نويسنده: دکتر سيد محمد اسماعيل سيد هاشمي
توماس آکوئيني در بخش اول در باب وجود و ماهيت مي گويد: « به پيروي از فيلسوف ( ارسطو ) مي گوييم لفظ « موجود » دو معنا دارد؛ يک معنا دلالت دارد بر چيزي که به ده مقوله تقسيم مي شود و به معناي ديگر بر صدق قضايا دلالت دارد. » (1)
سپس مي گويد که ذات ( ماهيت ) با معناي دوم موجود، مناسبت ندارد، زيرا معناي دوم شامل اشياي فاقد ذات نيز مي شود؛ پس همان طور که ارسطو و ابن رشد گفته اند موجود به معناي اول بر ماهيت شيء دلالت دارد و به اين معنا به مقولات ده گانه تقسيم مي شود؛ ماهيت امر مشترکي بين طبايع است به نحوي که به واسطه ي آن، موجودات مختلف تحت انواع و اجناس مندرج مي گردند. (2)
تا اين جا توماس سخن جديدي ندارد، اما با تفکيک بين وجود و موجود در هستي شناسي راه خود را جدا مي کند. او براي موجود از واژه ي « ens» و براي وجود از واژه ي «esse» استفاده مي کند. esse به معناي وجود داشتن، يک فعل است و تحقق خارجي دارد، فعلي است که به اعتبار آن، موجودات تحقق دارند. به تعبير توماس خدا وجود محض « ipsum esse» است، پس منشأ ساير موجودات است. يکي از شارحان در توضيح اين دو واژه مي گويد:
در تفکر توماس، وجود « esse» بنيادي تر از « ens» است. esse صفتي واقعي است که ممکن است يک شيء واجد آن شود. اين واژه از حد مفهوم ذهني بالاتر است و اشاره به بيرون از ذهن دارد. جمله « اسب شاخدار افسانه اي داراي شاخ است » با جمله ي « گربه ها وجود دارند، » فرق دارد چون گزاره ي دوم يک وصف واقعي براي گربه ها را نشان مي دهد. پس در نزد توماس آکوئيني «esse» تنها فهمي از وجود نيست، بلکه دلالت دارد بر آنچه واقعاً هست. (3)
توماس در جامع علم کلام با توجه به پاسخ خداوند به موسي که گفت: اگر قوم بني اسرائيل سؤال کردند نام خدايت چيست چه بگويم؟ (4) که خدا فرمود: « am I am who» اين سؤال را مطرح مي کند که آيا وافعاً اين نام که او آن است که هست (He whO is) مناسب ترين نام براي خداست؟
در پاسخ مي گويد اين نام به سه لحاظ بهترين نام است، چون اين تعبير اولاً: متضمن صورت خاصي نيست، بلکه وجود في نفسه را نشان مي دهد و وحدت ماهيت و وجود خداوند را بيان مي کند؛ ثانياً: کلي ترين نام است و ساير صفات و اسما را در بردارد، هم چنين دلالت بر تحقق عيني و فعلي خدا دارد و مقيد به گذشته يا آينده نيست. (5)
بنابراين از نظر توماس خداوند، وجود محض است و esse، دلالت بر حقيقت وجود خداوند دارد، همان که در تورات آمده است و اين، مسئله اي است که به ذهن فيلسوفان يوناني و ارسطو خطور نکرده است و چنان که بيان شد در اين جا توماس از ابن سينا پيروي کرده است. ارسطو هيچ تمايز واقعي بين وجود و موجود نديده است؛ او موجودات را يا مادي مي داند يا مجرد؛ در موجودات مجرد، ماده و استعداد وجود ندارد در نتيجه قابل کون و فساد نيستند، آن ها موجود بالفعل و ازلي هستند. اما توماس اکوئيني با تفکيک وجود از موجود و اين که تمام موجودات اعم از مادي و مجرد داراي ذات و ماهيت اند. معقتد است که حتي مجردات چون ذات آن ها از وجود شان جداست، نيازمند علت هستي بخش مي باشند و اين اعتقاد راه را براي اثبات خداوند به عنوان علت فاعلي مي گشايد. توماس با مطالعه متون مقدس که تصريح دارد به اين که خداوند در آغاز آسمان و زمين را آفريد، برداشت ديگري از وجود پيدا مي کند. او خدا را وجود محض مي داند. (6)
پينوشتها:
1- Aquinas, Essence and Existence, English translation by Miller, ch, 1 p.2.
2- Ibid. p. 2.
3- Brian Davies op, Thomas Aquinas, p. 25.
4- سفر خروج، باب 3، آيه 14.
5- Aquinas, Summa Theologia, translaterby ounielj, sullivan, vol.1, Q. 19, Art.2.
از اين پس براي اين منبع از مخفف «S.T» و به جاي question از Q و به جاي article از Art استفاده مي شود.
6- Norman Kretzman, Aquinas, p. 46.
سيد هاشمي، سيد محمد اسماعيل؛ (1390)، آفرينش و ابعاد فلسفي آن در الهيات اسلامي و مسيحي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول