چكيده:
مطالعات زبان شناختي مسلمانان آن گونه كه شايسته ي تلاش آنهاست، تاكنون مورد بررسي قرار نگرفته است و حتّي مورّخ نام آوري چون روبينز هم اطّلاعات كافي درباره ي دستاوردهاي علمي آنان در اختيار نمي گذارد. اگر بخواهيم از دو حوزه ي اصلي در مطالعات زبان شناسان مسلمان ياد كنيم، بدون شك بايد از صرف و نحو سخن گفت؛ هرچند كه مي توان رد پايي از حوزه هايي چون آواشناسي در كنار معني شناسي و كاربردشناسي را نيز در علومي چون تجديد و تفسير قرآن و همچنين در علوم بلاغي نظير معاني و بيان جست و جو كرد.مقاله ي حاضر كه در قالب چهار بخش تنظيم گرديده، كوششي است به منظور نشان دادن جنبه هايي از سهم مطالعات زبان شناسان مسلمان در تبيين مفاهيم زبان شناسي نوين. بر اين اساس، نگارنده ابتدا به تاريخچه ي فقه اللغه اسلامي و ارتباط آن با ديگر علوم قرآني پرداخته، سپس ضمن مرور اهمّ آراء زبان شناختي دانشمندان مسلمان و به ويژه انعكاس باورهاي زباني سيبويه، به ارزيابي بخشي از اين مطالعات توسّط تاريخ نگاران غربي مي پردازد تا نهايتاً تأثير دستاوردهاي سنّت زبان شناسي اسلامي بر برخي نظريات زبان شناسي معاصر نمايان تر گردد.
كليدواژه ها: فقه اللغه اسلامي، علوم قرآني، سيبويه، تاريخ نگاران اسلامي، معناشناسي نظريات زبان شناسي نوين.
الف- مقدّمه
مطالعات زباني به دليل تنوّع و گستره ي اين حوزه، از گذشته تاكنون با شاخه هاي زيادي از علوم در ارتباط بوده و اينك از مصاديق راستين علوم ميان رشته اي محسوب مي شوند. واژه ي Linguistics ( زبان شناسي ) كه ظاهراً در پايان قرن هيجدهم ميلادي به هنگام طبقه بندي علوم مطرح شده است، در تمدّن اسلامي از « قرآن » و در تمدّن غربي از « فلسفه » نشأت گرفته است. گرچه معرّفي و گسترش علم زبان شناسي نوين در مغرب زمين به كمتر از قرن گذشته بازمي گردد، ولي پيشينه ي بسياري از باورهاي اساسي اين علم و همچنين بررسيهاي متنوّع و عالمانه ي زبان شناختي را مي توان در آثار و مطالعات دانشمندان دوره ي اسلامي نيز جست و جو كرد كه در تكوين بخشي از نظريات معاصر زبان شناختي مورد نظر بوده اند.با ظهور اسلام در مشرق زمين و بسط تعاليم عاليه ي قرآن و نيز تشويق و ترغيب مسلمانان به كسب علم كه لزوم فراگيري و تسلّط به زبان عربي را ايجاب نمود، دوره ي درخشاني رقم مي خورَد كه به دوره ي اسلامي شهرت دارد. با نزول قرآن كريم، پژوهش در خصوص زبان عربي و شاخه هاي گوناگون آن، با انگيزه ي شناسايي و درك بيشتر كلام وحي آغاز شد و سطوح مختلف زباني مورد توجّه و كنكاش قرار گرفت و مقولات متنوّع آوايي، نحوي، معنايي و واژگاني به طور دقيق و علمي بررسي شدند. مطالعه ي مباحث زبان شناختي براي دانشمندان مسلمان از آن جهت حائز اهمّيت بود كه اين مباحث در حيطه ي علوم اسلامي جاي داشتند و طبعاً تلاش براي تحصيل و تدريس آنها در راه خدمت به اسلام و درك صحيح قرآن يك فريضه محسوب مي شد.
از سوي ديگر، مكرّراً در قرآن كريم و اخبار و روايات منسوب به پيامبر (ص) و ديگر بزرگان، به تفقّه در دين امر شده است. براي فقيه مسلمان، تسلّط بر علوم زيادي از باب مقدّمه- به عنوان دانش پيش نياز- ضرورت مضاعف دارد كه علوم زباني چون صرف، نحو، معاني، بيان و... از آن جمله اند. اين موضوع خود بيانگر ارتباط تنگاتنگ علوم اسلامي و مطالعات زبان شناختي است و انگيزه دانشمندان مسلمان را از مطالعات زباني به خوبي نمايان مي سازد.
پس از رحلت پيامبر گرامي اسلام، مسلمانان، بر آن شدند تا در دفاع از صدق قرآن و انعكاس عظمت اعجاز و بلاغت آن، آثار مكتوبي عرضه كنند. هرچند كه علم بلاغت مدّتها در بين ايرانيان، يونانيان و هنديان وجود داشته است، ولي تلاش مجدّانه ي دانشمندان ايراني- اسلامي براي اثبات اعجاز قرآن و ردّ ايراد مخالفين، موجبات رشد و شكوفايي اين علم را در زبان عربي فراهم ساخت.
اين در حالي است كه در بطن قرآن نيز از لسان ( زبان ) و مشتقّات آن 25 بار به طور مكرّر سخن به ميان آمده است. (2) بر اين اساس، مطالعات زبان شناسي اسلامي از دل قرآن نشأت گرفت و محوريت كلام وحي و اعتقادات اسلامي، اساس كار پژوهندگاني شد كه از گوشه و كنار عالم اسلام به ويژه ايران زمين در تدوين فقه اللغه اسلامي، تتّبعات قابل توجّهي به ثمر رساندند كه حتّي امروز نيز در بسياري از موارد قابل تطبيق با مسائل زبان شناختي معاصر مي باشد. روبينز در تاريخ مختصر زبان شناسي معترف است كه پيشرفتهاي مسلمانان در بعضي از شاخه هاي زبان شناسي به لحاظ دقّت و دسترسي در امر توصيف به مراتب بيشتر از آن بود كه نصيب يونانيان و روميان شد. (3) آري ايرانيان در فراگيري زبان عربي، كه زبان دينشان بود نه زبان مادريشان، به جايي رسيدند كه در تلفّظ، سرمشق ساير مسلمانان، اعمّ از عرب و غير عرب شدند و نيز كتابهاي زيادي در لغت، دستور زبان و بلاغت به رشته ي تحرير درآوردند. در تأييد اين ادّعا همين بس كه از جمع قرّاء سبعه، سه نفر ايراني بودند و علي بن حمزه ي كسايي، رياست قاريان قرآن در كوفه را برعهده داشت. در اين دوران آموزش زبان عربي در عالم اسلام، همان پايگاهي را پيدا كرد كه آموزش زبان لاتين در امپراتوري رُم به دست آورده بود. وجود قرآن سبب گرديد تا اين زبان فصيح به اوج شكوه و كمال برسد، تا آنجا كه با شگفتي، زبان عربي فصيح تاكنون برخلاف طبيعت زبانها كه در خلال زمان تغييرات زيادي مي پذيرند، كمتر دچار تطوّر گرديده است و البتّه مهم ترين دليلش را هم بايد در پيوند هزار و چهارصد ساله ي اين زبان با قرآن دانست؛ چرا كه شايد اگر قرآن نمي بود، زبان فصيح عربي نيز از بين رفته بود و مانند زبانهاي لاتين و سانسكريت به يك زبان مرده و باستاني تبديل مي شد. (4)
ب-فقه اللغه اسلامي و علوم قرآني
همان گونه كه ذكر شد، پژوهش درباره ي همه ي علوم اسلامي به خاطر وجود قرآن و با انگيزه ي خدمت به اسلام و در جهت فهم بيشتر معارف آن صورت مي پذيرفت و سرانجام اين تكاپوي علمي به تنظيم و تدوين مسائلي انجاميد كه بعدها علوم قرآن نام گرفتند. علوم قرآن به همان مقولاتي اطلاق مي گردد كه به شكلي در فهم و تفسير آن مؤثّر مي باشند و به عنوان مقدّمه ي قرآن شناسي و درك آن بايد مورد بحث و بررسي قرار گيرند. بخشي از اين بررسيها مانند تفسير و تبيين آيات و استنباط احكام ديني از آن به طور مستقيم به قرآن مربوط مي شوند و پاره اي ديگر چون بحث در كيفيت الفاظ و معاني، اشتقاق صيغ، تركيب جملات، سبك و صور كلام و اختلاف آنها به مقتضاي مقام سخن، تحقيق درباره ي رسم الخط، علوم تجويد، معاني، بيان، بلاغت، منطق، اصول و.... به طور غيرمستقيم به قرآن ارتباط مي يابند. از اين رو، اين علوم، تاريخي به قدمت قرآن دارند. در اين ميان بنا به توصيه ي حضرت علي (ع) توجّه خاص به علم نحو و تجويد بود تا در كتابت و قرائت قرآن و نيز درك آن خللي پيش نيايد و اين معجزه را كه به تعبير برخي به لحاظ زبان شناختي « اعجازِ ايجاز » به شمار مي رود از هرگونه گزندي مصون دارند.علّامه طباطبايي (ره) نيز در اين خصوص چنين اشاره دارد: « در ميان مسلمانان علومي است كه موضوع آنها خود قرآن مي باشد. تاريخ پيدايش اين علوم، نخستين روزهاي نزول قرآن است كه به تدريج مسائل آنها در ميان مردم نضج گرفته و تنقيح شد. علومي كه در الفاظ قرآن بحث مي كند، فنون قرائت و تجويد است ». (5)
علم « تجويد » كه راهنما و ضامن صحّت قرائت است، در حقيقت به شناسايي دقيق مخارج و صفات حروف و محلّ وقفها اطلاق مي شود. از علي (ع) در مقدّمه ي تفسير صافي چنين نقل شده است: « ترتيل، محافظت از محل وقفها و بيان حروف، رعايت مخارج و صفات آن است ». با توجّه به اهمّيت خواندن صحيح قرآن و نمازهاي يوميه، علم تجويد به عنوان نخستين شاخه از علوم اسلامي رونق گرفت. قاريان دير زماني قرائت اصيل قرآن را سينه به سينه نقل مي كردند تا هنگامي كه آن را به صورت اصولي نوشته و مدوّن كردند. آن گاه اين علم، موضوع دانش مستقلّي به نام تجويد به شمار رفت. (6) به اين ترتيب بود كه مسلمانان به مطالعه ي آواها، توصيف حروف اصول ( صامتها ) و حروف فروع ( واجگونه ها )، ايجاد نظام مصوّتها ( حركتها ) و نقطه گذاري قرآن اهتمام ورزيدند. مطالعات دانشمندان ايراني- اسلامي در بحث قرائت و تجويد، عمدتاً بر محورهاي ذيل استوار بوده است:
1. انواع قرائت مانند تحدير، تحقيق، تدوير، ترتيل، زمزمه، هذ؛
2. احكام حروف مانند ادغام، اظهار، اخفاء، اقلاب، اشباع، غنّه، قلقله، مدّ، تخفيف، اماله، تفخيم و ترفيق؛
3. صفات حروف مانند استعلاء، استفال، اطباق، انفتاح، جهر و رخوت و...؛
4. مخارج حروف چون مخرج شفتان، لسان، جوف، حلق و خيشوم.
جالب توجّه است كه بسياري از كشفيات ظريف مذكور عيناً در مطالعات آواشناسان معاصر غربي به چشم مي خورد.
ابن النديم در الفهرست، واضع علم نحو عربي را ابوالأسود دوئلي مي داند و در اين زمينه مي گويد: « دانشمندان زيادي بر اين عقيده اند كه سر منشأ علم نحو عربي به ابوالأسود مي رسد و او نيز از علي (ع) فراگرفته است ». (7) نخستين جرقه هاي انديشه ي زبان شناسي در فرهنگ اسلامي را مي توان در قرن دوم هجري مشاهده نمود. ابوالأسود كه از شاگردان با فراست حضرت علي (ع) به شمار مي رفت، براي نخستين بار از راه آواشناسي و آوانگاري زبان عربي و با استفاده از نقطه هاي رنگين ( اعجام ) (8) واژه هاي قرآن را به گونه اي ساده، اِعراب گذاري نمود و به اين طريق قاريان را از افتادن در ورطه ي اشتباه خواني مصون داشت. (9) ابوالأسود به كساني كه تمايل به فراگيري نحو داشتند، آن علم را مي آموخت؛ بدون آنكه در مورد علّت اِعراب كلمات بحث كند. نخستين كسي كه تعليل را در نحو عربي وارد كرد و براي هر كلمه از آيات قرآن استدلال نمود و اصطلاحاً به تعليل پرداخت، عبدالله بن ابي اسحاق ( د:117ه ق. ) از قرّاء سبعه است.
بوهاس و ديگران ( 1990 ) نيز در باب مطالعات نحو اسلامي تصريح مي كنند كه مهم ترين مؤلّفه هاي نحو عربي براي دستوريان مسلمان، مقوله هاي حالت بخشي و نماياندن وجه فعل بوده است كه در سنّت نحويون مسلمان از آن به اِعراب تعبير مي شود. در نحو عربي، اِعراب به معناي « تغييرات واكه ي پاياني واژه پس از قرارگيري آن در يك پاره گفتار » است كه به وسيله ي واژه هاي حاكمي كه به آنها « عوامل » گفته مي شود تحت تأثير قرار مي گيرند. اين مفهوم در تداول عام به معناي « حركت حرف آخر در كلمات عربي » است. اين تغيير واكه اي در مقابل عدم تغيير واكه اي قرار دارد كه در سنّت نحو عربي به نام « بِناء » از آن ياد مي شود. اِعراب در دو جا قابل مشاهده است: يكي در اسم كه حالت بخشي اسم را رقم مي زند و ديگري در فعل مضارع؛ آن هم زماني كه بخواهيم وجه فعل را نشان دهيم. تغيير واكه ي پاياني واژه در عربي يا به صورت افزايش واكهu، a و i است و يا به صورت ساكن ( مجذوم ) كردن انتهاي واژه. (10)
اعراب مي تواند تأثير دوگانه در اسم و فعل داشته باشد؛ يعني همان عاملي كه به اسم حالت فاعلي مي بخشد، مي تواند به فعل نيز وجه اخباري اعطا كند. بديهي است بدون وجود اعراب اسمي، درك جملات عربي دشوار خواهد بود؛ چرا كه حالت فاعلي- كه با رفع نمايانده مي شود- معمولاً فاعل جمله را نشان مي دهد. حالت مفعولي نيز، مفعول جمله ( يا مفعولٌ به ) را مي نماياند و مضاف إليه با علامت جرّ پس از اسم ظاهر مي شود. البتّه در اينجا بايد متذكّر شد كه گاه با افزوده شدن برخي عوامل ( مانند حروف مشبّهة بالفعل يا افعال ناقصه ) اِعراب كلمات دچار تغيير مي شوند. (11) از سويي اِعراب در عربي علاوه بر وضعيت عادي خود مي تواند به صورتهاي « محلّي » و « تقديري » نيز ظهور كند. « اعراب محلّي » به معناي دريافت حالت و اعتبار جايگاه اسم در جمله است (12) و گاه پيش مي آيد كه اسمي، اعراب خود را در غيبت عامل حالت بخش، دريافت مي كند. چنين اعرابي از نظر دستوريان اسلامي، « اعراب تقديري » ناميده مي شود. (13)
از رهگذر مطالعه ي روابط عامل و معمول و شرايط اعراب مي توان گفت كه مفهوم حاكميت (14) كه اكنون از مباحث نوين زبان شناسي است، از ديرباز در سنّت زبان شناسي اسلامي وجود داشته است كه مي توان اصول آن را به صورت زير خلاصه نمود:
1. هر نشانه ي اعراب، حاصل عملكرد يك عنصر ديگر در جمله است.
2. در جمله اي كه حاوي عامل و معمول است، جايگاه عامل در جمله پيش از معمول خواهد بود. (15) حال اگر جايگاه معمول پيش از عامل باشد، مي توانيم چنين تصوّر كنيم كه اوّلاً عامل، عمل كرده است و سپس دچار يكي از فرايندهاي حركتي شده است؛ فرايندهايي كه در اين سنّت از آنها با عنوان « تقديم » يا « تأخير » ياد مي شود. (16)
3. هيچ عاملي نمي تواند روي هم طبقه ي خودش عمل كند.
4. مطابقه، فقط هسته ي گروه اسمي و فعلي را شامل مي شود و با وابسته هاي اين گروهها كاري ندارد. پس هر تغييري در وابسته ها، متعاقب عملكرد عامل روي معمول رخ مي دهد.
5. عمدتاً، فعل عامل است و اسم معمول، حرف نيز مي تواند گاهي عامل باشد و گاهي هم معمول قرار گيرد.
بحث در باب دلالت كلمات، از عمده ترين مسائل مورد توجّه زبان شناسان مسلمان بوده است و لذا بخشي از آثار زبان شناختي نخستين اسلامي را بايد در باب معناشناسي به شمار آورد. (17) مطالعات معنايي در زبان شناسي اسلامي عمدتاً ريشه ي ادبي دارد. مباحثي چون ثبت معاني غريب در قرآن، سخن در باب مجاز، نگارش كتابهايي در باب وجوه و نظاير در قرآن و نيز پيدايش فرهنگهاي موضوعي و فرهنگ واژگان. حتّي اِعراب گذاري قرآن هم در واقع، نوعي كار معناشناختي است؛ زيرا تغيير حركت منجر به تغيير كاركرد كلمه و در نتيجه تغيير معنا مي گردد.
در قرون بعد، رويكردهاي پژوهشي زبان شناسان مسلمان متنوّع گشت و جنبه هاي بسياري از مطالعات معناشناختي را در برگرفت. به عنوان مثال، تلاش ابن فارس در فرهنگ المقاييس در باب ارتباط معاني جزئي ريشه ي كلمه به معناي گسترده تري كه همه را به هم پيوند مي دهد؛ يا تلاش زمخشري در فرهنگ أساس البلاغه در خصوص تفكيك معاني حقيقي از معاني مجازي؛ (18) تلاش ابن جنّي در ارتباط با تغييرهاي ممكن يك ريشه به معناي واحد، به عنوان مثال چيدمان « ك ل م » به هر صورتي ( به جز « ل م ك »)، معناي آن بر قدرت دلالت مي كند؛ (19) پژوهشهاي معناشناختي در قالب تأليفاتي چون المقاييس ابن فارس، الصاحبي في فقه اللغه، ابن فارس، الخصائص ابن جنّي، و المزهر سيوطي...
در همين راستا، جالب توجّه اينكه حتّي برخي از مباحث ديگر علوم اسلامي نظير اصول فقه و منطق نيز با مطالعات زباني عجين گشته و امروز مورد استفاده زبان شناسان مي باشد. مثلاً علم اصول فقه كه جزء علوم ابتكاري مسلمين است در حقيقت علم دستور استنباط است و تحصيل آن به عنوان مقدّمه ي فقه، ضروري است. يكي از مباحث مطرح در اين علم بحث مفاهيم است. كلمه ي « مفهوم » در اصطلاح اصوليان در مقابل « منطوق » است نه مصداق؛ يعني معنايي كه نطق كرده ايم و به صورت لفظ درآورده ايم. به بيان ساده تر به معناي تحت اللفظي و كلمه به كلمه ي جمله، منطوق گفته مي شود و مفهوم، برداشت كلّي ما از منطوق است. امروز اين مبحث زباني كه در دوره ي اسلامي به آن بسيار پرداخته شده بود، در معناشناسي زبان مورد استناد است.
اصوليان بابهايي مربوط به دلالت را در كتابهايشان گشودند كه به موضوعات زير مي پردازد: دلالت لفظ، دلالت منطوق، دلالت مفهوم، تقسيم لفظ به حسب پيدايي و پنهاني ( ظهور و خفاء )، ترادف، اشتراك، عموم و خصوص، تخصيص و تقييد. همچنين پژوهشهايي كه از تلاش زبان شناختي علماي اصول حكايت مي كند؛ مانند « رابطه ي علم اصول با زبان » از دكتر محمد فوزي فيض الله و « پژوهشهاي زباني تكامل يافته به وسيله ي علماي اصول » از محمّدتقي حكيم. به علاوه، مي توان پژوهشها و اشارات فراواني پيرامون معنا را در آثار و نوشته هاي فارابي، ابن سينا، ابن رشد، ابن حزم، غزالي، قاضي عبدالجبّار و فيلسوف معتزلي معمّر و... نيز ملاحظه نمود. به موارد فوق بايد توجّه علماي بلاغت در بررسي حقيقت و مجاز، بررسي سبكهايي چون امر و نهي و استفهام و يا نكات جالب توجّه در نظريه ي نظم جرجاني و ديگران را نيز افزود. (20)
جالب اينجاست بسياري از مسائل مطرح در علم منطق از قبيل قياس، تناقض، صناعات، استقراء كلّي و جزئي و... كه روزگاري توسّط دانشمندان مسلماني چون ابن اسحاق، ابوعلي سينا و خواجه نصيرالدين طوسي وارد حوزه ي فرهنگ اسلامي شده بود، امروز در بررسيهاي معنايي موردعلاقه و استفاده ي زبان شناسان مي باشد.
در مثال ديگري در تشريح دستاوردهاي زبان شناسان مسلمان بايد گفت كه زبان شناسان معاصر نظريه اي تحت عنوان ساخت واژه ي طبيعي دارند كه اين نظريه در سال 1977م. معرّفي شد و بعدها توسّط واجشناسي طبيعي تحت تأثير قرار گرفت. طبيعي بودن را در ساخت واژه ي طبيعي به عنوان نقطه ي مقابل نشاندار بودن تعريف مي كنند و توسط اصول معنايي يا شناختي عمومي معرّفي مي شود. دانشمندان مسلمان در اين مورد قاعده اي دارند كه كاملاً با نظريه ي ساخت واژه ي طبيعي مطابقت دارد. اين قاعده با عنوان « كثرة المباني تدُلّ علي كثرة المعاني » مي باشد و به اين مفهوم است كه اضافه كردن حرفي به كلمه، موجب اضافه كردن معني به كلمه مي شود و اين مضمون مشابه جمله اي است كه زبان شناسان در ساخت واژه ي طبيعي مي گويند: پيچيدگي ظاهري، مستلزم پيچيدگي معنايي مي شود، يا به عبارت ديگر هر چه تعداد نشانه ها بيشتر باشد، معني برگرفته نيز وسيع تر خواهد بود. (21)
از ديگر مباحث مطرح در علوم قرآني مي توان به دو بحث « كلمات قرآن » و « حروف قرآن » اشاره نمود. منظور از كلمات قرآن، واژه هايي است كه از قبايل عرب و غير عرب به عنوان واژه هاي معرب و دخيل در قرآن به كار رفته است. گفته مي شود كه از 60 زبان و لهجه ي عرب و غير عرب، كلماتي در قران آمده است، مانند كلمات قبيله حمير، طييء، قريش، كفافه، هوازن، يمن. از عبارات دخيل و معرب نيز مي توان به كلمات بربري، تركي، حبشي، رومي، فارسي، هندي و ابرامي اشاره كرد.
در مجموع از پيشگامان مطالعات فقه اللغه ي اسلامي مي توان به خليل بن احمد فراهيدي (100-175ه ق. )، سيبويه ( د:180ه ق. )، علي بن حمزه كسائي ( د:189ه ق. )، معاذ بن مسلم معروف به هرّاء كوفي ( د:187ه ق. )، شيخ عبدالقاهر جرجاني ( د:471ه ق. )، سعد الدين تفتازاني ( 712-793ه ق. )، ابوعمرو بن علاء ( 70-154ه ق. )، نافع بن عبدالرحمن بن ابي نُعيم ( د:169ه ق. )، فرّاء ( 144-207ه ق. )، اخفش ( د: 177ه ق. )، اصمعي ( 122-213ه ق. )، مازني ( د:249ه ق. )، ابن جنّي ( 329-392ه ق. )، سكّاكي ( 555-625ه ق. )، فارابي (260-339ه ق. ) و... اشاره نمود.
ج- مروري بر مهم ترين آراي زبان شناسان مسلمان
علائم مصوّتهاي كوتاه كه در خط عربي كنوني موجود است، از ابتكارات لغوي مشهور قرن دوم هجري، خليل ابن احمد فراهيدي است. خليل در زمينه ي عروض و فرهنگ نگاري صاحب اثر است. وي در اِعراب و تلفّظ كلمات قرآن عقايدي دارد كه در تدوين علم نحو مؤثّر بوده و اظهارات او در اين زمينه سبب شده است كه ديگر علماي آن روز نيز درباره ي نحو ابراز نظر كنند. او كتاب العين خود را درباره ي واژه شناسي زبان عربي نگاشت. كشف رابطه ي خويشاوندي بين زبانهاي عربي، سامي، عبري و سرياني توسّط وي، گام ارزشمند ديگري در زمينه ي مسائل زبان شناسي اسلامي محسوب مي شود. (22) خليل نظريات خود را درباره ي صرف و نحو زبان عربي، به شاگردانش به ويژه سيبويه ارائه نمود. (23)در قرن دوم هجري، ابوبشر عمرو بن عثمان بن قنبر ملقّب به سيبويه پا به عرصه ي مطالعات زبان شناسي عربي نهاد. وي كه به قول ابن خلدون « أعلم المتقدّمين و المتأخّرين بالنحو » مي باشد و در بين نحويون مسلمان به امام اعظم معروف است، به لقب شهرت دارد نه به كنيه و اسم، و پس از فوت استادش خليل، الكتاب را تصنيف كرد. اين كتاب كه به « قرآن النحو » معروف است، در ميان محقّقين به دريا تشبيه شده و مردان اندلس در زمينه ي آن، 40 كتاب تأليف نموده اند. (24) الكتاب نهضت علمي استوار و تلاش فكري مستمري به وجود آورد و تأثير عظيم و فراموش نشدني را در زبان عربي و فرهنگ اسلامي موجب شد. سيبويه در اين كتاب، دستور زبان عربي را به دقت و به شيوه اي كاملاً علمي تدوين نمود و همه ي جنبه هاي صرفي و نحوي اين زبان را براساس رفتارشان در كلام به صورت گسترده و دقيق مورد توصيف قرار داد و به همين جهت، كتاب او در سده هاي مختلف مورد بحث و آموزش قرار گرفته است. (25)
سيبويه با جمع آوري پيكره ي زباني از ميان قبايل عرب به شيوه ي سماع، قياس و استقراء و با توجّه به نمونه هاي گفتاري، به كشف بسياري از قوانين زباني نائل شد. وي در اغلب سطوح تحليل زباني، نگاهي نقشگرا داشته است و در تحليلهايش مفاهيمي همسان با نشانداري، ساختگرايي، اصول همكاري، نظريه ي حالت و مفهوم حاكميت (26) ( تسلّط دستوري )، اصل كم كوشي در گفتار، جا به جايي سازه ها (27)، ارائه ي تعريفي خاص از زبان و جمله (28)، مفهوم نهاد و گزاره و روابط آنها، دسته بنديهاي دوتايي، تجزيه ي جمله به سازه هاي بلافصل، شرح دقيق اندامهاي گفتار و وضع اصطلاحات خاص براي آن (29)، توجّه به واكداري و بي واكي آواها و... .
سيبويه زبان را به منزله ي يك فعاليت اجتماعي مي پنداشت كه از طريق آن ميان گوينده و شنونده رابطه برقرار مي شود. او زبان را داراي ساخت و نظام خاصّي مي دانست و نحو در نظر او شيوه ي سخن گفتن است. سيبويه آواها را به دو بخش اصول و فروع تقسيم نمود و سپس آنها را بر طبق مشخّصات آوايي؛ يعني نحوه و محلّ توليدشان ( مخرج ) طبقه بندي كرده است. تقسيم بندي او تا حدّ زيادي شبيه طبقه بندي آواها در آواشناسي غربي است. جالب توجّه است كه در اين تقسيم بندي، تقابل بين صامتهاي مجهور و مهموس، معادل تقابل صامتهاي واكدار و بي واك در آواشناسي غربي به نظر مي آيد. همچنين وي آواها را بر طبق درجه ي فراخي مجراي گفتار در مخرج آواها به شديده و رخوه تقسيم كرده كه مي توان امروز از آن به عنوان آواهاي انسدادي و سايشي نام برد. به علاوه وي به مشخّصه هاي حشو و علّت آنها آگاه بوده و واج ( صداهاي اصلي ) و واجگونه ( صداهاي فرعي ) را از هم متمايز مي دانسته است.
دقّت خليل و شاگردش در توصيف دستور زبان عربي، شگفتي زبان شناسان بعدي در شرق و غرب را موجب گرديد. (30) در قرون بعد نيز انديشمنداني چون ابوعلي سينا، امام محمّد غزالي، سيوطي، شمس قيس رازي و... در نشان دادن باورهاي زبان شناسي سهم بسزايي داشتند.
ابن سينا در كتاب نفيس مخارج الحروف خود به مسائل آوايي دقيقي چون بازگشت صوت ( پژواك )، توصيف حروفي كه در زبان عربي وجود ندارد، ترتيب الفباي زبان عربي برحسب مخارج حروف، ايجاد اصوات گفتاري با وسايل مكانيكي و... مي پردازد. وي آواها را بر طبق شيوه ي توليدشان توصيف كرد. او به نقش تارآواها در توليد صدا اشاره مي كند و نيز به تمايز بين واكداري و بي واكي پي برده است.اشاره به مدل سازي اصوات گفتاري توسّط او در هزار سال پيش، از ذهن خلّاق او خبر مي دهد. همچنين اشاره ي وي به مسأله ي جهاني بودن مؤلّفه هاي صدا، تجزيه و تحليل دستگاه گفتاري انسان و توصيف آواهاي غير عربي نيز بيانگر پيشرفت چشمگير او در مطالعات آوايي است.
سيبويه نيز در سطح واژگان به رابطه ي ميان آوا و معني اشاره كرده و به اشتراك معنايي و لفظي بين واژگان زبان معتقد است. آنچه وي ذيل بحث اشتراك معنايي مطرح مي سازد، وجود صورتهاي آوايي متفاوت با معنايي يكسان ( ترادف ) را نشان مي دهد و اشتراك لفظي از ديدگاه وي نيز همان چيزي است كه امروز ذيل بحث هم آوا- هم نويسه مطرح است. به علاوه، سيبويه در سطح واحدهاي بزرگ تر از واژه نيز به موضوع انتقال معنا در حوزه ي نحو پرداخته و در اين ارتباط، مانند چامسكي به وجود جملات خوش ساخت و بدساخت دستوري و نيز جملات غير دستوري معني دار يا دستوري بي معني قائل است.
گفتيم كه معناشناسي اسلامي با مطالعه ي جنبه ي اعجاز قرآن شروع شد و با مسائل ادبي گره مي خورد. مسلمانان به منظور درك اعجاز قرآن، به بررسي معنايي آن پرداختند و اين بررسيها مجموعاً با عنوان « بلاغت » مطرح گرديد كه در آغاز به صنايع ادبي قرآن محدود مي شده و سپس اين صنايع به سه بخش معاني، بيان و بديع تقسيم شدند. رابطه ي لفظ و معنا هم در اين مطالعات مورد توجّه قرار گرفت؛ به طوري كه برخي آن را قراردادي و بعضي طبيعي فرض كردند. ابوعلي سينا ( د:370ه ق. ) در كتاب دانشنامه ي علائي و اشارات و تنبيهات، به بحث دلالت لفظ بر معني مي پردازد و بلاغت را نيز به سه نوع معاني، بيان و بديع تقسيم مي كند. سير تحوّل مطالعات بلاغي مسلمانان را به ويژه بايد در قرن چهارم و پنجم هجري جست و جو كرد و در اين زمينه مي توان از بزرگاني نظير شيخ عبدالقاهر جرجاني، جارالله زمخشري، سكّاكي، سعدالدين تفتازاني و... نام برد.
درواقع علم معاني دانشي است كه به ياري آن حالات گوناگون سخن به منظور هماهنگي با اقتضاي حال شنونده شناخته مي شود. گذشته از مقتضاي حال كه نقطه ي مركزي بلاغت است و همچنين مسائل فرعي بلاغت و فصاحت، مباحث عمده ي ديگري كه در اين شاخه مورد بحث قرار مي گيرد عبارت اند از: احوال مسند و مسندإليه و تقديم و تأخير آنها، اسناد، انشاء و اقسام آن، فصل و وصل، ايجاز و... .
بوهاس ( 1990 ) نيز علم معاني را چنين تعريف كرده است: « علم معاني مطالعه ي ويژگيهاي ساختار كلام در گفتار و نيز ارزيابي آن است، به منظور اينكه در كاربرد زبان بر طبق شرايط و موقعيت از اشتباه جلوگيري شود ».
علم بيان نيز دانشي است كه به ياري آن مي توان يك يا چند معنا را به طرق گوناگون ادا كرد كه برحسب روشني و وضوح يا ابهام و تاريكي، با هم تفاوت آشكار داشته باشند و سرانجام معاني بر دل بنشيند. انواع تشبيه، اقسام استعاره، حقيقت، مجاز و كنايه از مباحث عمده ي اين علم محسوب مي شود. علوم معاني، بيان و بديع در مجموع به عنوان علوم بلاغي نزد دانشمندان ايراني- اسلامي معروف اند.
در سال 211 ه ق. ابوعبيدة بن مثّني شاگرد خليل بن احمد با تأليف كتابي به نام مجاز القرآن، مباحثي از اين علوم را تدوين نمود و اين مطالب به تدريج در اعجاز القرآن پيگيري شد. ابن معتزّ ( د:296ه ق. ) كه پسر متوكّل عبّاسي است در مورد بديع تحقيقاتي به انجام رساند و به اين ترتيب بررسي مسائل بياني، راه رشد مي پيمود تا سرانجام به دست شيخ عبدالقاهر جرجاني ( د:471ه ق. ) تأليف كتاب دلائل الإعجاز صورتي كامل و مرتّب يافت. همين دانشمند است كه در علم بيان نيز كتابي نفيس به نام أسرار البلاغه دارد و در آن مباحث اين دو علم، يعني معاني و بيان، را با روشي نقّادانه و باريك انديشي ويژه اي تعريف كرده است. به همين لحاظ او را مبتكر علم معاني و بيان مي دانند. وي همواره معني را بر صورت نحوي زبان ارجح دانسته و چگونگي تركيب الفاظ را مايه ي تقويت معني به شمار مي آورد، و بر اين باور است كه سيبويه به راز تقدّم معني بر نحو واقف بوده است. سپس زمخشري هم در تفسير كشّاف از وجوه اعجاز و بلاغت قرآن سخن گفت و سرانجام جميع مطالعات اين حوزه در كتاب مطوّل تفتازاني ارائه گرديد. تفتازاني در اين كتاب به تحقيقي گسترده پيرامون فنون بلاغت دست زد و به مباحثي چون معناي دستوري شامل مسند و مسندإليه، اسناد خبري، تعاريف ضمير، موصول، اشاره، اضافه، اوصاف، عطف، تقيّد فعل، مفعول مطلق، متعلّقات فعل و جمله و انواع آن در مبحث علم المعاني پرداخته است. سپس در بخش ديگري به معاني حقيقي و مجازي، استعاره، كنايه و اطلاق مجاز در ارتباط با علم بيان مي پردازد. (31)
مطالعات زبان شناختي خواجه نصيرالدين طوسي بيشتر به حوزه ي معني شناسي زبان اختصاص دارد. بررسي انواع دلالت، مطابقه، تضمين، التزام، روابط واژگاني، هم معنايي، چند معنايي و شمول معنايي از جمله مباحثي است كه مورد توجّه وي قرار گرفته است. خواجه نصيرالدين طوسي مفاهيم اشتراك و ترادف را مختصّ اسم نمي داند و آنها را به مقوله ي فعل، حرف و تركيبات نيز تعميم مي دهد. وي الفاظ مشتركه را به متشابه و متفقّه تقسيم مي كند. لفظ متفقّه براي يك معني وضع مي گردد، ولي به دليل مشابهت، براي دلالت بر معاني ديگر نيز به كار مي رود. اين در حالي است كه لفظ متشابه، مي تواند به دليل معنايي يا غير معنايي باشد. همچنين وي به بررسي انواع تقابلهاي معنايي نيز پرداخته است.
اظهارات شمس قيس رازي نيز درباره ي علامت مصدر، صفات فاعلي و مفعولي، اسم تفضيل، حروف رابطه، پسوند لياقت، حرف تصغير، ضمير، حرف تعجّب و... از دقيق ترين و موشكافانه ترين ابراز نظرهايي است كه تا به آن روز درباره ي بعضي مباحث دستوري فارسي ايراد شده بود؛ تا جايي كه اين مطالعات، وي را در رديف نخستين كساني قرار مي دهد كه گامهاي مؤثّري در زمينه ي دستور زبان فارسي برداشته اند.
بسياري از مفاهيم زبان شناسي جديد نظير توانش و كنش زباني نيز به نوعي در فقه اللغه اسلامي تحت عنوان قوّه ي بيان و كلام معرّفي شده اند. مفهوم شمّ زباني هم در نظريه ي زايشي، ظاهراً با مفهوم حسّ كه از سوي ابن جنّي دانشمند مسلمان قرن چهارم ه ق. مطرح شده، برابر است.
كتاب المزهر في علوم اللغة و أنواعها از مشهورترين تأليفات زبان شناختي جلال الدين سيوطي ( 911-849 ه ق. ) و از معروف ترين كتابها در فقه اللغه زبان عربي به شمار مي آيد. مؤلّف كتاب، اهمّ دستاوردهاي زبان شناسان متقدّم ايراني- اسلامي را تا زمان خود جمع آوري نموده و آنچه از تأليفاتشان به دستش رسيده به تمام در اين كتاب ضبط كرده است. اصل و منشأ لغت و بررسي راههاي مطالعه ي آن، ويژگيهاي زبان عربي در پديده هاي اشتقاق، مجاز، تضادّ، ترادف، اتباع، ابدال، قلب و... از جمله مباحث مطرح شده در اين كتاب نفيس مي باشد. تعداد مصادر سيوطي در اين كتاب به 200 مورد مي رسد كه قديم ترين آن مانند كتاب العين خليل ابن احمد به قرن دوم هجري و جديدترين آنها مانند قاموس فيروزآبادي ( د:817 ه ق. ) به قرن نهم مربوط مي شود كه حدود يك قرن پيش از سيوطي مي زيسته است. سيوطي در علم عربيت 32 جلد كتاب نوشت و در بسياري از آنها از آرا و اصول نحوي بصريون پيروي نموده است. كليه ي آراي نحوي سيوطي، گزينشي و برگرفته از اقوال علماي عربيت پيش از خود است كه اين مطلب دليلي بر احاطه ي كامل او نسبت به مسائل نحوي زمانه اش مي باشد. سيوطي به مطالعه ي واژه هاي مترادف، متضادّ و معرّف مي پردازد و معتقد است كه لفظ مشترك در نظر اهل زبان بر دو يا بيش از دو معني مختلف به طور يكسان و برابر دلالت مي كند.
سراج الدين ابوبكر يوسف سكّاكي در قرن هفتم هجري در كتاب مفتاح العلوم نيز معتقد است كه علم معاني به بررسي ويژگيهاي ساختاري پاره گفتارها در كلام و ارزشيابي آنها اختصاص دارد و هدف از اين بررسي، پرهيز از خطاها در موقعيتهاي مختلف و نيازهاي ارتباطي است. از ديگر سو، علم بيان نظامي است توصيفي كه به چگونگي بيان يك معني خاص به شيوه هاي مختلف و درجات وضوح متفاوت مي پردازد. وي نقش علم بديع را بررسي شيوه ها و رهيافتهايي مي داند كه توسّط آنها پردازش متن با بهره گيري از ابزارهاي معنايي و ساختاري صورت مي گيرد. او همچنين به استعاره، مجاز، كنايه، دلالت لفظ بر معني، التزام و تضمّن نيز پرداخته است.
ابن فارس نيز به بررسي موضوع هم معنايي و چندمعنايي واژه ها و ريشه شناسي برخي از نامهاي عربي مي پردازد. در ادامه، جاحظ در كتاب البيان و التبيين به بحث پيرامون رابطه ي بين لفظ و معنا پرداخته است. بحث پيرامون مسأله ي صدق و كذب خبر و تأثير اعتقاد گوينده در شرط صدق نيز به وسيله ي جاحظ بنيان گذاشته شد.
ابوالفتوح عثمان بن جنّي ( د:392ه ق. ) در كتاب الخصائص به مباحثي چون هم معنايي، هم آوايي، هم نويسي، هم نامي و اشتقاق مي پردازد. به اعتقاد وي در تمامي واژه هايي كه بر وزن نَوَسان، غَلَيان، ضَرَبان و جَرَيان ساخته شده اند، نوعي اضطراب و تحرّك رواني مشهود است. همچنين وي در مطالعات خود به مسأله ي چندمعنايي واژه ها نيز اشاره كرده است. (32)
د- نگاه تاريخ نگاران غربي به مطالعات زباني مسلمانان
تاريخ نگاران سنّت زبان شناسي اسلامي در بررسي آراي زبان شناسان مسلمان عمدتاً به مسأله ي معني توجّه نشان داده اند. مقاله ي ريچارد اِم. فرانك (33)، با عنوان « معاني به شيوه هاي بسياري بيان مي شوند: دستوريان نخستين عرب »، در قالب 10 فصل به چاپ رسيده است. فرانك در بخش دهم، انواع اصلي معاني كه دستوريان در متونِ مورد بررسي بيان كرده اند را در قالب سه عنوان دسته بندي مي كند:1. قصد و غرض گوينده از سخن گفتن: اين نوع معاني، به مثابه نقش يك جمله به عنوان كنش گفتار، معاني الكلام شناخته مي شوند. متكلّمان به اين معاني، أقسام الكلام مي گويند.
2. معادل نشانه شناختي: اساس اين معنا عبارت است از معناي ذاتي كلمه؛ يعني ارجاع كلمه به خودش به عنوان يك ذات در عالم موجودات نشانه اي.
3. محتوا يا مدلول تصوّريِ يك كلمه، گروه يا جمله: معنا در اينجا وجودي انتزاعي و ايده آل است كه يك يا چند صورت لفظيِ معادل، بالوضع، بر آن دلالت مي كنند. (34)
وي معتقد است ظاهراً معنا چيزي است كه كلمه يا پاره گفتار به آن دلالت مي كند ( مدلولٌ عليه ) (35). او اين سه نوع معنا را در سه گونه ي اصلي طبقه بندي مي كند و آنها را در سه حوزه قابل دستيابي مي داند: در ذهن [ في القلب، في الضمير ] به عنوان كنشهاي ذهني يا رواني؛ در كلمات به عنوان موجودات زباني يا نشانه شناختي؛ و در عالم خارج به عنوان مصاديق. (36)
جاناتان اووِنز در فصل نهم كتاب مباني دستورزبان: درآمدي بر نظريه ي دستوري عربيِ قرون وسطي » ( 1988م. )، تعامل نحو و معني شناسي را در اين سنّت بررسي مي كند. او اين پيش فرض را ارائه مي كند كه روش شناسي دستور زبان عربي، صورتگراست و هيچ گاه انگاره اي بر پايه ي يك تحليل معني شناسي صوري از زبان ارائه نداده است، ولي اين امر، دستوريان را از طرح ديدگاههاي متنوّع درباره ي معني شناسي باز نداشته است. وي اين ديدگاهها را به دو دسته تقسيم مي كند:
1. ديدگاههاي مبتني بر روابط معناييِ نسبتاً محض؛
2. ديدگاههايي كه به فصل مشترك بين نحو و معني شناسي مربوط است. (37)
او در بيان ديدگاههاي معني شناختي به دو مورد اشاره مي كند:
الف- مقبوليت (38) انواع جمله؛
ب- عناصر واژگاني.
به نظر او تأثير برخي محدوديتهاي معنايي بر خوش ساختيِ جملات از نخستين دوره ي نظريه ي دستوري عربي قابل تشخيص بود. وي براي اين ادّعا دو شاهد ارائه مي كند: نخست تقسيم جملات به چهار گونه ي « حسن »، « قبيح »، « محال » و « كاذب » از سوي سيبويه (39) و دوم، تقسيم جملات به هشت گونه ي « صحيح سالم »، « قبيح النظم قريب من الفهم »، « خطاء »، « كاذب با علم به منشأ كذب »، « كاذب بدون علم به منشأ كذب »، « مختل »، « ملغي » و « مقلوب » از سوي فارسي. (40)
او از بحث دستوريان اسلامي درباره ي ويژگيهاي عناصر واژگاني نيز پنج نمونه ذكر مي كند:
نخست: تقسيم سه گانه ي رابطه ي بين صورت و معني توسّط سيبويه؛
دوم: توضيح تفاوت بين معناي حقيقي و مجازي توسط جرجاني؛
سوم: ترسيم سلسله مراتب معرفگيِ ذاتي اسمهاي عام توسّط مبرّد؛
چهارم: طبقه بندي اسمها در چهار بخش « فارق »، « مفارق »، « مشتق »، « مضاف » و « مقتضا » توسّط ابن فارس؛
پنجم: طبقه بندي اسمها بر مبناي تركيبي از معيارهاي معنايي و دستوري توسّط برخي دستوريان به ويژه زمخشري. (41)
به نظر او موارد مذكور دغدغه ي اصلي دستوريان عربي نبود، بلكه از مهم ترين ديدگاههاي آنان درباره ي معني شناسي هنگام ملاحظه ي رابطه اش با نحو محسوب مي شود.
اوونز به اين پرسش كه آيا دستوريان عرب به سطح معنايي جداگانه اي داراي ساخت دروني ويژه براي تبيين تعميمهاي غير نحوي قائل شده اند ؟ پاسخ روشني نمي دهد؛ چرا كه از يك سو در اواخر قرن دوازدهم ميلادي، به ويژه توسّط سكّاكي، رويكردي حوزه اي (42) به مطالعه ي زبان شكل گرفت و اين به معناي اعتقاد آنان به توصيف زبان در سطوحي فراتر از نحو يا صرف بود. (43) از سوي ديگر، هر يك از زيرشاخه هاي علوم زباني، قلمرو خاصّ خود را داشت و بحث قابلي درباره ي تعامل آنها صورت نگرفته بود. براي مثال، تشخيص اينكه ويژگيهاي نحوي و دستوري فاعل همواره مطابق هم نيستند، دستوريان را واداشت تا دو سطح براي فاعل در نظر بگيرند: فاعل دستوري و فاعل معنايي. (44) اين در حالي است كه از طرفي، تقسيم فاعل به دو قسم دستوري و معنايي، صرفاً تلويحي بود؛ بي آنكه به آن تصريح شود و از ديگر سو، نظريه ي معنايي اين دستوريان، بسيار با مقوله ي نحوي و صرفي گره خورده است. لذا طرح يك نظريه ي معنايي جداگانه ضروري به نظر نمي رسد. (45)
ورستيخ در بخش چهارم كتاب پيدايش معني شناسي در چهار سنّت زبان شناسي به بررسي سنّت معني شناسي زبان عربي پرداخته است. وي در بخش نخست، پس از اشاره به تعداد تقريبي 4000 نفري دانشمندان زبان عربي در فاصله ي زماني سالهاي 750 تا 1500 ميلادي و وجود بيش از صدها رساله از آنان و نيز پراكندگي جغرافيايي آنها از اسپانياي اسلامي تا سغد و مركزيت اين مطالعات در عراق تا سال 1259 ميلادي و سپس انتقال اين كانون به مناطق ديگر، ادّعا مي كند كه سنّت زبان شناسي عربي هيچ گاه متوقّف نشده است؛ اگرچه در قرن بيست ميلادي تأثير زبان شناسي غربي، رويكرد سنّتي را در اكثر گروههاي زبان شناسي كشورهاي عربي تغيير داده است. (46)
وي « معنا » را مفهوم محوري در نظريه ي معنايي عربي برشمرده و معادل دانستن آن با " meaning " را موجب يك خلط اصطلاح شناختي مي داند، ولي در عين حال توجّه به مشتقات « د ل ل » و نيز تقابل معنا- لفظ را هم در اين ارتباط مهم مي داند. (47) او به اين منظور به بحث درباره ي اصطلاح « معنا » و جنبه هاي مختلف آن مي پردازد، (48) و پس از برشمردن 16 جنبه ي اين مفهوم، مي گويد: « در اين بحث ما خود را به علم دستور زبان، به معناي اخصّ آن، محدود نخواهيم كرد؛ [ زيرا ] ديگر رشته هايي چون منطق، بلاغت و اصول فقه، كمكهاي شاياني به تحليل جنبه ي معنايي كلام نموده اند و حتّي مي توان ادّعا كرد كه بدون اين كمكها، سنّت زبان شناسي عربي در خصوص معنا يا معني شناسي، افق روشني نمي داشت ». (49)
او سهم واژگان نگاري عربي را در گسترش يك نظريه ي معنايي، اندك ارزيابي كرده و علّت آن را استقلال واژگان شناسي [ علم اللغه ] از دستور زبان مي داند. ورستيخ براي سنّت معني شناسي عربي، پنج مرحله را در نظر مي گيرد:
1. سنّت تفسيري؛
2. سنّت دستوري؛
3. سنّت منطقي؛
4. سنّت ادبي؛
5. سنّت نشانه شناختي.
او مشخّصه ي سنّت تفسيري (50) از مطالعات زبان شناختي را تمركز روي ملاحظات معني شناختي هرمنوتيكي ( تأويلي ) مي داند. (51) در اين دوره، معناي متن با قصد گوينده بازشناخته مي شود و وظيفه ي مفسّر آن است كه از اين قصد پرده برداري كند. در اين كار، نيازي به تحليل زبان شناختي متن نيست. (52)
تفكّر زيربنايي جاري در آثار تفسيري اين دوره، ناهمساني ظاهر گفتار با قصد گوينده و به عبارت ديگر عدم مطابقت يك به يك صورت و معنا است. ابوعبيده ( 210ه ق. / 825م. )، شاگرد خليل بن احمد، در كتاب مجاز القران، تفاوت صورت و معنا در متن قرآن را موضوع بررسي خود قرار داده و آن را « مجاز » خوانده است؛ يعني عدول از كاربرد اصلي يك كلمه يا مقوله و ايجاد يك معناي جديد. به نظر مي رسد « معنا » و « مجاز » در اصطلاح وي، كم و بيش مترادف اند. (53)
در تبيين مشخّصه ي سنّت دستوري بايد گفت كه از زمان ظهور كتاب سيبويه در بصره در اواخر قرن دوم هجري، زبان شناسان توجّه خود را به جنبه ي صوري- نحوي زبان معطوف ساختند و ديگر جنبه ها، همچون معناي واژگاني كلمات را به كناري نهادند، ولي با اين حال، معناي پاره گفتارها ( غرض از آنها در گفتمان ) همچنان به عنوان ابزار مهمّي براي تميز بين ساختهاي نحوي مختلف باقي ماند؛ اگرچه علاقه ي اصلي دستوريان، تحليل ساختاري زبان بود. (54)
تمركز روي جنبه صوري- نحوي زبان در هنگام مقايسه ي استدلال زبان شناختي مكاتب بصره و كوفه نيز بروز مي كند. به عنوان مثال، سيبويه در تبيين پديده هاي زباني، فقط استدلالهاي نحوي را دخالت مي دهد، حال آنكه فرّاء ( 144-207ه ق. ) در استدلالهاي زبان شناختي خود، اغلب به محدوديتهاي معنايي استناد مي كند. (55) سيبويه، تنها در يكي از فصلهاي ابتدايي كتاب به معناي واژگاني كلمات اشاره مي كند و درباره ي دو پديده ي هم نامي هم آوايي (56) و هم معنايي (57) سخن مي گويد و در بقيه ي كتاب، ديگر به رابطه ي كلمات و معناي واژگانيشان نمي پردازد. (58)
در قسمت چهارم، بحث نقش معنا و مؤلّفه ي معنايي در نظريه ي دستور صورت گرايانه بصري (59) تحليل مي شود و در اين راستا، دو گرايش عمومي در كاربرد معنا در نظريه ي زباني و نيز دو كاربرد خاصّ معنا مورد بررسي قرار مي گيرد. يكي از دو گرايش، « ساخت زيرين » (60) و ديگري « نقش يك مقوله دستوري » است. آن دو كاربرد خاصّ نيز « وجه جمله » (61) و ديگري « مفهوم انتزاعي » (62) مي باشد. چنين تحليلي بر سير مطالعات دستوري در چهار قرن نخست هجري اعمال مي شود. (63)
او در ادامه به تقسيم بندي معنا توسّط بوهاس و گيوم مي پردازد و در تبيين استنباط خود مي گويد كه معناي « معنا » بسيار نزديك به همان « نقش ( نحوي )» يا « ساخت » است كه گاه در دستور زبان عربي « موضع » خوانده مي شود. (64)
وي در بيان دو كاربرد اصطلاح « معنا » ابتدا به استعمال « معنا » در عبارت « معني الكلام » مي پردازد و مي گويد: « ... از آنجا كه معني الكلام با طريقه ي بيان پيام توسّط گوينده ارتباط دارد ( تقريباً همان مفهوم امروزي كنش گفتار يا نوع/ وجه جمله )، با كاربرد عام « معنا » به عنوان قصد گوينده يا محتواي پيام نيز مربوط مي شود ». (65)
سپس به كاربرد آن در تركيب « اسم معني » در مقابل « اسم عين » اشاره مي كند و آن را نشانگر يك مفهوم انتزاعي مي داند و احتمال مي دهد كه چنين كاربردي از دستور ( رواقي ) يونان نشأت گرفته باشد. (66)
در تشريح مشخّصه ي سنّت منطقي بايد گفت كه ورستيخ با اشاره به آغاز آشنايي جهان اسلام با علوم يوناني در قرن سوم و چهارم، دستوريان را نيز مانند ديگر دانشمندان مجذوب اين قالب جديد علمي دانسته است؛ چرا كه تعدادي، آن مفاهيم و تعاريف نوين را در نوشته هاي دستوريشان وارد كردند.
معنا نزد منطقيان چيزي است كه به قوانين كلّي تفكّر مربوط است، حال آنكه دستوريان چنين ادّعايي را بي اعتبار دانسته، معنا را هميشه در ارتباط نزديك با لفظ مي دانند و لذا بر اين باورند كه « دستور همان منطق است »؛ يعني دستوريان بايد پيوسته با معاني سروكار داشته باشند. (67)
ورستيخ معتقد است كه از « معاني » به عنوان مفاهيم كلّي در نظريات منطقيان تا « معاني » به عنوان معقولات انتزاعي موجود بنفسه تنها يك گام فاصله بود و اين گام در نظام اخوان الصفا برداشته شد. (68)
ما در اين نظام با انواعي از « معاني » مواجهيم كه وجودي مستقلّ از قصد ما يا ساخت زباني دارند: اين « معاني » مجرّد تنها در عوالم بالا قابل درك هستند. او اين انديشه را بر گردان اسلامي نسخه ي نوافلاطوني مي داند.
در تبيين مشخّصه ي سنّت ادبي بايد گفت كه ورستيخ در بخشي راجع به « رابطه ي بين دستور و بلاغت »، عبدالقاهر جرجاني را بارزترين نماينده اين رويكرد جديد معرّفي مي كند. مفهوم محوري در نظريه ي جرجاني درباره ي زبان اين است كه تفاوت در صورت پاره گفتار، هميشه بازتاب يك « معناي » متفاوت است، (69) و ترتيب سازه در گفتار و رابطه ي نحوي شان با هم، نمايانگر ترتيب همان عناصر در انديشه است. به ديگر سخن، دغدغه ي هميشگي او اين بود كه معناي كلمات را در يك بافت تحليل كند. (70)
به نظر ورستيخ، سكّاكي ( د:626 ه ق. / 1228م. ) را مي توان به عنوان نقطه ي اوج اين رويكرد معرّفي نمود. او ضمن گزارش بخشهايي از كتاب مفتاح العلوم اعلام مي دارد كه معاني مورد بررسي در علم المعاني با مفهوم « نمود » (71) نزديك است.
ورستيخ در پايان اين قسمت به بررسي كتاب مغني اللبيب ابن هشام ( 761ه ق. / 1359م. ) مي پردازد و آن را به واقع، فراهم كننده ي فهرستي از تحليلهاي معنايي در دستور زبان عربي با تأكيد بر تفاوت جملات به ظاهر هم معنا، مي داند، و « معنا » را نزد او به هنگام بررسي معناي حروف، برخاسته از كاربرد نقش آن در دستور زبان عربي برمي شمارد.
در تشريح مشخّصه ي سنّت ادبي بايد گفت كه بخش پاياني توصيف سنّت معني شناسي عربي، بررسي حركت اين سنّت به سوي يك « نظريه ي دلالت » (72) است. به عقيده ي ورستيخ در ميان مسائل زبان شناختي مورد علاقه فقها كه به « دلالت ادّله ي لفظي » مربوط اند، اصطلاح « دلائل » (73)، اصطلاح رايج در برابر « لفظ » در آثار زبان شناختي نبوده، ولي « د ل ل » پيوسته در اصول الفقه به كار مي رفته تا رابطه ي بين نشانه و معناي پيام را نمايان سازد. (74)
با ملاحظه ي مطالب مطرح شده مي توان به اين نتيجه رسيد كه معني چه از نوع واژگاني و چه از نوع دستوري در سنّت مطالعات دستوريان مسلمان داراي نقش محوري بوده است.
جمع بندي
همان گونه كه ملاحظه شد شكل گيري مفاهيم زباني در سنّت زبان شناسي اسلامي، دستاورد يك نژاد و يك ملّت نيست، بلكه تمامي مسلمانان در اين راستا قدم برداشته و در پيشبرد آن سهيم بوده اند. در اين ميان آنچه مايه ي مباهات است، توجّه خاصّ ايرانيان به زبان عربي و نوشتن كتابهاي زيادي در لغت، دستور زبان و قواعد فصاحت و بلاغت مي باشد.ادوارد براون در مورد درخشش ايرانيان در علوم اسلامي چنين مي گويد: « اگر از آنچه معمولاً علوم عربي مي گويند مانند تفسير، حديث، الهيات، فلسفه، طب، علم اللغه، تاريخ، رجال و حتّي صرف و نحو عربي، كاري را كه ايرانيان در اين رشته ها انجام داده اند تفريق كنيم، قسمت عمده و مفيد اين علوم از ميان رفته است ». (75) ايرانيان زبان عربي را زبان اسلام مي دانستند نه زبان قوم عرب و چون اسلام متعلّق به همه بود، زبان عربي را نيز متعلّق به خود و همه ي مسلمانان دانسته، در راه قوام آن از هيچ كوششي دريغ نورزيدند. شگفت انگيز اينكه بخش قابل ملاحظه اي از مفاهيم نو و بنيادين علم زبان شناسي نوين هم راستا با همان مفاهيمي است كه فقه اللغه اسلامي مدّتها پيش به دقّت مورد تحليل قرار داده بود. با تأمّلي جدّي در برخي آراي زباني زبان شناسان معاصر چنين به نظر مي رسد كه مطالعات فقه اللغه اسلامي توانسته است بر بسياري از مسائل زبان شناسي نوين پرتو افكند.
از آنچه گفته شد اين واقعيت نمايان است كه زبان شناسان مسلمان بينش و برداشتي را كه در سازمان بندي و تدوين زبان شناسي به كار بردند، خود پي افكندند و خود نيز تكميل نمودند. (76) گستره مطالعات زباني دانشمندان ايراني- اسلامي تا به آنجا بود كه دو مكتب مهمّ نحويِ كوفه و بصره را پي ريزي نمودند كه حتّي امروز نيز زبان شناسي معاصر به دستاوردهاي اين دو نحله ي نحوي با ديده ي افتخار مي نگرد. در اين باره ايتكونن، مؤلّف كتاب تاريخ جهاني زبان شناسي مي گويد: « ... ترديد دارم هيچ توصيف نحوي در غرب پيش از سال 1900 ميلادي به حدّ توصيف نظري الكتاب سيبويه دست يافته باشد ». (77)
ضميمه
زبان عربي كه از شاخه ي جنوب غربي زبانهاي سامي گرفته شده است، خود به دو شاخه ي جنوبي و شمالي تقسيم مي شود. همان گونه كه در نمودار زير ملاحظه مي كنيم، زبان قرآن زيرمجموعه ي از شاخه ي شمالي آن مي باشد. زبانهاي عبري و آرامي در شاخه ي شرقي زبانهاي سامي قرار دارد ( كه در اين نمودار نيامده اند ).ابن النديم، الفهرست، چاپ، مصر، 1394ه ق.
ابن جنّي، الخصائص، تحقيق محمّدعلي النجار، بيروت، ط2، بي تا.
ابن سينا، ابوعلي، مخارج الحروف، تصحيح و ترجمه پرويز ناتل خانلري، تهران، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1348ه ش.
سيوطي، عبدالرحمن، الإتقان في علوم القرآن، تهران، اميركبير، 1363ه ش.
___، المزهر في علوم اللغه و أنواعها، تحقيق محمّد ابوالفضل ابراهيم و محمّد جاد المولي و علي محمّد البجاوي، 2ج، بيروت، صيدا، المكتبة العصرية، 1993، 2004م.
اصطلاح نامه علوم قرآني، مركز مطالعات و تحقيقات اسلامي، قم، دفتر تبليغات حوزه علميه قم، 1376ه ش.
انيس، ابراهيم، دلالة الألفاظ، الأنجلو، مصر، 1972م.
___، آواشناسي زبان عربي، ترجمه ابوالفضل علامي و صفر سفيدرو، تهران، انتشارات اسوه، 1374ه ش.
بوهاس و ديگران، ديرينه زبانشناسي عربي، ترجمه سيّدعلي ميرعمادي، رهنما، تهران، 1376ه ش.
بيگلري، حسن، سرّالبيان في علم القرآن، كتابخانه سانس، 1370ه ش.
حائري يزدي، مرتضي و حائري تهراني، مهدي، علوم قرآن و تفسير موضوعي، مؤسّسه دين و دانش، 1363ه ش.
خسروي زاده، پروانه، « مطالعه معني در شرق »، فصلنامه زبان و زبان شناسي، زمستان 1384ه ش.
روبينز، آر، اچ. تاريخ مختصر زبانشناسي، ترجمه علي محمّد حق شناس، تهران، نشر مركز، 1373ه ش.
زمخشري، ابوالقاسم محمّد بن عمر، المفصّل في صناعة الإعراب، تحقيق علي بومحلم، بيروت، دار و مكتبة هلال، 2003م.
زمرّديان، رضا، « بررسي آواشناسي زبان عربي »، مجلّه دانشكده ادبيات و علوم انساني دانشگاه فردوسي مشهد، ش1، س18، 1364ه ش.
زندي، بهمن، درآمدي بر آواشناسي زبان عربي و تجويد قرآن، بنياد پژوهشهاي اسلامي، مشهد، 1371ه ش.
سيبويه، الكتاب، مصر، چاپخانه بولاق، 1361ه ق.
سيبويه، ابوبشر عمرو بن عثمان، کتاب سيبويه، 2 ج، بيروت، مؤسّسة الأعلمي للمطبوعات، 1990 م.
شاهسوندي، شهره، « بررسي زبان شناختي آياتي از چهار ترجمه قرآن »، فصلنامه مترجم، ش 10، س 3، تابستان 1372 ه ش.
شفيع پور مقدّم، نصير، نگرشهاي معني شناختي مسلمانان، پايان نامه کارشناسي ارشد زبان شناسي همگاني، دانشگاه آزاد اسلامي واحد تهران مرکزي، 1385 ه ش.
طباطبايي، سيّد محمّدحسين، فصلنامه ترجمه، جهاد دانشگاهي دانشگاه علّامه طباطبايي، ش 3.
فاضلي، محمّد، سيبويه در الکتاب، مجلّه دانشکده ادبيات دانشگاه مشهد، ش 2، س 10، 1353 ه ش.
عبدالتوّاب، رمضان، مباحثي در فقه اللغه و زبان شناسي عربي، ترجمه حميدرضا شيخي، مشهد، معاونت فرهنگي آستان قدس رضوي، 136 ه ش.
علوي مقدّم، محمّد، دو مکتب مختلف نحوي قرن دوم هجري، مجلّه دانشکده ادبيات و علوم انساني مشهد، ش 2، س 10، 1353 ه ش.
کارتر، « دستور نوين قرن 8 ميلادي » به نقل از سيري در زبان شناسي تأليف دکتر مهدي مشکوة الديني، مشهد، دانشگاه فردوسي، 1373 ه ش.
لاکهارت، لارنس و ديگران، ميراث ايرانيان، ترجمه عزيزالله حاتمي و ديگران، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1346 ه ش.
مختار عمر، احمد، معناشناسي. ترجمه سيّدحسين سيّدي، مشهد دانشگاه فردوسي، 1386 ه ش.
مشکوة الديني، مهدي، سيري در زبان شناسي، مشهد، دانشگاه فردوسي، 1373 ه ش.
مطهّري، مرتضي، خدمات متقابل اسلام و ايران، تهران، چاپخانه اتّحاد، 1349 ه ش.
ناصح، محمّدامين، « شکل گيري سنّت زبان شناسي ايراني - اسلامي »، نامه پارسي، ش 34، بهار و تابستان 1386 ه ش.
Bakalla, M, H, Arabic Linguistics: An Introduction and Bibliography: Mancel publishing, 1983.
Bauer, Laurie, Introducing Linguistics: Morphology. Edinburg University press, 1988.
Crystal, D. A Dictionary of Linguistics and Phonetics. London, Blackwell publishing, 2003.
Frank, Richard M, Meaning are Spoken of in Many Ways: The Earlier Arab Grammarians. Le Museon, 94, 3-4, pp: 259-319, 1981.
Guillaume, Etude des Theories des grammairiens Arabes. Morphologie et Phonology, xi-xvii et 1 -333, Damas, Instilut Francais de damas.
Gully, A, J, Grammar and Semantics in Medieval Arabic, Richmond, Surrey, 1995.
Haywood, John. Arabic Lexicography. Leiden, 1965.
Ivic, M, Trends in Linguistics, translated by: Muriel Heppel, Hague, Mouton &
Co. publishers, 1965.
Itkonen, E. Universal History of Linguistics. John Benjamins Publishing company, 1991.
Lyons, J, Semantics. 2 vols., Cambridge, Cambridge University Press, 1997. Robins, R. II, A Short History of Linguistics. London, 1967.
Talmon, R, Who Was the First Arab Grammarian? A New Approach to an Old Medieval Arabic Grammatical Theory. Amsterdam, John Benjamins, 1967.
Versteegh, Kees, The Arabic tradition, In W.V. Bekum, J. Houben, I. Stuiter and K.Versteegh, The Emergence of Semantics in Four Linguistic Traditions, Amsterdam & Philadelphia, J. Benjamins, 1997.
پينوشت:
1. عضو هيئت علمي گروه زبان انگليسي دانشگاه بيرجند.
2. مثلاً: نحل/103: « وَ هذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُبِينٌ ».
3. روبينز، 215.
4. عبدالتوّاب، 124-125.
5. طباطبايي، 135.
6. زندي، نقل از مقدّمه كتاب.
7. ابن النديم، 45.
8. اعجام مصدر باب افعال، يكي از معاني باب افعال سلب است؛ مثلاً وقتي مي گوييم « اُعجمت الكلام » يعني از كلام رفع ابهام كردم و چون نقطه گذاري به حروف، ابهام را برطرف مي كرد لذا آن را اعجام ناميده اند، اعجام و نقطه گذاري به شيوه آن روز، همان اعراب گذاري امروز است.
9. او در انجام اين مأموريت از همكاري فردي از قبيله عبدالقيس بهره گرفت. در آغاز ابوالأسود به وي گفته بود: هر گاه ديدي لبهايم را هنگام تلفّظ حرفي گشودم و بالا بردم يك نقطه روي آن قرار بده ( فتحه ) و چون ديدي كه دهانم را بستم يك نقطه كنار آن بگذار ( ضمّه ) و اگر در تلفّظ، لب خود را شكستم و پايين آوردم نقطه اي در زير آن كلمه بگذار ( كسره ).
10. بوهاس و ديگران، 50.
11. با افزوده شدن يكي از حروف مشبهة بالفعل ( مانند إنّ، أنّ، ليس، لكنَّ، لعلَّ ) به جمله علامت رفع با علامت نصب جايگزين مي شود، مانند: « اللهُ جميلٌ » كه مي شود: « إنّ الله جميلٌ ».
12. مانند « هذا زيدٌ » كه در آن هذا چون در جايگاه نهاد ( مبتدا ) قرار گرفته است، مرفوع به حساب مي آيد. حتّي اگر در ظاهر علامت رفعي نداشته باشد.
13. مانند اين نمونه:- مَن رأيتَ ؟ ( چه كسي را ديدي ؟)- زيداً. ( زيد را )
14. Government
15. مانند ضَرَبَ زيدٌ عمراً.
16. پس وقتي از « تقديم مفعول به فاعل » در زبان عربي سخن گوييم، منظور اين است كه مفعول تحت شرايط ويژه اي پيش از فاعل قرار گرفته است. مانند زماني كه مفعول ما ضمير متصّل باشد. ( مثل: « إِيَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاکَ نَسْتَعِينُ »، فاتحه/5 )، يا وقتي كه مفعول ما ضمير متّصل به فعل است ( مثل: « لَقَدْ نَصَرَکُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ کَثِيرَةٍ »،توبه/25 ) يا وقتي كه در فاعل، ضميري وجود دارد كه به مفعول برمي گردد ( مثل: اكرم الطالبَ والدُه ) و يا وقتي كه فاعل ما توسّط ادات استثناء ( مانند إلّا ) محصور مي شود. ( مثل: « وَ مَنْ يَغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلاَّ اللَّهُ »،آل عمران/ 135 ).
17. انيس، 28.
18. مختار عمر، 28.
19. ابن جنّي، الخصائص، 13/1.
20. مختار عمر، 28.
21. Bauer,P.188
22. نك: ضميمه مقاله.
23.Robins,P.111
24. فاضلي، 293.
25. مشكوة الديني، 8.
26. اين مفهوم در سال 1981م. توسط نوآم چامسكي در قالب يكي از متنفّذترين رويكردهاي زبان شناسي زايشي موسوم به Government and Binding(G.B)مجدّداً احيا شده است.
27. سيبويه جا به جايي سازه هاي جمله را برحسب نياز نحوي و معنايي مي داند. مثلاً در جملات مجهول، مفعول به جايگاه نهاد منتقل مي شود و در اين هنگام به منزله فاعل است. در عبارت قرآني « ايّاك نعبد » مفعول « إيّاك » بر فعل مقدّم شده و دلالت بر حصر مي كند؛ يعني فقط تو را مي پرستيم.
28. اين تعريف، بسيار شبيه به تعاريف برخي زبان شناسان معاصر از زبان و جمله است. سيبويه نيز در تعريف خود از زبان همچون زليگ هريس، زبان شناس معاصر آمريكايي، به قائل شدن جايگاه سكوت در آغاز و پايان آن معتقد است.
29. سيبويه در بررسيهاي آوايي خود به وضع اصطلاحات دقيقي نظير اماله، تفخيم، ترفيق، تغليظ و... همت گماشته است.
30. كارتر، 8.
31. خسروي زاده، 33.
32. خسروي زاده، 29.
33. Richard M.Frank
34. همو، 314-315.
35. همو، 315.
36. همو، 316.
37. اوونز، 287.
38. Acceptability
39. اوونز، 228.
40. همو، 229.
41. همو، 230.
42. Modular
43. همو، 243.
44. همو، 244.
45. اوونز، 244-245.
46. ورستيخ، 227.
47. همو، 228.
48. همو، 231-228.
49. همو، 231.
50. Exegetical tradition
51. ورستيخ، 236.
52. همو، 235.
53. همو، 237.
54. همو، 239.
55. همو، 241.
56. Homonymy
57. Synonymy
58. ورستيخ، 242-241.
59. Basran formal(istic)theory of grammar
60. underlying structure
61. mood of the sentence
62. abstract notion
63. همو، 251-250.
64. همو، 248-247.
65. همو، 249.
66. همو، 250.
67. ورستيخ، 254.
68. همو، 256.
69. همو، 261.
70. همو، 261.
71. mood
72. theory of signification
73. signs
74. ورستيخ، 272.
75. لاكهارت و ديگران، 488.
76. نك: به روبينز.
77. ايتكونن، 1991.
باهر، محمّد؛(1391)، سيبويه پژوهي، تهران: خانه ي کتاب، چاپ اول