تقدیم و تأخیر
اصل در نحو زبان عربی این است که هر یک از ارکان جمله در جای خویش قرار گیرند. تقدیم و تأخیر هر یک از این اجزا از جمله مسائلی است که در مباحث تقدیم و یا تأخیر مبتدا، خبر، حال، تمیز و انواع مفاعیل، تقدیم و تأخیر ضمایر منفصل و متصل، اسم و کنیه و لقب و ... به آن اشاره شده است.به عنوان نمونه، درباره جایگاه و مرتبه اسم و لقب آورده اند:
و اسماً أَتی و کنیةً و لقَباً
و أَخِّرَن ذا إن سِواه صَحِبا (1)
و یا درباره مرتبه مفعول وفعل گویند:
و أخِّر المفعولَ إن لَبس حُذر
أو أضمرالفاعل غیر منحصر (2)
در ساختار شعری تقدیم یا تأخیرهایی به چشم می خورد که احیاناً طبق قواعد نحوی نیست، بلکه به خاطر نظم شعری است؛ از قبیل تقدیم خبر بر مبتدا، خبر نواسخ بر اسم آن ها، تقدیم مستثنی بر مستثنی منه و معطوف بر معطوف علیه یا تقدیم عوامل نسبت به معمول خویش مانند تقدیم مفعول بر فعل آن یا تقدیم جار و مجرور بر متعلَق آن و ... کشف این موارد و قرار دادن هر یک از آن ها در جای خویش موجب سهولت ترجمه و درک شعر خواهد شد. در این فصل از کتاب به تبیین این قبیل از موارد تقدیم و تأخیر می پردازیم؛ باشد که گامی در ترجمه شعر برداشته باشیم. مهم ترین موارد تقدیم و تأخیر در شعر عربی به قرار زیر است:
تقدیم خبر بر مبتدا
از آن جا که خبر بخش مکمل یک جمله است (و الخبر الجزء المتمّ الفائدة) باید بعد از مبتدا قرار گیرد (3)، ولی گاهی به ضورتر شعری و به جهت رعایت موسیقی یک بیت خبر بر مبتدا مقدم می شود، مانند موارد زیر:-أبو صخر هذلی:
بیَدِ الّذی شَغَفَ الفُؤادَ بکم
تَفریجُ ما ألقَی مِن الهَمّ (4)
جار و مجرور «بید...» خبر است که بدون هیچ قیاس نحوی و فقط به سبب ساختار شعر بر مبتدا (تفریج) مقدم گشته است.
برطرف کردن غم و غصه های من به دست خداوندی است که قلبت را به عشق گرفتار نموده است.
-فرزدق می گوید:
مشتقّة من رسول الله نبعتُه
طابَت مغارسُه و الخیمُ و الشیمُ (5)
در این بیت کلمه «مشتقة» با این که نکره است بر مبتدای معرفه (نبعته) مقدم شده است.
ریشه و اصل او از رسول خدا (ص) جدا گشته است، درخت وجود و خوی و خصلت هایش پاکیزه است.
-متنبی گوید:
یدٌ للزّمانِ الجَمعُ بینی و بینَه
لِتفریقِه بَینی و بینَ النَّوائبِ (6)
در بیت فوق، کلمه «ید» خبر و «الجمع» مبتدا است و کلمه «یدٌ» با این که نکره است به ضرورت شعری مقدم شده است.
به هم رساندن من و او نعمت روزگار بود، زیرا بین من و گرفتاری ها جدایی افکند (وی مرا از گرفتاری نجات داد).
-متنبی گوید:
آخرُ ما المَلْکُ مُعَزّی به
هذا الّذی أثّرَ فی قلبِهِ (7)
در این بیت، کلمه «آخر» خبر مقدم و ضمیرِ اشاره «هذا» مبتدای موخّر است. (خدا کند) این مصیبتی که در قلب او اثر گذاشته است (و او را افسرده کرده است) آخرین مصیبتی باشد که به وی تسلیت می گویند:
-همو گوید:
فداؤُک روحی یابنَ أکرَمِ والدٍ
و یا مَن فوادی غیرَ حُبِّه قد أبی (8)
کلمه «فداء» خبر مقدم و «روحی» مبتدای موخر است.
چجانم به فدایت باد! ای فرزند بهترین پدر، ای آن که دل من جز دوستی وی را نپذیرفته است.
-بازگوید:
و أوهِمُ أنّ فی الشَّطرنجِ هَمّی
و فیکَ تأمّلی و لَکَ انتِصابی (9)
شبه جمله «فی الشّطرنج» خبر إنّ است و بر اسم آن یعنی کلمه «همّی» - به رغم آن که معرفه است – مقدمه گذشته است.
دیگران را به گمان می افکنم که همّ و غمّ من در شطرنج است، در حالی که فقط به تو می اندیشم و درد و رنجم فقط برای دیدن توست.
-همو گوید:
و بحرُ أبوالمسک الخِضَمُّ الّذی له
علی کُلِّ بَحرٍ زَخرَةٌ و عَبابٌ (10)
در این جا، کلمه «بحر» خبر مقدم برای «أبوالمسک» مبتدا می باشد.
ابوالمسک (کافور) دریای عظیمی است که امواج متراکم آن برهم دریایی فزونی دارد.
و فی تعبٍ مَن یحسُدُ الشّمسَ نورَها
و یجهَدُ أن یأتی لها بضَریبِ (11)
شبه جمله «فی تعبٍ» خبر مقدم برای «مَن» است.
آن که بر پرتو نور خورشید رشک ورزد و تلاش کند تا برای آن شبیهی بیاورد خود را به زحمت انداخته است.
-وهمو گوید:
و منازلُ الحُمَّی الجُسُومُ فقُل لَنا
ما عُذرُها فی تَرکِها خَیراتِها (12)
«منازل الحمّی» خبر مقدم برای «الجسوم» می باشد.
جسم ها منزلگاه تب ها هستند پس به ما بگو که چرا تب، جسم تو را – که بهترین جسم ها است – ترک کرده است.
-باز گوید:
صیامٌ بأبوابِ القبابِ جِیادُهُم
و أشخاصُها فی قلبِ خائفِهِم تَعدُوا (13)
در این بیت، کلمه «صیام» خبر «جیادهم» است و به ضرورت شعری مقدم شده است.
اسبانشان بر در خانه هایشان ایستاده اند و صاحبان آن به قلب دشمنان ترسوی خود می تازند.
تقدیم خبر بر فعل ناقص
-اعشی کبیر گوید:
إلیک – أبَیتَ اللَّعنَ – کان کلالُها
إلی الماجدِ الفَرعِ الجَوادِ المُحمّدِ (14)
«إلیک« شبه جمله و خبر مقدم برای «کان ناقصه» می باشد.
از نفرین به دور باشی! خستگی (آن اسب) به خاطر رسیدن به بزرگوار و بخشنده و ستوده ای چون تو بوده است.
تقدیم خبر براسم نواسخ
هر چند مرتبه خبر نواسخ بعد از اسم آن ها می باشد، ولی نحویان بصره توسط خبر بین ناسخ و اسم آن را روا شمرده و کوفیان آن را منع کرده اند (15)؛ ولی در شعر مواردی از این قبیل توسط ها یعنی تقدیم خبر بر اسم ناسخ به چشم می خورد.-عنترة بن شدّاد می گوید:
حَلّت بأرضِ الزّائرین فأصبَحَت
عَسِراً عَلَیَّ طِلابُک ابنةً مَخرَم (16)
در این بیت، کلمه «عسراً» خبر فعل ناقص «أصبحت» است و بر اسم آن یعنی کلمه «طلاب» مقدم شده است.
آن کاروان به سرزمین شیران غرّنده (دشمنان) درآمد؛ از این رو ای دختر مخرم، دنبال تو گشتن برایم سخت گشته است.
-جزء بن ضرار (شاعر مخضرم) می گوید:
فإن یکُ حقّا ما أتانی فإنّهم
کِرامٌ إذا ما النّائباتُ تَنُوب (17)
کلمه «حقّا» خبر فعل ناقص «تکن» است و بر اسم آن یعنی «ما» مقدم شده است.
اگر خبر سختی های روزگار – که ر سر قومم آمده – درست باشد، یقین دارم که اینان در برابر سختی های روزگار صبر بزرگان را دارند.
-بشّامة بن غدیر گوید:
ما زالَ مَعرُوفاً لمُرّةَ فِی الوَغی
عَلُّ القَنا و عَلیهِمُ إنهالُها (18)
در این بیت، کلمه «معروفاً» خبر «مازال» است و بر اسم آن یعنی «علّ» مقدم شده است، همچنین جار و مجرور «علیهم» بر مبتدای «إنهال» مقدم گشته است.
سیراب نمودن پیای نیزه ها در میدان جنگ، توسط مرّة معروف است.
من عهدِ عادَ کان معروفاً لنا
أسرُ الملوک و قتلُها و قِتالُها (19)
در این بیت، کلمه «معروفاً» خبر «کان»، بر اسم آن یعنی کلمه «أسر» مقدم شده است.
از دوره قوم عاد، به اسارت درآوردن و کشتن سلاطین و پیکار با آن ها برای ما شناخته شده بوده است.
-أنیف بن حکیم نبهانی گوید:
أبَی لَهَم أن یَعرِفُوا الضَّیمَ أنَّهُم
بَنو ناتِقٍ کانَت کثیراً عِیالُها (20)
کلمه «کثیراً» بر اسم «کانت» یعنی «عیالَ» مقدم شده است.
آنان از پذیرش ظلم امتناع کردند زیرا تعدادشان بسیار است (عزّت نیز در کثرت است).
-متنبی گوید:
و کیفَ یَبیتُ مُضطَجَعاً جَبانٌ
فَرَشتَ لَجَنبِهِ شَوکَ القَتادِ (21)
«مضطجعاً» خبر فعل ناقص «یبیت» است و بر اسم آن یعنی «جبان» مقدم شده است.
دشمن ترسوی تو چگونه می تواند به خواب رود، وقتی که تو – با ترس ا فکندن در دل وی- گویا تیغ های گیاه قتاد را برایش گسترده ای (خوابش نمی برد).
تقدیم جواب شرط بر ادات شرط
از آن جا که ادات شرط صدارت طلب هستند، معمول آن ها یعنی فعل شرط و جزای آن بر ادات شرط مقدم نمی شوند (22)، و نحویان فقط تقدیم معمول هایی چون استفهام و شرط و کمِ خبریه را جایز شمرده اند (23)، ولی در شعر مواردی به چشم می خورد که بر خلاف نظر رایج و غالب نحویان، فعل شرط بر ادات شرط مقدم شده است؛ مانند موارد زیر:-ناشب بن مازن بن عمرو بن تمیمی گوید:
و یَصغُرُ فی عَینَی تِلادی إذا انثَنَت
یَمینیَّ إدراکَ الّذی کُنتُ طالباً (24)
در بیت فوق، جمله «یصغر فی عینی تلادی» جواب شرط است و بر ادات شرط «إذا» مقدم شده و ضمیر عائد در «طالباً» نیز حذف شده است. (25)
وقتی دستم به آنچه می خواهم برسد، در نظرم مال موروثی نیز ناچیز می گردد.
-ایاس بن قبیصه طائی گوید:
ما وَلَدَتنی حاصِنٌ رَبعِیّةٌ
لَئِن أنا مالاتُ الهَوی لا تِّباعِها (26)
در بیت فوق، مصرع اول جواب شرط «إن...» می باشد. این خبر جاری مجرای قسم است.
اگر از هوی و هوس خود پیروی کنم و دنبال آن زن را بگرم، فرزند آن زن پاکدامن ربیعی نیستم.
-شاعری از بنی نُمَیر گوید:
نُعَرِّضُ للسّیوفِ إذا التَقَینا
وجُوهاً لا تعَرَّضُ للسَّباب (27)
در این بیتف فعل «تعرّض» جواب حرف شرط «إذا» می باشد و بر آن مقدم گشته است.
اگر با چهره هایی روبه رو شویم که از ناسزاگویی رویگردان باشند (متعرض حیثیت ما نشوند)، ما نیز از شمشیر روی گردان خواهیم بود.
-سالم بن وابصه گوید:
فما زلِقَتُ و لا أبلَیتُ فاحِشَةً
إذا الرِّجالُ علی أمثالِها زَلِقوا (28)
در این بیت، «ما زلقت و ...» که جواب «لمّای شرطیه» می باشد بر حرف شرط مقدم شده است.
آن گاه که دیگر مردان دچار خطا و لغزش شوند، من نه می لغزم و نه مرتکب گناهی می شوم.
-معقل بن عامر أسدی گوید:
قَصَرتُ له من الحَمّاءِ لمّا
شَهِدتُ و غابَ عن دارِ الحَمیم (29)
در بیت فوق، حرف «لمّا» ظرفیه و در معنای شرط است و جمله «قصرت له من الحمّاء» بر ادات شرط مقدم گشته است.
وقتی وی را در میدان نبرد زخمی و رها شده از سوی یاران یافتم، اسب خود را برای او در نظر گرفتم و در اختیار او رار دادم.
-متنبی گوید:
دعَوتُک لَمّا بَرانی البَلاء
و أوهَنَ رِجلَیِّ ثِقلُ الحَدید (30)
در این بیت، «دعوتک» که جواب حرف شرط «لمّا» است بر ادات مقدم شده است.
آن هنگام که سختی و مصیبت مرا لاغر ساخت و سنگینی زنجیرها پایم را ناتوان کرد، تو را خواندم.
تقدیم معطوف بر معطوف علیه
معمولاً معطوف علیه قبل از معطوف می آید ولی در ساختار شعری مواردی به چشم می خورد که معطوف بر معطوف علیه مقدم شده است، مانند موارد زیر:-أحوص می گوید:
ألا یا نخلةً مِن ذاتِ عِرقِ
علیکَ و رحمةُ اللهِ السّلام (31)
در این بیت، کلمه «السّلام» مبتدا و «علیک» خبر آن است و «رحمة الله» عطف بر «السّلام» و مقدم بر آن می باشد.
هان! ای تک درخت نخلِ «ذات عرق»، درود و رحمت خداوند بر تو باد.
-شاعری دیگر می گوید:
ثمّ اشتَکَیتُ فأشکانی و ساکِنُه
قبرٌ بسِنجارٍ و قبرٌ عَلی فَهَدِ (32)
در این بیت، کلمه معطوف «ساکن» بر معطوف علیه «قبر» مقدم گشته است.
به نزد مردگان شکوه نمودم و سپس قبری در منطقه «سنجار» و «فهد»، و ساکنانِ آن نیز به من شکوه آوردند.
تقدیم مفعول به بر فاعل
در ترتیب جای فاعل و مفعول، گاهی بر خلاف اصل، معفول قبل از فعل می آید هر چند برخی آن را روا نداشته اند (33)؛ ابن مالک گوید:و الأصلُ فی الفاعل أن یَتَّصَلا
والأصلُ فی الفعول أن یَنفَصَلا
و قد یُجاءُ بخلاف الأصل
و قد یجی المفعول قبل الفعل (34)
فاعل باید بعد از فعل و قبل از مفعول بیاید و مفعول هم باید با فاصله از فعل (بعد از فاعل) آورده شود، ولی گاهی نه به دلیل تغذر عود ضمیر بر متأخر – که از موارد جواز در نحو است – بلکه به خاطر ضرورت شعری مفعول قبل از فاعل می آید وگاهی مفعول قبل از فعل می آید. در این جا برخی از مصادیق تقدیم معفول به را می آوریم:
-فروةبن مسعود گوید:
و قالوا ماجِداً منکم قَتَلنا
کذلک الرّمحُ یکلفُ بالکریم (35)
در این بیت، کلمه «ماجداً» مفعول به مقدم فعل «قتلنا» است.
گفتند: ما بزرگی از شما را کشتیم؛ [و آنان جواب دادند] نیزه عاشق انسان کریم است (پس کشته شدن او شگفتی ندارد).
-کعب بن زهیر گوید:
ولو بلَغ القتیلَ فعالُ قومٍ
لَسَرّکَ مِن سُیوفِکَ مُنتَضُوها (36)
در این بیت، کلمه «القتیل» مفعول به مقدم بر فاعل است.
اگر خبر کارهای زندگان به کشته می رسید، شمشیر بر کشیده تو را شاد می کرد.
-حسّان بن ثابت گوید:
و تَزورُ أبوابَ المُلوک رِکابُنا
و مَتی نُحَکِّم فی البَریّة نَعدِلُ (37)
در این بیت، کلمه «أبواب» مفعول به بر «رکابُ» فاعل فعل «تزور» مقدم شده است.
سوارانِ ما به بارگاه پادشاهان دسترسی دارند و هرگاه در میان مردم به داوری بنشینیم، دادگر هستیم.
-أبی بن حُمام مرّی گوید:
تَمَنّی لیِ الموتَ المُعَجَّلُ خالِدٌ
و لا خیر فیمن لیسی یعرف حاسدُه (38)
در این بیت، کلمه «الموت» مفعول به مقدم بر فاعل (خالد) است.
خالد مرگ زودرس را برایم آرزو کرده است، کسی که حسود نداشته باشد خیری در او نیست.
-مسکین دارَمیّی می گوید:
یَظَلُّونَ شتّی فیالبلاد و سِرُّهُم
إلی صَخرةٍ أعیا الرّجالَ انصِداعُها (39)
کلمه «الرجال» مفعول به مقدم بر فاعل (انصداع) می باشد.
آنان گرچه در کشورها پراکنده شده اند ولی سرّشان سخت در بینشان پنهان است وگویا در سنگی نهفته که مردان، یارای شکاف آن را ندارند (خودشان را می توانی در هر کجا بیابی ولی سرّشان بین خودشان پنهان است).
-عباس بن مرداس گوید:
و یُعجِبُک الطّریرُ فتَبتَلیه
فیُخلِفُ ظَنَّکَ الرَّجُلُ الطَّریرُ (40)
کلمه «ظنّ» مفعول به بر «الرّجل» که فاعل فعل «یخلف» می باشد، مقدم شده است.
جوان خوش صورت تو را به شگفتی می اندازد و او را می آزمایی، پس او خلاف پندارت را آشکار می سازد.
-صَلَتان عبدی اموی می گوید:
أشابَ الصّغیرَ و أفنَی الکَبیرَ
کَرُّ اللّیالی و مَرُّ العَشیّ (41)
در بیت فوق، کلمه «الصّغیر» و «الکبیر» مفعول به می باشند و بر فاعل های «کرّ» و «مرّ» مقدم شده اند.
گذر روز و شب نوجوان را پیرکرد و کهنسال را از بین برد.
-ابودِهبَل جُمَحی گوید:
أقُول و الرَّکبُ قد مالَت عَمائِمُهُم
و قد سَقَی القومَ کأسَ النّعسِة السَّهَرُ (42)
در این بیت، کلمه «کأس» مفعول به مقدم بر فاعل (السّهر) می باشد.
درحالی که ازشدت سیر و شبروی عمامه این گروه کج گشته و بی خوابی جام چرت را به آنان نوشانیده است، می گویم ... .
تقدیم مفعول به بر فعل و فاعل
بر اساس دستور نحوی، در صورتی که مفعول اسم شرط یا اسم استفهام ویا ضمیر منفصل باشد، باید بر فعل وفاعل مقدم شود و در سایر موارد چنین وجوبی وجود ندارد. (43) ولی در ساختار شعری، گاهی بر خلاف قاعده نحوی مفعول قبل از فعل هم آورده می شود، مانند موارد زیر:-متنبی گوید:
فداءک روحی یابنَ أکرمَ والدٍ
و یا مَن فؤادی غیرَ حُبّه قَد أبی (44)
در این بیت، علاوه بر این که خبر (فداؤک) به ضرورت شعری بر مبتدا (روحی) مقدم شده است، کلمه «غیر»، مفعول فعل «أبی» نیز بر فعل و فاعل مقدم شده است.
جانم به فدایت! ای که فرزند بهترین پدر هستی و ای کسی که دل من جز دوستی وی را نپذیرفته است.
تقدیم مفعول له بر فعل و فاعل و مفعول به
-متنبی گوید:نازعتُهُ قُلُصَ الرِّکابِ و رَکبُها
خَوفَ الهَلاکِ حَداهُم التّسبیحُ (45)
کلمه «خوف» مفعول له برای فعل «حدا» می باشد و بر این فعل و فاعل آن (التسبیح) مقدم گشته است.
سوار برشترانِ ویژه سواری بیابان را در نوردیدم در حالی که سواران آن شترها از ترس مرگ، خداوند را تسبیح می گفتند تا از مرگ نجاتشان دهد – و گویا این تسبیح آوازی بود که شتران را به حرکت در می آورد.
تقدیم مفعول به سوم بر مفعول به دوم
واضح است که در فعل های سه مفعولی، مفعول سوم بعد از مفعول دوم می آید، ولی در ساختار شعری ممکن است که مفعول سوم بر مفعول دوم مقدم شود:-متنبی گوید:
أراه صغیراً قَدرَها عَظمُ قدرِه
فما لعَظیم قَدرُه عنده قَدرٌ (46)
در این بیت، ضمیر «هاء» در «أراه» مفعول اول و «قدر» مفعول به دوم و «صغیرا» مفعول به سوم می باشد که بر مفعول به دوم مقدم شده است.
بزرگی قدر وی، دنیا را برای او کوچک و بی ارزش جلوه داده؛ از این رو چیزهای بزرگ در نظش ارزشی ندارند.
تقدیم مستثنی بر مستثنی منه
از آن جا که مستثنی نسبت به مستثنی منه در حکم جزئی از مستثنی منه و یا تابعی از آن است (47) بعد از مستثنی منه آورده می شود، ولی در شعر گاهی بر مستثنی مقدم می شود؛ مانند این بیت از کمیت بن زید أسدی:فما لی إلّا آل أحمدَ شیعةٌ
و ما لی إلّا مَشعبَ الحقّ مَشعَبُ (48)
یاوری جز خاندان پیامبر (ص) ندارم و جز راه حق (مذهب علی بن ابی طالب (ع)) راه دیگری ندارم.
-شاعری از بنی بَلعَنَبر گوید:
کأنّ ربَّک لم یخلُق لخَشیَته
سِواهم مِن جمیعِ النّاس إنسانا (49)
در این بیت، کلمه «سوا» مستثنی و «انساناً» مستثنی منه است و بر خلاف شیوه متداول و به خاطر ضرورت شعری، مستثنی بر مستثنی منه مقدم گشته است.
گویا خدایت برای خشیت خویش انسان دیگری جز آن ها نیافریده است.
-سعد بن ناشب (شاعر اسلامی) گوید:
و لم یستشِر فی أمرِه غیرَ نفسِه
و لم یَرضَ إلّا قائمَ السّیفِ صاحباً (50)
در این بیت، کلمه «قائم» مستثنی بر «صاحباً» مستثنی منه مقدم شده است.
در کار خود باکس دیگری جز خودش مشورت نکرد و به هیچ همراهی جز دسته شمشیر رضایت نداد.
تقدیم جار و مجرور بر متعلَّق به آن
یکی از مباحث جار و مجرور، متعلَّق به جار و مجرور (فعل یا شبه فعل) است که معمولاً پیش از جار و مجرور می آید، به ویژه در موردی که متعلق به، مصدر باشد که نمی تواند در جار و مجرور مقدم بر خود عمل کند؛ زیرا مصادر در صورتی در ما قبل خود عمل می کنند که وسیله امر یا جاری مجرای امر باشند. ولی در ساختار شعری تقدیم جار و مجرور بر متعلق مصدر زیاد به چشم می خورد که در این جا چندی از نمونه های آن آورده می شود.-محرز بن مکعبر ضبّی گوید:
فهلاً سعَیتُم سَعیَ عُصبةِ مازِنِ
و هل کُفَلائی فی الوَفاء سِواءُ (51)
جار و مجرور «فی الوفاء» بر متعلق ب آن یعنی کلمه «سواء» مقدم گشته است.
چرا مانند گروه مازن تلاش نمی کنید؟ آیا همتایان من در وفا برابرند؟!
برخی نمونه های دیگر که جار و مجرور پیش از متعلق به آن آمده است، عبارتند از:
-جعفر بن عُلبه حارثی گوید:
وای مع الرَّکب الیَمانینَ مُصعِد
جَنیبٌ و جُثمانی بَمکّةَ مُوثَق (52)
در این بیت، جار و مجرورهای «مع الرّکب» و «بمکة» به ترتیب متعلق به مابعد خود یعنی «مصعد» و «موثق» می باشند.
معشوق من با کاروان یمنی ها می رود، او در پی کاروان روان است و پیکر من در مکه به بند کشیده شده است.
-احوَص بن محمد، شاعر اموی گوید:
إنّی علی ما قد علمتِ مُحَسّد
أنمی علی البغضاء و الشّنآن (53)
در این بیت، جار و مجرور «علی ما» متعلق به «محسّد» است.
من نسبت به آنچه می دانی مورد حسادت دیگران هستم و همواره بر کینه و خشم آن ها نسبت به خود می افزایم.
-حسین بن مطیر گوید:
فقد جعلتُ نفسی علی النّأی تَنطوی و عینی علی فَقد الصّدیق تَنام (54)
در این بیت، جار و مجرورهای «علی النّأی» و «علی فقد» به ترتیب متعلق به ما بعد خود یعنی «تنطوی» و «تنام» می باشند.
خود را عاددت دادم تا به دوری بسازم و چشمم بر از دست دادن دوست آرام گیرد.
متنبی گوید:
فالفخرُ عن تقصیرِه بکَ ناکِبٌ
و المجدُ مِن أنه تُستَزادَ بَراءُ (55)
در این جا، جار و مجرور «بک» بر متعلق به آن یعنی «ناکب» مقدم شده است.
فخر و شرف در حق تو هیچ کوتاهی نکرده و مجد و عظمت از این که چیزی بر تو بیفزاید بیزاری می جوید (تو در نهایت شرف و عظمتی).
-همو گوید:
إذا ضرَبَتْ فی الحَربِ بالسّیفِ کفُّهُ
تَبیَّنتَ أنّ السّیفَ بالکَفِّ یَضربُ (56)
در این جا، جار و مجرور «بالکفّ» بر متعلق به آن یعنی «یضرب» مقدم شده است.
چون در میدان نبرد دستش با شمشیر ضربه زند، در می یابی که کارآمدی یک شمشیر، در قدرت دست شمشیر زننده است نه خود شمشیر.
-باز گوید:
و وَضعُ النَّدی فی مَوضعِ السّیفِ بالعُلی
مُضِرٌّ کوَضعِ السّیفِ فی مَوضَعِ النَّدی (57)
در این بیت، جار و مجرور «بالعلی» بر متعلق به آن یعنی «مضرّ» مقدم شده است.
بخشیدن به هنگامی که باید شمشیر زد و شمشیر زدن به هنگامی که باید بخشید به بزرگی و رافت انسان آسیب می زند (هر چیزی به جای خویش نیکوست).
پی نوشت ها :
1-شرح ابن عقیل، ج 1، ص 119؛ اسم و کنیه و لقب به ترتیب هم می آیند.
2- همان، ص 486؛ در مواقع التباس مفعول در آخر آورده می شود.
3-همان، ج1، ص 7؛ در برخی موارد خبر بر مبتدا مقدم می شود.
4- شرح دیوان الحماسه، ج 3، ص 1232؛ شغف: شیفته شد، تفریج: برطرف کردن.
5- دیوان فرزدق، ص 513؛ النبعة: ریشه، المغارس: جمع مغرس: درخت.
6- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج1، ص 285.
7- همان، ج1، ص 335.
8- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج1، ص 91.
9- همان، ص 356؛ أوهم: به گمان می افکنیم، انتصاب: به رنج افتادن.
10- همان، ج 1، ص 319؛ الخضِم: پرآب، زخرة: امتداد، عباب: سیلاب، بالا آمدن آب.
11- همان، ص 181؛ الضّریب: شبیه.
12- همان، ص 456.
13- همان، ج2، ص 107.
14- دیوان أعشی الکبیر، ص 59؛ کلال: خستگی، الفرع: مهتر، والا.
15- همع الهوامع، ج 1، ص 117.
16- شرح المعلقات السبع، للزوزنی، ص 138؛ الزائر: از ریشه«زأر» غرش کنندگان، کنایه از دشمنان، عسر: دشوار.
17- شرح دیوان الحماسه، ج1، ص 344.
18- همان، ص 396؛ علّ: سیراب نمودن درباره انهال: سیراب کردن اوّلیه.
19- همان، ج1، ص 396.
20- همان، ج 2، ص 638؛ الضّیم: ستم، ناتق: شتری که ولد بسیار می آورد، بنوناتق: کنایه از فرزندان بسیار.
21- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 2، ص 84؛ یبیت: بیتوته می کند، القتاد: نوعی تیغ.
22- همع الهوامع، السیوطی، ج2، ص 61.
23- مغنی اللبیب عن کتب الاعاریب، ص 308.
24- شرح دیوان الحماسه، ج 1، ص 69؛ تلاد: مال موروثی.
25- همان، ص 70.
26- همان، ص 208.
27- همان، ج2، ص 649.
28- همان، ج 2، ص 649؛ زلق: لغزید.
29- همان، ج 1، ص 194؛ دارالحمیم: خانه حمایت شده.
30- دیوان المتنبی، شرح برقوقی، ج 2، ص 67؛ بری: لاغر ساخت، أوهن: سست کرد.
31- شرح دیوان الحمساه، ج 2، ص 805.
32- همان.
33- مغنی اللّبیب، الباب الرّابع، ص 252.
34- شرح ابن عقیل، ج 1، ص 484.
35- شرح دیوان الحماسه، ج 2، ص 882؛ کلف به: عاشق او شد.
36- دیوان کعب بن زهیر، تحقیق علی فاعور، دارالکتب العلمیة، بیروت، 1407ق، ص 104؛ منتضو: برکشندگان [شمشیر].
37- دیوان حسّان، تحقیق عبدالله مهنّا، دارالکتب العلمیّه، بیروت، 1406ق، ص 185.
38- شرح دیوان الحماسه، ج 1، ص 414.
39- همان، ج 3، ص 1116؛ انصداع: شکسته شدن.
40- همان، ج 3، ص 1153؛ الطریر: جوان خوش صورت، شاداب.
41- همان، ص 1209.
42- همان، ص 1350.
43- همان، ج 1، ص 485.
44- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 1، ص 91.
45- همان، ص 271؛ لقص: جمع قلوص، ماده شتر سواری، حدا: با آواز به پیش راند.
46- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 2، ص 229.
47- شرح ابن عقیل، ج 1، ص 599.
48- الکمیت بن زید و قصائده الهاشمیّات، ص 119؛ مشعب: راه.
49- شرح دیوان الحماسه، ج1، ص 31.
50- همان، ص 74.
51- همان، ج 3، ص 1457.
52- همان، ج 1، ص 51؛ الرّکب: کاروان، مصعد: رونده، جنیب: همراه، موثق: دربند.
53- همان، ج 1، ص 222؛ الشنأن: کینه و خشم.
54- همان، ج 1، ص 273.
55- دیوان المتنبی، شرح البرقوقی، ج 1، ص 153؛ ناکب: کناره گیری کننده.
56- همان، ص 306.
57- همان، ج 2، ص 11.