جهان اسلام طي جنگ دوم جهاني

هنگامي که علايم آغاز قريب الوقوع جنگ در اروپا در حال آشکار شدن بود، جهان اسلام به طرز عجيبي در سکوت فرورفته بود. در اين ميان، محافل اسلامي که به طور روزافزوني تحت تأثير سازمان هاي نوسلفي قرار داشتند نيز به
پنجشنبه، 6 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جهان اسلام طي جنگ دوم جهاني
 جهان اسلام طي جنگ دوم جهاني

 

نويسنده: اميربهرام عرب احمدي




 

هنگامي که علايم آغاز قريب الوقوع جنگ در اروپا در حال آشکار شدن بود، جهان اسلام به طرز عجيبي در سکوت فرورفته بود. در اين ميان، محافل اسلامي که به طور روزافزوني تحت تأثير سازمان هاي نوسلفي قرار داشتند نيز به شدت متوجه درگيري هاي اروپا بودند. علاوه بر آن، در چنين شرايطي حداقل يک موضوع در کانون توجه سياست مداران اسلامي قرار گرفت. اين موضوع بيانيه ي بريتانياي کبير بود مبني بر آنکه: هدف اعلاميه ي سال 1917 بالفور درباره ي به وجود آوردن سرزمين مادري ملي براي مردم يهود تحقق يافته و يهوديان اکنون وطني دارند که به آنها تعلق دارد. اين بيانيه دستاويزي براي سرکوب قيام فلسطينيان در پاييز 1938 بود. رهبران فلسطيني ناگهان دريافتند که ادعاي يهوديان بر اراضي مورد تأييد قرار گرفته و در همان زمان از قيام فاجعه بار روستائيان که رو به انتها بود رهايي يافتند.
ملي گراهاي الجزاير که بيشتر اوقات شعار « تساوي » را براي دستيابي به يکپارچگي با جامعه ي مستعمراتي سر مي دادند نيز در سال 1938 شکستي جدي متحمل شدند. اين زماني بود که پارلمان فرانسه لايحه ي قانوني پيشنهادي لئون بلوم، رئيس جمهور دولت جبهه ملي و موريس ويولت، وزير کشور را که 20 تا 30 هزار مسلمان فرانسوي را شايسته ي اعطاي حق رأي دانسته بودند، رد کرد. در مقابل، هم اعضاي حزب مردم الجزاير ( PPA ) و هم جامعه ي الجزايري هاي فرانسه که شمار آنان به بيش از يک ميليون رسيده بود، اين لايحه را رد کردند. علت مخالفت حزب مردم الجزاير آن بود که طرح مزبور چندان جامع نبود و حقوق مدني کاملي را تنها به اقليتي خاص اعطا کرده بود. جامعه ي الجزايري هاي فرانسه نيز به دليل آنکه اين طرح غيراروپايي ها را در حکم شهرونداني با حقوق مساوي به رسميت شناخته بود، با آن مخالف داشتند. در اين زمينه تظاهرات زيادي به نفع يا ضد اين لايحه ي پيشنهادي به راه افتاد و فضاي سياسي را تا سال 1938 و پيش از حاکم شدن سکوتي ناگهاني آشفته ساخت. در اين ميان، گروه هاي کوچک ملي گرا در الجزاير، حزب ملي براي تحقق اصلاحات ( PNRR ) در مراکش و حزب تونسي نو دستور ( Neo-destour ) که از حزب مشروطه خواه قديمي تحت رهبري حبيب بورقيبه جدا شده بود ( و در سال 1938 شورش هايي را پديد آورد) (1) قادر به بسيج مردمي گسترده اي نبودند. در اندونزي حزب سارکت اسلام ( Sareket Islam ) که پيش از آن 360 هزار نفر هوادار داشت، (2) پس از آنکه شاخه ي چپ آن در سال 1926 حزب اصلي را ترک گفت، بسياري از هواخواهانش را از دست داد. علاوه بر آن، گروههاي ملي گرا سازمان دهي سطح پاييني داشتند. در واقع در شمال آفريقا تنها چند هزار مسلمان به طور واقعي سازمان دهي شده بودند و در اندونزي در بهترين حالت 80 هزار نفر. حتي گروه هاي نوسلفي نيز تنها به گونه اي جزئي جايگاه سازماني خود را در اين جوامع ارتقاء بخشيده بودند؛ با اين حال، اخوان المسلمين در مصر و خاکسار در هند، از اعضاي مؤثري بهره مند بودند.

پيامدهاي جنگ

در اواخر دهه ي 1930 بيشتر رژيم هاي استعمارگر از ضعف ساختاري مخالفان ملي گرا براي بنيان نهادن سياست اصلاح گرايانه که طي جنگ جهاني دوم نيز ادامه يافت، بهره جستند. هدف تأمين آنها، امنيت و سازماندهي دوباره ي منابع مستعمراتي بود. از اين رو، زماني که هلند در ماه مي 1940 به وسيله ي قواي آلمان اشغال شد و دولت در تبعيد هلند در لندن استقرار يافت، اندونزي هم بخشي از اين امپراتوري بود که از سوي دولت در تبعيد هلند اداره مي شد. در اين ميان، وينستون چرچيل نيز تصريح کرد که هدف جنگ، نجات و تأمين امنيت امپراتوري بريتانياست. (3)
اهميت قدرت هاي استعماري در همان ابتداي جنگ مشخص شد. جهان اسلام به واردات کالاهاي اساسي از اروپا وابسته بود. همان گونه که ويلفرد کانتول اسميت ابراز داشته بود: « شرايطي به وجود آمده که ساکنان خاورميانه براي تأمين معيشت خويش بيش از مردمان خود، به قدرت هاي جهاني وابسته مي باشند. » (4) تنها در ترکيه توليد محصولات غذايي در فاصله ي سال هاي 1940 تا 1944 بيش از 50 درصد سقوط کرد. (5) جنگ و بحران در جهان اسلام دو روي سکه به شمار مي رفتند. طي سال هاي 1904-1905، 1915-1918، 1929-1932 و بار ديگر در سال هاي 1940-1944 مفهوم پيچيدگي هاي اقتصادي در بازارهاي جهاني کاملاً مشهور بود. شبکه هاي تجاري منتهي به شهرهاي اروپا به طور ناگهاني محدود شدند، ظرفيت کشتي راني به شکلي ناراحت کننده کاهش يافت و جماعت هاي بومي با مواد اوليه ي بلااستفاده رها شدند. بحران و جنگ در چگونگي بروز واکنش هاي اجتماعي نيز مشابه يکديگر بودند. جنگ به افزايش قيمت هاي بين المللي منتهي شده بود، در حالي که بحران اقتصادي، کسادي و رکود عظيمي در قيمت ها بر جاي نهاده بود و صادرکنندگان نيز به دليل افزايش قيمت ها قادر به ارسال کالاهاي خود نبودند. در اين ميان، محصول کتان با افت قيمت ناباورانه ي بيش از 50 درصدي مواجه شده بود که تنها بالاتر رفتن قيمت در بازارهاي بين المللي مي توانست آن را جبران کند. مشابه آن نيز مصرف گندم و ذرت در مصر بود که به ترتيب 40 و 16 درصد کاهش يافته بودند. برخلاف وضعيت موجود، طي بحران اقتصادي جهاني قيمت گندم، لوبيا و ذرت به طور قابل ملاحظه اي افزايش يافت - در استانبول بيش از ده برابر - و اين امر موجب شد که مردم فقير شهرنشين و جماعات روستايي از لحاظ تأمين معيشت در محدوديت هايي جدي قرار گيرند. نرخ تورم در چند کشور در سال 1944 (100=1939) عبارت بودند از: (6) مصر: 293؛ ايران 756؛ ترکيه: 350؛ الجزاير: 539.
جنگ همچنين موجب کاهش قابل ملاحظه ي توليد کالاها شده و پيمانکاران شهري را تشويق کرد تا نياز به چنين کالاهايي را برآورده سازند. اين در حالي بود که بحران بخش ملکي را دربرگرفته بود و شهرهاي کشورهاي اسلامي نيز محل هاي مناسبي برا واردات در نظر گرفته مي شدند. نتيجه ي مستقيم اين امر، ملي سازي ذخاير بومي بود. در مصر تعداد شرکت ها در فاصله ي سال هاي 1933 و 1948 دو برابر شدند و به موازات آن، تعداد مراکز اقتصادي کوچک و متعاقب آن شمار کارمندان صنايع کوچک نيز به طور قابل ملاحظه اي ( تا سقف به ترتيب 30 درصد و 67 درصد ) افزايش يافتند. با وجود اين، شرکت هاي صنعتي بزرگ در سطح ابتدايي توسعه باقي ماندند و تغييرات اندکي در الگوي کلي سرمايه هاي تخصيص يافته پديد آمد. رشد سرمايه هاي شهري نيز با کاهش بالايي در سرمايه ملکي مواجه شدند و بانک هاي ملکي بزرگ و شرکت هاي رهني بيش از 50 درصد از سرمايه ي خود را از دست دادند. (7)
اين وضعيت فقط در کشور مصر حاکم نبود و زماني که خطوط ارتباطي به شهرهاي اروپايي قطع شدند، وضعيت مشابهي تقريباً در تمام کشورهاي اسلامي به وجود آمد. اين وضعيت، جنگ، بحران و توسعه ي سريع را با خود به همراه آورد و پديده ي شهرنشيني در جوامع اسلامي رايج شد و اين در حالي بود که محافل سياسي آن را در حکم رشد اعتماد به نفس شهري عليه جمعيت روستايي در نظر مي گرفتند. بنابراين تعجبي ندارد که جنگ به افراطي گرايي هويتي شهري منجر شد که به طور کلي از آن با عنوان ملي گرايي ياد مي شد.
در آن عهد، جنگ و بحران به هيچ وجه پديده هايي حاشيه اي در جهان اسلام نبودند و در حقيقت اين پديده ها به اندازه اي فراگير بودند که جنگ جهاني دوم به طور بنيادي در محافل سياسي راه يافت. حوادث جنگ، زخم هاي عميقي بر جوامع اسلامي به خصوص در بالکان، شمال آفريقا، عراق و تا حدي در هند و مشخصاً اندونزي وارد آورد و اين جوامع در مقياسي بيشتر از جنگ جهاني به اتخاذ مواضعي انفعالي عليه اهداف خود پرداختند. در ليبي و به خصوص در سيرنيکا مردم سواحل به گونه اي منفعلانه شاهد آرايش قشون ايتاليا، آلمان و قواي محور در جاده ساحلي جديد ( سپتامبر 1940 تا ژانويه 1943 ) بودند. آنان که از کشتار دسته جمعي دهه ي 1920 جان به در برده بودند، براي ارائه ي خدمات گوناگون به قدرت ها تحت فشار بودند. در آگوست سال 1941 قواي بريتانيا و اتحاد جماهير شوروي، ايران را تحت اشغال خود درآوردند تا مانع ايجاد ائتلافي احتمالي ميان ايران و دول محور شده از اين طريق، متفقين تأمين نيازهاي شوروي را که در معرض تهديد بود تقويت کنند. آلباني در 7 آوريل 1939 و تنها چند سال پس از آنکه استقلال خود را به دست آورده بود، به مستعمره ي ايتاليا تبديل شد. پادشاهي کرواسي ( که به تازگي از سوي آلمان و ايتاليا تأسيس شده بود )، بوسني هرزه گوين و بخش سانجاک نووي پاسار به مونته نگرو تحت اشغال ايتاليا ملحق شدند. طي ماه هاي ژانويه تا مي 1943، قواي ژاپني تقريباً تمام اندونزي هلند را به اشغال خود درآوردند. اين در حالي بود که آنان پيش تر در سال 1941 شبه جزيره ي ماله و کشتزارهاي بزرگ کائوچو و معادن قلع آن را تصرف کرده بودند. تأثير غيرمستقيم جنگ بسيار مهم بود. در اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي، استالين بسياري از جمعيت هاي کوچک ترک مانند قبايل تاتارهاي کريمه و قفقاز را به عنوان هم پيمانان قدرت هاي محور سرزنش کرده و آنها را به شرق تبعيد کرد. کريمه و ابخازيا در ساحل درياي سياه نيز براي مدني کوتاه صحنه ي عمليات قدرت هاي محور بودند.
قربانيان غيرنظامي مسلمان جنگ هيچ گاه شماره نشده اند، اما تعداد مقتولان به علاوه ي کساني که از قحطي تلف شدند، مي بايست قابل ملاحظه باشد. تاکنون هيچ غرامتي به کشورهايي که طي جنگ متحمل خسارت هايي شدند، پرداخت نشده است و ساکنان سيرنيکا در ليبي حتي اکنون نيز به دليل حفاري هاي معادن اين منطقه طي آن سال ها، با مشکلاتي مواجه مي باشند.

تغيير متفقين

حوادث جنگ و نتايج ناشي از آن، ملي گراها را متقاعد ساخت که حاکميت تنها مي تواند به وسيله ي قدرت هاي اروپايي اعمال شود. تبليغات متفقين که خود را دولت هاي آزادي بخش بالقوه معرفي مي کردند، تنها با عکس العمل مثبت معدودي از کشورها مواجه شده بود. با اين حال، دوقطبي بودن جنگ به اتخاذ سياست هاي متفاوتي درباره ي متفقان و متحدان در جهان اسلام منجر شد. ملي گراهاي شهري اساساً به قدرت هاي محور علاقه مند بودند، در حالي که اکثريت ملي گراهاي اصالتاً روستايي به متفقين تمايل داشتند. در اين ميان، عوامل جدي که زمين داران بزرگ را از طريق روابط تنگاتنگ فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي به قدرت هاي مستعمراتي متصل مي ساخت، همه عليه قدرت هاي محور در جنگ بودند. از سوي ديگر، ملي گراهاي شهري ديکتاتوري قدرت هاي محور را الگوهاي سياسي که منعکس کننده ي کمال مطلوب آنها از دولتي نيرومند بود، در نظر مي گرفتند. اين گونه بود که درگيري هاي سياسي قديمي ميان شهر و روستا به نوعي تعادل دست يافت که نمايانگر ائتلاف سياسي احزاب ملي گرا جهان اسلام از 1940 تا 1945 بود. شاخص ترين مثال اين امر، فترت مختصري بود که از 3 آوريل تا 21 مي 1941 در عراق پديدار شد که در نتيجه ي آن، رشيد علي الکيلاني ( 1892-1965م )، حقوقدان عراقي، با مساعدت آلمان دولت دفاع ملي را تشکيل داد، ولي واحدهاي کوچک نظامي آن به سرعت توسط قواي بريتانيايي متلاشي شده و از بين رفتند. الکيلاني همچنين بيهوده تلاش کرده بود تا به عنوان متحد قدرت هاي محور بر عبدالعزيز ( ابن سعود )، شاه عربستان سعودي، غلبه کند.
علي ماهر، نخست وزير مردمي جديد مصر، نيز تلاش کرد تا سياست مستقيمي را عليه متفقين اجرا کند. از اين رو محمد صالح حرب ( وفات در سال 1968 )، رئيس جمعيت جوانان مسلمان، را با حکم وزارت دفاع ملي وارد کابينه ي خود ( 18 آگوست 1939 تا 27 ژوئن 1940 ) کرد. حزب مردمي سوري آنتوان سعد و حزب سوسياليست اسلامي مصر که از جمعيت مصر - جوان پديد آمده بودند و رئيس آنان احمد حسين که گفته مي شد ستايشگر شديد موسوليني (8) بود نيز دوستي خود را به قدرت هاي محور نشان دادند.
در الجزاير موضوع دوستي با متحدين بارز بود. حزب مردمي الجزاير همان گونه که پيش از آن آشکار ساخته بود، پس از ممنوعيت در سپتامبر 1939، از ايجاد اتحادي مجدد خودداري کرد. ملي گراهاي بورژواي پيرامون فرهات عباس، سخنگوي الجزاير جوان، ابتدا به دولت ويشي هنري پتن متمايل شدند (9) که با سرعتي حيرت انگيز کنترل الجزاير را پذيرفته بود و دلايل آن نيز احتمالاً يکي اين بود که بسياري از الجزايري هاي مقيم فرانسه از اهالي مناطق تحت کنترل فرانسه ويشي بودند و ديگر آنکه اين امر با تبليغات ضد سامي پتن و نژادپرستي پنهان بسياري از اروپايي هاي الجزاير مطابقت داشت. (10) پتن در آغاز در هر دو بخش الجزاير از اعتباري اساسي برخوردار بود. وي موجبات رضايت خاطر الجزايري هاي مقيم فرانسه را از طريق برکناري مسئولان دولت فرانسه که مشکوک به فراماسونري بودند، فراهم آورد و از طريق لغو فرمان کريمو و پذيرش چند مسلمان در شوراي ملي، قول داد فرانسه اي بر پايه ي مساوات پديد آورد ( بر طبق فرمان کريمو در سال 1870 ايزاک مويز « Isac Moisw » که آدولف کريمو ناميده مي شد، به جماعت يهودي الجزاير، شهروندي کامل فرانسه را اعطا نمود ). فرهات عباس از اين جوّ عمومي استفاده کرد و در 10 آوريل 1941 گزارشي با عنوان « قلمرو الجزاير » را براي پتن ارسال کرد که در آن چند پيشنهاد اصلاحي در موضوعات مالي و اداري و آموزشي ارائه شده بود. عکس العمل پتن دوستانه و غيررسمي بود. او عباس را به رياست کميسيون مالي الجزاير منصوب ساخت. در کمتر از يک سال، در فوريه 1942، عباس استعفا داد. ژنرال پتن آشکارا نمي توانست با يک غيرنظامي الجزايري همکاري کند. اصلاحات وعده داده شده نيز به ثمر نرسيد و اقتصاد زمان جنگ که نمايانگر بالاترين نرخ تورم در خاورميانه بود، وضعيت مسلمانان را وخيم تر کرد. اتحاد کوتاه مدت ملي گراهاي بورژوا با قدرت هاي محور بدين سان درهم شکسته شد.

يک هند يا دو هند؟

اولين سياست مشخص در تعيين جايگاه احزاب ملي گرا، در اوج منازعات بين المللي در 14 آگوست 1941 به وسيله ي روزولت، رئيس جمهور آمريکا، و چرچيل، نخست وزير انگلستان، در قالب منشور آتلانتيک اعلام شد. هر دو سياستمدار مزبور در چارچوب تعريفي عمومي از اهداف جنگ اعلام کردند که به حقوق همه ي ملت ها براي انتخاب شکل دولتي که خواستار آن مي باشند و با قدرت نظامي از آنان سلب شده بود، احترام مي گذارند. (11) از نظرملي گراهاي شهرنشين اين دولت ها به خصوص ايالت متحده آمريکا، استعمارزدايي را هدف اصلي جنگ قول داده بودند. البته چرچيل اين امر را متفاوت مي ديد و اين سياست وخط مشي را تنها براي کشورهايي قابل اجرا مي دانست که تحت استيلاي دولت هاي محور بوده اند.
با اين حال، ملي گراها در سيماي ايالت متحده آمريکا متحد جديدي را يافتند که از سال 1941 تا 1942 نقش متولي ضدامپرياليسم را برعهده گرفته بود. نمونه مشخص اين امر در هند بود. جواهر لعل نهرو از سال 1938 از طريق تماس هاي خصوصي خود با سياستمداران حزب کارگر بريتانيا مانند کلمنت اتلي ( Clement Attlee ) خواستار اسقلال هند شده بود و اعضاي نهضت ملي پيرامون وي معتقد بودند که درخواست هاي نهرو توسط منشور آتلانتيک مورد تأييد قرار گرفته است. بنابراين زماني که سابها چاندرا، ملي گراي هندي، در 5 فوريه 1942 تبليغات خود را عليه حاکميت استعماري بريتانيا آغاز کرد وهم زمان پيشرفت نيروهاي ژاپني در جنوب شرق آسيا نيز توقف ناپذير شده بود، امريکايي ها بريتانيا را تحت فشار قرار دادند تا به منظور تضمين وفاداري حداقل بخشي از ملي گراهاي هندي خواسته هاي آن را تحقق بخشد.
جامعه اسلامي نيز دراين ميان عميقاً دچار انشقاق شده بود. حزب مسلم ليگ در صدد تحقق در خواستي بود که محمد اقبال مطرح کرده بود و اکنون با حرارت زياد توسط محمدعلي جناح دنبال مي شد که همانا تأسيس کشوري اسلامي در شمال غرب هندوستان بود. جناح در اين باره تصريح کرده بود که اسلام و هندوئيسم کاملاً با يکديگر متفاوت بوده و نظام هاي اجتماعي متفاوتي را دربر مي گيرند: « هندوها و مسلمانان فلسفه ديني، سنت هاي اجتماعي و ادبيات متفاوتي دارند. بدين سان، مسلمانان ملتي مطابق با تعريف خاص خود را شکل مي بخشند... و بايد از دولت، قلمرو و سرزمين خاص خود برخوردار باشند. » (12)
در اين ميان، روحانيون مسلمان در ميان ديگر چيزها، « تئوري دو ملت » را بر اين اصل استقرار داده بودند که مسلمانان مجاز نيستند تحت حاکميت غيرمسلمانان زندگي کرده (13) و بايد به قلمرو اسلامي متعلق به خود مهاجرت کنند. (14)
تا آن زمان هيچ کس در انديشه ي بنيان نهادن دولتي نبود که به طور منحصر به فرد گفتمان اسلامي در آن مورد استفاده قرار گيرد. با اين حال، مسلمانان عموماً مليتي با دارا بودن دين اسلام به عنوان شاخصه ي قومي خاص خود در نظر گرفته مي شدند. اين وضعيت که با ديدگاه اروپايي ها درباره ي ملي گرايي مطابقت داشت، با مخالفت مسلمانان (15) مشروطه طلبي که موقعيت مستحکمي در جمعيت العلماء هند داشتند مواجه بود. به عقيده ي آنها هند بايد دربرگيرنده ي دولتي چند ديني با دارا بودن حکومت هاي محلي غيرمتمرکز باشد که در عين حال به نگراني هاي مسلمانان توجه ويژه اي داشته باشد و از لحاظ آرماني نيز رهبر اين کشور به وسيله ي خليفه اي مسلمان منصوب شود. نکته مهم براي آنان، حفظ هندوستاني يکپارچه بود که در آن اديان قديمي، خودمختاري اجتماعي و فرهنگي گسترده اي را داشته باشند. در اين ميان، هر چند مسلم ليگ در مقايسه با جمعيت العلماء از نفوذ کمتري در ميان مردم مسلمان هند برخوردار بود، با اين حال بر افکار و محافل اسلامي مستولي گشته بود.
يکي از افرادي که در فاصله ي سال هاي 1920 تا 1928 در چاپ مجله ي جمعيت العلماء مشارکت داشت، ابوالعلاء مودودي ( 1903-1979م ) - مردي جوان از منطقه حيدرآباد - بود. تحولات نوسلفي ها در اواخر دهه ي 1920 و اوايل دهه ي 1930 توجه مودودي را به اين تشکيلات جلب کرد و او را به جدايي از جمعيت العلماء تشويق کرد. از اين رو مودودي از سال 1932 انتشار مجله « ترجمان قرآن » را در حيدرآباد آغاز کرد. طي اين سال ها او روشنفکري نوسلفي بود که تمام توجه خود را به گفتمان سياسي اسلام گرايي ملّيون معطوف کرد. مودودي نظر اقبال لاهوري مبني بر تأسيس کشوري اسلامي در شمال غرب هندوستان را قبول داشت، ولي در عين حال تأکيد مي کرد که اين کشور بايد کاملاً مبتني بر ايدئولوژي اسلامي باشد و تنها از اين طريق مي تواند حکومتي الوهي در نظر گرفته شود. (16) وي از سال 1939 به انتقاد از ملي گراهاي مسلمان مسلم ليگ پرداخت و علت آن را فقدان انديشه ي اسلامي و بي توجهي به مشکلات سياسي و اجتماعي از ديدگاه اسلامي مي دانست. (17) مودودي در مارس 1938 دعوت محمد اقبال را پذيرفت و به لاهور در پنجاب رفت تا رهبري مرکز تحقيقاتي و آموزشي جديد « کالج اسلاميه » را برعهده گيرد. (18) در 26 آگوست 1941 پس از آنکه انتشار منشور آتلانتيک موجب شد که ملي گراهاي هندي تصور کنند نوبت ابراز وجود آنان فرارسيده است، مودودي 75 هزار نفر از پيروانش را به دور خود جمع کرده و سازمان نوسلفي « جماعت اسلامي » را تأسيس کرد که بعدها شهرت آن به خارج از پاکستان نيز گسترش يافت و جايگاه او را در مقام امير ترسيم نمود. (19)
جماعت اسلامي در بسياري از امور مشابه اخوان المسلمين مصر بود. با اين حال، ديدگاه هاي ايدئولوژيکي مودودي به تدريج موجبات ملال خاطر محافل سياسي هند را فراهم آورد. مودودي برخلاف مسلم ليگ؛ اسلام را نه « شاخصه هاي قوميتي ملي گرايانه » بلکه « حزب ايدئولوژيکي که همانند سوسياليست ها يا کمونيست ها بود » تعريف مي کرد. (20) بدين گونه پاکستان نه کشوري ملي - سنتي، بلکه کشوري در نظر گرفته مي شد که بر مبناي ايدئولوژي ايجاد شده است. مودودي اين قانون را به اين فرمول تغيير داد: « ما دولتي مسلمان نمي خواهيم، بلکه خواهان حاکميت اسلامي ( و نه مسلمانان ) مي باشيم ». (21) و جايي ديگر در اين رابطه اضافه کرده بود: « به عنوان فردي مسلمان واقعي دليلي نمي بينيم که از حاکميت ترک ها در ترکيه، ايرانيان در ايران و افغاني ها در افغانستان اظهار شادماني کنم. من به عنوان فردي مسلمان به ايده ي دولت مردمي، براي مردم و به وسيله ي مردم اعتقادي ندارم. من به حاکميت خداوند معتقد مي باشم. » (22)
مودودي، اسلام را نوعي ايدئولوژي در نظر مي گرفت. به اين گونه او نوعي تفکر اسلام گرايانه پديد آورد که مقبوليت آن در دهه ي 1930 مديون بيانيه ي ذيل بود: « اراده الهي، جامعه را به سوي توسعه خود سوق مي دهد، اما انسان که بقا و هستي خود را در اسلام مي داند به طور خودمختارانه اي عمل کرده است. » بدين گونه جبرگرايي و اختيارگرايي هسته ديدگاهي جهاني بود که به رهبران اجازه مي داد آزادانه عمل کنند و در عين حال توسعه تاريخي را ( همان گونه که از پيش مقدر شده بود ) در نظر بگيرند. در واقع عزم و اراده انجام تصميمي الهي، مودودي را به رهبر انقلابي اسلامي مبدل ساخت که قرار بود به مسلمانان اخلاقيات جديدي را ارائه کند. اين دولت اسلامي مطابق ديدگاه مودودي مي بايست مجموعه اي از اخلاقيات، قانون و سياست را ارائه کرده و تجسم خدا روي زمين باشد. (23)
شرايط خاص ناسيوناليسم هندي به پذيرش اسلام با عنوان ايدئولوژي کامل منجر شد. از اين رو، ايدئولوژي اسلامي مودودي بعدها در سرتاسر جهان اسلام تأثير بزرگي بر گروه هاي متعدد نوسلفي بر جاي نهاد و اين امر از آنجا ناشي مي شد که وي براي اولين بار تعريف مشخص و واضحي از دولت اسلامي را ارائه کرده بود. (24) ايدئولوژي اسلامي مودودي اکنون مي توانست جايگزين قدرتمندي براي ملي گرايي در نظر گرفته شود.
انديشه دولت ايدئولوژيکي موجب شد تا مودودي به راست نزديک تر شود. با اين حال به سختي مي توان گفت ارتباطات حقيقي ميان سنت هاي فاشيستي اروپايي و دولت آرماني مودودي وجود داشته است. او خود شخصاً هيچ گاه تحت تأثير فاشيسم اروپايي قرار نگرفت؛ برعکس خط فکري او به آنچه چپ هندي نام گرفته بود، نزديک تر بود. اشارات مکرر مودودي به کمونيسم و سوسياليسم نيز نشان مي دهد که او بيش از حلقه هاي محافظه کار ملي به اين مکاتب توجه داشته است. با اين حال، برخلاف سوسياليست ها و کمونيست هاي مسلمان دهه ي 1920 مانند عبدالله ديوباند سندي ( 1872-1944م ) مؤسس مکتب بانفوذ ديني دئوباند، (25) که جامعه اسلامي را موضوعي تاريخي در نظر نمي گرفتند، نقطه تمرکز مودودي اغلب دولت بود و جامعه فقط ابزاري انقلابي براي تأسيس دولت اسلامي به شمار مي رفت.

اسلام؛ چارچوب ايدئولوژي دولتي اندونزي

سال هاي 1941 و 1942 سال هاي مهم و مملو از تحولات شگرفي بود. با ظهور ايالات متحده آمريکا به عنوان تضمين کننده حاکميت ملي در سطح جهان، احزاب ملي گرا، متحد جديدي يافته بودند که به آنها اجازه مي داد روابط اغلب پرمخاطره خود با قدرت هايمحور را قطع کنند. به همين دليل پس از حمله ژاپني ها به بندر پرل هاربر آمريکا ( 7-8 دسامبر 1941 ) ملي گراهاي اندونزي متوقعانه به سوي ايالات متحده آمريکا رو آوردند. اما در 8 مارس 1942 زماني که نيروهاي ژاپني در جاوه مستقر شدند، اميد ملي گراهاي اندونزيايي براي ايجاد روابط حسنه با آمريکا بي نتيجه و عقيم ماند. بسياري از مردم اين کشور از جمله در سوماتراي شمالي، به خصوص زماني که آنها سوکارنو را از تبعيد ( از سال 1936 ) به کشور باز گردانده و نهضت ملي وي را به رسميت شناختند، به ژاپني ها به عنوان آزادکنندگان خود خوشامد گفتند. از اين رو به محض آنکه بريتانياي کبير سعي کرد نهضت ملي هند را به دژ و بارويي عليه تهديد ژاپني ها تبديل سازد، اشغالگران ژاپني نيز نهضت ملي گرايانه را ضمانتي براي کنترل اندونزي عليه متفقين در نظر گرفتند. حکومت نظامي ژاپني به خصوص به تشويق گفتمان اسلامي نهضت ملي پرداخت و اين شيوه را تا آنجا ادامه داد که اندونزي در سال 1945، در مقايسه با 1924 که تحت حاکميت دولت استعماري هلند بود، به کمال مطلوب اسلامي « سانتري » ( روشنفکران شهري ) (26) تمايل بسيار بيشتري يافت. (27)
با اين حال، اشغال کشور به وسيله ي ژاپني ها موجب تعجب و شگفتي جامعه اسلامي عميقاً ناهمگون اندونزي شد که احزاب و گروه هاي متعدد آن در قالب شوراي مسلمانان اندونزي جلوه گر گشته بودند (28) اين شورا دربرگيرنده ي گروه هاي متعدد علماي سلفي بود که در ميان آنها نهضت العلماء با رويه ي محافظه کارانه و « سرکات اسلام » نيز حضور داشتند. شورا وظيفه داشت بر بازسازي نظام فرهنگي اسلامي نظارت کند و اين در حالي بود که گفتماني غيراروپايي بر مدارس اسلامي تحميل شده بود.
شوراي مسلمانان اندونزي موسوم به ماسجومي ( Masjumi ) به نوعي جانشين شوراي عالي اسلامي اندونزي به شمار مي رفت که در سال 1937 تأسيس و در اکتبر 1943 رسماً منحل شده بود. اين شورا در واقع براي اولين بار جامعه سياسي اسلامي را معرفي کرده بود. با اين حال، با وجود آنکه شوراي مسلمانان اندونزي نوعي وحدت را در ميان سازمان هاي اسلامي اندونزي پديد آورد، ولي شکاف هاي موجود در درون احزاب اسلامي برطرف نشدند. براي مثال، گروه محافظه کار قدرتمندي به مقابله با نوسلفي هاي غير متجانس پرداخت و اين در حالي بود که سوسياليست هاي مسلمان به همراه انزواطلبان افراطي جايگاه خود را بازيافته بودند. از اين رو، حتي ملي گراهايي که از گفتمان اروپايي استفاده مي کردند نيز به شوراي مسلمانان اندونزي ( ماسجومي ) پيوستند. سوکارنو نيز که بارها و بارها به جنگ با سياست اسلام زدايي افراطي برخاسته بود، اکنون به اين نتيجه رسيده بود که اتحاد ميان رهبران ملي گرا و مسلمانان به سختي يک صخره است. (29) با اين حال، ژاپني ها موفق شدند بر چند نفر از روشنفکران مسلماني که با وجود تمايلات متفاوت متحد شده بودند، فائق آيند. در اين ميان، هاشم عشاري، رئيس شوراي مسلمانان اندونزي از اهالي شرق جاوه که علاوه بر رياست شورا در اکتبر 1944 به رياست اداره جديد امور مذهبي منصوب شده بود، نقش برجسته اي ايفا کرد. ديگر قهرمان برجسته مسلمان، کاهار مذکير ( عبدالقهار مذکر ) بود که پيش از آن در سال 1931 به نمايندگي از مسلمانان اندونزي در کنگره اسلامي اورشليم شرکت کرده بود. با اين حال، سياست حاکمان ژاپني به اندازه اي قدرتمند بود که اعضاي شوراي مسلمانان اندونزي شامل سازمان محافظه کار نهضت العلماء و « سازمان ملي گراهاي شهري محمديه » در سال 1937 از پيوستن به شوراي عالي اسلامي امتناع کرده بودند. (30) در اين راستا در ژانويه 1945 حتي يکي از اعضاي نهضت العلماء به عنوان فرمانده سازمان جوانان شبه نظامي « حزب الله » منصوب شد که اين گروه بعدها به ارتش ملي اندونزي پيوستند. (31)
مذاکرات غيررمسي ميان ژاپن و ملي گراهاي اطراف سوکارنو، نظير هندوستان، در سال 1944 آغاز شد. در 1 مارس 1945 ژاپن بار ديگر از استقلال اندونزي حمايت کرد. اين امر با واکنش فوري اعضاي شوراي مسلمانان اندونزي مواجه شد. آنها در 29 آوريل 1945 کميته اي براي فراهم آوردن مقدمات استقلال کشور اندونزي در جاکارتا به وجود آوردند که بعدها به تعداد اعضاي آن، کميته ي 62 نام گرفت. طي اولين نشست کميته ي 62 ( 29 مي تا 1 ژوئن 1945 ) سنگ بناي هويت آينده ي اندونزي با عنوان کشوري مستقل بنيان نهاده شد. در رأس همه امور نيز دکترين پانچاسيلا ( Pantjasila ) ( پنج اصل ) حکومت اندونزي بود که به وسيله محمد ياسين ارائه شده و توسط سوکارنو قاعده مند گشت. با توجه به اينکه قوانين منعکس کننده سنت هاي ملي گرايانه اسلامي اندونزي بودند، به صورت مختصر عبارت بودند از: (32)
1. کبانگسان ( Kebangsan ) [ ناسيوناليسم ] معناي آن طبق نظر سوکارنو وطن پرستي افراطي نبود، بلکه نوعي احساس ملي تدافعي از وحدت و انسجام محسوب مي شد.
2. پري کمانوسيا ( Peri Kemanusiaan ) [ انسان گرايي - نوع دوستي ].
3. پرموسياواراتان ( Permusyawaratan ) [ مشورت ]، پرواکيلان ( Perwakilan ) [معرفي ] و موفاکات ( Mufakat ) [تصميم مشترک ] (33) تصميمات سياسي و اجتماعي مي بايست از طريق سنجش و بررسي پايدار و از طريق نظامي با هدف دستيابي به جايگاهي مستحکم اتخاذ شود.
4. کسجاهتران ( Kesejahteraan ) [ رفاه اجتماعي ].
5. کسوهان يانگ ماهاسي ( Ketuhanan yang mahaese ) [ اعتقاد به تنها يک خدا ] اين قانون بعدها بر ساير اصول مقدم داشته شد. (34)
در 17 آگوست 1945 و تنها سه روز پس از تسليم ژاپن و اعلام استقلال جمهوري اندونزي، تأثير اين مباحثات طولاني داخلي مشخص شد. در اين ميان، گفتمان اروپايي و گفتمان ناهمگون اسلامي نهضت ملي به قدري در هم آميخته بودند که جمهوري جديد نه اسلامي بود و نه سکولار. از اين رو تبليغات و هياهوي زيادي درباره ي وحدت اندونزي در قلمرو فرهنگي، سياسي و اجتماعي، نوعي ايدئولوژي دولتي به وجود آورد که در نهايت، اين اقرارنامه اتحاد به قانون اصلي سکولاريست ها و اسلام گرايان مبدل شد. بنابراين دولت مجبور به دخالت در امور ديني شد، بدون آنکه خود را به تمايلات ايدئولوژيکي يا ديني متعهد کند؛ مفهوم اتحاد نيز به ايدئولوژي تغيير معني داد. (35)
در اين ميان، عدم اشغال نظامي اندونزي - نيروهاي بريتانيايي در روز 29 سپتامبر تنها در جاوه مستقر شدند - موجب سهولت اقدامات ملي گراها براي تأسيس حکومت مدني در بخش هايي از جاوه و سوماترا در راستاي تصدي حاکميت نظامي شد. از اين رو، اعلام جمهوري اندونزي در سال 1945 نه تنها شبح خيالي ملي گرا به شمار نمي رفت، بلکه واقعيتي سياسي بود. با اين حال، دولت اندونزي تحت حاکميت سوکارنو، با وجود سياست محتاط آمريکا و سکوت آن، قادر به پيشبرد اهداف خود نبود. ايالات متحده آمريکا اکنون با احتياط از تلاش هاي بريتانيا و هلند براي بازپس گيري مستعمرات خود که در سال 1924 به ژاپن واگذار کرده بودند حمايت مي کرد. (36)

چرخش سياسي مراکش و الجزاير

در کشورهاي شمال آفريقا فعاليت محافل ملي گرا بر اثر جنگ به طور قابل ملاحظه اي شتاب گرفته بود. در اين راستا پس از سال 1942 حتي حکام سنتي مانند محمد پنجم، سلطان مراکش، يا بيک محمد المنصف تونسي نيز خواهان استقلال کشورشان از دولت فرانسه شدند. المنصف به دليل همکاري اش با نازي ها به وسيله ي فرانسه از حکومت خلع شد. محمد پنجم نيز از حزب استقلال ملي گرا که در سال 1943 تأسيس شده بود، مانند ابزاري براي دفاع از ادعاهايش بر حکومت مراکش استفاده مي کرد. حمايت آمريکا که روزولت در کنفرانس سرّي کازابلانکا ( ژانويه 1943 ) وعده آن را داده بود نيز به همراه تأييد استقلال لبنان و سوريه به وسيله دولتِ در تبعيد فرانسه ( 23 دسامبر 1943 )، به محمد پنجم اين نويد را مي داد که اين درخواست با پاسخي سريع مواجه خواهد شد. حزب استقلال را نيز نوسلفي ها پديد آورده بودند و يکي از بنيان گذاران آن که پيش از اين اشاره شده است، علال الفاسي بود که به دليل فعاليت هاي اسلامي ملي گراي خود در سال 1937 به گابن تبعيد شده بود. رقيب و مخالف او احمد بالافرج بازرگاني اهل رباط بود که به فرانسه تبعيد شده بود. درخواست استقلال که در ميان ديگر امور در 11 ژانويه 1944 به سلطان و فرماندار کل مراکش ارائه شد مورد مخالفت قرار گرفت و بالافرج و ديگران بار ديگر دستگير شدند.
فرهت عباس، رهبر ملي گراهاي بورژواي الجزاير، نيز اين امر را فرصتي براي جلب حمايت عمومي در خصوص درخواست خودمختاري خود در نظر گرفت. پس از استقرار متفقين در الجزاير در 9 نوامبر 1942، رابرت مورفي، مشاور خصوصي روزولت، به طور مستقيم به مذاکره با اطرافيان عباس پرداخت. از اين رو با تشويق مورفي، عباس بيانيه ي مشهور مردم الجزاير را در 10 فوريه 1943 منتشر ساخت. وي در اين بيانيه با استفاده از شيوه خاص خويش پيشنهادهاي اصلاح طلبانه اي درباره ي بنيان نهادن دولتي خودمختار و نيمه مستقل را توصيه کرده بود. کارگزاران فرانسوي اين اعلاميه را در حکم « پيش نويس مقدماتي » پذيرفتند و مارشال دوگل که از ژوئن 1943 سياست فرانسه را در الجزاير هدايت مي کرد، راه را براي اجراي فرمان 7 مارس 1944 که به الجزايري ها قدرت گسترده قانوني بخشيده بود، باز کرد.
اما اين امتياز با واقعيات سياسي تطابق چنداني نداشت. در اين راستا محافل ملي گراي انجمن ( AML ) که در 14 مارس تأسيس شده بود، به اتحاديه علماي سلفي و نهضت زيرزميني حزب مردم الجزاير ( PPA ) پيوستند. اعضاي حزب مردم الجزاير که ماهيت وجودي خود را مديون پيروي از گفتمان انقلابي نهضت ملي گرايانه مي دانستند، به سرعت در اين همايش دست بالا را گرفتند. اعلاميه حقوق بشر سازمان ملل درباره آزادي ملت ها، تأسيس اتحاديه عرب در سال هاي 1944-1945 و تداوم عملکرد ايالات متحده آمريکا در قالب کشوري حامي آزادي، درخواست استقلال را که انجمن دوستداران بيانيه و آزادي از مارس 1945 در محافل بين المللي مطرح کرده بود، استحکام بخشيد.
در اين ميان، دولت در بسياري از امور هدايت خود را بر جامعه از دست داده بود. اقتصاد ويران ناشي از جنگ، بازار سياه گسترده و کاهش ارزش پول موجبات همبستگي شهرها و حتي بخشي از کارگران روستايي را فراهم آورده بود. بسياري از 300 هزار مبارز الجزايري که از صحنه ي جنگ در ايتاليا و فرانسه به شهرهاي خود بازگشته بودند نيز اين مناطق را از نظر اجتماعي و اقتصادي به گونه اي آشفته يافته بودند که به يکپارچگي مجدد نياز داشتند. در اين ميان، دبيرکل حزب مردم الجزاير، حاجي مسالي که از سوي AML به عنوان رهبر بلامنازع مردم الجزاير به رسميت شناخته شده بود، سعي کرد از طريق انتشار بيانيه معروف 19 آوريل 1945 مانع اوج گيري اعتراضات خارج از کنترل شود. با اين حال، فرانسوي ها مسالي را که از 1937 تحت نظارت پليس بود ربوده و او را به برازاويل در کنگوي فرانسه تبعيد کردند. اين امر موجب شد که حزب مردم الجزاير ( PPA ) تظاهراتي را در 1 مي 1945 در الجزاير به راه اندازد که به طور خشونت آميزي از سوي پليس در هم شکسته شد. در 8 مي 1945 ( روز تسليم آلمان ) شورش هايي جدي در شرق الجزاير به ويژه در منطقه ستيف ( Setif ) رخ داد. نيروهاي فرانسوي به فرماندهي ژنرال دووال ( Duval ) به سرعت موفق به کنترل اوضاع شدند و مبارزان الجزايري در جريان اين حوادث متحمل 8000 نفر تلفات شدند. دستگيري 4000 شورشي و صدور تقريباً يک صد فرمان اعدام به تجزيه و از هم پاشيدگي باقي مانده ( PPA ) منجر شد که در حال برنامه ريزي براي دومين شورش طي روزهاي 23 و 24 ماه مي بود. اين در حالي بود که همگان از ميزان وحشي گري در سرکوب تظاهرکنندگان شوکه شده بودند. محمدالبشير الابراهيمي ( 1889-1965م ) رئيس جديد جمعيت علماء مسلمان نيز به همراه فرهت عباس دستگير شد. در پي اين امر تمام مدارس اسلامي بسته شدند. اين وضعيت تا 9 مارس 1946 که پارلمان فرانسه فرمان عفوي را که شامل آزادي الابراهيمي و عباس مي شد صادر کرد، ادامه يافت ولي عفو دربرگيرنده ي جنگجويان حزب PPA نبود.
در بهار 1946 ملي گراهاي بورژوا بار ديگر از انقلابيون سوسيال PPA جدا شدند. عباس حزب اتحاد دمکراتيک بيانيه الجزاير ( UDMA ) را تأسيس کرد و در انتخابات منطقه اي دوم ژوئن 1946 موفق شد 640 هزار رأي را به خود اختصاص دهد. ولي ( PPA ) با بهره گيري از شعار ويژه ي « هر کسي که رأي مي دهد کافر است » خواهان بايکوت انتخابات شد که اين درخواست مورد پذيرش 500 هزار نفر الجزايري قرار گرفت. (37)
در چنين شرايطي جامعه اسلامي به طور خاص گرفتار مشکل در امان نگاه داشتن هويت فرهنگي اسلامي مستقل در چارچوب اين درگيري هاي سياسي بود. همان گونه که در دهه هاي 1920 و 1930 اتفاق افتاده بود، جمعيت علماي مسلمان پيرامون الابراهيمي نيز تلاش ويژه اي را براي جدايي اسلام از دولت فرانسه انجام دادند، (38) مبني بر آنکه مؤسسات مستقلي براي توده مسلمانان ايجاد شود.
بر طبق عقايد الابراهيمي دولت مي بايست از مساجد دوري جسته، موقوفات خيريه را رها سازد و سفرهاي زيارتي به وسيله ي دولتي خودمختار اسلامي اداره شود. دولت نيز موظف بود مقامات عالي مسلمان را از خدمات اجتماعي معاف ساخته و حوزه ي قضايي اسلامي را به عنوان قدرتي مستقل به رسميت بشناسد. اين گونه سياست ها علماي سلفي را نيز وادار کرد تا خود را مطابق قانون اساسي، مشروطه طلب اعلام کنند. آنها در اين راستا خواستار جدايي افراطي ميان دين و دولت و تقسيم قوا بر مبناي مشروعيت اسلامي شدند، اما در همان زمان کارگزاران فرانسه را گاه به دليل سکولاريست بودن و گاهي اوقات به علت مسيحي بودن سرزنش مي کردند. از ديدگاه آنها به وجود آوردن جامعه ي اسلامي مستقل با دارا بودن مدارس، مطبوعات و مشکلات خاص خود به اين معني بود که دين اسلام تجلي هويت مدني الجزاير است. بنابراين علمايي خود را طرفدار سکولاريسم اسلامي اعلام کردند که قرار بود جايگزين سومي ميان ملي گراهاي بورژوا و انقلابيون سوسيال اسلامي باشد. اين امر موجب شد که آنها بيشتر از آنکه به طور آشکارا پذيرفته باشند، به بورژواهاي اطراف فرهت عباس نزديک شوند.
جنگ جهاني دوم به صورتي متفاوت سياست هاي اسلامي را تقريباً در ملي گرايي يکپارچه ساخت. در اين ميان، اسلام در اندونزي، سهم قاطعي در توسعه ملي گرايي [ به عنوان ايدئولوژي دولتي توحيدگرا ] ايفا کرده بود. از اين رو بيشتر سياستمداران مسلمان اسلام را ترکيب قومي ملي گرايانه اسلامي در نظر مي گرفتند، در حالي که اقليت طرفدار مودودي اسلام را کمال مطلوب دولت مي دانستند و سرانجام در الجزاير ( و نيز تا حدودي در تونس ) جوامع اسلامي خواهان آزادي مدني بودند.

پي‌نوشت‌ها:

1- در سال 1937 حزب نودستور هنوز داراي بيش از 400 اداره ي حزبي بود! اين حزب در سال 1934 به وسيله ي حبيب بورقيبه و محمد مطاري بر ضد حزب دستور قديمي که علماي دانشگاه زيتونيه تونس در آن حضور داشتند، تأسيس شد. يکي از بنيان گذاران حزب دستور که پيش از اين به نام او اشاره شده است، عبدالعزيز الثعالبي ( روزنامه نگار ) بود. وي همچون ديگران خواستار معرفي مجدد قانون اساسي سال 1861 بود.
2- Bernhard Dahm, ‘Der DekolonisierungsprozeB Indonesiens, in Mommsen Ende:der Kolonialreiche, pp.67-88, here p.69.
3- William Roger Louis, Imperialism at Bay. The United States and the Decolonization of the British Empire, 1941-1945, Oxford University Press, Oxford 1977, p.IX f.
4- Smith, Islam in Modern History, p.96, n. 4.
5- sevket Pamuk, ‘War, State Economic Policies, and Resistance in Turkey, 1939-1945 ‘in Kal.Cmi/Walcrbury, PCtlStl.ltS tI/id Politics, pp.125-142. Hcrc p.129.
6- schulze, ‘Agypten 1936-1956’, p.230, n. 63.
7- Ibid, p.153 ff.
8- Helmut Mejcher, ‘Der arabische Osten im 20. Jahrhundert 1914-1985’ in Haarmann, Geschichte der arabischen Welt, pp.432.-S01, here p.478.
9- مارشال پتن، ژنرال فرانسوي و قهرمان جنگ جهاني اول بود که در سال 1917 به فرماندهي کل نيروهاي فرانسوي نائل گشت و در 1918 لقب مارشال فرانسه گرفت. پتن در جريان قدرت گرفتن نازي ها در آلمان از هواداران سياست مدارا با آلمان بود و پس از شکست فرانسه از آلمان نازي به رياست دولت دست نشانده ي آلمان و فرانسه موسوم به ويشي منصوب گشت. پتن پس از پايان جنگ دوم جهاني به جرم خيانت به کشور به اعدام محکوم شد، ولي اين حکم توسط ژنرال دوگل به حبس ابد تبديل شد. (م)
10- رفتار ضدسامي در ميان «الجزايري هاي مقيم فرانسه» به طور خاص در 15 پني وحشتناک Musette ( آگوست روبين ) نشان داده شده است که در پايان قرن به تعداد فراوان منتشر شد؛ آنها در فاصله ي سال هاي 1895 و 1919 تا 1920 نوشته شده اند:
.Reinhad Schulze ‘Pataouete in Algerien am Beispiel der Erzahlungen yon Auguste Robinet (1862-1930) unpubl. Manuscript 1980.
On the ‘French Algerians’ see Ghani Merad, La literature algerienne d’expression francaise, Paris 1976, p.28 ff.
11- Here quoted from Jtirgen Ltitt, “Obertragung der Macht’ oder ‘Sieg im (Freiheitskampf’? Der Weg zur indischen Unabhiingigkeit”, in Mommsen, Ende der Kolonialreiche, pp.47-66, here p.53.
12- Jinnah’s speech of March 1940, quoted from Anwar Hussain Syed, Pakistan, 15-lam, Politics, and National Solidarity, Preager, New York, 1982, p.51.
13- منظور نويسنده، قاعده نفي سبيل است. از نظر فقهي مراد از نفي سبيل اين است که خداوند متعال حکمي قرار نداده که بر اثر آن کفار بر مسلمانان برتري يابند. آيه ي 141 سوره نساء به طور مستقيم به اين موضوع اشاره کرده است: « وَ لَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً » ( خداوند تسلطي براي کافرين بر مسلمانان قرار نداده است). (م)
14- اين ديدگاه قبلاً در اوايل قرن نوزدهم وجود داشته است. در سال 1920 بيانيه اي رسمي منتشر شد که مهاجرت مسلمانان از هندوستان را واجب و ضروري مي دانست. مراجعه شود به:
Aziz Ahmad, Islamic Modernism in India and Pakistan, 1847-1964, Oxford University press London 1967, p.136.
Emigrated to Afghanistan.
هزاران مسلمانان از اين فراخوان تبعيت و به افغانستان مهاجرت کردند.
15- يکي از سخنگويان عالم سلفي مشهور، عبدالکريم عضد ( 1888-1958م ) بود که رهبري کنگره ملي هند را از سال 1940 برعهده داشت و بعدها به وزارت آموزش و پرورش هند انتخاب شد.
16- مودودي معتقد بود حاکميت تنها از آن خداست و به وسيله ي حاکمي عادل اعمال مي شود که قوانين الهي هادي و راهنماي اوست. اين دولت ايدئولوژيک تنها به وسيله ي مسلمانان وفادار به ايدئولوژي آن براي خداوند اداره مي شود و همه چيز تحت تسلط آن قرار مي گيرد. مودودي عميقاً به اجراي قوانين اسلامي و اجراي احکام شريعت در پاکستان معتقد بود. حزب مودودي به بنيادگرايي اسلامي در پاکستان دامن زد و قدرت جريان هاي راست امروز در پاکستان نتيجه فعاليت هاي فکري و سياسي مودودي و ياران اوست. اين جريان پس از استقلال پاکستان سال ها با عنوان اپوزيسيون دولت محمد علي جناح و بعدها ژنرال ايوب و ذوالفقار علي بوتو عمل مي کرد و با روي کار آمدن ضياءالحق که تفکر حاکم بود، تثبيت شد. مودودي در برهه هايي مشخص با اقبال لاهوري همکاري مي کرد. جريان مودودي در ارتش و نيروهاي امنيتي پاکستان نيز نفوذ کردند و دولت پاکستان و سازمان اطلاعات مخفي آن به خصوص در دوره حکومت ضياءالحق، نواز شريف و پرويز مشرف به کانال ارتباطي حرکت هاي ضد حکومت شوروي در افغانستان، هند و ساير کشورهاي سکولار منطقه تبديل گشت. (م)
17- نقل از:
Ahmad, Islamic Modernism, p.241.
18- روابط مودودي با اقبال که در سال 1938 فوت کرد کاملاً مشخص نيست. در حالي که مودودي ادعا مي کرد اقبال، استاد او است، غيظ و غضب اقبالي ها هرگونه مناسبات ايدئولوژيکي نزدکي ميان آن دو را منتفي مي ساخت.
19- ر.ک:
Leonard Binder, Religion and Politics in Pakistan, University of California Press, Berkeley, Cal, 1961, p.83 ff. and Kalim Bahadur. The Jama’at-i Islami of Pakistan. Political Thought and Political Action, Chetana Publ. New Delhi, 1977, p.13.
20- نقل از:
Rosenthal, Islam, p.184.
21- Abul A’la Maududi. Musalman awr maujuda siyasi kashmakash, vo Tarjuman aI-Qur’an 0. I. (ca.1942 (, pp.1l, 16 f,37 f.
22- نقل از:
Seyed. Pakistan. P.35.
23- Hamid Enayat, Modern Islamic Political Thought, London, Macmillan, 1982, p.99 ff.
24- البته نخستين کسي که ايده حکومت اسلامي را به جاي خلافت اسلامي مطرح کرد، رشيد رضا بود. (م)
25- دئوباندهاي ها در زمره ي وهابيون تندرو شبه قاره هند به شمار مي روند. اين فرقه در سال 1866 در شهر دئوباند هند و توسط 6 تن از بنيان گذاران آن تأسيس شد و آنان در اين شهر مدرسه اي ديني را با کمک مستقيم وهابيون عربستان بنيان نهادند. دئوباندي ها نقش مهمي در تحولات سياسي هند و پاکستان ايفا کردند و نخستين حزب سياسي اسلام گرا را بنيان گذاشتند که بعدها جماعت اسلامي نام نهاده شد. دئوباندي ها در حال حاضر در کشورهاي پاکستان، افغانستان، آفريقاي جنوبي و انگلستان داراي پيرواني مي باشند. (م)
26- Clifford Geertz, Islam Observed. Reli-gious Development in Morocco and Indonesia. New Havan/London 1968.
27- Harry I. Benda, The Crescent and the Rising Sun, The Hague: Bandung, 1958, p.187.
از اينجا به بعد اسامي اندونزيايي مطابق با اصلاحات سال 1972 نوشته مي شود. نام هايي هم چون سوکارنو يا ماسجومي ( در حقيقت سيوکارنو و ماسيومي ) با توجه به تلفظ هاي قديمي رايج به همان صورت نوشته شده اند.
28- B. J. Boland, the Struggle of Islam in Modern Indonesia, Nijhoff, The Hague, 1970, p.??? ff.
29- نقل از:
Bernhard Dahm, Sukarnos Kampf um Indoneiens Unabhangigkeit, Frankfurt a. M, 1966, p.216.
30- در 7 نوامبر 1945 ماسجومي به حزبي سياسي تغيير يافت که چپي ها و راستي ها در آن مي توانستند به همکاري با هم ادامه دهند.
31- Boland, Struggle, p.12 f.
32- خلاصه اين کتب عبارتند از:
Boland. Struggle, p.21 f. An English summary can also be found in George McI~in, Nationalism and Revolution in Indonesia, Ithaca, N.Y, 19S2, pp.122-127; cf. Eke Darmaputera, Pancasila and the search for identity and modernity in Indonesian society: a cultural and ethical analysis, Brill, Leiden 1988; OlafSchumann, ‘Herausgefordert durch die Pancasila: Die Religionen in Indonesien’. inUdo 1 Woruschka (ed.). Gottes ist der Orient, Gottes ist der Okzident. Festschrift fur Abdoljavad Falaturi zum 65. Gc:burtstag, Bohlau. Cologne, 1961, pp.322-343.
33- اين قطعه بعدها اضافه شد.
34- در اولين ترجمه، وظيفه هواخواهان ( کتوهان ) براي پيروي از شريعت اسلامي براساس طرح يکي از اعضاي محمديه صورت گرفته بود:
Schumann, Herausgefordert’, p.322.
پانچاسيلا در ابتدا در قانون اساسي سال 1945 جاي گرفت و سرانجام در 5 جولاي 1959 اجرا شد.
35- در سال 1918 اعضاي مجلس وولکسراد اندونزي ديدگاه خود را در مورد استفاده از زبان اندونزيايي در نشست هاي پارلمان ارائه دادند. ده سال بعد اين تلاش ها به پديد آمدن زبان اندونزيايي منجر شد و اين زبان، زبان محاوره اي متداول در کشور شناخته شد. ده سال پس از آن مالايايي به عنوان زيربناي زبان شناسي اندونزي مورد استفاده قرار گرفت و سرانجام در 1945/8/18 به زبان دولتي کشور مبدل شد.
36- در رابطه با مقايسه تطبيقي نهضت هاي استقلال طلبانه اندونزي و هند مراجعه شود به:
L. Blusse et al- (eds), India and Indonesia from the 1924 to the 1950, the Origins of planning, Brill, Leiden 1987.
اسناد و مدارک مختصر در اين باره عبارت است از:
L.Penders, Indonesia: Selected Documents on Colonianism and Nationalism. 1830-1942, St. Lucia/Queensland: QUP 1977 and J. C. Bijwerk, Vaarwel. tot
Betere tijden!Documentajre over de ondergang Von Niederlands-Indje. Franeker: Wever ‘1974.
37- Mohammed Harbi, Aux origines du FLN: le populisme revolutionnaire en Algerie Paris, 1975, p.25.
38- al-Basa’ir 11 (1947) and following issues, reprinted in Muhammad al-Bashir al-Ibrahimi, Athar al-shaikh…I-II, Algiers: al-Shirka al-Wataniya 1398 [1978], II (‘uyun al-basa’ir), p.55 ff.

منبع مقاله :
شولز، رينهارد، (1391)؛ نگاهي نو به تاريخ جهان اسلام، ترجمه ي امير بهرام عرب احمدي، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما