داستان کوتاه
شماري از مسلمانان بر سر راهشان، مردي از قبيله بنيحنيفه را بدون آنكه او را بشناسند، دستگير كردند. همين كه خدمت رسول خدا (صلي الله عليه وآله) رسيدند، فرمود: ميدانيد چه كسي را دستگير كردهايد؟ او ثمامة بن اثال حنفي است. لازم است در طول مدت اسارت با او به نيكي رفتار كنيد.آن گاه پيامبر به خانه رفت. فرمود آنچه خوردني هست، يكجا پيش او ببرند. دستور داد شير شترش را به وي دهند. وقتي مشغول خوردن صبحانه بود، رسول خدا (صلي الله عليه وآله) نزدش آمد و فرمود: اي ثمامه، تو را به اسلام دعوت ميكنم. ثمامه پاسخ داد: اي محمد (صلي الله عليه وآله) اگر مرا بكشي صاحب خوني را كشتهاي و اگر آزادم كني، حاضرم بهايي را كه براي اين آزاد كردن تعيين كني بپردازم.
پيامبر (صلي الله عليه وآله) مدتي سكوت كرد. سپس فرمود: پس از يك روز آزادش كنيد. روزي كه وي را آزاد كردند، به كنار استخري رفت. خود را پاكيزه كرد و به سوي پيامبر بازگشت و اسلام را پذيرفت و با آن حضرت بيعت كرد.
از قضا شب كه خوردني برايش بردند، برعكس نوبت پيش (كه پرخوري ميكرد)، غذاي كمي خورد و اندكي شير نوشيد. حاضرن متعجب شدند. پيامبر (صلي الله عليه وآله) براي رفع شگفتي آنان فرمود: علتش اين است كه اين مرد پيشتر با شكمي كافر غذا ميخورد و اكنون با شكمي مسلمان ميخورد. كافر با هفت شكم ميخورد و مؤمن با يك شكم.
منبع مقاله :
www.irc.ir