ترکستان منطقه اي است که از درياي خزر تا مرزهاي روسيه و چين امتداد مي يابد. پس از فتح مرو در سال 1884، اين منطقه به همراه خانات بخارا و خيوه به دو دولت تحت حاکميت روسيه تقسيم شد ( ترکستان واستپ ). در اين ميان، خان هاي بخارا و خيوه به منظور حفظ نظام قديمي خود مجبور شدند نسبت به از دست دادن بخش قابل ملاحظه اي از قلمرو خود شامل خان نشين در شمال سه ترکستان ( کيچي، اورتا، اولو )، شاهزاده نشين ترکمن در استپ ها و خان نشين بزرگ خجند که به طور کامل از چنگ آنان خارج شدند، شکيبايي به خرج دهند. در آن دوره سرزمين هاي ترکستان که تحت حاکميت حکمرانان نظامي روسيه قرار داشتند، از سوي روس ها هدف قرار گرفته بودند و اين امر پس از مدتي کوتاه به دخالت اقتصادي روسيه و تغيير وضعيت زندگي مردم اين مناطق منتهي گشت.
از نظر نداشتن تجانس قومي، اين منطقه ي تحت پوشش فرهنگ اسلامي، در وضعيت نسبتاً مشابهي قرار داشت. در اين ميان، ايران و جغتاي نقش عمده اي را از نظر ادبي ايفا مي کردند. با اين همه، فرهنگ هاي غني و مکتوب اين منطقه پس از آنکه زبان روسي از سوي طرفداران حاکميت روسيه به رسميت شناخته شده و مورد استفاده قرار گرفت، به تدريج در مقابل زبان و فرهنگ روسي رنگ باختند.
در اين ميان، بيشتر نخبگان شهري که با رژيم سابق سلطنتي ترکستان ارتباط چنداني نداشتند، به فرهنگ امپرياليستي روسيه روي آوردند؛ با اين حال آنان همچون الجزايري ها خواهان حقوق مساوي براي مشارکت در امور سياسي و اجتماعي بودند، بدون آنکه مجبور به انکار شاخصه هاي اخلاقي فرهنگي خود باشند. بدين گونه، اصلاح طلبان ترکستان در دشمني تزاريسم با انقلابيون و دموکرات هاي روسيه ديدگاه مشترکي داشتند. در اين راستا از آنجا که تزارها در ترکستان خود را قدرتي نظامي جلوه گر ساخته بودند، نخبگان اين سرزمين در صدد تأسيس نظامي مدني بودند که بتواند آزادي هاي آنان را در قالب حکومتي خودمختار تضمين نمايد. اين امر مورد تأييد بسياري از علماي مسلمان نيز بود که همچون اوايل سال 1905 خواهان حکومت اسلامي ترکستان با مرکزيت تاشکند بودند.
در زمينه ي تأثير سوء حاکميت روسيه نيز گزارش هاي فراوان و گوناگوني وجود داشت. نقل است که محمدعلي خلف مشهور به مادالي تشان، اهل انديجان در فرغانه که فرماندهي گروه بي شماري از شورشيان قرقيز و قبچاق را عليه قواي روسي در سال 1898 برعهده داشت، پيش از اعدامش گفته است:
« روس ها به ما خيانت کرده اند. در اين منطقه ثروت فراواني نهفته است و برخي از مسلمانان ثروتمند شده اند، ولي در واقع ما بهاي آن را پرداخته ايم؛ چرا که روح مسلماناني از بين رفته است. به اين سبب، ندايي بهشتي به من گفت که مسلمانان را از اين ثروت ناپاک که نمايانگر پايان حاکميت محمد و قانون است، آزاد سازم. » (1)
موضوع مهم در اين ميان، انحلال شخصيت مسلمانان و از خود بيگانگي آنان بود که بعدها به خصوص در الجزاير متجلي گشت و مورد استفاده ملي گراهاي شهري و رهبران شورشي متعدد نيز قرار گرفت. با اين حال، مادامي که رهبران عصيانگر شورش را به تنهايي واکنشي براي آزادسازي خود از چنگال استعمار در نظر مي گرفتند، ملي گراهاي شهري تلاش مي کردند از طريق اتخاذ سياست فرهنگي و آموزشي مناسب، شخصيت ملي خود را ارتقا بخشند. از اين رو از سال 1912 دفاع از استقلال خود را در سطحي بسيار وسيع آغاز کردند. براي مثال، احمد تيمورسان ( اغيمت باقتورسان 1872-1927م )، نويسنده، به معرفي زبان هاي قزاق ها پرداخت و سعي کرد از طريق معرفي زبان قرقيزي به مخالفت با زبان روسي و زبان تاتاري ( که به طور گسترده اي تکلم مي شد ) بپردازد.
با اين حال، ملي گراهاي شهرنشين در ابتدا ناموفق بودند و بخت و اقبال کمي براي ايفاي نقش در شورش بزرگ 1916 داشتند. در 4 جولاي 1916 روستائيان و کارگران عليه اعزام به جبهه روسيه - گاليسيا و پشتيباني مستقيم از قواي روسيه سر به شورش برداشتند؛ چرا که ارتش روسيه قصد داشت 390 هزار نفر از مردم ترکستان را به عنوان سرباز در جنگ شرکت دهد. اين در شرايطي بود که مردم اين سرزمين به شدت محتاج دريافت گندم وارداتي که به سختي از روسيه وارد مي شد، بودند. فراريان مسلمان ارتشي 30 هزار نفري تشکيل دادند و تا پايان نوامبر 1916 دره ي فرغانه را تحت کنترل خود درآوردند. در آگوست 1916 و پس از آنکه سياست هاي تحريمي خشن ژنرال ايوانف تقريباً تمام منطقه ي اطراف سمرقند را عليه روسيه تحريک کرده بود، موج ناآرامي ها اميرنشين بخارا را نيز مورد تهديد قرار داد. در اين ميان، اگرچه نيروهاي قزاق تا فوريه 1917 موفق به بازپس گيري فرغانه شدند، ولي شکست و شکاف سياسي و اجتماعي عميقي در ميان آنها راه يافته بود که بيش از آن قابل ترميم نبود. از اين رو، بسياري از رهبران شورشي به زودي به بلشويک ها پيوستند و دولت آلاغ اوردا را در تاشکند ( 1917-1918م ) تأسيس کردند که مشهورترين رهبران آنان تورار ريسکول ( ريسکولوف، اعدام در سال 1939 ) و علي باي زنگيلدين ( 1884-1953م ) بودند. (2) اين شورش ها براساس نوشته هاي مورخان، 650 هزار قرباني برجاي گذاشت. (3)
تنها پس از انقلاب اکتبر 1917 بود که ملي گراهاي شهرنشين نقش تأثيرگذار سياسي خود را آغاز کردند و پس از آنکه موضوع قدرت به وسيله ي شوراهاي انقلابي که در بيشتر آنها روس ها اکثريت را تشکيل مي دادند از نو مطرح شد، ملي گراها در حکم حاميان خودمختاري منطقه اي پاي پيش گذاشتند. آنها مشاهده کردند که درخواست هايشان مبني بر حق برخورداري از آزادي و ايجاد دولت هاي مستقل که در آوريل 1917 به وسيله ي حزب دمکراتيک سوسيال کارگر روسيه اعلام شده بود، با بي اعتنايي مواجه شده است. پس از برگزاري چهارمين کنگره منطقه اي مسلمانان که در 10 دسامبر 1917 در خجند برگزار شد، نمايندگان شرکت کننده مقدمات تأسيس دولت خودمختار خجند و ترکستان را فراهم کردند که با شهر تاشکند - دژ استوار انقلابيون روسي - کاملاً متفاوت بود. از ديدگاهي ساختاري، اين کنگره مشابه کنگره ي عربي دمشق بود. اين کنفرانس چارچوب مجلس مقننه اي را به وجود آورده بود، بدون آنکه اين مجلس داراي قدرت اجرايي باشد. بنابراين نيروهاي انقلابي روسيه به همراه قواي ضدانقلابي قزاق مي توانستند به شکلي نسبتاً سريع خود را در منطقه مستقر سازند. فتح دوباره ي مناطق مسلمان نشين مستقل به وسيله ي شوروي ها از تاشکند آغاز شد و در فوريه ي 1918 خجند تصرف شده و ويران گشت.
قحطي بزرگ سال هاي جنگ که براساس اظهارات مورخان بيش از 3 ميليون قرباني در ترکستان بر جاي گذاشت نيز تحميل حاکميت انقلاب روسيه را بر آنچه دولت عمومي ترکستان ناميده مي شد، آسان کرد. در 5 مي 1918 کنگره ي تاشکند موجوديت جمهوري خودمختار ترکستان را در قالب جمهوري هاي سوسياليست اتحاد شوروي اعلام کرد. در پي آن، دولت شورايي ترکستان تلاش کرد با ملي گراهاي شهرنشين و اعضاي مخالف روس ( و ديگر انقلابيون سوسيالي که در تاشکند قدرتمند بودند ) ائتلافي صورت دهد و اين بدين خاطر بود که کشور طي جنگ داخلي به طور کامل از اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي جدا شده بود. در همان زمان بريتانيايي هاي موجود در مناطق ترکمن اطراف عشق آباد ( 13 آگوست 1918 تا 5 آوريل 1919 ) سعي کردند اين جمهوري جوان را به چند بخش تقسيم کنند و به اين شکل به طور غيرمستقيم مقدمات ايجاد روابط حسنه اي را ميان ملي گراها و دولت شوروي به وجود آورند.
قيام باسماچي
برخلاف ملي گراهاي سوري، برخي از ملي گراهاي خجند پس از شکست در فوريه ي 1918 موفق به بسيج رهبران طوايف بومي و منظم ساختن دسته هاي آنها تحت نيرويي نسبتاً نيرومند شدند ( اين نيروها بعدها قواي مسلمان يا به طور تحقيرآميزي باسماچي [ دزدان ] نام گرفتند ). تا سال 1924 باسماچي ها با وجود فراز و نشيب هاي فراوان، کنترل نظامي مناطق روستايي ترکستان ( بخارا و فرغانه ) را در دست گرفته بودند. در ضمن، برخلاف نمونه ي سوريه، رهبران باسماچي موفق به حذف ملي گراهاي شهرنشين شدند. در اين رابطه، آنها در آغاز حوزه ي عمليات خود را ميان شش فرمانده تقسيم کردند که سرهنگ سابق شهر خجند، ايرغش قورباشي و فرمانده ي پليس مرگيلان، محمد امين بيک نيز شامل اين افراد بودند. با اين حال، آنان تنها قادر به کنترل موقت شهرهاي بزرگ تر بودند و قدرت نامتمرکز خود را بر روستاها و اجتماعاتي که آنها را حاميان خود مي دانستند استوار ساخته بودند. پس از سال 1922 علايم بيشتر و بيشتري از رشد تمايلات قومي در ميان گروه هاي باسماچي ظاهر شد که مانع از پديدآمدن ارتشي متحد در ميان آنها شد و در مقابل، به تدريج به نيروهاي اعزامي از روسيه فرصت داد تا اوضاع و احوال فرغانه را آرام سازند. باسماچي ها تنها در بلخ و سمرقند همچنان پيروز ماندند و احتمالاً دليل آن نيز تجديد حيات اميرنشين قديمي بخارا بود. رهبران محلي باسماچي نيز صاحب منصباني را که سال ها به اميران بخارا خدمت کرده بودند، استخدام کرده و به کار گرفتند.شايان ذکر است، اين موضوع که قدرت شورشيان در شهرها و روستاهاي کوچک متمرکز شده بود، نگراني هاي سياسي واجتماعي را در ميان شهر و روستا به وجود آورده بود. ملي گراهاي شهرنشين، به ويژه کساني که از مناسبات خوبي با شورشيان برخوردار بودند، از اين امر در هراس بودند که بازگشت به راه هاي سنتي مقاومت ممکن است قدرت سياسي را که شهرها از طريق انقلاب به دست آورده بودند به خطر اندازد؛ چرا که در سمرقند بيش از صدهزار و در تاشکند در حدود 400 هزار نفر سکونت داشتند.
علماي سنتي و اعضاي طريقت هاي متصوفه متنفذ نيز شهرنشينان را متقاعد ساختند که آنها بايد حمايت خود را از باسماچي ها خاتمه دهند. برخي از آنان همچون کريم اوغلي ( 1896-1938م ) نيز عليه شورشيان به جنگ برخاستند و ديگران سعي کردند آنها را به امضاي قرارداد صلحي که معمولاً از آن امتناع مي شد، متقاعد سازند. نکته مهم آن بود که باسماچي هاي ترکستان - برخلاف بخارايي ها - در بيشتر بخش ها خود را از نظام قديمي سلطنت جدا ساخته و در کنگره ي ملي سمرقند ( آوريل 1922 ) رژمي آينده ي ترکستان را « جمهوري اسلامي مستقل ترکستان » خواندند. (4)
در اين ميان، جبهه ي از هم پاشيده شده ي شورشي ها با ورود انور پاشا، مردي که دوست داشت خود را با هيندنبرگ مقايسه کند و تا زماني که در روسيه بود به سياست هاي کميته اتحاد و ترقي وفادار مانده بود، جان تازه اي گرفت. (5) انور پاشا گروه هاي پراکنده ملي گراي مسلمان را در « ليگ جوامع انقلابي مسلمان » که در مسکو تأسيس شده بود، گرد هم آورد. از ديگر کساني که با انور همکاري کردند، شخصيت هايي هم چون شکيب ارسلان، عبدالعزيز جاويش و مدافع عثماني شهر مدينه، فخري پاشا بودند. (6) انور در 8 نوامبر 1921 به همراه رهبر باشکيري ها و زکي وليدي ( وليداف ) از طرف دولت جماهير شوروي و در تلاش براي متقاعد ساختن باسماچي ها وارد بخارا شد. با اين حال، برخلاف انتظار همگان انور پاشا به شورشي ها پيوست و در مي 1922 به عنوان رهبر عالي ارتش هاي بخارا خيوه و ترکستان معرفي شد. وي همچنين خود را امير ترکستان و حتي نماينده ي حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) خواند (7) انور در 4 آگوست 1922 در نبردي با سربازان شوروي به ضرب گلوله کشته شد و سرانجام يک سال بعد در زمستان 1923-1924 قيام باسماچي در هم شکست و به دنبال آن عفو عمومي براي دو سال اعلام شد. با اين حال، پس از سال 1926 بسياري از مخالفان به عنوان افراد مشکوک به انتساب به شورشيان دستگير و محاکمه شدند.
برخلاف دولت هاي استعمارگر اروپاي غربي، سياست استعماري روسيه تقريباً به طور منحصر به فرد از سوي ملي گراهاي شهرنشين و بدون جلب حمايت روستايي ها طراحي شد. به اين ترتيب، جوامع کشاورزي و کوچ نشين از سياست هاي ملي کنار گذاشته شدند. در اين باره، خان نشين نسبتاً ليبرال خيوه ( از سال 1622 خوارزم ) و اميرنشين محافظه کار بخارا ( از سال 1725 ) نقش مهمي را از ديدگاه روابط قومي ايفا کردند. مقاومت چند ساله باسماچي ها نشان داد نظام قديمي به طور قابل ملاحظه اي تنومندتر از نهادهاي جديد جمهوري خواه 1917 و 1918 است. با اين حال، با پيروزي ملي گراهاي شهري بر مقاومت روستايي در سال 1924، تغييرات کاملي در ساختار قدرت سياسي آغاز شد که در سال 1936 با مشخص شدن قطعي مرزهاي پنج جمهوري سوسياليست شوروي يعني قرقيزستان، قزاقستان، ازبکستان، ترکمنستان و تاجيکستان به اوج خود رسيد. اين مرزبندي هاي سياسي جديد مبتني بر نظريات ملي گراهاي شهرنشين بود که در صدد تقسيم ترکستان به قلمروهاي ملي از پيش مشخص شده بودند. براي مثال، بر اين اساس آنها ميان مليت هاي قزاق و قرقيز تمايز قائل شدند، هر چند که اين مفاهيم مشخص کننده ي شرايط متفاوتي بيش از وجه تمايز قايل شدن از نقطه نظر قبيلگي بود.
علاوه بر آن، جدا از آنکه ترکستان به طور سنتي دربرگيرنده ي گروه هاي قومي همساني بود، هويت ملي تاجيک پديدار گشت که فرهنگ برگزيده ي فارسي را که سال گذشته علايم آن از جوامع ترکوفون ( به جز جغتايي زبانان خيوه ) محو شده بود، به شاخصه هاي ملي خويش وارد ساخت. (8)
پينوشتها:
1- Joseph Castagne, Les Bamatch: Le movement National des indigenes d’Asie Centra, Enest Leroux, Paris, 1925,p.7.
2- Martha Brill Olcott, The Kazakhs, Stanford, Cal 1987, p.119 ff, 129-56.
3- Baimirza Hajit, Im XX. Jahrhundert, Leske, Darmstadt 1956, p.30.
4- Hajit, Turkestan, p.206.
5- اسماعيل انور ملقب به انور پاشا، از فرماندهان رده بالاي ارتش عثماني و رهبر قيام ترکان جوان بود. وي فرماندهي کل ارتش عثماني را هم در جنگ بالکان و هم در جنگ جهاني اول برعهده داشت. انور پاشا در سال 1922 توسط قواي ژنرال مالکوموف به قتل رسيد. گفته مي شود وي در قتل عام ارامنه نقش داشته است. (م)
6- Kramer, Islam, pp.70-71.
7- Castagne, Basmatchis, p.50.
8- Bert G. Fragner, ‘Probleme der Nationswerdung der Usbeken und Tadshiken’ in: Andreas Kappeler et al. (ed), Die Muslime in der sowjetunion und in Jugoslawien, Markus, Cologne, 1989, pp.19-34.
شولز، رينهارد، (1391)؛ نگاهي نو به تاريخ جهان اسلام، ترجمه ي امير بهرام عرب احمدي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول