيار زبان و ادبيات عربي دانشگاه آزاد اسلامي، واحد تهران مركزي.
2. كارشناس ارشد زبان و ادبيات عربي، مدرّس دانشگاه پيام نور.
3. اين مقاله ترجمه اي است با اين مشخّصات: « بعض من أوهام النحاة في آراء صاحب الكتاب »، د. موسي بناي العليلي، المجمع العلمي العراقي، م28، 1397ه ق./ 1977م.
4. سيرافي، 17-18.
5. ابوالطيب اللغوي، 70-71.
6. قفطي، 58/2؛ سيوطي، المزهر، 211/1.
7. سيرافي، 31.
8. سيوطي، بغية الوعاة، 83/1.
9. سيرافي، 50.
10. ابوالطيب لغوي، 106؛ بغدادي، 179/1.
11. سيرافي، 50.
12. قفطي،248/1.
13. بغدادي، 179/1.
14. سيبويه، 2/1.
15. قفطي، 4/1.
16. زجّاجي، الإيضاح، 42.
17. سيبويه، 2/1.
18. همو، 7/1 - 8.
19. همو، 8/1.
20. همو، 8/1.
21. همو.
22. همو، 13/1 - 19.
23. سيبويه، 19/1- 20.
24. همو، 21/1.
25. همو، 82/1.
26. همو، 75/1.
27. همو، 218/2.
28. سيبويه، 224/1.
29. همو، 393/1.
30. همو، 466/1.
31. همو، 467/1.
32. همو، 307/1.
33. همو، 2/2، 43.
34. همو، 56/2.
35. بغدادي، 5/1.
36. سيوطي، الاقتراح، 17.
37. بغدادي، 6/1.
38. در پايان نامه دكتري خود الايضاح في شرح المفصّل لابن حاجب اين ديدگاه كساني كه مانع استشهاد به حديث مي شدند را بررسي كردم، و با استدلال ثابت كردم كه طرفداران هر دو مكتب به حديث استشهاد مي كردند. ( نك: دست نويس، 85 ).
39. فكي، 157.
40. سيبويه، 396/1؛ نك: امام ابن حنبل، 233/2، 275، 410، 393.
41. سيبويه، 37/1؛ نك: غنيمي، 87/1.
42. سيبويه، 232/1؛ نك: ابن حنبل، 224/1، 338، 75/2، 132.
43. ابن حاجب، 74؛ ابن عقيل، 188/2؛ اشموني، 102/2؛ خضري، 50/2.
44. ضيف، 80.
45. همو، 180.
46. سيبويه، 37/1
47. احزاب/35؛ نك: سيبويه، تحقيق عبدالسلام هارون، 74/1.
48. سيبويه، تحقيق عبدالسلام هارون، 74/1.
49. سيبويه، 232/1.
50. سيبويه، تحقيق عبدالسلام هارون، 393/2.
51. او ابوالقاسم عبدالرحمن بن عبدالله اندلسي ( د:851ه ق. ) است.
52. نك: سهيلي، امالي سهيلي، 29.
53. سيبويه، 2/1.
54. همو، 2/2 و بعد آن.
55. مبرّد، 309/3.
56. همو، 319/3.
57. ابن يعيش، 57/1.
58. مبرّد، المذكّر و المؤنّث، 126.
59. سيبويه، 23/2.
60. ابن عقيل، 7/2؛ ابن هشام، قطرالندي، 252؛ أشموني، 206/2.
61. سبأ/31.
62. سيبويه، 388/1.
63. مبرّد، المذكّر و المؤنّث، 105.
64. سيبويه، 19/2.
65. ابن عقيل، 618/1.
66. سيبويه، 377/1.
67. ابن مالك، التسهيل، 129.
68. ابن هشام، أوضح المسالك، 292/2.
69. مبرّد و ابن سرّاج در اسم بودن حبّذا اتّفاق نظر دارند. نك: مبرّد، المقتضب، 145/2؛ ابن سرّاج، الأصول، 135/1.
70. او محمّد بن احمد اشبيلي است،براي شرح حال او نك:سيوطي، بغية الوعاة، 27/1.
71. ابن عقيل، 170/2.
72. سيبويه، 302/1.
73. زمخشري، 211/1.
74. سيبويه، 256/1.
75. همو، 181/1.
76. همو، 132/1.
77. أشموني، 40/3.
78. ابن حاجب، 613.
79. سيبويه، 198/2.
80. سيبويه، 318/2.
81. زمخشري، أساس البلاغة، 81/1- 82.
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول